#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
فرازی از یک #مثنوی
🔹یار علی🔹
...پیغمبر و زهرا و حیدر یک وجودند
روز ازل تصویر یک آیینه بودند
این هر سه یک نورند و دارای سه اسماند
در اصل، یک روح مجرّد در سه جسماند
این بضعۀ طاهاست بلکه روح طاهاست
مرضیّه، زهرا، فاطمه، روحی فداهاست...
این آسمانِ آسمانها در زمین است
محکمترین رکن امیرالمؤمنین است...
مقصود حق در سورۀ کوثر جز او کیست؟
دخت رسول و همسر حیدر جز او کیست؟
تو کیستی افلاکی افلاکیانی
کز لطف و رحمت همنشین با خاکیانی
فردوس، مسکینِ در کاشانۀ توست
بارِ ولایت همچنان بر شانۀ توست...
آدم چو در امواج غم نام تو را گفت
ذات الهی توبۀ او را پذیرفت
تو کیستی؟ که ذات پاک بینیازت
نازد به اوج بینیازی بر نمازت
تو کیستی؟ که عقل کلّ گوید فدایت
یا دست بوسد یا که خیزد پیش پایت...
تو کیستی؟ که وحی جوشد از پیامت
بعد از نبی، جبریل گشته همکلامت
تو کیستی؟ که روز و شب ختم نبوّت
کرده زیارت خانهات را پنج نوبت
تو آفتابی و جهان دریایِ نورت
تو نخل نوری، قلب احمد کوهِ طورت
تو عصمة اللّهی و ما غرق گناهیم
تو چشم حقّی، ما اسیر یک نگاهیم
تو بیکران دریای رحمت، ما حُبابیم
تو مهری و ما ذرّههای بیحسابیم
روز قیامت روز وانفساست فردا
ای وای بر آنکس که بیزهراست فردا
ای وای بر آنان که عهدت را شکستند
هنگام استمدادِ تو ساکت نشستند...
باید بگویم فاطمه یار علی بود
تا پای جان تنها طرفدار علی بود
شیعه جدا از آل پیغمبر نگردد
یک گام از راهی که رفته برنگردد
#غلامرضا_سازگار
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#غزل
🔹آینۀ روشن خدا🔹
علی که آینۀ روشن خدای تو بود
همیشه آینهاش روی حقنمای تو بود
حدیث قدسی لولاک معتبر سندیست
که هرچه کرد خدا خلق، از برای تو بود
به خشت خشت سرایت بهشت حسرت بُرد
که توتیای ملک گردِ بوریای تو بود
ملک حضور تو را در نماز عاشق بود
ولیک شیفتهتر از ملک، خدای تو بود
ز پا نشست علی تا تو راه میرفتی
که دید دوش حسین و حسن عصای تو بود
نگاه بیرمقت با علی سخن میگفت
زبان دردِ دلت در نگاههای تو بود
به خانۀ دل او، نور داد و دلگرمی
جوابِ گرمِ سلامی که با صدای تو بود
ز گریهات همه هستی به گریه میافتاد
همین نه شهر مدینه پر از نوای تو بود
#علی_انسانی
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#غزل
🔹تسبیحِ گریه🔹
توان واژه کجا و مدیح گفتن او؟
قلم قناری گنگیست در سرودن او..
چه دختری، که پدر پشت بوسهها میدید
کلید گلشن فردوس را به گردن او
چه همسری، که برای علی به حظّ حضور
طلوع باور معراج داشت دیدن او
چه مادری، که به تفسیر درس عاشورا
حریم مدرسۀ کربلاست دامن او
بمیرم آن همه احساس بیتعلق را
که بار پیرهنی را نمیکشد تن او
دمی که فاطمه تسبیح گریه بردارد
پیام میچکد از چلچراغ شیون او
از آن ز دیدۀ ما، در حجاب خواهد ماند
که چشم را نزند آفتاب مدفن او
#غلامرضا_شکوهی
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#غزل
🔹جلوۀ شکیبایی🔹
سلام فاطمه، ای جلوۀ شکیبایی
که نور حُسن تو جان میدهد به زیبایی..
تویی تو روح ولایت به هر ولی، سوگند
تویی تو عصمت یکتا، قسم به یکتایی
ز خاک پای تو جوشد افاضۀ ملکوت
ز آستان تو خیزد بهار دانایی..
