eitaa logo
از کرخه تا شام
157 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
57 ویدیو
1 فایل
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. (امام خامنه ای) کپی برداری از مطالب با ذکر صلوات بلا مانع است. منتظر نظرات-پیشنهادات و مطالب شما هستیم. ارتباط با خادم کانال @abozeynab0
مشاهده در ایتا
دانلود
از کرخه تا شام
بعد از همسرم وقتی می‌‌خواستیم بخوابیم،😴 پسرکوچکم، محمد امین مدام می‌‌گفت: من . می‌‌ترسم وقتی بخوابیم دزد بیاد. می‌‌گفتم مامان! نترس. ❌کسی بداند اینجا خانه شهید هست، نمی‌‌آید. عکس دم در هست. کسی نمی‌آید. بچه‌‌ها که خوابیدند، توی فکر بودم. ‌‌گفتم مهدی! شب کنار محمدامین بخواب که نترسد. صبح که از خواب بیدار شدم بوی خیلی خوب و کنار محمدامین می‌‌آمد. با خودم گفتم من دیوانه شدم⁉️ چرا فقط این بو از طرف محمدامین می‌‌آید و این طرف دیگر نیست. یک هفته قبل از شهادت ، به اتاق همسرم رفتم، همان بوی عجیب دو سال و نیم قبل، در اتاق پیچیده بود ♻️و به مشام می‌‌رسید. بعد از شهادت دامادمان(مهدی‌ایمانی)، وقتی آقا مهدی را آوردند خیلی برایم عجیب بود. پرچم🇮🇷 تابوت همان را می‌‌داد.» ✍به روایت همسر بزرگوار شهید 🌷 💠 @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
در شرایط بسیار گیر افتادیم و دشمن👹 از بهترین تجهیزات و امکانات برخوردار بود و ما ناچار به شدیم. برای عقب‌نشینی باید چند نفری جلوی دشمن مقابله می‌کردند تا ما عقب‌نشینی کنیم👌. با وجود اینکه ابوالفضل از گردان دیگری بود و هیچ نداشت، مسئولیت را قبول کرد و جلوی دشمن مسلسل‌وار تیر می‌زد💯 تا یاران عقب‌نشینی کنند. با وجود اینکه عقب‌نشینی صادر شده بود، اما ابوالفضل تا آخرین لحظه ایستادگی کرد😇، وقتی از او پرسیدند چرا عقب نشینی نکردی گفته بود من این‌همه راه نیامدم که کنم، آمده‌ام مردانه بجنگم👊 پرسیدند خب الان برای چه عقب آمدی گفت چون نداشتم وگرنه تا آخرین لحظه می‌ایستادم✌️او باور به حضرت زینب(س) داشت. ..❣ ✍ به روایت همرزم شهید 🌷 @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
اولین باری که از رفتن و مدافع حرم ✌️شدنش به میان آمد بسیار نگران شدم. زمانی بود که جنگ در به تازگی آغاز شده بود، ایشان برای رفتن به این مأموریت بسیار عجله داشت.😰 آن زمان من محدثه را بودم. ابتدا با رفتنش مخالفت کردم🚫 و گفتم این مدت که من باردار هستم فکر نمی‌کنم ضرورتی داشته باشد که شما به برون‌مرزی بروید. اما علیرضا با حرف‌ها و دلایلی که برایم آورد توانست من را برای رفتن راضی کند🙂 و اینطور بود که اولین مأموریتش رقم خورد. علیرضا دو بار به منطقه شد. مرتبه دوم صحبت‌هایش رنگ جهادی بیشتری داشت.😇 جنس حرف‌هایش با همیشه فرق داشت. برای مراقبت از بسیار سفارش کرد. از من هم خواست که صبور باشم و مشکلات و سختی‌ها را تحمل کنم💯. همسرم دفاع از حرم را بسیار می‌دانست و می‌گفت ما در این زمان اهل بیت (ع) را تنها نخواهیم گذاشت.