🌷شهید نظرزاده 🌷
💖 #اخلاق_شهدایی 💖 اون شب بہ #سنگر ما آمده بود تا شب را در سنگر بگذراند 😴 ولی ما او را نمی شناختیم.
#شهید_احمد_کاظمی مى گفت:
🌸شهیدحسین خرازی پیشم آمد و گفت: من در این عملیات #شهید مى شوم. گفتم: از کجا مى دانى؟ مگر علم غیب داری؟! گفت: نه، ولی مطمئنم.
🌸چند عملیات قبل، یک خمپاره کنار من خورد، به #آسمان رفتم. فرشته ای دیدم که #اسم_های_شهدا را مى نويسد. تمام اسم ها را مى خواند و مى گفت وارد شوید.
🌸به من رسید، گفت: #حاضری شهید بشی و بهشت بری؟ یه لحظه زمین را دیدم گفتم: یک بار دیگر برگردم بچه و همسرم را ببینم، خوب مى شود. تا این در ذهنم آمد #زمین خوردم. چشم باز کردم دیدم دستم قطع شده، بیمارستانم. اما دیگر #وابستگی ندارم. اگر بالا بروم به زمین نگاه نمى كنم....!
#شهید_حسین_خرازی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
سیری ز دیدن #تــو ندارد نگاهِ مــن😍 چون قحط دیده ای که به #نعمت رسیده است👌 #شهید_مرتضی_عبدالله
5⃣3⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠ویژگی اخلاقی
🔰آقا محمد بسیار #قدرشناس و صادق بودند👌 به نحویکه طی 10 سال زندگی مشترک، هیچگاه از همسرم دروغ⛔️ نشنیدم. همواره به دنبال رفاه و #آسایش خانواده بودند 💥حتی اگر خود در سختی قرار میگرفتند.
🔰همیشه میگفتند: از #امام_حسین (ع) شرم دارم که در کربلا به فکر آسایش همسر و خانوادهام باشم😔 به همین خاطر هیچگاه با هم #کربلا نرفتیم❌ شهید عبداللهی ارادت ویژهای به #حضرت_زهرا(س) داشتند و میگفتند: #چادر، حجاب حضرت زهرا (س) است.
🔰اگر مشاهده میکردند خانم چادری به #زمین میخورد، همانجا ایستاده و گریه میکردند😭 آقا محمد علاقه بسیاری به #امام_رضا (ع) داشتند. مدتی بود که دایم میگفتند: دلتنگ💔 زیارت امام رضا (ع) هستم، اما میترسم اگر به #مشهد بروم از اعزام🚌 جا بمانم.
🔰رفتند و پیکر مطهر شهید⚰ بازگشت. زمانیکه داخل #معراج_شهدا بودیم، به یاد #حسرت زیارتی که بر دل شهید مانده بود، افتادم. روز خاکسپاری که مصادف با شهادت امام رضا(ع)▪️ بود، #پرچم حرم امام رضا (ع) را برای او آوردند🌺
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_محمد_عبداللهی(مرتضی)
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#رفـیق جانم❤️...
باور کنند یا نه
من، #تو_را از عمق جان💗 باور دارم!!!
دوباره در ابتدای راه👌
از این نقطه ی #آغاز...
نگـــ👀ـاهم را به مرامت دوخته ام!
تویی که از بهشت🌸 خدا
هوای #زمین را داری
#شهید_محمدابراهیم_همت
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔻یكی از دوستان شهید تاجبخش كه مدت 11 سال افتخار رفاقت تنگاتنگ با شهید را داشت گفت: 🔹تاكید شهید تاج
🌷نگاه گن
به #بیکران، به کهکشان
به قابِ مــ🌝ـاه و آسِمان
به روزها، به تابِشِ رنگین کمــ🌈ـان
🌷 #نگاهَت می کنم
تو به خدا رسیـده ای🕊
و من هنوز؛ #اَسیرِ این دلم
آه در این #زمین
بی نام و نِشان😔
#شهید_محمد_تاجبخش
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#نیمه_پنهان_ماه 1
زندگی #شهید_مصطفی_چمران
🔻به روایت: همسرشهیــد
#قسمت_چهارم 4⃣
🔮مصطفی گفت: همه تابلو ها را دیدید؟ از کدامشان بیش تر خوشتان آمد؟ گفتم: #شمع، شمع خیلی مرا متأتر کرد. توجه او سخت جلب شد و با تاکید پرسید: شمع، چرا شمع⁉️ من خود به خود گریه کردم، اشكم ریخت😢 گفتم: نمی دانم. این شمع. این نور، انگار در وجود من هست، من فکر نمی کردم کسی بتواند معنای شمع و از خود گذشتگی را به این زیبایی #بفهمد و نشان بدهد.
🔮مصطفی گفت: من هم فکر نمی کردم یک #دختر_لبنانی بتواند شمع و معنایش را به این خوبی درک کند. پرسیدم: این را کی کشیده؟ من خیلی دوست دارم #ببینمش، آشنا شوم. مصطفی گفت: "من" بیش تر از لحظه ای که چشمم به لبخندش و چهره اش افتاده بود تعجب کردم «شما😳 شما کشیده اید؟»
🔮مصطفی گفت: بله، من کشیده ام. گفتم: شما که در #جنگ و خون زندگی می کنید. مگر می شود! فکر نمی کنم شما بتوانید این قدر احساس داشته باشید✘ بعد اتفاق عجيب تري افتاد. مصطفی شروع کرد به خواندن نوشته های من. گفت: هرچه نوشته اید خوانده ام و دورادور با #روحتان پرواز کرده ام🕊 و اشک هایش سرازیر شد. این #اولین_دیدار ما بود و "سخت زیبا بود"
🔮بار دوم که دیدمش برای کار در مؤسسه آمادگی کامل داشتم👌 کم کم آشنایی ما شروع شد. من خیلی جاها با مصطفی بودم. در مؤسسه کنار بچه ها و در شهر های مختلف و یکی دو بار در #جبهه. برایم همه کارهایش گیرا و آموزنده بود، بی آن که خود او عمدي داشته باشد. #غاده با فرهنگ اروپایی بزرگ شده بود حجاب درستی نداشت❌ اما دوست داشت جور دیگری باشد، دوست داشت چیز دیگری ببیند، غیر از این بریز و بپاشها و تجمل ها...
