eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
روز نخست مظهر ذات خدا شدی یعنی که برگزیده شدی ، مصطفی شدی یا أیّها المُدثّر و یا أیّها الرّسول یا أیّها المُزمّل قرآن ما شدی نورت که خلق شد ، عدم از صحنه پا کشید پس تو وجود را خبر مُبتدا شدی چندین هزار سال جلوتر ز هر کسی با ذات کبریایی حق ، آشنا شدی ای نازم آن مقام که روی لب علی  بالاترین قسم به زمان دعا شدی باید وإن یکاد بخوانند بهر تو این گونه که به عشق علی مبتلا شدی  لبهای جبرئیل أمین تا که باز شد شـأن نزول آیه ی قُل إنّـما شدی تا بوی عشق در همه جا منتشر شود در دست باد صاحب زلفی رها شدی از کاسه ، چشمهای مخالف در آمدند وقتی پدر به مادر اهل کسا شدی من مفتخر به نوکری دخترت شدم  تو افتخار سلسله ی انبیا شدی تو چارده تجلّی پُشت سر همی که چارده سِری به دل شیعه جا شدی  ((یا مصطفی محمّد و یا مرتضی علی)) وقت توسّلات چه مشکل گشا شدی ! سعی صفا و مروه ی ما دیدن تو بود حتی دمی که عازم کوی منا شدی یک روز روح آیه ی تطهیر بودی و یک روز پنج تن شدی و هل أتیٰ شدی یک روز مرتضای دیار نجف شدی یک روز رهسپار، سوی کربلا شدی تشییع شد تن تو مدینه نَه ، کربلا آن ساعتی که چیده میان عبا شدی زینب دلیل داشت صدایت زند ، که دید ---هم صحبت حسین سر از تن جدا شدی بعد از غروب واقعه گفتی حسین من از چه شبیه پیرهنت نخ نما شدی ؟ همراه فاطمه عقب کاروان اشک با بچّهْ هات راهی شام بلا شدی
جهان شب زده بیدار می شود آن روز کویر پهنه ی گلزار می شود آن روز امام ما که بیاید زمانه خواهد دید محمد است که تکرار می شود آن روز
محمد عربی آبروی هر دو سراست کسی که خاک درش نیست خاک بر سر او شنیده‌ام که تکلم نمود همچو مسیح بدین حدیث لب لعل روح‌پرور او که من مدینهٔ علمم، علی درست مرا عجب خجسته حدیثی‌ست! من سگ در او
حق ، تو را تنها نه بر پیغمبری مبعوث کرد در حقیقت بهر دل ها دلبری مبعوث کرد پرتو حُسن تو در بازار گرم دلبری یوسفان را در لباس مشتری مبعوث کرد پادشاهت کرد بر پیغمبرانِ ما سَبَق انبیا را نزد تو ، بر نوکری مبعوث کرد ریگِ ” کوه نور ” شد هم قدر الماس سیاه تا قدومت ، خاک را بر زرگری مبعوث کرد ای یتیم شهر مکّه حق به جای آمنه دخترت را در لباس مادری مبعوث کرد صاحب خُلق عظیمت کرد و قلبی مهربان با تو دین را بر مُحبّت گستری مبعوث کرد نیمه ای از تو علی شد ، نیمه ای هم فاطمه هل أتایی را کنار کوثری مبعوث کرد تا نباشند عاشقان محروم از دیدار تو مجتبی را مصطفای دیگری مبعوث کرد تا تمام دشت طف را پُر کند با جلوه ات در مصاف لشکری هم اکبری مبعوث کرد کربلا عصر دهم فهمید هر سردرگُمی حق ، حسینت را برای بی سری مبعوث کرد او به فکر دستگیری از خلایق بود اگر دست را با داغ بی انگشتری مبعوث کرد دین زینب چون حسینش بود ، چل منزل خدا خواهر دین را به پیغام آوری مبعوث کرد گفت : إقراء بسم رَبّک ، سَر تکلّم کرد و اشک خویش را در چشم های دختری مبعوث کرد
هر سینہ از این شعف شد آگاه عید، عید محمد است والله عیـدانه زِ مصطفیٰ بخواهید امـــرِ فرجِ  بَقیـــَــــــة الله
این محفل ختم رُسل، یا بزم شکر داور است این حلقه ی ذکر علی، یا بعثت پیغمبر است مبعث شب وصف علی، نه جای ذکر دیگر است هرگز نپنداری جدا، جانِ نبی از حیدر است اینگونه از شبهای سال، این لیله المحیا سر است عید رسول الله شد، افضل ز اعیاد خدا ختم رسل شد مصطفی، بهر ولای مرتضا دانی چرا مبعوث شد بهر رسالت مصطفا تا که خدا فرمان دهد او را پیِ امرِ ولا تنها نه در خمّ غدیر، از قبل فرمودش خدا: حیدر ولی اللهی اَش، باشد همه اسرارِ ما دین آسمانی بی ستون باشد به یمنِ مرتضا هر جا که احمد پر کشد، آنجا نظر گاه علیست مافوقِ طاقِ عرشِ حق، خطّ گذرگاه علیست اصلاً برای مصطفی، سرمایه ی پیغمبری در عرش و فرش و برّ و بحر، یکجاست صوت حیدری معراج نه، غارِ حرا نه، نزد قرب داوری صوتِ علی زد حرف اول را، نه صوت دیگری یعنی علی غیر از خدا، بر هر که دارد سروری صوتِ علی، آهنگ زیبای دلِ پیغمبر است با این صدا او آشنا، از ابتدا تا آخر است بعثت حقیقت دارد اما، این حقیقت با علیست قرآن شریعت دارد اما، این شریعت با علیست احمد طریقت دارد اما، این طریقت با علیست دینش هدایت دارد اما، این هدایت با علیست عترت ولایت دارد اما، این ولایت با علیست دانی که سرّ مصطفی در چیست ، هم وِردِ لبش یک روح در دو کالبد، این است اصلِ مطلبش این عید را ذکر علی، بالاتر از هر مطلبی است ما مدحِ مولا را اگر داریم بر لب، از نبی است هر کس که با این ره مخالف باشد از ما اجنبی است ذکر علی، ذکر جوانمردان به هر روز و شبی است این ذکر ، زینت بخشِ مَه رویان به هر لعلِ لبی است ذکرِ سماوات و زمین، حیدر امیر المومنین بعثت همین است و همین، حیدر امیر المومنین احمد به جرم عشقِ او، در جنگ ابرویش شکست زهرا برای یاری اش، در کوچه بازویش شکست اصلا حسن، با ذکر نام او، گُلِ رویش شکست آری حسینش در تهِ گودال، پهلویش شکست با سنگ کوفی حرمتِ زینب زهر سویش شکست ذاتِ پیامِ جاودانِ بعثتِ احمد، علیست قرآن بخوان، جانِ کلامِ خالقِ سرمد علیست
فدای نازکیِ طبع و شیوه ی سکناتت نمی رسد به زُلالیِ خُلقَت آب ، محمد همیشه گرم گرفتی به نوکران و ضعیفان نمی رسد به قَدِ لطفت آفتاب ، محمد تمام آدم و عالم ، اسیر حُسنِ جمالت برات جامه دریدست ماهتاب ، محمد گُل احتیاج ندارد به بوی مُشک و گلابی زدی به خود که معطّر شود گلاب ، محمد تلالو نگهت روشنی ده مَه و انجُم به شامِ تارِ منِ گمشده ، بتاب محمد به روز حشر شفاعت کنی چنانکه "فتَرضی" در آن شلوغیِ مَحشَر مرا بیاب محمد برای دلبری از تو ، خدا به لیله الاسری نموده است به صوتِ علی خطاب محمد علیست جانِ محمد به حکم "اَنفُسَنا"، پس عجیب نیست بگویم "ابوتراب محمد" به روی کفّه ی میزان به روز حشر نباشد گران تر از صلوات شما ثواب ، محمد
آنروزها رنگ سحر خاکستری بود رنگ تمام غنچه ها نیلوفری بود آداب آدم چهره ها کین گستری بود هر دختری محروم مهر مادری بود آنروزها جان جهان از غم به لب بود آنروزها خورشید هم در بند شب بود صبح سعادت با همه نامهربان بود بر شیر مردان ، حکم حکم روبه هان بود گوئی تمام باغها بی باغبان بود گوئی تمام فصلها فصل خزان بود آنروزها گل روی گلشن را نمیدید بلبل جمال یاس و سوسن را نمیدید آنجا که ظلم از هر طرف بیداد میکرد از غم عقاقی گریه بر شمشاد میکرد مرغ سعادت شِکوه از صیاد میکرد آنجا که عشق از بی کسی فریاد میکرد آزاد مردی نغمه های دیگری داشت گوئی به سر حال و هوای دیگری داشت او صحبت از یک خالق و یک یار میکرد او وصف یک معشوق و یک دلدار میکرد با هر سخن کز یار در بازار میکرد از خواب غفلت عشق را بیدار میکرد تا غنچه ی لعل لبانش باز میشد مرغ اسیر عشق در پرواز میشد در بین نامردان سخن مردانه میگفت جان جهان از جلوه ی جانانه میگفت در خانه ی حق مدح صاحبخانه میگفت بر تیره روزان از می و پیمانه میگفت نطقش برای ظلم بوی جنگ میداد ظلمت جواب نور را با سنگ میداد از طعنه ی نامرد مردم در نوا شد دریای رحمت از کویر غم جدا شد چون روزهای پیش وارد بر حرا شد از خلق بگریزان و واصل بر خدا شد از جهل مردم نزد خالق ناله میکرد فریاد از بیداد چندین ساله میکرد کآمد بگوشش از پس غیبت ندائی بر گوش جان بنشست بانگ آشنائی کی عبد من تو بهترین مخلوق مائی بر تو سزد پیغمبری بر من خدائی اقرا باسم ربک قل ای محمد برگو بنام خالق کل ای محمد تو آخرین پیغمبر مائی محمد تمثال روی ما سراپائی محمد پیغمبران قطره، تو دریائی محمد پیغمبران را هم تو مولائی محمد برخیزو راهی شو که ره دور و دراز است از کعبه هم بر دامنت دست نیاز است گرچه از این ساعت رهی دشوار داری ای یوسف ما گرمی بازار داری باکت نباشد مشتری بسیار داری همسنگری چون حیدر کرار داری در هر قدم صد آسمان یاور دهیمت مزد رسالت سوره ی کوثر دهیمت
در اُفُقی ماورای عرش معلى آینه دارد خدا "دَنی فَتَدَّلا" طعم وجود از که یافت سفره‌ی خلقت از نمک چهره‌ی محمدِ طاها...
از مهر دو تن که ناظر و منظورند "غیرت"! نبری گمان که از هم دورند با ذات رسول، نسبت ذات علی چون روشنیِ دو دیده از یک نورند ...... گاهی ز نبی گه از ولی می‌گویم گه ناد علی سینجلی می‌گویم نُه پردۀ چرخ ترسم از هم بدرد چون از سر درد «یا علی» می‌گویم ..... بی شک که علی مطلع انوار خداست داماد رسول و شافع روز جزاست دانستن رتبۀ محمد، ز علی است هر کس قدرش ز جانشینش پیداست
در محضر معصوم نشستم به ادب تا کسب شرف کنم در آن بیتِ شرف گفتم شب مبعث به کجا باید رفت فـــــــرمـــود برو دیدنِ ایوانِ نجف
از کوه کتاب عاشقی آوردی خورشیدی و ماه را دو قسمت کردی اینها که نصیب هر پیمبر نشود پاداش تو شد، که با علی می‌گردی
بر گوش میرسد ز حرا بانگ یا علی باشد شب زیارت شیر خدا علی پر میکشد دلم شب مبعث سوی نجف در حیرتم نبی شده مبعوث یا علی یک نور بوده اند از اول دو تا شدند این مصطفی محمد و این مرتضی علی پس میروی اگر به نجف زیر لب بگو یا مرتضی محمد و یا مصطفی علی
محبوب خداوند تبارک و تعالی ست این مرد که مُزّمّل و مُدّثّر و طاهاست باید سخنانش به دل و جان بنشیند این مرد که مشهور به پیغمبر دلهاست سرسلسله جنبان همه کون و مکان است این نور که خود شاهد پیدایش دنیاست هرجا سخن از خُلق خوش اوست در عالم بی‌جامِ‌ مِی‌ و خنده‌ی گُل،عیش،مُهیّاست یک شمّه‌ی نورانیتش سوره ی(وَالشّمس) یک پرتو رُخساره‌ی‌او جَنّتُ الاعلی ست در محضر او حرف بزرگان ملائک (تالله لقد آثرک الله علینا)ست حق دارد اگر بر سر بازار ملاحت انگشت به لب،حُسن-تورا غرق تماشاست پیداست که اصل شجر نور تو هستی وقتی ثمر زندگی ات حضرت زهراست دندان اویس است که فهمانده به عالم دیوانه‌ شدن در اثر عشق‌ تو زیباست شان تو اجلّ است که خوانند یتیمت کز صبح ازل مادر تو اُمّ ابیهاست آنجا که علمدار تو حیدر شده باشد تاهست خدا ، پرچم اسلام تو بالاست نفس تو علی هست و از این روست به مبعث دلها همه در حسرت پابوسی مولاست آویزه ی گوشم همه ی عمر حدیثِ (من مات علی حب علی مات شهیدا)ست
جواب واضحِ "إقرأ" بلي بود بدون شکّ و امّا و ولی بود دلیل بعثت و معراجِ احمد غدیر و جانشینی علی بود!
