عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #41 آرشام همونطوری که دندوناش رو بهم میسایید و از چشاش آتیش میباری
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#42
_آخه سرهنگ فقط اون نیست که شما به خانواده من هم نگفتین
شاید پدرو مادرم راضی نبودن....
سرهنگ _تو نگران پدرو مادرت نباش من الان دارم میرم مطب پدرت باهاش صحبت کنم
دیگه بهانه دیگه ای نداری؟؟
_چرا یه چیز دیگه هم هست
سرهنگ_چی؟؟
_آخه سرهنگ این آقا برای من نامحرم هستن
اگه تو عملیات تو شرایطی گیر کردیم که به خاطر ظاهرسازی مجبور شد دستم رو بگیره
اون وقت مرتکب گناه میشیم
سرهنگ_من الان دقیقا به خاطر اون میرم پیش پدرت که .....
باهاش حرف بزنم تو هم کم بهانه بگیر
(خدایا من چطوری این پسر رو تحمل کنمممم)
( باید یه راهی پیدا کنم که سرهنگ بگه برگرد نخواستیم تو خارج از کشور عملیات بری)
برای این که فکرم رو عملی کنم سریع گفتم:
_آخه سرهنگ ...
سرهنگ که معلوم بود دیگه از دستم کلافی شده با صدای نسبتا بلندی گفت:
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وپنجاهوهشت خودمو به خواب زدم.. قلبم مثل گنجشک میزد.. خداکنه ن
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وپنجاهونه
سارا بادیدنم به سمتم اومد وسر زنش وار گفت:
_کجا بودی تاحالا؟ تواین موقعیت هم دست از خلوت کردن باعشقت برنمیداری؟
کلامش نیش داشت وحقش بود نیشش بزنم!
_من توی هرموقعیتی از محیطی که از آدماش متنفرم فرار میکنم..
وقتی میام اینجا هوا نیست که تنفس کنم.. میون دندون های کلید شده ادامه دادم :
بوی تعفن این خونه حالمو به هم میزنه! بادست کنارش زدم ورفتم سمت اتاقم.. هه! اتاق؟ بهتره بگم اتاق سابقم چون حالا دیگه اتاق سبحان بود و کثافط کاریاش...
مانتومو توی کمد گذاشتم وشال نازک وخنک مشکی رنگمو با مقنعه ام عوض کردم..
سارا اومد تواتاق وبااخم گفت:
_منظورت چی بود ازاون حرف!
شونه ای بالا انداختم وبا بی خیالی گفتم:
_جوری حرف نزدم که متوجه نشی! واضح بود! خواستم ازاتاق بزنم بیرون که باصدای بلند گفت؛
_صبرکن ببینم صحرا.. تاجوابمو ندی هیچ جا نمیری!
_چی دوست داری بشنوی؟ بگو تا همونو بگم!
سارا_ من که پشتت بودم.. واسه اینکه توروبه مهراد برسونم باهمه درافتادم.. من که تاعروست نکردم دست برنداشتم.. حالامن شدم آدم بده؟
_تووظیفه ات بود تا آبرو نداشته ی خانوادتو حفظ کنی!
ضمنا منظورم به شخصه تونبودی.. حضور آدمایی که نابودم کردن خیلی پررنگ تراز توئه نگران نباش!
بعداز این حرفم سریع اتاقو ترک کردم ورفتم توی آشپزخونه!
مامان_ اومدی؟
بدون اینکه سلام کنم فقط سرمو تکون دادم..
مژگان دختردایی مامانم گفت:
_صحرا جان استکان هارو میشوری چایی بریزیم؟ مامانت حالش خوب نیست!
استکان هارو شستم وقطره قطره اشک ریختم..
یادبچگی هام افتاده بودم وگریه هام کم کم شدت گرفت که مژده (خواهرمژگان) اومد ظرفارو ازدستم گرفت وگفت:
_برو بشین عزیزدلم.. من بقیه شو میشورم..
بدون تعارف تشکر کردم وراه اتاق مامان اینارو پیش گرفتم..
دلم هوای دیدن آلبوم خانوادگی رو کرده بود..
دراتاقو بستم وواسه اینکه کسی مزاحمم نشه قفلش کردم..
سرمو برگردونم که بایه نفر سینه به سینه شدم..
بادیدن عماد که تقریبا بهش چسبیده بودم شکه شدم..
ازش جدا شدم وگفتم:
_معذرت میخوام نمیدوستم تواتاقی!
دستمو گرفت وکشید...
نمیدونم چرا ازعماد تاحد مرگ خجالت میکشیدم..
عماد_ خوشحالم که ندونسته اومدی.. اگه میدونستی هرگز نیومدی! روی موهامو بوسه زد..
ازش جدا شدم و باخجالت گفتم:
_نکن این کارو.. من ازدواج کردم
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #42 _آخه سرهنگ فقط اون نیست که شما به خانواده من هم نگفتین شاید
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#43
سرهنگ_آخه بی آخه همین که گفتم حرف اضافه نباشه میگی چشم و تمام
با ناراحتی و لب های ورچیده گفتم:
_چشم .....
سرهنگ _آفرین حالا هم گوشی رو بده به سروان ییلماز
از اونجایی فامیلی مهران ،صابری هست
حدس زدم که منظورم سرهنگ آرشام هست
برای همین با اخم و عصبانیت گوشی رو طرفش گرفتم
اونم مثل من با اخم گوشی رو از دستم گرفت
و همونطوری که با سرهنگ صحبت میکرد به طرف اتاق قدم برداشت
بعد از چند دقیقا نسبتا طولانی از اتاق خارج شد و به طرفمون اومد
اخماش بیشتر تو هم رفته بود .....
گوشی رو به مهران داد و با قدم هایی بلند به طرف آشپزخانه رفت
یک لیوان آب برای خودش ریخت و خورد
منم چمدونم رو به مهران دادم و گفتم که به اتاق ببره
خودم هم به طرف کاناپه رفتم و روش نشستم
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وپنجاهونه سارا بادیدنم به سمتم اومد وسر زنش وار گفت: _کجا بود
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وشصت
عماد_ من کاری نکردم صحرا.. یعنی به عنوان یه بردار هم نمیتونم نزدیکت باشم!
_تقصیرمن بود که ازروز اول تورو از چشم مهراد انداختم..
عماد_ میدونم دوستش نداری!
_دونستن این موضوع چه دردی رو دعوا میکنه؟
عماد_ چرا باهاش ازدواج کردی؟ فقط اینو بگو عذابی که این همه مدت به جونم انداختی رو ازم بگیر! التماست میکنم صحرا!