هرآن که را تو شفاعت کنی به روز جزا
سزد شفیع قیامت شود به تنهایی
بهشت عاشق آن کس که سائل تو بوَد
که سائل تو بوَد کیمیای دارایی
نبی که دست تو بوسیده، پس روا باشد
که خاک پای تو بوسد سپهر مینایی..
ز کور چهره بپوشی که نشنود بویت
الا! حیای مجسم! فروغ بینایی!..
نگین فضۀ تو خاتم سلیمانی
نگاه بوذر تو معجز مسیحایی
قلم گذاشته تا سر به صفحۀ تاریخ
تو را ستوده به مظلومی و توانایی
چرا به گریه چنین خو گرفتهای زهرا؟
الا ز خندۀ تو عشق را شکوفایی
حریم خانهات آنجا که مکتب وحی است
کجا و حملۀ سنگیندلانِ هرجایی؟..
علیست باخبر از ماتمت که میسوزد
ز داغ گل، جگر لالههای صحرایی..
#سیدرضا_مؤید
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
فرازی از یک #مثنوی
🔹بحر رحمت🔹
ای بهشت از نور رویت، دلپذیر
خوبیات در هر دو عالم بینظیر..
از دعایت ابر غفران، اشکریز
از دعایت، بحر رحمت، موجخیز
کن دعا، تا مردمان، یکرو شوند
تا ملائک، جمله آمینگو شوند
کن دعا، ای عرش اعلیٰ پایهات
پیش از اهل خویش، بر همسایهات..
گر نمیگفت از تو همسر یا پدر
کس نبود از حَسب حالت، با خبر..
چون پیمبر را به رو، در، وا کنی
شرم از مهمان نابینا کنی
تاول دستان کاری، پند تو
خطِّ بند مشک، گردنبند تو
روح ایمان دیدۀ بیدار توست
با یتیمان مهربانی کار توست...
در جهان، تسبیحت ای نیکوسرشت
خلق را یک در، ز درهای بهشت
از غمت ای پیش حق، با آبرو
ابر بغضی تلخ، دارم در گلو
بغضم آیا از حدیث کربلاست
یا ز یادِ دردِ پهلوی شماست؟
در دلم این بغض غوغا میکند
آخرِ این شعر، سر، وا میکند
#محمدجواد_محبت
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
فرازی از یک #ترجیع_بند
🔹قصه را تازیانه میداند🔹
به دعا دست خود که برمیداشت
بذر آمین در آسمان میکاشت
به تماشا، مَلَک نمازش را
نردبانی ز نور میپنداشت
چه نمازی؟ که تا به قبّۀ عرش
بُرد او را و نردبان برداشت!
پرچم دین ز بام کعبه گرفت
بُرد و بر بام آسمان افراشت
بس که کاهیده بود، شب او را
شبحی ناشناس میانگاشت
خصم بیدادگر ز جور و ستم
هیچ در حقّ او فرو نگذاشت!
تا نینداختش به بستر مرگ
دست از جان او مگر برداشت؟
قصه را تازیانه میداند
در و دیوار خانه میداند
::
آتش کینه چون زبانه کشید
کار زهرا به تازیانه کشید
دشمن دلسیه، به رنگ کبود
نقش بیمهری زمانه کشید
آتش خشم خانمانسوزش
پای صد شعله را به خانه کشید
در میانش گرفت شعلۀ کین
پای حق را چو در میانه کشید
همچو شمعی که بیامان سوزد
شعله از جان او زبانه کشید..
قامتش حالت کمانی یافت
بسکه بار الم به شانه کشید
سبحه، مشق سرشک او میکرد
بسکه نقش هزار دانه کشید
بر رخ این فرشتۀ معصوم
نتوان پردۀ فسانه کشید
قصه را تازیانه میداند
در و دیوار خانه میداند
::
سخن از درد و صحبت از آه است
قصۀ درد او چه جانکاه است
راه حق، جز طریق فاطمه نیست
هر که زین ره نرفت، گمراه است..
در مسیری که عشق میتازد
تا به مقصود، یکقدم راه است
در بهاران، خزان این گل بود
عمر گلها همیشه کوتاه است
با غم او، دلی که بیعت کرد
تا ابد در مسیرِ الله است
این که بر لب رسیده، جان علیست
دل گمان میکند هنوز، آه است..
هر که آمد، به نیمۀ ره ماند
غم فقط با دل تو همراه است
آن که بعد از کبودی رخ تو
با خسوف، آشتی کند، ماه است
قصه را تازیانه میداند
در و دیوار خانه میداند..
::
بی تو ای یار مهربان علی!
شعله سر میکشد ز جان علی
بی تو ای قهرمان قصۀ عشق
ناتمام است داستان علی..
خطبۀ ناتمام زهرا کرد
کار شمشیر خونفشان علی
خواست نفرین کند، که زهرا را
داد مولا قسم به جان علی-
-که ز قهر تو ماسِوا سوزد؛
صبر کن صبر، مهربان علی!
ذوالفقار برهنۀ سخنش
کرد کاری به دشمنان علی،
که دگر تا ابد به زنهارند
از دم تیغ جانستان علی
با وجودی که قاسم رزق است
ساخت عمری به قرص نان علی
بعد او، خصم دون که میپنداشت
به سه نان میخرد سنان علی،
بود غافل که چون به سر آید
دورۀ صبر و امتحان علی
دشمنان را امان نخواهد داد
لحظهای تیغ بیامان علی..
دیدم انصاف را به کوچۀ عشق
سر نهاده بر آستان علی
عشق چون من ارادتی دارد
به علی و به خاندان علی..
رفت زهرا و اشک از دنبال
وز پی او روان، روان علی..
باز ماندهست سفرۀ دل او
غم و درد است، میهمان علی
درد دل را به چاه میگوید
رفته از دست، همزبان علی
آن شراری که سوخت زهرا را،
سوخت تا مغز استخوان علی
قصه را تازیانه میداند
در و دیوار خانه میداند
#محمدعلی_مجاهدی
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#مثنوی
🔹خطبه🔹
صدای لرزش مسجد به چشم میآمد
چه میگذشت که رحمت به خشم میآمد
چه مسجدی که مصلای ناسپاسیها...
چه مسجدی که رکبخوردۀ سیاسیها...
و منبری که پس از مصطفی مجسمه بود
و پنج وعده به جای نماز، همهمه بود
زنی صدای قیام زمانه شد آن روز
خِمار بست و به مسجد روانه شد آن روز
رسید و آه کشید و حماسه برپا کرد
رسید و لب به سخن باز کرد، غوغا کرد
که آیه آیۀ اعجاز در کلامش بود
و بعد حمدِ خداوند، اینچنین فرمود:
قسم به امر خدا آن ارادۀ ابدی
منم که فاطمهام، نیست مثل من احدی
فَإنَّکُم تَجِدُنَّ محمّداً نَسَبی
و لا یَکونُ أباکُم و قد یکونُ أبِی
مرور میکنم از روزهای تیره و تار
تمام واقعه را ای مهاجرین! انصار!
در آن زمانه که حرفی نبود از اسلام
برهنه بودنتان بود جامۀ احرام
در آن زمانه که گنداب نوش میکردید
سرِ طعام، نزاعِ وحوش میکردید
در آن زمانه که انسان نبود جز نسیان
شب سیاه بشر بود و زوزۀ عصیان
طلوع کرد در آن مُردگی سِراج حیات
أبِی مُحَمَّدٍ المُصطفی، لَهُ الصّلوات
همان که بود شب و روز مهربانِ شما
جواب راسخ دشنام دشمنانِ شما
امان نداد به غارتگران قافلهها
لجام زد به دهان چموش غائلهها
مگر که آیۀ آرامش و سکینه نبود؟!
مگر که مایۀ امنیت مدینه نبود؟!
دوباره بر سر حُکمش بگو و مگو کردید
به جاهلیتِ دیروز خویش رو کردید..
نشستهاید به حکم قیام برخیزید
سیوف بدر و احد از نیام برخیزید
مگر که قبضۀ شمشیرتان شکسته شده؟
مگر که مرکبتان از نبرد خسته شده؟
که با سکوت شما رحلت نبی طی شد
و در سقیفهتان مرکب علی پِی شد
به مرگ میگذرد ماجرا پس از پدرم
دلم گرفته از این طعنهها پس از پدرم
پدر! مپرس چرا اینقدر شکسته شدم؟
پدر! مرا ببر از این زمانه خسته شدم!
لطافت سخنان تو را نمیشنوم
صدایِ «فاطمه جانِ» تو را نمیشنوم
فَقَد فَقَدتُکَ فَقدَ السّماءِ رَحمَتَها
فَلیتَ قبلَکَ کانَ المَماتِ صادَفَنا
چه کرد خطبۀ او با مدینۀ نیرنگ!
چه فایده نرود میخ آهنین در سنگ!
#محمدمهدی_خانمحمدی
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#غزل_پیوسته
🔹بیتفاوتها🔹
بعد از اینکه دفن شد آن شب پیمبر در سکوت
سُست شد ایمان مردم، مُرد باور در سکوت
شد غدیر خم شبیه رازهای سر به مُهر
محو شد از خاطرات، آن حج آخر در سکوت
کینهها سر باز کرد و فتنهها آغاز شد
آتش آن کینهها شد شعلهورتر در سکوت
شهر، تنها در هجوم فتنه چشم خیره داشت
لال بود و گنگ بود و بُهتآور در سکوت
فتنۀ نَمرود شد آتشبیار معرکه
هیزم آوردند مردم بار دیگر در سکوت
سوخت میراث پیمبر در میان شعلهها
بسته شد دستان حق؛ دستان حیدر در سکوت
در میان بیتفاوتهای بیاصل و نسب
سوخت آیه آیه آیه قلب کوثر در سکوت
دختر آیینه را در کوچهها سیلی زدند
شد شنیده آن صدای تلخ، بهتر در سکوت
روزِ روشن در میان کوچه افتاد از نفس
در میان هَجمههای شعلهپرور در سکوت
بین طوفانهای بیغیرت، میانِ گرد و خاک
پُربها شد چادر زهرای اطهر در سکوت
::
در هجوم بیصدایی، یک نفر فریاد شد
فاطمه در بین آن خوف و خطر فریاد شد
از نفس افتاده بود، اما نفسها را بُرید
چون رسولالله آمد، چون پدر فریاد شد
ذوالفقاری از کلام آورد و در آن معرکه
پیش رفت و پیش رفت و بیشتر فریاد شد
از محمد، از پدر تا گفت قدری گریه کرد
گریه کرد و باز با چشمان تَر فریاد شد
از کتابالله ناطق گفت؛ از مولا علی
رو به منبر کرد و با خون جگر فریاد شد
بر سر این بیتفاوت مردمِ از حق گریز
در میان صحن مسجد با تشر فریاد شد
::
آه اما هر چه او فریاد شد، فریاد شد
دید تنها عدهای را مات و مضطر در سکوت
بعد از آن زهرای اطهر ذره ذره آب شد
شد شبیه یک خیالِ گریهآور در سکوت
در غریبی گوشۀ آن خانۀ ماتمزده
ماند تا جان داد روزی بین بستر در سکوت
غسل داد او را امیرالمؤمنین با اشک چشم
زیر نور ماه، با چندین کبوتر در سکوت
روی برگ لالهها با خون دل باید نوشت
نیمهشب تشییع شد آن یاسِ پرپر در سکوت
از امیرالمؤمنین آن شب امانت را گرفت
در میان قبر، دستانِ پیمبر در سکوت
ناکجاآباد شد دنیای بعد از فاطمه
بینهایت شد غم ساقی کوثر در سکوت
میرسد پایان این جریان به روز رستخیز
میرسد وقتی سواره بین محشر در سکوت
#رضا_خورشیدیفرد
نام تو را نوشتم و پشت جهان شکست
آهسته از غم تو زمین و زمان شکست
پرسید آسمان چه نوشتی که اینچنین...
