eitaa logo
از کرخه تا شام
162 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
57 ویدیو
1 فایل
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. (امام خامنه ای) کپی برداری از مطالب با ذکر صلوات بلا مانع است. منتظر نظرات-پیشنهادات و مطالب شما هستیم. ارتباط با خادم کانال @abozeynab0
مشاهده در ایتا
دانلود
از کرخه تا شام
🔹آقاسجاد روز📆 عملیات گشته بود و یک کوچک پیدا کرده بوده و روی آن نامه‌ای نوشته📝 بود و خواسته بود تا یکی از دوستانش در جمع خانم‌ها بخواند. 🎤 🔸نوشته بود که«اگر من رفتم فکر 💬نکنید از سر دوست نداشتن بوده، از سر زیادی دوست داشتن💞 است.» بعد خطاب به من گفته بود که اگر کسی گفت شما، شما را دوست نداشت که گذاشت و رفت،😐 همه اینها دنیایی‌ست🌏 و من شما را از خودم نمی‌دانم 🔹به پسرش 👦هم نوشته بود با اینکه خیلی داشتم تو را ببینم ولی نشد.❌ من صدای بچه‌های سوریه را می‌شنیدم و نمی‌توانستم بمانم😔   ✍ به روایت همسربزرگوار شهید 🌷
از کرخه تا شام
🍃🌺آقا سجاد 8 غروب🌅 بود که رفت و درست 6 ساعت بعد از رفتنش پسرمان به دنیا آمدهمان روز ظهر زد که رسیدنش را اطلاع بده😊. پسرم می‌کرد و منم از فرصت استفاده کردم و تلفن ☎️را گرفتم جلوی دهانش. 🍃🌺آقا سجاد پرسید چیست ؟گفتم پسرت دنیا🌏آمدخیلی شد. خودم خبر تولد محمدحسین رو به او دادم.😍 اوایل که در سوریه بود هر 2 روز یک‌بار می‌گرفت، اما چون تلفن کردن از آنجا سخت بود😰 گاهی 3 یا 4 روز بی‌خبر می‌ماندیم. هربار هم خیلی بد می‌آمد. 🍃🌺آخرین 4 روز قبل از شهادتش بود. خواهر آقا سجاد آمده قم🕌 تا پیش من باشد. به آقاسجاد گفتم خواهرش آمده منزل ما خیلی شد که من تنها نیستماز بچه‌ها و پدر و مادرش پرسید و آخرش گفت‼️: از پدر و مادرخودت هم کن که من نیستم و همه زحمت‌ها به گردن 😔آنها افتاده. 🍃🌺روز تاسوعا ساعت⌚️ 8 یا 9 صبح می‌شود. یکی از دوستانش می‌گفت آتش🔥 سنگینی بود. ما در حرکت بودیم که دیدیم آقاسجاد ایستادو کرد زیر لب حرف زدن. چشمانش👀 را هم بسته بودما فکر کردیم شاید ترسیده باشد. زدم پشتش و گفتم حالت خوبه؟ ترسیدی؟⁉️ چشمش را باز کرد و گفت نه، حالم است، بهتر از این نمی‌شود. 😍 🍃🌺10 قدم که رفتیم، موشکی 🚀کنارشان برخورد کرده و آقاسجاد از ناحیه و پا آسیب می‌بینه. در مسیر هم مدام ذکر یازهرا می‌گفت و در بیمارستان شــ🌷ـهیدشد. 🌷 @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
اگر نماز شب نخوانیم، ورشکست می‌شویم! وسط شب که مصطفی برای نماز شب بیدار می‌شد، همسرش طاقت نمی‌آورد، می‌گفت: "بس است دیگر. استراحت کن، خسته شدی." و مصطفی جواب می‌داد: "تاجر اگر از سرمایه اش خرج کند بالاخره ورشکست می‌شود، باید سود در بیاورد که زندگیش بگذرد. ما اگر قرار باشد نماز شب نخوانیم ورشکست می‌شویم." اما همسرش که خیلی شب‌ها از گریه‌های مصطفی بیدار می‌شد کوتاه نمی‌آمد، می‌گفت: "اگر اینها که این قدر از شما می‌ترسند بفهمند این طور گریه می‌کنید... مگر شما چه معصیت دارید؟ چه گناه کردید؟ خدا همه چیز به شما داده، همین که شب بلند شدید یک توفیق است..." آن وقت گریه مصطفی هق هق می‌شد، می‌گفت: "آیا به خاطر این توفیق که خدا داده او را شکر نکنم؟" 🌷 @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