خودمو دور کردم وبا قاطعیت گفتم:
_من توعزاداری وغم ازدست دادن پدرمم عماد! فکرنمیکنی پرسیدن این سوال ها توی این شرایط خیلی مسخره باشه؟
اومد جلو.. دستمو روس قبلش گذاشت وبا بغض گفت:
_ببین قلبمو.. واسه تومیزنه! حتی حاضرم ازش طلاق بگیری وعقدت کنم!
واسم مهم نیست چرا زنش شدی.. علتش هرچی میخواد باشه! فقط برگرد پیشم!
دستمو محکم کشیدم وبا عصبانیت گفتم:
_معلومه داری چی میگی؟ بروبیرون عماد! خواهش میکنم تا روم توروت باز نشده برو بیرون!
عماد_ صحرا...
کشیدمش سمت در وهمزمان گفتم:
_گفتم برو بیرون!
دروباز کردم وبادیدن کسی که پشت در بود ازشدت ترس بند دلم پاره شد!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #43 سرهنگ_آخه بی آخه همین که گفتم حرف اضافه نباشه میگی چشم و تمام
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#44
سکوت عجیبی خونه رو فراگرفته بود
آرشام به طرف مهران اومد و پیش اون نشست
نمیدونم چند دقیقه گذشته بود که مهران پوف کلافه ای کشید و گفت:
_آقا، سرهنگ بهتون چی گفت که اینطوری سکوت کردین
مثل خروس جنگی به جون هم بیوفتین دیگه حوصلم سر رفت
من و آرشام همزمان چپ چپ نگاهش کردیم
که با ترس دستهاش رو به نشونه ی تسلیم بالا آورد و دیگه چیزی نگفت
چند دقیقه گذشته بود که صدای زنگ گوشی مهران بلند شد
مهران گوشی رو از جیبش بیرون کشید و جواب داد:
_جانم سرهنگ؟؟
با این حرفش یه خوشحالی عجیبی تو وجودم پیچید
با خودم گفتم شاید نظرش عوض شده
میخواد بگه منصرف شده و من برگردم ایران
اما ...
مهران _چشم سرهنگ الان گوشی رو میدم به آرشام
آرشام گوشی رو از مهران گرفت و گفت:
_جانم سرهنگ
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وشصت عماد_ من کاری نکردم صحرا.. یعنی به عنوان یه بردار هم نمیت
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وشصتویک
خدایا این دیگه چه سرنوشت شومیه که نصیب من کردی.. مهراد اینجا چیکار میکنه!!
بالکنت گفتم:
_م..م..مهراد..
عماد بی توجه به چشم های به خون نشسته ی مهراد بهش شونه ای محکم زد وازبش رد شد..
امامهراد حتی برگشت جواب شونه ای که بهش زده بودو بده..
فقط با چشمای غمگینش نگاهم میکرد..
سرخ شده بود.. مثل یه دریای خروشان وآرامشی ازجنس آرامش قبل طوفان...
_بیاتواتاق!
مهراد_ بپوش بریم!
_اشتباه فکرمیکنی!
سرشو پایین انداخت وبا سربهم اشاره کرد که بریم!
_مهراد به ارواح خاک بابا...
مهراد_ششششش راه بیفت!
اشک توچشمام جمع شد.. واقعا سزاور این همه عذاب نبودم.. نمیدونم گناهم چی بوده که اینجوری دارم تاوانشو پس میدم.. شاید دارم تاوان تند تپیدن قلب عمادو پس میدم!!
لباس هامو پوشیدم ورفتم که خداحافظی کنم!
مامان_ کجا؟ الان اومدی بازم داری میری؟
بی تفاوت گفتم:
_یه مسئله مهمه که باید برم. فعلا خداحافظ!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
خان آبادی متوجه آتش سوزی اون مردم جاهل شده بود و از دل آتش نجاتم داد! منو به عمارتش برد تا نگهم داره اما ناخواسته منو دید و....
https://eitaa.com/joinchat/2020475579C08cff03f66
#قشنگترین_رمان_اربابرعیتی🥲😍👆
هدایت شده از تبلیغات با سیاست🌿🍭❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با پول چند جلسه فیزیوتراپی، یدونه دستگاه خونگیشو بخر 😳
هم از شر درد و گرفتگی مفاصل و عضلات گردن و کمر و زانو راحتت میکنه، هم یه ماساژور برقی کامله😎
حتما یک سر به لینکش بزن ضرر نمیکنی 👇
https://zaya.io/nzj1b
https://zaya.io/nzj1b
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #44 سکوت عجیبی خونه رو فراگرفته بود آرشام به طرف مهران اومد و پی
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#45
_چشم مشکلی ندارم ،پس الان تماس تصویری بگیرین
بعد تلفن رو قطع کرد و گوشی خودش رو از جیبش بیرون کشید
بعد از چند دقیقه صدای سرهنگ تو گوشیش پیچید
بهش نگاه کردم که دیدم تصویری زنگ زده
یهو با شنیدن صدای بابا.....
با چشم هایی از حدقه بیرون زده به آرشام نگاه کردم
نمیدونم چرا آرشام با تعجب به من و گوشی نگاه میکرد
مگه بابام رو میشناسه که اینطوری تعجب کرده؟؟
بابا با صدایی که جدیت و نگرانی توش موج میزد گفت :
_سلام آقا آرشام، شما هستی؟؟
آرشام_بله خوب هستین آقای موسوی؟؟
بابا_مرسی پسرم شما خوبی ؟؟
آرشام _بله ،سرهنگ میگفت که میخواین باهام حرف بزنین امری داشتین؟؟
بابا_بله پسرم میخواستم تصویری ببینمت
و باهات حرف بزنم تا جدیت رو تو چهره ام ببینی،
سرهنگ الان بهم گفتن که برای اینکه بتونین این عملیات رو به خوبی پیش ببرین
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وشصتویک خدایا این دیگه چه سرنوشت شومیه که نصیب من کردی.. مهرا
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وشصتودو
باسیلی محکمی که توی گوشم زده شد پخش سالن شدم وجلوی چشمم سیاهی رفت..
باگریه گفتم:
_لعنتی داری اشتباه میکنی!
لگد محکمی به کمرم زد که صدای ناله ام به گوش خدا هم رسید..