گفتم که فاطمه، کمر آسمان شکست
هجده بهار دیدی و در سوگ تو دلم
بعد از هزار و سیصد و چندین خزان شکست
ای دل بسوز و بشکن! تا باورت شود
حتماً دری که سوخته را، میتوان شکست
بانوی نور در دلتان رنگی از خداست
زیباتر است بر قد رنگین کمان، شکست
با هر دری که بعد نگاه تو باز شد
انگار در گلوی علی استخوان شکست
#مهدی_مردانی
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#غزل
🔹مطلعالانوار🔹
ای تا همیشه مطلع الانوار لبخندت
در چارده آیینه شد تکرار لبخندت
جان پدر را تا بهشتی غرق گل میبرد
در لحظههای روشن دیدار لبخندت
لبریز بود از مادری، لبریز چشمانت
سرشار بود از عاطفه، سرشار لبخندت
نُه سال در دنیای حیدر صبح و ظهر و شب
تکرار شد تکرار شد تکرار لبخندت
با گردش دستاس خیر و نور میپاشید
بر هرچه صحرا هرچه گندمزار لبخندت
وقت دعا بود و سر سجاده گل میکرد
با گفتن «الجار ثم الدار» لبخندت
از روزۀ بینان و بیخرما چه شیرینتر
وقتی که باشد لحظۀ افطار لبخندت
اما چرا این روزها دیگر نمیخندی
اما چرا این روزهای تار لبخندت...
مثل گلی توفانزده پژمرد، پرپر شد
بعد از پدر بعد از در و دیوار لبخندت
این روزهای آخری یکبار خندیدی
اما چه تلخ است آه تلخ اینبار لبخندت
با چشمهای خسته تا تابوت را دیدی
بر چشمهای فضه شد آوار لبخندت
::
مادر جهان ما یتیم عشق و احساس است
قدری بخند ای مهربان بگذار لبخندت…
چادر نماز دخترم از یاس لبریز است
تابیده بر این چادر گلدار لبخندت
#سیدمحمدجواد_شرافت
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#مناجات
#غزل
در راه عشق باید آماده ی بلا بود
آغوش خار ، مزدِ طفل برهنه پا بود
دندان به کارِ یکی از صد گره نیامد
در کوی نیکنامان ، گریه گره گشا بود
انگار در زدن را از سائلان گرفتند
در را زدن تمام سرمایهی گدا بود
ای آخرت ! وفا کن ، با ما شکسته دل ها
با ما شکسته دلها دنیا که بی وفا بود
یک عمر آه و نفرین ، از این و آن شنیدم
تنها به جرم اینکه نفرین من دعا بود
دیشب برای مردم تا صبح گریه کردم
ای کاش یک نفر هم دیشب به فکر ما بود
من هیچ شکوه ای از بیگانگان ندارم
آنکه به حال و روزم خندید آشنا بود
تا قبر بردنم را همسایه هم نفهمید
از بسکه مردن من، چون شمع ، بی صدا بود
در هر گذر من و دل از خوبی تو گفتیم
گر شهر عاشقت شد ، تقصیر ما دو تا بود
از بسکه قطره قطره بر پای تو چکیدم
تابوت من سبک تر حتی ز بوریا بود
**
ای دست ! روی خورشید من نشستی اما
آنچه سیاه کردی روز سفید ما بود
ای کاش می شکستند این دست دیگرم را
اما به جای این دست آن دست بسته وا بود
امروز را نبینید ، این بی حیا لگد زد
دیروز پشت این در جمعیت گدا بود
ای کاش ماجرا را حیدر ندیده باشد
وقتی سرم به در خورد ، فضه ! علی کجا بود ؟!!
با کفش های خاکی در خانه ام قدم زد
آن خانه ای که فرشش تنها جهاز ما بود
رفتم برای مردم حجت تمام کردم :
آن را که می کشیدید او حجت خدا بود
آن شیر را که دیدم قلبم به درد آمد
حیدر برهنه سر بود ، حیدر برهنه پا بود
#علی_اکبر_لطیفیان
#حضرت_زهرا_س_شهادت
#زبان_حال_حضرت_زهرا_س
هر آینه مظهر علی خواهم شد
در معرکه حیدر علی خواهم شد
ای اهل سقیفه! همه آماده شوید
من یک تنه لشکر علی خواهم شد
#علی_ذوالقدر
#حضرت_زهرا_س_شهادت
#حضرت_زهرا_س_کوچه_بنی_هاشم
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
زهرا همهجا یاور و غمخوار علی است
با پهلوی بشکسته طرفدار علی است
هر دست که حامی ولایت نشود
دستی که نبی بوسه زند یار علی است
گلخانهی وحی طعمهی آذر شد
گل رفت ز دست و غنچهاش پرپر شد
شد حرمت صدیقهی کبری پامال
یک آیه جدا ز سورهی کوثر شد
از شعلهی نار، گل به احمد دادند
بر بانوی وحی، تحفه بیحد دادند
ضرب لگد و غلاف تیغ و سیلی
اجریست که بر آل محمد دادند
از هر طرفی که رهسپر میگشتم
پیش ضربات او سپر میگشتم
همراهم اگر نبود در کوچه حسن
تا خانهی خود چگونه بر میگشتم
کی بود گمان به فتنه دامن بزنند؟
آتش به سرای حی ذوالمن بزنند
ای اهل مدینه! از شما میپرسم
کی دیده سه نامرد به یک زن بزنند؟
#غلامرضا_سازگار
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
#حضرت_زهرا_س_کوچه_بنی_هاشم
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
دردیست به سینهاش که بی تسکین است
در خویش شکسته، ساکت و غمگین است
از سرخی روی یاس میشد فهمید
پاییز چقدر سیلیاش سنگین است!
