eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
. بر غزل استاد سیدرضا مؤید ( گر نگاهی به ما کند زهرا ....) « گر نگاهی به ما کند زهرا دردها را دوا کند زهرا » چه نگاهی؟! همان که تار شده بستری مادرِ نگار شده بسترِ مادرِ حرم پهن است غصِّه قلبِ ابوتراب شکست اهلِ این شهر وُ حرفِ بی‌پایه پچ‌پچ و طعنه‌هایِ همسایه روزگاری عجیب و غمگین است روضه‌یِ فاطمیه سنگین است دخترِ ختم‌الانبیا دارد .... از غمِ شاهِ کعبه می‌بارد شیرِ حق می‌شود اسیر خدا یاس را غصّه کرده پیر خدا در وُ دیوارها پر از روضه محرمِ دردِ مادرم فضّه فضّه ظلمِ مدینه را دیده میخِ خونی و سینه را دیده فضّه اَمَّن یُجیبِ آخر بود خونِ شش‌ماهه بر رویِ در بود دلِ زهرا و فضّه شور افتاد آرزو بود دیدنِ نوزاد نشد این آرزو برآوُرده فضّه فهمیده کودکی مرده حالِ زهرا شده خراب ولی .... سویِ کوچه دوید و گفت علی .... گر چه دشمن به من لگد زده است پیشمرگِ ولایت آمده است کعبه هستی و آمدم به طواف گفته لبّیک ضربه‌هایِ غلاف قنفذِ بی‌حیا غلافش را می‌زند بر رویِ دلِ مولا مرتضی بود و لاله و ناله.... ناله زد العجل اباصالح
. روضه‌یِ پایِ یک بی سروُپا که رویِ چادر باشد باید از شرم دلِ شیرِ خدا پُر باشد دستِ حق بسته وُ باز است دو دستِ شیطان حق بده حضرتِ حق مضطر و دلخور باشد هیزم وُ آتش وُ مسمار وُ لگد در دیوار در مدینه همه ابزارِ تشکّر باشد از رویِ شانه عبا را به رویِ یاس انداخت تا که مخفی کمی از چشمِ حسد دُ‌‌ر باشد صبرِ ایّوب کجا ؟! طاقتِ این زوج کجا ؟! روضه‌یِ فاطمیه فوقِ تصوّر باشد فاطمه آیِنه‌ای بود که شد خُرد ولی .... بازتاب است که در حالِ تکثُّر باشد چه مراعاتِ نظیری؟! مادرِ خوبِ حسین مادری کرد که از اهلِ حرم حر باشد سربه‌زیر آمد وُ در عرش سرافرازی کرد کربلا مبتکرِ اصلِ تهاتُر باشد اَیُّهاالنّاس گلِ یاس دعاگویِ شماست بر سرِ منتظران سایه‌یِ چادر باشد
میخوانم از شاهی که از حالم خبر دارد تا کوه غم را شاید از این سینه بر دارد ای کاش میشد قسمت و روزیِ من گردد از آن اشاراتی که با اهلِ سحر دارد در فاطمیه روضه گردی میکنم ، زیرا... مهدی به بزم روضه مادر نظر دارد شکی ندارم که می آید زیر این خیمه آری پسر بر مجلس مادر گذر دارد در فاطمیه از خدا باید فرج را خواست در روضه زهرا دعا کردن اثر دارد مادر تحمل کرد دردِ پهلوی خود را زیرا که ایمان بر قیامِ این پسر دارد والله ، زهرا تا قیامت نفرتی بی حد در سینه خود از ابوبکر و عُمَر دارد سروده : 