🔮او از این خانه🏠 که یک اتاق بیش تر نیست و درش به روی همه باز است خوشش می آید. بچه ها میتوانند هر ساعتی که دلشان می خواهد بیایند تو، بنشینند روی زمین و #گپ بزنند. مصطفی از خود او هم در همین اتاق پذیرایی کرد و "غاده" چه قدر جا خورد وقتی فهمید باید کفش هایش را بکند و بنشیند روی #زمین! به نظرش مصطفی یک شاه کار بوده؛ غافل گیر کننده و جذاب☺️
#ادامه_دارد ...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#نیمه_پنهان_ماه 1
زندگی #شهید_مصطفی_چمران
🔻به روایت: همسرشهیــد
#قسمت_سی_ودوم 2⃣3⃣
🔮این جریان را، خدمت #امام که رفتیم به من گفتند: مصطفی برای دولت هم کار نکرد. هر چه کرد به دستور مستقیم خودم بود☝️ و من #مسئول شما هستم. بعد بنیاد شهید🌷 به من خانه داد. خانه هیچی نداشت. جاهد - یکی از دوستان دکتر- از خانه خودش برایم یک تشک، چند بشقاب و...آورد تا توانستم با پدرم تماس بگیرم☎️ و پول برایم فرستاد.
🔮به خاطر این چیزها احساس می کردم مصطفی به من #ظلم_كرد. البته نفسانی بود این حرفم، بعد که فکر می کردم، می دیدم مصطفی چیزی از دنیا نداشت، اما آن چه به من داد یک دنیا است👌 مصطفی در همه عالم هست، در قلب انسان ها♥️
🔮من یادمه یک بار که به ایران می آمدم، در فرودگاه🛫 بیروت یک افسر مسیحی لبنانی با درجه بالا وقتی پاسپورتم را به نام #غاده_چمران بود دید، پرسید: نسبتی با چمران داری؟ گفتم: #خانمش هستم. خیلی تحت تأثیر قرار گرفت و گفت: او دشمن بود و با ما جنگید ولی مرد شریفی بود. بعد آمد بیرون دنبالم، گفت: ماشین نیامده برای شما؟ گفتم: مهم نیست.
🔮خندیدند و گفتند درست است، تو #زن_چمران هستی. گاهی فکر می کرد به همین خاطر خدا بیش تر از همه، از او حساب می کشد😞 چون او با مصطفی زندگی کرد: با نسخه کوچکی از امام على عليه السلام. همیشه به مصطفي مي گفت: تو #حضرت_على نیستی، کسی نمی تواند او باشد، فقط حضرت امیر آن طور زندگی کرد و تمام شد🚫
🔮و مصطفی هم چنان که صورت آفتاب خورده اش باز می شد و چشم هایش نم دار😢می گفت: نه، درست نیست ! با این حرف دارید راه #تکامل در اسلام را می بندید، راه باز است، پیامبر مي گويد هرجا من پا زدم #امتم می تواند، هر کس به اندازه سعة اش. همه جا مصطفی سعی می کرد خودش کم تر از دیگران داشته باشد، چه لبنان، چه کردستان، چه اهواز
🔮لبنان که بودیم جز وسائل شخصی خود چیزی نداشتیم، در لبنان رسم نیست که کفشتان👞 را در بیاورید و بنشینید روی #زمین. وقتی خارجی ها می آمدند یا فاميل، رویم نمی شد بگویم کفش را در بیاورید، به مصطفی می گفتم: من نمی گویم خانه مجلل باشد ولی یک مبل داشته باشد🛋 که ما چیز بدی از اسلام نشان نداده باشیم که بگویند #مسلمان ها چیزی ندارند، بدبختند. مصطفی به شدت مخالف بود و می گفت...
#ادامه_دارد ...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰آن شب، شب عجیبی بود. #باران میهمانِ مشهد الرضا شده بود .هوا خنک بود ، نزدیک سی بار بود که با مسئول اعزام تماس گرفته بود ولی هربار به درِ بسته می خورد. #نماز مغرب و عشاء را که خواند دلش طاقت نیاورد .
🔰آن شب دل یک بسیجی حوالی #حرم حضرت عشق میچرخید و حاجتش را میخواست. با همسر و فرزندش راهی حرم شدند ، ساعتی از #زیارتش نگذشته بود که با لبی خندان به سوی همسرش آمد.دلش آرام گرفته بود و گویی امید داشت این گره به دست #ضامن_آهو باز میشود.
🔰میدانست که #علی_بن_موسی_الرضا ضمانتش را پیش عمه اش میکند و او حتما راهی وادی عاشقی میشود. شاید کمتر از ده روز گذشت که مسئول اعزام تماس گرفت و گفت ساکت را ببند، بسیجی آماده رزم شو.
🔰او که دو سال تمام در پی راهی برای اعزام بود، حالا با ضمانت شاه خراسان کمتر از ده روز گره از کارش باز شد. #ابوطاها گفتی: «من برای یک زندگی عادی ساخته نشدم.» به گمانم برای همین مسئول اعزام را کلافه کردی، #امام_رضا را واسطه قرار دادی تا برای دفاع از حریم اهل بیت راهی شوی و درست در شب تولد #بانوی_صبر حاجتت را گرفتی.
🔰همرزمت میگفت: با هم قرار گذاشتید که هر کدامتان زودتر #آسمانی شد و بال پریدن گرفت دست آن یکی را در #زمین بگیرد ، حتی گفته بودید شربت #شهادت را هرکه نوشید، وقتی آقا بالای سرش آمد لبخندی بزند آن موقع است که ما میفهمیم مهمان #آقا شده است.
🔰همینطور هم شد. وقتی ابوطاها شربت شهادت را نوش جان کرد و این دیار و مردمانش را ترک کرد. #لبخند به لب داشت ، لبخندی به شیرینی عسل و به زیبایی شهادت و به همین زودی #طاها مرد خانه شد.
🔰در عجبم چطور از #همسرت دل کندی و چگونه از شیرین زبانی های #امیر_علی گذشتی؟ به راستی که قدم گذاشتن در این راه دل شیر میخواهد و قلبی که برای #معشوق بتپد ، کاش #قلب ما هم اینگونه بی قرارِ معشوق حقیقی مان باشد و در راه عشق ثابت قدم باشیم.
✍نویسنده: #مهدیه_نادعلی
#شهید_مصطفی_عارفی
#سالروز_شهادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#رفیق_شفیق
که می گویند
هـمین هـا هـستند 👌
رفاقت شـــــان 👥
از #زمین شروع شد
و تا بهـشت🌸 ادامه یافت . . .
#شهید_علی_امرایی
#شهید_حسن_غفاری
#شهید_محمد_حمیدی
#سوریه_۰۱_۰۴_۹۴
#ســـــالـروز_شهـــــــادت🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🎀🎊🎀🎉🎀🎊🎀
🎈آن #شب
🌼زمین هوای بهشتی🌸 دوباره داشت
🎈آغوش #آسمان
🌼به بغل ماهپاره🌝 داشت
🎈چشمان ابر
🌼روی #زمین را گرفته بود
🎈هر #قطره
🌼با خودش سبدی پرستاره🌟 داشت
#میلاد_حضرت_معصومه(س) مبارکباد🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#او چید گلی سرخ🌹
ز گلـــــزارشـهادت
ازسمت #زمین رفت به میدان سعادت
💥ازخاک رهاگشت، #دلش💖 سوی کجا رفت❓
انگــــار به# دنبال دل آیـــنه هـــا رفت
#شهید_علا_نجمه🌷
#سلام_صبحتون_شهدایی🌸🍃
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌻🌿🌻🌿🌻🌿🌻
❣ #سلام_امام_زمانم❣
صبـ🌤ـح یعنی ...
تپش قلب 💓زمان
در #هوس دیدن تو😍
که بیایی و #زمین
گلـ🌸ـشن اسرار شود ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌸🥀🌸 #کلام_شهید🌸 ⚜نمازهایت را عاشقانه💞 بـــــخوان ... حتی اگر #خسته ای یا حوصله نداری ؛ #قبلش فکر
🏝خون 💔خود را بر #زمین میزنم تا شاید کسی به هوش بیاید،تا مگر وجدانی بیدار شود، ولی #افسوس که #منافع مادی و حب حیات همه را به زنجیر کشیده است.✨
#شهید_مصطفی_چمران🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
♦️وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ ...
💐و نشانه هایی ( در #زمین برای هدایت مردم به اهدافشان قرار داد ) و آنها به #وسیله ستاره🌟 هدایت می یابند.
♦️[ اینجا ستاره✨ ای ست
در تاریکی 🖤شهر
برای آنان که راه #گم کرده اند !]
💐#کهف_الشهدایتهران
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌤قسم بہ معنے#لایمڪن الفرار از عشق💘ڪه پر شده اسٺ جهان از #حسین سرتاسر
🌤نگاه ڪن بہ #زمین! ما رأیٺ إلا تن
بہ آسمان بنگر! ما #رأیٺ إلا سر
#فدایی_حرم
#شهید_هادی_باغبانی🌷
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 9⃣#قسمت_نهم 💢 زینت همان شتر را عوض کردند...و عایشه را ب
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
0⃣1⃣#قسمت_دهم
💢اما #فریاد نمى زنى ، #شکوه هم نمى کنى . فقط مثل باران🌸🌨 بهارى اشک 😢مى ریزى و تلاش مى کنى که آتش 🔥دل❣ را به آبدیده خاموش کنى.... چه ، مى دانى که او #بهتر از تو این قوم را مى شناسد و این گذشته را ملموس تر از تو مى داند.
🖤اما به #کوفه نگاه مى کند، به شام . که تو را و کاروانت را به نام #اسراى_خارجى در شهر مى گردانند.
مى خواهد در میان این #قاتلان کسى نباشد که بگوید ما گمان کردیم با دشمن خارجى روبروییم . با مخالفان اسلام مى جنگیم . مى خواهد که در #قیامت کسى نباشد که ادعا کند ما مقتول خویش را نشناختیم و هویت سپاه مقابل را در نیافتیم.
💢 در مقابل این #اعتراف که امام از اینها خشم و لعنت و غضب ابدى را تحویلشان مى دهد. همه آنها که صداى امام را مى شنوند، با #فریاد یا زمزمه زیرلب یا هیاهو و بلوا اعلام مى کنند که:
_به خدا اینچنین است.انکار نمى کنیم!
مى دانیم که #فرزند پیامبرى!
مى دانیم که پدرت على است!قابل انکار نیست!
🖤 و بعد برادرت جمله اى مى گوید که همان یک جمله تو را #زمین مى زند و #صیهه_ات را به #آسمان🌫 بلند مى کند._✨فبم تستحلون دمى ؟
پس #چرا کشتن مرا روا مى شمرید؟ پس چرا خون مرا #مباح مى دانید؟
این جمله ، جگرت را به آتش🔥 مى کشد.
💢 بیان هستى ات را مى لرزاند. انگار مظلومیت تمامى #مظلومان عالم با همین یک جمله بر سرت هوار مى شود.
این #ناخنهاى توست که بر صورت خراش مى اندازد... و این اشک😭 توست که با خون گونه ات آمیخته مى شود... و این صداى #ضجه توست که به آسمان برمى خیزد....
🖤امام رو بر مى گرداند. به #عباس و #على_اکبر مى گوید: زینب را دریابید.
دلت 💗مى خواهد که طاقت بیاورى ، صبورى کنى و حتى به #حسین دلدارى بدهى.بچه ها چشمشان به توست ؛
تو اگر آرام باشى ، آرامش مى گیرند و اگر تو بى تابى کنى ، #طاقت از کف مى دهند.
💢سجاد که در خیمه🏕 تیمار تو خفته است ، حادثه را در آینه #نگاه_تو دنبال مى کند.پس تو باید آنچنان با آرامش و طمانینه باشى ، انگار که همه چیز منطبق بر روال معهود پیش مى رود. و مگر نه چنین است ؟ مگر تو از بدو ورود به این جهان ، خودت را #مهیاى_این_روز نمى کردى ؟پس باید قطره قطره 💧آب شوى و سکوت کنى .
🖤جرعه جرعه خون💔 دل بخورى و دم برنیاورى. همچنان که از ص🌤بح چنین کرده اى . حسین از صبح با تک تک هر صحابى ، به #شهادت رسیده است ،
با قطره قطره خون هر شهید، به زمین نشسته است و تو هر بار به او #تسلى بخشیده اى . هر بار قلبش را گرم کرده اى و اشک😰 از دیدگان دلش سترده اى.
هر بار که از میدان باز آمده است ،
💢 افزایش #موهاى سپید سر و رویش را شماره کرده اى ، به همان تعداد، در خود شکسته💔 اى ، اما خم به ابرو نیاورى.... خواهر اگر تعداد موهاى سپید برادرش را نداند که خواهر نیست.
خواهر اگر عمق چروکهاى پیشانى برادرش را نشناسد که خواهر نیست .
تازه اینها مربوط به #ظواهر است .
🖤اینها را چشم هر خواهرى مى تواند در سیماى برادرش ببیند. 💫زینب....
یعنى شناساى #بندهاى دل حسین ،
یعنى زیستن در دهلیزهاى قلب حسین ، عبور کردن از رگهاى حسین و تپیدن با نبض حسین . زینب یعنى حسین در آینه تاءنیث . زینب یعنى چشیدن خارپاى حسین با چشم . زینب یعنى کشیدن بار پشت حسین ، بر دل.
وقتى از سر جنازه #مسلم_بن_عوسجه آمد،...
#ادامه_دارد....
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 1⃣1⃣#قسمت_یازدهم 💢 وقتى از سرجناز#مسلم_بن_عوسجه آمد،..
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
2⃣1⃣#قسمت_دوازدهم
🏴#پرتو_ششم🏴
💢 اما چگونه؟...
با این قامت #شکسته که نمى توان خیمه 🏕وجود حسین را عمود شد.
با این دل گداخته که نمى توان بر جگر حسین #مرهم گذاشت.اکنون صاحب عزا تویى.... چگونه به تسلاى حسین برخیزى ⁉️نیازى نیست زینب! این را هم حسین خوب مى فهمد.
🖤وقتى #پیکرپاره_پاره_على_اکبر به نزدیکى خیمه ها مى رسد. و وقتى تو شیون کنان و صیحه زنان خودت را از خیمه 🏕بیرون مى اندازى ، وقتى به پهناى صورت اشک 😢مى ریزى و روى به ناخن مى خراشى ، وقتى تا رسیدن به پیکر على ، چند بار #زمین مى خورى و برمى خیزى ، وقتى خودت را به روى پیکر على اکبر مى اندازى ، #حسین #فریاد مى زند که : زینب را دریابید...
💢 حسینى که خود #قامتش در این عزا شکسته است و پشتش دوتا شده است . حسینى که #غم_عالم بر دلش نشسته است وجهان ، پیش چشمان اشکبارش تیره و تار شده است . حسینى که خود بر بلندترین نقطه عزا ایستاده است ، فقط #نگران حال توست و به دیگران #نهیب مى زند که : زینب را دریابید. هم الان است که قالب تهى کند و کبوتر🕊 جان از نفس تنش بگریزد.خانمى شده بودى تمام و کمال . و #سالارى بى مثل و نظیر.
🖤آوازه #فضل و کمال و #زهد و #عرفان و #عفت و #عبادت و #تهجد تو در تمام عالم اسلام پیچیده بود. آنقدر که نام ✨ #زینب✨ از شدت اشتهار، مکتوم مانده بود و اختصاص و انحصار لقبها بود که تو را معرفى مى کرد.
لزومى نداشت نام زینب را کسى بر زبان بیاورد...
💢اگر کسى مى گفت: عالمه ،
اگر کسى مى گفت عارفه ،
اگر کسى مى گفت فاضله ،
اگر کسى مى گفت کامله ،
🖤 همه ذهنها #تو را نشان مى کرد...
و چشم همه دلها به سوى تو برمى گشت.
تجلى گونه گون صفتهاى تو چون #صدف ، گوهر ذاتت را در میان گرفته بود و پوشانده بود.
کسى نمى گفت زینب.... همه مى گفتند: #زاهده ، #عابده، #عفیفه ، #قانته ، #قائمه ، #صائمه ، #متهجده ، #شریفه ، #موثقه ، #مکرمه.
💢این #لقبها برازنده هیچ کس جز تو نبود که هیچ کس واجد این صفات ، در حد و اندازه تو نبود....
نظیر نداشتى و دست هیچ معرفتى به کنه ذات تو نمى رسید.
القابى مثل : محبوبۀ #المصطفى و نائبۀ الزهرا،اتصال تو را به خاندان وحى تاکید مى کرد،... اما صفات دیگر، جز تو مجرا و مجلایى نمى یافتند.امینۀ الله را جز تو کسى دیگر نمى توانست حمل کند.
بعد از شهادت زهرا، تشریف (ولیه االله ) جز تو برازنده قامت دیگرى نبود....
🖤 ندیده بودند مردم...
در #تاریخ و پیشینه و مخیله خود هم کسى مثل تو را نمى یافتند...
جز #مادرت_زهرا که #پدید_آورنده تو
بود و مربى تو.از این روى ، تو را #صدیقه_صغرى مى گفتند#عصمت_صغرى...
که فاصله و منزلت میان معلم وشاگرد،مادر و #دختر و باغبان 🌴و گل ، 💐معلوم باشد و محفوظ بماند.
💢اما در میان همه این القاب و کنیه هاو صفات ، اشتهار تو به #عقیله_بنى_هاشم و #عقیله_عرب، بیشتر بود...
که تو عزیز خاندان خود بودى و #عزت هیچ دخترى به پاى عزت تو نمى رسید.
و چنین یوسفى را اگر از شرق تا غرب عالم ، خواستار و طالب نباشند، غیر طبیعى است... و طبیعى است اگر #طالبان وخواستگاران ، به بضاعت وجودى خویش ننگرند و فقط چشم به #عظمت مطلوب بدوزند.
مى آمدند، #همه_گونه مردم مى آمدند،...
#ادامه_دارد.....
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃#گمنامی تنها برای #شهدا نیست❌ 🍃میتونی #زنده باشی و #سرباز حضرت زهرا «سلام الله علیها» باشی ✔️ 🍃ا
🔻 خاطره ای از برخورد #شهید ابراهیم هادی با یک معلول
🔅بخوانید:
🍂حوالی میدان #خراسان از داخل پیاده رو با سرعت در حال حرکت بودیم. یکباره ابراهیم #سرعتش را کم کرد! برگشتم عقب و گفتم: چی شد، مگه عجله نداشتی⁉️
☘همینطور که آرام #حرکت می کرد، به جلوی من اشاره کرد و گفت: یه خورده یواش تر بریم تا از این آقا جلو نزنیم.! من #برگشتم به سمتی که ابراهیم اشاره کرد. یک نفر کمی جلوتر از ما در حال حرکت بود که به خاطر معلولیت، پایش را روی #زمین می کشید و آرام را میرفت.
🍃ابراهیم گفت: اگر ما تند از کنار او رد شویم، دلش می سوزد که نمی تواند مثل ما راه برود. کمی #آهسته برویم تا او ناراحت نشود.
🍁گفتم: ابرام جون، ما کار داریم، این حرفا چیه؟ بیا سریع بریم. اصلا بیا از این کوچه بریم که از جلوی این #معلول رد نشیم.
🌱آنچنان قلب #رئوف و مهربانی💗 داشت که به ریزترین مسائل توجه می کرد. او در حالی که عجله داشت، اما راضی نشد حتی دل یک معلول را برنجاند!
📚 سلام بر ابراهیم۲/ ص۳۱
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
⚜رفیق #شفیق که میگویند همینها هستند رفاقتشان از #زمین شروع میشود و تا بهشت🌸 ادامه می یابد.
🌷 #شهید_احمد_مایلی
🌷 #شهید_قاسم_غریب
🌷 #شهید_بهمن_مصائبی
سر مزار رفیقشان
🌷 #شهید_صمد_امیدپور
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌸
#حجاب:
💥اگر از من #میپرسیدند
؛برای چه در میان اینهمه آزادی
خودت را اسیر یک چادر کرده ای!
🍂مسلماً پاسخ میدادم؛
حجاب ؛اما آرامشی😌 دارد
که هیچ چیزی در این #زمین آرامشی ندارد! ❌
🍀راه میروم بی آنکه #جلب توجه شود!
حرف میزنم بی آنکه به منظوری گرفته شود! در #اجتماع حظور دارم بی آنکه #چشمی دنبالم باشد!
🍁پرسیدند خوب در #آخرت چه نصیبت میشود:
پاسخم تنها دو کلمه بود..
" #شفاعت_حضرت_زهرا"س"!♥️
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 8⃣1⃣#قسمت_هجدهم 💢 زندگى بدون ابوالفضل ، میان #تهى است
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
9⃣1⃣#قسمت_نوزدهم
💢 اما در این سعى آخر میان #خیمه و #میدان ، کارى شده است که دل او را یکدله کرده است....سکینه ، سکینه ، سکینه ، اینجا همانجاست که جاده هاى محبت 🌸به هم می رسد.#عشقهاى_مختلف به هم گره مى خورد و #یکى مى شود.
عشق او به حسین و عشق او به بچه ها در سکینه با هم تلاقى مى کند.
🖤عشق 💕او به حسین و #عشق حسین به بچه ها در سکینه به هم مى رسند.اینجا همان جاست که او در مقابل #حسین و #بچه_ها یکجا زانو مى زند.
این سکینه همان طور سینایى است که حضور حسین در آن به تجلى مى نشیند.
این #سکینه مرز مشترك میان حسین و بچه هاست. و #لزومى ندارد که سکینه به عباس ، حرفى زده باشد....
لزومى ندارد که سکینه از عباس آب💧 خواسته باشد.
💢 چه بسا که او را از #رفتن به دنبال آب منع کرده باشد... لزومى ندارد که نگاهش را به نگاه عباس دوخته باشد تا عباس ، خواستن را از #چشمهاى او بخواند. همینقدر #کافیست که او پیش روى عباس ایستاده باشد،... مژگان سیاهش را حایل چشمهایش کرده باشد و نگاهش را به #زمین دوخته باشد.
همین براى عباس کافیست تا زمین و زمان را به هم بریزد و جهان را آب کند.
🖤اگر سکینه بگوید آب، #هستى عباس آب مى شود پیش پاى سکینه....
نه ، سکینه لب به گفتن آب ، تر نکرده است... فقط... شاید گفته باشد:
عمو!... یا نگفته باشد.چه گذشته است میان سکینه و عباس که عباس #ادب ،
عباس #معرفت ، عباس #ماموم ،
عباس #خضوع ، پیش روى امام ایستاده است و گفته است:
💢آقا! تابم تمام شده است.
و آقا #رخصت داده است.
خب اگر آقا رخصت داده است پس چرا نمى روى عباس ! اینجا، #حول و حوش خیمه 🏕زینب چه مى کنى ؟ عمر من !
عباس ! تو را به این جان نیم سوخته چه کار؟ آمده اى که #داغ مرا تازه کنى ؟
آمده اى که دلم را بسوزانى ⁉️ جانم را به آتش🔥 بکشى ؟ تو خود جان منى عباس ؟ برو و احتضار مرا اینقدر طولانى نکن.
🖤#رخصت_ازمن چه مى #طلبى عباس ! تو کجا دیده اى که من نه بالاى حرف #حسین ، که همطراز حسین ، حرفى گفته باشم ؟ تو کجا دیده اى که دلم 💗غیر از حسین به امام دیگرى اقتدا کند؟تو کجا دیده اى که من به سجاده اى غیر خاك پاى حسین نماز بگذارم.آمده اى که #معرفت را به تجلى بنشینى ؟ ادب را کمال ببخشى ؟
عشق 💜را به برترین نقطه #ظهور برسانى ؟چه نیازى عباس من ؟!
💢نشان ادب تو از #دامان_مادرت به یاد من مانده است.... وقتى که مادر #خطابش_کردیم ، پیش پاى ما نشست و زار زار #گریه 😭کرد و گفت : _مرا مادر خطاب نکنید.❌ مادر شما #فاطمه بوده است ، این کلام ، از دهان شما فقط #برازنده مقام زهراست . من #خدمتگزار شمایم . #کنیز شمایم.
🖤عباس من !
تو شیر #ادب از سینه این مادر خورده اى . وقتى پدر او را به #همسرى برگزید، او ایستاده بود پشت در و به خانه در نمى آمد تا #ازمن ، دختر بزرگ خانه #رخصت بگیرد، و تا من به #پیشواز او نرفتم ، او قدم به داخل خانه نگذاشت.
عباس من ! تو خود معلم عشقى ! امتحان چه را پس مى دهى ؟
💢 جانم فداى ادبت عباس !
عرفان ، شاگرد معرفت توست و عشق ، در کلاس تو درس پس مى دهد.
بارها گفته ام که #خدا اگر از همه عالم و آدم ، همین #یک_عباس را مى آفرید،
به مدال فتبارك االله احسن الخالقین✨ ش میبالید.اگر آمده اى براى سخن گفتن ، پس چیزى بگو...
#ادامه_دارد.....
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 3⃣4⃣#قسمت_چهل_وسوم 💢البته نیاز به این علائم و نشانه ها
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
4⃣4⃣#قسمت_چهل_وچهارم
💢بهانه ای می یابند تا #سیر گریه کنند... و عقده هاى دلشان را بگشایند.
از اینکه مى بینى #دشمن قتاله سنگدل هم #گریه مى کند،... اصلا تعجب نمى کنى ،... چرا که به وضوح ، ضجه #زمین را مى شنوى ،... اشک #اشیاء را مشاهده مى کنى ، گریه #آسمان🌫 را مى بینى ، نوحه #سنگ و #خاك و #باد و #کویر را احساس مى کنى و حتى مى بینى که #اسبهاى_دشمن آنچنان گریه مى کنند که سمهاشان از اشک😢 چشمهاشان تر مى شود....
🖤ولوله اى به پا کرده اى در عالم، زینب!
هیچ کس نمى توانست تصور کند...
که این زینب استقامت اگر بخواهد در مصیبت برادرش نوحه گرى کند،...
چنان آتشى به جان عالم و آدم مى افکند... که اشک عرش را در مى آورد...
و دل سنگین دشمن را مى لرزاند.
اما این وضع، نباید ادامه بیابد... که اگر بیابد، دمى دیگر آب در لانه دشمن مى افتد... و سامان بخشیدن سپاه را براى #عمرسعد مشکل مى کند.پس عمر سعد به کسى که کنار او ایستاده ، فرمان مى دهد:_برو و این زن را از سر جنازه ها بران!
💢تواین دستور عمر سعد نمى شنوى....
فقط ناگهان ضربه #تازیانه و #غلاف_شمشیر را بر #بازو و #پهلوى خود احساس مى کنى... آنچنانکه تا اعماق جگرت تیر مى کشد، بند بند تنت از هم مى گسلد... و فریاد یازهرایت به آسمان مى رود.زبان زور، زبان نیزه ، زبان تازیانه ؛ اینها #ابزار_تکلم این #اعراب_جاهلیت اند. انگار نافشان را با خنجر #نفرت بریده اند و دلهایشان را در گور کرده اند.
🖤اگر برنخیزى... و بچه ها را با دست خودت از کنار جنازه ها برنخیزانى ،
زبان نیزه آنها را بلند خواهد کرد...
و ضربه تازیانه بر آنها فرود خواهد آمد.
پس #دردهایت را چون همیشه #پنهان مى کنى ، از جا بر مى خیزى... و زنان و کودکان را با زبان مهربانى و دست تسلى از پاى پیکرها کنار مى کشى و دور هم جمع مى کنى.
💢این #شترهاى_عریان_و_بى_جهاز، براى بردن شما #صف کشیده اند.
#عمرسعد به سپاهش فرمان برنشستن مى دهد... و عده اى را هم مامور سوار کردن کودکان و زنان مى کند.#مردان براى سوار کردن کودکان و زنان هجوم مى آورند.... گویى بهانه اى یافته اند تا به (آل االله ) نزدیک شوند... و به دست اسیران خویش دست بیازند. غافل که #دخترحیدر، نگاهبان این #نوامیس خداوندى است و کسى را یاراى #تعرض به اهل بیت خدا نیست.
🖤با تمام #غیرت_مرتضوى_ات فریاد مى کشى ؛_✨هیچ کس دست به زنان و کودکان نمى زند! خودم همه را سوار مى کنم. همه #وحشتزده پا پس مى کشند...
و با چشمهاى از حدقه درآمده ، خیره و معطل مى مانند. در میان زنان و کودکان ، چشم مى گردانى و نگاه در نگاه #سکینه مى مانى:_✨سکینه جان ! بیا کمک کن!سکینه ، #چشم مى گوید و پیش مى آید.. و هر دو، دست به کار سوار کردن بچه ها مى شوید.
کارى که پیش از این هیچ کدام #تجربه نکرده اید....
💢همچنانکه زنان و #کودکان نیز سفرى اینگونه را در تمام عمر تجربه نکرده اند.
زنان و کودکان ، خود #وحشتزده و#هراسناکند... و دشمن #نمى_فهمد که براى ترساندنشان نیاز به اینهمه #خباثت نیست.... کوبیدن بر طبل و دهل ،
جهانیدن شتر، پایکوبى و دست افشانى و هلهله.آیا این همان دشمنى است که دمى پیش در نوحه خوانى تو گریه مى کرد؟در میانه این معرکه دهشتزا،...
با حوصله اى تمام و کمال ، زنان و کودکان را یک به یک سوار مى کنى...
و با دست و کلام و نگاه ، آرام و قرارشان مى بخشى.
🖤اکنون #سجاد مانده است و #سکینه و تو.رمق ، آنچنان از تن سجاد، رفته است که نشستن را هم نمى تواند چه رسد به ایستادن و سوار شدن....
تو و سکینه در دو سوى او زانو مى زنید، چهار دست به زیر اندام نحیف او مى برید....
#ادامه_دارد....
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 7⃣4⃣#قسمت_چهل_وهفتم 💢زمزمه مى کنى : تاب از کَفَت نبرد
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
8⃣4⃣#قسمت_چهل_هشتم
💢... که ناگهان #جبرئیل فرود آمد و گفت: (اى محمد! خداوند تبارك و تعالى از احساس تو آگاه گشت و شادمانى تو را از داشتن چنین برادر و دختر و فرزندانى دریافت و خواست که این #نعمت را بر تو #کمال ببخشد و این #عطیه را گواراى وجودت گرداند... پس#مقرر_ساخت که ایشان و فرزندان ایشان و دوستان و شیعیان ایشان، با تو در #بهشت_جاویدان بمانند و هرگز میان تو و آنان #فاصله نیفتد.
🖤هر چقدر تو #گرامى هستى ، آنان گرامى شوند و هر #نعمت که تو را نصیب مى شود، آنان را نیز بهره باشد آنقدر که تو #خشنود شوى و از #مقام_خشنودى رضایت هم #فراتر روى.#اما_درعوض ، در این دنیا #مصیبت بسیار مى کشند و #سختى فراوان مى بینند، به دست #مردمى که #خود_را #مسلمان ، مى نامند و از #امت_تو مى شمارند، در حالیکه #خدا و #تو از آنها #بیزارید. آنان کمر به ایذاء عزیزان تو مى بندند و هر کدام را #در_نقطه_اى به قتل مى رسانند آنچنانکه #قتلگاه و #قبورشان از هم #فاصله مى گیرد و #پراکنده مى شود. #خداوند #تقدیر را براى آنان چنین رقم زده است و براى تو درباره آنان.
💢پس خداوند متعال را به خاطر تقدیرى چنین سپاس گو به این #قضاى او #راضى باش.)من خداوند را #سپاس گفتم و به این #تقدیرى چنین #رضایت دادم.سپس #جبرئیل گفت : (اى محمد! #برادرت پس از تو #مقهور و #مغلوب_امت خواهد شد و از دست دشمنان 🐲تو #رنجها خواهدکشید و مصیبتها خواهد دید تا آنکه به #قتل خواهد رسید.قاتل او #بدترین و #شقى_ترین موجود روى زمین است همانند کشنده #ناقه_صالح در شهرى که به آن هجرت خواهد کرد یعنى #کوفه و آن شهر، #مرکز شیعیان او و شیعیان فرزندان اوست. و اما این فرزند تو و با دست اشاره کرد
🖤 به #حسین با #جمعى_از_فرزندان و #اهلبیت و برگزیدگان امت تو به شهادت خواهد رسید در کنار #نهرفرات و در سرزمینى که #کربلا خوانده مى شود
#کثرت_اندوه_وبلا که از سوى دشمنان تو و دشمنان فرزندان تو در مى رسد در روزى که غم آن #جاودانه است و حسرت آن ماندگار. #کربلا، #پاکترین و #محترمترین بارگاه روى #زمین است و قطعه اى است از قطعات #بهشت.🌸و آنگاه که فرزند تو و یاورانش به شهادت مى رسند و سپاه #کفر و #ملعنت ، محاصره شان مى کنند،... زمین به لرزه در مى آید و کوههابه اضطراب و تزلزل مى افتد و دریاها خشمگین و متلاطم مى شود و اهل آسمانها، آشفته وپریشان مى شوند و اینهمه از سر خشم به دشمنان توست...
💢یا محمد! و دشمنان فرزندان تو و عظمت حرمتى که از خاندان تو شکسته شده است و شر هولناکى که به فرزندان عترت تو رسیده است.و در آن زمان هیچ موجودى نیست که داوطلب حمایت از فرزندان تو نمى شود و از خدا براى یارى حجت خدا پس از تو، رخصت نمى طلبد.
ناگهان نداى وحى خداوند در آسمانها و زمین و کوهها و دریاها طنین مى افکند که : ''این منم #خداوند فرمانرواى قدرتمند! کسى که هیچ #گریزنده_اى از حیطه #اقتدارش بیرون نیست و هیچ #طغیانگرى او را به عجز نمى آورد.
