eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
غزل حضرت علی ابن موسی الرضا (ع) زائران مشهدش ازکعبه هم افزونتراست یک زیارت ازهزاران حج مکه برتراست انبیا بردرگهش دست توسل می زنند درکمال خودپیمبردرشجاعت حیدراست پنجره فولادصحنش حاجت عالم دهد آب سقاخانه اش هم جرعه ای ازکوثراست می کندبایک نگاهش خاک راگوهر رضا رافتش راکن نگه مهمان پذیرکافراست جبرییل ازسوی حق دربان صحنش می شود بهرزوارش ملک خدمتگذارو چاکراست حاتم طایی گدایی ازگدایان درش خادم مهمان سرایش از کریمان برتراست یک امین الله خواندن درحریمش باصفاست روبه روی پنجره فولادباشد بهتراست در حرم باد بهاری می وزد ازهرطرف گرچه تابستان بود مرداد یا شهریور است بوی عطر گل وزیده در میان صحن او دست هرخادم گل یاس و گلاب قمصر است قبله ی هفتم امام هشتمین شمس الشموس مدح و وصفش دردهانم همچو شهدشکّراست درزمان موت و میزان و حساب روزحشر دستگیر زائران و خادمین و نوکر است روز عقبی در کنار جان و جانانش رضا حضرت معصومه هم آن دم شفیع محشراست حیله های دشمن ایران شود نقش برآب تاعلی موسی الرضا پشت وپناه کشوراست ای (بهار) ازلطف سلطان خراسان طبع تو ازنبات مشهد و سوهان قم شیرین تراست ابوذر رییس میرزایی (بهار)
ترکیب بند مدح یا علی بن موسی الرضا(ع) آب سقاخانه ات برتربودازسلسبیل چون بهشت حق بودصحن گوهرشادت جمیل میکشد باشهپرش جارو به صحنت جبرییل زائرانت حضرت موسی وعیسی وخلیل باهزاران شوق دورمضجعت گردد گدا بادوچشم خیس گوید یاعلی موسی الرضا میکنی بایک نگاهت سنگ سلمانی طلا برسربالین اوآیی تو ازصدق و وفا هرکه آمد ازحریمت میکند این ادعا پنجره فولاد داده هرمریضی راشفا هرزیارت کرده ام باحضرتت قول وقرار وقت مرگم توقدم برروی چشمانم گذار هرکه داردحاجتی می آید ازباب الجواد تا که ازدست کریم تو بگیردهرمراد گوشه چشمی گرکنی دلها شود مسرورو شاد ازبرای دردهای مومنان داری ضماد میزنم پرچون کبوتر دور صحن انقلاب دستگیری کن زمن مولا تودر روزحساب طلعت نورانیت آیینه ی پیغمبراست بضعه منی فقط درشان تو باکوثراست درمقام تو هرآن کس شک کندخود ابتراست حصن محکم را که میگفتی ولای حیدراست برزبانم جاری است دروصف حیدراین شعار لافتی الاعلی لاسیف الا ذوالفقار من گنهکارم ولی مولا پناهم داده ای ازکرامت درحریم خویش راهم داده ای خادمت گردیدم وازلطف جاهم داده ای ضامن آهونجات ازقعرچاهم داده ای صورتم را روی خاک پای زوارت نهم آرزویم این بود روزی به صحنت جان دهم ابوذر رییس میرزایی(بهار)
آیینه دار زینب و زهرا رقیه کوچکترین انسیة الحورا رقیه پشت سرش بی شک دعای پنج تن بود آدم اگر می گفت اول یا رقیه خورشید در منظومه‌ی عشق حسینی صد سال نوری راه دارد تا رقیه سنش اگر کم هم طراز انبیا بود مانند کوثر آیت العظمی رقیه جا داشت روی شانه‌ی کعبه اباالفضل جا داشت روی شانه‌ی سقا رقیه آرام تر از هر زمانی بود اصغر می خواند تا بالا سرش لالا رقیه تنها نَه سال شصت و یک تا روز محشر هر فتنه ای را می کند رسوا رقیه پا بر مغیلان می نهد اما محال است روی سر موری گذارد پا رقیه این طفل بی آزار را آزار دادند زجر بدی را دید در دنیا رقیه زینب ز پا افتاد وقتی دید در راه طفلان همه بر ناقه اند اِلّا رقیه مقتل که می خواندم شبی با خویش گفتم پیدا نمی شد کاش در صحرا رقیه وقتی که پیدا شد خمیده راه می رفت شد پیرتر از زینب کبری رقیه حتی در اوج ضعف هم چیزی نمیخواست جز دست گرم و بوسه‌ی بابا رقیه دیدار حاصل شد ولی دستی نیامد تنها سر آمد دیدنش اما رقیه... حیرت زده پرسید عمه این سر کیست؟ یاللعجب نشناخت بابا را رقیه! قلبش ندا سر داد این سر کعبه‌ی توست پروردگارت آمده اینجا رقیه خود را مرتب کرد تا در چشم بابا باشد همان دردانه‌ی زیبا رقیه از بوسه اش جان میگرفت، اینبار اما جان داد با بوسیدن لب ها رقیه علی ذوالقدر
علیه‌السلام فرازی از یک 🔹رضای او🔹 این حریم کیست کز جوشِ ملائک روزِ بار نیست در وی پرتو خورشید را راه گذار... کیست یارب در پس این پرده کز انفاس خوش می‌برد از چشم‌ها چون بوی پیراهن غبار... همچو معنی در ضمیر لفظ پنهان گشته است در رضای او رضای حضرت پروردگار شِکوۀ غربت، غریبان را ز خاطر بار بست در غریبی تا اقامت کرد آن کوهِ وقار... وه چه گویم از صفای روضۀ پرنور او کز فروغش کور روشن می‌شود بی‌اختیار... همچو اوراق خزان بال ملائک ریخته‌ست هر کجا پا می‌نهی در روضۀ آن شهریار می‌توان رفتن به آسانی به بال قدسیان از حریم روضۀ او تا به عرش کردگار... نقد می‌سازد بهشت نسیه را بر زائران روضۀ جنت‌مثالش در دل شب‌های تار می‌توان خواند از جبین رحل مصحف‌های او رازهای غیب را چون لوح محفوظ آشکار... از سر گلدسته‌اش چون نخل ایمن تا سحر بر خداجویان شود برق تجلی آشکار... چشمۀ کوثر به استقبالش آید روز حشر هر که را زین آستان بر جبهه بنشیند غبار... می‌رود فردا سراسر در خیابان بهشت هر که را امروز افتد در خیابانش گذار هر که باشد در شمار زائران درگهش می‌تواند شد شفیعِ عالمی روزِ شمار آتش دوزخ نمی‌گردد به گردش روز حشر از سر اخلاص هر کس گشت گِرد این مزار... می‌شود همسایۀ دیوار بر دیوار خلد در جوار روضۀ او هر که را باشد مزار... بر جبین هر که بنشیند غبار درگهش داخل جنت شود از گرد ره بی‌انتظار... آن که باشد یک طواف مرقدش هفتاد حج فکر «صائب» چون تواند کرد فضلش را شمار؟
هر صفا با علی صفا دارد هر کسی با علی خدا دارد روی قلب ستاره بنویسید مثل آقای ما کجا دارد چه کسی جز امام اول ما پسرش شهر کربلا دارد وقت معراج جز علی چه کسی جا به دوش فرشته ها دارد یا کدامین بزرگ در دنیا دور خود اینقدر گدا دارد عشق اگر عشق هم بُوَد تنهاست با ولای علی بها دارد آیت والی الولی مددی صده و ده بار یا علی مددی صاحب رودخانه ی کوثر دست پرورده اش بُوَد بوذر آن امامی که در زمان نماز می دهت در رکوع انگشتر آن که در لابلای جنگ اُحُد با نود زخم می کند محشر آن بزرگی که کار کوچک او کندن چهار چوبه ی خیبر آن جوانی که عَبُدوَدها را با یکی ضربه می کند بی سر ذکر هر پهلوان به میدان ها اسد ا… یا علی حیدر دافع سیئاتمان حیدر عجّلوا بالصلاتمان حیدر کاش می شد خطابمان بکند با نگاهی شرابمان بکند کاش می شد ابوتراب جهان زیر پایش ترابمان بکند تو دعا کند نیاد آن روزی که بخواهد جوابمان بکند ما گناه کبیره ایم آقا کاش آقا صوابمان بکند ما گروه دعای نامقبول باید او مستجابمان بکند کاش می شد که خون ما ریزد در ره عشق آبمان بکند یا علی یا مسبب الاسباب ما رعیت فقط شما ارباب ای وجود تو برکت عالم ای منا ای صفا و ای زمزم افتخار عشیره ی حوّا ایلیای قبیله ی آدم ذکر نام تو را خدای وَدود مینویسد به حلقه ی خاتم بر بلند ستیغ عاشورا زده عباستان فقط پرچم کاش می شد مرا نگهداری مثل مقداد و قنبر و میثم عارفم یا علی مدد گویم ذکرتان تا الی الابد گویم شاعر: علی زمانیان
| امام رئوف تا شمع رضا نگردی، آبت نکنند در زمرۀ عاشقان حسابت نکنند اینجاست حریم مهربانی، یعنی در هیچ شرایطی جوابت نکنند!
دست خدا و نفْسِ پیمبر فقط علی‌ست شمشیر و شیرِ خالقِ اکبر فقط علی‌ست بعد از نبی به امر خداوند ذوالجلال ما را امام و هادی و رهبر فقط علی‌ست دست خدا که با سر انگشت خویشتن خورشید را نمود مسخر فقط علی‌ست بر آن دو تن که هر دو ز خیبر گریختند اعلان کنید فاتح خیبر فقط علی‌ست این نام را مباد به دیگر کسان دهند این حق حیدر است که حیدر فقط علی‌ست مردی که جان به دست، شب جای رسول خفت به بستر فقط علی‌ست ای تشنگان حشر به حق خدا قسم باور کنید ساقی کوثر فقط علی‌ست مردی که در مهاجر و انصار از نخست گردید با رسول برادر فقط علی‌ست دیوار کعبه سینه گشود از برای او مولود بیت حضرت داور فقط علی‌ست نوزاد بیت و صاحب بیت و امیر بیت مهمان بیت همره مادر فقط علی‌ست آن شیر کبریا که در ایام کودکی از هم درید پیکر اژدر فقط علی‌ست روز احد به رغم تمام فراریان یاری که گشت دور پیمبر فقط علی‌ست از منبر رسول خدا آید این ندا بعد از رسول، صاحب منبر فقط علی‌ست کس را چه زهره تا که شود کفو فاطمه آن کس که شد به فاطمه شوهر فقط علی‌ست ممدوح «انّما» که خدا گفته در کتاب گفتیم و گفته‌اند مکرر فقط علی‌ست در روز حشر پیشروِ ختم انبیا صاحب علَم به عرصۀ محشر فقط علی‌ست شاهی که رَخت کهنه به تن کرد و رَخت نو_ با دست خویش داد به قنبر فقط علی‌ست دست خدا که یک تنه در عرصۀ نبرد بگرفت سر ز عمرو دلاور فقط علی‌ست در فتح بدر و خیبر و در خندق و احد بالله قسم امیر مظفّر فقط علی‌ست آن بت‌شکن که در حرم خاص کبریا بگذاشت پا به دوش پیمبر فقط علی‌ست «اِلّا علی» ندای خدا بود در اُحد ممدوح این ندای منور فقط علی‌ست فرمود مصطفی که منم شهر علم و بس این شهر علم را که منم، "در" فقط علی‌ست آن کو به کودکی به رسول خدا مدام بوده انیس و مونس و یاور فقط علی‌ست گو صد خلیفه بعد پیمبر فقط علی‌ست آن را که حق نموده مقرر فقط علی‌ست «میثم» امیر خلق و رفیقِ فقیرِ شهر در عالم وجود سراسر فقط علی‌ست استاد
تصور کن که حرف از دین، فقط روی زبان باشد تصور کن که ایمان قصه باشد داستان باشد تصور کن اگر بیش از عقول ما زمینی ها سؤال مردمان از راههای آسمان باشد در این ظرفیّتِ اداراکِ محدودی که ما داریم تصور کن اگر حرف از جهان بیکران باشد شبی پَر وا کند سیمرغ عقل عاقلان امّا اگر در جستجو حیران اگر بی آشیان باشد اگر مظلوم ، ظالم را ببیند دم فرو بندد اگر حتّی سیاست، بازیِ نابخردان باشد اگر قاضی ترازو را به نفع ظلم سنگین کرد اگر مظلوم را قفلِ تغافل بر دهان باشد اگر داروغه بر مَسند پیاپی شمع روشن کرد کلید قفل بیت المال دست این و آن باشد اگر در خطبه های جمعه های شهر، خوابت برد خطیب شهر اگر خُرسند از این خواب گران باشد رها در دشتها دیدی اگر پاپوش چوپان را اگر جای رعیّت گرگ را دیدی شبان باشد کجا آغوشِ امنی روبرویت باز خواهد ماند؟ مگر جایی که حرف از ثانیِ قرآن میان باشد عدالت، مهربانی، پایمردی در علی جمع است بخوان از خطبه هایش هرقَدَر فهم و توان باشد اگر مظلوم اگر غمگین اگر در جستجوی دین به قرآن با علی رو کن، هدایت توأمان باشد
م روزي كه نام عشق بازان را نوشتند اين قوم را مجنون ، تو را ليلا نوشتند آنگاه مُلكِ عاشقي تقسيم كردند اين سرزمين را مالِ تو آقا نوشتند زهرا به هر سويي ، سفيري را فرستاد نام تو را صد شكر سهم ما نوشتند ايران چه كم دارد ؟ ديار اهل بيت است يك سو علي ، يك سوي آن زهرا نوشتند اين سرزمين را از همان اول خريدند مديون خانوادة موسي نوشتند با حُبِّ تو هر شيعه اي « اثني عشر » شد يعني كنار نامتان « الا » نوشتند از بعد آنكه ضامن آهو شدي تو عشاق را آوارة صحرا نوشتند تا عكس تو در چشمهاي آهو افتاد در زير ابرويش دو تا شهلا نوشتند تو سفره دار عالمي مشكل گشايي آقاي ما سلطان علي موسي الرضايي اشكي چكيد و باب صحبت با تو وا شد ناگاه ديدم صحن تو عرشِ خدا شد آنقدر وا كردي گره از كار مردم تا پنجره فولاد تو دارالشفا شد اصلاً نمي دانم زِ كِيْ بُردي دلم را اصلاً چگونه اين دلم جاي شما شد يك نيمه شب افتاد راهم در حريمت ديگر نمي دانم كه با حالم چه ها شد من اولين باري كه بوسيدم ضريحت از داغي آن بوسه قلبم مبتلا شد تا آمدم لب وا كنم آقا ... آقا آمد ندا برخيز حاجاتت روا شد پاي ضريحت عاشقي با گريه مي گفت در اين حرم امضا برات كربلا شد غير از تو من با هيچ كس كاري ندارم اصلاً بدون تو خريداري ندارم تا روبروي گنبد تو ايستادم دارو ندارم را همه نذر تو دادم با چشم گريان راه افتادم به سويت يك لحظه ديدم بر درِ باب الجوادم اذن دخولم اشكهاي ديده ام شد صورت به خاك گرم صحن تو نهادم احساس كردم بين آغوش تو هستم مانند طفل گم شده از پا فتادم دلشوره هايم را خودت آرام كردي دستان پُر مهر تو تسكين الفؤادم كُلِّ زيارت نامه ام شد عشق بازي گفتم : غلامم ، نوكرم ، من خانه زادم گفتم كه يك دنيا برايت حرف دارم اما ببخشش اين جمله هاي بي سوادم بي قيمتم اما گرفتار تو هستم با دست خالي بر سر راهت نشستم آقا منم من ، مرغ بي بال و پر تو با دست خالي آمدم در محضر تو از دل دعا كردم كه از عزت نيُفتي خالي نباشد از گدا دُورُ و بر تو سلطان گداي ريزه خور بسيار دارد نامم شده جزوِ سياهي لشكر تو روزي ما را از همان اول خدا داد دست تو دست كريمه خواهر تو دلشورة ماه محرم دارم آقا چون قول دادم من به زهرا مادر تو ايران ما زان روز شد واديِّ گريه كه آشنا گرديد با چشم تر تو در سينة ما كوهي از اندوه و غم ريخت « يابن شبيب » تو دلِ مارا بِهَم ريخت در پيشگاهت عشق را ابراز كردم من روضه را با نام تو آغاز كردم هديه به زهرا گريه كردن بر حسين است با تكيه بر گريه به عالم ناز كردم شبهاي جمعه تو خودت هم كربلايي من هم به سوي كربلا پرواز كردم آقا ببخشم روضه اي از تو شنيدم آقا ببخش گر روضه ات را باز كردم آخر چه شد ، جَدِّ غريبت آب دادند؟! يادِ لبانش سوز دل را ساز كردم آقا شنيدم يك نفر فرياد مي زد نيزه نزن بندِ زره را باز كردم با چند ضربه ؛راستي سر بُريدند؟ اين روضه را در سينه مثل راز كردم تا حرمت گيسوي زهرا را شكستند چكمه به پا بر سينة جدت نشستند با حوصله هر استخواني را شكستند نامردها چشمان بازش را نبستند
علیه‌السلام فرازی از یک به رسم دعبل به خاکش سجده کن، روح‌الامین گسترده بال اینجا بیا تا عرش بالا بر ملائک هم ببال اینجا بیا در روضۀ رضوان بخوان یاسین و الرحمان ببین انوار «یَبقی وجهُ ربِّک ذوالجلال» اینجا ببین اسماء حسنی را، صفات حق‌تعالی را جلیل اینجا، جلال اینجا، جمیل اینجا، جمال اینجا به هنگام اذان عطر محمد در حرم جاری‌ست از آن گلدسته دارد شوق گلبانگ بلال اینجا به طور زادۀ موسی بخوان «ألعزّةُ للّه» ببین فرعونیان را سرنگون و پایمال اینجا به شوق مسجدالاقصی به صحن قدس داخل شو بزن طومار اسرائیل را مهر زوال اینجا نه شرقی و نه غربی را بخوان از صحن جمهوری ببین با دین سیاست را به دور از انفعال اینجا حرم در موزه هم آموزه‌هایی از کرم دارد بنازم قهرمانی را که می‌بخشد مدال اینجا هوای صحن بر مهمان، حیاتی تازه می‌بخشد چقدر از این پذیرایی می‌آید دل به حال اینجا فرشته مانده روی فرش، اینجا فرش یا عرش است؟ عجب دارد زمین با آسمان‌ها اتصال اینجا در این آیینه‌های دل‌شکسته ذره‌ای غم نیست غبارش می‌برد از سینه‌ها گرد ملال اینجا امام مهربان‌تر از پدر از حالت آگاه است برای مال دنیا ای دل غافل! منال اینجا حریم عالِم آل محمد عالَمِ علم است که هر علّامه می‌جوید جواب هر سؤال اینجا عیون حکمت از انوار «اخبارالرضا» جاری‌ست حدیث اینجا، کلام اینجا، بحار اینجا، خصال اینجا اشاراتش در این دارالشفا قانون اکسیر است که با طب‌الرضا هر طبع یابد اعتدال اینجا نه‌تنها با نگاهی کور مادرزاد بینا شد درست آن لحظه گوش کر شنید آواز لال اینجا طواف قبلۀ هفتم صفایی فوق حج دارد خوش آن حاجی که تا معراج می‌یابد مجال اینجا بخوان با آسمان‌ها «سَبِّح اسمَ ربِّک الأعلی» به خاکش سجده کن شکرانۀ فیض وصال اینجا به رسم دعبل ای دل! دم بزن از اهل‌بیت وحی دم روح‌القدس می‌پرورد سِحر حلال اینجا أقول «اُنظُر إلی ما قال، لا تَنظُر إلی مَن قال» قبولم کن که با عشق تو دارم قیل و قال اینجا
پیش پای من اگرچه راه غیر از چاه نیست شکر، اما دستم از دامان تو کوتاه نیست از زمانی که پیاده تا حریمت آمدم تازه دیدم تا بهشت آنقدرها هم راه نیست گنبدت خورشید تابانی‌ست در شب‌های شهر آن‌قَدَر که در غزل‌ها صحبتی از ماه نیست گاه و بی‌گاه آمدن یا گاه‌گاهی آمدن هیچ‌کس نشنیده از دربانِ اینجا "شاه نیست" پنجره فولادِ تو طوری گره وا می‌کند که ضریحت نیز از غم‌های ما آگاه نیست اشک‌های شوق بر مژگان جارو شاهدست هیچ کاری در حرم همراه با اکراه نیست در زیارت‌نامه‌هایت مهربانی جاری است هیچ یک اما به خوبیِ امین الله نیست
بارها گفتم به خود دیدی که قسمت می‌شود دیدنش نزدیکتر ساعت به ساعت می‌شود بعد نیشابور قلبم پُر حرارت می‌شود عاقبت از دستِ من این کوپه راحت می‌شود یک طرف صوتِ تلاوتهای قاری‌ها و من یک طرف مداح و آوای قناری‌ها و من صحن در صحن است حال بی قراری‌ها و من تا ضریحت مست از لحظه شماری‌ها و من مثل این آئینه‌ها خود را شکستم آمدم پیش این فواره‌ها قدری نشستم آمدم تا ضریحت راه را از حفظ هستم آمدم رو به سویت چشمهایم را که بستم آمدم من به دنبال توام فیروزه‌کاری‌ها که نه غرق در نامِ رضایم خوش‌نگاری‌ها که نه دست خالی می‌روم از کفشداری‌ها که نه می‌کَنم دل از همه از این نداری‌ها که نه هرچه هست اینجا از اول تا به آخر دیدنی است بال بال بچه‌ها مثل کبوتر دیدنی است دُور دور دختران بر گرد مادر  دیدنی است سُرسره بازیِ طفلان روی مرمر دیدنی است جبرئیل آمد حرم یک شب شفایش را گرفت رفت میکائیل و اسرافیل جایش را گرفت مرد کوری بود دیدم چشمهایش را گرفت خادمی از دست معلولی عصایش را گرفت بارها گفتم بده اینبار می‌گویم بگیر آنچه می‌دانی آز ان بسیار می‌گویم بگیر این منیت را از این دیوار می‌گویم بگیر هرچه شد بر قامتم سربار می‌گویم بگیر با کبوترهای تو هر وقت قاطی می‌شوم مثل این فواره غرقِ بی ثباتی می‌شوم محو اوصافِ تو و الطافِ ذاتی می‌شوم باز امشب خیره بر  مردی دهاتی می‌شوم می‌کشد سوغاتی‌اش را بر ضریحت پیرمرد می‌زند بوسه همینجا بر ضریحت پیرمرد آمده در بین صف‌ها بر ضریحت پیرمرد یک کفن آورد اما بر ضریحت پیر مرد گریه‌اش اُفتاد یادِ جسم عریان حسین از خجالت آب شد پیرِ پریشان حسین زیر ایوانت دلش رفته به ایوان حسین ای به قربانت رضا و ای به قربان حسین
رسیدم دوباره به درگاه شاهی چه شاهی که دارد ز شاهان سپاهی فلک آستانی ملک پاسبانی ضمان کارگاهی جنان بارگاهی سلام ای غریبی که در صبح محشر ندارم به جز مُهر مِهرت گواهی خیالت به سر خون هجرت به گردن به شوق تو کردم چه شال و کلاهی شلوغ است دورت ولی شد فراهم عجب خلوتی خلوت دلبخواهی چو آیینه از بس که دل نازکی تو توان تا حریمت رسیدن به آهی تو آیینه آیینه نوری و نوری تو مهری چه مهری تو ماهی چه ماهی تو را مهر گفتم؟ تو را ماه خواندم؟ عجب کسر شأنی عجب اشتباهی که مهر است در محضرت مرده شمعی که ماه است پیش رخت روسیاهی گرفته ست خورشید اذن دمیدن ز نقاره خانه دم هر پگاهی تویی شرط توحید و بی تو یقینا همه نیست توحید جز لاإلهی اگر ابر لطفت به محشر ببارد نماند ثوابی نماند گناهی به لطف تو کاه ثواب است کوهی به بذل تو کوه گناه است کاهی لب دره ی نفس لغزیده پایم نگه دار دست مرا با نگاهی منم آن گنهکار امیدواری که دارد ز لطف تو پشت و پناهی ندانم چگونه برآیم ز شکرش اگر راه دادی مرا گاه گاهی الهی مرا از حریمش مکن دور مرا از حریمش مکن دور الهی
ومنقبت امشب خدالطف نهان خودهویدامیکند امشب تفاخرفرش بس برعرش أعلامیکند امشب دوتاراجفت هم،ازصنع،یکتامیکند یعنی علی ماهِ رخ زهراتماشامیکند باچشم دل درصورت اوسیرمعنامیکند امشب حسدبرخاکیان،بیحدبرندافلاکیان خندان چمن؛رقصان دمن؛خوشدل زمین؛خرم زمان اهل ولایت شادمان خردوکلان وجزءوکل دردست اسرافیل بین،صورش شده سازودُهُل بانور،دعوتنامه بفرستاده هادیّ سُبُل امضا،زختم المرسلین گیرندگان،خیل رُسل هرکس که آیدهمرهش نی دسته گل؛یک باغ گل درآمدوشداولیا،دررفت وآمدانبیا ای غصّه و ای غم بروای شوق وای شادی بیا ازبهراین ساعت زمان لحظه شماری کرده است وزبهراین وصلت زمین نابردباری کرده است چشم فلک شب تاسحراخترشماری کرده است ایوب دهر ازشوق امشب،بیقراری کرده است دست خداوجه خداراخواستگاری کرده است امشب علی،آن عدل کل برعقل کل دامادشد شاگردممتازنَبی،دامادبراستادشد خوان کرم مخلوق رادعوت به مهمانی کند صدنعمت ازرحمت خدابرخلق ارزانی کند وزطورموسی آمده تاآنکه دربانی کند آیدخلیل،آردذبیحِ خودکه قربانی کند یوسف گرفته مِجمرواسپندگردانی کند کرّوبیان درهلهله،قدوسیان درهمهمه عیسی به دنبال علی،مریم کنارفاطمه امشب به ملک اهل دل مولی الموالی،والی ست برسینهءغم دست ردزن،شب شب خوشحالی ست شام سیه بختی شدو روزهمایون فالی ست کوثرکنارساقی کوثرعلیّ عالی ست زهرابه خانه ئ بخت شدجای خدیجه خالی ست امشب به روی مرتضی،لبهای زهراخنده کرد آن دل گر ازغم مرده بود،ازخندهءخودزنده کرد میخانه بازوهرکسی جام مکیّف میزند ناهید،پامیکوبدوتندربه کف،دف میزند رنگین کمان چون مشتری خودرادرین صف میزند لبخندوصل امشب چه خوش کوثربه مصحف میزند آری نه تنهاخاکیان،هرآسمان کف میزند منشین غمین امشب دلاشادی جان کن برملا خیزومِس خودکن طلا،آیینه ات راده جلا عقدعلی وفاطمه درآسمانهابسته شد درآسمانهابسته شددرکهکشانهابسته شد زین نرگس وسوسن دگرچشم وزبانهابسته شد راه یقینهابازشد،پای گمانهابسته شد بازاریانِ حُسن رادیگردکانهابسته شد خورشیدوماه وآسمان،آیینه گردانی کنند چون درزمین خورشیدوماهی نورافشانی کنند بزمی که حق آراسته الحق تماشایی بُوَد جبریل مأمورست وفکرمجلس آرایی بود میکال ازعرش آمده گرم پذیرایی بود چشم کواکب خیره گرازچرخ مینایی بود درشهریثرب لاجرم،خوش گِردهم آیی بُوَد خیل مَلک ازعرش،سوی فرش فرش آورده اند بهرجلوس انبیاپَرهای خودگسترده اند امشب زشادی هروجودی خویش راگم میکند گردون تماشای زمین باچشم اَنجُم میکند دریای لطف سرمدی،بیحدتلاطم میکند اهل زمین راآسمان غرق تَنَعُّم میکند هرغنچه بهرواشدن چون گل تبسم میکند امشب زمان شادی بیحدّوبی اندازه شد بادست جانان دفترعشق علی،شیرازه شد امشب صدف،برگوهری،یک بحر،گوهرمیدهد یک گوهراماازدوعالم پربهاترمیدهد صرّاف کل،دردانه ای تحویل حیدرمیدهد خوددست دخترراپدربردست شوهرمیدهد؟ نی نِی،فلک خورشیدرابرماه انورمیدهد؟ تبریک گوبرمصطفی،جبریل ازدادارشد زهراامانت باشدوحیدرامانت دارشد امشب علی درخانهءخودشمع محفل میبرد کشتی عصمت،ناخداراسوی ساحل میبرد مشکل گشای عالمی،حل مسائل میبرد انسان کامل راببین،باخودمکمل میبرد هم آن به این دل میدهد؛هم این ازآن دل میبرد بانغمهءجادویی اش،داوودمداحی کند باخامه مانی کِی توان این نقش طراحی کند؟ چشمی ندیده درزمین درهرزمان مانندشان خورشیدومه تبریک گوبروصلت وپیوندشان شادی زهراوعلی پیداست ازلبخندشان شیعه مبارکبادگو،بریازده فرزندشان ای شیعه،دست افشان شووتبریک بردلهابگو برپای خیزوتهنیت برمهدی زهرابگو ای ساقی کوثرکنارخودبهشتی روببین قامت قیامت رانگرطوباببین مینوببین زین پس هلال خویش رادرآن خَم ابروببین هم روزرادرچهره او،هم شب درآن گیسوببین هم لاله زار روببین،هم نافه بارِموببین هرچندماهِ رُخ عیان امشب به توآسان کند روزی رسدکزچشم تورُخسارخودپنهان کند علی انسانی ازدواج حضرت زهرا و امیرالمومنین مدح
_و_منقبت_حضرت_علی بگوئـیــد با دل که دلبر علی ست به سرها بگویید سرور علی ست بگوئـــیـد قند مکرّر علی ست و از هرچه گفتند بهتر علی ست به قرآن , که ساقی کوثر علی ست بُوَد واجب از مرتضیٰ دم زدن از آن , آفتاب خدا دم زدن از آن شاه بی ادّعا دم زدن و باید از او بی ریا دم زدن که بیزار از هر چه مُنکَر ؛ علی ست قَــدَمهام شد وقفِ راهِ نجف به شوق رسیدن به شاهِ نجف و یک سجده در بارگاهِ نجف منم عبد و حیدر اِلــٰه نجف که الله را اصلِ مَظهَر علی ست علی صاحب قبضه ی ذوالفقار علی بهترین معنی اقتدار علی صاحب الامر و الاختیار علی غرق در ذات پروردگار و از حدّ ادراک ؛ برتر علی ست مٓلک مست یٰا رٓبنّای علی ست فلک وصله ای بر عبای علی ست بهشت عکس ایوان طلای علی ست صدای خدا هم صدای علی ست نبی گفته بر پیکرم , سر علی ست امیری برازنده ی مرتضاست بزرگی , خودش بنده ی مرتضاست بهشت نبی خنده ی مرتضاست به نامی که زیبنده ی مرتضاست فقط ذکر خاتون محشر علی ست کریم است و اولاد او هم کریم صراط علی جاده ی مستقیم جنان مهر او هست و قهرش جحیم شده مرحب از ضربه ی او دو نیم کسی که کند فتح خیبر علی ست دو شمشیر را توأمان می زده دو تا نیزه را همزمان می زده علی سر ز دشمن چنان می زده که سر, چرخ در آسمان می زده به هفتاد لشگـر برابر علی ست اگر ضربه می زد سپر می شکافت نه تنها سپر ؛ مغز سر می شکافت سر و سینه تا به کمر می شکافت علی نعره می زد جگر می شکافت فقط لایق نام حیدر … علی ست سلیمان اگر حشمت الله شد غبار قدمهای این شاه شد هر آن کس از این راز آگاه شد ولیّ خدا را هواخواه شد که دُردانه ی حیّ داور علی ست علی نقطه ی با , علی با خداست در امواج دریا , علی ناخداست بلندای مولای من تا خداست علی عالی و ربّ اعلیٰ خداست دراوّل علی بود و آخر علی ست علی پهلوانی غرور آفرین علی نور محض است و نور آفرین نگاهش شراب طهورآفرین تمامیّ اشعار شور آفرین پُر از مدح مولای قنبر علی ست نبی گفت : من کنتُ مولاه را نشان داد بعد از خودش راه را و ابلاغ کرد امر الله را بگیرید : دامان این شاه را چرا که تمامیّ دین , در علی ست سخن بیش از پیش شد دل پذیر که گفتم از آن دلبر بی نظیر به من یاد دادند روز غدیر “علیٌّ امیری و نعم الأمیر” وصیّ بحقّ پیمبر علی ست محمدقاسمی
از دیار بی تو بودن، بغض و آه آورده ایم ما، گدایی دست بسته پیش شاه آورده ایم دست خالی سوی تو هرگز نمی آید کسی مشتی از شرمندگی ، مشتی گناه آورده ایم ای سلیمان این بضاعت را قبول از ما نما هر کسی شاخ گلی، ما برگ کاه آورده ایم گرد عصیان دامن ما را اگر آلوده کرد در حریم کبریای تو پناه آورده ایم آب سقاخانه ات را قطره‌ای بر ما ببخش تا بشوییم آنچه را از گرد راه آورده ایم
تا با توییم منصب و نامی نخواستیم غیر از جواب عرض سلامی نخواستیم جز خادمی صحن گوهرشاد لحظه‌ای از منصب زمانه مقامی نخواستیم تا دانه میخوریم ز دستان زائران ما کفتران کوی تو بامی نخواستیم غم میخوریم و لذت دنیا برای ماست ما غیر غصه‌ی تو طعامی نخواستیم با راه چشم پیش شما حرف میزنیم در بارگاه قدس کلامی نخواستیم آموختیم روز ازل تا دوازده ما شیعیان هفت امامی نخواستیم
۳۰۷ به مناسبت ایام زیارتی مخصوص امام رضا جان علیه السلام (جلوه اول) یابن شبیب گریه کن از غربت حسین در کربلا شکسته شده حرمت حسین شد زخم از مصیبت او پلک چشم ما خنده رود ز لب چو شود صحبت حسین بر تن نداشت جد غریبم توان و تاب یابن شبیب ذکر لبش بود آب آب یابن شبیب نیزه به حلقوم دیده شد چون گوسفند سر ز تن او بریده شد یابن شبیب پیکر جد غریب ما در زیر نعل اسب به هر سو کشیده شد یابن شبیب چکمه به پهلوی او زدند در پیش عمه چنگ به گیسوی او زدند یابن شبیب جد غریبم کفن نداشت یوسف به قعر چاه ولی پیرهن نداشت از بس که زخم بر روی زخم دگر زدند یک جای سالمی به تمام بدن نداشت یابن شبیب سنگ به آئینه دیده ای؟ جای سم ستور به یک سینه دیده ای؟ یابن شبیب گریه به جز داغ او مکن این راز را به پیش کسی بازگو مکن ناموس جد ما روی تل با اشاره گفت ای بی حیا حسین مرا زیر و رو مکن یابن شبیب تیغ به حنجر کشید شمر سر روی پای فاطمه بود و برید شمر یابن شبیب آتش قلبم زبانه زد نامحرمی به عمه ی ما تازیانه زد هر دختری بهانه ی بابا گرفته بود دشمن حیا نکرده و باهر بهانه زد یابن شبیب لاله ی پژمرده دیده ای یابن شبیب طفل کتک خورده دیده ای
۳۰۸ (جلوه دوم) یابن شبیب یاد کن از پیکر حسین ضجه بزن برای تن بی سر حسین عالم اگر بمیرد از این غصه کم بود کف می زدند دور و بر خواهر حسین از خیمه تا به تل به زمین خورد عمه ام یابن شبیب دست به سر برد عمه ام یابن شبیب شام غمم بی سحر شده یاس علی به نیزه و،بی برگ و بر شده یابن شبیب بعد هجوم سنان و تیر در زیر پای اسب تنش نرم تر شده یابن شبیب قتلگهش تنگ بوده است دور و بر حسین پر از سنگ بوده است یابن شبیب گل ته گودال دیده ای؟ قرآن پاره پاره و پامال دیده ای؟ هنگام دست و پا زدنش دست می زدند یابن شبیب غارت و جنجال دیده ای؟ تنها نه آنکه بر بدنش سنگ خورده است بر صورت و محاسن او چنگ خورده است یابن شبیب بال و پرم درد می کند از سوز روضه هاش سرم درد می کند یابن شبیب طفل سه ساله به ناله گفت از تازیانه ها کمرم درد می کند یابن شبیب غارت گهواره دیده ای؟ یابن شبیب کودک آواره دیده ای؟ یابن شبیب زخم تنش سخت وا شده پیش از سنان،سه شعبه بر آن سینه جا شده یابن شبیب زانوی قاتل به سینه بود در پیش چشم عمه سر از تن جدا شده مذبوح را کسی ز قفا سر نمی برد از مرغ زنده هیچ کسی پر نمی برد
