حفظ آثار شهدای دستجرد
#شناسایی_پیکر
#راوی_همشهری
#شهیددفاع_مقدس
#حسین_فصیحی
تیر ماه سال ۱۳۶۱ مصادف با ۲۷ ماه مبارک رمضان بود. بعد از ظهر گرم تابستان بود. در بلندگو اعلام کردند فلانی شهید شده است. ما هم به بهشت محمد "صل الله علیه و آله و سلم" رفتیم.
از طرف جاده حسن آباد شهید را می آورند؛
روی تابوت شهید نه پارچه ای بود و نه پرچمی؛ نه حتی چند تا شاخه ی گلی؛ هیچی نبود. فقط روی تابوت نوشته بودند برادر شهید ناصر؛
شهید را به بهشت محمد"صل الله علیه و آله وسلم" آوردند و گذاشتند رو زمین و گفتند:
این شهید هنوز شناسایی نشده است.
اونی که گفتند نیست. یک نفر بیاید شهید را شناسایی کند. فقط مراقب باشید چون
برای ما مسئولیت دارد. خلاصه دور شهید را
گرفتند. یک نفر می گفت: ناصر کیه؟ یکی دیگر می گفت: اهل روستای ما نیست! خلاصه هر کسی یک چیزی میگفت. تا این که یکی جیغ زد و گفت: این که حسین غلام رضا است. گفتند
می شناسی؟ چند نفر دیگر هم گفتند: بله خود خودش است؛ این حسین است. عمهاش گفت:
اگه پسر برادر من است من می خواهم صورتش را بینم. رفت کنار تابوت شهید و صورت حسین را بوسید و برگشت در حالی که روسری اش خونی شده بود و می گفت: حسین صورتش مثل ماه میدرخشید. انگار صدسال است که خوابیده است. گفتند: اگر شناسایی شده به خاک بسپارید. گفتند: خانواده اش کجا هستند؟ پدر و برادر شهید و نمی دانم کجا بودند ولی مادرش هم که در منزل بود خبر نداشت که شهید آوردند. مادر شهید رفته بود کنار جوی آب تا یک گونی کاه را خیس کند. یک موتوری به ایشان می گوید شهید آوردند حسین شماست. مادر حسین نمی دانم چه فکری می کرد می گوید باشد بزار من کاه را ببرم گاو بدهم می آیم. آن موتوری می بینید مادر حسین متوجه نشده است. دوباره می گوید می گویم پسرت حسین شهید شده است؛ آوردنش بهشت محمد"صل الله علیه وآله وسلم"
مادر حسین گونی که پر از آب بود را بر دوشش گذاشته بود و لباس هایش از آب گونی کاه خیس شده بود را روی زمین می گذارد و با همان چادر و لباس خیس تا امامزاده می آید و بعد آنجا یک وانتی که چند تا از اهالی روستا سوار بودند را سوار می شود و تا گلزار شهدا عزاداری می کند
و می گوید: دیدی حسینم آخرش شهید شد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#دیدارامام_درقم
#ازلسان_همسرمعزز
#شهیددفاع_مقدس
#محمد_حیدری
یکی از بهترین خاطرات خوشی که از دوران عقدمان باشهید حیدری به یاد دارم این بود که یک سفر به تهران رفتیم و قبل از رسیدن به تهران لطف خدا شامل حالمان شد و در راه رفت و برگشت از تهران به پابوس حضرت فاطمه معصومه "سلام الله علیها" رفتیم . یعنی دوبار قسمت شد که به زیارت برویم و خداراشکر وقتی رفتیم قم روزیمان شد تا به دیدار حضرت امام هم برویم و من امام را از نزدیک زیارت کنم . جمعیت زیادی آمده بودند و امام خمینی "رحمت الله علیه" مدت زیادی نبود که از تبعید برگشته بودند . محمد آقا بعد از دیدار امام گفت : نگرانت بودم که وسط جمعیت اتفاقی برایت نیافتد . ولی الحمدلله که همه چیز به خیر و خوبی گذشت و سفری پراز خیرو برکت برایمان بود .