👊 علیرضا ما را بسیار به اول وقت سفارش می‌کرد و به پشتیبانی از آرمان‌های انقلاب و به خصوص ولایت فقیه😍 توجه ویژه داشت. آخرین مرتبه‌ای که ایشان به عراق اعزام شد، ما نتوانستیم همدیگر را ببینیم ❌و خداحافظی کنیم. او از محل کار شد و فرصتی برای بدرقه و خداحافظی 👋پیش نیامد... ✍ به روایت همسر بزرگوار شهید 🌷
از کرخه تا شام
سوریه که رفت زنگ زد و گفت مادر امام رضا(ع) نیست بیایید ببینید حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) چقدر مظلومه😢، هیچ کس جز ما توی حرم نیست. این ها را تعریف میکرد و اشک 😭می ریخت. عکسش کنار ضریح را فرستاد که با چه گردنش را کج کرده و به ضریح تکیه داده.😔یکی از اقوام آمده بود خانه و به عنوان میگفت : چرا گذاشتیم سجاد به جنگ برود⁉️ سجاد را به اجبار بردند. گفتم : بله ، سجاد با اجبار رفت ولی نه به اجبار ما، دو هفته روزه کرد تا خدا کمک کند و برود. بعد از دو هفته روزه گرفتن خدا حاجتش را داد و😇 رفت. بود که خودش میخواست همه جوان هایی که رفتند خودشان میخواستند 💯خیلی از دوستان سجاد الان در هستند چند نفری هم تازه برگشته اند ما الان در محله چند شهید و دوتا داریم. ✍ به روایت مادر بزرگوار شهید 🌷 @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
🔹آقاسجاد روز📆 عملیات گشته بود و یک کوچک پیدا کرده بوده و روی آن نامه‌ای نوشته📝 بود و خواسته بود تا یکی از دوستانش در جمع خانم‌ها بخواند. 🎤 🔸نوشته بود که«اگر من رفتم فکر 💬نکنید از سر دوست نداشتن بوده، از سر زیادی دوست داشتن💞 است.» بعد خطاب به من گفته بود که اگر کسی گفت شما، شما را دوست نداشت که گذاشت و رفت،😐 همه اینها دنیایی‌ست🌏 و من شما را از خودم نمی‌دانم 🔹به پسرش 👦هم نوشته بود با اینکه خیلی داشتم تو را ببینم ولی نشد.❌ من صدای بچه‌های سوریه را می‌شنیدم و نمی‌توانستم بمانم😔   ✍ به روایت همسربزرگوار شهید 🌷
#ستاره‌های_زینبی 🔻شلوار👖 #نظامیش رو آورد و گفت: «برام می‌دوزیش💈؟» گفتم: «این شلوارت خیلی #کهنه شده مگه لباس بهتون نمیدن؟ ❌» گفت: «میدن ولی هنوز کار میکنه یکم فقط پاره شده ، #بیت‌الماله!» ✍ به روایت مادر بزرگوار شهید #شهید_علی_عابدینی🌷 #سالروز_ولادت @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
🌸ایشان ارادت به حضرت امام حسین ❣(ع) داشت و شهادت خود را همواره از ایشان می‌خواست و شهادت در راه خدا بود 😇و چند روز قبل از یکی از دوستانش از او فیلمی 🎥می‌گیرد و ابوذر در آن فیلم می‌گوید: 🌸«بنده ابوذر امجدیان... هستم»☺️. همسرم آدمی بود که از لحاظ خیلی به خود می‌رسید و همیشه 💯خوش‌تیپ بود و جوانان امروزی باید بدانند که ابوذر هم جوان بود، اما جان خود را فدای از حرم آل‌الله کرد.یک بار که از ابوذر درجه او را پرسیدم، گفت "مریم، درجه برای من نیست من سرباز امام زمان💞 (عج) هستم". 🌸روز شهید شد، روز جمعه پیکرش برگشت😔 و روز جمعه نیز چهلم او بود و من همواره می‌گویم "ابوذر ♥️تو واقعاً امام زمان (عج) بودی که همه👌 مراسم تو در روز برگزار شد". ✍ به روایت همسربزرگوارشهید 🌷 @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
من هستم. اسمم را پدرم گذاشت، پدرم مهربان💞 بود. حتماً می‌دانید چه می‌گویم. مهربان، دوست و رفیق. به ما نمی‌گرفت. نمی‌گفت چادر بپوش. می‌گفت: می‌خواهی زیباتر جلوه کنی⁉️ می‌خواهی در امنیت و باشی؟ وقتی می‌گفتم: «بله می‌خواهم»،😇 می‌گفت: برای زن خوب است. این نظر من است. حالا چادری هستیم😍. چادر انتخاب خود ماست؛ چون حرف پدرمان را درست یافته‌ایم. حالا هم داریم و هم آسایش؛ همان طور که پدرمان گفته بود💯. با آقاجانم خیلی راحت بودم. همیشه با هم می‌کردیم. هروقت مرا می‌دید، حتی زمانی که ازدواج💍 کرده بودم، مرا محکم در بغل می‌گرفت و . پدرم همیشه به مادرم می‌گفت: زینب مال من است😍، اون دو تای دیگر(احمد و زهرا) مال تو، و . نمی دانم؛ شاید چون سرنوشت خودش بیشتر با حضرت زینب(س)❣ گره خورده بود، این را می‌گفت. وقتی می‌خواست به برود، به او گفتم: آقاجان، این همه سال رفتی، بس نیست؟ مامان، ما را تنها بزرگ کرد😔. دیگر بس است. به‌خاطر ما نه، به‌خاطر مامان. مکثی کرد و گفت: حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) تنهاتر از شما هستند.😥 داستان را شنیده‌اید؟ کربلا می‌دانید کجاست؟‼️و بعد شروع کرد  به خواندن ..😭 ✍ به روایت دختر بزرگوار شهید 📎جانشین فرماندهٔ لشگر سرافراز 🌷 @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
🔰در سال 94 از مدافع حرم و رفتن به سوریه مطرح شد و به من گفت "خانم، اسمم را برای رفتن به سوریه نوشتم، هرچند در جایگاه مدافع نیستم."،😔 نگاهی کردم و گفتم "هرچه خدا خواهد همان می‌شود. وقتی این لباس را به تن کردی یعنی خداوند لیاقت و سعادت شــ🌷ـهادت در راهش را نصیبتان کرد". تا اینکه یک شب آمد گفت ، رفتن به سوریه حتمی شد" به‌ظاهر آرامش خود را حفظ کردم 😊اما در آشوب بود تا اذان صبح نتوانستم بخوابم.❌ 🔰مدام ذکر یا حضرت (س) یا حضرت رقیه(س) خواندم😢. پدر ستون محکمی برای و خانواده است، نبودنش سخت بود.‼️ اما با خودم گفتم "اکنون زمان عمل کردن است و باید نشان بدهم چقدر هستم". زمانی که روضه 🎤اهل‌بیت(ع) را می‌شنویم می‌گوییم ای‌کاش ما آن زمان بودیم، اکنون نیز زمان است. معمولاً به مراسم عروسی🎊 نمی‌رفت، اما 18 اسفند 94 عروسی در دعوت بود، از این فرصت استفاده کرد و از پدر و مادر و تمام فامیل نزدیک خداحافظی👋 کرد و شب بعد آن تا سه صبح نشست و را نوشت. زمان اعزام وصیت‌نامه را به دستم داد و گفت "همسرم،😇 ظاهر و باطن زندگی من همین است، به شما مراقب فرزندانم باش"🌹. ✍ به روایت همسربزرگوارشهید 🌷 @azkarkhetasham