۳۰۹ (جلوه سوم) یابن شبیب خون به دل اهل عالم است چشمان عرشیان همه از اشک پر نم است از بس که داغ بر جگر ما گذاشتند هر روزِ ما ز غصه‌ی جدم مُحرّم است بی اختیار اشک شود جاری از دوعین مثل زمان جاهلیت کشته شد حسین یابن شبیب حمله به پیکر شروع شد از قتلگاه گریه‌ی مادر شروع شد یابن شبیب نحر گلو را ندیده ای او زنده و بریدن حنجر شروع شد یابن شبیب بسمل پرکنده دیده ای بر روی خاک جسم پراکنده دیده ای یابن شبیب داغ برادر چه سخت بود یابن شبیب خنده به خواهر چه سخت بود یک جای سالمی به تن جد ما نبود در قتلگاه بوسه به حنجر چه سخت بود یابن شبیب یوسف ما بین چاه بود یک عده گرگ دور و بر قتلگاه بود یابن شبیب پیکر جدم ز هم گسست آن لحظه ای که شمر روی سینه اش نشست زانو گذاشت شمر ولی قبل از این سنان با زور نیزه سینه‌ی جد مرا شکست یابن شبیب خرد شد آیینه‌ی حسین با مرکب آمدند روی سینه‌ی حسین یابن شبیب عمه‌ی ما داغدیده بود باقدّ خم کنار تنی سربریده بود می‌خواست تا زمین نخورد بین ازدحام امّا توان نداشت، ز بس که دویده بود یابن شبیب شعله به هفت آسمان زدند با کعب نیزه بر بدن عمه جان زدند
۳۱۰ (جلوه چهارم) یابن شبیب جان من از غصه بر لب است اشکم برای غصه و غمهای زینب است جدم اگر که ماند تنش زیر دست وپا زینب نظاره گر به به تن زیر مرکب است وقت غروب بود که شد آسمان کبود چادر به پای عمه‌ی ما گیر کرده بود یابن شبیب ز گریه خودت را رها مکن گریه ز داغ کرب و بلا، بی‌صدا مکن یابن شبیب عمه‌ی ما رو به شمر زد می‌گفت اینچنین سر او را جدا مکن با چند ضربه شمر گلو را برید آه سر را گرفت رو به حرم می‌دوید آه یابن شبیب عمه‌ی ما سربه زیر شد یک نصف روز از غم و از غصه پیر شد با شمر هم کلام شدن حق او نبود امّا سر حسین دگر ناگزیر شد یابن شبیب غم تب و تابش گرفته بود عباس رفت پس که رکابش گرفته بود؟ یابن شبیب قلب من از غصه آب شد بی حرمتی به همسر جدم رباب شد یابن شبیب عمه ما دست بسته بود با تازیانه وارد بزم شراب شد روزم ز غصه مثل شب تار می‌شود وقتی که صحبت از سر بازار می‌شود بازار بود و طعنه و دشنام و هلهله یابن شبیب عمه ما بود و سلسله بر اشک های مادر بی شیر کف زدند بدتر از اینهمه کف و شادی حرمله یابن شبیب ز غربت یک زن شنیده ای برروی نیزه کودک ششماهه دیده ای
هدایت شده از A A
سلام ای برازنده‌ات کبریایی سلام ای که داری شکوه خدایی سلام ای مقامات‌ تو ماوَرایی تو مافوق اِدراک اَمثال‌ مایی تو مولاعلی‌ّبن‌موسی‌الرّضایی تو آن نور محضی که سایه ندارد تو دینی و دین بی تو پایه ندارد کتابُ اللهِ بی تو آیه ندارد- -که ما بندگان را کند رهنمایی تو مولاعلیّ بن موسی‌الرضایی به نام تو هرکس توسّل نکرده به ذات الهی توکّل نکرده کسی چون تو مارا تحمّل نکرده تو بالاترین حدّ صبر و رضایی تو مولاعلی‌ّبن‌موسی‌الرّضایی امام الرّئوف و انیس النّفوسی توخورشیدهشتم؛توشمس‌الشّموسی که خورشید دارد سرِ خاکبوسی دم صبح بر پای ایوان طلایی تو مولاعلی‌ّبن‌موسی‌الرّضایی امامی‌ به این مهربانی ندیدم نگاری به این دل‌سِتانی ندیدم و چون این حرم آستانی ندیدم که درچشم عالم کند خودنمایی تو مولاعلی‌ّبن‌موسی‌الرّضایی توعالی‌مقامی‌ توعالی‌جنابی تو هم‌کنیه با حضرت بوترابی توزهرا سرشتی تو زهرا مَآبی تو هم مثل او بضعةُ المُصطفایی تو مولاعلی‌ّبن‌موسی‌الرّضایی تورا عدّه‌ای گفته شاه‌ خراسان تورا دسته‌ای خوانده سُلطان ایران به‌موسی‌بن‌جعفر‌به‌موسی‌بن‌عمران تو در اصل سُلطان‌ارض‌وسمایی تو مولاعلی‌ّبن‌موسی‌الرّضایی تو بی‌نسخه درمان‌کُنی‌درد ما را شفا می‌دهی هرچه بی‌دست‌ و پا‌را فَلج‌ها؛کر و لال‌ها؛کور ها را کجا‌هست‌این‌گونه‌دارالشفایی؟ تو مولاعلی‌ّبن‌موسی‌الرّضایی شدم عازم مشهد ای شاه هربار نوشتند در نامه ام حجّ بسیار برایم رقم خورد در وقت دیدار چه‌زیباطوافی؛چه‌سعی‌وصفایی! تو مولاعلی‌ّبن‌موسی‌الرّضایی بهشت‌است‌ محدوده‌ی حائر تو بُوَد زائر ذات حق ؛ زائر تو بواللهِ یک ذرّه هم چاکر تو ندارد کنار تو ترس از بلایی تو مولاعلی‌ّبن‌موسی‌الرّضایی شبیه تمام گرفتارها ؛ من به پابوسی‌ات آمدم بارها من دلم قُرص باشد چو زوّارها من سه‌جا‌وعده‌دادی‌ و حتماًمی‌آیی تو مولاعلی‌ّبن‌موسی‌الرّضایی به‌غیر از تو من تکیه‌گاهی‌ندارم به‌غیر از حرم سرپناهی ندارم به‌جز گریه پیش تو راهی ندارم ببخشا اگر سر زد از من خطایی تو مولاعلی‌ّبن‌موسی‌الرّضایی ببین فصل کالی مارا ؛کرم کن ببین خسته‌حالی مارا کرم کن ببین دست خالی مارا کرم کن تصدّق‌کن ای‌ذوالکرم؛کربلایی تو مولاعلی‌ّبن‌موسی‌الرّضایی مدد کن‌که‌پای تو مُحکم بمانم به پای تو تا پای جانم بمانم اجازه بده تا مُحرّم بمانم که از شوق مشّایه هستم هوایی تو مولاعلی‌ّبن‌موسی‌الرّضایی محمد قاسمی
هدایت شده از حسین ترکان