یگانه گوهر ما یا محمد پیامِ آخر ما یا محمد بگو با مردم عالم از امروز تویی پیغمبر ما یا محمد همه بتها شکسته یک یک امشب شدی بر کل دلها مالک امشب همه عالم به گوش جان نشسته محمد! اقرا بسم ربک امشب بخوان از نور از ایمان محمد بخوان یاسین و الرحمن محمد جهان مشتاق صوت توست امشب بخوان قرآن بخوان قرآن محمد تو با صوت جلی باید بگویی ز اوصاف ولی باید بگویی اگر مبعوث گشتی یا محمد شب و روز از علی باید بگویی
تا مهر و ولا به سینه‌ها دمساز است تا باب عنایت الهی باز است از فرش به عرش وز ازل تا به ابد گلبانگ محمّدی طنین انداز است
جلوه ای از رخ معشوق به ما تابیده نوری از جنس خدا در همه جا تابیده مکه روشن شده، خورشید حرا تابیده ای خدیجه پدر فاطمه آمد، صلوات دست پر آمده امروز محمد صلوات آمد از سمت حرا، نور نبوت به جبین آمد از سمت حرا، قاری قرآن مبین آمد از سمت حرا، مرد پیام آور دین او که مسرور می آید، شده پیغمبرمان أشهَدُ أَنَّ محمد شده پیغمبرمان او که از روز نخستین و ازل احمد شد او که در غار حرا، منتخب ایزد شد شد حرا میکده اش، مست می سرمد شد جبرییل آمده و جام نبوت در دست تا که با خواندن قرآن نبی گردد مست نزد او چهره ی ابلیس حضیض است چقدر وحی از غنچه ی لبهاش لذیذ است چقدر این نبی نزد خداوند عزیز است چقدر خاص بوده که به او سوره ی کوثر دادند خوش بحالش، که به او حیدر صفدر دادند او رسول است و شده حرف حسابش قرآن هدیه اش بر همه توحید پرستان، ایمان آمده تا که بسازد ز گِل ما انسان ما اگر ماه خدا، ماه محرم داریم از سر سفره ی پیغمبر خاتم داریم مصطفایی که به جز زجر ز کفار ندید از یَد بولهب مکه کم آزار ندید دور خود یار، به جز حیدر کرار ندید روی غمهاش به جز فاطمه مرهم نگذاشت سنگ دشمن به لبش خورد، ولی کم نگذاشت آمده تا که بتی قبله ی مردم نشود کعبه از لات و هبل، غرق تألم نشود کعبه خود سنگ نشانیست که ره گم نشود به خداوند، به قرآن و به جان ثقلین قبله ی اصلی عشاق جهان است حسین زینت دوش نبی کیست، أباعبدالله دین ناب نبوی چیست، أباعبدالله غیر حق فانی و باقیست، أباعبدالله این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست این چه شمعی است که جانها همه پروانه ی اوست
همین بس است به مدحش: محمد است محمد حمید و حامد و محمود و احمد است محمد قسم به شوق اویس و قسم به بهت بحیرا که آفتاب کمالات بی حد است محمد چه کوچه ها که نشستند در مسیر عبورش به نور و عطر و تبسم زبانزد ست محمد ستاره ی شب مکه طلوع صبح مدینه به یمن آینه خورشید مشهد است محمد اگرچه بین رسولان سرآمد است سرآمد به رسم حسن ختام آخر آمده ست محمد و باز می رسد از جانب حجاز سواری که هرکه دید بگوید: (محمد است محمد)
چه کاری با حرا کردی محمد حرا را کبریا کردی محمد فدای تو که با اسلام نابت جهان را با صفا کردی محمد کتاب عشق را شیرازه کردیم که اسلامِ تو ، پُر آوازه کردیم لباسِ فاخرِ پیغمبری را به قدّ و قامتت اندازه کردیم به کوه نور تابیدی چنان ماه مخور غصه که پیروزی در این راه رسول ما خیالت جمع باشد که همراه تو می گردد یدالله اساس شرک از بنیان شکستند سران فتنه و طغیان شکستند زمانی پرچمت افراشتی تو ابوجهل و ابوسفیان شکستند به حق ، چشم ترت هم یاعلی گفت خدیجه همسرت هم یا علی گفت زمانی دین خود ابلاغ کردی قویّاً حیدرت هم یا علی گفت تو را مُهر نبوت بر جبین خورد به دردِ تو امیرالمومنین خورد علی وقتی که با تو کرد بیعت نظام کفر یکجا بر زمین خورد درِ فیضت همیشه بازِ باز است همیشه پیرو تو سرفراز است خدا میخواهد این را تا قیامت همیشه پرچمت در احتزاز است