مهراد_ بازم داشتی بازیم میدادی آره؟ بانعره ای بلند ادامه داد؛
_ بازم داشتی گولم میزدی؟؟؟
موهامو کشید و تاتوی اتاق کشون کشون بردم!
کنار کمد انداختم وگفت:
_جمع کن!
زیردلم اونقدر تیرمیکشید که دلم میخواست بمیرم! آروم لب زدم:
_مهراد...
باگلد کوبوند توسرم که سرم به با کمد اثابت کرد وجلوی چشمام سیاهی رفت..
مهراد_جمع کن لباس هاتو جمع کــــــــــن!
بیحال بودم.. قطره اشکم روی کفشش چیکد..
خدایا دیگه بسه.. دیگه نمیخوام زنده بمونم خواهش میکنم تمومش کن...
چمدونمو از زیر تخت بیرون کشید و لباس هامو ازکمد بیرون میکشید وتوی سروصورتم پرت میکرد..
مهراد_ من آدم کثیف توخونه ام نگه نمیدارم!
یاد حرف سبحان افتادم.. دقیقا همین جمله رو گفت"من آدم کثیف توخونه ام نگه نمیدارم"
بی صدا فقط به زمین چشم دوخته بودم..
چرا چشمام اینقدر تارشده بود.. شاید بخاطر گریه اس..
موهامو چنگ زد وبلندم کرد..
میون دندون های کلید شده گفت:
_جمع کن برو.. جمع کن برو!
بیجون وبابغض دستمو روی دستش گذاشتم وگفتم:
_باشه میرم.. میرمممم!
پرتم کرد روی تخت.. دوباره به جونم افتاد.. فوش میداد وکتک میزد.. سرم درد میکرد وبیشتر ضربه هارو توی سرم میزد.. فوش هاش بیشتر از کتک هاش درد داشت..
لباس هامو ریخت توی چمدون وبایقه بلندم کرد..
چقدر بی پناه وضعیف بودم.. هیچکسو نداشتم ازم دفاع کنه.. پدری نداشتم که بیاد ونذاره کسی دخترشو اذیت کنه.. درو بازکرد وپرتم کرد بیرون وچمدونمم انداخت کنارم ودربسته شد..
نای حرف زدن نداشتم.. خجالت کشیدم ازاینکه مبادا همسایه ای دروبازکنه وحقارتمو پشت دربسته ببینه! آخ عماد اینا تاوان چی بود که باید پس میدادم!
باهزار بدبختی وگریه کنان بلند شدم وهرکاری کردم بتونم چمدونمو بلند کنم نتونستم..
انگاری دنده ام شکسته بود.. چشمام به حدی سیاهی میرفت که حس میکردم جلوی پامو نمیبیتم...
فقط کیفمو باهزار زحمت برداشتم و خودمو انداختم توی آسانسور ودکمه ی پارکینکو زدم!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وشصتودو باسیلی محکمی که توی گوشم زده شد پخش سالن شدم وجلوی چش
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وشصتوسه
به پارکینک رسیدم.. حالم خیلی بد بود.. خون گریه میکردم.. دستمو محکم به کمرم که دردش امونمو بریده بود گرفته بودم..
پشت انباری هایه گودی بود که رفتم اونجا ونشستم.. بیصدا گریه میکردم وبه پناهگاهم نگاه کردم.. چقدر بدبختی صحرا چقدررر!!
گوشیمو درآوردم وروشنش کردم.. باطری نداشت اما میشد باهاش زنگ زد.. شماره ی بنفشه رو گرفتم..
بنفشه_ الوسلام..
باگریه گفتم: بنفشه بیا به دادم برس!
بنفشه_ چی شده؟ من خونه ی شمام.. کجایی تو..
_توپارکینکم.. چشمام.. بنفشه چشمام نمیبینه!
بنفشه_چی میگی تو؟ توکدوم پارکینک؟ چی شده؟ مهراد کجاست؟
_بیا توپارکینک خونه خودمم.. پشت انباری پلاک...
هرچقدر تلاش میکردم شماره ی پلاکو ببینم نتونستم.. دارم کورمیشم یعنی؟
_چشمم پلاکو نمی بینه!
بنفشه ترسیده گفت:
_اومدم اومدم.. هیچی نگو خودم میام ببینم چی شده!
به روبه روم خیره شدم..
تصویر تار مهراد که سوار ماشینش شد ورفت قلبمو آتیش زد..
اونقدرگریه کردم تا چشمام به طور کامل سیاه شد وبه خواب رفتم!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #45 _چشم مشکلی ندارم ،پس الان تماس تصویری بگیرین بعد تلفن رو قطع
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#46
باید با دخترم پریا صیغه موقتی بکنین
راستش راضی نبودم
اما وقتی سرهنگ گفت این باند خلافکار باعث مرگ چندین جوون شده
با فکر به این که خانواده ی این جوون ها چه سختی کشیدن
تصمیم گرفتم این سختی و ناراحتی رو به جون بخرم
تا بلکه از دست این باند های خلافکار خلاص بشیم
راستش من و همسرم بدون هماهنگی همدیگه هیچ کاری انجام نمیدیم
(نمیدونم چرا وقتی بابا اینطوری گفت آرشام اخم کرد)
برای همین خواستم با همسرم مشورت کنم
اما سرهنگ گفت که عجله دارین و باید امروز صیغه کنین تا سریع به اون باند نفوذ کنین
برای همین باشه من اجازه میدم صیغه کنین
امروز سعی میکنم همسرم رو راضی کنم
درسته این صیغه موقتی و به خاطر عملیات هست
اما من دخترم رو اول به خدا بعد به تو میسپارم ،مواظبش باش
از اونجایی که مادرتون ایرانی بوده و شما هم با فرهنگ ایرانی آشنا هستین
مطمئنم امانت دار خوب هستی....
#47
الان نیمه ای از وجودم پیش تو هست
پس ازت خواهش میکنم فک کن خواهرت هست
و مثل خواهر خودت ازش مراقبت کن
آرشام لبخندی زد که نمیدونم چرا احساس کردم این لبخند آغشته به تنفر بود
و با لبخند گفت:
_نگران نباشین بیشتر از خودم مراقبشون هستم
_ممنون پسرم بی زحمت اگه میشه گوشی رو بدی به پریا میخوام باهاش حرف بزنم
آرشام _چشم حتما
بعد گوشی رو به طرف من گرفت.....
