eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
7.3هزار دنبال‌کننده
538 عکس
4 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
این بار آخر است منم روبه روی تو تو سوی من نشستی من هم به سوی تو گریه امان نداد که ما درد دل کنیم جان میرود زچشم من از  گفتگوی تو ای جان من مفارقت از جسم من مکن من روبه قبله ام به خدا روبه روی تو بوسه به حلق تو که زدم شمر خنده کرد ای کاش خنجری نرسد بر گلوی تو برروی تل نشستم و دیدم که ریختند با تیغ و سنگ و دشنه و نیزه به روی تو یک نیزه آه  آمد و نگذاشت ضربه اش تا جوشد از گلوی تو راز مگوی تو در زیر دست و پایی و گم کرده ام تورا در زیر دست پایم و در جستجوی تو سی پاره تن تو زهم مو به مو گسست آشفته گشته  پیکرتو مثل موی تو چیزی نمانده ازتن تو تا بغل کنم دربین سینه ماند فقط آرزوی تو @raziolhossein
بدنت در همه ی دشت پراکنده شده آفتاب از تن زخمی تو شرمنده شده خسته ام تاب و توانم بده ای گم شده ام تو خودت راه نشانم بده ای گم شده ای تن ریخته بر خاک سرت را بردند به کجا ای تن صد چاک سرت را بردند چقدر بر بدنت جای رد پا مانده چقدر نیزه شکسته به تنت جا مانده خواستم از بدنت بوسه بگیرم که نشد خواستم از غمت این گوشه بمیرم که نشد سر درآورده تنت نیزه به نیزه در دشت قسمتی از گل پرپر شده اینجا برگشت تو کجا رفته ای  ای دشت پر از عطر تنت نیزه ها پر شده از حال و هوای بدنت @raziolhossein
با نيزه روي زَخمِ تو مَرهَم گذاشتند جِسمِ تو را به خاک، چه دَرهَم گذاشتند . من مانده ام چِگونه بِبوسم تَنِ تو را؟! بَس نِيزه پُشتِ نِيزه و بَر هَم گذاشتند . بَر سينه ات نِمونه ی هَرچه سِلاح هست! شَمشير و سَنگ و تيرِ سه پَر هَم گذاشتند . هم داغِ اَكبرِ تو و هم سوز تِشنگی اَصلاً مَگَر بَرات جِگر هَم گذاشتند؟! . آمد زِ مَن رُقَيِّه سُراغِ تو را گِرِفت پُرسيد كه: برای تو سَر هَم گذاشتند...؟ . دَر كيسه هايِشان پُرِ سَر بود و روسَری هَر آنچه بود زيوَر و زَر هَم گذاشتند @raziolhossein
تکیه زد تا که شاه بر نیزه بدنش ماند و چند سر نیزه هر چه ارباب بی رمق تر شد از سنان خورد بیشتر نیزه بود در دست یک نفر سنگ و بود در دست صد نفر نیزه این چنین با شتاب در بدنش پی چه می رود مگر نیزه؟ هر زمان رفته بین جسم حسین غرق خون گشته تا کمر نیزه لب او را سکینه می بوسید در دهانش نبود اگر نیزه @raziolhossein
چه باید گفت با آن کس که می دانی نمیماند به میدان میروی و حرف چندانی نمیماند پیاده شو رقیه را بغل کن این دم آخر به تو بدجور وابسته است می دانی... نمی ماند امان از اشک بی موقع تو را واضح نمیبینم  مجالی غیر از این دیدار پایانی نمی ماند چه با حسرت رباب آن سو به تو خیره شده،بنگر  که عشقِ عاشق و معشوق، پنهانی نمی ماند برایت گریه خواهم کرد آنگونه که بعد از این  سخن از یوسف و یعقوب و کنعانی نمی ماند تو تنها نیستی، اذنم دهی شمشیر میگیرم  که با جنگاوری ام مرد میدانی نمی ماند اگر رخصت دهی گودال را جارو کنم با پلک  که بعد از رفتنت از گریه مژگانی نمی ماند بمان پیشم مرا با رفتنت از من نگیر "ای من" به جان گفتم بدون یار میمانی؟! نمی ماند عزیز فاطمیات حرم! دورت بگردم من سرت خاکی شود، در خیمه سامانی نمی ماند تنت میماند اینجا روی خاک و فکر سر هستم که چیزی از تو در این راه طوالنی نمی ماند به غیر از پیش من پیش کسی قرآن نخوان لطفا وگرنه که برایت هیچ دندانی نمی ماند @raziolhossein
کمی آرام برو کم شود این خون جگری برده ای دل زهمه کاش زمن جان ببری من هنوزم به دلم مانده تماشات کنم چقدر زود شد ایام وصالت سپری با تن پر پر اکبر چه وداعی کردی بی عصا مانده ای  ودست به روی کمری مثل زهرا به سرت شانه کشیدم  ای کاش که نیفتد سر گیسوی تو دست دگری نا امیدم که تو را باز ببینم اما روی تل منتظرم  تا که بگیرم خبری ساربان مینگرد بد به دلم افتاده می روی کاش که انگشتر خود را نبری چادر خاکی من را نتکان گریه نکن که مهیا شده ام بگذرم از هر گذری @raziolhossein
نشسته ام به غم دلبری که فردا نیست پرم شکسته ز داغ پری که فردا نیست بیا دوباره سرت را به دامنم بگذار.. بگو چکار کنم با سری که فردا نیست؟! دوباره حرف بزن تا کمی سبک بشوم عزیز تشنه ی من! منبری که فردا نیست رباب و نجمه و من هرسه پیشمرگ توایم خود تو باخبری لشکری که فردا نیست سپرده زیر گلوی تورا ببوسم من به خواهرت گفته! مادری که فردا نیست.. پس از تو هم سخن شمر میشوم آری.. به غیر شمر کس دیگری که فردا نیست النگویی که خریدی برای من‌ بردار میان خیمه زر و زیوری که فردا نیست فدای بند به بند تن مبارک تو امان ز ده اسب و پیکری که فردا نیست @raziolhossein
پاره پاره حنجرت را بوسه باران می کنم عضو عضوِ پیکرت را بوسه باران می کنم . خاکِ اینجا ای برادر بوی زهرا می دهد قتلگاهِ اطهرت را بوسه باران می کنم . گیسوانم را به خونَت می زنم، قربانی ام این مِنا و مَشعرت را بوسه باران می کنم . نقشِ نعلِ اسبها بر سینه ات اُفتاده است قبله ی پیغمبرت را بوسه باران می کنم . دخترت افتاده روی پیکرِ بی راسِ تو گیسوانِ دُخترت را بوسه باران می کنم @raziolhossein
می سوخت زیر نور تن زخم دیده اش تاراج گشته پیکر نیزه چشیده اش جاری ست رود سرخ هنوز از گلوی او رد گشته یک سپاه یکایک ز روی او بر پهلویش سیاهی یک چکمه مانده است بر جای جای پیکر او صدمه مانده است خالی ست جای سر، به روی این بدن چرا؟ مانده است روی خاک، تنش بی کفن چرا؟ یعنی کدام نیزه سرش را ربوده است قربانی ِ کدام گناهِ نبوده است؟ پس آن عقیق سرخ سلیمانی اش چه شد؟ با ساربان بگو که مسلمانی اش چه شد؟ بیش از هزار شعله ی زخم است بر تنش رد های بوسه مانده به رگ های گردنش از نعل های تازه تنش بی نصیب نیست این پیکر مقطع الاعضا عجیب نیست؟ تا که سرش به نیزه ی دشمن سوار شد دیگر حریم خیمه به غارت دچار شد نامحرمان دویده به دنبال خیمه ها نزدیک می شوند به خلخال خیمه ها غیرت نمانده است به مردان این دیار با بچه ها بگو که علیکُنَ بالفرار @raziolhossein
