eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
💐 مــــدح مــــولا چاره مشکلات ذکر علی ست شاهراه نجات ذکر علی ست بغض او کفر، حب او ایمان عملوا الصالحات ذکر علی ست به زمین و زمان نظر کردم نفس کائنات ذکر علی ست بی ولایش نماز بی‌معناست در حقیقت صلاة ذکر علی ست کربلا را فقط از او بطلب شک ندارم برات ذکر علی ست ای مریضی که ناامید شدی مطمئنم شفات ذکر علی ست اهل عشقم و در شریعت ما اوجب واجبات ذکرعلی ست ... باعلی غنچه های گلزاریم بی علی مشتهایی از خاریم با علی سربلند و با عزت بی علی تا ابد گرفتاریم نوکر عاشقان مولاییم ز عدویش شدید بیزاریم او نظر کرده است گر من و تو عاشق حضرت علمداریم هرچه داریم از محبت اوست به علی تا ابد بدهکاریم ..... مستی ما زجام باده اوست دل ما زیر پا فتاده اوست برکت بزم هر دو عالم از نمک و نان بزم ساده اوست او نخواهد گلی نمی روید هر چه که هست از اراده اوست خوش به حال کسی که در دنیا عابر بی ریای جاده اوست سرِ ما نذر بچه های علی ست دل ما لشکر پیاده اوست نوکر هیچ کس نخواهد شد هر کسی عبد خانواه اوست .... بی علی بی پناه و تنهاییم با علی در پناه زهراییم بی علی ریگ های پست کویر با علی قطره های دریاییم بی علی برده های امروزیم با علی بنده های فرداییم نام او را دمی که می‌گوییم با خداوند غرق نجواییم به جز از عشق او مگو با ما ما نمک خورده تولاییم شکر حق دست اوست بر سرما شکر حق در پناه مولاییم
بسم الله الرحمن الرحیم السلام علیک یا نور الله فی ظلمات ارضه... 🔹 علیه السلام 🔸 علیه السلام 🔹 🔸 🔹 سلام بر تو که گوید خدا مدیحت تو به هر کجا که رَوَم ، بشنوم حکایت تو به نصّ "یُذهَب عَنکُم"که قولِ حق باشد کتاب حق ، سند محکم طهارت تو امام صابر و کاظم که آمده ناظم به گردشِ همه منظومه ها ، اشارتِ تو تویی که حضرت باب الحوائجت خوانند رواج یافته این سکّه ، از کرامت تو تو آن امام کریمی که تا جهان برپاست بُوَد زمین و زمان ، زیر بار منّت تو شهید دار فنایی، شفیعِ مُلکِ بقا همیشه بوده و باشد کرم ، سجیّت تو فدای طبع بلندت که چون رسول خدا نبوده است جز احسان به خلق، عادت تو گدای کوی تو هستم بگیر دستم را که راز خویش نگفتم، مگر به حضرت تو من از همان دم میلاد بر تو دل بستم خمیر مایۀ من بوده از محبّت تو عزیز مصرِ وجودم ، تویی تویی ، مولا گرفته مُلکِ دلم را سپاهِ رحمتِ تو نداشتم به دلم مِهرِ دشمنان شما قسم به عصمت زهرا، قسم به عزت تو به دوشِ ابر، ز چین تا به طالقان بنشست کسی که داشت به دل، گوهر ولایت تو تو حکمرانِ جهانی به حکم حضرت دوست یقین اطاعت حقّ است در اطاعت تو بنا به امرِ تو شد نقش پرده ، شیر ژیان درید آنکه همی کرد هتکِ حُرمت تو کبوتران ِ سبکبال ، در هوایِ تواَند سپرده اند دل خویش بر امامت تو روایت است زبانِ پرنده می دانی فزون ز جاهِ سلیمان بُوَد جلالت تو الا! که می خری از لطف آبرویم را چگونه همچو منی ، دم زند ز مدحت تو بریز شهدِ حلاوت به کامِ شعر ترم که دلنشین شود ، آید پسند حضرت تو اراده کرده خدایت، به پهنۀ دنیا همیشه پهن بُوَد سفرۀعنایت تو نفس نفس ، لب تو گرم ذکرِ رحمان بود یکی بُوَد به خدا، خلوتِ تو ، جلوتِ تو روایت است که هارون، کنیز زیبایی روانه کرد به زندان ، پیِ اذیّت تو تو گرم راز و نیاز و نمازِ خود بودی به هم نخورد دمی، شور و حالِ خلوت تو کنیز دید، نظر سوی او نیندازی بگفت: آمدم اینجا به قصد خدمت تو جواب دادی : بر تو چه حاجتم باشد؟ دلم به لرزه نیفتد ز سیرِ صورت تو ز لطف و مرحمتت، رهنمای او گشتی الا! تمام عوالم، فدای عصمت تو به یک اشارۀ تو ، پرده ها کناری رفت شناخت آن زن گمراه، شأن و عزّت تو صفای روضۀ رضوان به کنج زندان دید و حوریان کمر بسته ، بهر خدمت تو بدید گوشۀ زندان ، بهشت داری تو بدید جلوه ای از جایگاه و شوکت تو نمود سجده و پیشانی اش به خاک گذاشت دلش به سمتِ خدا رفت با هدایت تو الا! ولیّ خدا ، ای امام خوبی ها مدام غوطه ورم در بِحارِ نعمت تو دلم سفر به سوی کاظمین می خواهد تمام عمر، تپیده است با محبّت تو کنم به حشر، مباهات بر همه حجّاج اگر نصیب شود فرصتِ زیارت تو وجود تو عَلَم دین و رکن ایمان است فکنده بر سرِ خورشید، سایه رأیت تو اگر اشاره کنی مردگان به پا خیزند که دست قدرت حق است دست قدرت تو تو ابرِ رحمتی و قلب من کویر، ببار فزون ز قطرۀ باران بُوَد فضیلت تو چکید اشک ز چشمم چو یاد آوردم ز جور سِندی ملعون و رنج و غربت تو به زهر کشت تو را دشمنِ قسم خورده شرر فکند به دل، قصّه شهادت تو به روی تختۀ در، پیکر تو را بردند شکست پشت فلک، چون شکست حُرمت تو ز"ایزدی" به صف حشر ، دستگیری کن که نیست راه نجاتش مگر شفاعت تو بیا و پاره مَکُن رشتۀ امیدش را که بوده است از آغاز، در حمایت تو
🔸 علیه السلام 🔹 🔸 🔹 هر آنکه بر دلِ خود مُهرِ مِهرِ عترت داشت قرین لطفِ خدا بود و بس سعادت داشت ولای آل محمّد، رهِ نجات بُوَد هر آنکه داشت ولایت، اجلّ نعمت داشت سفینه های نجاتند و رهنمای بشر که هرکدام به کف، مشعل هدایت داشت چگونه وصف کنم خاندان پاکی را که با گواهی داور ، مدال عصمت داشت خدا ستوده به قرآن و گفته مدحتشان بیان نموده که این دودمان، طهارت داشت بر آستانۀ ایشان ، نهاده سر، خورشید خوشا کسی که بر این در، سرِ ارادت داشت من و محبّت این خاندان ! خدا را شکر که مهرشان ز ازل در دلم اقامت داشت دلم دوباره هواییِّ کاظمین شده که آن دیار، مرا رنگ و بوی جنّت داشت با یاد بارگهی که ربوده دل از عرش به یاد آن حرمی که به بر، دو حجّت داشت دو نورِ دیده، دو دریای بی کرانِ کرم دو گل، که برگ و بر از گلشن رسالت داشت به کاظمینِ جوادین، شهره گردیدند طوافِ مرقدِ ایشان چقدر لذّت داشت! دلم به سینه تپد با ولای آن سرور که از صفای وجودش، جهان طراوت داشت امام موسیِ جعفر، ولیّ جنّ و بشر عزیز صادق و هر گفته اش صداقت داشت به یک پیام ، رُباید ز بشر حافی دل ز بسکه در سخنش نورِ معنویّت داشت فرو برندۀ خشم است و روحِ بخشایش به دشمنانِ قسم خورده هم عطوفت داشت امام مفترض الطاعتی که در هر حال به خاک بندگیِ حق، سر اطاعت داشت کسی که سجدۀ طولانی اش به خلوت شب به سجده های علیّ ولی ، شباهت داشت نماز، محوِ خضوع و خشوعِ او می‌گشت گهِ نماز، ز خود تا خدای، هجرت داشت به یک اشارۀ خود، نقش پرده را جان داد به شیر پرده نشین، حضرتش ولایت داشت بداد حکم که حمله به ساحری آرد که بر امامِ زمانش ، سرِ اهانت داشت درید شیر، تنِ ساحری، نمک به حرام که پشت کرده به خورشید و رو به ظلمت داشت خلیفه دید چو این صحنه ، رنگِ رخ را باخت چو بید، لرزه بر اندامِ خود ز وحشت داشت ز عجز گفت بدان مقتدای آزاده الا! که بخشش و عفوت به دهر شهرت داشت بگو به شیر، پس آرَد دوباره ساحر را اگر چه در بَرِتان قصد بر جسارت داشت امام گفت به هارون : اگر عصای کلیم که اژدها شد و اعجاز را دلالت داشت هر آنچه خورد از آثار سِحر، پس می‌داد بر این قضیّه ، همین شیر نیز، رخصت داشت شکسته سحرِ دو فرعون از دو موسی شد که هر کدام فزون از عدد، فضیلت داشت فدای موسی کاظم، تمامِ هستیِ من که با چنین جبروتی ، هزار محنت داشت به جور گشت جدا از حریمِ پیغمبر ز ظلمِ خصم، به جدّش بسی شکایت داشت ز خانواده و یارانِ خود جدا افتاد مکان به قعر سیه چال ، از عداوت داشت شکنجه های فراوان کشید در زندان به ساقِ پاش ز زنجیرِ کین، جراحت داشت ز فرطِ ظلمت زندان و ظلم زندانبان ز پیشگاه خدا، خواهشِ شهادت داشت هزار حیف که مسموم شد ز زهر ستم دلی شکسته ز بیدادها، به غربت داشت اگرچه وقت شهادت، غریب و بی‌کس بود به سمتِ شهر مدینه، نگاهِ حسرت داشت پس از شهادتِ او ریخت گل به روی تنش اگرچه بسته به زنجیر بود، حُرمت داشت هزار شکر، سلیمان بر او کفن آوَرد زمانِ دفن به همراه خود جماعت داشت هزار شکر ، تنش زیر سمّ اسب نرفت نه ساربانِ پلیدی، خیال غارت داشت فدای آنکه شکستند استخوانهایش "هزارونهصد و پنجاه و یک "جراحت داشت به صبح روز قیامت ، گواه من باشید که "ایزدی" ز فلان و فلان ، برائت داشت
قربْ چنگ‌ انداخته قوسِ گریبان تو را عرشْ روی خود کشیده خاک دامان تو را ساحت آغوش تو آنقدرها تنگ‌ست و سخت آرزو دارم ببینم کنج زندان تو را یک طرف بغداد و یثرب ، یک طرف ایران و مصر ای بنازم برکت هر گوشه‌ی خوان تو را پابرهنه سوی تو چون بشرِحافی می‌دوم تا بیابم راه و رسم پای‌بندان تو را مال خود را داد و عشقت را خرید و سود کرد این تجارت کرده ثروتمند ، صَفوان تو را گوش هارون کر! دل خلق خدا تخت تو بود کور باد آن‌که ندید اجلال پنهان تو را در سیه‌چال آینه در آینه شفّاف شد تا که یک بدکاره‌ دیده نور ایمان تو را سلسه هر شب به پاهایت توسل کرده‌است حاجتش امّا به هم زد ساق ارکان تو را لقمه‌ی افطار تو شلّاق سِندی بوده‌است ای خدا لعنت کند مرد نگهبان تو را از همان بالا ملائک غرق حسرت دیده‌اند بر سر دوش غلامان جسم بی‌جان تو را وای از آن تشییع پیکر در زمین کربلا اسب‌ها بردند با خود جدّ عریان تو را
یار ما گفت که بی شمع‌ ، درِ عشق مرو گفت با عقل خودت از گذر عشق مرو عافیت می‌طلبی دور و بر عشق مرو "جگر شیر نداری سفر عشق مرو" حرف عشق‌ست روا باد که در خون باشی "شرط اول قدم آن‌ست که مجنون باشی" گفت: من مات من العشق فقد مات شهید بعد او هیچ زنی پای مقامش نرسید سنگ بی‌تاب شد و عاقبت امر برید "آسمان بار امانت نتوانست کشید" جلوه‌ی طاقتش از آینه‌ی رب افتاد قرعه‌ی صبر به سرشانه‌ی زینب افتاد صدف آغوش گشود و به تماشای دُر است صدف ارباب که باشد همه دنیای دُر است از دهانش سخنی ریخت که معنای دُر است تو نگو چادر زینب به‌خدا جای دُر است گاه چون صخره شد و گاه چو گوهر باشد او نه آن‌ست و نه این‌ست ، فراتر باشد رفت تا خطبه بخواند چه درخشان خطبه! چه روان‌ست و چه پیچیده چو قرآن ، خطبه از همه کفر گرفته‌ست گریبان ، خطبه خصم را از عملش کرد پشیمان ، خطبه شوکت حیدری او به همه ثابت شد اسکتوا گفت و صدای شتران ساکت شد چوبه‌ی منبر او گفت بلاغت پیشه جلوی دشمن خود شیر شجاعت پیشه با رفیقان خداوند مروّت پیشه دم درگاه حسین‌ست محبت پیشه تاروپودی که فقط متصل هم بودند این دوتا عشق خدا عشق دل هم بودند در همه عمر اگر درد و بلا را دیده بی‌گمان آن‌طرف حادثه‌ها را دیده در پس هرچه که دیده‌ست خدا را دیده کی به زیبایی او کرب‌وبلا را دیده گرچه داغی که نشسته به دلش سنگین‌ست اوست زیبا و نگاهش همه زیبابین‌ست او هوادار خیام‌ست ، علمدار حرم او گرفتار حسین‌ست ، گرفتار حرم گردن حضرت زینب همه‌ی کار حرم نه عزادار خودش بلکه عزادار حرم یک عزادار که لبخند خود از یادش رفت سر اکبر غم فرزند خود از یادش رفت غصّه‌دار غم سالار شهیدان زینب کاروان‌دار زنان‌ست و پریشان زینب گریه کرده‌ست سر خار مغیلان زینب رفته همراه سنان بین بیابان زینب غمش این‌ نیست که دربند غم تل شده‌است غمش این‌ست که در شام معطّل شده‌است
این ماه عالم است که در تب نشسته است یا دختـر علــی کـه بـه مـرکـب نـشسته است؟ این گـــل ز بــاغ کـیـسـت کــه از عــطـر دامـنـش بر خـــاک تـفـتـه، لالـــه و کـوکــب نشسته است این بحر بـی‌کرانـه چـه دیـده‌سـت کـــایـنـچـنـیــن از مـوج خـون و خـشـم، لبـالـب نشـسـته اسـت آیـــا اسـیـــر می‌بــری ای شــام تــیــره‌بــخـت؟ این سوره‌ی نساست که در شب نشسته است این زن همان زن اسـت کــه بر خـــاک درگــهـش روح الامین همــــاره مـــؤدب نشــستــه اســـت طوفـان خــشـم فاطـــمــه مــی‌پــرورد بــه جــان امشــب اگــرچــه زمــزمـه بر لب نشسته است بار امـــانـتــی کـــه فــلـک تاب آن نداشت بر شــانــه‌هـای زخـمــی زینـب نشسته است زنـــجـــیــر را بـــگـــو کـــــه مـــــدارا کـنــد دمــی این ماه عالم است که در تب نشسته است...
ولی امر همه اولیا فقط حیدر مدرس همه ی انبیا فقط حیدر وصی مطلقه اوصیا فقط حیدر وکنت اولهم منطقا فقط حیدر اگر که‌ تار خلایق خداست پودی تو و آسمان‌ و‌ زمینی نبود بودی تو شبیه حضرت حق واجب الوجودی تو کسی که بود از آن ابتدا فقط حیدر تو درد عشق و یا مرهمی نمیدانم تو خالق همه عالمی نمیدانم خدا ، فرشته و یا آدمی نمیدانم یقین که هست شه ماسوا فقط حیدر برای وصف تو شاعر غزل نمیخواهد و طعم اسم تو شهد و عسل نمیخواهد مرید راه تو خیرالعمل نمیخواهد به گفته ی همه خیر الورا فقط حیدر وسیله اند هزاران نبی برای هدف هدف تویی و شود منکر تو‌ خار و تلف و هر کسی شده خاک تو گشته دُرِّ نجف آهاى اهل جهان مقتدا فقط حیدر به روز واقعه ها شیر بیشه یعنی تو و قال احمد فی دین ریشه یعنی تو تويى مضارع و ماضی همیشه یعنی تو… شفیع مردم بی دست وپا فقط حیدر تمام ‌دلخوشی اُم‌ آب هستی تو زمین اجاره ی تو بوتراب هستی تو نتییجه حضرت عالیجناب هستی تو شهادتین همه کبریا فقط حیدر نه‌ ذوالفقار نگویید ، دست عزرائيل به تیغ اخم تو بستند صور اسرافيل و دشمنان تو نسل‌ و نتیجه ی قابیل اگر كه راه یکی تا خدا فقط حیدر چه کرده تیغ تو مولا ابو لَهَب ها را گزاشت شیوه ی جنگ تو باز لب ها را نشان دهدبه عرب حب تو نسب ها را حلال زادگی نطفه ها فقط حیدر زمانه بر سر جنگ است یاعلی مددی مدد ز غیر تو ‌ننگ ‌است یاعلی مددی دلم برای تو تنگ است یاعلی مددی توسل همه در انتها فقط حیدر
پیش از آمدنِ ماهِ عزایت ارباب می تپد قلبِ گداها به هوایت ارباب هر کسی گوشه ای از کارِ تو را می گیرد تا که برپا شود این خیمه برایت ارباب مثلِ یک کارگرِ ساده شد و جارو زد آن که دارای حَشَم بود به غایت ارباب گریه می کرد... برایِ تو سیاهی کوبید وقتِ پرچم زدن او کرد صدایت ارباب خدمتِ هیچ کسی را نَشِمارد عزت جز همین خادمی صحن و سرایت ارباب در حسینیه عجب منظره هایی دیدم با شما کارِ خودم را رفقا سنجیدم بی ریاییِ شما بیشتر از فهمِ من است دَمِ در واکسْ به دستِ پسری می دیدم ظاهراً کفشِ غلامان تو می کرد سیاه باطناً قلبِ خودش داد جَلا فهمیدم چای در خیمه برایِ همه آماده شده چای با داغی و طعمِ غمِ تو نوشیدم با پَرِ چوب پَرَشْ داد نوازش من را واردِ بَزم شدم سر به فلک ساییدم عده ای آشپز و عاشقِ بااخلاصت گرم کردند تنورِ نذریِ این هیات دیگ نذری تو را شسته و می شویند از... دلِ خود گردِ گناهان و خطا با نیت چند بانو کودکان را می کنند آرام و... چند خادم به عزادار عزایت خدمت صوت و تصویر هماهنگ شده با دقت روضه خوان آب بخواهد می رسد باسرعت چقَدَر همت و عشق است در این عکاسی گوشه گوشه می رود در طلبِ یک فرصت وسطِ مجلِسِتان حال و هوا زار شود دمِ مظلوم... دمِ مردِ میاندار شود ناظمِ سینه زنان این سو و آن سو می رفت فقط اینجا به بهشتی شدن اصرار شود روضه خوان سوخته که سینه یِ ما می سوزد سخن از دل که برآید گرمی کار شود گاه تنها زده فریاد کسی تا سببِ... گرمی روضه یِ هر روزه ی سالار شود آخرین روز شده غصه مرا می گیرد مادرت فاطمه در خیمه عزا می گیرد پسرم بی کَس و یار است عزیزان نروید که دلم بعد شماها به خدا می گیرد همه یِ سال بیایید کنارش باشید مستمر شد اگر این زمزمه ها می گیرد خوش به حالِ نوکری که آخرِ این روضه از همین دست شکسته کربلا می گیرد ندبه خوانیم پس از روضه بیا یا مهدی شَک ندارم پس از این گریه دعا می گیرد حسین ایمانی امام حسین (ع) مدح
طي ميكنيم سمت ملاقات جاده را شايد كسي سوار كند اين پياده را وقتش رسيده است كه با گريه ريختن جبران كنيد توبه ي از دست داده را تكريم ديگري است همين امتناع ها پس شكر ميكنيم عطاي نداده را ما در ركوع نافله با آبروتريم اصلاً نخواستيم تن ايستاده را خُدّام آستانْ هميشه جلوترند يا رب نگير خدمت اين خانواده را مكه شرافتش به حضور محمد است پس قصد ميكنيم فقط مكه زاده را گر بي علي بناست كه اين راه طي شود مگذار پس مقابل ما راه جاده را ما درب خانه اي به جز اين در نميرويم ما بي علي كنار پيمبر نميرويم خوان كريم خالي و بي نان نميشود فقر گدا حريف كريمان نميشود گويي نمي برد ز عنايت سعادتي آنكه اسير زلف پريشان نميشود اين چه حكايتي است كه اصلاً براي ما مبعث بدون شاه خراسان نميشود از بركت دعاي رسول است هيچ جا در دوستي فاطمه ايران نميشود مبعث نتيجه اي ز كرامات حيدر است هر آنكه بي ولاست مسلمان نميشود يكبار يا نبي و دگر بار يا علي يا مصطفي بدون علي جان نميشود چون شرح زندگاني مولاست خواندنيست ورنه كسي كه پيرو قرآن نميشود جبريل علي ، وحي علي و زبان عليست قرآن بخوان رسول،كه قرآن همان عليست مبهوت مانده است تماشاي خويش را روح بلند و جلوه ي والاي خويش را سوگند ميخوريم همه تَرك ميكنيم بردارد از بهشت اگر پاي خويش را اصلاً همان زمان چهل سال پيش هم اثبات كرده بود بلنداي خويش را آنكس امام ماست كه در ليلة المبيت وقتي كه رفت داد به او جاي خويش را او ماندني نبود اگر پُر نكرده بود با مرتضي و فاطمه دنياي خويش را از ديدن تجلي خود دست ميكشيد ميديد تا تجلي زهراي خويش را يا فاطمه وَ يا كه علي جلوه ميكند وقتي نشان دهد قد و بالاي خويش را نور است و در تن سه نفر جلوه كرده است اين نور قبل خلق بشر جلوه كرده است اي خاك پاي توست تمام وجودها هفت آسمان و خلقت گنبد كبودها اي كيسه ي هميشه كرامت ميان شهر آقاي مهرباني و آقاي جودها آري نماز بي تو به قرآن قبول نيست اي اولين سلام همه در قعودها جبريل ما چگونه تورا پا به پا شود درماندگي كجا و مسير صعودها قربان چشم هاي تو دار و ندارها قربان خاك پاي تو بود و نبودها شكرخدا قبيله ي توكامل است و بس كوري چشم عايشه ها،اين حسود ها ما باتوأيم و با همه ي خانواده ات عالم فداي زندگي صاف و ساده ات از ما مگير تاب و تب شور و شين را حُبِ علي همان شرف نشأتين را از ما مگير شوق سفرهاي تا نجف مكه ،مدينه ،سامره و كاظمين را با حب خانواده ي تو سالهاي سال بخشيده اند آبروي عالمين را ما نذر كرده ايم كه بيرون بياوريم از زير دِين،اين جگر زير دين را ما قصد كرده ايم به ياري فاطمه نائل شويم كرب و بلاي حسين را بوسه مزن كنار تمناي دخترت زير گلوي كوچك اين نور عين را واي از دمي كه زينب كبري رسيده بود وقتي رسيده بود كه حنجر بريده بود علی اکبر لطیفیان عید مبعث مدح
آن پيكري كه بود ز گل هم شريف تر جز دست تازيانه نوازشگري نداشت شمعي كه سال ها به شبستانِ بي كسي ميسوخت قطره قطره و خاكستري نداشت خورشيد،سال ها مَه رويش نديده بود روز و شبش يكي و شبش اختري نداتشت زنجير بوسه داد به پايش به صد دهان شد مهربانِ او كه كس ديگري نداشت بوسيد پاي او و ز پايش نشد جدا شكر خدا كه بوسه ي محكم تري نداشت شاعر : سید فرید احمدی امام کاظم (ع) روضه
مادرم قبل شیر دادن من درعزای تو گریه ها کرده تاقبولم به نوکریت کنی نذر کرده سپس دعا کرده ازهمان کودکی به من آموخت بعد هرجرعه آب نام حسین روی سینه گذاشت دستم و گفت که مودب بگو سلام حسین بین گریه دعاش این بوده کودکم نوکرت شود ای کاش اشک خود را به صورتم زد و گفت طفل من تا ابد حسینی باش همه ی هستی ام شدی آقا من به لطف تو محترم هستم تا ابد زیر دین زهرا و دامن پاک مادرم هستم شکر حق تا حسین میگویم شانه هایم ز گریه می لرزد اثر لقمه ی حلال پدر به هزاران هزار می ارزد دست من را گرفت بابایم وسط بزم روضه ات بنشاند روضه ی اصغرورقیه ی تو همه ی هستی مراسوزاند خوب بابای من بمن آموخت گریه کردن به آیه آیه ی تو همه ی هستی مرا سوزاند روضه ی اصغر و رقیه ی تو وسط روضه هات حس کردم من تعلق به کربلا دارم نام عباس راکه میشنوم مثل ابر بهار می بارم همه ی دلخوشی من این است هیاتت روضه ات نوای حسین این دعای مرا اجابت کن که بمیرم فقط برای حسین شرف من به خاک درگه توست تا نفس هست زیر این علمم آخرین آرزوی من این است که بگویم مدافع حرمم حبیب الله باقری امام حسین (ع) مدح
السلام ای اشرفِ پیغمبران ای فدای تو تمامِ انس و جان السلام ای شهریارِ ذوالمِنن ای تو خورشید همه کون و مکان ای حبیب ای صاحبِ جاه و جلال ای که نورت علتِ خلقِ جهان بر همه پیغمبران تو افضلی واسطِ فیضِ خدای مهربان عالم از تحسینِ حُسنت بیقرار ای که حُبت مژده ی باغِ جنان تاجِ سلطانیِ امت آنِ توست ای نبی ای مرسلِ آخر زمان عاشقانه با کمالِ افتخار در خضوعِ تو زمین و آسمان هر دو عالم ناجیِ امت تویی ای تو اسبابِ نجاتِ امتان یا رسول الله پناهِ عالمی در پناهِ تو همه جانها امان! هستی محرابی عید مبعث مدح
از بسکه پیرت کرده است زخمِ زبانها گرید به حالِ تو زمین و آسمانها زیرِ عبا گم شد تمامِ عضوهایت لاغر شدی در زیرِ زنجیر گرانها بالا سرت مردِ یهودی داد می زد افتاد از الفاظ ِ او آتش به جانها آقا غریبی ات مرا دیوانه کرده پیداست از حالم جنونِ بی امان ها ردِّ کبود تازیانه روی پشتت عاجز شد از تشریح احوالت زبانها ردِّ سیاهِ پنج انگشتی به صورت مانده ز دستان پلید این و آن ها زنده شده در خاطرت یک کوچه ی تنگ ای وای از افتادنِ قامت کمانها شاعر: محسن راحت حق امام کاظم (ع) روضه
آن روز که عرش نور باران گردید ذراتِ جهان ز شوق حیران گردید گفتند الها چه مگر در پیش است عالم به چنین خرم و خندان گردید؟ از ساحتِ عرش آمد این نغمه به گوش انوارِ محمّدی(ص) نمایان گردید از موهبتِ این نفسِ عیسایی در کالبدِ مرده دلان جان گردید تا پرتوِ او اهلِ زمین را تابید هر جای جهان باغ و گلستان گردید بر گردِ طوافش همه جانها به خضوع قلبش طبقِ سوره ی رحمان گردید جن و مَلک و انس همه سر به ثنا بختی به رخِ عالم امکان گردید در گوشِ جهان صدای اقرا.... پیچید سرشار دل از زلالِ قرآن گردید تاریکی و تیرگی ز عالم کوچید هستی همه روشن و چراغان گردید عطرِ نفسش زنده نمود دنیا را تا مُهر به انگشتِ سلیمان گردید از یمنِ وجودِ حضرتِ ختمِ رسُل اسرارِ حقیقت همه عنوان گردید ممنون خدا را که سر از برکتِ او دردِ دلِ خلقِ خسته درمان گردید هر چند که من شعرِ فراوان گفتم این شعر فقط زینتِ دیوان گردید هستی محرابی عید مبعث مدح
دست مرا به دست گرفتی همیشه زود دارد هوای عشق تو در جان من وجود جز تو کسی به حال دل من محل نداد جز تو کسی طریق رفاقت بلد نبود هرگز به زَرق و برق جهان اعتنا نکرد آنکس که زیر پرچم تو چشم دل گشود در کشتی نجات تو صبحِ علی الطلوع از من سلام و از تو به من میرسد درود روز جزا مرا بخر و قیمتم بده طردم نکن به کوری چشم بدِ حسود نگذار با یزید و سنان همنشین شوم این است حاجتم همۂ عمر در سجود دورم کن از جهنم و برگ امان بده با یک نگاهِ ویژه همان لحظۂ ورود در پیش چشم فاطمه در حشر یاحسین دست مرا بگیر و بگو اهل روضه بود * در پیش چشم فاطمه بر سینه ات نشست آن سینه ای که بود پُر از زخم و شد کبود سرنیزه ها برای سرت ضجه میزنند خنجر چقدر آمده بر حنجرت فرود! مرضیه عاطفی امام حسین (ع) مدح
در لابه لای سلسله زخمی شده بال و پرش این لحظه ی آخر شده خیلی شبیه مادرش زنجیر را محکم نکن راه نفس بند آمده آهسته تر سیلی بزن ای بی حیا زجرش نده جانی ندارد بر تنش دیگر لگد مالش نکن تاریکی زندان بس است راهی گودالش نکن تکرار گودالی دگر در خاطرش زجرآور است اصلا تمام صحنه ها کرب و بلایی دیگر است اما دگر اینجا کسی بر حنجری خنجر ندید در دست دشمن هیچ کس انگشت و انگشتر ندید در کربلا اما کسی با چکمه هایش می زده شمشیر نه با دست خود پیری عصایش می زده... علی علی بیگی امام کاظم (ع) روضه
زیر سنگینی زنجیر سرش افتاده خواست پرواز کند دید پرش افتاده میشود گفت کجا تکیه به دیوار زده ست بسکه شلاق به جان کمرش افتاده آدم تشنه عجب سرفه ی خشکی دارد چقدر لخته ی خون دور و برش افتاده گریه پیوسته که باشد اثراتی دارد چند تاری مژه از پلک ترش افتاده هر کس ایام کهنسالی عصا میخواهد پسرش نیست ببیند پدرش افتاده آنکه از کودکی اش مورد حرمت بوده ست سر پیری به چه جایی گذرش افتاده به جراحات تنش ربط ندارد اشکش حتم دارم که به یاد پسرش افتاده شاعر:حسین رستمی امام کاظم (ع) روضه
بر مومنان و عاشقان سرور محمد بر پیروان دین حق دلبر محمد اول علی آخر علی یک نور هستند احمد علی و حضرت حیدر محمد من تابع نطق و کلام اهل بیتم هستم به درگاه شما نوکر محمد ختم رُسُل دارد پیامی از امامت بر جمعِ پاک انبیا سرتر محمد دینِ محمد در غدیر خم هویداست فرموده قولِ حضرت داور محمد فرموده جانِ من علی و جانشینم لعنت نموده منکرش یکسر محمد دل می رباید از محمد مرتضی و آرام جانِ حیدرِ صفدر محمد ما تابع قرآن و عطرت از غدیریم نور خدا و خالق اکبر محمد ابتر کسی باشد که بی زهرا بمیرد جاری ز جانش حضرت کوثر محمد دارم به دل عشق علیّ مرتضی را روحِ ولایت حیدر و پیکر محمد کوری چشم دشمنان بر حوض کوثر ساقی علی و باده و ساغر محمد هستم غدیری ، تابع مهدی زهرا اول تویی اوسط تویی آخر محمد /عبدِ کریم/ پیامبر اکرم (ص) مدح
بر غربت حسین، گلوی علی گواست با هیچ کس چنین سند پاره پاره نیست باید کنار گریه، صبوری کند رباب جز اشک و غیر صبر، دگر راه چاره نیست دو بیت به ترتیب از
در آسمان کرببلا، کم ستاره نیست امّا به دل‌رباییِ این ماه‌پاره نیست گهواره‌اش به بحر گنه، دست‌گیر ماست این کشتی نجات بُوَد، گاهواره نیست "در یک شکوفه نیز شکوه بهار هست" نامش علی است، شیر بخوان، شیرخواره نیست قنداقه را به معرکه‌ی عشق می‌برند "در کار خیر، حاجت هیچ استخاره نیست" با یک نظر گرفت گلوی سه‌شعبه را نازم به تیغ طفل که جز یک نظاره نیست! با گریه‌اش ز مادر و با خنده از پدر اشکی گرفته است که آن را شماره نیست بر غربت حسین، گلوی علی گواست با هیچ کس چنین سند پاره پاره نیست دیشب صدای گریه‌‌اش از عرش هم گذشت امشب علی کجاست که در گاهواره نیست؟ باید کنار گریه، صبوری کند رباب جز اشک، غیر صبر، دگر راه چاره نیست با نی بگو که زخمیِ تیر سه شعبه است این حلق را که طاقت زخم دوباره نیست در آسمان که سرخ شود موقع غروب آیا به یاد حنجر او یادواره نیست؟ 😭 ✔یازده بیت غزل عاشورایی از هشت شاعر، به ترتیب آقایان: + +
کعبه _ به خدا! _ طبع ولایی دارد در مدح علی، غزل‌سرایی دارد حرف دل این بیت، همین مصراع است: "ایوان نجف، عجب صفایی دارد"
با موج یک نگاه تو آب آفریده شد در روح رودها تب و تاب آفریده شد تا از صفای زمزم اشک تو دم زند شبنم ظهور یافت؛ گلاب آفریده شد تا بنگرند در شب رؤیا، جمال تو در چشم عاشقان تو، خواب آفریده شد تا مدح تو زنند رقم، خلق شد قلم مکتوب تا کنند، کتاب آفریده شد تا شأن دشمنان تو بر ما عیان شود ای رحمت خدای! عذاب آفریده شد تا هم‌نشین گنبد و گل‌دسته‌ات شود آری؛ به عهد ذر، زر ناب آفریده شد بر طاق عرش تا که کند نصب، جبرئیل تصویر بارگاه تو، قاب آفریده شد قربان آن ولی که به مدحش ز شاعری مضمون این دو مصرع ناب آفریده شد: می‌گفت بنده‌ای که خدایا ببینمت لب باز کرد کعبه، جواب آفریده شد از احتجاب حضرت بانویت، ای امیر! عصمت طلوع کرد؛ حجاب آفریده شد
کم کم سپیده سر زد و پایان ظلمت بود شرط عبودیَّت شروعِ کار خِلقت بود از ابتدا هم مبحث اصلی..،ولایت بود هنگامه ی تابیدن نور امامت بود دست خدا این نور را بی مُنتَهایش کرد او را امیرالمومنین،"حیدر" صدایش کرد دنیا به دنبال شرابی بود..،ساغر داد از شربتِ جوی بهشتِ عرش بهتر داد چشمی که او را دید عقل خویش را پر داد یا حیدر و یا مرتضی و یاعلی سر داد در عالم ذَر هرکسی قالوا بَلیٰ می گفت باید صد و ده مرتبه یا مرتضی می گفت شب بود..،رنگِ چهره اش صبحی سپید آورد آئینه ، نور عرش را در خطِّ دید آورد ما را به جبرِ چشمهای خود کشید..،آورد دستی به گِل بُرد و تَشَیُّع را پدید آورد پس خِلقَت باقیِ مخلوقات کار اوست سُکّانِ انسان‌ساختن در اختیار اوست نور تَعقُل،عقلِ کُل را پای کار آورد طوبای جنَّت میوه ی رحمت به بار آورد بِنتِ اسد شیری به میدانِ شکار آورد فریاد زد جبریل: صاحب‌ذوالفقار آورد با خِلقتش بر رِجسِ شیطان آب پاکی زد کعبه برایش سینه ی خود را چه چاکی زد اسطوره یِ رَبّانیِ بی باک ها حیدر آقایِ فرزندانِ صُلبِ‌پاک ها حیدر خاکی ترین بابایِ اهلِ خاک ها حیدر سِرِّ نهانِ خلقتِ افلاک ها حیدر غیرِ خدا ، تنها نبی از راز آگاه است سیبِ شب معراج در دست یدالله است بال ملائک منبر روز اَلَستش شد نون و قلم را خواند..،لوح نور مستش شد لب را که وا کرد آسمان ها پای‌بستش شد بت خانه ها مخروبه ی ضربات دستش شد با یک نظر از خاک تا عرشِ مُعَلّی رفت دوش نبی را هرکه بالا رفت،بالا رفت هنگامه ی پیکار چشمش برق‌ها می زد در معرکه ها بی محابا تیغ را می زد دُلدُل‌سوارانه به میدان بلا می زد وقتی فلانی با فلانی داشت جا می زد جز او کسی آماده ی خفتن به بستر نیست غیر علی وقت خطر یار پیمبر نیست در یا علی مُهر وقار یا صمد خورده بر لوحِ غیرت ذکرِ یا حیدر مدد خورده سیلیِ بعد از صبرِ او را عَبدُوَد خورده دروازه ی خیبر به نام او سند خورده وقتی به روی شانه ی هایش درب بالا ماند لب ها ی قلعه از تعجب تا ابد وا ماند شهرِ تَفَکُّر احمد و حیدر درِ آن است این تیغِ با تدبیرِ دین در جنگ ، بُرّان است با ذوالفقارش در دل میدان رجزخوان است شاگرد رزم بی محابایش حسن جان است فرزندِ خود را در شجاعت بی نظیرش کرد شیرجمل را شیرِ آل الله شیرش کرد حُبِّ علی آغاز قانون اساسی شد هرجا ولایت بود از او اقتباسی شد مشق ولی زیباترین درس کلاسی شد یک "مرتضی" راه است تا "حیدرشناسی‌‌" شد شاءن مقامِ او نمی گنجد در این دفتر "حیدر که جایِ خود،وَ ما اَدراکَ ما قنبر" نوحِ نبی در مکتبش طفل دبستان است پای جهالت از کلام او گریزان است بی نقطه خطبه خوانی اش آغاز جریان است "نهج البلاغه" انشعاب نورِ "قرآن" است نَصِّ "خدا" را لفظِ "حیدر" می کِشد بالا نامِ "برادر" را "برادر" می کشد بالا عشقِ علی قلبِ تمام خَلق را اَفشُرد ابلیس را حتی ز سلک نحس خود آزرد هرکس به جایی راه بُرد از کویِ مولا بُرد سلمان مسلمان شد اگر،نان علی را خورد قطعا تو مِنّا اهلِ بیتِ این ولی باشی وقتی نمک‌پرورده ی دستِ علی باشی دارد نمک ذکر شب او وُ شِکَر روزَش شوق عبادات سحرگاهی در روزش پوشیده رختی از لباس نور بر روزش این ردِّ الشمسَش بوده سرگرمی هر روزش وقتی دو دستِ ربناخوانش به کار افتاد خورشید عالم‌تاب از دور مدار افتاد حیدر نشان بی نشان ها را بلد بوده طیِّ طریق لامکان ها را بلد بوده پیچ و خم رنگین کمان ها را بلد بوده حتی زبان بی زبان ها را بلد بوده او کُنهِ لفظِ هر صدا را درک می کرده تنها علی ناقوس ها را درک می کرده در آسمانش ماه و اختر می شود پیدا بالای بام پلکِ او پر می شود پیدا از خاک نعلینش ابوذر می شود پیدا بین حریمش ظرف ساغر می شود پیدا مستان به انگور ضریحش اقتدا کردند بین حرم مستی خود را برملا کردند دیوانه‌ها اغلب ز دست زندگی سیرند عشاق تا لب تر کند معشوق،می میرند آنان که با سجاده و محراب درگیرند ایوان طلای مرتضی را قبله می گیرند باید به عشق یار از اغیار رو گرداند سمت علی باید نماز عاشقی را خواند یا مرتضی ! تو پادشاه مُلک ایمانی در اوج عزت همنشینِ با گدایانی تو بانی لبخند شب های یتیمانی دارم به تو رو میزنم،رو برنگردانی حال مرا این روزها قدری رعایت کن خیلی نجف‌لازم شدم آقا عنایت کن وضع مرا هنگام شب درهم کنی بد نیست بندِ عبادات مرا محکم کنی بد نیست قد مرا وقت گدایی خم کنی بد نیست بین رکوعت گوشه‌چشمی هم کنی بد نیست من منصبی جز منصب نوکر نمی خواهم من بارها گفتم که انگشتر نمی خواهم عیسی توسل کرد بر ذکرت،مسیحا شد موسی به طورِ تو پناه آورد،موسی شد هرکس که گُم شد در شبِ قدرِ تو،پیدا شد باید که "کوثر" بود تا هم کُفوِ "دریا" شد کشفِ ولیُّ‌الله از ما برنمی آید این کار جز از دست زهـرا برنمی آید
زمینِ تشنه بغل کرده آسمان تو را که قطره‌ای بچشد مزّه‌ی جهان تو را نوشته‌اند به توصیفِ وحی، فصل به فصل پیمبرانِ اولوالعزم، داستان تو را مناره‌های فلک با "انا ولی‌الله" رسانده‌اند به گوشِ زمان اذان تو را سرِ گرسنه به بالین گذاشتی هر شب ولی گرسنه ندیدند میهمان تو را نگاهِ حسرتِ گندم دخیل بسته به جو که بوسه داده ضریحِ تنورِ نانِ تو را ندیده‌اند ضعیفان نگاهِ خشمت را و دشمنانِ خدا روی مهربان تو را مجالِ خواندنِ نهج‌البلاغه در عرش است کسی نمی‌فهمد در زمین زبان تو را به ردّ شمس قسم، یک اشاره‌ات کافی‌ست که قاصدت برساند به ما زمان تو را فرشتگانِ سبک‌بال در زمین جمع‌اند که تا نجف برسانند زائران تو را قسم به ایوانت روبروی باغ بهشت به سینه می‌کوبم سنگِ آستان تو را شاعر:
دنیای بی‌امام به پایان رسیده است از قلب کعبه قبله ایمان رسیده است از آسمان حقیقت قرآن رسیده است شأن نزول سوره «انسان» رسیده است وقتش رسیده تا به تن قبله جان دهند در قاب کعبه وجه خدا را نشان دهند روزی که مکه بوی خدای احد گرفت حتی صنم به سجده دم یا صمد گرفت دست خدا ز دست خدا تا سند گرفت خانه ز نام صاحب‌خانه مدد گرفت از سمت مستجار، حرم سینه چاک کرد کوری چشم هرچه صنم سینه چاک کرد وقتی به عشق، قلب حرم اعتراف کرد وقتی علی به خانه خود اعتکاف کرد وقتی خدا جمال خودش را مطاف کرد کعبه سه روز دور سر او طواف کرد حاجی شده است کعبه و سنت شکسته است با جامه سیاه خود احرام بسته است از باغ عرش رایحه نوبر آمده‌ست خورشید عدل از دل کعبه برآمده‌ست از بیشه‌زار شیر شجاعت در آمده‌ست حسن خدای عزوجل حیدر آمده‌ست جانِ جهان همین که از آن جلوه جان گرفت حسنش «به‌اتفاق ملاحت جهان گرفت» ای منتهای آرزو، ای ابتدای ما! ای منتهی به کوچه تو ردّ پای ما! ای بانی دعای سریع ‌الرّضای ما! پیر پیمبران، پدری کن برای ما! لطف تو بوده شامل ما از قدیم‌ها دستی بکش به‌روی سر ما یتیم‌ها پشت تو جز مقابل یکتا دو تا نشد تیر تو جز به‌جانب شیطان رها نشد حق با تو بود و لحظه‌ای از تو جدا نشد خاک تو هر کسی که نشد توتیا نشد* ای شاه حُسن!‌ با تو «گدا معتبر شود« آری! «به‌یمن لطف شما خاک زر شود« ای ذوق حسن مطلع و حسن ختام ما! شیرینی اذان و اقامه به کام ما! تا هست مُهر مِهر تو بر روی نام ما »ثبت است بر جریده عالم دوام ما« این حرف‌های آخر شعر است و خواندنی است بر پای تو هر آن‌که نماند نماندنی است. شاعر:
عزیز‌ فاطمه جای تو بین صحرا نیست که سنگ‌ و خار بیابان پناه و ماوا نیست میان همهمه ها و میان قهقهه ها صدای گریه پنهانی تو پیدا نیست نه عابسی نه زهیری نه حر و جون و غلامی کسی شبیه تو آقا غریب و تنها نیست تو را نشانه گرفته است نیزه غربت به مردمان برسان فرصت تماشا نیست قنوت وتر تو هربار خرجی ام را داد لباس گرم تنم کرده ای که سرما نیست فقط به چشم تو جان دوباره میگیرم که زنده کردن من کار هر مسیحا نیست برای من پدری میکنی ولی از دور دلم گرفته که آغوش مهر بابا نیست به پای نامه اعمال من مکن گریه که گریه حق پسربچه های زهرا نیست تمام دور و بر دشت را گشت حسین که برده است؟ چرا دست های سقا نیست؟
کعبه از خواب زمستانی خود بیدار شد آفتابی بر سر لات و هبل آوار شد عالمی از عطر انگور نجف سرشار شد آنقدر در خلقتش بر روی نورش کار شد خالقش انگار در آیینه اش تکرار شد کعبه تنها قاب ممکن بود این تصویر را وحی،تنها وصف ممکن بود این تفسیر را آسمان در خواب دیده قبلا این تعبیر را وا نخواهد کرد از پای خودش زنجیر را هر که در دامش شبیه میثم تمار شد کعبه ابراهیم را با مستجارش جار زد حال باید لاشه لات و هبل را دار زد حیدر صفدر قدم در صحنه پیکار زد مهر خاتم را به دوش احمد مختار زد ای بنازم ناز شستش را که خاتم کار شد با نگاه تو مسلمان میشود ابلیس هم خضر از لعل تو نوشانده است بر ادریس هم خاک پایت را تبرک میبرد قدیس هم دعبل از تو رزق میگیرد،ولی تندیس هم او طمع دارد که آمد شاعر دربار شد مور پای سفره ات مثل سلیمان میشود کهکشانی زیر نعلین تو پنهان میشود هرکجا پا میگذاری خود شبستان میشود دلدل بالا بلندت قبله گردان میشود دوش دلدل جایگاه قبله سیار شد
جهان نخواست که دست از خلاف بردارد خدا بناست که تیغ از غلاف بردارد درون کوزه نمیگنجد آب اقیانوس عجیب نیست که کعبه شکاف بردارد نمیرسد به مقامی که زادگاه علی است مگر کسی که لباس طواف بردارد برای دوری چشم بد از تو ، مسجد شهر بنا شده است سه روز اعتکاف بردارد دوباره مثل علی(ع) زاده میشود؟ هرگز هزار بار که کعبه شکاف بردارد علی است راه هدایت، کسی که منکر اوست... چگونه گام در این راه صاف بردارد کسی که نام خدا و رسول (ص) بر لب اوست علی علی نکند انحراف بردارد
کسی به غیر علی نیست همنشین علی نماز سجده کند پیش پای دین علی زمان مسخر محض است در رکاب رسول زمانه نقطه‌ی ریزی‌ست در نگین علی گرفت خاتم او را گدا و گفت به خلق جوابِ راست در آید از آستین علی به مُهر سجده‌ی او غبطه می‌خورم هر روز چقدر بوسه گرفته‌ست از جبین علی قسم به خوشه‌ی انگور حک به روی ضریح فرشته‌ها همه هستند خوشه‌چین علی قسم به نقش ضریحش، که می‌دهد انگور هر آنچه را که بکارند در زمین علی یکی به دار ارادت، یکی به داغ غمش خوشا به حال شهیدان راستین علی
آن زمانی که عدم روی عدم آوار شد نیستی در نیستی در نیستی تکرار شد نوری آمد روشنای سرزمین تار شد جنت خشکیده ای بیرون زد و پر بار شد یا علی گفتیم و دنیا از عدم بیدار شد نِی عبث میشد اگر آوا و حلقومی نداشت شعر گم میشد اگر ابیات منظومی نداشت دادگاه عاشقی هم هیچ محکومی نداشت زندگانی بی علی معنا و مفهومی نداشت سیزده روز از رجب رد شد که معنادار شد تا علی ساقی‌است من انگور میخواهم چکار ساز دل کوک است پس تنبور میخواهم چکار سوختم از شوق حیدر، گور میخواهم چکار کشته‌ی عشقم، به محشر صور میخواهم چکار خوش به حال عاشقی که از غمت بیمار شد وارث لوح امامت کیست بعد از مصطفی نام حیدر بر زبان جاری‌ست بعد از مصطفی این هیاهوهای باطل چیست بعد از مصطفی لایق منبر نشینی نیست بعد از مصطفی هر کسی مانند بز در کوه تار و مار شد آنقدر عطر بهشت از گلشنت بوییده که آنقدر در چهره ات نور خدا را دیده که آنقدر خاک کف پای تو را بوسیده که آنقدر از نخل الفاط تو خرما چیده که یک رعیت زاده آخر میثم تمار شد گاه اسرار خدا در سینه یک نوکر است این مقامی از مقامات غلامش قنبر است که تمام روزها نقل لبش یا حیدر است هر کسی یک یا علی گفته است بی شک برتر است پیش آن شیخی که عمرش صرف استغفار شد...