eitaa logo
از کرخه تا شام
162 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
57 ویدیو
1 فایل
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. (امام خامنه ای) کپی برداری از مطالب با ذکر صلوات بلا مانع است. منتظر نظرات-پیشنهادات و مطالب شما هستیم. ارتباط با خادم کانال @abozeynab0
مشاهده در ایتا
دانلود
از کرخه تا شام
خنده هایت را، بگذار در آغوش قاصدکها ! وقتی تمام هوا، از عطر نفست، پر می شود! #شهید_حبیب‌‌الله_فرهن
🌷 یک مرد بود. گاهی در خانه🏡 راه می‌رفت با خود نجوا می‌کرد:"امان از زینب" و آخر هم فدایی 💞حضرت زینب(س) شد. یک روز به پسرم گفت: «دعا کن شوم و مثل مادرم حضرت زهرا(س) گمنام 🕊بمانم. به همین دلیل سه سال و نیم گمنام بود. الان هم اگر آمده به خاطر ما بوده است خودش خیلی دوست 😇داشت پیش حضرت زینب(س) بماند. گوشت و خونش را در سوریه گذاشت و را برای ما آورد که این هم برای ما افتخار است.😍یک روز همسرم زنگ زد و گفت: 🌷«می‌خواهم به بروم» گفتم: «کجا؟» گفت: ‼️«همین اطراف» اما نگفت قرار است به سوریه برود. تلفنی از سرکارش کرد و رفت. دخترم را یک ماه قبل از عید عروس کرده بودیم و یک ماه بعد از عید عروسی🎊 پسرم بود. لباس دامادی‌اش را خریده بودیم و را برای مراسم آماده می‌کردیم که زنگ و زد و گفت: «تالار را یک هفته عقب بیندازید من خودم را می‌رسانم.»😇 بعد از آن به عملیات رفت و دیگر برنگشت. پسرم را یک سال بعد از خبر داماد کردیم. وقتی همسرم در سوریه بود به زیارت می‌رفت و می‌آمد و تلفنی☎️ می‌گفت هر دو بزرگوار را کردم. از او می‌پرسیدم: 🌷«از جانب من هم زیارت کردی؟»☺️ می‌گفت: «اصل کار بودی.» می‌گفتم: «من را تنها نگذاری» می‌گفت: «هر چه خدا بخواهد همان می‌شود.» ❣ولی من از صمیم قلب به او گفتم: «دعا می‌کنم ختم به شهادت شود. تو خیلی خالصی و خالصانه کار می‌کنی و شهادت 🦋حق توست.» از این حرف من خیلی خوشحال شد.دوست نداشت کسی از درجه چیزی بداند، وقتی درجه می‌گرفت می‌گفتم: «من بلد نیستم آن را بدوزم. ❌به دست خیاط بده تا برایت کنند.» می‌گفت: «من خودم سنجاق 📎می‌زنم تو آن را بدوز نمی‌خواهم کسی ببیند چه گرفته‌ام.» 🌷 همیشه می‌گویم خدا💞 او را به من در آسمان‌ها نشان داد. اوایل که خبر آمد خیلی بیقرار بودم چون عروسی پسرم بود و لباس دامادی🤵 او را خریده بودیم، می‌گفتم پیکر را که آوردند پسرم را کنار پدرش داماد کنید. نمی‌دانستم پیکر ندارد. با حرف من همه گریه می‌کردند😭 اما چیزی نمی‌گفتند. 17 روز بعد متوجه شدیم که وجود ندارد.بارها با پژاک، قاچاقچیان و تروریست‌ها👹 درگیر شده بود ولی در سوریه به شهادت رسید/سه سال تکاوران بود و سوریه را مثل کف دستش ✋می‌شناخت.. 📎 پیکر مطهر شهید ۳/۵ بعد ازشهادت طی تفحصی در درعا سوریه کشف شد ✍ به روایت همسر بزرگوار شهید 🌷 @azkarkhetasham
سلام ما به لبخند شهیدان به ذکر روی سربند شهیدان   سلام ما به گمنامانِ لشکر به تسبیحات یا زهرای معبر همان‌هایی که عمری نذر کردند اگر رفتند دیگر برنگردند یاد کنیم شهدا را با صلوات 🌹اللهم صل علی محمد 🌹و آل محمد و عجل فرجهم @azkarkhetasham
گاهے یـڪ نگاه آنقدر مهربان است که چشــم هــرگز رهایش نمی کند گاهے یڪ #رفاقــت آنقــدر مــــــــاندگار است که زمــان حریفش نمی شود و گاهے یڪ نفــر آنقدر عزیز است ڪه قلـب رهایش نمی کند. #روزتون_شهدایی🌷 @azkarkhetasham
آسمانی شدن از خاکـ، بریــدن، می خواستـ ... خدايا فقط شهادت مي خواهم! @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