هر بار که بود به احمد شیر🍼 بدهم اولین ذکرم ... الرحمن الرحیم بود. در تمام💯 زمان‌هایی که شیر می‌خورد می‌کردم و یا قرآن📖 می‌خواندم یا ذکر می‌گفتم. هر چقدر که می‌کنم یادم نمی‌آید به دلیل بیماری یا دوران بچگی‌اش ناراحت یا کلافه شده🚫 باشم. یک سال و نیم داشت که راه رفتن را آموخت. بود اما به دو سالگی که رسید خیلی خوب حرف می‌زد.👌 هر وقت هم زمین می‌خورد،‌ یا می‌گفت و از زمین بلند می‌شد. انگار باید الفبای رفتن را از همان دو سالگی👶 فرا می گرفت. احمد بود دیگر،‌ آرام و سر به راه و آماده ... خیلی هوای محمد را که ۵ سال از او کوچک‌تر بود داشت😇. از همان دو سالگی او را با خودم به نزدیک محل می‌بردم و هنگام برپایی نماز با دقت به حرکات ❗️و رفتار نمازگزاران نگاه می‌کرد. به ۷ که رسیده بود خودش برای نماز به مسجد می‌رفت. ✍ به روایت مادر بزرگوارشهید 📎خردسالترین شهید دفاع مقدس 🌷
از کرخه تا شام
🌷چون جثه‌اش درشت بود شناسنامه‌اش را دستکاری کرده بود و 17 ساله شده بود .قبولش کرده بودند. برای اعتراض به این مسئله به سپاه منطقه رفتم و به مسئول مربوطه گفتم پسرم هنوز بچه‌ است و زود است به جبهه برود اما همان مسئول گفت: نه حاج خانم ماشاءا... 17 سال دارد و سن و سالش برای جبهه مناسب است. 🌷من هم انگار زبانم قفل شده باشد نتوانستم بگویم چقدر ماهرانه شناسنامه‌اش را دستکاری کرده است.توی خانه کلی گریه کردم و گفتم پسرم به خدا زود است تو بروی،‌ خیلی زود است. احمد که طاقت اشک‌های من را نداشت چشمان اشک‌بارم را از گل‌های قالی گرفت و گفت «مادر من که از علی اصغر امام حسین(ع) کوچک تر نیستم، آن طفل معصوم 6 ماهه بود که در میدان جنگ به شهادت رسید. 🌷من که به گرد پای علی‌اصغر هم نمی‌رسم.» من گریه می‌کردم و احمد هم...«با همه این حرف‌ها هنوز ته قلبم راضی به رفتنش نبودم» مادر این ها را می‌گوید و ادامه می‌دهد: چند روزی گذشت و احمد هیچ نمی گفت. یک روز که برای خرید رفته بودم دیدم اتوبوس رزمنده‌ها در حال اعزام به جبهه است. کنار خیابان به تماشا کردن ایستادم و دیدم احمد داخل یکی از همان اتوبوس‌ها برایم دست تکان می‌دهد. دلم داشت از جا کنده می‌شد. به داخل اتوبوس رفتم تا برای بار سوم مانع رفتنش بشوم 🌷اما احمد در حالی که غرور مردانه خاصی در کلامش موج می‌زد گفت مادر جان قبلا حرف هایم را زده‌ام شما حقی بر گردن من داری که باید به آن پایبند باشم اما این حق از حق اسلام بیشتر نیست،‌ اگر می‌خواهی در عالم مادر و فرزندی از شما راضی باشم شما را قسم می‌دهم بگذاری بروم. اسلام و کشورمان در خطر است. من هم انگار دهانم بسته شده باشد صورتش را بوسیدم و از اتوبوس پیاده شدم و با گوشه چادر اشک‌هایم را که در وداع با احمد لحظه‌ای قطع نمی‌شد پاک کردم. چه وداع تلخی بود،‌ احمد من داشت می‌رفت و انگار قلبم را هم با خودش می‌برد... ✍ به روایت مادر بزرگوار شهید 🌷 ولادت : ۱۳۵۰/۳/۳ گرگان شهادت : ۱۳۶۲/۵/۲۲ قلاویزان( مهران ) ، اصابت گلوله به گردن @azkarkhetasham
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#فقط_عشق_به_این_آقا❗️ 🍃مقدس اردبیلی از دنیا رفت. عالمی ایشان را در خواب دید. پرسید چه چیزی دست شما را در آن دنیا گرفت؟مقدس اردبیلی به حرم امیرالمومنین اشاره کرد و گفت : اول عشق به این آقا و نماز شب ها. آن نماز شب ها هم به آبروی امیرالمومنین(ع) قبول شده . #نماز_شب #التماس_دعای_فرج @azkarkhetasham
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ بچـه‌ها باز بر این نقطه گذارید انگشتـــ ... عـ‌شق، پـ ـَر.. عاطـ‌فه، پـ ـَر.. هر ڪه بسیـ‌جی‌تر، پَـ ـر... بازآینه،آب،سینی وچای ونبات #باز_پنجشنبه_ویـاد_شهدا_با_صلواتـــــ #صلوات @azkarkhetasham
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا