از کرخه تا شام
خنده هایت را، بگذار در آغوش قاصدکها ! وقتی تمام هوا، از عطر نفست، پر می شود! #شهید_حبیبالله_فرهن
#خاطرات_شـهدا
🌷 یک مرد #نمونه بود. گاهی در خانه🏡 راه میرفت با خود نجوا میکرد:"امان از #دل زینب" و آخر هم فدایی 💞حضرت زینب(س) شد. یک روز به پسرم گفت: «دعا کن #شهید شوم و مثل مادرم حضرت زهرا(س) گمنام 🕊بمانم. به همین دلیل سه سال و نیم گمنام بود. الان هم اگر آمده به خاطر #بیقراری ما بوده است خودش خیلی دوست 😇داشت پیش حضرت زینب(س) بماند. گوشت و خونش را در سوریه گذاشت و #استخوانش را برای ما آورد که این هم برای ما افتخار است.😍یک روز همسرم زنگ زد و گفت:
🌷«میخواهم به #مأموریت بروم» گفتم: «کجا؟» گفت: ‼️«همین اطراف» اما نگفت قرار است به سوریه برود. تلفنی از سرکارش #خداحافظی کرد و رفت. دخترم را یک ماه قبل از عید عروس کرده بودیم و یک ماه بعد از عید عروسی🎊 پسرم بود. لباس دامادیاش را خریده بودیم و #تالار را برای مراسم آماده میکردیم که زنگ و زد و گفت: «تالار را یک هفته عقب بیندازید من خودم را میرسانم.»😇 بعد از آن به عملیات رفت و دیگر برنگشت. پسرم را یک سال بعد از خبر #شهادت داماد کردیم. وقتی همسرم در سوریه بود به زیارت میرفت و میآمد و تلفنی☎️ میگفت هر دو بزرگوار را #زیارت کردم. از او میپرسیدم:
🌷«از جانب من هم زیارت کردی؟»☺️ میگفت: «اصل کار #تو بودی.» میگفتم: «من را تنها نگذاری» میگفت: «هر چه خدا بخواهد همان میشود.» ❣ولی من از صمیم قلب به او گفتم: «دعا میکنم #عاقبتت ختم به شهادت شود. تو خیلی خالصی و خالصانه کار میکنی و شهادت 🦋حق توست.» از این حرف من خیلی خوشحال شد.دوست نداشت کسی از درجه #نظامیاش چیزی بداند، وقتی درجه میگرفت میگفتم: «من بلد نیستم آن را بدوزم. ❌به دست خیاط بده تا برایت #وصلش کنند.» میگفت: «من خودم سنجاق 📎میزنم تو آن را بدوز نمیخواهم کسی ببیند چه #درجهای گرفتهام.»
🌷 همیشه میگویم خدا💞 او را به من در آسمانها نشان داد. اوایل که خبر #شهادتش آمد خیلی بیقرار بودم چون عروسی پسرم بود و لباس دامادی🤵 او را خریده بودیم، میگفتم پیکر را که آوردند پسرم را کنار #جنازه پدرش داماد کنید. نمیدانستم پیکر ندارد. با حرف من همه گریه میکردند😭 اما چیزی نمیگفتند. 17 روز بعد متوجه شدیم که #جنازهای وجود ندارد.بارها با پژاک، قاچاقچیان و تروریستها👹 درگیر شده بود ولی در سوریه به شهادت رسید/سه سال #فرمانده تکاوران بود و سوریه را مثل کف دستش ✋میشناخت..
📎 پیکر مطهر شهید ۳/۵ بعد ازشهادت طی تفحصی در درعا سوریه کشف شد
✍ به روایت همسر بزرگوار شهید
#شهید_حبیبالله_فرهنگدوست🌷
#سالروز_ولادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
ایشان در یگان ویژه صابرین سمت جانشینی فرماندهی اطلاعات را عهده دار بود. توانایی های خارق العاده و هوشیاری زیاد و دید بسیار عالی وی در عملیات های شناسایی در مناطق کوهستانی باعث شد تا همرزمانش به وی لقب چشمان عقاب را بدهند
#به_نقل_از_همسرشهید:
شب آخر قبل از شهادتش، تماس گرفت، گفتم : جایتان خوب است، حالتان خوب است؟ گفت: حالم خوب است و در آسایشگاه هستیم و داریم تلویزیون می بینیم، من هم باور کردم. چون سریال و شبکه ای که پخش می شد را درست گفت
علی ۳ مرداد برای نماز صبح بیدار می شود که نماز بخواند. حس ششم بسیار قوی داشت، حس میکند که اطرافشان دشمن آمده است به دوستش میگوید: حس میکنم دشمن به ما نزدیک می شود، دوستش می گوید: بخواب این موقع صبح خبری نیست. تفنگش را برداشته و رفته بیرون. ده دقیقه بعد صدای تیر اندازی می اید و چندین نفر از افراد دشمن را به هلاکت رسانده و چند دقیقه بعد خبر دادند که علی پرورش هم به شهادت رسید.
