eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
907 دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌸 #معرفی_شهدا...🌸 🌹شهید #حاج_حسن تاجوک🌹 تاریخ ومحل تولد: 6/1/1340 ملایر تاریخ ومحل شهاد
🌸 ..🌸 🌹سردارشهید 🌹 🌷 در به دنیاآمد. کودکی اش در محیطی آکنده ازمعنویت سپری شد.در سال 1346 جهت جهت تحصیل قدم به دبستان نهاد واین مرحله را از آغاز تا پایان باهوش و ذکاوتی که داشت به خوبی پشت سرگذاشت. حسن از همان ابتدا علاقه ای وافر نسبت به به سالارشهیدان حضرت حسین(ع) در دل داشت و در جلسات عزاداری مولایش با شور و شوق شرکت می کرد. در سال 54 وارد دبیرستان شد ودر این هنگام بود ذهن فعال او اوضاع سیاسی و اجتماعی جامعه را به خوبی درک می کرد. در جریانات فعالانه شرکت داشت به نحوی که چندین مورد به دست عوامل شاه مورد ضرب و شتم قرارگرفـت.وقتی که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید ، با عشقی عجیب به دیدار محبوب خود در شتافت که درآنجا بخاطر شوق به این دیدار به زیر ماشین رفت اما با کمال تعجب صدمه ای به او نرسید. در آتشی که مزدوران ضد انقلاب در کردستان به پا کرده بودند جانانه حضوریافت وتا اوایل شروع جنگ تحمیلی در آنجا مشغول مبارزه با آنها شد. با زبانه کشیدن شعله جنگ به جبهه نبرد علیه کفار بعثی شتافت واینگونه صفحه ای دیگر از دفترمبارزات خود را ورق زد. در فروردین ماه سال 60 جهت به شهر آمد اماسریع پس ازاین امربه جبهه برگشت وماهها در آنجا ماند. در سال 61 به اتفاق تعدادی از فرماندهان جهت شناسایی منطقه جدید در رفته بودند که با برخورد به کمین دشمن و درگیری ، برادران : و به می رسند برادر حاج رضا مستجیری به ا درمی آید و به شدت می شود و عراقی ها به خیال اینکه او شهید شده رهایش می کنند وبعد از یکی دو روز توسط نیروهای خودی به عقب منتقل می شود. رشید حاج حسن تاجوک در حالی که جراحات بسیاری را در بدن داشت ، زخم ماندن در این تاب از کفش برده بود تا اینکه سرانجام پس از سالهای متمادی حضورش در جبهه ها و ایثار و فداکاریهای بی شمار در تاریخ اول ۶۷ نماز عشق را در محراب خون سلام گفت و به دیار معبود شتافت.❣ 🌸روحش شادو راهش پررهرو🌸 🌸.... @Karbala_1365
💢 برای دفاع از باید با آقازاده ها مبارزه کرد!
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
💢بازنشر مستند کوتاه شبکۀ الجزیره پیرامونِ «شبکۀ سلطنت‌طلب من‌وتو و پروژۀ تولید نوستالژی»[با زیرنویس
💢 زمانِ شاه همه چیز بود! پروژه و هدف اصلی جریان رسانه ای در شبکه و فضای مجازی، القا این حسِ حسرت و نوستالژیک است که زمانِ شاه همه چیز خوب بود، همه چیز داشتیم و با انواع دروغها و تصاویر متعددی را بهم ربط میدهند، تا جوانِ امروزی با خود این حسرتِ تاریخی را تکرار کند که: همه چیز آن زمان خوب بود!؟ اما بلافاصله جوان دهه هفتاد و هشتادی باید این سوال تاریخی را مطرح کند که اگر همه چیز در دوره پهلوی خوب بود، پس چرا مردم کردند؟ جوان امروزی باید این را بپرسد که چرا مسلمانِ معتقد و کمونیست بی اعتقاد با وجود اختلاف نظر بنیادی در زمان شاه در یک چیز متحد بودند و آن این بود که باید برود!؟ 💥
هدایت شده از گنجینه های جنگ
صبح یکی از روزها با هم به" کاباره پل کارون "رفتیم . به محض ورود ،نگاهش به گارسون جدیدی افتاد که سر به زیر، پشت قسمت فروش قرار گرفته بود . با تعجب گفت: این کیه؟ تا حالا اینجا ندیده بودمش؟! در ظاهر، زن بسیار باحیائی بود. اما مجبور شده بود بدون حجاب به این کار مشغول شود . شاهرخ جلوی میز رفت و گفت :همشیره تا حالا ندیده بودمت،تازه اومدی اینجا ؟! زن خیلی آهسته گفت: بله، من از امروز اومدم . شاهرخ دوباره با تعجب پرسید : تو اصلا قیافت به این جور کارها و این جور جاها نمی خوره،اسمت چیه؟ قبلا چیکاره بودی؟ زن در حالی که سرش رو بالا نمی گرفت گفت: مهین هستم، شوهرم چند وقته که مرده، مجبور شدم که برای اجاره خانه و خرجی خودم و پسرم بیام اینجا! شاهرخ ،حسابی به رگ غیرتش برخورده بود ،دندانهایش را به هم فشار می داد ،رگ گردنش زده بود بیرون ،بعد دستش رو مشت کرد و محگم کوبید روی میز و با عصبانیت گفت: ای لعنت بر این مملکت کوفتی!! بعد بلند گفت: همشیره راه بیفت بریم، همینطور که از در بیرون می رفت رو کرد به ناصر جهود(صاحب كاباره) و گفت: زود بر می گردم! مهین هم رفت اتاق پشتی و چادرش رو سر کرد و با حجاب کامل رفت بیرون. بعد هم سوار ماشین شد و حرکت کردند. مدتی از این ماجرا گذشت. تا اینکه یک روز در باشگاه پولاد همدیگر را دیدیم . بعد از سلام و علیک ،بی مقدمه پرسیدم: راستی قضیه اون مهین خانم چی شد؟ اول درست جواب نمی داد. اما وقتی اصرار کردم گفت: دلم خیلی براشون سوخت ، اون خانم یه پسر ده ساله به اسم رضا داشت. صاحب خونه بخاطر اجاره، اثاث ها رو بیرون ریخته بود . من هم یه خونه کوچیک تو خیابون نیرو هوائی براشون اجاره کردم. به مهین خانم هم گفتم: تو خونه بمون بچه ات رو تربیت کن، من اجاره و خرجی شما رو میدم!! -- هر شب در تهران تظاهرات بود. اعتصابات و درگیریها همه چیز را به هم ریخته بود . از مشهد که بر گشتیم . شاهرخ برای نماز جماعت رفت مسجد. خیلی تعجب کردم. فردا شب هم برای نماز مسجد رفت . با چند تا از بچه های انقلابی آنجا آشنا شده بود. در همه تظاهراتها شرکت می کرد. حضور شاهرخ با آن قد و هیکل و قد، قوت قلبی برای دوستانش بود . البته شاهرخ از قبل هم میانه خوبی با شاه و درباری ها نداشت. بارها دیده بودم که به شاه و خاندان سلطنت فحش می دهد. ارادت شاهرخ به امام تا آنجا رسید که در همان ایام قبل از انقلاب سینه اش را خالکوبی کرده بود. روی آن هم نوشته بود: خمینی، فدایت شوم -- دومین روز حضور من در جبهه بود. تا ظهر در مقر بچه ها در هتل کاروانسرا بودم ،پسرکی حدود پانزده سال همیشه همراه شاهرخ بود . مثل فرزندی که همواره با پدر است. تعجب من از رفتار آنها وقتی بیشتر شد که گفتند:این پسر، رضا فرزند شاهرخ است!! اما من که برادرش بودم خبر نداشتم . عصر بود که دیدم شاهرخ در گوشه ای تنها نشسته. رفتم و در کنارش نشستم. بی مقدمه و با تعجب گفتم: این آقا رضا پسر شماست!؟ خندید و گفت: نه ،مادرش اون رو به من سپرده . گفته مثل پسر خودت مواظب رضا باش . گفتم مادرش دیگه کیه؟ گفت:مهین همون خانمی که تو کاباره بود. آخرین باری که براش خرجی بردم گفت: رضا خیلی دوست داره بره جبهه.من هم آوردمش اینجا. ماجرای مهین را میدانستم ،برای همین دیگر حرفی نزدم.... -- نیروی کمکی نیامد. توپخانه هم حمایت نکرد. همه نیروها به عقب آمدند. شب بود که به هتل رسیدیم . آقا سید( شهید سید مجتبی هاشمی- جانشین جنگهای نامنظم) را دیدم، درد شدیدی داشت. اما تا مرا دید با لبخندی بر لب گفت: خسته نباشی دلاور، بعد مکثی کرد و با تعجب گفت: شاهرخ کو؟ بچه ها در کنار جمع شده بودند. نفس عمیقی کشیدم و چیزی نگفتم. قطرات اشک از چشمانم سرازیر شد ،سید منتظر جواب بود. این را از چهره نگرانش می فهمیدم. کسی باور نمی کرد شاهرخ دیگر در بین ما نباشد. خیلی از بچه ها بلند بلند گریه می کردند. سید را هم برای مداوا فرستادیم بیمارستان. روز بعد یکی از دوستانم که رادیو تلویزیون عراق را زیر نظر داشت سراغ من آمد نگران و با تعجب گفت: شاهرخ شهید شده؟ گفتم چطور مگه؟ گفت: الآن عراقی ها تصویر جنازه یک شهید رو پخش کردند. بدن بی سر او پر تیر و ترکش و غرق در خون بود. سربازان عراقی هم در کنار پیکرش از خوشحالی هلهله می کردند. گوینده عراق هم می گفت ما شاهرخ، جلاد حکومت ایران را کشتیم! اثری از پیکر شاهرخ نیافتیم . او شهید شده بود. شهید گمنام. از خدا خواسته بود همه را پاک کند. همه گذشته اش را. می خواست چیزی از او نماند. نه اسم ،نه شهرت،نه قبر و مزار و نه هیچ چیز دیگر. اما یاد او زنده است. یاد او نه فقط در دل دوستان ،بلکه در قلوب تمامی ایرانیان زنده است. او مزار دارد. مزار او به وسعت همه خاکهای سرزمین ایران است. 🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹 @ganjinehayejang
#دختر_خیابان_انقلاب 💢 این #خانم یادتان می آید؟ سال گذشته در خیابان #انقلاب روی سکو رفت و روسری اش را بر #چوبی آویخت. حالا شاپرک شجری زاده به کانادا پناهنده شده و در #مجلس این کشور خواهان تحریم بیشتر علیه ایران شده است. ملتی را بازی دادند، آخرش به یک پناهندگی ختم شد! ⚡️
🕊 قسمت دوم ✨ 🍃با شروع اسلامي و نهضت و اوج آن در سال۵۷ ، حسن چون به شهرهاي همجوار مسافرت ميکرد هنگامي که به روستا باز مي گشت اوضاع شهرها را براي مردم توضيح مي داد و با روشنگري هاي بجا زمينه ترويج نهضت را فراهم مي کرد، علاوه بر آن خود نيز در راهپيمايي و ها عليه رژيم طاغوتي پيشقدم بود. با تشکيل ارتش بيست ميليوني به فرمان حضرت امام او نیز به صورت افتخاري به عضويت اين تشکيلات در آمد و با حضور در گروه مقاومت روستا به تشويق ديگران جهت اعزام به پرداخت، در سال ۱۳۶۰ به خدمت مقدس رفت و در سربازي پس از طي دوره ي آموزشي به عضويت نيروي زميني درآمد و حدود ۲ سال خدمتش را در جبهه ها سپری کرد و از پايان سربازي و بازگشت به روستا به صورت داوطلب بسيجی ۳ مرحله به جبهه اعزام گرديد. آخرين باري که به جبهه اعزام شد آبان ماه سال ۱۳۶۵ بود که محل مأموريتش جزيره ي در ناوتيپ اميرالمؤمنين بود. 🌷حسن در ۴ در تاريخ ۶۵/۱۰/۴ در جزيره ي مينو پس از نبردي نابرابر با به درجه ي رفيع رسيد و خاک گرم ايران اسلامي با خون وي رنگين شد.🌹 پيکر مطهرش به مدت 11 سال در کربلای ايران بدون غسل و کفن روي خاک ماند و عاقبت در سال ۷۶ به وسيله ي گروه تفحص شناسايي و به زادگاهش منتقل گرديد. در تاريخ ۷۶/۴/۱۱ در شهرستان دشتي تشييع و پس از انتقال به در کنار دیگر شهدا به خاک سپرده شد موقعي که جنازه ايشان پيدا و تشييع شد، پدر و مادرش در اين مدت به رحمت خدا رفته بودند.🦋  شادی روح شهدا بخصوص شهدای ۴ صلوات و فاتحه🌸🍃 ارسالی از: @Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#صفحه۲۳ 🍃🌸 🍃 باخبر شدم که علی دارد در کوچه ابوذر خانه می سازد. دلم میخواست مراسم درهمان خانه برگزار
۲۴ 🍃🌸 💕 … 🌷 این داستان: 🌺راوی: (همسرشهید) 💠 🍂❣ ❤️زندگی مشترکمان خیلی کوتاه بود. مثل نسیم آمد و گذشت؛ ولی همان بیست روز اول کافی بود تا بفهمم علی چطور آدمی است. وقتی بیرون از خانه بودیم می دیدم او متوجه حال و روز مردم است. خیلی دقیق بود و احتیاط میکرد. مدام در خطر بود. کسانی سایه به سایه او می آمدند. من نگران او بودم و او نگران من. علی میگفت:من هیچ، تو را هدف نگیرند. قبل از عروسی گفتم برویم با مادرت زندگی کنیم. گفت آن خانه امن نیست. برایم توضیح داد که شرایط انقلاب ایجاب میکند اینطور زندگی کنیم. این راه برگشت ندارد. اگر ما یک انقلاب معمولی بود، می توانستیم فراموشش کنیم و پی زندگی شخصی برویم. ولی انقلاب ما است. و اسلام همه چیز ماست.🇮🇷🌷 علی فقیر نواز بود. میگفت:چه خوب میشد روزی را ببینم که محرومی وجود نداشته باشد. غصه میخورد از اینکه بچه ای را پابرهنه می دید یا دانش آموزی را حین واکس زدن کفش این و آن. رگ گردنش ورم میکرد، سرخ وسیاه میشد و اشک در چشمان قشنگش جمع میشد. فقط اشک نبود، بغض و کینه هم بود. شکایت داشت از این موضوع، ولی دستش بسته بود. بعد برای آرامش خودش قرآن می خواند. چند روزی که بیرون رفتیم، چیزیهایی بعنوان هدیه برایم می خرید. حالا روسری بود، عطر بود و.... همیشه هم با روی خوش خرید. در عوض بیاد خودش نبود.او خودش را نادیده گرفته بود ولی از خودش غافل نبود. برای اینکه مسولیتش را به نحو احسنت انجام می داد.بی خیال و بی عار نبود. میگفت باید تاوان نَفَس کشیدنمان را بدهیم.❣ ✨صوت علی را فراموش نمیکنم. پیش از آنکه وارد خانه شود، قران تلاوت میکرد. وقتی صدایش را می شنیدم از پله ها پایین می رفتم و در را به رویش باز میکردم. بعد از هرنماز قران میخواند. صدایش دم صبح شنیدنی تر میشد. چنگ می انداخت به قلب آدم و او را زیر و رو میکرد. من نمونه را هیچ ندیده ام. برادران من هم راه علی را می رفتند ولی مثل او نبودند. یک دردی همراه علی بود که به وصف نمی گنجد. می گفت، مزاح میکرد، میخندید، ولی همه اینها ظاهر امر بود. درونش چیز دیگری وجود داشت. آدم شلوغ و خنده رویی بود. بعضی چیزهارا بعداز انقلاب یادگرفته بود و رعایت میکرد ولی ذاتاً خنده رو بود. یکبار پرسید: ، پشیمان نیستی از اینکه با من ازدواج کردی؟ گفتم:چطورشده؟ گفت:خب من گرفتاریهای زیادی دارم. امروز و فردا هم می روم جبهه. به احتمال قوی می شوم.… گفتم:خودت بهتر میدانی، ولی از شهادت حرف نزن. چون من تازه برادرم را از دست داده ام، طاقت ندارم تو را هم از دست بدهم. آن روزها فکر نمیکردم که فرصت زیادی نداریم. بعداز ۲۰ روز رفت. راضی بودم. یک هفته بعداز عروسی مان گفت:میخواهم بروم جبهه. اینجاهستم اما دلم پیش بچه هاست. راضی نبودم. گفتم حالا مه عملیات نیست. فکر میکردم جبهه یعنی عملیات.به ویژه از مسعولیت علی سر در نمی آوردم. اگر همه روزهای جنگ را فراموش کنم، عملیات ۸ و ۴ را فراموش نمیکنم.💔🍂 👇👇👇
. 🇮🇷 : در بـر سـر در هـر خانه‌ای پرچم جمهوری اسلامی بزنیـد. @Karbala_1365
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راهکار شهید شدن از زبان رهبر معظم چه کسانی شهید می شوند؟ حتما ببینید و نشر دهید ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌ @Karbala_1365
اینو به کسانی که می‌گن چرا کردیم❓ نشون بدید... در دوره ارزش سگ آمریکایی بیشتر از ایران بود و کسی حق نداشت به حرفی بزنه، حالا سربازان متجاوز آمریکایی رو بازداشت میکنه و ایرانی در چند متری ناو تهدیدشون می‌کنه😎💪 این یکی از کارهایی بود که کرد، تبدیل شدن از وابسته‌ترین کشور دنیا به مستقل‌ترین کشور دنیا...✌️🇮🇷 🇮🇷 @khademsho✌️
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#سردارشهیدحاج‌حسن‌تاجوک تویــی.. که در سفر عشق... خطِ پایانــی.... #قیصرامین‌پور .............
🌸 ..🌸 🌹سردارشهید 🌹 🌷 در به دنیاآمد. کودکی اش در محیطی آکنده ازمعنویت سپری شد.در سال 1346 جهت جهت تحصیل قدم به دبستان نهاد واین مرحله را از آغاز تا پایان باهوش و ذکاوتی که داشت به خوبی پشت سرگذاشت. حسن از همان ابتدا علاقه ای وافر نسبت به به سالارشهیدان حضرت حسین(ع) در دل داشت و در جلسات عزاداری مولایش با شور و شوق شرکت می کرد. در سال 54 وارد دبیرستان شد ودر این هنگام بود ذهن فعال او اوضاع سیاسی و اجتماعی جامعه را به خوبی درک می کرد. در جریانات فعالانه شرکت داشت به نحوی که چندین مورد به دست عوامل شاه مورد ضرب و شتم قرارگرفـت.وقتی که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید ، با عشقی عجیب به دیدار محبوب خود در شتافت که درآنجا بخاطر شوق به این دیدار به زیر ماشین رفت اما با کمال تعجب صدمه ای به او نرسید. در آتشی که مزدوران ضد انقلاب در کردستان به پا کرده بودند جانانه حضوریافت وتا اوایل شروع جنگ تحمیلی در آنجا مشغول مبارزه با آنها شد. با زبانه کشیدن شعله جنگ به جبهه نبرد علیه کفار بعثی شتافت واینگونه صفحه ای دیگر از دفترمبارزات خود را ورق زد. در فروردین ماه سال 60 جهت به شهر آمد اماسریع پس ازاین امربه جبهه برگشت وماهها در آنجا ماند. در سال 61 به اتفاق تعدادی از فرماندهان جهت شناسایی منطقه جدید در رفته بودند که با برخورد به کمین دشمن و درگیری ، برادران : و به می رسند برادر حاج رضا مستجیری به درمی آید و به شدت می شود و عراقی ها به خیال اینکه او شهید شده رهایش می کنند وبعد از یکی دو روز توسط نیروهای خودی به عقب منتقل می شود. رشید حاج حسن تاجوک در حالی که جراحات بسیاری را در بدن داشت ، زخم ماندن در این تاب از کفش برده بود تا اینکه سرانجام پس از سالهای متمادی حضورش در جبهه ها و ایثار و فداکاریهای بی شمار در تاریخ اول ۶۷ نماز عشق را در محراب خون سلام گفت و به دیار معبود شتافت.❣ 🌸روحش شادو راهش پررهرو🌸 🌸.... @Karbala_1365
. : "اصولتان را روی ڪاغذ بنویسید؛ اصالـت های خـود را با نگذاریـد اصـول نظـام آینـده ی شـما را دشمنان شما بنویسـند نگذاریـد اصول اسلامـۍ در پـای منافـع زود گـذر قربانۍ شود. انحراف در ها از انحـراف در شـعار ها و هـدف ها آغاز می شود." ۱۳۹۰/۶/۲۶ .
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌷 #قصه_دلدادگی 🌷 #ابراهیم_اصغری : دوم تیر ۱۳۳۶، در روستای مزرعه از توابع #شهرستان ماه نشان به دنیا
🍃 🍃 ! اسوه تقوا و عفت و باشید، بلکه راه ما و را به فرزندانتان بیاموزید. ازتجمل، دست بردارید و بدانید که هیچ کس چیزی از این دنیا نمی برد، همه هستند. با هم دیگر باشید, هم دیگر را به تقوا و نظم و و راهنمایی کنید. از خانواده های ضد دوری کنید و با آنها معاشرت ننمایید، آنها را کنید، شاید از زشت پشیمان شوند 🌾🕊 ٤👇 @Karbala_1365
. 🇮🇷 : در بـر سـر در هـر خانه‌ای پرچم جمهوری اسلامی بزنیـد. .
هدایت شده از دِلْنِوِشْتِه‌هآیِ‌شُھـَدآوَمَنْ🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹کلیپ رو حتما ببینید 👌 ✅تفاوت اسلامے بــــا اســلامے 🎙استاد 🇮🇷 @Shahadat1398🕊
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#شهید_علیرضا_فرهادی متولد ۴۰/۵/۳ شهادت ۶۱/۴/۲۴ محل شهادت شلمچه پاسگاه زید اولین عملیات برون مرزی
🌾در سال 1340 در خانواده ای در یکی از روستاهای استان به د نیا آمد و تا سن 6 سالگی در روستا بود پس از آن به همراه خانواده به مهاجرت نمودند در خیابان شهدا کوچه دفتری ساکن شدند... . 🌼تحصیلات دوره ابتدایی خود را در دبستان اسدیه ( شهید رجایی) با موفقیت به پایان رساندند . بعد ما به خیابان شهید کوچه شهید فرهادی ( کوچه 17 دی سابق) نقل مکان نمودند . دوره راهنمایی سال اول را در مدرسه راهنمایی ملی که آقای (روشن ضمیر) مدیر آن بودند را با موفقیت پشت سر گذاشتند و کلاس دوم و سوم راهنمایی در مد رسه راهنمایی ملایری واقع در بلوار انصار المهدی را با موفقیت طی نمودند . ایشان در زمینه درس بسیار فعال و کوشا بودند تا جایی که بیشتر مسا ئل ریاضی را که دیگران از حل آن عاجز بودند ایشان آنها را حل می نمود . و همیشه مورد تقدیر قرار می کرفت .با ورود ایشان به دبیرستان دکتر شریعتی ( پهلوی سابق) فصل جدیدی در زندگیش گشوده شد و این سال مصادف با شروع انقلاب اسلامی در ایران بود .ایشان نیز همچون سایر دوستانش در تمامی فعالیت های در شهر ملایر شر کت فعال داشتند.اولین راهپیمایی بدون شعار که در برگزار شد . شهید فرهادی نیز حضور داشت، آرام آرام راهپیمایی ها شکل واقعی خود را پیدا کردند . شهید نیزاز پرچمداران این ها علیه ظلم ستم شاهی بودند.ایشان در نگهبانی از محله و شهر نیز بسیار فعال بودند و شب ها در گشت های محله ای که قبل از پیروزی انقلاب اسلامی تشکیل شده بود حضوری داشتند....
 🌼وصیت نامه  شهید ✍ عزيزان و دوستان ، اميدوارم در هر جای کشور اسلامی که هستيد مانند گذشته مخلصانه و با سعی و کوشش خود را انجام دهيد تا إن شاالله اين از ايران به همه نقاط عالم صادر شود .ملت جهان از تعاليم الهام بخش اسلام بهره مند شوند و در مراسم دعای کميل و توسل و تشييع  ها و نماز جمعه شرکت کنيد و اين نباشد که دوری از اينها باعث کم شدن سايه لطف و رحمت خداوند از سر ما شود. ✨مطلب ديگر اينکه برادران و خواهران سعی کنيد که اين موضوع بی درمان ، يعنی بی تفاوتی را از خود دور کنيد که منشاء تمام ضربه هايی که اسلام متحمل ميشود از بی تفاوتی است.  ♦️بايدسعی کنيد که بی تفاوت از کنار مسائل عبور نکنيد و هر مسئله کوچکی چه در خانه و چه در مدرسه و در همه جا ديديد با ديد عميق نسبت به آن نگاه کنيد✨مهمترين مسئله ای که ميخواهم آنرا متذکر شوم" پيروی از خط فقيه است." اين را بدانيد که اگر بهترين کارها و بهترين اعمال را با ترين نيت انجام دهيد ولی امر ولايت در آن مطرح نشود ذره ای ارزش نخواهد داشت . روزی نيايد که قلب امام از ما ناراحت شود .إن شاالله سعی کنيد هر کاری ميخواهيد در زندگی انجام دهيد مطابق با دستور و تعاليم اسلام باشد .... سيد محمد مهدی رهسپار 🌸روحش شاد و یادش گرامی
👇👇 ▪️محمد که با تمام وجود و با ارادت تمام به سید الشهداء مرغ جانش به هوای جبهه های نبرد بی قراری می کرد پس از پایان سال دوم متوسطه در رشته علوم انسانی، از طریق نیروی بسیج عازم جبهه شد و در مناطق حضور فعال داشت. محمد از روحی بزرگ و سرشار از برخوردار بود و با وجود سن و سال کم الگوی اخلاقی و رفتاری بسیاری از رزمندگان شده بود... ◼️شهید محمد در شانزدهم اسفند ماه 1347 در همدان به دنیا آمد. پدرش از مبارزان تاثیر گذار سال های انقلاب بود لذا محمد از همان آغاز با مفاهیم ایثار و شهادت و آزادگی و آزادیخواهی آشنا شد.... 🔅به همت پدرش حاج و تشویق مادر، در جلسات قرآن و احکام و هیات های حسینی حضور فعال داشت و با مکتب اباعبدالله الحسین (ع) آشنا شد. وارد دبستان شد و دوران تحصیل خود را آغاز کرد. پس از پیروزی اسلامی به ارتش 20 میلیونی بسیج مستضعفان پیوست و به یکی از نیروهای نوجوان و فعال استان همدان تبدیل شد..... 💢حاج علی اکبر یکی از موسسین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در همدان و از چهره های تاثیر گذار در بدنه نظامی کشور بود و با شهید صیاد رفاقت و دوستی چندین ساله داشت. با آغاز جنگ ، به مناطق مرزی اعزام و در سرکوب مزدوران وطن فروش نقش بسزایی داشت و با شرکت در های مختلف به مقام والای نائل آمد و بر اثر حمله نیروهای بعث عراق به شدت مجروح شد.... 🔻محمد که با تمام وجود و با ارادت تمام به سید الشهداء مرغ جانش به هوای های نبرد بی قراری می کرد پس از پایان سال دوم متوسطه در رشته علوم انسانی، از طریق نیروی بسیج عازم جبهه شد و در مناطق حضور فعال داشت.... 🔶محمد از روحی بزرگ و سرشار از معنویت برخوردار بود و با وجود سن و سال کم الگوی و رفتاری بسیاری از رزمندگان شده بود.... ⭕️سرانجام در چهارم دیماه 1365 در منطقه عملیاتی 🌊به شهادت رسید و به سرور و سالار امام حسین (ع) پیوست... 🔻پیکر مطهر او تا سال ها به آغوش خانواده بازنگشت تا اینکه با تلاش جستجوگران نور در فروردین سال 1376 رخ نمایان کرد و با استقبال پر شور مردم همدان در شهدای این شهر به خاک سپرده شد... ♦️حاج علی اکبر پدر شهید محمد مختاران نیز پس از سال ها تحمل رنج و مشقت ناشی از مجروحیت ها و عوارض شیمیایی، در خرداد ماه سال 1394 به رسید و فرزند پیوست.... . ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🌹غواص شهید یوسف خوئینی🌹 فرزند زوج نظامعلی و مطهره مهری در سال ۱۳۴۷ در شهرستان زنجان به دنیا آمد. پدرش به غیر از یوسف دو فرزند پسر و یک فرزند دختر دارد. پس از پایان تحصیلات ابتدایی مقطع راهنمایی را در مدرسه رزاق افشارچی به پایان برد و برای ورود به مقطع دبیرستان وارد مدرسه شهید محمد منتظری شد و موفق به اخذ مدرک دیپلم از دبیرستان شهید محمد منتظری گردید. وی در زمان با داشتن سن کمش در راهپیمایی‌ها شرکت می‌کرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز در پایگاه‌های بسیج فعالانه شرکت می‌کرد. وی پس از چندی به بسیج رفت و با ثبت‌نام در بسیج و سپری کردن آموزش‌های مقدماتی به سوی منطقه جنگی جنوب اعزام شد و پس از چند ماهی با شرکت در یک دوره آموزش به مردان غواصان خط‌شکن دریادل پیوست و با شرکت در عملیات کربلای ۴ در سال ۱۳۶۵ در منطقه شلمچه در رودخانه اروند به شهادت رسید. پیکر مطهرش را پس از تشییع در گلزار پایین شهدای زنجان به خاک سپردند. ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🌹غواص شهید یوسف خوئینی🌹 فرزند زوج نظامعلی و مطهره مهری در سال ۱۳۴۷ در شهرستان زنجان به دنیا آمد. پدرش به غیر از یوسف دو فرزند پسر و یک فرزند دختر دارد. پس از پایان تحصیلات ابتدایی مقطع راهنمایی را در مدرسه رزاق افشارچی به پایان برد و برای ورود به مقطع دبیرستان وارد مدرسه شهید محمد منتظری شد و موفق به اخذ مدرک دیپلم از دبیرستان شهید محمد منتظری گردید. وی در زمان با داشتن سن کمش در راهپیمایی‌ها شرکت می‌کرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز در پایگاه‌های بسیج فعالانه شرکت می‌کرد. وی پس از چندی به بسیج رفت و با ثبت‌نام در بسیج و سپری کردن آموزش‌های مقدماتی به سوی منطقه جنگی جنوب اعزام شد و پس از چند ماهی با شرکت در یک دوره آموزش به مردان غواصان خط‌شکن دریادل پیوست و با شرکت در عملیات کربلای ۴ در سال ۱۳۶۵ در منطقه شلمچه در رودخانه اروند به شهادت رسید. پیکر مطهرش را پس از تشییع در گلزار پایین شهدای زنجان به خاک سپردند. ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
شهید ابراهیم اصغری ۱۳۳۶در استان زنجان چشم به جهان گشود. تولد ابراهیم نور امید را در دل خانواده پاشید
ابراهیم برای پیروزی اسلامی هم‌دوش با جمعیت خداجوی تلاش‌های زیادی کرد و از آنجا که صدای خیلی خوب و زیبایی داشت در راهپیمایی‌ها شعارها را سر می‌داد. با شروع جنگ تحمیلی در حق علیه باطل حضور یافت و شمع محفل دوستان و خود شد. در لشکر۱۷ علی بن ابیطالب (ع) در چندین عملیات شرکت کرد و به وظیفه‌ی دینی و ملی خود عمل نمود. پس از بدر به لشکر ۳۱ عاشورا قدم گذاشت و در واحد لشکر مشغول خدمت شد. به خاطر تقوی و شجاعت خاصی که داشت خیلی زود زبانزد دوستان خود شد. قبل از ۸ یکی از مربیان آموزش گردان‌های خط شکن بود.
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
او دوم آبان در روستای #طزرق در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. نامش را از لای قرآن برداشتند. دوران طفو
دوران نوجوانی خود را با شرکت در راهپیمایی های بدو و عضویت فعّال در بسیج مدرسه و پایگاه شهید دروکی در خدمت انقلاب و دستاوردهای آن بود. با شروع جنگ، شوق حضور در و خدمت به اسلام و انقلاب؛ باعث تلاش بی وقفه ی او برای رفتن به جنگی شد. ولی به علت کوچکی جثّه و کمی سن، هر دفعه او را به# شهر خود برمیگرداندند. ...🌸
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#پیکری‌که‌بعداز۱۲سال‌به‌وطن‌برگشت #محمدرضا ۱۳ سالش بود که با دستکاری شناسنامه به جبهه کردستان رفت.
باافتخار جواب می‌دادم: پسرم به وظیفه‌اش عمل کرد من هم باید وظیفه خودم را انجام دهم. خوشا به پسرم که شهید شد، پسرم امانتی بود که خدا داد و خودش هم گرفت کاش پسرهای بیشتری داشتم و به می‌فرستادم. این را از ته دلم می‌گفتم. اما بعد از تولد خدا ۴ دختر و یک پسر دیگر به من داد که زمان جنگ خیلی کوچک بودند. بیشتر وقت‌ها پسر کوچکم را آغوش می‌گرفتم و با دخترانم در راهپیمایی‌ها و شرکت می‌کردم. روزه ماه رمضان بدون شرکت در راهپیمایی روز قدس قبول نمی‌شود به یاد داده بودم شرکت در راهپیمائی روز قدس واجب است و اگر در راهپیمایی آخرین جمعه ماه مبارک رمضان شرکت نکنند قبول نمی‌شود. بچه‌هایم را طوری تربیت کردم که مدافع ولایت و باشند. با تمام شدن جنگ، باز هم در انجام کارهای جهادی با ستاد همکاری کردم. برای بچه‌های خانواده‌های بی‌بضاعت لباس می‌دوختم‌. دوخت و دوز نوعروس‌ها را انجام می‌دادم. یک تنور کوچک روی پشت‌بام خانه داشتیم که برای بچه‌های نیازمند می‌پختم خلاصه هر کمکی که می‌توانستم برای رفاه حال خانواده‌هایی که دست شان تنگ بود انجام می‌دادم اما هیچ کدام این کارها مرا راضی نمی‌کرد. بی‌تاب و بی‌قرار بودم انگار هنوز کار نکرده‌ای داشتم. مادران دلداری‌ام می‌دادند و می‌گفتند: نگرانی‌ات بی‌جاست، تو تکلیفت را انجام دادی! بعضی‌ها هم می‌گفتند اگر پیکرت شهیدت به وطن برگردد دلت می‌گیرد. اما سال ۷۷ با آمدن پیکر پسر شهیدم و تشییع دوباره گویی بی‌تاب‌تر و بی‌قرارتر شدم‌.
✍🏻 💡 ‏خوشا بحال نسلی که شما رو دید و با اردنگی انداختتون بیرون :))🦶🏻🖐🏻
شهید محمود کاوه: "اگر امروز به انقلاب ما خدشه وارد شود بدانید که به مسلمان‌های جهان خدشه وارد شده است و اگر به ما رونق داده شود آنها پیروز شده‌اند."   ⊰❀⊱ 🌊🥽 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