بوسه زند تاج گل به پاي محمّد خسرو حُسن است گداي محمّد تا كه برد بوي خوش صبا به گلستان مي‌كشد از هر طرف رداي محمّد جسم شريفش بُوَد لطيف‌تر از نور محو شود سايه از صفاي محمّد آب بقا هستي‌اش ز يُمن رسول است خضر، بقا دارد از بقاي محمّد خواهي اگر بشنوي كلام خدا را گوش به قرآن كن و نداي محمّد از شب معراج، ماه و جمله كواكب چشم به راهند بر لقاي محمّد مُلك جهان را پلاك خود زده لولاك چون دو جهان شد بنا براي محمّد آن چه خداوند در حديث كسا گفت پرده نشين بود در سراي محمّد پشت و پناه و شفيع عالميان اوست چون به خدا هست اتّكاي محمّد روشن و پيداست پيش مردم دانا غير علي نيست مثل و تاي محمّد نيست مسلمان هر آن كه بغض علي داشت هست ولاي علي، ولاي محمّد شرح كمالات و وصف ذات نبي را كس نتواند به جز خداي محمّد گفت: حسين از من است و من ز حسينم ذبح عظيم است چون فداي محمّد سبط نبي چون كه نور چشم رسول است قتلگه اوست كربلاي محمّد دست ابوالفضل و پرچمي كه برافراشت دست علي بود بر لواي محمّد اكبر ليلا، شبيه حضرت طاها آمده در كربلا به جاي محمّد حرمله زآن تير مرگ‌بار سه شعبه حلق علي را دريد و ناي محمّد حضرت سجّاد و آن خيام پُر آتش جان نبي بود و خيمه‌هاي محمّد ناله‌ي واغربتاي زينب كبري ناله‌ي زهراست هم‌صداي محمّد با همه پستي «حسان»!، بلند مقامم تاج سرم شد چو خاك پاي محمّد
از عرش آمدنـد ملائـك به خدمتــش تنها به قصد عرض ارادت به حضرتش حالا در امتداد مـسيرِ پيمبريش مي آيد از حـرا پِـي اِظـهـارِ بعثـتش از لحظه ي اَلَست كه نه پيشتر از آن بر شـانه اش خُـدا زده مُهرِ نبوّتش او خاتم تماميِ پيغمـبران شده ست پس ختم هرچه خُير بُوَد در رسالتش بوي گُلاب ناب زمين را گرفته اسـت آري نشسته دُرّ عرق رويِ صورتش افتاد كوه نـور به سجـده مقابلـش تا ديد جلوه مي كند اينسان أُبُهّتش در شرح بندگيش چِها مي شود نوشت؟ جايي كه مي رسـد به خُدايـش هويّتـش پيش از ظهورِ رحمـتِ كُليّه اش به دهر كِي شاه مي نشـست كنار رعيّتـش؟ يك دم زبان به شِكوِه گري وا نمي كند هرچـند مي كنند دمادم ، اذيّـتـش كوثر رسيده است به او پس مشخّص است ننشسته است گَرد به دامانِ عصمتش بايد كه پرچمـش همه جا قد عَلَم كُند وقتي علي ست يارِ نُخست شريعتـش او آمده ست تا كه بفهمـند اهل ديـن دين خُداست، عشق به حيدر حقيقتش در هر دو حال گـفـته فقط يا علي مدد قربان جَلوتش كه بُوَد مثـل خَلوتش امشب شبِ زيارتِ مخصوصه ي علي ست پس شـك نكن كه رفته نبي هم زيارتش
ﮔﻠﻮﯼ ﺑﺎﺩﯾﻪ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺗﺸﻨﻪ‌ﺗﺮ ﻣﯽﮔﺸﺖ ﭼﻮ ﺗﺎﻭﻟﯽ ﺯ ﻋﻄﺶ، ﺍﺯ ﺳﺮﺍﺏ ﺑﺮﻣﯽ‌ﮔﺸﺖ هُبَل ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﺗﺎﺭﺍﺝِ بی‌نوایی‌ها ﻣﻨﺎﺕ ﻭ ﻻﺕ ﻭ ﻋُﺰﯼ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﯾﯽ‌ﻫﺎ ﺑﻪ ﺭﻭﺡ ﺑﺎﺩﯾﻪ ﻫﺮ ﻧﺎﺧﺪﺍ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺧﺪﺍﯼ ﺑﺎﺩﯾﻪ ﺍﺯ ﻧﺎﺧﺪﺍ ﮔﺪﺍﯾﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻮﺩﯼ ﻭ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺟﻤﻌﻪ ﺩﺍﺩ ﻧﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ طلیعۀ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ، ﺯﺍﺩﻩ ﺷﺪ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﭘﺸﺖِ ﺍﺑﻮﺟﻬﻞِ ﺩﺷﺖِ ﺟﻬﻞ ﺷﮑﺴﺖ ﺑﻨﺎﯼ ﺑﺘﮑﺪﻩ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺳﻬﻞ ﺷﮑﺴﺖ ﻓﻘﻂ ﻧﻪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﺘﯽ ﺑﻮﺩ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺟﺒﯿﻦ مدائن ﻫﺰﺍﺭ ﭼﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻧﺸﺴﺖ ﺑﺮ ﻟﺐ ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺳﺎﻭﻩ ﺗﺎﻭﻝ ﺁﺏ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻩ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺪﻝ ﺷﻮﺩ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﺏ؟ ﺳﻤﺎﻭﻩ ﺑﺎ ﻟﺐ ﺗﺸﻨﻪ ﻧﻮﯾﺪ ﺁﺏ ﺷﻨﯿﺪ ﻧﻮﯾﺪ ﺁﺏ ﺍﺯ آیینۀ ﺳﺮﺍﺏ ﺷﻨﯿﺪ ﻣﺠﻮﺳﯿﺎﻥ ﻫﻤﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺁﺗﺶ ﺑﻪ ﻣﺎﺗﻤﯽ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺷﺪ ﻣﺜﻞ ﭘﺎﺭﺳﺎﻝ ﺁﺗﺶ؟ ﺑﯿﺎ ﺑﻪ کومۀ ﻭﺍﺩِﯼ ﺍﻟﻘُﺮﯼ ﻃﻮﺍﻑ ﮐﻨﯿﻢ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺍﻭ ﺳﻔﺮ ﺍﺯ ﻗﺎﻑ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻗﺎﻑ ﮐﻨﯿﻢ... ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻏﺎﺭ ﺣﺮﺍ ﺧﻠﻮﺕ ﺣﻀﻮﺭﺵ ﺑﻮﺩ ﻫﺰﺍﺭ ﺯﺧﻢ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﺮ ﺩﻝِ ﺻﺒﻮﺭﺵ ﺑﻮﺩ... ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﭘﺮﭼﻢ ‏«ﻟﻮﻻﮎ» ﺑﺮ ﺟﺒﯿﻨﺶ ﺑﻮﺩ ﺟﻮﺍﺯِ ﮐﺸﺘﻦ ﺑﺘﻬﺎ ﺩﺭ ﺁﺳﺘﯿﻨﺶ ﺑﻮﺩ ﭘﯿﻤﺒﺮﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﺣﻖ ﻣﻘﯿﻢ ﺷﻮﺩ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺍﺷﺎﺭۀ ﺩﺳﺘﺶ ﻗﻤﺮ ﺩﻭ ﻧﯿﻢ ﺷﻮﺩ ﻧﺒﯽ ﺯ ﻫﯿﺒﺖ ﺟﺒﺮﯾﻞ، ﺳﻮﺧﺖ ﺩﺭ ﺗﺐ ﻋﺸﻖ ﻧﺪﺍ ﺭﺳﯿﺪ: ﺑﺨﻮﺍﻥ، ﺍﯼ ﺭﺳﻮﻝ ﻣﮑﺘﺐ ﻋﺸﻖ ﺑﺨﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺧﺪﺍ، ﺍﯼ ﭘﯿﺎم‌آﻭﺭ ﺻﺒﺢ! ﺑﺨﻮﺍﻥ، ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺨﻮﺍﻥ، ﺍﯼ ﺭﺳﻮﻝ ﺩﻓﺘﺮ ﺻﺒﺢ... ﺑﺴﯿﻂ ﺑﺎﺩﯾﻪ ﺭﺍ ﺭﺯﻣﮕﺎﻩ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﮐﺮﺩ ﺗﻤﺎﻡ ﻫﺴﺘﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻓﺪﺍﯼ ﻗﺮﺁﻥ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﮐﻮﻩ ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﺯ ﺍﻭ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭﺗﺮ؟ ﮔﻔﺖ: ﺍﻭ ﺑﻪ ﻣﻮﺝ ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﺯ ﺍﻭ بی‌قرارتر؟ ﮔﻔﺖ: ﺍﻭ ﺑﻪ ﺍﺑﺮ ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﺯ ﺍﻭ ﭼﺸﻢ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ‌ﺗﺮ ﮐﯿﺴﺖ؟ ﺯ ﺷﺮﻡ، ﺻﺎﻋﻘﻪ ﺯﺩ، ﻫﺮ ﮐﺠﺎ ﺭﺳﯿﺪ، ﮔﺮﯾﺴﺖ ﺗﻮ ﺍﯼ حماسۀ ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﺍﻭﻟﺶ ﮐﻮﭺ ﺍﺳﺖ! ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺪﻭﻥ ﺣﻀﻮﺭﺕ ﺗﺼﻮّﺭﯼ ﭘﻮﭺ ﺍﺳﺖ ﺑﯿﺎ ﮐﻪ ﺑﺎﺩﯾﻪ ﻟﻢ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﺮ ﺗﻤﺎﻣﺖ ﺟﻬﻞ ﻣﮕﺮ ﺑﻪ ﻋﺰﻡ ﺗﻮ ﺍﻓﺘﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ، ﻗﺎﻣﺖ ﺟﻬﻞ... ﻋﺼﺎﯼ ﻣﻌﺠﺰۀ ﺻﺪ ﮐﻠﯿﻢ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺖ ﮐﻤﻨﺪِ ﻣﺤﮑﻢِ ﻋﺰﻣﯽ ﻋﻈﯿﻢ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺖ... ﺑﻪ ﯾﻤﻦ ﺑﻌﺜﺖ ﺗﻮ ﺳﻘﻒِ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭﺍ ﺷﺪ ﺣﻀﻮﺭ ﻓﻮﺝ ﻣﻼئک ﺑﻪ ﻏﺎﺭ ﭘﯿﺪﺍ ﺷﺪ ﺗﻮ ﺳﺮ ﺭﺳﯿﺪﯼ ﻭ ﺍﺯ ﻋﺪﻝ، ﭘﺸﺖ ﻇﻠﻢ ﺷﮑﺴﺖ ﺑﻪ دست‌های ﺗﻮ ﻣﺸﺖِ ﺩﺭﺷﺖِ ﻇﻠﻢ ﺷﮑﺴﺖ ﺯ ﺣﺠﻢ ﺑﺴﺘﻪ ﮐﺠﺎ ﺑﯽ‌ﺗﻮ ﺁﺏ ﻣﯽ‌ﺟﻮﺷﯿﺪ؟ ﻓﻘﻂ ﺳﺮﺍﺏ ﺯ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺍﺏ ﻣﯽ‌ﺟﻮﺷﯿﺪ... ﺗﻮ ﺩﺭ ﮔﻠﻮﯼ ﻋﻄﺸﻨﺎﮎِ ﺟﻬﻞ، ﺍﺩﺭﺍﮐﯽ ﺗﻮ ﻣﺜﻞ آیۀ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﻘﺪﺳﯽ، ﭘﺎﮐﯽ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﺣﺮﻑِ ﮐﻼﻣﺖ ﺣﻀﻮﺭ ﺗﻮ ﭘﯿﺪﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺁﯾﻪ‌ﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﻋﻄﺮِ ﻋﺒﻮﺭِ ﺗﻮ ﭘﯿﺪﺍﺳﺖ ﺯ ﭼﺸﻤﻪ چشمۀ ﺍﻟﻬﺎﻡ، ﻫﺮﭼﻪ ﻧﻮﺷﯿﺪﯼ ﺑﻪ ﮐﺎﻡ ﺗﺸﻨﻪ‌ﺩﻻﻥ ﻣﺜﻞ ﭼﺸﻤﻪ ﺟﻮﺷﯿﺪﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ‌ﺗﺮﯾﻦ ﺑﻐﺾِ ﺑﻮﺳﻪ‌ﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ ﭼﻮ ﻓﺮﺷﯽ ﺍﺯ ﻋﻄﺶِ ﺑﻮﺳﻪ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯼ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ ﺳﻔﯿﺮ ﻧﺎﻡ ﺗﻮ ﻭﻗﺘﯽ ﺳﻔﺮ ﮐﻨﺪ ﺑﺎ ﺑﺎﺩ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ‌ﻭﺯﺩ ﺍﺯ ﻻﺑﻪ‌ﻻﯼ گل‌ها ﺑﺎﺩ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﺎﻡ ﺗﻮ ﺟﺎﺭﯼﺳﺖ ﺩﺭ ﺻﺤﺎﺭﯼ ﻋﺸﻖ ﻫﻤﺎﺭﻩ ﺑﺎ ﻣﻨﯽ ﺍﯼ ﻋﻄﺮِ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﯼ ﻋﺸﻖ! ﺑﺪﺍﻥ، ﺑﻪ ﺫﻫﻦ ﻣﻦ ﺍﯼ ﯾﺎﺩِ ﺳﺒﺰِ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﻦ!؟ ﻗﻠﻢ ﻗﻨﺎﺭﯼ ﮔﻨﮕﯽﺳﺖ ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺩﻥِ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺳﺮﺍﯾﺪ ﺳﺮﺍﺏ، ﺩﺭﯾﺎ ﺭﺍ؟ ﻣﮕﺮ ﺑﻪ ﻭﺍﮊﻩ ﺗﻮﺍﻥ ﺭﯾﺨﺖ ﺁﺏِ ﺩﺭﯾﺎ ﺭﺍ؟ ﺗﻮ ﺍﯼ ﺭﺳﻮﻝِ ﺗﻌﻬّﺪ، ﺭﺳﺎﻟﺖِ ﻣﻮﻋﻮﺩ! ﻗﺪﻭﻡِ ﻣﻘﺪﻡِ ﭘﺎﮐﺖ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﻭ ﻣﺴﻌﻮﺩ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺩﺍﺩ، ﺍﯼ ﺳﺨﺎﻭﺕ ﺁﮔﺎﻩ! ﻟﻮﺍﯼ ‏«ﺍﺷﻬﺪ ﺍﻥ ﺍﻟﻪ ﺍﻻ ﺍﻟﻠّﻪ‏» ﮐﻨﻮﻥ ﮐﻪ ﻧﺒﺾ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﻫﺴﺘﯽ ﺗﻮﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮ ﺩﺳﺖ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ، ﺍﺳﯿﺮِ ﻫﺴﺘﯽ ﺗﻮﺳﺖ
پیش از همه شاهان غیور آمده‌ای هر چند در آخر به ظهور آمده‌ای ای ختم رُسُل! قرب تو معلومم شد دیر آمده‌ای ، ز راهِ دور آمده‌ای!
ای نام تو جان بخش تر از آب حیات محتاج تو خلقی به حیات و به ممات از بعثت انبیاء و ارسال رسل مقصود تو بودی، به محمد صلوات
«و الضّحی» هم قدری از آن چهره را معنا نکرد آنچه زلفش کرد «و اللّیل إذا یغشی» نکرد «قاب قوسینِ» دو ابروی نبی را، جبرئیل دید و آنجا ماند و دیگر میل ِ «أو أدنی» نکرد...