از جا برخاستم و به طرفش رفتم ،
گوشی رو از دستش گرفتم و به طرف اتاق رفتم
در رو بستم و همونطوری که سعی میکردم ناراحتی رو از چهره ام دور کنم گفتم:
_سلام باباجون چه خبر؟
_سلام یکی یدونه ی بابا چیکار میکنی ؟؟
اذیت که نشدی؟؟
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وشصتوسه به پارکینک رسیدم.. حالم خیلی بد بود.. خون گریه میکردم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وشصتوچهار
نمیدونم چه مدت گذشته بود که صداهایی کنار گوشم حس میکردم.. ومهم ترازاون حس میکردم چشمام بازه اما جایی رو نمیدیدم..
آروم بنفشه رو صدازدم..
صدای بنفشه که معلوم بود داره گریه میکنه به گوشم رسید..
_جانم آجی؟ جان دلم؟
_چرا اینقدر تاریکه؟ برق رفته؟
صدای هق هق بنفشه بلند و بند دل من پاره شد..
_چرا گریه میکنی؟ میگم چرا تاریکه؟
بنفشه_ هیچی نیست آجی خوب میشی بخدا خوب میشی!
_چی؟؟؟؟ چی خوب میشم؟ صدام میلرزید.. سریع توی جام نشستم وباصدای بلند گفتم:
_کور شدم؟؟؟؟ میخوای بگی من کور شدم؟
بنفشه_ نه نه.. بخدا کورنشدی.. بخدا اینجوری نیست.. بخدا قسم خوب میشی دکتر گفت موقته!
باجیغ_ نههههه! نه! خدایا نهههه!
دستی جلوی دهنم قرار گرفت.. دست بنفشه نبود.. رفتم توی بغ.ل یکی.. بغ.ل بنفشه نبود.. بوی مهراد بود.. آره خود لعنتیش بود..جیغ زدم..
_ولم کن! ازجام بلندشدم ومحکم روی چشمام میکوبیدم..
_حقم نیستتت! نه نه این حقم نیست.. نباید بخاطر ظلم توی لعنتی من کور بشم.. نباید بخاطر تو من کور بشم! حقمممم نیست!
صدای گریه اش که اشک تمساح بود به گوشم رسید..
بنفشه_ خواهری آروم باش.. مهراد نیست.. اون نیست!
_بنفشه توروخدا چراغ هارو روشن کن من ازتاریکی میترسم..
فایده نداشت.. چشمام نمیدید.. اونقدر خودمو زدم وبه درودیوار خوردم تا دکترها اومدن ودست هامو بستن وباتزیق آمپول توی دستم خفه خون گرفتم وده دقیقه بعد خوابم برد
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
هدایت شده از تبلیغات با سیاست🌿🍭❤️
🔴 #فوری/ بازیگر مشهور سینما فوت کرد
همه ما بچگی باهاش خاطره داشتیم 😭
جزییات بیشتر و تصاویر این بازیگر در 👇👇
eitaa.com/joinchat/927006720Cef22c84c5c
eitaa.com/joinchat/927006720Cef22c84c5c
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #46 باید با دخترم پریا صیغه موقتی بکنین راستش راضی نبودم اما وق
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#48
لبخندی زدم و گفتم :
_نه بابا خوبم نگران نباشین مهران هم اینجاست
باباکه معلوم بود از اینکه مهران هم هست خوشحال شده گفت:
_خیلی هم خوب خیالم راحت تر شد
بعد با لحن آروم تری گفت:
_دخترم اگه راضی نیستی یا فک میکنی این عملیات اذیتت میکنه
با سرهنگ حرف بزنم برگرد
لبخندی آغشته با غم زدم و گفتم:
_نه بابا خوبم ایرادی نداره برای شغل ما این چیزا عادی هست
سعی میکنم کنار بیام الان بیشتر از همه چیز به آغوش گرمتون نیاز دارم
بابا_الهی قربون دختر خوشگلم بشم نگران نباش عزیز دل بابا ،
ارشام پسر بدی نیست مطمئنم تو این مدت
مواظبت هست
به تکون دادن سر اکتفا کردم اما تو دلم گفتم
(البته اگه من تو این مدت نکشتمش)
درسته سعی میکردم چهره ی ناراحتی رو از خودم دور کنم
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وشصتوچهار نمیدونم چه مدت گذشته بود که صداهایی کنار گوشم حس می
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صدوشصتچهار۲
مهراد:
برای بار هزارم تماس سحرو رد زدم وهزاربار خودمو لعنت کردم گه چرا سحرو واسه لجبازی باصحرا وارد خونه ام کردم..
گوشی رفت روی پیغام گیر وصدای سحر روی اعصابم خط کشید..
سحر_مهراد جواب بده حرفامو بزنم وبعدش قطع میکنم.. اصلا گورمو گم میکنم!
باحرص تماسو وصل کردم وداد زدم:
_چی میگی سحر؟ چی میگی؟
سحر_ مگه نمیگی صحرا دوستت داره؟ مگه اینو نمیگی؟
_آره! جدایی ازاین مسئله من عاشق زنمم عاشقشم حالیت میشه؟
سحر_به جهنم! این واسم مهم نیست! مهم اینه از ریا کاری اون زن متنفرم.. میخوام دستشو واست رو کنم وبهت ثابت کنم دوستت نداره وداره نقش بازی میکنه!
_صحرا باباشو ازدست داده.. اگه توخودشه بخاطر مرگ پدرشه! لطف مزاحم زندگیم نشو!
سحر_ الان صحرا کجاس؟ فقط همینو بگو.. تابهت ثابت کنم!
_خونه مادرشه!
سحر_ توکجایی؟
_به توچه؟
سحر_ مهرادد! من خوبیتو میخوام لعنتی! میگم بگو کجایی!
چنگی به موهام زدم.. من آدم شکاکی بودم وسحر دست روی نقطه ضعفم گذاشته بود!
_توخیابونم..
سحر_برگرد برو خونه مادر زنت! ببین زنت داره چیکارمیکنه!
بدون اینکه به روی خودم بیارم ماشینو دور زدم اما به سحر گفتم:
_دیگه به من زنگ نزن! من به زنم مطمئنم!
گوشی رو قطع کردم اما گاز دادم سمت خونشون..
تودلم دعا میکردم صحرا یه گوشه نشسته باشه وباورهامو خراب نکنه!
۵دقیقه بعد رسیدم ورفتم داخل.. توی جمعیت باچشم دانبال صحرا گشتم.. نبود.. قلبم تند میتپید.. دست هام یخ زده بودن..
رفتم توی آشپزخونه.. مادرشو دیدم مشغول گریه کردن بود..
_سلام..