این شب آخری چه زود میگذره  شب وداع عاشق و دلبره عزیز من نوبتی هم که باشه  نوبت اون وصیت مادره اجازه میدی که روتو ببوسم؟ ! این دم آخری موتو ببوسم  بذار به جای علی و فاطمه با گریه زیر گلوتو ببوسم امشبمون ایشاهلل فردا نشه  خیمه ی ما بدون سقا نشه  رباب داره خدا خدا میکنه حرمله پاش به خیمه ها وا نشه برو ولی به فکر خواهرت باش  به فکر گریه های دخترت باش دیگه سفارش نکنم عزیزم  مراقبه رگایه حنجرت باش اگه بری من می مونم با کوفه کینه داره از پدر ما کوفه باشه برو ولی نگفتی آخر  با حرمله چطور برم تا کوفه نگو که غارت میکنن تنت رو  نگو...نگو...نگو که گردنت رو... حیفه که غارت بشه ، مادرم دوخت  با بازوی شکسته پیرهنت رو بگو که بسته با طناب نمیشم  وارد مجلس شراب نمیشم  حریف شام و کوفه میشم اما حریف گریه ی رباب نمیشم @raziolhossein
دست و پا می زدی و پا به سرت خورد حسین نیزه ای آمد و روی جگرت خورد حسین چشمت افتاد به مادر که پریشان شده بود چکمه ای آمد و بر چشم ترت خورد حسین خنجر شمر سرت را چقدر کُند برید چقدر مشت و لگد دور و برت خورد حسین هم میان دهنت چوب و ته نیزه شکست هم عصا روی تن محتضرت خورد حسین از نخ پیرهن کهنهء جسمت نگذشت آن که نان از سر باغ پدرت خورد حسین تا لباس تو در آمد ز تنت آب شدی بعد بر معجر زینب نظرت خورد حسین @raziolhossein
تنها شدی و لشکر خونخوار می رسد بوی سقیفه و در و دیوار می رسد از زخم های سوخته ی بی شماره ات حسی شبیه لحظه ی مسمار می رسد با مادرم بگو که دختر پرده نشین تو از کربلا به کوچه و بازار می رسد *** ای یادگار مادر پهلو شکسته ام من بی دفاع، خسته کنارت نشسته ام هستند قاتلان تو همخون دوّمی ای کشته ی جنایت ملعون دوّمی گودال سرخ پر شده از عطر سیب تو رفته به نیزه صورت شیب الخضیب تو از موی تو نشانه در انگشت شمر بود دیدم محاسن تو که در مشت شمر بود این زلف را که خاک بر آن لانه کرده است یادش به خیر مادرمان شانه کرده است از تو لب و سر و دهن از داغ سرخ شد از من تنم به ضربه ی شلاق سرخ شد از من زمان غارتمان سر شکسته اند از تو به نعل تازه چه پیکر شکسته اند بس تیر و نیزه ای که به جسمت شکسته اند ذبح تو را همه به تماشا نشسته اند ناچار می شوم که رهایت کنم حسین فکری برای خیمه و غارت کنم حسین از من سر تو فاصله دارد چه ها کنم با کینه ای که حرمله دارد چه ها کنم آیا به خواهر تو اسیری روا بود؟ با لشکری که بد دهن و بی حیا بود ای وای من زمان خداحافظی شده ای پاره تن زمان خداحافظی شده @raziolhossein