نفسی تازه شد از عطر خدایی آری شد عطا باز به ما فیض گدایی آری شد نصیب دل غمدیده صفایی آری شد غزلخوان همه عالم به نوایی آری شعر ، الهام ز سر چشمه ی سرمد دارد تا که بر دل همه دم نور محمد دارد باز ماه رجب از نور منور گشته به شمیم قدم دوست معطر گشته چشم در راه نبی دیده ی حیدر گشته گو خدیجه ، که عزیز تو پیمبر گشته شد پیمبر به همه آنکه خدای کرم است شد پدر بر همه آنکس که یتیم حرم است آمد از غار پیمبر نفسش قرآن شد قبله ی کعبه شد و بر تن کعبه جان شد جان جانان شد و جانش به ره جانان شد بعد از آن عشق به احمد محک ایمان شد اولین مرد علی بود مسلمانش شد و خدیجه که زن اول میدانش شد شب مبعث شده احوال خوشی دارم من همچو مجنون پی هر کوچه و بازارم من گاه مجنون شده ی احمد مختارم من گاه در تاب و تب حیدر کرارم من فاش گویم که به دل هست دو صد شور و شعف می پرد مرغ دل از مکه به ایوان نجف گرچه امشب همه جا نور خدای ازلی ست گرچه احمد همه آیات خداوند جلیست نکته ای هست که در گفتن آن شکی نیست نمک سفره احمد همه دم نام علیست همه جا یار نبی حضرت حیدر بوده و علی بود که دلدار پیمبر بوده و علی بود که در جای پیمبر خوابید و علی بود که جز روی خدا هیچ ندید و علی بود که دل از همه ی خلق برید و علی بود که انگشتریش را بخشید نیست بالای دو دستان علی دیگر دست مدح حیدر چه کنم تا که خدا مداح است مدح حیدر بشنو روی خدا دارد او فاطمه محور اصحاب کسا دارد او چو حسن شیر جمل شاه عطا دارد او چو حسین پادشه کرببلا دارد او زینبی مردتر از از هر چه پسر دارد او شیر مردی چو ابوالفضل قمر دارد او
بخوان به نام خدا؛ خالقی که رحمان است که خشکسالِ زمین؛ بی قرارِ باران است بخوان به نام خدا این شروعِ شیدایی ست و عمرِ جهل از امروز رو به پایان است صدای دخترِ زنده به گور از هر سو به گوش می رسد، این اوجِ جهل انسان است از این به بعد سیاه و سفید بی معنیست بگو که نزدِ خدا شاه و بَرده یکسان است دوباره باز شده راه آسمان به زمین از این به بعد بهشتی شدن چه آسان است دگر نیاز به طور و عصایِ موسی نیست بخوان که معجزه ات آیه های قرآن است بخوان و دستِ خدا را به دستِ خلق بده و حیدر است که دستِ خدای سبحان است بگو محبتِ او اصل و فرعِ دینِ خداست بگو ولایتِ حیدر تمامِ ایمان است بخوان به نام خدایت که صبح نزدیک است بخوان که این شبِ آشفته رو به سامان است
چو بر اریکه سوار آن یگانه فارس شد پیاده یوسف و یعقوب و نوح و یونس شد بزرگ مکتب توحید را مؤسس شد « ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد دل رمیده ی ما را انیس و مونس شد» قدم نهاد به خاک احمد فرشته سرشت گرفت گلشن هستی طراوتی چو بهشت به مزرع دل عشاق تخم عاطفه کشت «نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسئله آموز صد مدرٌس شد» بسوی او زده پر مرغ فکرت اُدبا به خوی او گرویده بُتان پاک قبا ز روی او شده شرمنده مهر و مه عجبا «ببوی او دل بیمار عاشقان چو صبا فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد» یگانه گوهر گنجینۀ طریقت اوست امیر کشور عشق است و دولتش نیکوست شکوه معجزه را بنگر و مگو جادوست «بصدر مِصطَبَه ام می کشاند اکنون دوست گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد» به بام عرش، ملائک زدند پرچم نور شد از تجلّی او چشم بت پرستان کور بگو به غصّه و غم دور باش از ما دور «طربسرای محبت کنون شود معمور که طاق ابروی یار منَش مهندس شد» دهد منادی غیب از فراز عرش ندا رسید مظهر حق رکن دین و میر هدا به پاس مقدمش ای جرعه نوش پاک ردا «لب از ترشّح می پاک کن برای خدا که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد» بیا بنازمت ای شهسوار عرصه ی جود بخوان ترانه ی پرشور حمد یا محمود تو در قیام و ملائک به سجده اند و قعود «کرشمه ی تو شرابی به عاشقان پیمود که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد» فرشته آمد و بگریخت دیو با خواری به جمع دلشدگان مژده داد و دلداری شدم به رغم رقیبان غلام درباری «چو زر عزیز وجودست نظم من آری قبول دولتیان کیمیای این مس شد» به عاشقان خبر وصل دوست برسانید سرود گرم محبت ز نای جان خوانید به مقدمش چو «کلامی» گلی بیفشانید «ز راه میکده یاران عنان بگردانید چرا که «حافظ» از این راه رفت و مُفلس شد»
ﺑﺮ ﭼﻬﺮﻩ ﻱ ﺯﻳﺒﺎﻱ ﻣﺤﻤﺪ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﺑﺮ ﮔﻨﺒﺪ ﺧﻀﺮﺍﻱ ﻣﺤﻤﺪ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﺳﺮ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻗﺪﻡ ﺁﻳﻨﻪ ﻱ ﺍﻭ ﺯﻫﺮﺍﺳﺖ ﺗﻘﺪﻳﻢ ﺑﻪ ﺯﻫﺮﺍﻱ ﻣﺤﻤﺪ ﺻﻠﻮﺍﺕ