🖤 و من #قادرترینم در امر یارى و انتقام. #سوگند به #عزت و #جلالم که قاتلان فرزند پیامبرم را و #ستمکاران به عترت رسولم را چنان عذاب کنم که هیچ کس را در عالم چنین عذاب نکرده باشم . آنان که #حرمت و #پیمان پیامبر را شکستند، #عترت او را کشتند و به خاندان او ستم کردن...''تمام آسمان 🌫و زمین با شنیدن این کلام خداوند، ضجه مى زنند...
#ادامه_دارد....
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
5⃣6⃣#قسمت_شصت_وپنج
💢زمزمه مى کند:
_اى کاش بزرگان #قبیله من که در جنگ☄ بدر کشته شدند، بودند و مى دیدند که چگونه #قبیله خزرج در برابر ضربات نیزه به خوارى و زارى افتاده است، و از شادى فریاد مى زدند که اى یزید! دست مریزاد. بزرگانشان را به تلاقى جنگ بدر کشتیم و مساوى شدیم.مساله بنى هاشم ، بازى با سلطنت بود. نه خبرى از آسمان 🌫آمد و نه وحیی نازل شد! من از #خاندان خندف نباشم اگر کینه اى که از محمد (صلى االله علیه و آله و سلم ) دارم از فرزندان او نگیرم .(35)
🖤با دیدن این صحنه ، #ناله و فغان و #گریه دختران و زنان به #آسمان مى رود... و از گریهناناا?انان#زنان_پشت_پرده_قصر یزید به گریه مى افتند.... و صداى گریه و ضجه و ناله ، #مجلس را فرا مى گیرد.
و تو ناگهان از جا برمى خیزى....
و صداى گریه و ضجه فرو مى نشیند. #همه_سرها به سوى تو برمى گردد و همه نگاهها به تو خیره مى شود....
#سؤ ال و کنجکاوى اینکه تو چه مى خواهى بکنى و چه مى خواهى بگویى بر جان دوست و دشمن🐲 ، چنگ مى اندازد....
💢چوب #خیزران به دست یزید میان زمین و آسمان🌫 مى ماند....
#نفسها در سینه حبس مى شود و سکوتى غریب بر مجلس سایه مى افکند.... و #تو آغاز مى کنى:
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد االله رب العالمین و صلى االله على رسوله و آله اجمعین.راست گفت #خداى سبحان، آنجا که فرمود: '' ثم کان عاقبۀ الذین اساؤ السؤ اى ان کذبوا بایات االله و کانوا بها یستهزئون.''سپس #فرجام آنان که مرتکب #گناه شدند، این بود که #آیات خدا را #دروغ شمردند و به #تمسخر آن پرداختند....
🖤چه گمان کرده اى یزید⁉️
اینکه راههاى #زمین و آفاق آسمان را بر ما بستى و ما را به سان #اسیران به این سو و آن سو راندى، گمان مى کنى که نشانگر #خوارى ما نزد خدا و #عزت و بزرگى تو در نزد اوست؟ کبر ورزیدى، گردن فرازى کردى و به خود بالیدى و شادمان گشتى از اینکه دنیا به تو روى آورده و کارها بر وفق مرادت شده و ملک ما و حکومت ما به #سیطره ات درآمده؟⁉️کجا با این شتاب؟!آهسته تر یزید!
فراموش کرده اى
💢این فرموده خداوند را که: '' و لا یحسبن الذین کفروا انما نملى لهم خیر لانفسهم. انما نملى لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب أليم.(36)آنان که #کفر ورزیدند، گمان نکنند که #مهلت ما به #سود آنهاست. ما به آنان مهلت و فرصت مى دهیم تا#برگناهانشان_بیفزایند و عذابى #دردناك در انتظار آنان است....
اى فرزند آزاد شدگان به منت !(37) آیا این از #عدالت است که زنان و کنیزان تو #درپرده باشند و دختران رسول االله، #اسیر و #آواره؟ #حجاب آنان را بدرى ، روى آنان را #بگشایى و دشمنان، آنان را با شهرى به شهرى برند و بیابانى و شهرى بدانها #چشم بدوزند
🖤 و نزدیک و دور و پست و شریف به #تماشایشان بایستد در حالیکه نه از مردانشان #سرپرستى مانده و نه از #یاورانشان ، مددکارى.و چه توقع و انتظارى است از فرزندان آن#جگرخوارى که جگر پاکان را به دندان کشیده و گوشتش از #خون_شهیدان روئیده؟! و چگونه در #عداوت با ما #شتاب نکند کسى که به ما به چشم #بغض و #کینه و #خشم و دشمنى مى نگرد و بى هیچ حیا و پروایى مى گوید:(اى کاش پدرانم بودند و از شادمانى فریاد مى زدند: اى یزید! دست مریزاد!) و #بى_شرمانه بر لب و دندان اباعبداالله، سید جوانان اهل بهشت، چوب مى زند!...
#ادامه_دارد....
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🍃میشنوی #عطرحضورش را، عرش و فرش، همه را به هیجان آورده😍
🌸آری، ای اهل عالم، میبینیـــــــد، امروز ماه به آغوش #آمنه آمده و #زمین و زمان زِ #نور مطلقش می درخشند. آری، روح عالمی منور گشته از نورش☺️
🍃چه خوش ساعتیست امروز، مگر می شود با حضور #بهاریش ایام به کام نشود، سلطان شهر #دلبران است که آمده🤩
🌸از ذوق عالم چه بگویم که #دل سرد و خاکی زمین با حضور تو ای #ماه_مدینه، سبز و بهاری گشته و برای گنجشکان، نوید بهاری دیگر آورده
🍃امروز، عطر #محمدی تو را حتی میشود در آن سوی خواب ها و #رویاها شیرین حس کرد😌
🌸آری، به گمانم این از معجزه ی #ظهورِ دلیل آفرینش است. #تولدت، مبارکِ جهانِ هستی باشد ای پادشاه دو عالم و غایت خلقت❤️
✍نویسنده: #زهرا_حسینی
🕊به مناسبت سالروز #میلاد_پیامبر_اکرم(ص)
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh