eitaa logo
دوتا کافی نیست
52.5هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
31 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از جورچین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای رئیس جمهور صداتون نرسیده!! درحالی که آقای رئیسی در چندین نوبت دستور اولویت تامین خوابگاه متاهلی برای دانشجویان متاهل را داده بودند،اماگویا مدیران میانی در وزارتخانه علوم ،بهداشت و دانشگاه فرهنگیان اتفاقات دیگری را رقم زدند!! 🔥🔥حکایت جالب چند دانشگاه را ببینید وبشنوید https://eitaa.com/joinchat/4262265154C2f493c18cb
📢 فراخوان کانال «دوتا کافی نیست» 🔰طرح به اشتراک گذاری تجربیات شما می‌تونید خودتون رو برای ما بفرستین، تا بقیه هم استفاده کنن... قطعا شما تجربیاتی دارید که تو هیچ کانال و کتابی پیدا نمی‌شه... ✅موضوعات مورد نظر: با تولد فرزندان زندگی مشترک پر از نشاط و هیجان میشه، حضور بچه ها، تجربیات و نکات ارزنده ای رو برای پدرها و مادر ها به ارمغان میاره، که می تونه برای سایرین جالب و شنیدنی باشه واکنش ها و عکس‌العمل های مثبت و منفی سایرین نسبت به فرزندآوری، نیز می تونه، عبرت آموز و قابل تامل باشه کم نیستند، مادرانی که برای مراقبت و توجه و محبت بیشتر به بچه هاشون، از کاری که داشتند، چشم پوشی کردند. و یا هم زمان با اشتغال، از فرزندان خود مراقبت و نگهداری کردند. از مادرانه هاتون برامون بنویسید. برای برخی از جوانان، ازدواج به موقع و آسان، به یک رویا تبدیل شده، اما مطمئنم، کم نیستند کسانی که با توکل به خدا و با چشم پوشی از برخی رسومات، ازدواج ساده و موفقی داشتند. با اشتراک گذاری تجربیات خود، کمک کنید تا این موضوع برای سایرین باور پذیرتر بشه در مسیر تربیت صحیح فرزندان، تجربیات ناب و ارزشمندتون رو با ما به اشتراک بگذارید. از بایدها و نباید ها که در این مسیر به کار گرفتین برامون بنویسید. دورانی شیرین و خاطره انگیز، که با سختی های خاص خودش همراه است. از احساسات خود در این دوران برای ما بنویسد. از نکات کلیدی و کاربردی که دوران بارداری رو لذت بخش تر و راحت تر می کنه. از لحظات شیرین که باخبر شدین، به زودی مادر خواهید شد، بنویسید. سالانه بیش از ۲۵۰ هزار سقط جنینِ غیر قانونی در کشور اتفاق می افته، با بیان تجربیات و شنیده ها ی خود، به کاهش آن کمک کنید. متاسفانه آزمایش های غربالگری که در دوران بارداری انجام میشه، در ایران به صورت افسار گسیخته انجام میشه و برای مادران با استرس های زیادی همراه است. و بعضا به سقط جنین غیر قانونی ختم میشه. تجربیات خود را در این زمینه با ما به اشتراک بگذارید. با توجه به شرایط اقتصادی حاکم بر جامعه و کاهش قدرت خرید مردم، مدیریت صحیح درآمدها و هزینه ها، امری اجتناب ناپذیر است. به کدام یک از نیاز های خود اولویت میدهید؟! صرفه جویی در هزینه‌ها، با وجود داشتن چند فرزند چگونه امکان پذیر است؟! چگونه فرزندانی قانع و مقتصد تربیت کنیم؟! ✍متن ارسالی باید: 🔸کاربردی و مفید باشه 🔹قابل پخش باشه😊 🔸در ابتدا یادداشت، هشتک مربوط به موضوع نوشته بشه ⬅️ نکته: تجارب شما میتونه هم باشه هم ! 👈 آیدی ارسال تجارب: @dotakafinist3 @dotakafinist3 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشم، شما امر بفرما... 😍😘😂 این شیرینی تمام شدنی نیست...😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
امکان ندارد یکی از راه‌های حلال را بسته باشیم و راه‌های حرام باز نشود. در مسئله ازدواج نیز چنین است. تمام راه های حلال باید با کمال اطمینان تا آخر باز باشد. برداشت ما از اسلام این است که باید دریچۀ حلال را «تا آخر» باز کنیم، نه «نیمه باز»! یعنی هرچه حلال است، آزاد بگذاریم و الّا، آن نیازها از دریچۀ حرام سرریز می‌شود و کاری هم از دستمان بر نخواهد آمد! @haerishirazi کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#ارسالی_مخاطبین 👌سربازانی برای امام زمان عج...😍 #فرزندآوری #برکت_خانه #نسل_مهدوی #دوتا_کافی_نیست کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۴۱ من یه مادر ده‍ه هفتادی هستم، ۱۶ سال داشتم که ازدواج کردم، اون موقع مدرسه هم می‌رفتم. سن۱۷ سالگی پسرم علی اصغر به دنیا اومد و من یه سال نتونستم مدرسه برم. عاشق درس خوندن بودم و پشت کارم خیلی زیاد بود. پسرم یک سالش شده بود، رفتم ادامه ی درسمو بخونم، بچمو می گذاشتم پیش مادرشوهرم و می‌رفتم مدرسه ولی متاسفانه بعد از یه مدت مادرشوهرم گفت نمی تونه بچه رو نگه داره چون خواهر شوهرم که با یه بچه کوچیک با مادر شوهرم زندگی می کرد. هر روز بچه ها باهم دعواشون میشد و این وسط بچه من که کوچیک تر بود هر روز سروصورتش زخم بود. حالا مونده بودم چیکار کنم، کارم شده بود گریه با مدیر مدرسه صحبت کردم یه نفر رو پیداکردیم بچه رو نگه داره ولی بدشانسی بچه غریبی می کرد و مجبور شدم دوباره از مادرشوهر بخوام بچه رو هر جوری شده نگه داره. با بچه کوچیک درس خوندم، یه مدت مجبور شدم ترک تحصیل کنم، و مجدد از طریق بزرگسالان اقدام کنم، به هر سختی بود ادامه دادم و پسر دومم به دنیا اومد. دوران دبیرستانم با هر سختی که بود تموم شد و کنکور دادم و علوم تربیتی قبول شدم تو یه شهر دیگه و دانشگام اینجوری بود که یک هفته باید هر روز میرفتم دانشگاه، یه هفته تعطیل و این خیلی سخت بود با دوتا بچه، همسرم وقتی دید من خیلی برای درس خوندن پافشاری می کنم بهم پیشنهاد داد بیام شهر خودمون دانشگاه آزاد ادامه بدم. از اونجا انصراف دادمو اومدم شهر خودمون ثبت نام کردم. گذشت و خدا دخترم زینب رو بهم هدیه داد و من خیلی خوشحال بودم و من حالا با دوتا بچه و فرزند تو راهی میرفتم دانشگاه. دخترم اول فروردین ١۴٠٠ به دنیا اومد، درسم که تمام شد بلافاصله رفتم سرکار، شغلم معلم غیردولتی بود، حقوق خیلی کم ولی عاشق شغلم بودم. از برکت اومدن دخترم آنچنان این حقوق کم برام برکت داشت که کم نمیاوردم. حالا من با ۱۹تا شاگرد و سه تا بچه روزگار سپری می کردم. دوسه ماه از رفتنم به مدرسه می گذشت دخترم یک سال و چهارماهه شده بود که خداخواسته پسرچهارمم باردار شدم، شوک خیلی سنگینی بود، خیلی ناراحت دخترم بودم که هنوز کوچولو بود و از طرفی حرفای اطرافیانم خیلی آزارم میداد😔. میگفتن اینقدر بچه می خوای چیکار؟ باید صبر می کردی تا دخترت بزرگ بشه و... در این بین، دخترمم آنفولانزا گرفت و دکتر بستریش کرد. خبر بارداری، دخترم مریض، مدرسه هم داشتم، همه باهم فشار آورده بودن کم آوردم و به مدیر گفتم نمی تونم ادامه بدم ولی بنده خدا گفتن نه فقط خودت ما برات همیار میاریم تا شما بچت خوب بشه و برگردی. یه چند روزی بچم بستری بود و مرخص شد تا یکی دوهفته موندم خونه تا بچه جون گرفت و به مدرسه برگشتم. کم کم حالم بهتر شد و من پسرم رو اردیبهشت سال ١۴٠٢ دنیا آوردم😍 مهدی اینقدر شیرین و بامزه اس که ما هر روز به خاطر وجودشون خدارو شکر می کنیم و خوشحالم که با وجود همه سختی ها چهارتا فرزند دارم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
خادم حرم بچه رو نگه داشته تا مادرش نماز بخونه😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
خدمت به مردم... عمر شما در اثر خدمت به مردم زیاد می شود. بودن شما در سیر الی الله، منوط به این است که چقدر به افراد جامعه احسان می کنید و این در راس امور است. اگر از باب رحمت حق قصد ورود دارید، باید کمی پول خرج کنید و به فقرا و مسکینان و یتیمان کمک کنید. 📚رهنمای سلوک، ص ۶۹ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنبیه متجاوز... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
💥همسر شهید رضایی‌نژاد: اندازه تمام لحظات رفتن داریوش در تمام این دوازده سال منتظر این اخبار بودم... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فرزندان رشید ایران! دیشب جایتان خیلی خالی بود. خیلی... #تنبیه_متجاوز #وعده_صادق #طوفان_الاحرار #ایران_قوی #شهدای_هسته‌ای کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥طوفان الاحرار... سالها بعد با افتخار از این شب یاد می کنم، که تا صبح بیدار ماندم و همراه با میلیون ها میلیون انسان آزاده روی زمین، دست به دعا برداشتم تا پهپادها و موشکهای ایرانی به هدف بخورن، سپس پا روی پا گذاشتم و اخبار اصابتها را با لذت خاص دنبال کردم، تا خود صبح! 🔻چند صحنه زیبا و خاطره انگیز در ذهنم ماندگار خواهد شد: اول اینکه موشکها از روی بین الحرمین گذشتند و از مسجدالاقصی رد شدند و از گنبد آهنین و پشتیبانی هواپیماهای آمریکایی و انگلیسی عبور کردند و یکی یکی به هدف خوردند. همه خوشحالی ها دلچسب بودند اما خدا میداند خوشحالی مردم فلسطین و بخصوص غزه از همه دلچسب تر بود. خدایا شکرت #تنبیه_متجاوز #وعده_صادق #طوفان_الاحرار #ایران_قوی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۹۴۱ من خانمی متولد ۷۵ هستم یک دختر سرحال و پر از شور و هیجان 😊 از دوران راهنمایی خواستگارهای متعددی داشتم که همه بدون اینکه به من بگن رد میشدن، خودم هم واقعا اصلا حتی به ازدواج فکر نمی‌کردم، همه اش دنبال خوش گذرونی های خودم بودم و همه ی دنیام شده بود دوستای خوبم و سفر های زیارتی تو دوران دبیرستان تا اینکه سال آخر دبیرستان سال ۹۳ برای اولین بار یه خواستگار رو خانواده ام به منزل راه دادند و من فقط گریه میکردم و مدام می گفتم نمیخوام که نمیخوام ولی ته دلم چهره ایشون به شدت به دلم نشسته بود ولی سر زبونم مدام می گفتم نمیخوام نمیدونم چی شد می گفتم ازدواج نمیکنم و هی مراسمات پیش میرفت تا اینکه خودمو سر سفره عقد دیدم و بله رو گفتم، همسرم آدم بسیار شریف و مومنی بودن و هستن الحمدلله. ولی بعد از چند وقت دیدم ای بابا من چقدر محدود شدم، قبلا همش با دوست و رفیق اینور اونور بودم الان انگاری دست و پام بسته شده، متاسفانه از اون طرفم خانواده همسرم هی به ایشون گرا میدادن که چیزی براش نخری، پررو میشه، جایی زیاد نبریش پررو میشه و این باعث شروع اختلافات شدید ما شد. تا یک سال ونیم که تو عقد بودیم فقط بحث و جنگ داشتیم. خانواده همسرم چون عروس قبلی خیلی اذیتشون کرده بود همه رو جمع کرده بودن و سر من خالی کردن در ظاهر خوب بودن و همه جا از خودشون تعریف میکردن ولی در باطن با کارها و رفتارشون زندگی ما رو از ابتدا خیلی سرد کردن. گذشت و بعد از یک سال و نیم یه جشن خیلی ساده و بدون گناه گرفتیم و رفتیم سر خونه زندگی مون. اوایل از این مراسم خیلی ناراحت بودم میگفتم خیلی ساده بوده ولی الان میگم خداروشکر مجلس بی گناه گرفتیم و برای زندگی رفتیم شهرستان و برای من که به شدت به خانواده وابسته بودم سختتتتت بود، همسرم که میرفتن سرکار شروع میکردم به گریه کردن... چون دوران عقد خوبی نداشتیم و همسرم فک میکرد که فقط مشکل از من بود (البته بعد چند وقت خودش اعتراف کرد که مشکل از خانوادش بوده) شروع کرد به اصطلاح به تلافی کردن و اذیت کردن😢 جوری که هر زمان میخواستم دیدن پدر مادرم برم باید کلی گریه و التماس میکردم آخرم میگفت من نمیبرمت خودت برو و زودم برگرد. یه چند ماه اول زندگی همینجوری گذشت و دید فایده نداره، خودشم داره اذیت میشه کم کم رفتاراش عوض شد و من دیدم بهتر شده، بحث بچه رو باهاش مطرح کردم و اول با مخالفت شدید مواجه شدم که بچه میخوام چیکار، تازه زندگیم داره سروسامون میگیره و از این حرفا. چندوقت گذشت و راضی شد که اقدام به فرزند آوری کنیم ولی خواست خدا چیز دیگه بود اینکه ما ۹ سال چشم انتظاری بکشیم😭 نه ساله سخت😭 چقدر دارو، چقدر دکتر، چقدر دعا، چقدر نذر و نیاز اما فایده نداشت که نداشت😔 خداروشکر خانواده همسرم رفتارهای منو که دیدن فهمیدن من مثل جاریم نیستم رفتاراشون خیلی باهم خوب و شد و تغییر کردن و اصلا بهم تیکه و طعنه نزدن تو این زمینه. تا اینکه اول محرم تو کانال دیدم خیلیا با روزه اول محرم صاحب اولاد شدن به همسرم پیشنهاد روزه رو دادم و هردو روزه گرفتیم و منم چله زیارت عاشورا به نیت شهید نوید برداشتم همون سال، همسرم اربعین رفتن کربلا و منم حسابی هر روز با امام زمان درد ودل میکردم و رفتم زیارت امام رضا جان بعد از اینکه همسرم از کربلا اومدن گفتن من از امام حسین فرزند سالم و صالح خواستم و دیگه جایی نمیرم، منم گفتم از امام زمان و امام رضا خواستم و دیگه عهد کردم جایی نرم. ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۴۱ بعد از چهار ماه دوره ام عقب افتاد برای اینکه دارو بخورم برای دوره ام، مجبور شدم برم آزمایش بدم. جواب رو گرفتم همونجا بهم گفتن عدد بتا پایینه و باید یه هفته دیگه دوباره آزمایش بدی و احتمالا باردار نیستی. با گریه اومدم خونه البته جواب های منفی برام عادی شده بود ولی هر دفعه هی امیدوار بودم. اومدم خونه خواستم دمنوش بخورم همسرم اجازه نداد، گفت تو که صبر کردی یه هفته دیگه هم صبر کن بعد یه هفته گفتم من حوصله ندارم برم شما خودت برو جوابم فقط پیامک کن بعد نیم ساعت پیام اومد عزیزم مامان شدنت مبارک😭😭😭😭 وااااااااااااای اصلا نمیدونین چه حالی داشتم، گریه امونم رو بریده بود و داد میزدم و فقط میگفتم خدایا شکرت، خدایا ازت ممنونم. بلند شدم با همون گریه ی بی امان نماز شکر خوندم. نماز شکر و هر روز می خوندم چون خیلی اذیت شده بودم به خاطر این نعمت الهی هیچکدوم از غربالگری ها رو هم نرفتم، به همسرم گفتم این هدیه با دعای اهل بیته هر چی باشه خداروشکر، اینم بگم کار همسرم اجباری و کاملا ناخواسته جور شد و اومدیم شهر و دیار من😍 سه ماه اول بارداریم خیلی سخت بود و من استراحت مطلق بودم. الهی خدا خیر کثیر بده به پدر و مادرم الهی خدا عمر با عزت به همه پدر مادرها و پدرمادر من بده واقعا زبانم عاجزه از تشکر کردن این دوران، همش سربارشون بودم و میدیدم که چقدر با عشق هوامو دارن این دوران شیرین با همه سختی هاش تموم شد و من مادر شدم😍 الهی که این مادر شدن نصیب همه ی آرزو مندا و چشم انتظارها بشه. الان دختر قشنگم که همه زندگی منو باباش شده خیلی ناز خوابیده و من دارم براتون تجربه مو مینویسم. همیشه با خودم میگفتم یعنی میشه منم یه روز برای "دوتا کافی نیست" تجربه بنویسم. برام دعا کنید ان شاءالله چهار پنج تای دیگه بتونم بیارم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه هدیه متفاوت... شب آخر ماه مبارک رمضان، همسرم افطاری دعوت بود، وقتی برگشت، این بسته همراهش بود.😍 این جوراب نوزادی رو که دیدم، خیلی حس خوبی داشتم. کلی ذوق کردم. دلم بچه خواست. این چند مدت خیلی گزارش و عکس مشابه برام ارسال شده بود از توزیع و دریافت این بسته ها، ولی خداییش فکر نمی کردم هدیه گرفتنش انقدر هیجان انگیز باشه.😃 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
یکسری از اختلافات خواهر_برادری در خانه خوب است. بچه‌ها را مقاوم می‌کند که اگر فردا ازدواج کردند، با هر حرفی به آن‌ها بَر نخورد و سریع بر نگردد خانه پدرش! پس بخشی از آن خوب است که تاب‌آوری بچه‌ها را افزایش می‌دهد. ولی اگر شدید شود به نحوی که احساس شود به اعتماد به نفس، اعصاب و روان طرف مقابل خدشه وارد شده و آسیب می‌رساند؛ اینجا به صورت جدی باید مادر و پدر فرزند را دعوت کنند، مثلاً بگویند: مادرجان! امشب با تو حرف داریم با جدیت هم بگویند. به او بگویند ما اصلاً بر نمی‌تابیم تو اینقدر برادر یا خواهرت را مسخره کنی! اگر بعداً دیدی یک برخوردی با شما کردیم ناراحت نشو! در حد یک هشدار. البته قبل از آن هم می‌شود حرف او را شنید.بپرسید چرا این کار را می‌کنی؟! شاید از نگاه او شوخی است. ولی وقتی برای او توضیح بدهیم که با شوخی مخالف نیستیم ولی تو داری او را مسخره می‌کنی، متوجه رفتار غلطش می‌شود. لذا گفتگو می‌تواند یک بخشی کمک کند. یک نکته مهم دیگر این است که یک بخشی از این اختلافات بین فرزندان در خانه، از سر بیکاری است. معمولا در بیکاری‌ها بیشتر اتفاق می‌افتد. هر وقت دیدید میزان مسخره کردن در محیط خانه در حال افزایش است، بدانید که الان بیکار هستند، برای آن‌ها کار تراشی کنید. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#ارسالی_مخاطبین 👌سربازانی برای امام زمان عج...😍 هزار ما شاء الله، هر سه فرزند چهارم 👏👏 #فرزندآوری #برکت_خانه #نسل_مهدوی #دوتا_کافی_نیست کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۹۴۲ من اهل مشهد هستم. ۱۶ سالم بود که عقد کردیم، دوران عقدمون خیلی خوب و عالی بود و ۲ سال طول کشید. قرار بود بعد از کنکورم عروسی بگیریم و بریم سر خونه زندگیمون که کرونا اومدو همه برنامه هامون بهم ریخت چون میخواستیم جشن بگیریم و همه فامیل و آشنا رو دعوت کنیم. بعد از کنکور و اعلام نتایج، بخاطر محدودیت شهرها که راه دور نباشه نتیجه دلخواهمو نگرفتم و تصمیم گرفتم دوباره شرکت کنم، محدودیت از طرف همسرم بود ولی برای شهر خودمون هیچ مشکلی نداشتن منم سختم بود دانشکده علوم پزشکی مشهد قبول بشم. بلافاصله بعد اعلام نتایج شروع کردم به درس خوندن انقدر سرگرم درس خوندن بودم که تاریخ دوره ام از دستم در رفت و کم کم علائم بارداری خودشونو نشون میدادن با اولین کسی که در میون گذاشتم همسرم بود (بهترین دوست و همراهم) بیبی چک گذاشتم مثبت بود. بلافاصله رفتیم آزمایشگاه و نتیجش رو بردیم پیش دکتر و دکتر گفت تبریک میگم شما باردارید. من و همسرم شوکه بهم نگاه میکردیم و گفتیم امکان نداره، هنوزم نفهمیدم چه جور این اتفاق افتاد. من بچه رو نمیخواستم و از دکتر راه حل خواستم، ایشون گفتن من سقط انجام نمیدم ولی میتونم یه دروغی بگم که هم بچه رو نگه دارید، هم از طرف خانواده ها سرزنش نشید (خانواده هامون بشدت متعصب و سنتی ) من نظرم سقط بچه بود، هم بخاطر حرف مردم و سرزنش خانواده ها هم بخاطر درس و عروسی مجلل و شلوغ و پلوغ، کلی با همسرم صحبت کردیم که نظر دکتر رو قبول کردیم (ایشون گفتن من میتونم زمان بدنیا اومدن بچه بگم ۷ ماهس چون طبق آزمایش بچه ۴۰ روزه بود) به خواست من و همسرم عروسی ساده گرفتیم ولی همه مخالف بودن جز پدر همسرم که با ایشون موضوع رو درمیون گذاشته بودیم و کلی دعاشون میکنم همیشه از خدا خیر دنیا و آخرت رو واسشون میخوام، عروسیمون فقط خانواده من و همسرم بودن در حد یه عصرانه همه با ماسک و دستکش و ضدعفونی کننده، پذیرایی ها هم همه بسته بندی و استریل حرف و حدیث پشت سرمون زیاد بود و من کلی استرس داشتم از دکتر بگم که فقط همون یه بار دیدیمشون و بعد عروسی که رفتیم مطب کلا از اونجا رفته بودن. دکترای دیگه هم اصلا قبول نکردن که همچین دروغی رو بگن و حرفای بقیه خیلییییی اذیتم میکرد، مخصوصا موقع زایمانم که حقیقتو همه فهمیدن و کلی حرف زدن. از درس خوندن افتادم، بدون یک کلمه درس خوندن رفتم دوباره کنکور دادم(۲۰ روز قبل زایمانم بود) و بهداشت دانشگاه آزاد قبول شدم و الان دارم با ۲تا بچه درسمو تموم میکنم (کاش همون سال اول ازاد میرفتم نمیدونستم آینده چی میشه که) وقتی پسرم یکسالش بود، مجدد فهمیدم باردارم و کلی دارو خوردم که سقط بشه ولی خب خدا خواست تا بمونه و زندگیمون رو شیرین تر کنه با اینکه درس خوندن و خونه داری و بچه داری خیلی سخته واسم ولی خدارو شکر میکنم که بچه های سالم بهم داده و همیشه پیشش شرمندم که چرا نعمتای به این قشنگی رو نمیخواستم. گاهی اوقات انقدر روم فشاره ( حجم زیاد درسام یا کارای همیشگی خونه و بچه ها مخصوصا وقتی دوتایی مریض میشن ) که چاره ای جز گریه ندارم ولی وقتی خنده بچه هامو میبینم انرژی میگیرم و دوباره سرحال میشم. منو همسرم خیلی رابطه مون خوبه و الان با بچه هامون خیلی بهتر هم شده با اینکه عروسی مجلل و خونه آنچنانی و ماشین زیر پا نداشتیم ولی خدارو شکر الان یه دختر ناز و خوشگل ۱۱ماهه و یه پسر شیرین زبون ۳ساله و یه توراهی داریم که دل همه رو بردن. کلا خدا منو همسرمو غافلگیر میکنه انقدر که دوسمون داره، تازه فهمیدم که دوباره باردارمو...........هععععععی😅 تا باشه ازین سوپرایزااااااا😂 هدیه تولد ۲۳ سالگیم شده یه نینی از طرف خدا😁 همه اینارو مدیون همون دکتر هستیم که هرچی گشتیم، دیگه پیداش نکردیم اگه عضو این کانال هستین و این تجربه رو میخونین من و همسرم از همین جا ازتون تشکر می کنیم. خدار‌و خیلی شاکرم بخاطر زندگی ساده و پر آرامشی که داریم و از خداجون میخوام که تواناییشو بهمون بده تا بتونیم بچه های صالح و با ایمان تربیت کنیم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075