#شهید_علی_پرورش
#چشمان_عقاب
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
دیروز مادرم گفت: شما ناهار بیایید خونۀ ما,خواهرم شب میاد!
گفتم: نه! جواد شاید زنگ بزنه خونه، موبایل آنتن نمیده!
یکهو مادرم زد زیر گریه...
تازه فهمیدم چی گفتم!
اصلاً حواسم نبود که جواد دیگه نیست, دیگه تلفن نمیزنه, دیگه مأموریت نمیره...
.
سلام عزیــز دلم... سید جوادم!!
ببخش دیــر آمدم..ببــخش پریــشان آمدم...
استخوان هایــٺ را به آغوش کشیــدم و با تمام وجودم بوییـدم...بوسیدم...
دردش آشــنا بود و خــوب مےدانستم حس و حالِ این لحظات عجــیب را شاید ؛
پرده ورق میخورد به کربلا... وَ تنهـــا خدا مےداند چــه گذشــٺ بر دلم ...
.
#به_نقل_از_همسرشهید
#شهید_سید_جواد_اسدی
#مدافعان_اسلام
#اولین_دیدار
#اولین_آغوش
#اولین_فرصت_بعد_سه_سال_دوری
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
مَجـروح به عِشـقیم و از آن شـٰاد رَوانیـم اندَر مَـرض ِ عِشـق بـــجُز عِشـق دَوا نیست #شهید_مح
#لالههای_آسمونے
🍃🌺محسن مخالف عقد و عروسی💍 سنگین و تشریفاتی بود. میگفت: «این مراسمات مانع از #ازدواج خیلی از جوانان که تمکن مالی 💰ندارند، میشود.» اعتقاد داشت اگر ما هم انجام دهیم میشویم یک الگو برای #جوانان فامیل و به تاخیر در ازدواج آنه. دامن میزنیم. دوران عقد ما ۱۱ ماه 📆طول کشید. عروسی نگرفتیم و رفتیم مشهد. شاید #باورتان نشود، اما هر دوی ما تصمیم گرفتیم که با اتوبوس🚎 سفر کنیم. خانوادهها هیچ مخالفتی با این تصمیم ما نداشت، اما بعضی از #دوستان چرا! ولی به هر حال این انتخاب ما بود.☺️
🍃🌺وقتی برگشتیم، #اتوبوس، ما را سه راه آتشگاه 🔥پیاده کرد و خانوادهها هم همانجا به استقبال ما آمدند و تا #منزل ما را همراهی کردند. به خاطر همین👌 ساده بودنها و ساده گرفتنها بود که برکات خدا💞 هر روز در زندگی ما بیشتر میشد. محسن بیشتر از آنچه که فکرش را میکردم بال #پرواز برایم بود. خیلیها گمان میکنند که زندگی با یک فرد نظامی سخت و بی روح است،😒 درحالی که من به شدت با این فکر #مخالف هستم.محسن فوق العاده انسان با احساسی❣ بود. طبع شاعری داشت و خیلی هم #شعر حفظ بود. یادم هست روزی که عقد💍 کردیم،
🍃🌺 کلی برای من #شعر خواند، هم از حافظ و سعدی و هم از شعرهای خودش😍. شوخ طبع بود و اهل بگو و #بخند و خیلی هم خوش سفر بود. قاری قرآن📖 بود. آیاتی از قرآن که به جهاد و شهادت مربوط میشد را خیلی میخواند و با #حسرتی که در چشمهایش موج میزد از جهاد و شهادت 🦋حرف میزد. مهر ماه سال ۹۰ بود که خدا مرضیه خانم را به ما هدیه داد. محسن #عجیب ذوق دخترش👧 را داشت.
🍃🌺میگفت: «خدا هر #پاسداری را که دوست داشته باشد، به او دختر 😇میدهد.» وقتی برای #زایمان مرا به بیمارستان برد تا صبح پشت در بیمارستان مانده بود و دعا📿 میکرد. دخترمان که به دنیا آمد، اولین کسی که دیدم #محسن بود، آمد و پیشانی من را بوسید. ما چند تا اسم مد نظر 💬داشتیم. اسم ها را زیر #قرآن گذاشتیم و عاقبت اسم مرضیه💞 انتخاب شد.
#شهید_محسن_حیدری🌷
#سالروز_شهادت
@azkarkhetasham