eitaa logo
کانال مداحی باسبک عاشقان حضرت زینب(س)
32.3هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
809 فایل
ارائه متن و صوت نوحه، روضه، مرثیه و،،،، مدیریت کانال:شعبانپور ─⊱✾♡✾⊰─ https://eitaa.com/joinchat/2115895304C4149e19122 @Asheghane_hazrat_zeynab 💠 اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ 💠 تعرفه تبلیغات این آیدی👇🏼 @kianatv ─┅─⊱✾♡✾⊰─┅─
مشاهده در ایتا
دانلود
|⇦•اول راه جمع شدن بسیاری.... اول وتوسل به سید الشهدا علیه السلام اجرا شده شبِ چهارم محرم ۱۴۰۱ به نفس سیدمهدی میرداماد •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ "اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلی ذلِکَاَللّهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتی جاهَدَتِ الْحُسَیْنَ وَ شایَعَتْ وَ بایَعَتْ وَ تابَعَتْ عَلی قَتْلِهِ اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمیعا.. اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ.." اول راه جمعِ بسیاری؛ نامه دادن محضر سلطان بی وفاها یکی یکی رفتند گرچه ماندند بهترین یاران *امشب، شب بهترین یارانِ، ابی عبدالله یه مدال داد به همه ی این شهدا، یه مدال عمومی برا همه ی اصحابش، اين جمله ای كه حضرت فرمود: من از این شهدا از اینایی که تو‌کربلا در رکابم به شهادت می رسند بهتر و با وفاتر ندیدم...این مدال عمومی بود.* یک به یک آمدند کرب و بلا، دور اربابِ عشق جمع شدند مثل هفتادو دو گلِ عاشق، همه پروانه‌های شمع شدند زینب آرام بود وقتی که، یار سوی غریب می‌آمد آن طرف سی هزار آمده و، این طرف هم حبیب می‌آمد *به لشكر دشمن هی اضافه میشدن. وقتی لشگر اضافه میشد نامردا دَمّام میزدند، طبل میزدند، شادی می کردن، این طرف بچه های حسین تو‌ خیمه ها می لرزیدند. هی میگفتن چی شده؟ میگفتن: لشكرِ کمکی برا دشمن اومده. بچه ها بهم‌ میگفتن مگه ما چند نفریم؟! آخه این هشتاد و چهار تا زن و بچه لشكر کمکی می خواد برا چی؟ میومدن به عمه شون میگفتن، عمه پس برا ما کی لشکر کمکی میاد؟ چرا برا ما نمیاد؟ عمه میگفت: صبر کنید لشکر ما تو راهه داره میاد. یهو به خانم حضرت زینب خبر دادن دوتا سوار دارن میان. خانم خوشحال شد گفت: بچه ها رو خبر کنید. همه از خیمه ها اومدن بیرون ببینن لشکر کیه. دیدن دوتا پیرمرد دارن میان. خانم فرمودن: اینم لشکر باباتون حسینه، این حبیبِ، اینم مسلم ابن عوسجه است. ابی عبدالله به بعضی از شهدا جدای از اون‌ جمله، مدال خصوصی داده. یکیش همین‌ حبیبه."مِنَ الغَریبِ إِلی الحَبیب" گفت حبیب پاشو بیا، آقات، تو‌ بیابون تنها مونده. پاشو‌ بیا حسین رو‌ غریب گیر آوردن. * با حبیبان که راه میوفتی، عشق را باید انتخاب کرد مسلم عوسجه به ما آموخت، چهره با خون خّضاب باید کرد زن‌ و فرزند را رها کرد و رفت با عشق آشنا بشود عشق یعنی زُهیرِ عثمانی، خواست صد مرتبه فدا بشود *جَذبه ی امام بود هرکس که می رفت و راهش رو عوض می کرد، مثل زهیر که اینقدر راهش رو عوض کرد، اما بالاخره جذبه ی ابی عبدالله گرفتش. نقش همسر زهیر بعضی وقتها ندید گرفته میشه چقدر معرفت داشت همسر زهیر.چند بار فرستاده ی امام رو رد کرد آخرین بار زنش بهش گفت خجالت نمی کشی میدونی کی برات پیغام داده؟ این پسرِ پیغمبره. سراغ همه نمیره ، خیلی خاطرتو خواسته دنبالت فرستاده. راهش انداخت رفت نزد ابی عبدالله .این زهیری که رفت با زهیری که برگشت متفاوت بود با اکراه رفت اما وقتی برگشت رو پاش بند نبود. گفت حسین من رو‌ خرید....* بیست سالِ تمام هر شب‌و روز از اّجل خواست تا امان بدهد آرزوی بُرِیر این بوده است در رکاب حسین جان بدهد در میان سواره های یزید این دلاور پیاده می‌جنگید بوی صِفِین داشت شمشیرش مثل حیدر جُناده می‌جنگید رفت عابِس برهنه در میدان مستِ مست از می سبوی حسین ما همه عاشقیم اما او شاه دیوانگان کوی حسین
وتوسل به سیدالشهدا علیه السلام اجرا شده شبِ چهارم‌ محرم ۱۴۰۱ به نفس سیدمهدی میرداماد •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ چند تا شهیدِ کربلا رو‌سنگ بارون کردن، حُر رو سنگ باران کرد،قاسم ابن الحسن رو سنگ باران کرد، یکیش همین عابس ابن ابی شبیب شاکری بود. دشمن چه کسی رو سنگ بارون می کرد؟ اوناییکه حرص دشمن رو‌ در میاوردن ، دشمن کوچیک و حقیر می کردن. اینقدر خبیث بودن از لجشون سنگ باران می کردن. حُر رو سنگ باران کردن چون یهو تو لحظه ی آخر رفت تو دامن حسین . عابس رو سنگ بارون کردن چرا؟ چون همه با سپر و زره و کلاه خود میان میدان جنگ. عابس اومد وسط میدان لباسش رو در آوُرد...صدا زد: حُبُّ الحُسَین أجَنَّنِی...* آن زمانی که عشق می‌آید هیچ چیزی مقابلش سَد نیست رو سفیدیِ جُون ثابت کرد، رو سیاهی همیشه هم بد نیست. *غلام بود خودش رو رسونده بود کربلا ابی عبدالله یه مدال خصوصی بهش داد. اومد بالاسرش گفت: اللّهُمَّ بَیِّض وَجهَه..* کربلا ظهر روز عاشورا، یک دم انگار روز محشر گشت نام زهرا معجزه کرد، آخرین لحظه بود حُر برگشت کم‌ کَمک ظهر شد اذان‌ گفتند، شد فدای نماز خواندن او تیرها را به‌ جان خرید سعید، تا نباشد گَزَند برتن او *سعید ابن عبدالله حَنفی شهید نمازه، این شهیدی که سیزده تا تیر خورد تا یه تیر به امام نخوره.تو‌ تاریخ از این شهدا کم داریم. امیر المؤمنین هم یه شهید مثل سعید داره، برادرِ صَعصَعةِ ابن صوحان، زید ابن صوحان، عاشق امیرالمؤمنین بود تو بغل امیرالمؤمنین شهید شد. مثل سعید ابن عبدالله‌ که تو بغل ابی عبدالله شهید شد. وقتی که زید ابن صوحان شهید شد امیر المؤمنین سرش رو بغل کرد. حضرت فرمود: فواَللَّهِ مَا عَرَفْتُکَ إِلاَّ خَفِیفَ اَلْمَئُونَةِ وَ کَثِیرَ اَلْمَعُونَةِ .زید ابن صوحان تو رو اینجوری شناختم. تو کمترین هزینه رو برا ما داشتی، کمترین دردسر رو برا ما داشتی، اما بیشترین تلاش رو‌ کردی، تمام عمرت رو صرف ما کردی.امیر المؤمنین فرمود این شهید برای ما هزینه ای نداشت ، زحمتی نداشت در عوض بار ما رو‌ برداشت خودش رو‌ خرج‌ ما کرد. بعد گریه کرد صورت گذاشت رو صورت این شهید.این شهید هم‌ گفت‌:"منَ مِثلی" کی مثله منه که علی صورت بذاره رو صورتش؟حالا کربلا هم یه شهید داره. دید امام وایستاد نماز بخونه ایستاد تا تیر به امام نخوره، می تونست بره تو صف نماز جماعت به امام اقتدا کنه. منتظر نشد کسی بهش بگه برو وایستا جلو تیرا خودش رفت.گفت: کی از من اولیٰ تر. سعید ابن عبدالله پیک بوده چهار بار این مسیر مکه به کوفه رو رفته و اومده، بالای هزار و دویست فرسخ راه رفته، تا به آرزوش برسه. «حاج قاسم تو نامه ای به دخترش یه جمله داره که نوشته: دخترم! اگه نیستم کنارت غصه نخور من تو بیابونا در بدر شهادتم تا بهش برسم...» سعید این همه راه آواره شد تا ظهر عاشورا گفت‌: من وایمیستم.وایستاد، امام‌گفت: الله اکبر، نگاه کردن دیدن دشمن رو دو‌کُنده ی زانو نشسته تیرها تو‌کمان آماده ی پرتابه، سعید گفت اماممِ هرجور شده نمیذارم نماز امام بشکنه. نمیذارم یه مو ازش کم‌ بشه...
. اَلسَّلَامُ عَلَیکَ یَا رَحْمَةِ اللهِ الْوَاسِعَة وَ يَا بَابَ نِجَاتِ الاُمَة *مگه میشه تو روضه های جدت حاضر نباشی .. مگه میشه عزای محرم بیاد پرچم‌های محرم بیاد مگه میشه نیای؟! تو صاحب عزایی .. تو حاضری اونی که غایبِ منم .. چشم بهم گذاشتیم شبِ چهارم رسید..* *آره دلم خوشه، اما دلم به اعمالم خوش نیست .. عملی ندارم .. من همونی ام که از عرفه جاموندم .‌. من همونی ام که از شبای احیا جا موندم .. اما دلم خوشه الان عزادارِ حسینم .. دلم خوشه فاطمه منو دعا کرده .. مگه تو اون حدیث تو کامل الزیارات نفرمود بی بی دو عالم تا پیغمبر فرمود فاطمه جان یه زمانی میرسه مردم برا حسینت دورِ هم جمع میشن، یه جوری براش گریه میکنن برا عزیزان خودشون اینجوری گریه نمیکنن .. گریه برا حسینت دوا برا همه دردای منه .. اونجا بی بی یه جمله فرمود؛ فرمود بابا سلام منو به گریه کن های حسینم برسان.. بگو فردای محشر میام دستِ تک تکشونُ میگیرم ..* *اصلاً نمیتونم فکر کنم محرمُ از تو زندگیم حذف کنم.. از قبلِ محرم هی دلشوره داشتم .. هی میگفتی امسال روضه ها چی میشن، میتونم برم برا حسین گریه کنم یا نه .. یه روز نمیتونم بدونِ حسین زندگی کنم ..* امشب اومدم اعتراف کنم رفیق خوبی نبودم .. امشب اومد اعتراف کنم دلتو شکستم .. *امشب اجازه دارم نام حر رو ببرم؟! این صحابی و این شهیدِ در رکابِ حسین که به من و تو راه رو یاد داده .. راه رو برا منه گنهکار باز کرده ‌..* مگه نمیگن حسین کشتی نجاتِ .. مگه نفرمود کُلُّنا سَفنُ النِّجاة وَ لکِن سَفینةُ جَدِیَّ الحُسَیْن أَوسَع وَ فی لُجَجِ البِحار أَسْرَع ‌.. کشتی حسین زودتر به مقصد میرسه ‌.. مگه نفرمود اِنَّ الْحُسین مِصباحُ الْهُدی وَ سَفینَهُ الْنِّجاة .. مگه نفرمود هرکی گم شده راه رو با حسین پیدا کنه .. خوش به حاله اونی که گم میشه و تو راه حسین خودشو پیدا میکنه آی دلای کربلایی .. آقا چان قول میدم شبِ حر آدم بشم .. قول میدم همون نوکری بشم که تو میخوای .. هرچی میخوای ازم بگیر، کربلاتُ نگیر .. میگفت تو حرم ابی عبدالله نشسته بودیم یه موقع یه کاروانِ آذری زبان وارد حرم شدن .. سر وضعشون همۀ حرم رو بهم ریخت .. لباسا همه پاره سر و صورت سوخته، چهره ها همه آفتاب دیده .. وارد حرم شدن یه عده سینه زنان به عده لطمه زنان رسیدن کنارِ ضریح .‌ همه به حال و روزِ اینا گریه میکرد یه موقع روضه خوانِ کاروان شروع کرد آذری حرف زدن رو به ضریح دیدم این جمعیت مثه اسپندِ رو تو آتیش دارن میسوزن سوال کردم ببینم چی مگن به آذری! گفتن داره میگه یااباعبدالله ما دوازده روزِ تو راهیم .. پیاده اومدیم گم شدیم چندتا شهر رو اشتباهی رفتیم اما بالاخره تو رو پیدا کردیم بعدِ دوازده روز تشنه و گرسنه .. حسین جان ما تو دنیا گشتیم بالاخره تو رو پیدا کردیم .. قیامت تو بگرد ما رو پیدا کن .. ما تو گناه گم شدیم .. همون کاری که با حر کردی با ما بکن .. اومد محضرِ ابی عبدالله یه سوال کرد، یه جواب شنید .. اومد محضر ابی عبدالله هل لی من توبه؟! آیا من میتونم توبه کنم .. ابی عبدالله بغلش رو باز کرد .. به گذشتۀ حر نگاه نکرد .. خطاشُ به روش نیاورد .. تا گفت اجازه دارم توبه کنم امام ازش استقبال کرد .. ــــــــــــــــــ علیه_السلام .
. اَلسَّلَامُ عَلَیکَ یَا رَحْمَةِ اللهِ الْوَاسِعَة وَ يَا بَابَ نِجَاتِ الاُمَة *مگه میشه تو روضه های جدت حاضر نباشی .. مگه میشه عزای محرم بیاد، پرچم‌های محرم بیاد ولی شما نیای؟! تو صاحب عزایی .. تو حاضری اونی که غایبِ منم .. چشم بهم گذاشتیم شبِ چهارم رسید.. *آره دلم خوشه، اما دلم به اعمالم خوش نیست .. عملی ندارم .. من همونی ام که از عرفه جاموندم .‌. من همونی ام که از شبای احیا جا موندم .. اما دلم خوشه الان عزادارِ حسینم .. دلم خوشه فاطمه منو دعا کرده .. مگه تو اون حدیث تو کامل الزیارات نفرموده بی بی دو عالم ... آخه تا پیغمبر فرمود فاطمه جان یه زمانی میرسه مردم برا حسینت دورِ هم جمع میشن، یه جوری براش گریه میکنن برا عزیزان خودشون اینجوری گریه نمیکنن .. گریه برا حسینت دوا برا همه دردای منه .. اونجا بی بی یه جمله فرمود؛ فرمود بابا سلام منو به گریه کن های حسینم برسان.. بگو فردای محشر میام دستِ تک تکشونُ میگیرم ..* *اصلاً نمیتونم فکر کنم محرمُ از تو زندگیم حذف کنم.. از قبلِ محرم هی دلشوره داشتم .. هی میگفتیم امسال چی میشه میتونم برم برا حسین گریه کنم یا نه .. آخه من یه روز نمیتونم بدونِ حسین زندگی کنم ..* آقا جان ... امشب اومدم اعتراف کنم که رفیق خوبی نبودم .. امشب اومد اعتراف کنم دلتو شکستم .. *امشب اجازه دارم نام رو ببرم؟! این صحابی و این شهیدِ در رکابِ حسین که به من و تو راه رو یاد داده .. راه رو برا منه گنهکار باز کرده ‌..* مگه نمیگن حسین کشتی نجاتِ .. مگه نفرمود کُلُّنا سَفنُ النِّجاة وَ لکِن سَفینةُ جَدِیَّ الحُسَیْن أَوسَع وَ فی لُجَجِ البِحار أَسْرَع ‌.. کشتی حسین زودتر به مقصد میرسه و وسیع تره ‌.. مگه نفرمود اِنَّ الْحُسین مِصباحُ الْهُدی وَ سَفینَهُ الْنِّجاة .. مگه نفرمود هرکی گم شده ، راه رو با حسین پیدا کنه .. خوش بحال اونی که گم میشه و تو راه حسین خودشو پیدا میکنه آی دلای کربلایی .. امشب اومدیم چی بگیم؟ آقا جان قول میدم شبِ حر آدم بشم .. قول میدم همون نوکری بشم که تو میخوای .. هرچی میخوای ازم بگیر، کربلاتُ نگیر این نوکری رو نگیر.. میگفت تو حرم ابی عبدالله نشسته بودیم یه موقع یه کاروانِ آذری زبان وارد حرم شدن .. سر وضعشون همۀ حرم رو بهم ریخت .. لباسا همه پاره سر و صورت سوخته، چهره ها همه آفتاب دیده .. وارد حرم شدن یه عده سینه زنان به عده لطمه زنان رسیدن کنارِ ضریح .‌ همه به حال و روزِ اینا گریه میکرد یه موقع روضه خوانِ کاروان شروع کرد آذری حرف زدن رو به ضریح دیدم این جمعیت مثه اسپندِ رو تو آتیش دارن میسوزن سوال کردم ببینم چی مگن به آذری! گفتن داره میگه یااباعبدالله ما دوازده روزِ تو راهیم .. پیاده اومدیم گم شدیم چندتا شهر رو اشتباهی رفتیم اما بالاخره تو رو پیدا کردیم بعدِ دوازده روز تشنه و گرسنه .. حسین جان ما تو دنیا خیلی گشتیم بالاخره تو رو پیدا کردیم .. قیامت تو بگرد ما رو پیدا کن .. ما توو گناه گم شدیم .. همون کاری که با حر کردی با ما بکن .. اومد محضرِ ابی عبدالله یه سوال کرد، یه جواب شنید .. اومد محضر ابی عبدالله: هل لی من توبه؟! آیا من میتونم توبه کنم .. ابی عبدالله بغلش رو باز کرد .. به گذشتۀ حر نگاه نکرد .. خطاشُ به روش نیاورد .. تا گفت اجازه دارم توبه کنم امام ازش استقبال کرد .. حالا چی شد حر برگشت بسمت امام؟ وقتی آقای ما اومد مقابل لشگر ایستاد،صدا رو به غریبی بلند کرد...راوی میگه: "وَاضطَرَبَ قُلبُه،وَ دَمَعَت عَیناه فَخَرَجَ باکیاََ مُتَضَرِّعاََ... " یه مرتبه دلش آشوب شد...شروع کرد گریه کردن... یه گوشه ای ایستاد...تصمیم خودش رو گرفت..." فَضَرَبَ فَرَسَه قاصداََ نَحوَالحُسَین.. " چندتا کارم انجام داد...اول سپر رو واژگون کرد...یعنی من برای جنگ نیامدم ..."وَ یَدُهُ عَلی رأسِه" دست ها رو روی سر گذاشت... یه وقت رو به آسمان صدا زد:" اللّهُمَّ الیک اَنَبتُ و تُب عَلَیَّ.."من توبه کردم...توبه من رو قبول کن... مگه چه کار کردی؟!" فَقَد هَرَبتُ قُلوبَ اَولیائک و اولاد بنتِ نبیّک صلی الله علیه و آله ...."من دل دخترای حسین رو لرزوندم... اومد مقابل آقا ایستاد ... سربه زیر و شرمنده امام فرمود:"اِرفَع رأسَکَ یا شَیخ! "سرت رو بلند کن... رفت سمت لشکر دشمن و یه حرفی به مردم زد...مقابل لشگر ایستاد... گفت:آی مردم! آبی که ماهیان دریا ازش متنعمند؛ وحشِ بیابون ازش می خوره؛ شما به پسر پیغمبرتون نمی دهید؟! اذن میدان گرفت و جنگ نمایانی کرد حر وقتی رو زمین افتاد؛ آقا رو صدا نزد... چون خجل بود اما یکدفعه دید یه دست مهربونی سرش رو بلند کرد،رویِ دامن گذاشت "فَجَعَلَ الحُسین یَمسَحُ التُّرابَ عَن وَجهِه شروع کرد خاک ها رو پاک کردن ــــــــــــــــــ علیه_السلام .
. بعضی نقل ها نوشتن وقتی حر با سپر وازگون و دستهای برسر گذاشته و سربزیر خدمت امام اومد، خودِ ابی عبدالله دست برد زیرِ محاسنِ حر سرشُ آورد بالا .. تو از اولشم برا ما بودی .. حر دو تا ادب کرد، این دو تا ادب نجاتش داد .. ادبِ اول رو زمانی مرتکب شده که نشان داد اهلِ نجاتِ .. گفتگوی میانِ ابی عبدالله و حر به اذان ظهر ختم شد .. موقع اذان ابی عبدالله به حر گفت متوقف کن حرف زدن رو الان وقتِ نمازِ .. حر، من با لشکرم به نماز می ایستم تو هم برو با لشکرت نماز بخوان.. بعد نماز دوباره با هم حرف میزنیم.. یه نگاه به ابی عبدالله کرد گفت آقاجان شما باشید من خودم نماز بخوانم؟!! دستور داد همه به ابی عبدالله اقتدا کردن ایستاد پشتِ سر امام .. دشمنِ امامِ به ظاهر اما گفت تو فرزندِ رسول خدایی .. ادب دومم وقتی ابی عبدالله اون جملۀ معروف رو فرمود که مادرت به عزات بشینه .. این جمله احساساتِ حر رو تحریک کرد ، تا حضرت فرمود «ثکَلتک اُمک» .. این نفرین نیست ، این ناسزا نیست .. عرب یه زمانی که میخواست اوجِ ناراحتیش رو نشون بده این جمله رو بکار میبرد .. حضرتم میدونست نقطه ای که حر رو بر میگردنه اینجاست اصلاً این حرفُ زد که حر این جواب رو بده .. تا گفت مادرت به عزات بشینه سرشُ انداخت پایین .. گفت آقاجان هر کسی غیر شما اسم مادرم رو میاورد خونش رو میریختم .. اما چه کار کنم مادرِ شما فاطمه ست .. شما فرزندِ دخترِ رسول خدایید ..* روضه بخوانم .. همچین که حر افتاد رو زمین لحظه های آخر .. یه لحظه به خودش اومد دید رو خاک داره میغلته .. فرقِ سرش شکافته نفس های آخرِ .. به خودش نهیب زد نکنه توقع داری حسین بیاد بالاسرت .. آخه شنیده بود بعضیا رو ابی عبدالله خودش میره بالاسرشون .. بعضی از شهدا رو ابی عبدالله رفت بالاسرشون نزدیک به نه شهید خودِ ابی عبدالله اومد بالاسرشون، یکی از اون شهدایی که خودِ الی عبدالله اومد؛ حر ابن یزید ریاحیِ .. یه لحظه چشمشُ باز کرد دید به دستِ مهربان سرش رو برداشت .. یه لحظه نگاه کرد دید سر تو بغلِ حسینِ .. مقتل میگه خاک رو صورتش نشسته بود .. دید صورت حر خاکیه با گوشۀ آستین خاک ها رو پاک کرد .. ابی عبدالله یه بار اسم مادرِ حر رو برد فرمود مادرت به عزات بشینه میدونست این تو دلِ حر مونده میخواست از دلش در بیاره اینجا تلافی کرد سر رو که بغل کرد گفت تو حُری .. چقدر اسم قشنگی مادرت روت گذاشته .. تو آزاده ای .. ابی عبدالله نگاه کرد دید فرق حر بد شکافت خورده خون داره فواره میزنه هر کاری کرد با دست فرقُ ببنده نشد ، دستمالی درآورد سر و پیشانی حر رو بست تا خون بند بیاد .. یه جمله ای بگم اهل روضه صدا ناله شون بلند شه .. سادات ببخشن، بزرگترا، علما ببخشن .. آدم وقتی سرش زخم میشه با دستمال زخمشُ میبنده با دستمال خون رو پاک میکنه .. بمیرم خودش وقتی روزِ عاشورا سنگ به پیشانیش خورد دیگه دستمالی نداشت خونش رو پاک کنه .. بگم ناله ت بلند بشه؟!!.. چه کرد!! پیراهنِ عربیش رو بالا زد .. همچین که پیراهنُ بالا زد سفیدی سینۀ حسین پیدا شد .. یا اباعبدالله کاش دستمال داشتی خونِ سرتُ با دستمال پاک میکردی .. وقتی حرمله دید صدرالحسین نمایان شد سه شعبه رو گذاشت تو کمان .. یه جوری قلبِ حسینُ زد .. حسین .. ــــــــــــــــــ علیه_السلام .
👌باتایپ عبارت مورد نظر در جستجو یا کلیک بر عبارات پایین علامتی(↑ و ↓)شکل در پایین صفحه می آید که با ضربه برآن مطالب مرتبط در اختیار شما قرار میگیرد: یا: 👌واعظ و مداح 👌مناسبت ها: 👌جشن ها: ‼️ از استفاده از مطالب تا کسب تسلطِ کافی خودداری شود.
👌باتایپ عبارت مورد نظر در جستجو یا کلیک بر عبارات پایین علامتی(↑ و ↓)شکل در پایین صفحه می آید که با ضربه برآن مطالب مرتبط در اختیار شما قرار میگیرد: یا: 👌واعظ و مداح 👌مناسبت ها: 👌جشن ها: ‼️ از استفاده از مطالب تا کسب تسلطِ کافی خودداری شود.
|⇦•دو‌خورشید جهان آرا... و توسل به طفلان حضرت زینب سلام الله علیها اجرا شده نفسِ حاج محمد رضا طاهری•✾• دو خورشید جهان‌آرا، دو قرص ماه، دو اختر دو آزاده، دو دلداده، دو رزمنده، دو هم‌سنگر دو یاس ارغوانی نه، بگو دو آیۀ قرآن گرفته چون دو قرآن دخت زهرا هر دو را در بر *الله اکبر در عظمت این بچه ها! در زیارت ناحیه حضرت می فرماید: وقتی سلام میده به برادر بزرگتر میگه "تالی القرآن" و به برادر کوچک تر میگه "و تالی الاخی." اون هم همانند قرآن. چرا که نه؟ در دامن مفسر قرآن بزرگ شدن اینا. از اول عجین شدن با توحید...* به سر شور و به رخ اشک و به کف تیغ و به دل آتش به سیرت، سیرتِ قاسم، به صورت، صورتِ اکبر گرفته دستشان را برده با خود زینب کبری که قربانی کند در مقدم ثارالله اکبر بگفت ای جانِ جان، جان دو فرزندم به قربانت تو, ابراهیمی و اینان دو اسماعیل ای سرور! دو اسماعیل نه، دو ذبح کوچک، نه! دو قربانی قبول درگهت کن منتی بگذار بر خواهر * بیاین امشب بجای اون مادری که تو خیمه ها نشست. نکنه ابی عبدالله چشمش بهش بیفته بخواد از زینب خجالت بکشه. امشب نیابت داشته باش و اشک بریز. گفت: حسین! هر کاری کرد ابی عبدالله قبول نمیکنه. قربونت برم، اینا امانتی های عبدالله اند. نمیشه زینبم. گفت...* سفارش کرده عبدالله جعفر بر من ای مولا که این دو شاخۀ گل را کنم در مقدمت پرپر *هرکجا کار سخت میشد، نام مادر وسط میومد. هرکاری کرد ابی عبدالله اجازه نداد. زینبه، میدونه اگه نام مادرو بیاره دیگه ابی عبدالله حرفی نمیزنه. صدا زد داداش! بحق مادرم زهرا... عزیز دلم...* به اذن یوسف زهرا دو ماه زینب کبری درخشیدند در میدان چو خورشید فلک‌گستر *چه رجزی میخونن، رجزشون هم با همه فرق داره. وارد میدان شدن، یه وقت یکصدا گفتن "امیری حسین و نعم الأمیری..."* فلک در آتش غیرت، ملک در وادی حیرت که رو آورده در میدان دو حیدر یا دو پیغمبر یکی می‌گفت دو خورشید از گردون شده نازل یکی گفتا دو مه تابیده یا دو آسمان اختر خروشیدند همچون شیر با شمشیر یک لحظه دو حیدر حمله‌ور گشتند بر دریایی از لشکر تو گفتی در اُحد تابیده دو بدر جهان‌آرا و یا دو حیدر کرار رو آورده در خیبر *جنگ نمایانی کردن آقازاده های زینب. ابی عبدالله داره نگاه میکنه. از یه طرف حسین میگه "لا حول و لا قوه الا بالله" از یه طرف عباس میگه "ماشاءالله" شاگردای رزم عباسن. چقدر قشنگ دارن می جنگن. هر کدوم می جنگیدن زینب کبری هم رو بلندی نگاه میکرد، اما برا این دو بچه تو خیمه فقط مونده داره ذکر میگه. هی میگه خدا بلا رو از سر حسینم کم کن. بچه هام بلا گردون داداشم. یه وقت نانجیب ها دوره اشون کردن. مثل مادرشون زهرا تو کوچه. روایت میگه وقتی از اسب انداختن شون، یه عده نانجیب با لگد به پهلوشون زدن* به خاک افتاد جسم پاکشان ناگاه چون قرآن دریغا ماند زیر دست و پا دو سورۀ کوثر چو بشنید از حرم فریادشان را یوسف زهرا به سرعت آمد و بگرفت همچون جانشان در بر چو دید از قتلگه آرند آن دو سرو خونین را درون خیمه زینب گشت پنهان با دو چشم تر نهان شد در حرم کو را نبیند یوسف زهرا مبادا چشم حق گردد خجل ز آن مهربان مادر *شب اصحابه، گفت: حسین جان اگه اینا برن حداقل دوتا نیزه به تو کمتر میزنن. میدونم اینا رهات نمیکنن اما بچه ها رو فرستاد گفت: حسین جان اگه اذن بدی خودمم وارد میدان میشم. گفت بجای تو سر از بدن من جدا کنن. چون شب اصحابم هست من میخوام این چند جمله رو هم از قول حضرت زینب سلام الله علیها بگم، یه لحظه ای شد. ابی عبدالله تو گودال افتاده بود. به یه نیزه شکسته تکیه داده بود. هی میگفت یا مسلم! یا حبیب! یا مسلم بن عوسجه! یا زهیر! زینب داره میگه...* پسر فاطمه تنهاست کجایید اصحاب خون جگر حضرت زهراست کجایید اصحاب عهد بستید که تنها نگذارید او را اوج مظلومیت آقاست کجایید اصحاب ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
و توسل به طفلان حضرت زینب سلام الله علیها اجرا شده نفسِ حاج محمد رضا طاهری•✾• *آقاجان! یا حبیب ابن مظاهر! آقاجان دعا کن ما هم مثه تو عاقبت بخیر بشیم. درِ خونه ارباب بمونیم، جا نزنیم. حبیب رو خواب دیدن گفتن بابا هرکی میاد زیارت حسین اول تو رو زیارت میکنه دوباره برمیگرده تو رو زیارت میکنه، دو بارم نوشته تاریخ در راه ابی عبدالله کشته شد. یه بار بچه بود بالای بام ایستاده بود ببینه حسین کی میاد از بالا بام افتاد. پدر زود جمع و جور کرد بدنو که ابی عبدالله میاد، ابی عبدالله هم دلبسته دوستانش هست. ابی عبدالله میاد اذیت نشه. با امیرالمومنین اومدن. هی حسین گفت حبیب کجاست؟ باباش هی حرفو عوض میکرد. حبیب من کجاست؟ آخر سر مجبور شد بگه، آقاجان! منتظر شما بود از بالای بام افتاد گفت منو ببر بالا سرش. اومد فرمود: "قُمْ یا حبیب" الان وقتش نیست. کربلا باید دور زینب بگردی. الان وقتش نیست. "قُمْ یا حبیب" به اذن خدا بدستور حسین روح دوباره به بدن حبیب اومد...گفتن آقا! دو بارم در راه ابی عبدالله کشته شدی، تو حاجت دیگه ای هم داری؟ گفت یه حاجت. فقط یه حاجت! برگردم دنیا، بابا دنیا! تو بغل امام حسینی، دنیا برا چی بیای؟ گفت میخوام بیام تو روضه حسین بشینم گریه کنم. نمیدونید اینجا مادرش زهرا برا گریه کنا چیکار میکنه. من الحبیب الی الغریب... حالا برا تو دارم میگم...* با لب تشنه زند ناله که هل من ناصر پاسخش نیزه اعداست کجایید اصحاب میگرفت آنکه به دامن سرتان را حالا بر روی دامن صحراست کجایید اصحاب سر پیراهن و عمامه و انگشتر او وسط معرکه دعواست کجایید اصحاب یک نفر نیست به دادش برسد در گودال زینب از شمر کمک خواست کجایید اصحاب هرچه آقای شما داشت که غارت کردند نوبت خیمهٔ زن هاست کجایید اصحاب *جان حضرت زهرا برا این یه بیت هرچی میخوای ناله بزن، گفت...* پسر فاطمه همراه عزیزانش رفت دختر فاطمه تنهاست کجایید اصحاب *دورمو نامحرما گرفتن. ای حسین. صداها آزاد بشه...حسین...* ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
|⇦•بودند دیو و دد... و توسل به جناب حر سلام الله علیها اجرا شده نفسِ حاج محمد رضا طاهری•✾• *هی داره با خودش کلنجار میره. هی میگه حُر، تو وقتی اومدی راهو به رو پسر فاطمه گرفتی، این آقا حتی اسبای تو رو هم سیراب کرد. اسبای سپاهتم سیراب کرد. این چه وضعشه. اسبا سیرابن، حیوانات دارن از این آب میخورن...* بودند دیو و دَد همه سیراب و می مکید خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا *آدم با خودش بجنگه. مسیر رو یه بار پیدا کنه. یه بار مردونه بره دیگه. اینکه برگردی دوباره شروع دوباره برگردی دوباره شروع کنی این بی معرفتیه. همه ما ممکن الخطاییم. اصن حرفی نیست. اما اینکه به اراده ای هم داشته باشیم به جهت اینکه امسالم حضرت زهرا سلام الله علیها دست منو گرفت آورد، منم یخورده برای شادی دل حضرت زهرا مواظبت کنم. حداقل گناهایی که عادتم شده بذارم کنار. یه گناهایی یهو آدم مرتکب میشه، بعدم که میاد تو خیمه امام حسین، امام حسین بغلت می‌کنه. شک نکن. شک نکن اصلا. فرمود: در هر حالی هم بیای ابی عبدالله نگاهت میکنه. واقعیتش هم اینه، تو بله با خودت خلوت میکنی. آقا! من که مثه حر نبودم که بیام راهو به رو زینب ببندم. اما تو اون جایگاه هم نیستیم ببینیم کجا قرار میگیریم. یه موقع هایی من عرض میکنم شب عاشورا میگم داداش با خودت خلوت کن الان ببین تو کدوم خیمه میری؟ میری واقعا جونتو برا اربابت فدا کنی؟ خیمه امام حسین میری تا، ته وایمیسی یا توأم مثل خیلیا دور امام حسین رو خالی میکنی؟ میری اون وری ؟ یا حداقلش اینه اگه اون ور هم نری بری بی تفاوت بشی مثل خیلیا. این مسیره رو پیدا کنیم. لذا هی با خودش کلنجار رفت. گفت حر چیکار داری میکنی ؟ الله اکبر! اگر ادب در دستگاه اهل بیت رو رعایت کنی یه جا دستتو میگیره...* * وقتی ابی عبدالله اونجا فرمود: مادرت به عزات بشینه، حر کسی می‌تونه باهاش اینطوری حرف بزنه؟ اصن یزید ملعون وقتی که مشاوره گرفت از سَرْجون گفت: کیو بفرستم جلو حسینو بگیره ؟ گفت: فقط حر. یل فقط حر. اون میتونه. کسی تو عرب میتونه ؟ گفت مادرت به عزات بشینه. سرشو انداخت پایین گفت، مادرت فاطمه ست. من چیزی نمیتونم بگم. اما حالا که داره میاد، ابی عبدالله نگاه کرد دید حر چکمه ها رو دور گردنش انداخته، روشم نمیشه بیاد، دستشو داده دست پسرش. میگه تو منو ببر در خونه حسین. کنارش قمر بنی هاشم ایستاده. گفت: عباس جان! زود تو برو دستشو بگیر، این خجالت زده ست. اومد مقابل آقا ایستاد. سر پایینه، آقا فرمودند: "ارفع رأسک." سرتو بالا بگیر. حالا که اومدی دیگه سرتو بالا بگیر. گفت آقا! یادته گفتی مادرت به عزات بشینه؟ اومدم که مادرم به عزام بشینه اما اومدم تو راه تو کشته بشم. آقا فرمود: خوش اومدی! گفت آقا اجازه میدی اول من برم؟ این بار خجالت داره منو میکشه. گفت برو حر. گفت: آقا فقط یه خواهش دیگه هم دارم. آقا فرمود: بگو. گفت به من بگو خیمه زینب کدومه ؟ اومد پشت خیمه خانم گفت بی بی جان! اومدم ازت حلالیت بطلبم. بی بی فرمود: حر خوش اومدی. داداشم خیلی غریبه. به خدا اگه گوش دلتو باز کنی ها، این شبا حضرت زینب و حضرت زهرا به شمام میگن خوش اومدید. تو روضه جد غریب امام زمان اومدی نشستی امام زمانم بهت میگه خوش اومدی...* ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