#برای_رضای_خدا
یک روز ی بنده خدایی به شهید حیدری گفت : محمد آقا شما که رزمنده و جانباز هستید به هلال احمر بروید دارند به رزمندگان و جانبازان اجناس( یخچال؛ تلویزیون؛ فرش و....) به قیمت مناسب می دهند شماهم برو بهره ببر از این امتیازاتی که به جانبازان تعلق
می گیرد . محمد آقا وقتی این حرف و شنید خیلی ناراحت شد و گفت : مگر من برای این چیزها رفتم جبهه !! من برای رضای خدا و برای دفاع از دین و میهن و ناموسم رفتم و اینکه دشمن نیاید بالای سر هم وطنانم و خانه و خانواده ام و برای ارزشهای اسلام رفتم ... محمد آقا دوست نداشتند که از این نوع حرفها را بشنود که ایمانش تحت الشعاع قرار بگیرد و کار جهادش در راه خدا بی ارزش شود و تمام تلاشش این بود که خالصانه برای خدا قدم بردارد و الحمدلله که در این امتحان روسفید شد .
#زیارت_خانه_خدا
شهید حیدری خیلی مهربان و باادب بود .هیچ وقت اسم مرا سبک صدا نزد وهمیشه حاج خانم صدا میزد . یک روز مادرشوهرم به شوخی گفت : کو تا حالا خانمت حاجیه خانم بشه ؛ آقای حیدری در جواب گفت : من خانمم و به زودی می فرستم مکه !! و من در اوج جوانی در سن ۲۴ سالگی ۳ سال پس از شهادت شهید حیدری به زیارت خانه خدا رفتم و حاجیه شدم اما بدون محمد آقا رفتم و می گفتم اینطوری می خواستی من و حاجیه کنی خودت بروی پیش خدا و من و تنها بفرستی خانه خدا !! تو اولیاء خدا شدی و من زائر خانه خدا !! ولی مرد بودی و به قولت عمل
کردی و بالاخره مرا فرستادی زیارت خانه خدا .
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#وصیتنامه
#شهیددفاع_مقدس
#مهدی_فصیحی
بسم الله الرحمن الرحیم
#باسلام و درود بر امام خمینی و با سلام و درود بر پدران ومادران شهید پرور
#اهالی روستای دستجرد اگر اذیتی به شما کردم و چیزی از من دیده اید مرا حلال کنید و هر کدام از شما که از من طلبکار است خواهش می کنم که از خانواده ام طلب خودرا بگیرید
#واگر کسی به من بدهکار است و من
از آن نگرفته ام و خود آن کس هم
نمی داند اورا حلال می کنم
#وازشما هم می خواهم مرا حلال کنید
#واگربه کسی اهانتی شده مرا ببخشید
#وازمن به شما این خطاب است که دعای کمیل و دعای توسل را ترک نکنید
#ودعا بر رزمندگان یادتان نرود اینها هستند که راه کربلا را باز می کنند و اینها هستند که در جبهه ها می جنگند و شما هم آسوده باشید
#واگرمرگ هم نزدیک باشد هر کجا که باشید مرگ به سراغ شما می آید. پس چه بهتر که در جبهه باشید
#پس شما هم به جبهه ها از نظر مالی
و جانی کمک کنید
#ودیگر وقت ندارم و این وصیتنامه را در وسط نماز مغرب و عشاء در شب عملیات تاریخ ۶۳/۱۲/۲۰ نوشتم و وقت بیشتری نداشتم که بیشتر بنویسم
#مادرجان مرا حلال کن و ببخش که نتوانستم به شماوخواهرانم خدمت کنم
#می خواستم به وظیفه ی شرعی خود عمل کنم وبه جبهه رفتم و لیاقت شهید شدن را داشتم و شهید شدم ناراحت نباشید و بدانید من امانتی بودم در دست شما
#من نیز مثل بقیه شهداء وصیتنامه خود را نوشتم و تحویل دادم و بعد از چند روز جنازه ام خواهد آمد و مرا بخاک خواهید سپرد
#واین وصیتنامه را بخوانید و اگر کسی آمد و گفت من از مهدی طلبکار هستم فوراً پرداخت کنید
#مادرم بجای گریه کردن دعا کن که اسلحه عروس من بود وسنگر حجله من
#مادرجانم موقع بخاک سپردنم قدری شیرینی بدهید و خوشحال باشید که پسرت را در حجله گذاشتید در جائیکه باید رفت
چراغم می خوری از بهر مردن
مگر آنها که غم خوردن نمردن
#واین را بدان که آنها که در راه خدا کشته شده اند مرده نیستند بلکه آنها زنده هستند و در نزد خدا روزی می خورند.
"والسلام"
(برادر شما مهدی فصیحی)
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#معرفینامه
#شهیددفاع_مقدس
#محمدمهدی_دباغی
نام و نام خانوادگی : محمدمهدی دباغی
نام پدر : مرتضی
تاریخ تولد : 1351/2/11
مصادف با میلادپیامبراسلام وامام صادق علیهم السلام
محل تولد : تهران
تعداد خواهر و برادر : 5 خواهر
وضعیت تاهل : مجرد
میزان تحصیلات : دوم دبیرستان
مدت حضور در جبهه : ۱۸ ماه حضور مداوم در عملیاتهای کربلای 4 و 5 و بیت المقدس 7
بارزترین اخلاق ورفتار : احترام گذاشتن به بزرگترها و اهمیت دادن به فرزندان شهدا .
محل شهادت : شلمچه
تاریخ شهادت : 1367/3/23
آدرس مزار : قطعه29 بهشت زهرا سلام الله علیها ؛ ردیف ۱ ؛ شماره ۳
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#معرفینامه #شهیددفاع_مقدس #محمدمهدی_دباغی نام و نام خانوادگی : محمدمهدی دباغی نام پدر : مرتضی ت
#زندگینامه
#شهیددفاع_مقدس
#محمدمهدی_دباغی
شهیدمحمد مهدی دباغی در یازدهم اردیبهشت ماه سال ۱۳۵۱ مطابق با شب ۱۷ ربیع الاول (میلاد با سعادت حضرت ختمی مرتبت محمدمصطفی صل الله علیه و آله و سلم و امام جعفر صادق علیه السلام) در خانواده مذهبی در تهران چشم به جهان گشود. تنها پسر خانواده بود و پنج خواهر داشت. دوران کودکیاش همزمان با دوران انقلاب بود. پدر بزرگوارش او را روی دوش خود میگذاشت و در راهپیمائیها شرکت میکرد. در سن ۷ سالگی همانند هم سالانش دوران ابتدائی را آغاز کرد و در دبستان شهید برهان مجرد، واقع در خیابان خراسان، مشغول به تحصیل شد. در مدرسه جزو بچههای فعال به حساب میآمد. در ۱۱ سالگی در بسیج مسجد موسیبنجعفر علیهالسلام در خیابان آیتالله سعیدی ثبت نام کرد و دورهی آمادگی دفاعی را در آنجا آموزش دید. اوایل جنگ پدرش در جبههها حضور داشت و همین باعث بالا رفتن انگیزه حضور در صحنه نبرد برای محمد مهدی شد. ایشان دوره راهنمائی و دبیرستان را در مدرسه موسوی در خیابان ۱۷ شهریور گذراند. ناگفته نماند دوران دبیرستان ایشان نیمه تمام ماند و در مدرسه عشق شاگرد ممتاز شد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#وصیتنامه
#شهیددفاع_مقدس
#اصغر_فصیحی
بسم الله الرحمن الرحیم
کشته شدن درراه حق آرزوی ماست
گرچه دشمن تشنه خون گلوی ماست
#بادرود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی وباسلام به تمامی شهدای راه حق وآزادی.
#به نام او که زندگیم ، وجودم وجسم وجانم برای اوست ، اوکه به من جان داد آنگاه باز پس خواهد گرفت وچه بهتر که درراه حق وآزادی و سرای اعتلای اسلام جان ببازم وبه شهدای دیگر بپیوندم.
#من پاسداری نیستم که به خود
ببالم ، پاسداران برادر 13ساله ای است که نارنجک به کمر خود بست وبه زیر تانک دشمن رفت وبا قلبی کوچک اما روحی بزرگ در راه اسلام وقرآن ایثار کرد.
#خدایا امیدوارم مرادر شمار بندگانی قرار دهی که به درجه والای شهادت رسیده اند.
#خدایا با نامت قدم به جبهه برداشتم وای کاش صدها جان داشتم تادر راهت هدیه کنم.
#خدایا به ما قدرتی عطاکن تاقدرت خدائیت را به همه عالم نشان دهیم.
#من به جبهه می روم وراه شهادت را برمی گزینم گرچه راه سختی است ولی سختی های آن را به جان می خرم و بردوش می کشم .
#شمانیز پس ازشهادتم برایم طلب آمرزش کنید.
#خدایاتورا شکر می کنم که به این بنده حقیر وگناهکارت اجازه دادی تابرای رضای تو بجنگد.
#خداوندا گناهان مراببخش واگر به درجه رفیع شهادت رسیدم مرابا شهدای مخلص خودت در بهشت محشور بگردان ودریچه مغفرت ورحمت بی پایانت راروی من بگشای.
#پدرومادر عزیزم از من راضی
باشید،خیلی به شمازحمت داده ام و
میدانم که چه رنج هایی برای مافرزندان کشیده اید تامارابه این سن وسال رسانده اید ازشماطلب عفو می کنم صبورباشید وناراحت نشوید ؛ به خانواده هایی نگاه کنید که بهترین جوان هایشان رادرراه خدا ازدست داده اند حال که یکی ازبین شما به دیدار خدارفته است چه عیبی دارد مگر نه این است بالاخره دیر یازود همگی باید برویم پس چه بهتر که در راه خدا کشته شویم می دانم که شما ناراحت نمی شوید وشجاع هستید
اماچهره تان راهمیشه خندان نگه دارید.
#پدر ومادر مهربان ورنجیده وغم پرورم مراببخشید وحلالم کنید که نتوانستم محبت های شما را جبران کنم به خداقسم اگر تمام روز وشب زحمت می کشیدم وبه شما محبت می کردم بازهم کم وناچیز بود چه رسد به این که من اصلا برای شما کاری نکرده ام.
#پدرومادرم اگرچه من پس از شهادتم می روم واز شما جدا می شوم اماشما ناراحت نشوید واین رابدانید که من امانتی درنزد شمابودم وباید می رفتم ومبادا پس از شهادتم گریه کنید واشک بریزید.
#وقتی که نماز می خوانید برایم دعاوطلب مغفرت کنید.
#پدرم مباداروحیه ات را ببازی وتحت تاثیر احساسات قرار بگیری ودشمنان اسلام راشاد کنی تا آنجا که می توانید وجان در بدن داری ازاین انقلاب ورهبر وروحانیت دفاع کنید.
#پدرعزیزم مرابرای رضای خدا به جبهه فرستادی همانطور که موقع رفتنم به جبهه ناراحت نبودی اگر من شهید شدم نیز ناراحت نباش.
#مادرم توباید افتخارکنی که فرزندت درراه خدا به این مقام والا رسید و من افتخار می کنم که در دامن مادری همچون تو پرورش یافتم وبه این مقام والا رسیدم .
#مادرعزیزم مبادا صبرت لبریز
شودتوباید شادباشی که فرزندت فدای راه حق وحقیقت شد؛ مادرم غم مخور وبرای رسیدن صبح پیروزی شادی کن.
#وشماای برادرانم وقتی که بزرگ شدید درس بخوانید چون میهن اسلامی ما به فرزندان باسواد احتیاج دارد ؛ درس خواندتان توام با اخلاص وتقوا باشد که دراین صورت پیروز می شویم وگرنه امکان ندارد.
#ای خواهرم وقتی بزرگ شدی ان شاءالله سعی کن زینب گونه رفتارکنی وتمام اعمالت مثل فاطمه زهرا «سلام الله علیها» باشد.
#برایم گریه نکنید ولباس سیاه نپوشید من به زندگی جاوید پیوستم ؛ هربدی ورنجشی که از من دیده اید حلال کنید.
#وازهمه شما می خواهم که از فضل بیکران خدا ناامید نشوید ؛ همانگونه که من ناامید نشدم وسرانجام با دل محزون و گناهکار ، عاشقانه به سویش شتافتم.
#ازهمه شما حلالیت می طلبم و تا جایی که به خاطر دارم به کسی مقروض نیستم اما باز بپرسید وچنانچه به کسی بدهکار بودم آن رابپردازید.
#دلم نمی خواهد بعداز شهادتم مراسمی بر پا کنیدکه درآن اسراف و زیاده روی باشد ، خیرات بدهید و برای آمرزش گناهانم از خدا طلب
بخشش کنید.
#وصیتنامه ام را بر در و دیواربزنید تاهمه بدانند که من نیز رهرو راه همرزمانم شدم وبه آنها پیوستم ... والسلام
(خدایاخدایا تا انقلاب مهدی ،حتی کنار مهدی ،خمینی رانگه دار)
(التماس دعا ، برادر شما اصغر فصیحی)
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#معرفینامه
#شهیددفاع_مقدس
#اصغر_فصیحی
نام ونام خانوادگی : شهید اصغر فصیحی
فرزند : عباسعلی
تاریخ تولد : ۴۵/۸/۶
متولد : دستجرد جرقریه از توابع اصفهان
تاریخ ازدواج : ۱۳۶۲
تاریخ شهادت : ۱۳۶۴/۱۱/۲۱
#مختصرزندگینامه_شهید
از شرق اصفهان آبان ۱۳۴۵ تا عملیات والفجر ۸ دربهمن ۱۳۶۴ تنها یک قدم فاصله بود ، قدمی که با اعتقادی محکم و خالصانه برداشته شد،وهمپاوهمدوش کسانی بودکه به عشق اسلام ورهبرو کشور ومردمانشان می جنگیدند. اصغر در سال ۱۳۴۵ درروستای دستجردمتولد شد ، در دامان پدرومادری مذهبی و پیرو ولایت فقیه پرورش یافت . جوانی بسیار خوش اخلاق ، مهربان ، معتقد ، ومردم دار بود.
اوبعد از پایان دوران راهنمایی ، وارد بسیج شد و مشتاقانه به جبهه های حق علیه باطل پیوست . اوابتدا به اهواز اعزام شد وبعداز دوران آموزش به اندیمشک و بعدهورالعظیم وسپس به خرمشهررفت و به نبرد علیه دشمن بعثی پرداخت ، ایشام مدتی را هم در جبهه کردستان بودند و دوباره به خرمشهر آمدند ،درآنجا مسئول تدارکات گروه بود .
#نحوه_شهادت
اوپس از پنج سال نبرد در رودخانه ی اروند رود بر اثر اصابت ترکش به سر وگردن و کتف راست ، شربت شهادت را نوشید ودعوت حق را لبیک گفت.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#پشت_درمنزل
#راوی_خواهرمعزز
#شهیددفاع_مقدس
#احمد_فصیحی
زمانیکه برادرم احمد به شهادت رسید من سه سال داشتم. و چیز زیادی بخاطر ندارم فقط یادم میاد احمد
یجورایی ما رو سرگرم می کرد و گاهی به شوخی سربه سرم میزاشت. و در خاطر دارم بار آخری که می خواست به جبهه برود من پشت درِ منزلمان را انداخته بودم و همانجا هم ایستاده بودم و می گفتم نمیزارم بروی. انگار که می دانستم بار آخری است که می بینمش و دیگر بر نمی گردد.
