eitaa logo
عشق‌دیرینه💞
22.3هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
823 ویدیو
0 فایل
تو، شدی همون زیباترین تجربه♥️🖇️ تبلیغاتمون😍👇🍬 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 #هر‌گونه‌کپی‌برداری‌حرام‌است‌‌وپیگرد‌‌قانونی‌و‌‌الهی‌دارد‌حتی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده❌
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #53 حالا چرا این همه خرج کردین و لباس سفید خریدین لوازم آرایشی ک
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 _پس میخوای باهام در بیوفتی هان؟؟ لبخند تمسخر آمیزی زدم گفتم: _نوچ من از اول با تو در افتاده بودم آرشام هم مثل خودم لبخند زد و گفت: _پس بچرخ تا بچرخیم ..... سری تکون دادم گفتم: _بچرخ تا بچرخیم بعد زود تر از اونا به طرف در رفتم و از اتاق بیرون رفتم اونا هم پشت سرمن اومدن ...... از هتل خارج شدیم و سوار ماشین مهران شدیم سرم رو روی شیشه های سرد ماشین گذاشتم و به خیابان های شلوغ ترکیه چشم دوختم نمیدونم چرا دلم گرفته بود وقتی به آرشام نگاه میکردم احساس تنفر میکردم میدونستم احساس اونم نسبت به من تنفر هست اما نمیدونم چرا این حس تو چشاش بعد از اینکه با بابام حرف زد بیشتر شد ؟؟ کاش این عملیات زودتر تموم بشه خدا بهم صبر بده چطوری قراره این آدم تخس و بیشعور رو تحمل کنم؟؟ .... رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهفتادویک شماره ناشناس بود.. نمیدونم از استرس یاشنیدن خبربود..
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 باعصبانیت ونعره ی بلندی برای خفه کردن بنفشه کشیدم توی چندسانتی ازصورتش توپیدم: _صحرا صاحب داره.. الکی دایه ی مهربان تراز مادرنشو! فهمیدی؟ بنفشه_ آدم به کثیفی توندیدم.. دستمو بالا بردم که بکوبم توی فکش اما وسط راه پشیمون شدم.. باگفتن لااله الا الله به سمت اتاق صحرا رفتم.. همین که درو باز کردم انگار فهمید منم چون گفت: _گمشو بیرون! سکوت کردم ورفتم کنار تختش.. _باید بریم خونه.. درست میشه.. آروم باش صحرا.. التماست میکنم صبور باش صحرا_ بگین عماد بیاد.. دستم مشت شد.. چشمامو بادرد روی هم فشردم.. صحرا_ من فقط بااون برمیگردم خونه.. اونم نه خونه تو.. خونه ی عماد _حالت که خوب شد ازهم جدا میشیم.. اونوقت هرجا دلت خواست برو! بلند دادزد: _ترجیح میدم بمیرم تا اینکه پامو تو خراب شده ی تو بذارم! حالاهم برو بیرون تحمل حضورتو ندارم! _نمیخواستم اینجوری بشی.. صحرا_ مهم نیست.. اصلا میدونی چیه؟ خداروشکر که کورم وقیافه ی تو رو نمی بینم! داشتم از شدت عصبانیت می لرزیدم ومیدونستم اگر یک ثانیه بیشتر تواتاق بمونم دستم روش بلند میشه! پس به سرعت ازاتاق زدم بیرون ودرمقابل نگاه چندش بنفشه بیمارستانو ترک کردم.. پشت فرمون بودم که مامانم زنگ زد.. واسه اولین بار حوصله اشو نداشتم و گوشیمو خاموش کردم وروندم سمت خونه.. تنها جایی که آرومم میکرد خونه ی سوت وکور ویران شده ی خودم بود @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
157.4K
باورت نمیشه خرید خونه شدنیه پس گوش کن 😱 با ذکر و کد های مجربی که تو این کانال بهت میگن خیلی زود میتونی به تموم آرزو هات برسی 😎👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/356581800C196e9d5730 سریع عضو شو تا جا نموندی 🚨
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #53 حالا چرا این همه خرج کردین و لباس سفید خریدین لوازم آرایشی ک
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 _پس میخوای باهام در بیوفتی هان؟؟ لبخند تمسخر آمیزی زدم گفتم: _نوچ من از اول با تو در افتاده بودم آرشام هم مثل خودم لبخند زد و گفت: _پس بچرخ تا بچرخیم ..... سری تکون دادم گفتم: _بچرخ تا بچرخیم بعد زود تر از اونا به طرف در رفتم و از اتاق بیرون رفتم اونا هم پشت سرمن اومدن ...... از هتل خارج شدیم و سوار ماشین مهران شدیم سرم رو روی شیشه های سرد ماشین گذاشتم و به خیابان های شلوغ ترکیه چشم دوختم نمیدونم چرا دلم گرفته بود وقتی به آرشام نگاه میکردم احساس تنفر میکردم میدونستم احساس اونم نسبت به من تنفر هست اما نمیدونم چرا این حس تو چشاش بعد از اینکه با بابام حرف زد بیشتر شد ؟؟ کاش این عملیات زودتر تموم بشه خدا بهم صبر بده چطوری قراره این آدم تخس و بیشعور رو تحمل کنم؟؟ .... رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #54 _پس میخوای باهام در بیوفتی هان؟؟ لبخند تمسخر آمیزی زدم گفتم
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 مهران ماشین رو تو یه خیابون پارک کرد و به طرف در نسبتا بزرگی حرکت کردیم با وارد شدن به سالن متعجب داشتم نگاه میکردم به طرف مهران چرخیدم و گفتم : _مهران عجب جاییه صیغه ما که الکی و به خاطر عملیات هست چرا اینقدر خرج کردن توی جای به این شیکی وقت گرفتن؟؟ مهران_نه بابا اینجا مثل ایران نیست ارزون ترین جا همین هست با چشم های از حدقه بیرون زده پشت سرشون رفتم و چیزی نگفتم با رسیدن به سالن ،آرشام به ترکی به دختره گفت؛ _سلام ،وقت قبلی داشتیم ..... از اونجایی که مامان ترک زبان بود برای همین هم من ،هم پرهام از زبان ترکی سردرمیاوردیم دختره ما رو راهنمایی کرد و وارد سالن بزرگی شدیم رفتیم تو جایگاه عروس داماد نشستیم... مهران هم روی صندلی که اونجا بود نشست یهو یه مرد میانسال با چهره مهربان وارد سالن شد سلام گرمی کرد گفت؛ _اول تبریک میگم بعد روی صندلی نشست و خطبه رو جاری کرد.... رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهفتادویک شماره ناشناس بود.. نمیدونم از استرس یاشنیدن خبربود..
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 باعصبانیت ونعره ی بلندی برای خفه کردن بنفشه کشیدم توی چندسانتی ازصورتش توپیدم: _صحرا صاحب داره.. الکی دایه ی مهربان تراز مادرنشو! فهمیدی؟ بنفشه_ آدم به کثیفی توندیدم.. دستمو بالا بردم که بکوبم توی فکش اما وسط راه پشیمون شدم.. باگفتن لااله الا الله به سمت اتاق صحرا رفتم.. همین که درو باز کردم انگار فهمید منم چون گفت: _گمشو بیرون! سکوت کردم ورفتم کنار تختش.. _باید بریم خونه.. درست میشه.. آروم باش صحرا.. التماست میکنم صبور باش صحرا_ بگین عماد بیاد.. دستم مشت شد.. چشمامو بادرد روی هم فشردم.. صحرا_ من فقط بااون برمیگردم خونه.. اونم نه خونه تو.. خونه ی عماد _حالت که خوب شد ازهم جدا میشیم.. اونوقت هرجا دلت خواست برو! بلند دادزد: _ترجیح میدم بمیرم تا اینکه پامو تو خراب شده ی تو بذارم! حالاهم برو بیرون تحمل حضورتو ندارم! _نمیخواستم اینجوری بشی.. صحرا_ مهم نیست.. اصلا میدونی چیه؟ خداروشکر که کورم وقیافه ی تو رو نمی بینم! داشتم از شدت عصبانیت می لرزیدم ومیدونستم اگر یک ثانیه بیشتر تواتاق بمونم دستم روش بلند میشه! پس به سرعت ازاتاق زدم بیرون ودرمقابل نگاه چندش بنفشه بیمارستانو ترک کردم.. پشت فرمون بودم که مامانم زنگ زد.. واسه اولین بار حوصله اشو نداشتم و گوشیمو خاموش کردم وروندم سمت خونه.. تنها جایی که آرومم میکرد خونه ی سوت وکور ویران شده ی خودم بود @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهفتادودو باعصبانیت ونعره ی بلندی برای خفه کردن بنفشه کشیدم تو
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 صحرا: داشتم گریه میکردم که صدای بنفشه باعث شد بترسم وتکونی بخورم.. کاش اینقدر یواشکی نیان.. کاش متوجه باشن ازتاریکی میترسم و حضور یه دفعه ایشون میترسونتم... بنفشه_ خودتو کشتی اینقدر گریه کردی.. دلم خونه صحرا.. داری باگریه هات داغونم میکنی.. _میخوای بگی گریه نکن کور میشی؟ خب من که کورهستم.. بنفشه_دکتر گفت کوتاه مدته و خوب میشی.. مگه جلوی خودت این حرفو نزد؟ _بنفشه منو ازاینجا میبری؟ توروخدا نذار مهراد منو ببره! بنفشه_ مامانم توراه بیمارستانه.. حتی اگر مجبور میشدم به خانوادت هم بگم نمیذاشتم اون کثیف تورو باخودش ببره.. دلم یه جوری شد.. چرا کثیف؟ منظور بنفشه از کثیف چی بود؟ سوالمو به زبون آوردم که گفت: _ساعت ۴صبح زنگ زدم خونتون بگم تواینجایی وبگم چه گهی خورده که یه زنه جواب داد وبعدم گوشی رو داد به مهراد! بنددلم با حرف بنفشه پاره شد.. به این زودی یکی رو جای گزینم کرد؟ آهسته پرسیدم: _کی بود؟ بنفشه_ من ازکجا بدونم؟ نگو که روی مهراد غیرت داری! قطره اشکم گوشه ی چشمم چکید.. وآهسته ترازقبل گفتم: _ندارم اما دلم آشوب شد.. بیشتر ازش متنفرشدم.. چقدر پست ونامرد بود وخبر نداشتم.. حرصم گرفته بود.. نمیدونستم از خودخواهی بود یا هم نشینی با مهراد که گفتم: _بنفشه؟ بنفشه_ جانم؟ _شماره ی عمادو واسم میگیری؟ بنفشه_ باعماد چیکار داری؟ نمیدونستم چیکار دارم.. نمیدونستم دارم چیکار میکنم فقط میدونستم بازم قراره از اون بیچاره سواستفاده کنم وبه خاطر تلافی از مهراد با دلش بازی کنم.. _خواهش میکنم هیچی نپرس فقط بهش زنگ بزن وتلفونو بده به من! بنفشه_ اینجوری خانوادت میفهمن اینجایی وچه بلایی سرت اومده.. _اگه من ازش بخوام به کسی نگه هیچی نمیگه.. بنفشه_ باشه زنگ میزنم.. صبرکن مامان بیاد توحیاطه دارم می بینمش داره میاد داخل... @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهفتادوسه صحرا: داشتم گریه میکردم که صدای بنفشه باعث شد بترسم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 درحالی که دست عمادو محکم گرفته بودم گفتم: _عماد التماست میکنم آروم باش.. پشیمونم نکن بهت زنگ زدم.. التماست میکنمممم! عماد_ پدرشو درمیارم.. تازنده به گورش نکنم ولش نمیکنم.. عماد گریه میکرد و بخاطر چشمام اونقدر عصبی بود که بااون حال خراب چشمایی که جز تاریکی چیزی نمیدید محار کردنش کارخیلی سختی بود.. صدامو بالا بردم وگفتم: _نمی بینی نمیتونم جلوتو بگیرم؟ نمی بینی ناتوان شدم درمقابل همه؟ واسه چی این کارهارو میکنی؟ واسه چی پشیمونم میکنی که بهت زنگ زدم؟ دست عماد توموهام نشست وقطره اشکشو روی صورتم حس کردم.. عماد_ نمیتونم قبول کنم اون مرتکیه چشمای قشنگتو ازت گرفته باشه.. چطور میتونم ساکت بمونم وقتی نور چشمای تنها عشق زندگیمو ازش گرفته.. _عماد موقته.. دکتر گفت کوتاه مدته وبه زودی خوب میشم.. اما.. اما نگفت مدت به چندسال میگن مدت کوتاه! عماد_چرا کتکت زد؟ چرا؟ شونه هاش لرزید.. کاشکی هیچوقت به عماد زنگ نمیزدم و هیچوقت وارد نقشه های کثیفم نمیکردمش.. _گریه نکن عماد.. من حالم خوبه.. آدما با امید زنده ان وتو داری منو از امیدوار بودن میندازی.. بجای این کارها منو ببر یه جای امن.. جایی که مهراد هیچوقت نتونه پیدام کنه.. عماد_ میبرمت..دیگه نمیذارم هیچوقت دست اون نامردبهت برسه.. هیچوقتتت! صدای تقه ی دراتاق باعث شد عماد خودشو ازم دور کنه ومن ازترس مهراد قالب تهی کنم.. صدای بنفشه که خبراز مرخص شدنم میداد دلمو آروم کرد.. بااسترس گفتم: _بریم دیگه.. الانه که مهراد پیداش بشه.. بنفشه لطفا بیا لباس هامو تنم کن.. ازاینکه نمیتونستم لباس هامو خودم انتخاب کنم وتنم کنم دلم گرفت.. اما الان جای گریه وزاری نبود.. وقت رفتن بود @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهفتادوچهار درحالی که دست عمادو محکم گرفته بودم گفتم: _عماد ال
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 توی کل مسیر دستم توی دست های عماد بود واحساس شرم میکردم.. نه بخاطر مهراد چون اونقدرازش کینه به دل داشتم که واسم مهم نباشه.. فقط بخاطر دل عماد که بازم بازیچه ام شده بود شرمم میشد.. زن مهراد بودن خودخواهم کرده بود.. بدجنسم کرده بود.. اون عوضی به من که هیچ اشتباهی نکرده بودم بد کرد.. نمیذارم ازگلوش پایین بره.. باید هرچه زودتر ازش جدا بشم.. باصدای عماد رشته ی افکارم پاره شد.. عماد_ بیداری؟ سرمو آروم فقط تکون دادم.. عماد_ به چی فکرمیکنی؟ _به زندگیم.. به آینده ی تاریکم... عماد_ازدکتر پرسیدم.. موقته خوب میشی بخدا.. بهت قول میدم! _اوهوم.. خوب میشم! داریم کجا میریم؟ عماد_ میریم شمال ویلای خودم.. _عماد من.. انگاری منظورمو ازته قلبم فهمید ومیان حرفم پرید وگفت: _صحرا توشوهر داری.. اینو خوب میدونم و حدخودمم میدونم.. عشقمی درست.. تاوقتی هم ازش جدا نشی چیزی ازت نمیخوام.. اسم جدا شدن اومد قلبم لرزید.. تازه داشتم طعم خوشبختی رو می چشیدم.. چی شد؟ چه بلایی سرزندگیم اومد؟ منی که هنوز ۷ماه ازازدواجم نگذشته.. خانوادم.. بچه ام.. پدرم.. شوهرم.. زندگیم.. همه چیمو ازدست دادم.. لعنت به بخت وطالع شومم! بی مقدمه پرسیدم: _چقدر دیگه میرسیم؟ عماد_ دوست داری دریا رو ببینی؟ دلم مچاله شد.. من دریا رو نمیتونستم ببینم.. دستمو فشورد وگفت: _معذرت میخوام.. حواسم نبود.. خندیدم وگفتم: _خودمم حواسم نبود.. عجله داشتم برم ودریا رو ببینم.. عماد_ خداروچه دیدی؟ شاید مدت کوتاه همین یکی دو روز باشه! _زندگی اونقدر قشنگ نیست! صدای زنگ گوشیم باعث شد من به روبه رو زل بزنم و دست عماد ازدستم جدا بشه! _کیه؟ عماد_کثافط به چه سرعتی فهمید! تپش قلب گرفتم... بااسترس دسته ی کیفمو چنگ زدم وگفتم؛ _مهراده؟ عماد_ آره @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #55 مهران ماشین رو تو یه خیابون پارک کرد و به طرف در نسبتا بزرگی ح
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 بعد از جاری شدن خطبه دوباره بدون هیچ حسی سوار ماشین شدیم و برگشتیم تو مسیر برگشت هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد دلم بدجور گرفته بود نمیدونم دلیل این همه ناراحتیم چی بود وقتی رسیدیم هتل مهران با حالت طنزی گفت: _شما زوج عزیز رو تنها میزارم و میرم یه تای آبروم رو بالا انداختم و گفتم: _کجا مگه قرار نیست تو یه جا زندگی کنیم ؟؟ مهران باخنده_وا پریا قبلا باهوش بودیا آخه عقل کل من وقتی شما رو به این باند معرفی کردم صددرصد تا موقعی که مورد اعتمادشون بشین شما رو تعقیب میکنن تا درباره تون اطلاعات جمع آوری میکنن اگه منو با شما ببینن که تو یه جا زندگی میکنیم به نظرت شک نمیکنن در ضمن اونا یک ساله که منو میشناسن و من برای خودم خونه دارم بعد با حالت بامزه ای گفت: _خب من دیگه رفتم بعد ماشین رو روشن کرد و رفت رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهفتادوپنج توی کل مسیر دستم توی دست های عماد بود واحساس شرم می
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 دستمو دراز کردم وبا قاطعیت گفتم: _بده من جواب بدم.. عماد_ چی؟ مگه نگفتی نمیخوای پیدات کنه؟ _قرارنیست باجواب دادن تلفن پیدام کنه.. خواهش میکنم گوشی رو بده.. دستم همونطور دراز بود که عماد گوشی رو دستم داد وطبق چیزی که توی ذهنم از جواب دادن تلفن بود دکمه اتصالو لمس کردم وکنار گوشم گذاشتم.. _بله؟ مهراد_ کدوم قبرستونی هستی؟ هان؟ چنان نعره کشید که غالب توهی کردم اما به روی خودم نیاوردم.. _به تومربوط نیست.. منتظر دادخواست طلاقم باش! مهراد_ صحرا نکن.. اشتباه گذشته رو تکرارنکن.. صحرا برگردخونه.. من دیگه.. میون حرفش پریدم وگفتم: _توواسه من مهم نیستی.. حتی اگر بمیری هم فکرمیکنم یه حیون مرده نه یه آدم.. دیگه به من زنگ نزن چون تماس های بعدیتو عشقم جواب میده! مهراد_ چی؟ عشقت؟ تو.. تو باعمادی؟ _دیگه حوصله حرف زدن ندارم.. خداحافظ.. گوشی رو قطع کردم وباصدای بلند زدم زیر گریه.. عماد دستمو گرفت وگفت: _صحرا جان آروم باش.. واسه چشمات گریه خوب نیست.. دستمو محکم بیرون کشیدم وجیغ زدم: _به من دست نزن! عماد_ باشه توروخدا خودتو اذیت نکن.. من اگر کنارتم به عنوان یه دوست کنارتم.. نمیگم برادر چون عشقم به تو به چشم خواهر وبرداری نیست! باهمون گریه گفتم: _ببخشی عماد.. ببخش که اذیت میکنم وهمچنان صبوری.. عماد_ دوستش داری؟ گریه ام قطع شد.. توی تاریکی مطلق چشمام تصویر خنده های مهراد واسم تداعی شد.. دوستش داشتم.. به خودم نمیتونستم دروغ بگم @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #56 بعد از جاری شدن خطبه دوباره بدون هیچ حسی سوار ماشین شدیم و برگ
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 همین که مهران رفت ،آرشام هم با چهره ای اخمو وارد سالن هتل شد‌... جلوی اتاق هتل ایستادیم و آرشام با کارتش در اتاقمون رو باز کرد به طرف آشپزخونه رفت و یه لیوان آب برای خودش ریخت و خورد منم بی توجه بهش به طرف اتاق رفتم تا لباس راحتی بپوشم.... بعد از عوض کردن لباس هام با خستگی به حمام پناه بردم تا شاید دوش گرفتن یکم سرحالم کنه بعد از چند دقیقه کوتاه از حموم بیرون اومدم لباسم رو پوشیدم و جلوی آیینه موهام رو سشوار میکشیدم که با شنیدن صدای گوشیم به طرف گوشی رفتم با دیدن اسم مامانم که روی صفحه خودنمایی میکرد ناخودآگاه لبخند مهمون لبام شد و با انرژی تماس رو وصل کردم _سلام بر عشق ترین مادر دنیا مامان_سلام عشق مامان چطوری ؟؟چیکار میکنی؟؟ بابات الان ماجرا رو برام تعریف کرد رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهفتادوشش دستمو دراز کردم وبا قاطعیت گفتم: _بده من جواب بدم..
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 نمیدونم چقدر گذشته بود که باصدای عماد ازخواب بیدارشدم.. _صحرا جان پاشو باید پیاده شیم رسیدیم! نمیتونستم جایی رو ببینم پرسیدم: _کجاییم؟ اینجا کجاست؟ عماد_ اینجا بابلسره ویلای منه.. هیچکسم جاشو بلدنیست حتی مامان وبابام! ترسیده بودم.. ته دلم حس خوبی نداشتم.. حس میکردم کثیف ترین زن دنیاهستم.. بابدترین حال ممکن پیاده شدم وباکمک عماد وارد خونه شدیم.. هوا داشت سرد میشد با ورودمون به خونه گرمای مطبوعی صورتمو نوازش کرد.. عماد_ الان زنگ میزنم یه خدمتکاربیاد تاوقتی اینجایی حواسش بهت باشه! ترسیده دستشو گرفتم وگفتم: _تاوقتی اینجام؟ فقط من؟ پس توچی؟ عماد_ نگران نباش.. منم هستم.. تنهات نمیذارم! لبخندی غمگین زدم وباقدر دانی گفتم: _تودوست خوبی هستی! عماد_ اونی که باید می بودم نبودم! برو استراحت کن هوا تاریک شده منم میرم یه کم مواد غذایی واسه خونه تهیه کنم وبه خدمتکار زنگ بزنم.. _ساعت چنده؟ عماد_ داره 9میشه ووقت داروهاتم نزدیکه.. من میرم یه چیزی بخرم که بامعده خالی داروهاتو نخوری! بی هوا گفتم؛ چند ساعت از زنگ زدن مهراد میگذره؟ عماد که انگار دلخورشده بود گفت: _واسه چی میپرسی؟ شونه ای بالا انداختم وگفتم؛ _میخوام بدونم چندساعته داره عذاب میکشه! عماد_میتونم یه سوال بپرسم وراست حسینی جوابمو بدی؟ _تومسائلی که به تومربوط نیست دخالت نکن... منو ببخش اما نمیخوام از مشکلاتم به کسی بگم.. اگه بخوای... اگه بخوای برمیگردم تهران... میون حرفم پرید وگفت: _باشه باشه! دیگه حرف نمیزنم! دستمو گرفت چیزی رو که حدس میزدم گوشی باشه توی دستم گذاشت وگفت: _شمارشو فقط من دارم هروقت زنگ خورد بدون منم.. مواظب خودت باش تا برگردم ورفت... من موندم وجایی که حتی نمیدوستم زمینش گرمه یاسرد.. فرشه یا سرامیک.. مبله یا زمین.. هاج وواج مونده بودم که صداش نزدیک شد وگفت؛ _وای صحرا ببخش منو.. یادم نبود که.. _که کورم؟ عماد_ خوب میشی قربونت برم.. بیا ببرمت اتاقت.. و دستمو گرفت وهمراه خودش به جایی که مثلا اتاقم بود برد @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #57 همین که مهران رفت ،آرشام هم با چهره ای اخمو وارد سالن هتل شد‌
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 فدات بشم مادر من که گفتم نرو حالا چیکار میخوای بکنی؟؟ اگه فک میکنی اینکار باعث ناراحتیت میشه همین الان با سرهنگ حرف میزنم تا اجازه بده برگردی لبخند تلخی زدم و با صدایی که به زور از ته چاه در میومد گفتم: _نه مامان نگران نباش همه چیز روبه راهه +باشه عزیزم خداروشکر ، راستی بابات میپرسه رفتین محضر برای جاری شدن صیغه یا نه؟؟ _بله مامان رفتیم تازه رسیدیم ، _باشه قربونت بشم تازه از راه رسیدی برو استراحت کن..... بعد از عوض کردن لباس هام با خستگی به حمام پناه بردم تا شاید دوش گرفتن یکم سرحالم کنه بعد از چند دقیقه کوتاه از حموم بیرون اومدم لباسم رو پوشیدم و جلوی آیینه موهام رو سشوار میکشیدم که با شنیدن صدای گوشیم به طرف گوشی رفتم با دیدن اسم مامانم که روی صفحه خودنمایی میکرد ناخودآگاه لبخند مهمون لبام شد رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهفتادوهفت نمیدونم چقدر گذشته بود که باصدای عماد ازخواب بیدارش
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 ۳روز از اومدنم به شمال و یک هفته از کور شدنم میگذشت.. تاریکی مطلق چنان عذاب آور بود که دلم یه خواب ابدی میخواست.. ندیدن چشمام داغ ازدست دادن بابامو از یادم برده بود.. و نامردی های مهراد هم همینطور.. آخ مهراد.. اسمش که میاد دلم بی تاب دیدنش میشه.. دیدن باچشم هایی که خودش مسبب کور شدنش شد! همینجوری توی فکر بودم و به صدای دریای ناآرام گوش سپرده بودم که دستی روی شونه هام نشست.. خود به خود باحس اینکه شالم عقب رفته شالمو جلو کشیدم وزمزمه کردم: _عماد؟ عماد_ جانم؟ خوبی؟ _اوهوم.. دریا طوفانیه مگه نه؟ عماد_ چطور؟ _خب.. صداش.. باد سردی که میاد اینو نشون میده! عماد با مکث طولانی گفت: _مثل دل منه.... آشوب وبی قرار! _توچرا عاشق نمیشی؟ عماد_ من از ۱۵سالگی عاشقم.. حرفشو قطع کردم وگفتم: _منظورم غیر ازمنه! عماد_ بلدنیستم.. عاشق تو نبودن رو بلدنیستم! _من یه زن متاهم عماد.. جداهم بشم یه زن مطلقه میشم وبازم ازمن چیزی به تو نمیرسه! چون من تورو مثل سبحان دوست دارم! البته سبحانو دوست ندارم وتورو.... میون حرفم پرید وگفت: _بس کن! درباره این موضوع هزار دفعه حرف زدیم... پس سمَت یه برادرو به من نده.. حرصم میگیره! سکوت کردم وصورتمو جهت مخالف گرفتم! عماد_ این شوهرت خودشو تیکه و پاره کرد بیا برو بهش یا زنگ بزن یا گوشیتو خاموش کن دارم دیوونه میشم! _نمیخوام گوشیمو خاموش کنم عماد.. نمیخوامم بهش زنگ بزنم.. خواهش میکنم به کاری که نمیخوام وادارم نکن! عماد_ واسه چی خاموش نمیکنی وقتی نمیخوای باهاش حرف بزنی؟ رک وراست زمزمه وار گفتم: _که عذاب بکشه.. که نابودش کنم! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهفتادوهشت ۳روز از اومدنم به شمال و یک هفته از کور شدنم میگذشت
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 مهراد _علی تومطمئنی؟ اشتباهی پانشم برم شمال؟ علی_ مطمئنم داداش!! ازطریق چی پی اسش که روشن بود پیداش کردم! دست هام مشت شد.. فکمو باقدرت روی هم فشارمیدادم که عصبانیتمو کنترل کنم! _خب.. خب..آدرس دقیقشو بنویس واسم! علی_مهراد جان ممکنه آدرش تغییرکنه ومن دارم موقعیت مکانی فعلیشو بهت میگم! عصبی گفتم: _فقط آدرشو بده قبل ازاینکه تکون بخوره خودمو می رسونم! علی_ باشه فقط یه چیزی... _چی؟ من من کنان گفت: گفتی خانومت نابیناشده؟ _خب؟ که چی؟ علی_ سوتفاهم نباشه اما یه زن نابینا وتنها چطور میتونه.. آتیش گرفتم.. سوختم.. فهمیدم منظورش چی شد! علی هم متوجه بی غیرتی من شده بود! قسم میخورم دستم به اون عوضی برسه میکشمش! یقه شوچنگ زدم و با عربده گفتم: _منظورت چیه؟ هان؟؟؟ علی_ نه نه! توروخدا فکربد نکن منظورم این بود شاید کور نباشه! فقط همین! یقه شو ول کردم وباهمون لحن گفتم: _توکاری که به تو مربوط نیست دخالت نکن! آدرسو از روی میز چنگ زدم وازاتاقش زدم بیرون! _آخ صحرا.. قسم به همین عرقی که ازخجالت روی پیشونیم نشسته دستم بهت برسه گردنتو میشکنم! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #58 فدات بشم مادر من که گفتم نرو حالا چیکار میخوای بکنی؟؟ اگه فک
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 با انرژی تماس رو وصل کردم _سلام بر عشق ترین مادر دنیا مامان_سلام عشق مامان چطوری ؟؟چیکار میکنی؟؟ بابات الان ماجرا رو برام تعریف کرد فدات بشم مادر من که گفتم نرو حالا چیکار میخوای بکنی؟؟ اگه فک میکنی اینکار باعث ناراحتیت میشه همین الان با سرهنگ حرف میزنم تا اجازه بده برگردی لبخند تلخی زدم و با صدایی که به زور از ته چاه در میومد گفتم: _نه مامان نگران نباش همه چیز روبه راهه +باشه عزیزم خداروشکر ، راستی بابات میپرسه رفتین محضر برای جاری شدن صیغه یا نه؟؟ _بله مامان رفتیم تازه رسیدیم ، _باشه قربونت بشم تازه از راه رسیدی برو استراحت کن..... _باشه عزیزم تازه از راه رسیدی برو استراحت کن _باشه مامان به بابا و پرهام سلام برسون خدافظ +خدافظ عزیز دل مامان مراقب خودت باش رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهفتادونه مهراد _علی تومطمئنی؟ اشتباهی پانشم برم شمال؟ علی_ م
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 ۴ساعته خودمو به آدرسی که صحرا بود رسوندم.. به ساعتم نگاه کردم.. ۵ونیم بعدازظهر بود.. به علی زنگ زدم تامطمئن بشم هنوزم توی همون مکان هست یانه.. گفت یه بار دیگه تماسو باهاش برقرار کنم ومن بجای یک بار هزار بار زنگ زدم و عقده هام بیشتر شد!! داشتم پوست لبمو میکندم وزیرلب به زمین وزمان فوش میدادم که علی زنگ زد! _بله؟ علی_ هنوزهمونجاست! بدون حرف اضافه گوشی رو قطع کردم وروندم سمت آدرس.. _آخ صحرا..صحرا.. میکشمت.. ..... صحرا: سرم درد گرفته واصلا دلم نمیخواست به خونه برگردم وازصدای دریا دل بکنم! باخجالت به عماد گفتم: _عماد؟ میتونی واسم مسکن بیاری؟ عماد_آره عزیزم چراکه نه.. سرت درد میکنه؟ _اوهم! عماد_ میخوای بریم دکتر؟ _نه نه اصلا.. همون مسکن کافیه.. عماد_چشم.. همینجا بمون زود برمیگردم! _ممنون! پتومو بیشتر دور خودم پیچیدم و سعی کردم لرزش دندون هامو که بخاطر سردی هوا بود محارکنم! یه کم صدای پای عمادو شنیدم وباخودم فکرکردم چقدر زود برگشت.. باچه عجله ای رفته که اینقدر سریع اومد! به طرف صدا برگشتم وگفتم؛ _عماد؟ عماد_هوم؟ _برگشتی؟ عماد_اوهوم! قرص هامو آوردی؟ عماد_اوهوم! وا.. چرا اینجوری حرف میزنه؟ یعنی زنگ های مهراد عصبیش کرده؟ سعی کردم سوالمو به زبون نیارم وخفه خون بگیرم! دستمو دراز کردم وگفتم: _میشه قرصمو بدی؟ یه کم منتظر شدم که صدایی نیومد وحرکتی نکرد.. نفس عمیق وکلافه ای کشیدم که یه لحظه یه بوی آشنا به مشامم خورد.. تااومدم همه چی رو تجزیه تحلیل کنم دستم کشیده شد وتوی هوا معلق شدم.. فقط تونستم ازشدت ترس یه اسمو به زبون بیارم.. _مهراد.... صدایی نیومد اما بوی عطر لعنتیش داد میزد خودشه! _اینجا چه خبره؟ منو کجا میبری؟ توکی هستی؟ صدایی نیومد.. میدونستم مهراده ومیخواستم مطمئن بشم پس شروع کردم به جیغ زدن وکمک خواستن! _کمک.. یکی کمکم کنه.. کمک.. مهراد_ ببرصداتو تا ننداختمت تودریا مثل سگ جون بدی! خودش بود.. خود لعنتیش.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #59 با انرژی تماس رو وصل کردم _سلام بر عشق ترین مادر دنیا مامان
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 بعد از اینکه تماس رو قطع کردم انگار دلتنگی ام بیشتر شد نمیدونم دلیل اینهمه نگرانی و دلهره ام چی بود اما اینو میدونستم که دلم میخواد گریه کنم تا بلکه آروم بشم خود به خود اشک از چشام سرازیر شد این رفتار ها از من بعید بود از منی که هرگز اجازه نمیدادم اشکام سرازیر بشه اما حالا خودبه خود میخوام گریه کنم نمیدونم چند دقیقه گذشته بود که تقه ای به در خورد سریع اشکام رو پاک کردم و از روی تخت بلند شدم دوباره تقه ای به در زد که گفتم: _بیا تو آرشام همین که در رو باز کرد چشش خورد به من ،نگاهش محو چشمام شد سریع سرم رو پایین انداختم که گفت: _چرا گریه کردی؟؟ برای اینکه حرف رو بپیچونم سریع خواستم از اتاق بیرون برم که گفت : _من که گفتم نمیتونی تحمل کنی به این زودی اشکت در اومد؟؟ با عصبانیت به طرفش چرخیدم و گفتم: _به تو ربطی نداره در ضمن حوصله کلکل کردن با یه آدم از خودراضی و بی فرهنگ رو ندارم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهشتاد ۴ساعته خودمو به آدرسی که صحرا بود رسوندم.. به ساعتم نگا
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 مهراد: داشتم به خونه ای که توی آدرس بود نزدیک میشدم که متوجه زنی که کنار ساحل نشسته بود شدم.. نیم رخش شبیه صحرا بود.. با برگشتن صورتش فهمیدم خوده عوضیشه.. به سرعت ماشینو پارک کردم ورفتم سمتش.. ۲تا حسو همزمان داشتم.. نفرت وتعجب! تعجب ازاینکه چرا تنهاست ونفرت... پوووف حرفشو نزنم بهتره! آهسته بهش نزدیک شدم با شنیدن اسم عماد دست هام مشت شد! بایدخودمو کنترل میکردم که آبرو ریزی نکنه.. ساحل خلوت بود اما چند نفری اطراف ساحل بودن واگر کولی بازی درمی آورد آبرو ریزی بیشتری میشد! خودمو جای عماد زدم که بهم اعتماد کنه وبازبون خوش ازاونجا دورش کنم اما ازحالت نگاه وبوی عطرم حس کردم شک کرده پس بدون معطلی توهوا بلندش کردم وبه سمت ماشینم رفتم.. درست حدس زدم چون به محض بلند شدنش اسممو صدا زد.. داشتم به ماشین میرسیدم که شروع کردبه جیغ زدن ومجبور شدم باتهدید خفه اش کنم.. درماشینو باز کردم وتقریبا پرتش کردم توی ماشین.. صحرا_ چی ازجونم میخوای لعنتی؟ چرا دست از سرم برنمیداری؟ چرا راحتم نمیذاری! درماشینو قفل کردم ومیخواستم حرکت کنم که یادم افتاد بااون مرتیکه ی دزد ناموس یه تسویه حساب دارم بی توجه به زر زدن های صحرا پیاده شدم وقفل مرکزی رو زدم به سمت خونه رفتم وازدور دیدمش که داره میره سمت جایی که صحرا نشسته بود.. قدم هامو تند کردم وخودمو بهش رسوندم.. دستمو ازپشت روی شونه اش گذاشتم که برگشت.. به محض برگشتنش باتمام قدرتم کوبوندم توی صورتش.. جعبه ی قرص وبتری آب معدنی ازدستش افتاد وخودشم هنگ کرده چند قدم عقب عقب رفت.. بهش مهلت ندادم به خودش بیاد بامشت های پیاپی تن وبدنشو نشونه گرفتم.. عمادهم انگار به خودش اومده بود وشروع کرد به جفتک پرونی و... به جون هم افتاده بودیم که مردم جمع شدن وبه زور ازهم جدامون کردن! عماد_ عوضی صحرا کجاست؟ هان؟ کجا بردیش؟ باشنیدن اسم صحرا اززبونش خودمو ازحسار دست های دومردی که جدامون کرده بودن کشیدم ودوباره به جونش افتادم... _اسم زن منو به زبون کثیفت نیار.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #60 بعد از اینکه تماس رو قطع کردم انگار دلتنگی ام بیشتر شد نمیدو
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 پس کاری به کارم نداشته باش ..... خواستم از اتاق بیرون بیام که گفت: _منم کاری با بچه ها ندارم حیف که حوصله اش رو ندارم و گرنه خوب میدونستم چیکارش کنم به طرف پنجره رفتم و نگاهی به بیرون کردم هوا تاریک شده بود خوابم نمیومد برای همین به طرف آشپزخونه رفتم و یکم تنقلات روی ظرف ریختم بعد روی کاناپه نشستم و تلویزیون رو هم روشن کردم یه فیلم خارجی اکشن نشون میداد .... محو تماشای فیلم بودم که چشام گرم شد و به خواب رفتم ساعت ۱ شب بود که با کمر درد عجیبی بیدار شدم فیلم تموم شده بود تلویزیون رو خاموش کردم با تصور اینکه یه اتاق دیگه هم هست شروع به گشتن کردم اما هیچ اتاق دیگه ای جز اتاقی که آرشام اونجا خوابیده بود پیدا نکردم با خودم گفتم: _شاید من نتونستم پیدا کنم برای همین به طرف اتاق رفتم و تقه ای به در زدم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهشتادویک مهراد: داشتم به خونه ای که توی آدرس بود نزدیک میشدم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 صحرا: توی ماشین نشسته بودم وبا استرس با انگشت هام بازی میکردم و گوش هامو تیز کرده بودم تا متوجه اطرافم بشم اما صدایی نمیومد.. زیرلب صلوات میفرستادم ودعا میکردم اتفاقی واسشون نیفته! کم کم به گریه افتادم وبلندتر زمزمه کردم: _خدایا التماست میکنم کمکم کن.. خدایا عمادو به توسپردم.. خودت میدونی مثل داداشمه و باعث وبانی همه ی مشکلات خودمم.. اون بیچاره گناهی نداره واین من بودم که بهش زنگ زدم! داشتم گریه میکردم که صدای بازشدن درماشین باعث شد به طرف صدا برگردم.. مهراد_ یک پدری ازت دربیارم کورشدن که سهله، اسم خودتم ازیادت بره! سکوت کردم.. صدای نفس نفس های عصبیش که داد میزد دعوا کرده لرز به جونم انداخته بود.. باهمون چشمای کورم سرعت بیش از حد ماشینو حس میکردم و دلم از شدت ترس ضعف میرفت.. سرم اونقدر درد میکرد که آرزوی مرگ میکردم بلکه ازاین درد راحت بشم! سکوت مهراد بیشتر عذابم میداد و درد بیشتری داشت.. نمیدونستم چی درانتظارمه.. نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیوفته.. من.. من حتی نمیدونستم ساعت چنده و توی چه موقعیتی هستم! ترمز شدید ماشین باعث شد محکم به جلو پرت بشم اما وسط راه تونستم خودمو کنترل کنم وبه جایی برخورد نکنم! پیاده شد و یه کم بعد درسمت من باز شد وبازوم کشیده شد! _منوکجا میبری؟ من حالم خوب نیست.. ولم کن مهراد راحتم بذار توروخدا! فشار دستشو دور بازوم بیشتر کرد ومن از درد صورتم جمع شد.. آروم وکنترل شده گفت: _خفه شو.. یک کلمه حرف بزنی دندون هاتو میریزم توی حلقت! پس خفه شو و بیشترازاین روانیم نکن! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
هدایت شده از تبلیغات با سیاست🌿🍭❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥خداحافظی با بوتاکس برای همیشه🤩 ✅روش دائمی و مقرون به صرفه برای برطرف کردن چین و چروک و افتادگی پوست💁🏻‍♀️ ✅مورد تایید متخصصین وزارت بهداشت🤗 💭برای خرید و دریافت مشاوره رایگان روی لینک کلیک کنید 👇 https://www.20landing.com/68/1344 https://www.20landing.com/68/1344
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #61 پس کاری به کارم نداشته باش ..... خواستم از اتاق بیرون بیام ک
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 اما هرچی در زدم آرشام جواب نداد..... با بی حوصلگی و کلافگی در رو باز کردم که دیدم آرشام با بالا تنه لخت روی تخت خوابیده این کلا عادت داره اینطوری تو خونه بگرده و بخوابه پوزخندی زدم و به خودم گفتم: (پس چه توقعی داری تو ترکیه بزرگ شده ها این چیزا براش عادیه) ولی واقعا هیکلش خیلی خوب هست معلومه که ورزشکاره یه چک آرومی به خودم زدم و با تلنگر گفتم: _عه چشاتو درویش کن دختر چشم سفید آخه کجای این خوش هیکله برای اینکه از دست تلنگر های خودم فرار کنم ،مودبانه گفتم: _آقا آرشام؟؟؟ اما انگار نه انگار هیچ جوابی نداد انگار خرس قطبی خوابیده بود بعد از اینکه چند بار صداش زدم اما جواب نداد با کلافگی با صدای بلندی جیغ زدم: _آقا آرشام بیچاره با دلهره روی تخت نشست و گفت : _چی شده؟؟ رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهشتادودو صحرا: توی ماشین نشسته بودم وبا استرس با انگشت هام با
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 چندلحظه ای بعد وارد خونه ای شدیم و فشار دستش دور بازم کم شد ودرآخر پرت شدم روی زمین! مهراد_ فرار میکنی آره؟ با عشقت فرار میکنی؟ وبازهم کتک.. چقدر مرد بی معرفتم بی درک بود ونمیفهمید که بی دفاع ترین آدم روی زمینم.. تحملم تموم شد و بیهوش شدم.. نمیدونم چقدر گذشته بود که با بدنی کوفته و دردشدیدی که توی سرم پیچیده بود بیدارشدم.. بادیدن اتاق روشن نور آفتاب چشممو محکم روی هم فشار دادم اما بایاد آوری کور بودنم به سرعت چشممو باز کردم و مثل فنر توی جام نشستم.. نوراذیتم میکرد اما خنده روی لبم نشست.. باخوشحالی تند تند پلک میزدم وبه صورتم دست کشیدم.. می دیدم! چشمام میدید.. باگریه وخوشحالی خداروشکر میکردم.. بینایی چشمم برگشته بود و فکرنمیکردم موقت بودن نابیناییم کمتر از 2هفته باشه! هیچوقت فکرنمیکردم یه روزی دیدن آفتاب اونقدرواسم لذت بخش باشه که ازشدت خوشحالی اشک بریزم.. بلندشدم ودنبال آینه گشتم.. توی اتاق نبود.. دلم میخواست خودمو ببینم.. به سمت پنجره رفتم تا بتونم توی پنجره تصویر خودمو ببینم.. اما باشنیدن صدای دراتاق به سرعت توی تختم برگشتم وخودمو به خواب زدم.. مهراد نباید میفهمید بیناییمو به دست آوردم.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #62 اما هرچی در زدم آرشام جواب نداد..... با بی حوصلگی و کلافگی د
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 فقط بچه جان فردا قراره مهران ما رو به باند خلافکار معرفی کنه..... البته اگه گریه ات نگیره بعد خنده چندشی کرد و ادامه داد: _ الان هم برو بیرون که من خسته ام میخوام بخوابم بی توجه بهش از اتاق خارج شدم حیف که حوصله اش رو ندارم و گرنه... بیچاره با دلهره روی تخت نشست و گفت : _چی شده ؟؟ همونطوری رو که سعی میکردم خنده ام رو جمع کنم گفتم: _اتاق من کجاست؟؟ آرشام وقتی که فهمید به خاطر این صداش زدم با عصبانیت گفت: _برای این منو بیدار کردی؟؟؟مگه قراره دو تا اتاق باشه؟؟؟ یادت نیست مهران گفت اونا تحقیق میکنن؟ اگه از پرسنل هتل تحقیق کنن و بفهمن اینجا دو تا اتاق هست اونوقت لو میریم، میدونستم عقل نداری ولی نه اینقدر ..... با عصبانیت و چشمانی از حدقه بیرون زده گفتم: _سرهنگ چرا اینطوری میکنه صیغه رو قبول کردم ولی این رو عمرانمیتونم ، چطوری قبول میکنه اینجا یه اتاق با تخت دو نفره باشه ؟؟ رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهشتادوسه چندلحظه ای بعد وارد خونه ای شدیم و فشار دستش دور باز
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 دستی سرد روی پیشونی و صورتم نشست.. احساس کردم پلک هام تکون خورد.. ضربان قلبم اونقدر به خاطر خوشحالی بالا بود که مطمئنن میدونست بیدارم وخودمو به خواب زدم.. چند ثانیه گذشت که صدای بم ومردونه اش به گوشم رسید.. انگار داشت با تلفن حرف میزد.. مهراد_خسته نباشید.. میتونم با دکتر بهادری صحبت کنم؟ ...... مهراد_ همسریکی ازبیمارهای ایشون هستم.. ....... مهراد_ممنون متشکرم! گوش هامو تیزکرده بودم تابتونم صدای آرومشو بشونم هرلحظه صداش دور ترمیشد وانگار اتاقوترک کرده بود اما بازم میشنیدم! نافهموم بود اما بعضی ازکلماتو اونقدر واضح میشنیدم که دلم آروم میگرفت.. مهراد_ ازدیشب تب داره وتوخواب هزیون میگه.. نگرانشم.. میترسم چیزیش بشه.. مهراد_تهران نیستم وگرنه میاوردمش پیشتون.. مهراد_ خطری تهدیدش نمیکنه؟ ازدیروز تاالان خوابه... _اوکی خیلی ممنون.. دوباره صدای پاشو توی اتاق شنیدم.. دلم بیتاب دیدنش بود پس چشم هامو باز کردم.. ریش های نامرتب و موهای ژولیده از همیشه زیباترش کرده بود.. توچی داری لعنتی؟ عاشق چی تو شدم؟ خداکنه یه جوری اززندگیم گورتو گم کنی که حتی اسمتم یادم نمومه.. متوجه بیدار شدنم شد و واسه اینکه نفهمه می بینمش آهسته گفتم: _کی اونجاس؟ بدون حرف اومد نزدیکم.. اخم وتنفر توی صورتش بیداد میکرد.. نگاهی اجمالی به کل صورتم انداخت وبانفرت گفت: _عمادجونت نیست.. منم.. پاشو باید برگردیم تهران.. تا نیم ساعت دیگه راه میوفتیم.. بغض کرده گفتم: _چرا به دکترم نگفتی اونقدر کتکش زدم که دووم نیاورد وازحال رفته؟ مهراد_پاشو جمع کن خودتو تا دوباره عصبی نشدم و به جونت نیوفتادم.. ازاین به بعد میشی کلفت خونه ام وکنیزی منو عشقمو میکنی.. خودت میدونی قانون بازن های کثیفی مثل تو چیکارمیکنن.. پس واسه نجات جونت هم شده باید هرکاری بگم بکنی! حالا هم پاشو تانیم ساعت دیگه باید آماده باشی... وازاتاق رفت بیرون قطره اشکم ازگوشه ی چشمم سرخورد وراهشو توی گوشم پیدا کرد @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهشتادوچهار دستی سرد روی پیشونی و صورتم نشست.. احساس کردم پلک
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 میدونستم داره دروغ میگه و عشقی نداره اما اون زن... حرفش اونقدر واسم سنگین بود که بغضمو باصدای بلندی شکست وبع هق هق تبدیل شد.. حتی فکرکردن به حرف هاشم بند بند دلمو پاره میکرد و حالمو خراب می کرد.. میدونستم پای یه زن در میونه ومیدونستم مهراد اونقدر نامرده که اونو برده توی خونه ی من.. باگریه ازجام بلندشدم وخودمو به سرویس بهداشتی رسوندم.. توی آینه نگاهم به خودم افتاد و گریه هام تبدیل به ضجه شد.. چقدر حقیرشدم.. چقدر خارو ذلیلم خدایا.. درتوالت باشدت بازشد وتصویر ترسیده ی مهراد جلوی چشمم نمایان شد.. کاش میتونستم بگم می بینمت اما زبون به دهن گرفتم.. مهراد_ چته؟ چی شده؟ _بذار برم مهراد.. بذار برم سراغ بدبختی های خودم.. برو دنبال زندگیت خواهش میکنم بذار برم.. یه زن کور وناتوان رو میخوای چیکار؟ یه کلفت کور به چه دردت میخوره؟ باگریه حرف میزدم ومتوجه اشک های جمع شده توی قشنگ ترین چشم های دنیا میشدم.. اون فکرمیکرد من نمی بینم.. دندون های روی هم فشورد وصداشو مثل نگاهش سنگ کرد وگفت: _فکرکردم خبرمرگت چیزیت شده.. تو توجایگاهی نیستی بخوای تصمیم بگیری نگران نباش توهیچوقت به چشم من یه زن نیستی وبادیوار واسه من فرقی نمیکنی.. هروقتم صلاح بدونم پرتت میکنم بیرون ازخونه ام.. اما تاوقتی که لازم بدونم پیش من میمونی وتاوان عذاب هایی که به من دادی رو پس میدی.. زودباش بیا بیرون.. میخواست بره بیرون که یه لحظه برگشت وباغم توی نگاهش وصدای پرازنفرت گفت: _گریه کنی چشمات بیشتر کور میمونه.. حالا اگه میخوای کور بمونی تاهرچقدر میخوای گریه کن! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #63 فقط بچه جان فردا قراره مهران ما رو به باند خلافکار معرفی کنه..
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 این محاله من نمیتونم قبول کنم..... آرشام که معلوم بود از این موقعیت میخواد برای عصبانی کردن من استفاده کنه گفت: _خب چی میشه بیا این گوشه از تخت بخواب یه جوری میگی انگار من کشته مرده ی توام با عصبانیت خواستم چیزی بگم اما یهو😝😝😝 با یادآوری کاناپه ای که تو سالن بود لبخند خبیثانه ای زدم و گفتم: _من یه فکر خوب دارم تو میری روی کاناپه ای که تو سالن هست میخوابی منم روی تخت خواب..... آرشام یه تای ابروش رو بالا انداخت و گفت : _نه بابا کی بهت گفته زرنگی؟؟ چرا من روی کاناپه بخوابم من که اعتراضی ندارم.... تو اعتراض داری خودت برو روی کاناپه بخوا قیافه ام رو معصوم کردم .... دقیقا همون قیافه ای که هروقت اینطوری میکردم که هیچ کس نمیتونست رو حرفم حرف بزنه و با لحن مهربان و معصومی گفتم: _آخه دلت میاد من روی کاناپه بخوابم؟؟ رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهشتادوپنج میدونستم داره دروغ میگه و عشقی نداره اما اون زن...
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 نیم ساعتی بود که راه افتاده بودیم و نورافتاب چششمو میزد و من حتی نمیتونستم گوشه ی چششمو یه چین کوچولو بدم.. تندتند چشمم اشک میکرد و متوجه نگاه های زیرچشمی مهراد شده بودم! ترسیدم شک کرده باشه.. دلم نمیخواست بدونه بیناییمو به دست آوردم.. دلم میخواست تموم کارهاشو زیر نظر داشته باشم! عینک آفتابیمو زدم وسرمو به صندلی تکیه دادم! سعی کردم تموم راهو بخوابم و به آهنگی که تموم مدت ریپلای میشد گوش کنم.. شنیدم با یکی دیگه هستی به جا من دل به غریبه بستی شنیدم هر جا میره باهاشی می میره اگه یه روز نباشی انقدره واست عزیزه که همه خاطراتم و فراموش کردی می دونی بی تو می میرم واسه اینه دست به هر کاری زدم برگردی پس دل من چی چرا گذاشت و رفت ای دل غافل اونم گذاشت و رفت بی کسی آخر امد سراغم چاره ندارم باید جداشم پس دل من چی چرا گذاشت و رفت ای دل غافل اونم گذاشت و رفت بی کسی آخر امد سراغم چاره ندارم باید جداش (ایمان_غلامی) کاش میشد به گذشته برگشت وکاش میشد همه چی رو واسش توضیح بدم.. کاش میشد کورشدن چشمامو ببخشم.. کاش میتونستم ببخشمت! ازپشت عینکم یواشکی نگاهش کردم.. با غمگین ترین حالت ممکن آرنجشو به پنجره و دستشو کنار لبش گذاشته بود و به روبه رو خیره بود.. دلم میخواست به اون یک ماهی که همه چی واسمون قشنگ بود برگردم.. به روزهای قبل از فوت بابا.. یانه.. اصلا.. دلم میخواد به همون روز برفی وآشناییم با اون پسری که گرمای وجودش آتیشم زده بود برگردم.. قطره اشکم از گوشه ی چشمم چکید.. کی فکرشو میکرد؟ این مرد همون جنتلمن رویاهام باشه.. کی فکرشو میکرد؟ خانم خونه اش بشم و حالا کلفت خونه اش! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