مادرش_ سلام عزیزم.. خوبی مادر؟
_ممنون! صحرا رو ندیدین؟
یه زنه که نمیشناختم گفت:
_تواتاقه روبه روئه! حالش خوب نبود!
نفس راحتی کشیدم ورفتم سمت اتاق.. دستگیره رو پایین کشیدم اما قفل بود.. ته دلم خالی شد..
صدای عماد باعث شد نفسم بند بیاد.. نکن صحرا.. داشتم باورت میکردم.. نکن!
دستم میلرزید در بزنم.. کلاه بی غیرتی به سرم بود وترس از دیدن کلاه بزرگ روی سرم قلبمو به درد میاورد!
اومدم دربزنم که در باز شد وتصویر صحرا وعماد درحالی که دست صحرا بازوی عمادو گرفته بود نمایان شد..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صدوشصتچهار۲ مهراد: برای بار هزارم تماس سحرو رد زدم وهزاربار خود
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وشصتوپنج
بازم گولم زده بود.. بازم بازیچه بودم.. بازم رو دست خوردم!
فقط به صورت نگاه ترسیده ی صحراچشم دوخته بودم وحتی جواب تنه ی محکمی که عماد بهم زدو ندادم!
دیگه وقت تموم شدن این مسئله بود وباید کنارمیکشیدم.. از صحرا متنفرشدم ودیگه حق نداشت توخونه ی من بمونه باتموم وجودم کتکش میزدم ولی بازم ته دلم به کتک زدن قانع نمیشد..
ازخونه بیرونش کردم اما بازم آروم نشدم دلم میخواست هم اونو بکشم هم خودمو..
تقصیرخودم بود.. باید همون روزایی که ولم کرده بود قیدشو میزدم.. نباید به اجبار اونو برای خودم میکردم چون دلی واسه تو نیست دیگه هیچوقت واسه تونمیشه!!
باعصبانیت هرچی که روی کانتر آشپزخونه زدم ریختم پایین وشکستم.. آروم نشدم.. باتموم قدرتم میز عسلی هارو شکستم وهزار تکه کردم.. آروم نشدم.. قاب عکس عروسیمون که روی دیوار بود بهم پوزخند میزد..
به سمتش وحجوم بردم وهزارتکه اش کردم.. نعره میکشیدم وبا تیکه های شیشه روی عکس صحرا رو خط خطی میکردم..
آروم شدم.. به خودم اومدم.. دلیل این آرامشم چی بود؟ داغون کردن عکس صحرا یا.. دستمو به صورتم کشیدم.. من گریه میکردم.. مهراد بااون همه غرور.. داشت گریه میکرد!!
آستین لباسمو باحرص روی چشمام کشیدم وزمزمه کردم:
_توغلط میکنی گریه کنی.. توغلط میکنی خورد بشی مهراد.. تونباید بشکنی.. طلاقش بده.. فراموشش کنن.. اما نشکن!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #48 لبخندی زدم و گفتم : _نه بابا خوبم نگران نباشین مهران هم اینج
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#49
اما بابا فهمیده بود که از ته دل به این عملیات راضی نیستم
اما به روی خودش نیاورد و با حرفاش سعی کرد روحیه ام رو تغییر بده
همیشه همینطوری بود وقتی ناراحت بودیم سریع متوجه میشد
اما با پرسیدن اینکه چرا ناراحت هستیم یا دعوا کردنمون ،نمک رو زخممون نمی پاشید
بلکه با شوخی کردن و تعریف کردن خاطرات طنز ،روحیه امون رو تغییر میداد
بعد از اینکه با بابا حرف زدم ازش خداحافظی کردم
سرهنگ هم گفت که به آرشام و مهران گفته تو محضر ترکیه جا رزرو کنن
امروز ظهرقراره بریم نامزد کنیم
از اتاق خارج شدم که دیدم هم مهران هم آرشام با کنجکاوی نگاهم میکنن
با چشم غره به طرف آرشام رفتم و گوشیش رو بهش دادم
و همونطوری که به طرف اتاق میرفتم گفتم:
_من میرم استراحت کنم ساعت چند باید بریم محضر؟؟
آرشام _۶ عصر ........
به تکون دادن سر اکتفا کردم ...
به طرف اتاق رفتم و روی تخت دراز کشیدم
انقدر خسته بودم که همین که سرم رو روی بالشت گذاشتم خوابم برد
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وشصتوپنج بازم گولم زده بود.. بازم بازیچه بودم.. بازم رو دست خ
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وشصتوشش
پشت کناپه روی به روی دیوار وقاب عکس شکسته نشسته بودم وسیگار میکشیدم.. که تلفنم زنگ خورد.. مامانم بود.. یادم رفته بود داروهاشو بخرم! امان ازدل مادرم که اونم گول ظاهر صحرا رو خورده ودوستش داره!
باصدایی گرفته وآروم گفتم؛
_جانم مادر؟
مامان_ کجایی پسرم؟ نگرانت شدم!
_خونه ام.. صحرا حالش بدشد مجبورشدم برش گردونم خونه.. داروهاتو خریدم.. الان میارمش!
مامان_صحرا چی شده؟ حالش خوبه؟ الهی بمیرم واسه دل بی قرارش!
_خدانکنه مامان دیگه این حرفو نزن! هیچوقت!
تودلم ادامه دادم؛ حیف تو نیست مامانم!
ترسیدم باحماقت وسهل انگاری من مادرمم ازدست بدم.. ازجام بلند شدم وهنگام بلندشدن دستمو زمین گذاشتم که شیشه ی لعنتی دستمو برید..
خدالعنتت کنه حتی عکستم بهم آسیب میرسونه! خدا لعنتت کنه صحرا! لعنت به اون روزی که دلم بنددلت شد!
دروبازکردم ومتوجه چمدون صحرا شدم! کلافه انداختمش وسط وحال ودروبستم
آسانسور طبقه همکف بود وحوصله ی بالا صبرکردنو نداشتم..
پله هارو ۲تایکی کردم و رفتم پایین!
خون دستم زیاد بود..
درماشینوباز کردم وچندتا دستمال کاغذی روی زخمم گذاشتم.. وگاز دادم سمت خونه مامان اینا
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #49 اما بابا فهمیده بود که از ته دل به این عملیات راضی نیستم ام
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#50
با صدای مهران از خواب بیدار شدم
_پریا ،پریااا، پریاااااااا
پاشو دخترررر
عین جن زده ها از جا برخاستم و گفت:
_چیه ؟؟چه خبره ؟؟زلزله شده؟؟
مهران با خنده شکمش رو گرفته بودو میگفت:
_دیوونه ای یعنی خدا رو شکر که تو اومدی و باعث خنده ی من شدی
من که تازه آمپرم بالا اومده بود
بالشتی به طرف مهران پرت کردم
که جاخالی داد ،همزمان با پرتاب بالشت در باز شد
آرشام خواست بیاد داخل که جا خالی داد ،
همزمان با پرتاب بالشت در باز شد
و آرشام خواست بیاد داخل که بالشت ازش استقبال کرد
و با شدت به صورتش خوردچهره اش دیدنی بود
من و مهران هم با دیدن این صحنه روی تخت دراز کشیده بودیم
از شدت خنده تخت رو گاز میزدیم.....
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وشصتوشش پشت کناپه روی به روی دیوار وقاب عکس شکسته نشسته بودم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وشصتوهفت
مامان ازخوبی های عروسش میگفت ومن ازدرون داغون بودم..
دلم بی تابی میکرد و آروم نمیشد.. دلم میخواست دوتاشونو بکشم و خودمو ازاین همه عذاب خلاص کنم اما نه! طلاقش که بدم خلاص میشم.. بعدازاون هرجا که میخواد بره.. باهرکس که میخواد..
صدای مامان رشته ی افکارمو پاره کرد..
مامان_ نگفتی چرا دستت بریده؟
_لیوان شکست اومدم بردارم دستمو برید..
عاقل اندرسفیهانه نگاهم کرد وگفت:
_لیوان بشکنه کف دستو نمیبره ها! باز با صحرا دعوات شده؟
_نه! تواین شرایط روحیش دعوام کجا بود مادرمن!
مامان_باشه مادر پاشو دستتو بشور واست پانسمانش کنم!
واسه فرار ازسوال های مامان شستن دست هام بهترین پیشنهاد بود..
اومدم بلندشم که گوشیم زنگ خورد!
سحربود.. قبل ازاینکه مامان شماره رو نگاه کنه گوشی رو ازروی میز بلند کردم وبه سمت اتاق خواب سابق خودم رفتم!
_بله سحر؟
سحر_ باورت شد اونا باهمن ودارن دست به سرت میکنن؟
_چی ازجونم میخوای؟
سحر_من چیزی ازتو نمیخوام مهراد.. من عاشقتم وازسر عشق بهت کمک کردم فقط همین!
_اما من عاشق تونیستم ودوستی منو تو فقط یه دوستیه ساده اس!
سحر_چیززیادتری نمیخوام نگران نباش!
_اوکی باید قطع کنم!
سحر_میای ببینمت؟
_بروخونه رو تمیز کن! بهم ریخته اس.. تا برگردم باید تمیز ومرتب شده باشه!
صداشو پراز عشوه کرد وباناز گفت:
_ای به چشم قربان!
_کلیدا توی کتونی های مشکی توی جاکفشیه! گوشی رو قطع کردم!
_سحر واسه من یه دوست قدیمی بود وبخاطر لجبازی با صحرا اونو به عنوان مستخدم معرفی کردم تا صحرا متوجه عشق سحر به من بشه وبهش حسودی کنه!!
همینطورم شد.. البته این طرز فکرمن بود وکاملا اشتباه فکرمیکردم! چون همه چیز یه بازی احمقانه بود
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #50 با صدای مهران از خواب بیدار شدم _پریا ،پریااا، پریاااااااا پا
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#51
آرشام که تازه به خودش اومده بود.چهره اش جمع شد
و اخم کرد ،بعد با عصبانیت به من نگاه کرد و گفت:
_خجالت بکش نمیدونم کی تو رو تایید کرده که اومدی پلیس شدی ،
خدا آخر و عاقبت این عملیات رو به خیر کنه
آخه تو لیاقت نداری تو این عملیات باشی...
وای چهره ی من دیدنی بود مطمئن بودم از عصبانیت سرخ شدم
برای همین سریع از جا برخاستم و به طرفش رفتم ....
درست تو دو قدمیش ایستادم و گفتم:
_اولا اونی که تو رو تایید کرده منم تایید کرده
دوما پسر خوب به من گیر نده اون روی من بالا بیاد بد میبینی ها ،
به این خندیدنم نگاه نکن وقتی عصبانی بشم خون جلوی چشمم رو میگیره
اونوقت نمیدونی از کجا خوردی شیر فهم شد؟؟
آرشام پوزخند تمسخر آمیزی زد و گفت:
_اوه اوه نخوری ما رو خانم عصبانی ،مال این حرف ها نیستی کوچولو ،
با یه انگشتم تو رو هول بدم میوفتی زمین
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وشصتوهفت مامان ازخوبی های عروسش میگفت ومن ازدرون داغون بودم..
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وشصتوهشت
مامان ازخوبی های عروسش میگفت ومن ازدرون داغون بودم..
دلم بی تابی میکرد و آروم نمیشد.. دلم میخواست دوتاشونو بکشم و خودمو ازاین همه عذاب خلاص کنم اما نه! طلاقش که بدم خلاص میشم.. بعدازاون هرجا که میخواد بره.. باهرکس که میخواد..
صدای مامان رشته ی افکارمو پاره کرد..
مامان_ نگفتی چرا دستت بریده؟
_لیوان شکست اومدم بردارم دستمو برید..
عاقل اندرسفیهانه نگاهم کرد وگفت:
_لیوان بشکنه کف دستو نمیبره ها! باز با صحرا دعوات شده؟
_نه! تواین شرایط روحیش دعوام کجا بود مادرمن!
مامان_باشه مادر پاشو دستتو بشور واست پانسمانش کنم!
واسه فرار ازسوال های مامان شستن دست هام بهترین پیشنهاد بود..
اومدم بلندشم که گوشیم زنگ خورد!
سحربود.. قبل ازاینکه مامان شماره رو نگاه کنه گوشی رو ازروی میز بلند کردم وبه سمت اتاق خواب سابق خودم رفتم!
_بله سحر؟
سحر_ باورت شد اونا باهمن ودارن دست به سرت میکنن؟
_چی ازجونم میخوای؟
سحر_من چیزی ازتو نمیخوام مهراد.. من عاشقتم وازسر عشق بهت کمک کردم فقط همین!
_اما من عاشق تونیستم ودوستی منو تو فقط یه دوستیه ساده اس!
سحر_چیززیادتری نمیخوام نگران نباش!
_اوکی باید قطع کنم!
