● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_637
خراب شدن یا به قول خودش نشدن به برنج چه ربطی به او داشت؟! جدای از آن مگر چه کرده بودم که میگفت به فکر او باشم؟
- مگه چیکار کردم؟
سینی را از مقابل من برداشت و همان جور که سمت اپن میرفت گفت:
- آقا گفته شما نباید دست به سیاه سفید بزنی، الان بفهمه برنج پاک میکردین پوست منو زنده زنده جدا میکنه!
اگر چند ماه نزد هاتف زندگی کنم، مطمئنم صدرصد و بدون هیچ شکی یک دیوانهی تمام عیار میشوم. او خودش مرا خریده بود! دختری بودم که از سر چهارراه و گدایی به زور به خانهاش آورده بود، آن وقت این جور رفتار میکرد؟
از اینکه آرامش داشتم اصلا بدم نمیآمد ولی خب از اینکه جوری رفتار میکرد که هرکس نداند گمان میکند دختر شاهپریان را در خانه دارد بدم میآمد.
لبم را به دندان کشیدم و با خنده گفتم:
- نترس پوستت رو نمیکنه. منم کار خاصی نکردم و البته هاتف هم نمیفهمه که کاری بخواد بکنه.
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_638
نگران به چشمان من نگاه میکرد و ناگهان با یادآوری چیزی چشم از من گرفت و سمت دیگر آشپزخانه رفت.
میترسیدم هاتف تا چند روز دیگر امر کند "نیهان حق اینکه آب بخورد را ندارد باید دست به دعا شوید خدا با معجزه او را سیرآب کند."
با قرار گرفتن ظرفی مقابلم بیخیال افکارم شدم و درحالی که از سمیه بابت گرم کردن غذا تشکر میکردم قاشقم را برداشتم و مشغول خوردن شدم.
- راستی خانم، آقا گفت اتاق بالا برید حتما.
کاش میتوانستم در تک کلمه بگویم آقا غلط کرد با تو! اما...زبانم لال بود از گفتن چنین حرفی، نمیترسیدم اما هیچجوره تمایل به دیدن وحشتها و ترسهای سمیه نداشتم.
واکنشی به حرفش نشان ندادم و با اشتقاق مشغول به خوردن غذایم شدم. احساس میکردم از روزی که متوجهی باردار بودنم شدم اخلاقیاتم عوض شده!
جوری شده بودم که به اندازهی کمی از آن دختر پر از وحشت و ترس فاصله گرفته بودم و به سمت شجاعت و جسارت رفته بودم.
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.
خبری که خیلی از شما منتظرش بودید✨😍
رمان نیهان توی VIP با 1113 پارت تموم شده و ما تصمیم گرفتم تا چند روز افزایش قیمت نداشته باشیم تا همه بتونید با خیال راحت خریداری کنید.
قیمت خرید تمام پارتهای نیهان به مدت سه روز 60 تومان هست و بعد از اون افزایش قیمت داریم و دیگه تخفیف نمیخوره پس این فرصت رو از دست ندین🌱😍
@Vip_ad
حتما اسم رمان رو ذکر کنید و لطفاً از ادمین درخواست تخفیف نداشته باشید✨
نـیـهـٰان
خبری که خیلی از شما منتظرش بودید✨😍 رمان نیهان توی VIP با 1113 پارت تموم شده و ما تصمیم گرفتم تا چند
فقط تا ساعت 23 میتونید Vip کامل رمان نیهان را به قیمت 60 تومن خریداری کنید بعد از این ساعت افزایش قیمت داریم.
این فرصت رو از دست ندید😍🤍
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_639
البته مطمئنم این موضوع دست من نیست! شاید یک اتفاق طبیعی در بدن همهی مادرها و دخترها باشد. این جسارت و اندک شجاعت میتواند دلیلی باشد برای حفاظت از جان جنین در شکمم.
- میگم خانم برای بچه اسم انتخاب کردین؟
بدون اینکه سرم را تکان بدهم چشمانم را به او دوختم و بعد دوباره به بشقاب نگاه کردم و گفتم:
- خیلی زوده برای اسم!
نچی کرد و گفت:
- نه خانم مادر من میگه از روزی که فهمید سر من بارداره، اسم انتخاب کرده بود.