رو به قبله شدنت باور من نیست بمان بی تو جز مرگ، کسی یاور من نیست بمان پدرت کرد دعا پیر شوی پای علی این جوان مرگی تو باور من نیست بمان ای جوانمرگ علی مرگ علی امروز است فکر ماندن، بی تو در سر من نیست بمان چارساله است ولی سنگ صبور همه است روز بی مادری دختر من نیست بمان تا شنیدم خبر مرگ تو را افتادم رمقی بعد تو در پیکر من نیست بمان با وجودی که همه خلق خدا رفتنی اند وقت ، وقت سفر همسر من نیست بمان کلّمینی گل نیلوفر من، من علی ام مرهمی جز تو به چشم تر من نیست بمان ای (قتیل) در و دیوار ، به من رحمی کن مصحف ناطقم و کوثر من نیست بمان
کار داریم در این شعر فراوان با دَر گوییا خورده گره با غزلِ مولا ، در وَ قسم بَر ترکِ کعبه که حتی دیوار می شد از عشقِ علی پیشِ علی دَرجا در جانشینِ نبی الله که شد روزِ غدیر خستگی های پیمبر همه شد یکجا در می نشستند یتیمان همه شب منتظرش خیره بر در همگی تا بزند بابا در چیره بر قلعه ی قلبِ همِگان شد وقتی کنده شد با دَمِ یا فاطمه اش از جا در شُد دَرِ قلعه ز جا کنده ولی مرغِ دلم ناخود آگاه سفر می کُند از در تا در نکند در غزلم بسته شود دستانش نکند در غزلم باز شود با پا در میخِ در داغ شد و مادرمان زخمی شد او کنون تکیه به دیوار نماید یا در ؟! آنچنان با لَگدی باز شد آن در که همه فکر کردند که دیوار یکی شد با در آه سادات ببخشند ولی خورد زمین در همین فاصله هم کنده شد از لولا در رد شدند آن همه نامرد از آن در با پا تا که افتاد به رویِ بدنِ زهرا در بچه سید نشدم دستِ خودم نیست ولی وسطِ روضه دلم گفت بگویم مادر کربلا جلوه ی هفتاد وسه تَن می شد اگر اندکی تاب میاورد در آن غوغا در آه ای فاطمه؛ ای علتِ لبخندِ علی رفتی و بعدِ تو انداخت زِ پا او را در ما فقیریم و یتیمیم و اسیریم همه جز تو فریادرسی نیست بیا بُگْشا در با دعای فَرَجت از خودِ خورشید بخواه تا کمی باز کند روی همه دنیا در…
بر دشمن و دوست اعتبارش پیداست در قد خمیده اقتدارش پیداست کی گفته که قبر فاطمه پنهان است در سینه‌ی عاشقان مزارش پیداست
علیهاالسلام 🔹زهرا امان ندارد!🔹 بیمارت ای علی‌جان، جز نیمه‌جان ندارد میلی به زنده ماندن، در این جهان ندارد غم چون نسیم پاییز برگ و بر مرا ریخت این لالۀ بهاران غیر از خزان ندارد... خواهم که اشک غربت از چهره‌ات بگیرم شرمنده‌ام که دیگر دستم توان ندارد بگذار کس نداند در پشتِ در چه بگذشت من لب نمی‌گشایم، محسن زبان ندارد هر کس سراغم آمد با او بگو که زهرا قدرش عیان نگردید، قبرش نشان ندارد شهری که در امان‌اند حتی یهود در آن در بین خانۀ خود، زهرا امان ندارد!...
تک بیتی های کاربردی در روضه فاطمیه 👇👇👇👇👇
تک بیتی/ آتش به گرد خانه ما درطواف شد/قنفذ ز مالیات مدینه معاف شد/التماس دعا
تک بیتی زبانحال یتیمان حضرت زهراباحضرت علی/ گرنمی گویی به مااحوال مادررامگو/لااقل برگو چراازمیخ درخون میچکد/التماس دعا
تک بیتی زبانحال حضرت علی بایتیمان بچه های حضرت زهرا/لبخندمیزندتاکه بخندندبچه ها/مادراگرچه جان بدهدبازمادراست/التماس دعا
امشب بخوانم روضه هایی که شنیدید یادی کنم از نغمه هایی که شنیدید از روضه های غربت زهرا و حیدر از فاطمیه ، بازو و پهلوی مادر تا مصطفی پر زد غم عالم شروع شد بعد از نبی دیگر غم و ماتم شروع شد بر خانه ی وحیِ خدا پَرخاش دادند بر حیدر و بر فاطمه پاداش دادند پاداش زهرا و علی غَصب فَدَک بود مُزد رسالت در مدینه با کتک بود با یک لگد شد قامت بانو خمیده با کشتن محسن شده زهرا شهیده وقتی که در آتش گرفت ثانی رسیده با تازیانه در پِیِ زهرا دویده با سیلی و مسمارِ در نقش زمین شد از این دوشنبه فاطمه خانه نشین شد از بعد کوچه بستری گردیده زهرا شد نیمه جان و قَد کمان از ظلم اَعدا حالا کنار فاطمه مولا نشسته گوید به زهرا یاور پهلو شکسته زهرای من ! گو از چه با غم خو گرفتی ؟ کُشتی علی را بس که از من رو گرفتی آتش مزن با رفتنت بر جان حیدر بنما نظر تو بر دل سوزان حیدر وقت وداعِ دُختِ پیغمبر رسیده یعنی جداییِ دل و دلبر رسیده از پیش حیدر سوی بابا پر زد و رفت از ماتمش قلب علی یکباره بشکست دنیا ببین دیگر علی خیلی غریب است تنها مزار فاطمه او را طبیب است شبها صدای هِق هِقِ یک مرد خسته آید میان چاهِ کوفه دل شکسته ای چاهِ کوفه یاورم زهرا گرفتند عشقم گُلم دار و ندارم را گرفتند ✍️📗 @mortaza110shahmandi. ایتا
ذکر و وِرد دل غمدیده ی من این شبها گِرد هر هیات و هر روضه شده یا زهرا روزیَم گشته در این فاطمیه از غم او نالم از ناله و از غربت و از ماتم او بر تَنَم رخت سیاه ، ذکر لبم یا مادر مادری که شب و روزش شده بین بستر بستر فاطمه و پر زدن یار علی چه کند با غم زهرا دل خون بار علی آه از آن ساعت و آن روز که مادر افتاد وای از آن لحظه که با ضربه لگد در افتاد روزگار علی آن لحظه شده تیره و تار محسنش رفت ز دست و شده مولا بی یار پیش چشم علی از ساقه گلش را چیدند وای طفلان علی کشتن مادر دیدند در مدینه نه فقط ، یاس علی را چیدند کربلا هم لب عطشانِ حسین را دیدند بر غریبیِ ابوالفضل و حسین خندیدند پای سرهای بُریده ، زدن و رقصیدند بار الها برسان مُنتقمِ خونِ حسین روزیَم کن نجف و مشهد و بین الحرمین ✍️📗 @mortaza110shahmandi. ایتا
سلام انبیای حق بر روح زهرای بتول سلام جبریل امین بر دختر پاک رسول سلام عاشقان همه سلام کُلِ عالمین بر روح و ریحان علی بر مادر خوب حسین بی بی یا زهرا تویی فقط یار علی بی بی یا زهرا گل نیلوفر علی مظلومه یا زهرا (۴) ای جان تو جان رسول هستی تو هستِ مصطفی ای آیه ی زیبای عشق بود و نبود مرتضی ای گوهر دریای نور پر می کشی تا آسمون با رفتنت یا فاطمه دل علی شد غرق خون یار مرتضی رفتی و تنها شد علی با فراق تو همدم غمها شد علی مظلومه یا زهرا ای جان فدایت فاطمه تا شد علی خونه نشین بعد از نبی با غربتِ حیدر شدی تو دل غمین در بین آن دیوار و در بی بی شدی نقش زمین سیلی لگد ضربِ غلاف اینها شده با هم عجین آه و واویلا سوره ی کوثر نبی پرپر شدی تو جلوی چشمای علی مظلومه یا زهرا ✍️📗 @mortaza110shahmandi. ایتا