#منصوره_محمدی_مزینان
#امام_زمان_عج_مناجات_فاطمی
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
آیا "در" و "دیوار"… حقیقت دارد؟
برخورد "گل" و "خار"… حقیقت دارد؟
ای صاحب عزای فاطمیه! آیا…
این روضهی "مسمار" حقیقت دارد؟
#سیدمجتبی_شجاع
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
تا آتش جاهلیت افروخته شد
قرآن نبی درآن میان سوخته شد
ای وای بهحال آنکه پشت در بود...
وقتی در و دیوار به هم دوخته شد
مرحوم #سیدرضا_مؤید
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
دود از سر و دوش خانه بالا میرفت
هستی نبی و جان مولا میرفت
در آتش #لیلة_المبیت خانه
در جای علی، حضرت زهرا میرفت
#علی_اصغر_یزدی
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
نادیده گرفت، حرمت باران را
در بند کشید، غیرت طوفان را
آن سنگدلی که باغ را آتش زد
هم پنجره را شکست، هم گلدان را
#میثم_مؤمنی_نژاد
#فاطمیه
نیازی نیست روضه سر بیاید
نباید روضهخوان دیگر بیاید
برای روضه این ایام کافیست؛
فقط گاهی صدای در بیاید...
#محمد_میرزایی_بازرگانی
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#زبان_حال_حضرت_زهرا_س
نبینم اشکُ تویِ چشات علی
دیدی عاقبت شدم فدات علی
روزی که سپر فروختی یادته
من بجاش سپر شدم برات علی
خندهها و خوشیهامون یادته
از رو هم، شرم و حیامون یادته
پدرم دستامونو به هم سپُرد
زیر لب میکرد دعامون یادته
منکه پیر شدم علی به پای تو
مثل محسنم شدم فدای تو
اگه صد بارِ دیگه زنده بشم
باز دوباره میمیرم برای تو
پیش من ابالحسن گریه نکن
پیش تو منو زدن گریه نکن
با نَوَد زخم اُحُد دم نزدی
حالا با یه زخم من گریه نکن
#میثم_مؤمنی_نژاد
#حضرت_زهرا #مرثیه_حضرت_زهرا
پشتِ در خانه ی علی بلوا شد
با فاطمه بر سر علی دعوا شد
یک ضربه و یک بازو و یک آه بلند
شال از کمر امیر مردان وا شد
دربی که تمام قد در آتش میسوخت
آوار به روی صورت زهرا شد
در حال نفس نفس زدن بود هنوز
یک میخ گداخته سرش پیدا شد
سربسته بگویم سخن از ناموس است
سربسته بگویم که چه در آنجا شد
با طفل زمین خورد در آنجا مادر
بی طفل ولی بود که از جا پا شد
شرحِ غم زهرای جوان را باید
از رنگِ محاسن علی جویا شد
شاعر:
#سید_حسین_میرعمادی
#حضرت_زهرا #مرثیه_حضرت_زهرا
آشوبِ فتنه در مدینه قائله انداخت
دیوارِ بیت وحی را از شاکله انداخت
آتش زبانه میکشید از خانهی مولا
این شعلهها در آسمانها ولوله انداخت
دنیا به عاشقها همیشه سخت میگیرد
مابین زهرا و علی هم فاصله انداخت
جای غلافِ تیغ بر بازوی مادر ماند
یک دست او را از قنوت نافله انداخت
آن دست که با ریسمان، دستِ علی را بست
در کوفه دور دست زینب سلسله انداخت
ثانیِ ملعون در مدینه ظلم کرد اما
در کربلا تیر جفا را حرمله انداخت
شاعر:
#محمد_حسین_مهدی_پناه
#حضرت_زهرا #مرثیه_حضرت_زهرا
آن شب نمیشد آتشِ غم شعلهور، اگر
یا که نبود مادرمان پشتِ «در» اگر
یا اینکه بازوان نحیفش در آن میان
در پیش تازیانه نمیشد سپر اگر
یا دستِکم به پیش نگاهِ ابوتراب
دستی نمیگذاشت به رویش اثر اگر
صیّاد اگر به لالهی زخمیِ مرتضی
هم بیهوا نمیزد و هم بیخبر اگر
قصه نمیکشید به تنهاییِ حسین...