لبخندی زدم و گفتم:
- خب مگه مامانت میدونسته تو دختری؟
سرش را به نشانهی نه تکان داد و گفت:
- میگه یه اسم پسر انتخاب کرده بوده یه اسم دختر. تا قبل از سه ماهگی با هردو اسم منو صدا میزده و باهام حرف میزده.
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_640
احساس میکردم با گفتن این خاطره و حرف از زبان مادرش اندکی ناراحت شده. بر اثر فعال شدن حسهایم فضولیام گفتم:
- مادرت کجاست الان؟
نفسی عمیق کشید و با زدن لبخندی تلخ گفت:
- توی آغوشِ سردِ خاک.
به سن سمیه نمیخورد مادرش پیر باشد! بیچاره حتما مریضی گرفته و فوت کرده، دقیقا مثل مادر من...!
- چرا فوت شد؟
سرش را کمی پایین انداخت و با خیس کردن لبهایش گفت:
- توی دعوا با پدرم. دعوا میکردن که پدرم به عقب هلش داد و اونم خورد زمین. از شانس بدش سرش محکم خورد به لبهی پله.
مکثی کرد و آرامتر گفت:
- بابام هم مست بوده و حالیش نبوده، نبردتش بیمارستان تا وقتی که من رفتم خونه ولی حتی پاش به بیمارستان نرسید.
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.
خبری که خیلی از شما منتظرش بودید✨😍
رمان نیهان توی VIP با 1113 پارت تموم شده و ما تصمیم گرفتم عضویت رو باز بزاریم تا همه بتونید با خیال راحت خریداری کنید.
قیمتvip نیهان 70 تومان هست و رمان کامل در اختیار شما قرار میگیره😍🌱
@Vip_ad
حتما اسم رمان رو ذکر کنید و لطفاً از ادمین درخواست تخفیف نداشته باشید✨
https://eitaa.com/joinchat/1705771718C2ec1c4c112
گروه گپ و گفت درباره رمان نیهان🍊🥹👌
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_641
لبم را کمی خیس کردم و با احساس اینکه حسی سرشار از غم به سمتم هجوم میآورد گفتم:
- چرا؟
سرش را بالا گرفت و گفت:
- آمبولانس که رسید گفت تموم کرده. مادر بخت برگشتهام...
با دیدن قطره اشکی که از گوشهی چشمانش جاری شد، احساس کردم کسی قلبم را از سینهام بیرون کشید و درون یک ظرفِ سرشار از آتش فرو کرد.
- انشاءالله سایهی مادرتون صد و بیست سال بالای سرتون باشه خانم. غم مادر خیلی سخته.
لبخندی تلخ به لب آوردم؛ کدام مادر؟ اگر مادرم بود که من این نبود حال و روزم! اگر مادرم بود که در این لحظه بین همسن و سالهایم بودم.
- غمش رو کشیدم.
با شنیدن حرف من سرش را بالاتر آوردم و درحالی که با پشت دستش اشکهای جاری شدهاش را پاک میکرد گفت:
- متأسفم، چیشد که فوت شدن؟
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_642
با پرسیدن علت مرگ مادرم توسط سمیه، ذهنم به سالها قبل به پرواز درآمد. به زمانی که مادرم از شدت بیماری گوشهی خانه درحال جان دادن بود و پدرم درحال خماری کشیدن.
به لحظهای که زن همسایه با هزار ترحم مادرم را به بیمارستان برد و دیگر بازنگرداند. به آن شبی که تا صبح جلوی درب کوچه نشسته بودم تا مادرم از راه برسد و مثل همیشه مرا غرق در بوسهی پر محبتش کند...!
ولی نیامد... نه آن شب آمد و نه چند شب بعد که منتظرش بودم. هنوز جای کتکهایی که با کمربند پدرم در جانم نشست را به یاد دارم، کتک میخوردم تا پا به خانه بگذارم و مادرم را فراموش کنم.
- مریضی گرفت. وقتی من بچه بودم مرد...!
سمیه لبانش را به دندان کشید و گفت:
- ببخشید خانم باعث شدم حالتون بد بشه. معذرت میخوام!
سرم را به چپ و راست تکان دادم و گفتم:
- خاطرههای مادرم تنها نقطهی خوشی زندگی منه! هیچ وقت با یادآوری اونا حالم بد نمیشه.
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.