كيستم من ؟ شمع جمع آل خير المرسلينم كيستم من ؟ قبله دل كعبه اهل يقينم كيستم من ؟ يوسف زهرا امام هشتمينم كيستم من ؟ كوثر و طاها و نور و يا و سينم كيستم من ؟ ملجا خلق سماوات و زمينم من رئوف آل پيغمبر رضا سلطان دينم كيستم من ؟ بضعه پيغمبر اكرم رضايم كيستم من ؟ نجل زهرا و علي مرتضايم كيستم من چارده معصوم را شمس الضحايم كيستم من ؟ حجت حق ضامن خلق خدايم كيستم من ؟ نور چشم رحمت للعالمينم من رئوف آل پيغمبر رضا سلطان دينم من در آغوش خراسان كعبه بيت الحرامم من پناه مرد و زن من دستگير خاص و عامم من ركوعم من سجودم  من قعودم من قيامم من چراغ و چشم نُه معصوم و باب سه امامم من امام كل خلق اولين و آخرينم من رئوف آل پيغمبر رضا سلطان دينم خضر باشد تشنه كام جام سقاخانه من مرغ روح قدسيان مشتاق دام و دانه من آسمان و آفتاب و ماه او پروانه من كوثر علم و كمال و فضل ، از پيمانه من عارفان را جام نور از چشمه علم اليقينم من رئوف آل پيغمبر رضا سلطان دينم علم و فقه و حكمت و عرفان زبان از من گرفته ملك هستي تا ابد مهد امان از من گرفته آنچه در دامن گرفته آسمان از من گرفته آفرينش ز امر حق خط امان از من گرفته چرخ گردون را امانم ملك هستي را امينم من رئوف آل پيغمبر رضا سلطان دينم من مه ذيقعده را از مهر رويم نور دادم من به خيل دوستان خويش ، شوق و شور دادم من سلام زايرينم را جواب از دور دادم من به گلزار جنان با زائر خود همنشينم من رئوف آل پيغمبر رضا سلطان دينم گه به دوش نجمه چون ماه درخشان مي درخشم گه به دست موسي جعفر چو قرآن مي درخشم گه به قلب اهل ايمان همچو ايمان مي درخشم گاه بر جان وجود از قلب ايران مي درخشم گه فقيران گاه محرومان عالم را معينم من رئوف آل پيغمبر رضا سلطان دينم اي گنهكاران ، من از رحمت شما را مي پذيرم از عطاي خويشتن اهل خطا را مي پذيرم هر كه هستي باش ، من شاه و گدا را مي پذيرم دوست و دشمن ، غريب و آشنا را مي پذيرم در نمي بندم به روي هيچكس ، آري من اينم من رئوف آل پيغمبر رضا سلطان دينم اهل ايران ، من به شهر طوس مهمان شمايم در دل اين خاك خورشيد خراسان شمايم هم نگهبان شما هم كعبه جان شمايم مهر تابان شما و مهر ايمان شمايم هان! طواف آريد اينك دور قبر نازنينم من رئوف آل پيغمبر رضا سلطان دينم من صفا و شوق و شور اهل ايران را چو ديدم از كنار تربت جدم محمد پا كشيدم آمدم صحرا به صحرا تا در اين وادي رسيدم همچو جان در سينه خاك خراسان آرميدم گشته ايران حلقه انگشتر و من چون نگينم من رئوف آل پيغمبر رضا سلطان دينم زائرين قبر من من در دو دنيا با شمايم عهد كردم تا سه نوبت ديدن هر يك بيايم دستگير عالمي از رحمت بي منتهايم «ميثم» آلوده را هم از كرم ياري نمايم دم به دم در نظم او مضمون نو مي آفرينم من رئوف آل پيغمبر رضا سلطان دينم
من که با گرد و غبارت هم برابر نیستم از همه کمتر منم از هیچ کس سر نیستم زائرانت جای خود ... حتی به کفترهای تو ... غبطه خواهم خورد ، حالا که کبوتر نیستم من اگر یک لحظه هم جز خانه ات جایی روم مادرم شیرش حرامم باد ... نوکر نیستم من برای استلام کعبه ات در نوبتم یک نگاهی به تَهِ صف کن ، من آخر نیستم قایق بی بادبانم روی موج زائران هیچ جایی بهتر از اینجا شناور نیستم از ضریح تو گلاب ناب می جوشد فقط تا که عطرآگین شوم دنبال قَمصَر نیستم میهمانت هستم آقا جان ..."بفرمایی" بگو تا ببینی "داخلم" ... دیگر دَمِ در نیستم تا که دیدم یک فلج بر روی پایش ایستاد غبطه خوردم که چرا من مبتلاتر نیستم هر کسی که دید وضعم را به حالم گریه کرد فکر می کردم که دیگر گریه آور نیستم پنجره فولادی ام کن که شفا لازم شدم من مریضم گرچه اصلا بین بستر نیستم
حسرت روز و شبم روی شما را دیدن چند دوری به مدارِ سرتان چرخیدن وسط گریه‌ی این وصل کمی خندیدن پوزه را بر سر خاک قدمت مالیدن چه شود اینکه گدا هم به نوایی برسد؟! به روی صورت ما زلف رهایی برسد اینکه یک عمر نبینم رخ یارم سخت است بی‌خبر بودنِ از حال نگارم سخت است سر روی زانوی غربت بگذارم سخت است جز تو مردم بنشینند کنارم سخت است یا که می‌میرم و جسم و کفنم می‌پوسد یا که روزی لب من پای تو را می‌بوسد آشنای دل ویرانه‌ی من تنها تو پس مصفی شدن کلبه‌ی این دل با تو دل نبستم به کسی جان خودم الا تو سائلم...بی‌سر و پایم به خدا اما تو شهریاری و فقط "عادتکم احسان" است شرح این جمله خودش چند سری دیوان است ای که دریای کرم، معدن حکمت هستی صاحب تیغ دوسر صاحب شوکت هستی دو جهان واسطه ی بارش رحمت هستی در سیاهی زمان راه سعادت هستی راه گم کرده‌ام ای شاه بیا کاری کن من پناهنده شدم... باز مرا یاری کن به رسولی که شد از غصه لبالب سوگند به نواهای علی در دل هرشب سوگند به قد فاطمه که گشت مورّب سوگند به پریشانی و حیرانی زینب سوگند منجی آخر هر بی سر و سامان برگرد یوسف فاطمه بر مردم کنعان برگرد
میان باید و شاید، همیشه درگیر است کسی که پایِ دلش در حصارِ زنجیر است نخورده غصه‎ی روزی، گدایِ این خانه که لطفِ صاحبِ خانه، بدون تاخیر است نبرده رنج، چه گنجی به ما عطا کردند که عاشقِ تو شدن، بهترین تقدیر است به دل وصال تو را وعده داده‎ام هر دم ظهورت آرزوی هر جوان و هر پیر است زبان ز شرحِ فراقِ تو قاصرست، آری حدیث هجر تو را، خون دیده تفسیر است گناه بین من و تو جدایی افکنده همیشه نامه‎ی من، پر ز جرم و تقصیر است خودت برای ظهورِ خودت دعایی کن که ناله‎هایِ دلِ من، بدون تاثیر است بیا و بند بزن چینی دل من را دل شکسته‌ی من مستحق تعمیر است نگو که از من آلوده ناامید هستی- برای نوکرِ خوبی شدن، نگو دیر است کسی که در وسط کوچه قد عَلَم کرده چه شد که گوشه‎ی خانه چنین زمین‎گیر است؟ چه آمده به سرش بین آن در و دیوار؟ که در سنین جوانی ز زندگی سیر است شبیه عاشقِ چشم انتظار می‌گرییم به حال مادرتان زار زار می‌گرییم