منم شمعی که از جان دادن پروانه می لرزد به روی گونه هایم اشک، دانه دانه می لرزد دل دریا نه تنها از غم مهتاب آشوب است که حتی در صدف هم گوهریکدانه می لرزد از آن روزی که سوی خانه ام دشمن هجوم آورد تن طفلان من از دیدن بیگانه می لرزد پریشان است موی کودکانت فاطمه برگرد ببین با آه طفلان تو دست شانه می لرزد چه آمد بر سراین خانه بعد از رفتنت بانو صدای درکه می آید تمام خانه می‌لرزد
لعن الله قاتلیک و ظالمیک یا فاطمة الزهراء ◼️◼️◼️◼️◼️ تقدیم به عزیزِ دلِ حضرت زهراء حضرت حمزه❤️ علیه السلام : الحمدلله این دلم،خورده گره با فاطمه نقش است برروی لبم،یا فاطمه یا فاطمه پرواز دارد روح من ،از فاطمه تا فاطمه در ظلمتِ دنیا مرا ،لا نُورَ إلّا فاطمه با نورِ مهر فاطمه،من دفع ظلمت می‌کنم [ بر قاتلینِ حضرتِ،صدّیقه لعنت می‌کنم] دل را به دریا می‌زنم، با ذکرِ تسبیحاتِ او از غیر او دل می‌کنم ،با ذکر تسبیحات او گیرد صفا روح و تنم ،با ذکر تسبیحات او دائم به یاد او منم ،با ذکر تسبیحات او با ذکر ِتسبیحات او ،حق را عبادت می‌کنم [ بر قاتلینِ حضرتِ،صدّیقه لعنت می‌کنم] فرموده مولای ازل ،حَیَّ عَلی بِنتِ النّبی در هر زمان در هر محل،حیّ عَلی بنتِ النبی حتی به هنگام اجل،حَیّ عَلی بنتِ النّبی با بغضِ شیطان جمل، حَیّ علی بنتِ النبی بر لعنِ شیطان ِجمل،همواره همت می‌کنم [ بر قاتلینِ حضرتِ،صدّیقه لعنت می‌کنم] بیزارم از آنان که بر،بیت علی آتش زدند آنان که بر قلب نبیّ، قلب ولیّ آتش زدند آن روبَهان بر خانهء، شیرِ یلی آتش زدند فرزندِ ابراهیم را ،آتش بلی آتش زدند در دل ازآن نمرودیان،احساس نفرت می‌کنم [ بر قاتلینِ حضرتِ،صدّیقه لعنت می‌کنم] ابلیس از شاه زمین، غصب خلافت می‌کند از نفسِ ختم المرسلین،غصب خلافت می‌کند آن بی‌حیا از رکن دین، غصب خلافت می‌کند با شیوهء سقط جنین،غصب خلافت می‌کند لعنت به روح ِغاصبِ، امرِ خلافت می‌کنم [ بر قاتلینِ حضرتِ،صدّیقه لعنت می‌کنم] در خانهءشیرِخدا،ای وای محسن کشته شد بر دامن خیرالنسا ،ای وای محسن کشته شد پیش امام مجتبی ،ای وای محسن کشته شد فضّه بیا فضّه بیا، ای وای محسن کشته شد با محسن ِبن فاطمه،هر روز بیعت می‌کنم [ بر قاتلینِ حضرتِ،صدّیقه لعنت می‌کنم] زهرا صدا زد پشتِ در ،بابا به فریادم برس یا حضرتِ خیرُ البشر، بابا به فریادم برس ای وای از ظلمِ عمَر،بابا به فریادم برس زهرای تو شد بی پسر، بابا به فریادم برس فرمود آن مظلومه بر،بابا شکایت می‌کنم [ بر قاتلینِ حضرتِ،صدّیقه لعنت می‌کنم] از غربتِ مولا علی، دِق کرد آخر فاطمه از سینه‌اش خون می‌چکید،دنبال حیدر فاطمه زد نعره آن ملعونِ شرّ، قنفذ بزن بر فاطمه مجروح از بازو شد و ،از دست و از سر فاطمه با دشمنان ِحضرت ِ،زهرا عداوت می‌کنم [ بر قاتلینِ حضرتِ،صدّیقه لعنت می‌کنم] خاتون ِمحشر فاطمه، از آن دو بُت راضی نبود روح پیمبر فاطمه، از آن دو بُت راضی نبود بانوی حیدر فاطمه، از آن دو بُت راضی نبود تا روز ِآخر فاطمه، از آن دو بت راضی نبود از پیشگاه ِفاطمه، کسب رضایت می‌کنم [ بر قاتلینِ حضرتِ،صدّیقه لعنت می‌کنم] آن روز اُمُّ الاَولیاء ،می‌زد صدا مهدی بیا با ناله بین شعله‌ها ،می‌گفت یا مهدی بیا ای منتقم ای آخرین، فرزند ما مهدی بیا ای وارث تنهایی ِ، شیر خدا مهدی بیا مُردم اگر...