ایشان در یگان ویژه صابرین سمت جانشینی فرماندهی اطلاعات را عهده دار بود. توانایی های خارق العاده و هوشیاری زیاد و دید بسیار عالی وی در عملیات های شناسایی در مناطق کوهستانی باعث شد تا همرزمانش به وی لقب چشمان عقاب را بدهند : شب آخر قبل از شهادتش، تماس گرفت، گفتم : جایتان خوب است، حالتان خوب است؟ گفت: حالم خوب است و در آسایشگاه هستیم و داریم تلویزیون می بینیم، من هم باور کردم. چون سریال و شبکه ای که پخش می شد را درست گفت علی ۳ مرداد برای نماز صبح بیدار می شود که نماز بخواند. حس ششم بسیار قوی داشت، حس میکند که اطرافشان دشمن آمده است به دوستش میگوید: حس میکنم دشمن به ما نزدیک می شود، دوستش می گوید: بخواب این موقع صبح خبری نیست. تفنگش را برداشته و رفته بیرون. ده دقیقه بعد صدای تیر اندازی می اید و چندین نفر از افراد دشمن را به هلاکت رسانده و چند دقیقه بعد خبر دادند که علی پرورش هم به شهادت رسید. @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
دیروز مادرم گفت: شما ناهار بیایید خونۀ ما,خواهرم شب میاد! گفتم: نه! جواد شاید زنگ بزنه خونه، موبایل آنتن نمیده! یکهو مادرم زد زیر گریه... تازه فهمیدم چی گفتم! اصلاً حواسم نبود که جواد دیگه نیست, دیگه تلفن نمیزنه, دیگه مأموریت نمیره... . سلام عزیــز دلم... سید جوادم!! ببخش دیــر آمدم..ببــخش پریــشان آمدم... استخوان هایــٺ را به آغوش کشیــدم و با تمام وجودم بوییـدم...بوسیدم... دردش آشــنا بود و خــوب مےدانستم حس و حالِ این لحظات عجــیب را شاید ؛ پرده ورق میخورد به کربلا... وَ  تنهـــا خدا مےداند چــه گذشــٺ بر دلم ... . @azkarkhetasham
مَجـروح به عِشـقیم و از آن شـٰاد رَوانیـم اندَر مَـرض ِ عِشـق بـــجُز عِشـق دَوا نیست #شهید_محسن_حیدری🌷 #سالروز_شهادت
از کرخه تا شام
مَجـروح به عِشـقیم و از آن شـٰاد رَوانیـم اندَر مَـرض ِ عِشـق بـــجُز عِشـق دَوا نیست #شهید_مح
🍃🌺محسن مخالف عقد و عروسی💍 سنگین و تشریفاتی بود. می‌گفت: «این مراسمات مانع از خیلی از جوانان که تمکن مالی 💰ندارند، می‌شود.» اعتقاد داشت اگر ما هم انجام دهیم می‌شویم یک الگو برای فامیل و به تاخیر در ازدواج آنه. دامن می‌زنیم. دوران عقد ما ۱۱ ماه 📆طول کشید. عروسی نگرفتیم و رفتیم مشهد. شاید نشود، اما هر دوی ما تصمیم گرفتیم که با اتوبوس🚎 سفر کنیم. خانواده‌ها هیچ مخالفتی با این تصمیم ما نداشت، اما بعضی از چرا! ولی به هر حال این انتخاب ما بود.☺️ 🍃🌺وقتی برگشتیم، ، ما را سه راه آتشگاه 🔥پیاده کرد و خانواده‌ها هم همانجا به استقبال ما آمدند و تا ما را همراهی کردند. به خاطر همین👌 ساده بودن‌ها و ساده گرفتن‌ها بود که برکات خدا💞 هر روز در زندگی ما بیشتر می‌شد. محسن بیشتر از آنچه که فکرش را می‌کردم بال برایم بود. خیلی‌ها گمان می‌کنند که زندگی با یک فرد نظامی سخت و بی روح است،😒 درحالی که من به شدت با این فکر هستم.محسن فوق العاده انسان با احساسی❣ بود. طبع شاعری داشت و خیلی هم حفظ بود. یادم هست روزی که عقد💍 کردیم، 🍃🌺 کلی برای من خواند، هم از حافظ و سعدی و هم از شعرهای خودش😍. شوخ طبع بود و اهل بگو و و خیلی هم خوش سفر بود. قاری قرآن📖 بود. آیاتی از قرآن که به جهاد و شهادت مربوط می‌شد را خیلی می‌خواند و با که در چشم‌هایش موج می‌زد از جهاد و شهادت 🦋حرف می‌زد. مهر ماه سال ۹۰ بود که خدا مرضیه خانم را به ما هدیه داد. محسن ذوق دخترش👧 را داشت. 🍃🌺می‌گفت: «خدا هر را که دوست داشته باشد، به او دختر 😇می‌دهد.» وقتی برای مرا به بیمارستان برد تا صبح پشت در بیمارستان مانده بود و دعا📿 می‌کرد. دخترمان که به دنیا آمد، اولین کسی که دیدم بود، آمد و پیشانی من را بوسید. ما چند تا اسم مد نظر 💬داشتیم. اسم ها را زیر گذاشتیم و عاقبت اسم مرضیه💞 انتخاب شد. 🌷 @azkarkhetasham