#حاجت_روا
یکی از همسایه ها همیشه میگه من تا تو زندگیم به مشکل برمی خورم به روح شهید شما (احمدفصیحی) توسل می کنم زود حاجتمو می گیرم. یبار می گفت: رفتم سرمزار احمد آقا شمع روشن کردم و ازش خواستم دعا کنه خدا یه بچه خوب و سالم بهمون عطا کنه و الحمدلله حاجت روا شد و الان یک دختر خوب و سالم خدا بهشون عطا کرده است.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#معرفینامه
#شهیددفاع_مقدس
#محمد_حیدری
نام و نام خانوادگی : محمد حیدری
فرزند : میرزاحسین
تاریخ تولد : ۱۳۳۵/۱۰/۵
محل تولد : دستجرد جرقویه اصفهان
تعداد خواهر و برادر : ۴ خواهر و برادر ندارد
وضعیت تاهل : متاهل
تعداد فرزندان : ۱ فرزند بنام علی
لقب : چمران
میزان تحصیلات : پنجم ابتدایی
شغل : جهادگر
نیروی ارگان : بسیج
تاریخ اعزام : ۱۳۶۱
مسولیت در جبهه : تک تیرانداز
درجه : پاسدار
کارهای مهم : پشتیبانی نیروها
کارهای دیگر : پانزده سال مفقودالاثر بود
و پیکر پاکش در سال ۱۳۷۶/۲/۱۵ بازگشت
محل شهادت : درعملیات رمضان ؛ شرق بصره
تاریخ شهادت : ۱۳۶۱/۵/۱۵
آدرس مزار : اصفهان ، دستجرد جرقویه ، گلزار شهدای بهشت محمد
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#خصوصیات_بارزشهید
#ازلسان_همسرمعزز
#شهیددفاع_مقدس
#محمد_حیدری
شهیدمحمد حیدری مقید به نماز اول وقت بود و قبل از اذان وضو می گرفت تا بتواند با صدای اذان به نماز بایستد و همیشه سعی می کرد تا در مسجد به جماعت اول وقت نماز بخواند؛ و شش ماه در تهران زندگی کردیم نمازهایش را می رفت در مسجد خندق آباد و مسجد گلشن در خیابان مولوی بود می خواند؛ هر هفته در نماز جمعه شرکت می کرد و از آنجایی که ولایتمدار بود و علاقه بسیاری به امام خمینی "رحمت الله علیه" داشت زیاد به جماران می رفت تا امام را از نزدیک زیارت کند و گوش به فرمان امام داشت و مطیع امر امام بود. وخیلی احترام پدر و مادرش را داشت و هیچ وقت نافرمانی آنها را نکرد به طوری که پدرش خدا رحمتش کند؛ می گفت:
محمد هیچ وقت مرا ناراحت نکرد که مرا مجبورکند سرش داد بزنم. بسیار به روزه اهمیت می داد؛ در زمان شاه به خدمت سربازی رفت و در آن موقع ماه رمضان روزه هایش را می گرفت که از دست نرود واین در حالی بود که اکثر سربازها روزه نمی گرفتند. و حتی در زمان مجروحیتش
هم روزه می گرفت با اینکه هنوز بدنش پانسمان بود. فردی اجتماعی و بسیار با اخلاق و خوش برخورد و با ادب بود و دوست داشت که خیرش به همه برسد .
#سجده_های_طولانی
زمانی که عقد بودیم یک روز یکی از همشهریا آمد منزل ما و به مادرم گفت: حاج خانم عجب دامادی داری خیلی آدم مومن و با خدائیست؛وقتی نماز
می خواند من محو تماشایش می شود خیلی قشنگ نماز می خواند و سجده های نمازش طولانیست؛ خدا حفظش کند. و ان شاء الله خیرش را ببینید.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#بدرقه_قبل_ازاعزام
#ازلسان_همسرمعزز
#شهیددفاع_مقدس
#محمد_هاشمپور
روزی که قرار شد محمد آقا به جبهه اعزام شود چون تو محل خیلی قبولش داشتند همسایه ها می گفتند: ای وا !! حالا که محمد نقشه کش عازم جبهه است تمام جوانهای محل هم دنبالش می روند. و همینطور هم شد کلی از جوانهای محله برای جبهه ثبتنام کرده بودند. روز اعزام محمد آقا دو فرزندمان فاطمه خانم و علی آقا را بوسید و کمی نگاهشون کرد و من هم از زیر قرآن ردش کردم و به من می گفت: سادات خانم احتیاجی نیست به زحمت بیافتی و بیایی پای ماشین ولی من اصرار داشتم که بدرقه اش کنم . سر راه یک سر به مغازه اش زد و یک نگاه معنا داری به وسایل کارش که روی میز چیده