به نقل راویان روزی تورا در کربلا کشتند تو را در گودی مقتل، به ذبحی از قفا کشتند برای وعده های پوچ: مشتی گندم و درهم تو را ای خون بهایت جل اعلی بی بها کشتند رفیق روزهای کودکی بود آنکه سنگت زد تو را ای غربت مرفوع مشتی آشنا کشتند تویی آن آخرین نور کسا در ظلمت هستی تورا ای طهرِ مطلق! حافظان إنّما کشتند تویی از احمد؛ آری هر دو را خاموش می‌خواهند تو را با نیزه، او را با کنایه بی صدا کشتند شگفتا!! ابن ملجم ها تو را ای وارث مولا شبیه حیدر کرار با فرق دوتا کشتند شبیه مادرت در لحظه‌ی بین در و دیوار میان گودی مقتل تو را در تنگنا کشتند الا ای آنکه روزت مثل روز هیچ مردی نیست که با سوز جگر آری شبیه مجتبی کشتند هلا ای کشته‌ی روز دوشنبه، کی در عاشورا که یعنی روز غصب حق خیر الاوصیا کشتند بیابان کی محل قتل شاه اولیا بوده است تو را در باغ های حول یثرب اشقیا کشتند به ما گفتند زیر آفتابی داغ جان دادی نه بی شک در شبی در سایبانی در خفا کشتند قریش و اوس و خزرج ریختند آن روز خونت را که میگوید تو را آن کوفیان بی وفا کشتند تو را ، آن هر دو ملعون غاصبان اول و ثانی تو را مولای من آن روز بین کوچه ها کشتند تو را آن هر دو زن آن فتنگان دختر فتنه تو را کشتند آن ها که رسول الله را کشتند (زخم) @raziolhossein
السلام ای بدن بی سر گرما دیده السلام ای سر مجروح کلیسا دیده با چه وضعی ته گودال کشاندند تورا ما شنیدیم ولی زینب کبری دیده ای به قربان نگاهش که از این دشت بلا هر بلایی به سرش آمده زیبا دیده زینت دوش نبی بودی و بی وجدان ها سر بریدند و گرفتند تو را نادیده ای که شد مهریه ی مادر تو آب فرات ترک روی لبت را لب دریا دیده؟! خنجر انداخت مسیحی و مسلمان برگشت  به گمانم ته گودال مسیحا دیده ای عزیزی که تنت پیش همه عریان شد بر سر پیرهنت فاطمه دعوا دیده دختری که همه ی دلخوشی اش بابا بود عوض دیدن بابا ، سر بابا دیده @raziolhossein
می خوانم از مقتل این روضه ها گر بازتر گردد خطر دارد سخت است و می خوانم اینک تمام خیمه، قلبی شعله ور دارد یک مرد می باید این روضه های داغ را از خاک بردارد از اوّل این راه انگشترت را ساربان زیر نظر دارد گرمای این صحرا خیلی برای طفل شش ماهه ضرر دارد ذکر مصیبت شد دارد لهوفت ناله ها سر می دهد، من هم آنجا که می گویند افتاد روی خاک، عباس تو با پرچم آنجا که می‌گویند در علقمه شد قدت از بار مصیبت خم آنجا که می‌گویند مرگا به من، باید بمیرم پای این ماتم مرگا به من وقتی هی زینب تو معجرش را می‌کند محکم حتما خبرهایی ست اینجای مقتل ها زبان شعر هم لال است ای ذوالجناح آرام! باید بگویی خونِ که بر روی این یال است حتماً خبرهایی ست زینب میان خیمه خیلی ناخوش احوال است بیرون زد از خیمه اینجای روضه شمر دیگر بین گودال است دردش مرا هم کشت آنکس که انگشتر ربوده فکر خلخال است دارد خبر را اسب با نعل خونی میبرد کوفه…چه خوشحال است! @raziolhossein
اطراف ظهر بود که دنیا سیاه شد ذکر لب تمام حرم آه،آه شد پشت و پناهِ عالمیان،بی پناه شد با زور نیزه وارد آن قتلگاه شد... بالای گود..،چکمه‌ی یک بددهن رسید "وَ الشِّمرُ جالسٌ..،نفس مادرش بُرید" حلقوم خشک و نیزه ی تیز و سنان مست... سرنیزه ای بلند شد و خواهری نشست شیخ قبیله بند دل عرش را گسست آنقدر پشت‌هم به سرش زد..،عصا شکست پیری که دیده راه به جایی نمی برد آمد ادای تشنگی اش را در آورد ای لعنتی نزن به پری که شکسته است پنجه نکش به دسته‌ی زلفی که بسته است بس کن..،تمام پیکرش از هم گسسته است آهسته پشت و روش کن ای شمر..،خسته است در پیش چشم فاطمه سر را عقب کشید او داشت حرف می زد و..،شمر از قفا برید ده اسب سمت گودی گودال می دوید آن بی حیا که نقشه برای تنش کشید ای کاش نعل تازه به ذهنش نمی رسید فریاد استخوان تنش را خدا شنید تا عرش سوزِ ضجّه ی این آه پخش شد هرجای دشت تکّه ای از شاه پخش شد عمامه را یکی به روی خاک دید و برد تسبیح را یکی که به سمتش دوید و برد دستار را یکی سر فرصت بُرید و برد کهنه لباس مادر او را کشید و برد زشت است..،فکر حُرمت این مرد را کنید عریان نمی شود تن او را رها کنید @raziolhossein
پایین قتلگاه اگر شمر آب خورد بالای قتلگاه سنان هم شراب خورد بودند دیو و دد همه سیراب و یک غریب از فرط تشنگی چقدر پیچ و تاب خورد آبی نخورد بر لب خشکش چهار روز اما سه روز بر بدنش آفتاب خورد گرچه به جان حنجرش افتاد خنجری  قتلش ولی ز قتل علی اکبر آب خورد تکیه به نیزه ای زد و هل من معین که گفت  یک سنگ بی هوا به سرش در جواب خورد بیرون کشید از کمر خود سه شعبه را از بس به روی سینه ی او با شتاب خورد غیر از هزار و نه صد و پنجاه زخم تیغ زخم زبان ز کوفی خانه خراب خورد خون گریه کرد بر سر نیزه سر حسین  هر جا که سنگ بر سر و روی رباب خورد @raziolhossein
آه ، ای بی کفنِ کرببلا وای‌حسین تنت اینجاست سرت رفته کجا وای‌حسین خاک عالم به سرم خاک نکردند تو را خاک آلود تنت گشته رها وای‌حسین آنقدر  دور تو شمشیر و سنان ریخته است شده گودال تو چون کوه منا وای‌حسین پدرت از زرهِ قیمتی عَمْر گذشت از لباست نگذشتند چرا وای‌حسین چادر سوخته ای دارم اگر بگذارند میکشم بر تن تو جای عبا وای‌حسین روز جمعه نه ، تو را روز دوشنبه کشتند قاتل مادرمان کشت تو را وای‌حسین هرکجا مادر تو بوسه زده نیزه زدند جایی یک بوسه نداری به خدا وای‌حسین قطعه قطعه شدی و بعد از آن ذبح شدی قتلِ صبرت به خدا کُشت مرا وای‌حسین تو کریمی غم انگشتریت را نخورم بگو انگشت تو افتاده کجا وای‌حسین من که یک عمر فقط با تو سفر می رفتم حال با شمر روم شام بلا وای‌حسین کعب نی میخورم اما چه کنم این نامرد؟ بین مردم نبرد اسم مرا وای‌حسین روی نی حرف بزن ، آیه بخوان ، کاری کن نشود خواهرت انگشت‌نما وای‌حسین @raziolhossein
سینه زنهای حسین بن علی آماده شب عاشورا شد چشم بر هم بزنی از سر زین افتاده شب عاشورا شد امشبی را به لبش آیه نور است حسین مکن ای صبح طلوع شام فرداست ، سرش کنج تنور است حسین مکن ای صبح طلوع خنجر و ذبح تو...زینب همه را می داند آی لعنت بر شمر ترسم این است به گودال برت گرداند آی لعنت بر شمر @raziolhossein
احساس خوشی به قلب بی‌تاب دهد این عشق به عاشقانت آداب دهد پایش برسد به "کربلا" زود به زود هرکس که به دست سینه‌زن آب دهد @raziolhossein
میروی پشت سرت این دل من جا مانده قدری آهسته که فرمایش زهرا مانده بس‌که سرگرم تماشای تو بودم دیدی؟ همه دشت به من گرم تماشا مانده خوب شد نیست اباالفضل،وگرنه میدید خواهرش در وسط معرکه تنها مانده بوسه‌ی زیر گلویت عوض مادر بود نوبت بوسه‌ی من بر روی رگ ها مانده @raziolhossein
از این نسوختم ای گل! کفن نداشته‌ای شنیده‌ام که به تن پیرهن نداشته‌ای چنان غریب تو را دوره کرده‌اند ای دوست که از قدیم تو گویی وطن نداشته‌ای تو را عقیله از انگشترت شناخته است به قتلگاه که سر در بدن نداشته‌ای به جز سه‌شعبه که از حلق ماه‌پاره گذشت به هیچ رهگذری سوءظن نداشته‌ای قتیل تشنه! مگر بر گلوی خود حرزی برای ایمنی از اهرمن نداشته‌ای؟ نزول تیر نه از وحی کمتر‌ است حسین! مگر علاقه به احمد‌شدن نداشته‌ای؟ عروج بر سر نی هم‌تراز معراج است مگر رجای محمد‌شدن نداشته‌ای؟ تو یک نشانه‌ از اویی تو یک اشاره به او تو واقعا همه اویی تو «من» نداشته‌ای «حیات» از نفس افتاد زیر آب فرات در آن غروب که نایی به تن نداشته‌ای @raziolhossein
آمد به گودال ابتدا بال و پرت را بست نیزه شکسته دور تو دور و برت را بست با خنجر کندش سرت را تند می برّید ای کاش میشد چشم های مادرت را بست تا شهر کوفه چند باری شد زمین خوردی این نیزه دارت آنقدر که بد سرت را بست سر نیزه ای پیدا نشد کوچکتر از اینها  روی همین سر نیزه رأس اصغرت را بست   آنقدر بابا گفت بابا گفت بابا گفت  با ضربه ی سیلی دهان دخترت را بست آب آور خیمه کجایی چشم تو روشن نا محرم آمد دست های خواهرت را بست هر کار میکردند از نیزه زمین میریخت که دست آخر آمد از پهلو سرت را بست @raziolhossein
روضه خوانِ ناب و خیلِ سینه زن حاضر کنید یک حسینیه برایِ حالِ من حاضر کنید زینتِ دوش ِ نبی افتاده بینِ قتلگاه نیزه را بد ميزنند و لطمه-زن حاضر کنید پاره کردند عاقبت آن یادگارِ کهنه را تا بسوزد عالمی؛ داغِ کهن حاضر کنید با نوک شمشیرِ زهرآلوده کَندند از تنش پیرهن رفته به غارت! پیرهن حاضر کنید پشتِ هم؛ از جای جای پیکرش خون میچکد مرهمی فوراً برای زخم ِ تن حاضر کنید مرهم ِ زخم ِ تنش اشکِ مدام است و سریع- گریه کُن هایی برایِ این بدن حاضر کنید تا بر این جسم ِ به خون آغشته برگردد نفس از مدینه! مُشتی از خاکِ وطن حاضر کنید زودتر تابوتِ اربابِ مرا کنجِ بقیع نیمه شب، آهسته؛ با ذکرِ حسن(ع) حاضر کنید جسم عریانِ حسینش(ع) را نبیند غرقِ خون مادرش دارد می آید! یک کفن حاضر کنید! @raziolhossein
زوال ظهر، تن خسته و لب عطشان بدون لشگر و یار و بدون پشتیبان میان حلقۀ خولیّ و شمر و زجر و سنان " روایت است که چون تنگ شد بر او میدان فتاده از حرکت ذوالجناح وز جولان  " ..... نه آل فاطمه عادت به این جسارت داشت نه شیرخواره به گهواره خواب راحت داشت نه پای دخترکانش به خار عادت داشت " نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت نه سید الشهدا بر جدال طاقت داشت " نه بود دست علمدار تا کند امداد نه حُرّ و عابس و مسلم برای استمداد نه اکبریّ و نه قاسم، ز بی کسی فریاد " کشید پا ز رکاب آن خلاصۀ ایجاد به رنگ پرتو خورشید بر زمین افتاد " همین که خیمۀ عباس بی ستون گردید دو چشم اهل حرم رنگِ اشک و خون گردید به گریه زینبش از خیمه‌ها برون گردید " هوا ز بادِ مخالف چو قیرگون گردید عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید " هزار و یک ورق از مصحف مبین افتاد عزیز فاطمه بی یار و بی معین افتاد غروبِ حادثه بر خاک با جبین افتاد " بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد " @raziolhossein
خنجر نمی‌بُرَد! هر چه دوباره می‌زند آخر نمی‌بُرَد! این بار سوم است سر را به روی زانوی مادر نمی‌برد؟! انگار چشم تیغ افتاده در نگاه پیمبر نمی‌برد! از شرم مجتبی‌ست؟ یا این که پیش دیده‌ی حیدر نمی برد؟!   حتماً به حرمتِ آن بوسه‌های آخر خواهر نمی‌برد آبش نمی‌دهید؟ شاید برای خشکی حنجر نمی‌برد! والشّمسُ کُوِّرَت خنجر در این هیاهوی محشر نمی‌برد شاید که تیز نیست! این خنجر شکسته از این ور نمی‌برد؟ شد ضربه‌ی دهم هر چه تلاش می‌کند آخر نمی‌برد قبله کدام سوست؟ این گونه از شکار کسی سر نمی‌برد این بار آخر است این آخرین تلاشِ لبِ کُندِ خنجر است ضربه دمادم است «سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است» این بار آخر است از بین قتلگاه نگاهش به خواهر است ضربه دمادم است سر پنجه‌های شمر در این زلفِ درهم است این بار آخر است این آخرین صدای لب خشک خنجر است ضربه دمادم است پیوسته و مداوم و پشت سر هم است اصرار می‌کند هی می‌زند به حنجر و تکرار می‌کند از دورتر سنان یک نیزه را سریع فرو کرد در دهان این بار می‌بُرد این خنجر شکسته به اصرار می‌بُرد از پشت می‌بُرد با تیغ کُندِ خود نه که با ..... می‌بُرد این شمر لعنتی مشغول کشتن تو شده چند ساعتی تیغ از قفا برید مشغول ذکر بودی و او بی هوا برید مادر نداشتی «ای تشنه لب تو طاقت خنجر نداشتی» بر طبل می‌زدند بر پای اسب‌ها همگی نعل می‌زدند خولی ز راه دور هی فکر می‌کند به سر و سرخی تنور پیچید در جهان فریاد واحسین حسینا حسین جان.... @raziolhossein
در کربلا صبور رسید و دچار رفت زینب عزیز آمد و با حال زار رفت آنکس که روزگار به گردش نمیرسید.. آخر به سایه ستم روزگار رفت روزی کنار اکبر و روزی کنار شمر آن سان سوار آمد و این سان سوار رفت! بانوی باحیای حرم بعد نیم قرن.. بین غریبه آمد و با نیزه دار رفت زینب اگر چه وقت بلا پس نمیکشید هرجا صدای حرمله آمد کنار رفت! میخواست تا وداع کند با تن حسین اورا چنان زدند ز قلبش قرار رفت خلخال دختران همه سوغات کوفه شد از آن به بعد پای همه روی خار رفت احمد عمامه را به زمین زد میان عرش وقتی بروی معجر زینب غبار رفت @raziolhossein
هر شب ماه محرم اشک می‌ریزم ولی اشک چشمم می‌شود شام غریبان بیشتر غارت اموال تو هر چند گریه‌آور است گریه دارد غارت طفلانِ گریان بیشتر بعد از آنی که سرت را بر سر نیزه زدند خیمه‌هایت سوخت؛ اما موی طفلان بیشتر بر لب هرکس که نامت بود، او را می‌زدند  خواهرت در آن هیاهو داد تاوان بیشتر غیر زین العابدین در خیمه‌ها مَحرم نبود  بود آن شب، خیمه محتاج نگهبان بیشتر داشت مادر شیر، اما کودکی دیگر نداشت  آب وا شد، مادر اما شد پریشان بیشتر @raziolhossein
مادرو صدا نکن با ناله هات اینقدَر رو خاکا دست وپا نزن خواهرت بمیره! اینجوری حسین... سرتُ به خاک قتلگا نزن یجوری دارن به صبر میکشنت راضِیَم که اجلت سر برسه برو زودتر پیش مادرم حسین قبل از اینکه قاتلت سر برسه گم شده تنت تو این گرد و غبار چقدر شلوغ شده دور و برت نمیتونم دیگه من ببینمت... آخه شمر نشسته روی پیکرت قاتلت داره یکاری میکنه... که دل خواهر تو بسوزونه! داره از رو پیکرت بلند میشه! بدنت رو چرا برمیگردونه؟! نمیتونم بخدا ببینمت... چشممو بستم و فریاد میزنم پاهاتو که میکشی روی زمین موهامو از زیر چادر میکَنَم این همه ساله یه بار نشد که من پیش تو رو‌ خاکا زانو بزنم غیر این راهی نداره خواهرت مجبورم به قاتلت رو بزنم... ابن سعد! خدا ازت شاکی باشه صورتت سِیاه باشه در عالَمِیْن! من به تو میگم دارن میکشنش... تو میگی که «إحْمِلُوا عَلَی الحُسین»!؟ این جماعتی که دارم میبینم رحم و عاطفه‌ تو سینه ندارن کشتنت ولی رهات نمیکنن تا که پیراهنتو در نیارن! بی حیا سنان! رها کُنِش دیگه آخه چیزی که نمونده از تنش به عذاب ابدی دچار بشی! بس کن اینقَدَر با نیزه نزنِش... آبرو داره لباسش رو نَبَر پیرهنش رو در نیار...بزرگِ ماست!... سر شو که روی نیزه ها زدین بدنش برهنه رو خاکا رهاست @raziolhossein
وقتی که ارباب از عطش می‌رفت از حال از دور زینب دید، شمر آمد به گودال چشم پلیدش را درشت و ریز می‌کرد ای کاش قاتل خنجرش را تیز می‌کرد با پنجه‌های شمر، موی سر به هم ریخت اعصاب او را کُندی خنجر به هم ریخت با تیزی چکمه به اطراف تنش زد بالای ده ضربه فقط بر گردنش زد ای کاش روی سینه‌اش با پا نمی‌رفت با زانویش بر گردن آقا نمی‌رفت هی مشت بر روی گُلی پژمرده می‌خورد هی ضربه بر آن حلقِ نیزه خورده می‌خورد بدجور دنیا را به کامش زهر کردند نامردها ارباب ما را نحر کردند او را به آه غربتش وابسته کردند آقای ما را بین مقتل خسته کردند لب‌های خشکش، عطر باران دعا داشت آنجا فقط دلواپسی خیمه را داشت خیلی جسارت، شمر بر ارباب‌مان کرد با چکمه پشتش را به سمت آسمان کرد با نیزه و خورجین دوباره سر به هم ریخت ما را صدای ناله‌ی مادر به هم ریخت @raziolhossein