بااذن حق، من نیز رجعت می‌کنم [ بر قاتلینِ حضرتِ،صدّیقه لعنت می‌کنم] شد یاسِ پیغمبر کبود، ای کاش حمزه زنده بود بیتِ علی شد غرق دود، ای کاش حمزه زنده بود دشمن جسارت می‌نمود ،ای کاش حمزه زنده بود بر در لگد زد آن حسود، ای کاش حمزه زنده بود در آستانِ حمزهء ،مظلوم خدمت می کنم [ بر قاتلینِ حضرتِ،صدّیقه لعنت می‌کنم] شهادت حضرت صدّیقهءکبری ۱۴۴۶
(س) مادرم ای که مثل ذات نبی (ص) حجتی بر همه امامانش بی تو بیت ولا شود خاموش که تویی روشنا و سامانش خانه تاریک شد چو آشفتی داد از حال نابسامانش من فدای شکسته  بازویت کرده ای از علی اش کتمانش زخم دل مثل زخم پهلوی توست نیست دارو و نیست درمانش درد مادر دوا ندارد حیف جز لقای خدای رحمانش بهر بابا نمانده یارانی نفراتی مثال  سلمانش پدرم که تمام ارض و سما همه هستند تحت فرمانش وای از غربتش که از غم تو غرق باران شده است چشمانش از سکوتش که تا یهودی دید منقلب گشت و شد مسلمانش ننگ بر ناسیان روز غدیر که شکستند عهد و پیمانش مثل آن دزدهای کوچه ی ما غم تو می کِشد به رسمانش مادر آبها زمین خورد و به عطش مانده تشنه کامانش وای از رفتن زن خانه وای بر غربت یتیمانش مادری نیست تا که بگذارند سر خود را به روی دامانش از غمش کامشان نشد شیرین خانه شد بیت تلخکامانش فاطمه (س) رفت و پیش از او مردند جانشان بود پیش گامانش
ستم‌گران همه از خشم، شعله‌ور بودند به خون چلچله از تیغ تشنه‌تر بودند... همان گروه که با دعوی مسلمانی اسیر پنجۀ تزویر و زور و زر بودند، همان گروه که از فیض صحبت معصوم به زعم خود، همه اصحاب معتبر بودند اگر نبود طلوع ستارۀ اسلام هنوز در طلب کفر، ره‌سپر بودند اگر نبود فروغ هدایت نبوی، هنوز دشمن خون‌ریز یکدگر بودند بهار وحی که چشم از جهان فرو می‌بست، معاشران گل، از غصه خون‌جگر بودند هنوز روی زمین بود چلچراغ امید، که این گروه در اندیشۀ دگر بودند در سقیفه گشودند و چشم دل بستند، تمام مدعیانی که فتنه‌گر بودند چه زود خاطره‌های غدیر رفت از یاد چه زود در پی ایجاد شور و شر بودند برای بستن دست برادر خورشید، سپیده‌دم دَم دروازۀ سحر بودند خدا گواست که در کوچۀ بنی‌هاشم ز قدر و حرمت آن خانه، باخبر بودند ولی دریغ که آن دست‌های نامحرم، برای چیدن گل، همدم تبر بودند بَدا به حال کسانی که روز غارت باغ سکوت کرده و تنها نظاره‌گر بودند کسی نگفت که نوغنچه‌های یاس کبود درختِ طیبۀ وحی را ثمر بودند کسی نگفت که این آیه‌های نورانی، برای شوکت اسلام، بال و پر بودند... شکست شاخۀ طوبی در آستانۀ در، و خلق، شاهد الماس‌های تر بودند به جز حمایت از باغبان چه می‌کردند؟ سه‌چار غنچه و یک گل، که پشت در بودند...
و قصه خواست ببیند یکی نبودش را بنا کند پس از آن گنبد کبودش را خدای قصه یکی بود و سخت تنها بود یکی نبود و خدا در دلش سخن ها بود یکی نبود که جانی به داستان بدهد و مثل آینه او را به او نشان بدهد یکی که مثل خودش تا همیشه نور دهد یکی که نور خودش را از او عبور دهد یکی که مَطلع پیدایش ازل بشود و قصه خواست که این مثنوی غزل بشود نوشت آینه و خواست برملا باشد نخواست غیر خودش هیچ کس خدا باشد نوشت آینه و محو او شد آیینه نخواست آینه اش از خودش جدا باشد شکفت آینه با یک نگاه؛ کوثر شد که انعکاس خداوندی خدا باشد شکفت آینه و شد دوازده چشمه و خواست تا که در این چشمه ها فنا باشد و چشمه ها همه رفتند تا به او برسند به او که خواست خدا چشمه ی بقا باشد نگاه کرد، و آیینه را به بند کشید که اصلاً از همه ی قیدها رها باشد خدا، خدای جلالت خدای غیرت بود که خواست، آینه ناموس کبریا باشد نشست؛ بر رخ آیینه اش نقاب انداخت و نرم سایه ی خود را بر آفتاب انداخت در این حجاب، جلال و جمال "او" پیداست "هزار نکته ی باریک تر ز مو اینجاست" نشاند پیش خودش یاس آفرینش را و داد دسته ی دستاس آفرینش را به دست او که دو عالم، غبار معجر او و داد دست خدا را به دست دیگر او به قصه گفت ببیند یکی نبودش را بنا کند پس از این گنبد کبودش را... ... رسید قصه به اینجا که زیر چرخ کبود زنی، ملازم دستاس، خیره بر در بود چرا که دست خداوند، رفته بود از فرش انار تازه بچیند برای او در عرش کمی بلندتر از گریه های کودکشان درخت های جهان در حیاط کوچکشان کنار باغچه، زن داشت ربنا می کاشت برای تک تک همسایه ها دعا می کاشت و بی قرارتر از کودکی که در بر داشت غروب می شد و زن فکر شام در سر داشت چه خانه ای ست که حتی نسیم در می زد فدای قلب تو وقتی یتیم در می زد صدای پا که می آمد تو پشت در بودی به یاد در زدن هر شب پدر بودی فقیر دیشب از امشب اسیر آمده بود اسیر لقمه ی نانت فقیر آمده بود صدای پا که می آید... علی ست شاید... نه... همیشه پشت در اما...کسی که باید... نه... نسیمی از خم کوچه، بهار می آورد علی برای حبیبش انار می آورد خبر دهان به دهان شد انار را بردند و سهم یک زن چشم انتظار را خوردند ز باغ سبز تو هیزم به بار آوردند انار را همه بردند و نار آوردند قرار بود نرنجی ز خار هم... اما... به چادرت ننشیند غبار هم... اما... قرار بود که تنها تو کار ِخانه کنی نه این که سینه سپر، پیش تازیانه کنی فدای نافله ات! از خدا چه می خواهی؟ رمق نمانده برایت...شفا نمی خواهی؟ ... صدای گریه ی مردی غریب می آید تو می روی همه جا بوی سیب می آید تو رفته بودی و شب بود و آسمان، بی ماه به عزت و شرف لاإله إلاالله ... خدای قصه یکی بود و سخت تنها بود یکی نبود و خدا در دلش سخن ها بود و قصه رفت بگرید، یکی نبودش را سیاه پوش کند گنبد کبودش را  
هم از تراوش طبع روان لطیف‌تر است هم از خیال غزل‌ بی‌گمان لطیف‌تر است هم از سکوتِ سحرپرسۀ صحاری ها هم از ترنم رود روان، لطیف‌تر است هم از تلالؤ خورشید، بین برکۀ صبح هم از هوای سپیده‌دمان لطیف تر است قسم به نقطۀ آغاز آفریده شدن که از طلوع نخستِ جهان لطیف‌تر است بهشت زیر قدم‌های اوست آری او زن از بهشت، از آن جاودان؛ لطیف‌تر است کدام زن؟ که به او مادر پدر گفتند ز جان عزیزتر و از بیان لطیف‌تر است کدام زن؟ که سرشتِ منزّه و پاکش از آدمی و پری توامان لطیف‌تر است مباد خاطرش آزردۀ کشاکشِ دهر که از حریر، که از پرنیان لطیف‌تر است ⬛⬛⬛ دریغ و درد که سیلی‌خورِ حوادث شد گلی که گونه‌اش از ارغوان لطیف‌تر است
از هوش رفته ای چه قَدَر گریه می کنی  از لحظه ای که رفته پدر گریه می کنی   داغ پدر مگر که برای تو بس نبود  حالا برای داغ پسر گریه میکنی   میخ گداخته جگرت را درید و سوخت  می سوزی و به سوز جگر گریه می کنی   این چوب نیم سوخته آئینه ي دق است تا می کنی نگاه به در گریه می کنی   این استخوان در گلویم راه گریه بست  اما تو جای هر دو نفر گریه می کنی   افتاده ام به پای تو مانند اشک تو من آب می شوم تو اگر گریه می کنی   از فرط درد خنده و گریه یکی شده لبخند می زنی به نظر گریه می کنی   تنها سلاح دست تو این اشک چشم توست  با چادری که هست سپر گریه می کنی   هر کس بیاید از پی احوال پرسی ات  پُرسد چه حال یا چه خبر گریه می کنی   دستی شکسته اشک مرا پاک می کند  دستی گرفته ای به کمر گریه می کنی   بیت الحَزَن که می روی از خانه هر قدم کوچه به کوچه نبش گذر گریه می کنی   همسایه ها برای تو پیغام داده اند بس کن تو فاطمه چه قدر گریه می کنی
تا شعله دست بر پَرِ خَیر‌ُ النِّسا گذاشت ما را میان غصه‌ی بی انتها گذاشت باران کجاست؟! شمعِ نبی ذرّه‌ذرّه سوخت... آتش چه حسرتی به دلِ ابرها گذاشت دیوار و در مجال تقلّا نمی دهند باید برای بال‌شکسته فضا گذاشت در هیچ مَسلَکی زدنِ زن روا نبود لعنت بر آن‌که بدعت خود را بنا گذاشت یک بی‌حیا که حُرمتِ چادر نمی شناخت روی حجاب عصمت حق ، ردِّ پا گذاشت آئینه را فشار لگد ، تکّه تکّه کرد... آنقَدر خُرده‌شیشه دمِ خانه جا گذاشت! مسمارِ خسته فاطمه را تکیه‌گاه دید سَر را به روی مخزن سِرِّ خدا گذاشت وقتی که گفت : فضّه خذینی!...، عـلـی نشست مشکل زنانه بود...، که حیدر رها گذاشت ▪️ بندِ طناب ول‌کُنِ دستِ علی نبود سلمان به روی پیکر زهرا ، عبا گذاشت
گل، بي تو رخصت چمن آرا شدن نداشت گل نه كه غنچه نيز دل وا شدن نداشت   بي مهرِ ماهِ روي تو، هرگز ستاره‌اي اي زُهره روي! زَهره‌ي زهرا شدن نداشت   خير كثير! قدر تو اين بس كه غير تو كس افتخارِ كوثرِ طاها شدن نداشت   تطهير، بي طهارت تو، لفظ بود و بس لفظي كه هيچ مايه‌ي معنا شدن نداشت   غير از تو هيچ دختري، اي مادر پدر! شايستـگيّ «امّ بيهـا» شدن نداشت   نخلي كه بود سايه نشينِ سرشكِ تو در ريشه هيچ، حسرتِ طوبي شدن نداشت   دانم چرا ز خاك تو لاله نمي‌دميد سرّ مگوي تو، سرِ گويا شدن نداشت   از چهره تربت تو اگر پرده مي‌گشود تا حشر، كعبه، فرصت پيدا شدن نداشت   تنهاست چاه، همدم تنهايي علي او بي تو، ميلِ همدمِ تن‌ها شدن نداشت   تابوت تو، علي، غم هجران، چهار طفل «شب، مانده بود و جرأتِ فردا شدن نداشت» 1 1. سلمان هراتي ( ())