در کوچه یار داشت علی، ده نفر اگر...
شاعر:
#رضا_یزدانی
#حضرت_زهرا #مرثیه_حضرت_زهرا
سرنوشت آن گل پرپر نمیدانم چه شد
شرح این خونگریه را آخر نمیدانم چه شد
احترامش را پدر خیلی سفارش کرده بود
آن سفارشهای پیغمبر نمیدانم چه شد
روزگاری مرغ عشقی این حوالی خانه داشت
آشیانش سوخت، بال و پر نمیدانم چه شد
چند نامرد آمدند و هیزمی آماده شد
«در» که کلاً سوخت، میخ در نمیدانم چه شد
بعد از آن سیلی که چون طوفان به رخسارش وزید
حالت گلبرگ نیلوفر نمیدانم چه شد
شد فدک سیراب از سرچشمهی پهلوی او
لالههای رسته بر بستر نمیدانم چه شد
دستهای شوهرش زخمی شد از ردّ طناب
ریسمان بر گردن حیدر نمیدانم چه شد
هیچ کس قبر شریفش را نمیداند کجاست
آخرِ این قصه را دیگر نمیدانم چه شد
شاعر:
#عباس_احمدی
#حضرت_زهرا #مرثیه_حضرت_زهر
ابلیس حِقد و کینه را بیکار نگذاشت
بیت خدا را نیز بی آزار نگذاشت
گفتند زهرا پشت این در ایستاده
گفتند او را راحتش بگذار، نگذاشت*
«در» شعلهور شد! غنچهاش را در خطر دید
میخواست برگردد ولی دیوار نگذاشت
سعی فراوان کرد حتی بین آتش-
«در» را نگه دارد ولی مسمار نگذاشت
دیگر نشد پای علی برخیزد از جا
میخواست برخیزد، تنِ تبدار نگذاشت
شاید از آن پس مرتضی هر خانهای ساخت
دیگر به روی درب آن مسمار نگذاشت
شاعر:
#علی_ذوالقدر
#امام_علی #مدح_امام_علی
بر گنبد طلای علی، شاهِ چاره جو
خورشید یک دقیقه نتابیده بی وضو
از نوع فتح قلعه ی خیبر مشخص است
جز او نبوده است کسی قاهر العدو
یل های نامدار عرب هم نمی شدند
با ذوالفقار حیدر کرار رو به رو
خواندیم خط به خط همه آیات وحی را
مدح علی و آل علی بود مو به مو
ما دلشکسته ها مگر از خود چه داشتیم؟!
ما را نجف نشینیمان داده آبرو
آرام؟ کوچه های نجف را قدم بزن ...