سحر_میای ببینمت؟
_بروخونه رو تمیز کن! بهم ریخته اس.. تا برگردم باید تمیز ومرتب شده باشه!
صداشو پراز عشوه کرد وباناز گفت:
_ای به چشم قربان!
_کلیدا توی کتونی های مشکی توی جاکفشیه! گوشی رو قطع کردم!
_سحر واسه من یه دوست قدیمی بود وبخاطر لجبازی با صحرا اونو به عنوان مستخدم معرفی کردم تا صحرا متوجه عشق سحر به من بشه وبهش حسودی کنه!!
همینطورم شد.. البته این طرز فکرمن بود وکاملا اشتباه فکرمیکردم! چون همه چیز یه بازی احمقانه بود
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #51 آرشام که تازه به خودش اومده بود.چهره اش جمع شد و اخم کرد ،بع
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#52
پس حرف اضافه نزن به عملیاتت برس
مطمئنم موندنی نیستی چون به دو روز نکشیده خرابکاری میکنی
حالا هم سریع لباس هات رو بپوش که محضر دیر شد
بعد بدون اینکه اجازه بده حرفی بزنم از اتاق خارج شد
باعصبانیت مشتی به دیوار زدم و به طرف مهران چرخیدم
مهران که میدونست الان اگه حرفی بزنه باحرفام میکشمش
برای همین سریع از اتاق خارج شد
با عصبانیت طول و عرض اتاق رو میپیمودم
باشه آقا آرشام بچرخ تا بچرخیم.....
یه بلایی سرت میارم که مرغ های آسمون به حالت گریه کنن
بعد لبخند خبیثانه ای زدم و از جام بلندشدم
یه کت و شلوار سفید که فک کنم مهران تو اتاق گذاشته بود رو برداشتم و پوشیدم
بعد موهام رو جمع کردم و کلاگیس رو تو سرم گذاشتم
کیف سفید کفش ده سانتی سفید رو پوشیدم
کسی نیست بهشون بگه این صیغه که به خاطر عملیات هست...
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وشصتوهشت مامان ازخوبی های عروسش میگفت ومن ازدرون داغون بودم..
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وشصتونه
ساعت یازده ونیم شب بود که باروحیه ای داغون برگشتم خونه..
کلیدوبه درانداختم وتا امدم دروباز کنم دربازشد وسحر باخوش رویی بهم خوش آمد گفت..
دوباره مدل خونه رو عوض کرده بود وبرقش انداخته بود..
بوی غذا وبرنج ایرانی معده ی خالی وشکم گرسنه امو مالش میداد..
سحر_ خوش اومدی!
_کی گفت مدل خونه رو عوض کنی؟ مگه ندیدی صحرا خوشش نیومد؟
سحر_ صحرا ازتوهم خوشش نمیاد تکلیف چیه؟
نگاهی پرازغم به صورت غرق در آرایشش انداختم وگفتم:
_تیکه میندازی؟
سحر_ من غلط کنم! خواستم بگم علایق وسلایق اون واسم مهم نیست!
_اونی که میگی زن منه!
سحربا مهربونی گفت: باشه خدا واست نگهش داره! غذا حاضره برو لباس هاتو عوض کن بیا شام بخوریم؟
_نمیخوای برگردی خونت؟ دیرت نشه!
سحر_به مامان گفتم خونه ی پریسام یه کمم دیر برم چیزی نمیشه!
شونه ای بالا انداختم وبه سمت اتاقم رفتم..
اتاق مشترکمون.. بادیدن تخت خالی قلبم به درد اومد..
چطور ممکنه دوستم نداشته باشه وهرشب بامن بخوابه.. زیرلب زمزمه کردم..
_دختره کثافط.. !
تصمیم آخرو گرفته بودم.. فردا میرم دادگاه ودرخواست طلاق میدم!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وشصتونه ساعت یازده ونیم شب بود که باروحیه ای داغون برگشتم خون
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وهفتاد
دست وصورتمو شصتم که خون دستم باز شد وبازم دستمال کاغذی روش گذاشتم ورفتم توی آشپرخونه!
میزدونفره مون.. نبودن اون عوضی عذابم میداد..
سحربانگرانی_ خدامرگم بده..دستت چی شده؟
_باشیشه برید!
باعجله بلندشد وگفت:
_بده پانسمانش کنم.. دستموجلوش گرفتم تا نزدیکتر نیاد وگفتم:
_خوبم! نمیخواد کاری کنی!
سحر_ آخه دستت...
_گفتم خوبم سحر! خوبمممم!
بامهربونی_ باشه عزیزم من واسه خودت گفتم.. بیاغذاتو بخور سرد نشه.. بین چیا واست پختم..
اصلا متوجه سفره ی رنگارنگش نشده بودم..
قرمه سبزی وسالاد وترشی وسوپ و...
نشستم روی صندلی همیشگی خودم وسحر هم نشست جای همیشگی صحرا.. لعنت به اسم لعنتیت که دائم ورد زبونمه.. لعنت به ذات کثیفت!
سحر سرسفره باشکلک هاواداهای مسخره تموم تلاششو کرد تا منو بخندونه وموفق هم شد..
آشنایی من باسحر قبل ازآشنایی با صحرا بود..
اون زمان که توی دانشگاه تدریس میکردم سحر یکی از شاگردهای شر وشیطونم بود که باهمه مغرور وجدی بودنم سرکلاس موفق میشد منو بخندونه!
بعدازشام ظرف هاشصت و آماده ی رفتن شد.. دلم نیمخواست تنها بشم وبه اون عوضی که حالا مطمئنم کنار عشقشه فکرکنم..بهش گفتم:
_اگه بخوای میتونی شب بمونی!
سحربا تعجب گفت:
_مطمئنی؟
فقط سرمو به نشونه ی تایید تکون دادم!
سحر_باشه.. باپریسا هماهنگ میکنم..
روی کاناپه نشستم که چند دقیقه بعد باقیافه ی خندون اومد وگفت:
_یه فیلم خنده دار توی فلشم دارم میخوای باهم ببینیم؟
_حوصله ندارم..
سحر_وای مهراد اگه ببینی کلی حالت خوب میشه وحوصله ات برمیگرده بخدا.. ۱۰ دقیقه شو ببین اگه خوشت نیومد خاموش میکنیم! هوم؟
بی حوصله آهی کشیدم وچشمامو مالش دادم وگفتم _اوکی!
رفت توی اتاق وبافلشش برگشت..
به تلوزیون وصلش کرد وقبل از پلی کردن فیلم گفت:
_صبرکن برم یه کم تنقلات بیارم زود میام!
فیلم خنده دار بود اما اونقدر دلم غصه دار بود که حتی لبمم به قصد خنده کش نیومد..
ساعت ۳نصف شب بود که سحررفت بخوابه ومن خوابم نمیبرد..
نیم ساعت ازرفتن سحرگذشته بود ومن آهنگ مرتضی پاشایی گذاشته بودم و
داشتم سیگار میکشیدم که سحر با لباس نازک ازاتاق اومد بیرون..
_چیزی میخوای؟
سحر_دلم طاقت نمیاره اینجوری ببینمت!
_بروبخواب سحر من خوبم.
نشست کنارم وسیگارمو ازدستم گرفت! سحر_با داغون کردن ریه هات چیزی درست میشه؟
_نمیشه! هیچی درست نمیشه!
سحر_نگاه کن دستتو چیکارکردی.. نگاه کن حال وروزتو.. نگاه کن چه وضعیتی داری.. میخوای خودتو به کشتن بدی؟
_بروبخواب سحر.. پشیمونم نکن ازاینکه گذاشتم بمونی..
فایده ای نداشت.. نمیرفت.. اونقدر حرف های دلگرم کننده زد که داشتم غم هامو فراموش میکردم..
بعداز کلی حرف زدن وآروم کردنم ازجاش بلند شد که دستشو گرفتم..
باتعجب نگاهم کرد..
دلم میخواست باسحر باشم.. واسه همیشه اونو پیش خودم نگهدارم.. دستشو محکم وکشیدم که تعادشو ازدست داد وافتاد...
بافکراینکه اونی که کنارم دارم صحراس...
به نفس نفس افتاده بودم که تلفن خونه زنگ خورد..
باتعجب یه نگاه به ساعت که ۴صبح رو نشون میداد انداختم ویه نگاه به تلفن......
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #52 پس حرف اضافه نزن به عملیاتت برس مطمئنم موندنی نیستی چون به د
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#53
حالا چرا این همه خرج کردین و لباس سفید خریدین
لوازم آرایشی که با خودم آورده بودم رو از داخل چمدون بیرون آوردم
کلا از آرایش کردن خوشم نمیومد برای همین یه آرایش مختصری کردم
نگاهی تو آیینه به خودم کردم وای عجب جیگری شدم
حالا ببینیم چیکار میکنی آقا آرشام ....
با لبخند خبیثانه از اتاق خارج شدم مهران و آرشام کت و شلوار پوشیده بودن
روی کاناپه نشسته بودن
با باز شدن در اتاق هر دو به طرفم چرخیدن
مهران که تا حالا منو بدون چادر ندیده بود متعجب بهم نگاه میکرد
آرشام خیره بهم با چشم هایی از حدقه بیرون زده بهم نگاه میکرد
به طرفشون قدم برداشتم آرشام مات و مبهوت بهم خیره شده بود
روبه روش ایستادم و گفتم:
_آقا بزرگه آدم خوشگل ندیدی؟؟چرا اینطوری نگاه میکنی ؟؟
فک کنم با این وضع تو نتونی این عملیات رو بیشتر از چند روز تحمل کنی
آرشام که تازه به خودش اومده بود اخم کرد و سریع از جاش بلندشد
چشاش رو ریز کرد و گفت:
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهفتاد دست وصورتمو شصتم که خون دستم باز شد وبازم دستمال کاغذی
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وهفتادویک
شماره ناشناس بود.. نمیدونم از استرس یاشنیدن خبربود.. واقعا نمیدونم چرا اما به سحر گفتم: توجواب بده!
جواب داد_ بله؟
....
سحر_شما؟
....
سحر_اوکی چندلحظه گوشی!
گوشی رو به من گرفت وگفت: یه دختره اس خیلی هم عصبانیه باتو کار داره!
_صحرا؟
سحر_نه صحرا نیست.. صدای اونو میشناسم!
باتردید گوشی رو گرفتم..
_بله؟
بنفشه_ مرتیکه ی بیشرف زدی دختر مردمو کور کردی وباخیال راحت داری خوش میگذرونی؟
_درست صحبت کن ببینم.. این چه طرز حرف زدنه؟ ازکی حرف میزنی؟
باجیغی که کشید تلفونو ازخودم دور کردم اما با ادامه ی حرفش به سرعت چسبوندم به گوشم..
_صحرا کورشده بی پدرومادر.. به سرش ضربه زدی وانداختیش بیمارستان وخودت...؟
ازصحرا متنفر بودم اما تموم تنم سست شده بود..
کورشده؟ یعنی چی؟ یاد ظهر افتادم.. یاد سرش که به کمد برخورد کرد..
درمقابل جیغ ها وبدوبیراه های بنفشه فقط پرسیدم:
_کدوم بیمارستان؟
بنفشه_ به خانوادش میگم برن ازت شکایت کنن... میگم بدبختش کردی..
آخ اگه این دختر فضول جلوی دستم بود دندون هاشو تو حلقش میریختم..
بانعره ی بلند گفتم:
_خفه شو... پرسیدم کدوم بیمارستان؟
سحر_چی شده؟ به من ببینم کیه؟
دستشو محکم پس زدم وبهش توپیدم:
_به تو مربوط نیست..
بنفشه_ تشریف بیار بیمارستان(..)
گوشی رو قطع کردم وبا عجله به سمت اتاق رفتم..
سحر_ چی شده مهراد؟
_برو خونت سحر.. دیگه ام اینجا نیا..
سحر_ گناه من چیه؟
یقه شو گرفتم وکوبوندمش به دیوار ومیون دندون های کلید شده گفتم:
گناهت اینه که دنبال یه مرد زن دار افتادی میخوای خودتو بهش غالب کنی..
محکم به عقب هولش دادم ولی چون به دیوارچسبیده بود چیزیش نشد..
به سویچم چنگ زدم وازخونه زدم بیرون..
_خدایا غلط کردم.. من نمیخواستم این بلا سرش بیاد.
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
هدایت شده از ویرانه❤️🔥عشقِ بیگانه🍊💚
⭕️ اطلاع از جدیدترین و مهمترین خبرهای حوزه مهاجرین
⛔️ اختلاف افکنی ممنوع
✅ #لزوم_مقابله_با_اختلاف_افکنان
#جمعیت_افغانستانیهای_مقیم_ایران
https://eitaa.com/joinchat/3500474498C27bed6731b