خبری که خیلی از شما منتظرش بودید✨😍
رمان نیهان توی VIP با 1113 پارت تموم شده و ما تصمیم گرفتم عضویت رو باز بزاریم تا همه بتونید با خیال راحت خریداری کنید.
قیمتvip نیهان 70 تومان هست و رمان کامل در اختیار شما قرار میگیره😍🌱
@Vip_ad
حتما اسم رمان رو ذکر کنید و لطفاً از ادمین درخواست تخفیف نداشته باشید✨
https://eitaa.com/joinchat/1705771718C2ec1c4c112
گروه گپ و گفت درباره رمان نیهان🍊🥹👌
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_643
حالت صورت سمیه به یکباره تغییر کرده و رنگ بهت و تعجب به خود گرفت. لبخندی که از سر ناباوری بود زد و گفت:
- خانم زندگی شما به این خوبی! با این همه خوشبختی چطور تنها نقطهی خوب مادرتون هست؟
فکر میکرد من خوشبختم؟ کاش میتوانستم بدون هیچ پرده و حد و مرزی برایش از دردهایم بگویم. از دردهایی که هیچکس از آن با خبر نیست.
از دردهای بزرگ و کوچکم که باعث شده بود جانم فشرده شود.
- بدون خانواده و بی سرپناه بودن، درد کمی نیست.
- ولی شما که سرپناهی مثل آقا هاتف دارین!
چی میگفت این دختر؟ هاتف را سرپناه برای من میدانست؟ هاتف نقش عزرائیل زندگی مرا بازی میکرد، با این تفاوت که عزرائیل برای همهی مردم یک فرشته بود اما عزرائیلِ من یک شیطان!
نفسی عمیق کشیدم و ترجیح دادم بحث را عوض کنم، ادامهی این بحث تنها باعث میشد از غم مادرم وارد غمِ آواره بودنم شوم.
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_644
لبخندی زدم و با دندان گرفتن لبم گفتم:
- به نظرت چه اسمی برای بچه بذارم؟
لبخندی زد و با ذوق نگاهی به من انداخت و گفت:
- به نظر من یه چیزی باشه که هم معنیش به اسم شما بخوره هم پدرش.
اسم پدرش؟ پدرش حتی از وجود او خبرهم نداشت، حال بی انصافی بود اسمش را چون اسم او بگذارم؛ مخصوصا اینکه با شنیدن حرفهای هاتف فهمیده بودم من راه فراری ندارم و این بچه هم برای هاتف میشود!
و از طرفی فهمیده بودم شهریار دیگر میلی به ورود من ندارد. او از من متنفر شده بود دقیقا همانگونه که از دریا متنفر شد، همانگونه که از گندم و هاتف متنفر بود.
اما در بین این همه بدبختی دلم به حال شهریار میسوخت! هر کسی اطرافش بود روزی باعث میشد او زخم بخورد، زخمی بزرگ.
- نمیخوام اسمش این جور باشه. یه اسم دیگه میخوام، اسمی که تک و خاص باشه، خاص مثل وجود جنینی که خاص به وجود اومد!
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_645
سمیه حالتی متفکر به خود گرفت و با اندکی فکر گفت:
- هرچی فکر میکنم اسم خوشگلی به ذهنم نمیاد. اول از پدرش بپرسید شاید اون پیشنهادی داشت.
هربار که او با ذوق لفظ پدر را به کار میبرد من عصبی میشدم. اصلا کاری به هیچ چیز ندارم،، این دختر ندید فردای روزی که به این خانه آمدم خبر بارداریام پیچید؟ چگونه هنوز براین باور بود که پدرش هاتف است؟
- تو فکر میکنی بابای این بچه هاتفه؟
خندهای کرد و با لحنی با مزه گفت:
- وا خانم! شوهرتون نباشه کی باشه؟
برای حفظ آبرو لبخندی زدم و درحالی که در دلم دعا میکردم خدا این شوهر مرا بکشد گفتم:
- شوخی کردم باهات.
سمیه خندهای کرد و سرش را به طرف عقب خم کرد و خمیازهای طولانی کشید، با خستگی گفت:
- خانم شما خسته نیستید؟
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_646
به خاطر خوابی طولانی که داشتم هیچ احساس خستگی نمیکردم برای همین از جا بلند شدم و با برداشتن بشقاب مقابلم گفتم:
- نه، تو برو بخواب خودم این رو میشورم.
سمیه سریع به طرفم دوید و درحالی که سمت دیگر بشقاب را در دست گرفته بود گفت:
- نه خانم عمراً اگه اجازه بدم.
نفسم را کلافه فوت کردم و گفتم:
- هاتف اینجا نیست که ببینه! تا ساعت دو هم نمیاد پس ول کن و برو بخواب.
سمیه که پیدا بود این امر دقیقاً چیزی هست که در دلش آرزویش را دارد گفت:
- آخه خانم نمیشه که، شما خانم این خونهای!
بشقاب را محکم از دستانش کشیدم و با حرص گفتم:
- حالا که خانم این خونه هستم میگم برو بگیر بخواب و کمتر منو روانی کن! یدونه بشقاب بشورم نمیمیرم نگران نباش!
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.
خبری که خیلی از شما منتظرش بودید✨😍
رمان نیهان توی VIP با 1113 پارت تموم شده و ما تصمیم گرفتم عضویت رو باز بزاریم تا همه بتونید با خیال راحت خریداری کنید.
قیمتvip نیهان 70 تومان هست و رمان کامل در اختیار شما قرار میگیره😍🌱
@Vip_ad
حتما اسم رمان رو ذکر کنید و لطفاً از ادمین درخواست تخفیف نداشته باشید✨
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_647
سمیه مطیع دستش را به عقب کشید و با عذرخواهی به سمت دیگر آشپزخانه رفت و دستمالی برداشت.
من برای اینکه استراحت کند با او بحث کردم و او تصمیم داشت مشغول کار دیگر شود؟ گویا متوجهی افکار درون ذهنم شد که گفت:
- چشم خانم، میخواستم میز رو تمیز کنم بعدش میرم.
سرم را تکان دادم و به سمت سینک رفتم. استین لباسم را بالا فرستادم و همراه با باز کردن شیر آب مشغول شستن لیوان و قاشق و بشقاب خودم شدم.
آخرین تیکه را هم آبکشی کردم و سرجایش گذاشتم. به سمت عقب برگشتم و با دیدن سمیه که منتظر روی صندلی نشسته بود با ابروانی گره خورده نگاهش کردم.
- خواستم همراه با شما برم بخوابم.
سری از تأسف تکان دادم و درحالی که دستم را با کمک حولهی کوچک که روی دستهی کابینت بود خشک میکردم گفتم:
- خب پاشو منم الان میخوام برم.
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_648
با یکدیگر از آشپزخانه خارج شدیم و سمیه به سمت اتاقی که گوشهای از خانه بود رفت و گفت:
- شب بخیر خانم!
پاسخی متقابل دادم و بدون توجه به حرفی که هاتف زده بود سمت اتاق خودم که پایین بود رفتم و دستگیرهی آن را فشردم.
با دیدن باز نشدن او پی به قفل بودنش بردم و در دلم نالیدم" تو که قفل کردی چرا دیگه دستور میدی بالا بخواب؟ مگه جای دیگه دارم مردک؟"
راهم را سمت راه پله در پیش گرفتم و همین که پا روی اولین پله گذاشتم دستی روی شانهام نشست. جیغی خفیف کشیدم که دستش را روی دهانم گذاشت و فشار داد.
احساس خفگی میکردم! سریع به عقب برگشتم و با دیدن هاتف نزدیک بود از عصبانیت منفجر شوم. من یک دور سکته کردم و او در این نصفه شب به دنبال بازی بود؟
- بلد نیستی درست بیای؟
مانند پسر بچههای تخس نوچی کرد که بیتوجه به او تصمیم گرفتم به بالا بروم. اما باز دستانم را اسیر کرد و با دقت و چشمانی تیز شده به پیراهنم نگاه میکرد.
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_648
از نگاه خیرهی او احساس خوبی نمیگرفتم برای همین دستم را محکم از دستانش بیرون کشیدم که این بار جای اینکه دستانم را اسیر کند دستش به سمت پیراهنم آمد.
جلوی پیراهنم را در دست گرفت و لمس کرد و بعد رها کرد. متعجب به او و رفتارهایش نگاه میکردم، دیوانه شده بود؟ گمان کنم وقتی از مهمانی باز میگشته، عقلش را فراموش کرده با خود بیاورد.
- سالمی؟ سرت به جایی خورده؟ مغرت سرجاشه؟
نگاهش به سمت صورتم کشیده شد و چشمانش را ریز کرد. بازجویانه گفت:
- ظرف شستی؟
چشمانم از تعجب گرد شد؛ اما سعی کردم نشان ندهم. حس ششمش واقعا قوی بود! چگونه فهمیده بود من ظرف شستم؟
- نه، کی گفته؟
نیشخندی بر لب آورد و با ابروانش به پیراهنم اشاره کرد و گفت:
- خیسی روی لباست میگه.
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_649
پس برای این بود که این گونه لباسم را نگاه میکرد و آن را در دست میگرفت! منی که آن را بر تن داشتم خیس بودنش را احساس نکردم، هاتف چگونه دید؟ آن هم وقتی که تمام لامپها خاموش است؟
خودم را بیخیال نشان دادم و با برداشتن قدمی به سمت بالا گفتم:
- آره غذا خوردم بعدم ظرفش رو شستم.
چند پلهای بالا نرفته بودم که احساس کردم هاتف دیگر پشت سرم نیست. برخلاف خواستهی قلبیام به عقب برگشتم و نگاهم را چرخاندم.
با دیدنش که به سمت اتاقی میرفت چشم ریز کردم تا ببینم چهخبر شده. وقتی درب اتاق را زد و باز شد چند پله پایینتر رفتم تا بهتر ببینم.
با دیدن سمیه بر سرم کوبیدم و سمت آنها رفتم. هاتف واقعا دیوانه بود! قصد داشت سمیه را بازخواست کند؟
میان سخنانش پریدم و به اجبار مچ دستش را در دست گرفتم و گفتم:
- خب بیخیال بعدا صحبت میکنید، بریم دیگه.
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_650
هاتف و سمیه هردو از این حرکت من شکه شده بودند و مانند کسانی که برق به آنها وصل شده، مرا نگاه میکردند.
البته عجیب هم بود. منی که به خون هاتف تشنه بودم و حتی نگاه کردن به او باعث برهم خوردن حالم میشد، اکنون دستانش را در دستم گرفته بودم.
هاتف که پیدا بود زیاد هم از این حرکت بَدش نیامده، سری تکان داد و جلوتر از من حرکت کرد. به دنبالش کشیده شدم و همقدم با او به سمت بالا حرکت کردم.
اگر هاتف مغزش را فراموش کرده من اصلا مغزی ندارم. اگر مغز و عقل داشتم برای نجات یکی دیگر خودم را به چنگ این مرد نمیانداختم.
آخه دختر حسابی آبت کمه، نونت کمه مهربونی کردنت به سمیه چیه؟ الان اگر پا در میانی نمیکردم سر هاتف با سمیه گرم میشد و من هم میتوانستم به اتاقی غیر از اتاق هاتف بروم!
- به چی فکر میکنی؟
بدون اینکه به سوال او فکر کنم و جوابی دیگر در ذهنم آماده کنم سریع و طوطیوار گفتم:
- به احمق بودنم.
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_651
صدای خندهی هاتف بلند شد و همانطور که درب اتاقش را باز میکرد، گفت:
- پس به فکر چیز خوبی بودی. چی شد به این نتیجه رسیدی که احمقی؟
به اجبار پشت سر او داخل شدم و به سمت صندلی چوبی رفتم و روی آن نشستم. خسته بدنم را کمی کش و قوس دادم و گفتم:
- از جایی فهمیدم که به خاطر نجات بقیه هی خودم رو توی چنگ تو انداختم.
کتش را از تنش بیرون آورد و روی تخت رها کرد. چند دکمهی اول پيراهنش را باز کرد و روی تخت دراز کشید و گفت:
- باز داری به شهریار فکر میکنی؟
ابروانم را درهم کشیدم و عصبی گفتم:
- کی اسم شهریار آوردم که خودم خبر ندارم؟
متعجب از این لحن عصبی و تند من به من نگاه میکرد. حق داشتم عصبی شوم! به قولِ خودش شهریار دل به هرچه خوش کرده بود از او گرفت دیگر چه مرگش بود هر ثانیه نام او را میآورد؟
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.
خبری که خیلی از شما منتظرش بودید✨😍
رمان نیهان توی VIP با 1113 پارت تموم شده و ما تصمیم گرفتم عضویت رو باز بزاریم تا همه بتونید با خیال راحت خریداری کنید.
قیمتvip نیهان 70 تومان هست و رمان کامل در اختیار شما قرار میگیره😍🌱
@Vip_ad
حتما اسم رمان رو ذکر کنید و لطفاً از ادمین درخواست تخفیف نداشته باشید✨
https://eitaa.com/joinchat/1705771718C2ec1c4c112
گروه گپ و گفت درباره رمان نیهان🍊🥹👌
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_652
تعجب را کنار گذاشت و لبخندی زد. از جا بلند شد و به سمت من آمد و گفت:
- چرا عصبی میشی؟
واقعا نمیفهمید؟ عصبانیتی که بعد از شنیدن نام شهریار باشد چه دلیلی داشت؟ گاهی اوقات حس میکنم با بالا رفتن سنش به زوال عقل دچار شده!
- پرسیدن داره؟
گردنش را کج کرد و کمی چشمانش را در حدقه چرخاند و بعد با لحنی سؤالی گفت:
- نداره؟
سرم را به نشانهی نه تکان دادم که دستم را گرفت و به سمت تخت برد روی تخت نشست و گفت:
- بشین بگو چرا نداره؟
با فاصلهای از او نشستم و ابروانم را درهم کشیدم.
- چون بعد از اینکه اسم شهریار آوردی عصبی شدم، پس دلیلش کاملا روشنه!
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_653
تایی از ابروانش را بالا فرستاد و با تعجبی که آمیخته در ذوق بود گفت:
- یعنی از شهریار منتفر شدی؟
بر سرم کوبیدم و کلافه به او نگاه کردم. چگونه در این اندازه نفهم بود؟ مگر هرکس بعد از شنیدن نامی عصبانی شود، دلیلی برای منتفر بودن از او است؟
- خیر! چون هرچیزی که میشه رو به اون ربط میدی عصبی شدم.
"آهانی" گفت و به تاخ تخت تکیه زد. کنترل تلویزیون را برداشت و تلویزیون را روشن کرد. آنقدر خسته بودم که دلم میخواست جایی برای خواب پیدا کنم. البته جایی که هاتف نباشد!
به چهرهی او نگاهی انداختم و کلافه چشم بستم. او در آرامش مشغول دیدن فیلمش بود و من خسته، درمانده و کلافه به فکر جای خواب!
- میشه کلید در اتاقی که برای من هست رو بدی بهم؟
نگاهش به سمتم کشیده شد و با ابروانی که درهم گره خورده بود گفت:
- برای چی میخوای؟
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.
خبری که خیلی از شما منتظرش بودید✨😍
رمان نیهان توی VIP با 1113 پارت تموم شده و ما تصمیم گرفتم عضویت رو باز بزاریم تا همه بتونید با خیال راحت خریداری کنید.
قیمتvip نیهان 70 تومان هست و رمان کامل در اختیار شما قرار میگیره😍🌱
@Vip_ad
حتما اسم رمان رو ذکر کنید و لطفاً از ادمین درخواست تخفیف نداشته باشید✨
https://eitaa.com/joinchat/1705771718C2ec1c4c112
گروه گپ و گفت درباره رمان نیهان🍊🥹👌
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_654
من چه کاری میتوانستم با آن کلید انجام دهم جزء باز کردن درب اتاق؟ این گیج بودن او مرا عذاب میداد!
- برم در رو باز کنم و بخوابم! خستم.
گره از ابروهایش باز کرد و دوباره سرش را به سمت روبهرو برد و به تلویزیون نگاه کرد. چرا در این اندازه اعصاب خرد کن بود؟ همیشه یا اهمیت زیادی میداد یا اهمیت کم!
- جواب نداشت حرفم؟
دستش را از تنش فاصله داد و باز کرد. گیج به حرکاتش نگاه میکردم که گفت:
- بیا اینجا بخواب.
واقعا هنگام تقسیم عقل این مرد کجا بود؟ من از او میگریختم و او برایم دست باز میکرد؟ با من شوخی داشت یا قصد آزار و اذیتِ روح مرا داشت؟
سکوتم را که دید دستانش را جمع کرد و به بالشت کنارش کوبید.
- گفتم که اینجا میخوابی. خودتو اذیت نکن بگیر خواب کلید رو نمیدم.
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_655
دلم فریاد کشیدن میخواست، دلم گریه کردن را میخواست، گریه به حال خودم، فریاد بر سر هاتف، بر سر خودم، بر سر شهریار و مارال...
خسته بودم! دیگر توان نداشتم. توان اینکه مقابل این همه بدبختی و آزار ایستادگی کنم را نداشتم. مگر چه گناهی کرده بودم که مانند عروسک در دستان این مرد گیر افتاده بودم؟
لعنت بر پدرم! لعنت بر روزی که آن انگشت لعنتیاش پای حکم بدبختی مرا مهر کرد.
از خستگی توان اینکه چشمانم را باز نگه دارم نداشتم اما از سوی دیگر نمیتوانستم کنار او بخوابم! دستانم را محکم روی چشمم کشیدم تا بلکه کمی خوابم بپرد و سرحال شوم.
- چرا خودتو اذیت میکنی؟ خستهای پس بخواب!
مردک! خسته هستم قصد خواب هم دارم اما نزد تو؟ چرا نمیفهمی؟ آخر کنار تو باشم یا نباشم چیزی نصیب تو میشود؟
- خوابم نمیاد.
فقط خودم میدانستم چه تضادی بین افکارم و گفتارم وجود دارد. در ذهن با او میجنگیدم و در گفتار تسلیم او بودم.
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.
خبری که خیلی از شما منتظرش بودید✨😍
رمان نیهان توی VIP با 1113 پارت تموم شده و ما تصمیم گرفتم عضویت رو باز بزاریم تا همه بتونید با خیال راحت خریداری کنید.
به خاطر درخواستهای زیادی که داشتید تصمیم گرفتیم عضویت تعداد محدودی رو با قیمت 60 تومن قبول کنیم پس قبل از اینکه ظرفیت تکمیل بشه عجله کنید😍🌱
@Vip_ad
حتما اسم رمان رو ذکر کنید و لطفاً از ادمین درخواست تخفیف نداشته باشید✨
https://eitaa.com/joinchat/1705771718C2ec1c4c112
گروه گپ و گفت درباره رمان نیهان🍊🥹👌
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_656
واقعا نمیفهمید وقتی کسی خوابیده نباید این چنین رفتار کند؟ از ترس هم بگذریم به خاطر خوابی که ناکام شده بود سرم درد گرفته بود!
- مریضی مگه؟
مرا روی تخت رها کرد و با اخمی وحشتناک گفت:
- یه بار دیگه تکرار کن؟
بیتوجه به موقعیتی که در آن گیر افتاده بودم دوباره طوطیوار حرفم را تکرار کردم و نفهمیدم چه شد که ضرب دست محکم او بر صورتم نشست.
ناباورانه دستم را روی قسمتِ سیلی خوردهی صورتم گذاشتم که گفت:
- اولین و آخرین بارت باشه که چرت و پرت به زبون میاری. فهمیدی؟
دلخور شده بودم از رفتارش اما ترسی که ناگهان در وجودم نشسته بود باعث شد سرم را به نشانهی تأیید تند تند تکان دهم.
عکسالعملی در مقابلم نشان نداد و کنارم اما با کمی فاصله خوابید.
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_657
روانیِ دو قطبی! لحظهای نازکشی میکرد و لحظهای دیگر سیلی بر صورتم میزد! انتظار این برخورد سخت را از او نداشتم.
زانوهایم را در بغل گرفتم و در جهتی برعکس هاتف خوابیدم. خوابم پریده بود و دیگر اشتیاقی برای اینکه بخوابم نداشتم.
چقدر حقیر و بیچاره بودم که دائم از دست این مردک شکنجه میشدم و در آخر هم مرا به یک سیلی میهمان میکرد؟
- بخواب.
چطور متوجهی خواب و بیداری من میشد؟ من که پشت به او بودم و کوچکترین حرکتی هم نمیکردم!
ترجیح دادم قبل از اینکه باز کتکی نثارم کند، خودم بخوابم و به این بحثی که بینمان شکل گرفته بود پایان دهم.
چشم برهم گذاشتم و با فشردن پلکهایم به یکدیگر سعی کردم هرچه زودتر به خواب بروم.
با افتادن پتو به روی بدنم و تزریق شدن احساس گرمی و آرامش به وجودم، سریعتر از چیزی که فکرش را کنم چشمانم گرم شد و از این عالم پر از تلاطم خارج شدم.
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.