هر جا دلت شکست فقط "یا علی" بگو
شاعر:
#احسان_نرگسی
#حضرت_زهرا #مرثیه_حضرت_زهرا
هزاران سال حتی بعد هم او را نمیفهمیم
به غیر از نام، از اِنسِیّةُالحورا نمیفهمیم
به غیر از "فا، الف، طا، میم، ها" از آیهٔ اسمش
از این نوری که لَیسَ فَوقِهِ نورا نمیفهمیم
زمان مخفی، مکان مخفی، مقامش همچنان مخفی
چرا اینقدر این سرّ است مستورا؟ نمیفهمیم
درون خانه بود و عرش اعلا را رصد میکرد
نگاه نافذش تا آن فراسو را نمیفهمیم
کسی که از نمازش نور میتابید بر عالم
زدند آتش چرا کاشانهٔ او را؟ نمیفهمیم
چه صبری داشت حیدر، داغ روی داغ دید اما
نشد با ذوالفقارش مانع شورا! نمیفهمیم
هنوز آن خانه دارد در میان شعله میسوزد
گناه ماست ای مردم اگر بو را نمیفهمیم
اگر تنها برای زخمهایش روضه میگیریم
دلیل درد پهلو، زخم بازو را نمیفهمیم
اگر فرزند او در غیبت است امروز، یعنی ما
به قدر کافی از اسرار عاشورا نمیفهمیم
دلیل خلقت دنیاست زهرا، خواندهایم این را
ولی تا روز محشر قدر بانو را نمیفهمیم
شاعر:
#علی_سلیمان
#حضرت_زهرا #مرثیه_حضرت_زهرا
تنهاترین مظلوم تاریخم کنارم باش
تنها طرفدارم تو بودی آخر افتادی
اینروزها مجروح جنگ غربتم برخیز
آه ای طبیب من چرا در بستر افتادی
قدری کنارم باش ای رنجیده از دنیا
کی من به دوری تو عادت میکنم زهرا
از بیملاقاتی مشو غمگین خودم هر روز
جای همه از تو عیادت میکنم زهرا
تو شاهبانوی بهشتی پس بگو از من
کی قصری از فیروزه و یاقوت میخواهی
از من نکردی خواهشی نُه سال زهرا جان
حالا که چیزی خواستی تابوت میخواهی؟
حس میکنم آرام جانم رفتنی هستی
دست تو را در دست خود هر بار میگیرم
دیروز اگر تو میگرفتی دست بر دیوار
حالا منم که دست بر دیوار میگیرم
شاعر:
#سید_میلاد_حسنی
#حضرت_زهرا #مرثیه_حضرت_زهرا
خیالِ راحت من، سایه و خیال شدی!
رشیده ی علی از چه چنین هلال شدی؟!
دوباره دست به پهلو گرفته ای زهرا
چرا مقابل من رو گرفته ای زهرا؟!
بگو چه کار برایت کنم که خوب شوی؟
دوباره نزد علی کاشف الکروب شوی
شده بریده چرا ناله ات؟! هراسانم
من از لباس پر از لاله ات هراسانم
قسم به حرمت چشم ترت، بیا و بمان
قسم به چادر روی سرت، بیا و بمان
تمام روز و شب از درد سینه گریانی
نماز نیمه شبت را نشسته می خوانی
میان سجده، مرا باز جان به لب کردی
چرا عزیز دلم مرگ را طلب کردی؟!
نگاه کن به دل مضطر حسین و حسن
بیا به گیسوی زینب دوباره شانه بزن
مرا چگونه غمت باز خونجگر نکند
به زخم های تنت مرهمی اثر نکند
شکسته اند به داغت دل صبورم را
شکسته اند شبیه پرت، غرورم را
منی که پشت سر خود زره نمی بستم
به پیش چشم تو، بین طناب شد دستم
خدا کند که به زخمی دگر نمک نخورد
به پیش دیده ی مردش زنی کتک نخورد
شاعر:
#محمد_جواد_شیرازی
#حضرت_زهرا #مرثیه_حضرت_زهرا
فاطمه اسمش که می آمد زمان می ایستاد
برگ بر روی درختان هر خزان می ایستاد
هر زمان از راه می آمد رسول الله هم
محترم میداشتش از عمق جان می ایستاد
در حیاط خانه بی روبند اگر پا می گذاشت
شمس هم از شرم کنج آسمان می ایستاد
شأن زهرا اینکه آقای جوانان بهشت
روبروی او به جای سایه بان می ایستاد!
گر زیارت نامهی کوتاه او در آن نبود
بی گمان قلب مفاتیح الجنان میایستاد
وقت قامت بستن مردم موذن روی پاست
وقت قامت بستن زهرا اذان می ایستاد
من که حیرانم چرا محراب و منبر خم نشد
گر برای خطبه خواندن آنچنان می ایستاد
من نمیدانم چه شد اما روایت کرده اند
مادر ما این اواخر قد کمان می ایستاد
دست پایین آمد و افتاد زهرا بر زمین
کاش در این لحظه غمگین جهان می ایستاد
بر مزار بی چراغ مادر سادات کاش
لااقل ابری به عنوان نشان می ایستاد
شاعر:
#سید_محمد_حسین_حسینی