اگرچه زود؛ می‌آید، اگرچه دیر؛ می‌آید سوار سبزپوش ما به هر تقدیر می‌آید همان خورشید موعودی که در روز طلوع او حدیث صبح صادق می‌شود تفسیر، می‌آید زمین آبی‌تر از این آسمان‌ها می‌شود وقتی که آن آیینۀ سبز «خدا - تصویر» می‌آید شکوه مهربانی که نگاه نافذش حتی به روی سنگ‌ها هم می‌کند تأثیر، می‌آید در اعماق نگاهش می‌توان خشمی مقدس دید دلش لبریز از مهر است و با شمشیر می‌آید چنان با ضربه‌های حیدری اعجاز خواهد کرد که از دیوار هم گل‌نغمۀ تکبیر می‌آید دقیقاً رأس آن ساعت که در نزد خدا ثبت است نه قدری زودتر از آن نه با تأخیر می‌آید
| سپهر طریقت شاعر: ( سیّد محمّدحسن نی‌ریز ) قالب: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خنک آن نسیم عنایتی، که وزد ز کوت علی علی چه خوش آنکه پرده برافکنی، ز رخ نکوت على على من و مهرت ای شه لوكشف، سر و جان نهاده همی به کف نهراسم ار بکشند صف، سپه عدوت على على تو شهی حجاز و عراق را، تو مهی ندیده مَحاق را بنشان شرار فراق را، ز زلال جوت علی علی به ظهور ذاتِکَ مابَدا، بِبَهاء وجهِک مابَها ز زمین گرفته الى السماء، لمعات روت علی علی بِکَ والضُحى بِک والقمر، بِک والنّجوم اذ انتشر بِکُشی اگر نکشیم سر، ز کمند موت علی علی تو شعاع شمس هویتی، تو مه سپهر طریقتی بچشان شراب حقیقتی ز می سبوت علی علی تویی آنکه دم زنی از قِدم، به حدوث اگر چه زنی قَدَم به مشام جان رسد از اِرم، رَوَحات بوت علی علی دل تو کتاب مبین بوَد، همه را عقیده بر این بود که به از بهشت برین بود، نظری به سوت على علی تو وصی احمد مرسلی، ز جهانیان همه افضلی سخنی ز شرح مفصلی، همه گفت و گوت علی علی ز نَفَختُ فِیه تو عالِمی، نه عجب که زنده شود دمی که نوای حق شنود همی، ز لب و گلوت علی علی همه در طلب پی جست و جو، همه در ترنم و گفت‌وگو شنوم همی ز چهار سو، نغمات هوت علی علی تو حیات و ما همه تشنه لب، ظلمات موی تو تیره شب دل ما سکندر و در طلب، پی جست و جوت على على بشکن طلسم حجاب را، بفکن ز چهره نقاب را که به دل نمانده «شهاب» را، به جز آرزوت علی علی .
خورشید پیش نور شما روسیاه شد  هر کس ندید صحن تو عمرش تباه شد  میثم به دار عشق علی سر به راه شد  با ذکر او بساط طرب رو به راه شد...  حالا شروع می شود این شعر با شعف  هرچند در قمم دل من هست در نجف  مولا نگاه حیدری ات شیر پروراست  تمثیل ابروان تو صحرای محشر است  مدیون دست های شما درب خیبر است  عاجز به شرح گیسوی تو هر سخن ور است  بایک تبسم تو خدا خلق نور کرد  موسی ز نیل با مدد تو عبور کرد  روز الست نام تو بر ما ظهور کرد  ذکرت خرابه ی دل ما غرق نور کرد  دل را نمی توان ز ولای تو دور کرد  خالق بساط مستی ما را که جور کرد  انگور درضریح تو مارا خراب کرد  مهر تو غوره های نجف را شراب کرد  دستان پینه دار تو نقاش کهکشان  رفعت گرفت با نگهت سقف آسمان  جبریل زیر سایه تان کرده آشیان  مارا بهشت روی شما می کند جوان  با این حساب دل به نگاه تو باختیم  این خانه را برای ولای تو ساختیم  چشمات نار و جنت ما را قسیم شد  موسی به عشق صحبت با تو ،کلیم شد  سجده نکرد تا به تو شیطان ،رجیم شد  خالق اسیر عشق شما از قدیم شد  هرکس که شد گدای تو آقا ی عالم است  شرمنده ی محبتت اولاد ادم است  آموخت ابروی تو به عالم شکار را  برداشت از قلوب ،ولایت غبار را  سر می کنم به شوق نجف روزگار را  دریاب حال زار دل بی قرار را  مارا فمن یمت یرنی تو کرده مست  الموت و حق ،چون که علی حق مطلق است    
. | التجاء شاعر: محمّدحسین قالب: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ز طریق بندگی علی نه اگر بشر به خدا رسد به چه دل نهد به که رو کند به چه سو رود به کجا رسد ز خدا طلب دل مقبلی به علی ز جان متوسلی که اگر رسد به علی دلی به علی قسم به خدا رسد ازلی ولایت او بود ابدی عنایت او بود ز کف کفایت او بود به خدا هر آنچه به ما رسد به علی اگر بری التجا چه در این سرا چه در آن سرا همه حاجت تو شود روا همه درد تو به دوا رسد علی ای تو یاور و یار ما اسفا به حال فکار ما نه اگر به عقده کار ما مدد از تو عقده گشا رسد نه به هرکه هرکه فدا شود چو فدائی تو به جا شود که هر آنکه در تو فنا شود ز چنین فنا به بقا رسد بود ای مربی جان و دل ز تو خیمه گرچه در آب و گل تویی آنکه فیض تو متصل به فرشتگان سما رسد دو جهان رهین عنایتت ره حق طریق هدایتت همه را به خوان ولایتت ز خدا هماره صلا رسد به غدیر خم چو به امر هو بستودت احمد نیک خو به جهانیان ز ندای او همه لحظه لحظه ندا رسد ز رخت که نور خدا از آن بود ای ولی خدا عیان به دل و به دیدۀ عاشقان همه لمعه لمعه ضیا رسد به مؤآلف تو مقر جنان به مخالف تو سقر مکان به تو نیک و بد شود امتحان ز تو خیر و شر به جزا رسد چو منی کجا و ثنای تو که تو را ستوده خدای تو چه بیان کنم به سزای تو که تو را به حد ثنا رسد مگر از زبونی خود زبان بگشایم ای شه انس و جان که کند ز محنت خود بیان به حضور شه چو گدا رسد تو شهی و بنده گدای تو سر و جان من به فدای تو چه شود ز برگ و نوای تو دل بینوا به نوا رسد دل من که غنچه صفت شها شده خون سزد چو گل از صبا ز نسیم لطف تو ذو العطا به کمال لطف و صفا رسد تو به حق ز هرچه مقدمی به قضا تو آمر و حاکمی ز تو بینم آنچه به من همی ز قدر رود ز قضا رسد به صغیر خسته لقای تو بود انتهای عطای تو چو به قائلین ثنای تو ز در تو اجر و عطا رسد .