شده بود انداخت و مجدد به من می گفت: سادات خانم نمی خواهد بیایی برگرد منزل ، ولی من دلم راضی نمی شد در میانه راه برگردم و دوست داشتم تا پای اتوبوس همراهش باشم و بدرقه اش کنم. آن روز خیلیها اعزام شدند بعضی از خانواده ها دوتا سه تا برادر باهم داشتند به جبهه می رفتند. و خیلی جمعیت برای بدرقه عزیزانشان آمده بودند. با سلام و صلوات و بوسیدن قرآن مجید در لا به لای دود اسپند و همهمه ی مردم رزمندگان اسلام سوار بر اتوبوس شدند و به سمت جبهه های حق علیه باطل اعزام شدند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#دوران_سخت_انتظار
#راوی_برادر_گرامی
#شهیددفاع_مقدس
#قاسمعلی_حیدری
ما شانزده سال شبانه روز چشم به راه بودیم. چرا که ما نمی دانستیم برادرم چه سرنوشتی داشته است؛ آیا شهید شده است؟ یا اسیر دست دشمن است!؟ خیلی سخت گذشت؛ روزگار انتظار و انتظار و انتظار؛ اینکه به هر طرف می روی بوی پیراهن یوسف به شامت می رسد اما از یوسفت خبری نمی شود سخت است.!! مادرم خدابیامرز هر کس از جبهه می آمد مرخصی می رفت به دیدارش شاید خبری از فرزند مفقود الاثرش بیابد که کمی از بار غصه ی دلش کم شود. اما خبری نبود و باز به امید فردایی دیگر به انتظار می نشست. مادرم خیلی پیگیر بود و هر رزمنده ای را می دید از آنها سوال می کرد از قاسمعلی من خبر دارید؟ تا اینکه یک نفر به مادرم گفت: حاج خانم جبهه که یک قدم دو قدم نیست شما با کاروانهای راهیان نور به جبهه بروید شاید آنجا بتوانید نشانه ای از فرزندت پیدا کنی. بعداز جنگ بود که قسمت بود تا مادرم به این سفر نورانی راهیان نور هم برود. رفت وقتی از سفر برگشت تعریف می کرد: پاسدارهایی که آنجا بودند به من می گفتند: مادر اینقدر در این مناطق شهید شدند که گورهای دسته جمعی پیدا می شود. خدا میداند این صدام ملعون چقدر جنایت کرده است. مادرم در ادامه ی صحبتهایش می گفت: مادر وقتی دستهایم را زیر خاک می کردم و خاک جبهه را بو می کردم بوی خون می داد. می گفتم: خدایا این خاک چقدر بوی خون می دهد آیا چه بر سر بچه های ما آورده اند؟! دشمنان اسلام با بچه های ما چه کردند ؟! خدا می داند که در اون سفر راهیان نور مادرم از داغ برادرم چه کشیده است؛ یادم هست خیلی از شبها نمی خوابید و می گفت: مادر نمی دانم الان بچه ام قاسمعلی ام کجاست؟! نکند اسیر دست دشمن شده است و دارند شکنجه اش می کنند؟! مادرم تا مدتها نه لباس نو بر تن می کرد نه درست غذا می خورد نه با کسی زیاد رفت و آمد می کرد خیلی چشم به راهی برایش سخت بود. می سوخت و گریه می کرد و چاره نداشت. گاهی به مادرم می گفتند: چرا اینقدر بی قراری می کنید؟ شما باید افتخار کتید که فرزندتان در راه خدا رفته است. تا اینکه یک شب مادرم خواب دید که یک بچه ای را بین کوچه خوابانده اند و به ایشان می گویند این بچه ی شماست؛ مادرم می گوید: من که بچه ی اینجوری نداشتم!! می گویند: چرا این بچه ی شماست؛ شما مگه بچه نمی خواهید؛ این بچه مال شماست. مادرم از خواب که بیدار می شود پیش خودش می گوید حالا اگر قاسمعلی به جبهه نرفته بود و بیمار بود و کنار من خوابیده بود من الان چکار می کردم!!؟ همان وقت به رضای خدا راضی می شود و می گوید خدارا شکر که فرزندم به راه خدا رفته است؛ حالا اگر زنده است که بر می گردد و اگر هم شهید شده است یا پیکرش بر می گردد یا مفقود الاثر می ماند. از آن شب به بعد مادرم حال روحیش بهتر می شود و بعداز شانزده سال انتظار بالاخره خدا استخوانهای فرزندش را برایش باز گرداند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398