#صلی_الله_علیک_یا_فاطمه_المعصومه
🏴 سالروز وفات شهادت گونه کریمه اهل بیت، اُخت الرضا (ع)، حضرت فاطمه معصومه سلام اللّه علیها به پیشگاه مقدس حضرت بقیّة اللّه الاعظم ( روحی أرواحنا له الفداء) و محضر عاشقان اهل بیت(ع) تسلیت عرض می نمائيم.
👈 زیارت مجازی حرم مطهر، کریمه اهل بیت حضرت معصومه(س):
https://vtour.amfm.ir/
#کریمه_اهل_بیت
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
✨امام على عليه السلام :
وَ اللّه ِ! ما سَاَ لْتُ رَبّى وَلَدا نَضيرَ الوَجْهِ، وَ لا سَاَ لْتُهُ وَلَدا حَسَنَ القامَةِ، وَ لكِنْ سَاَ لْتُ رَبّى وُلْدا مُطيعينَ لِلّهِ، خَائِفِينَ وَجِلينَ مِنْهُ، حَتّى اِذا نَظَرْتُ اِلَيْهِ وَ هُوَ مُطيعٌ لِلّهِ قَرَّتْ بِهِ عَينى؛
"من از پروردگار خود، فرزندى زيبا يا فرزندى خوش قد و قامت نخواستم بلكه از پروردگارم فرزندى خواستم كه مطيع خدا و خداترس باشد، تا هر وقت به او نگريستم و ديدم خدا را اطاعت مى كند، چشمم روشن شود."
📚بحار الأنوار، ج 43، ص 279.
#فرزندآوری
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#آیت_اللّه_مرعشی_نجفی
علّت آمدن من به قم این بود که پدرم، آقا سید محمود مرعشی نجفی که از زهّاد و عبّاد معروف نجف بود. چهل شب در حرم امیر المؤمنین علیه السلام، بیتوته نمود که آن حضرت را ببیند. پس شبی در حالت مکاشفه، حضرت علی علیه السلام را مشاهده کرد که به ایشان فرمود: سید محمود چه می خواهی؟
عرض می کند: می خواهم بدانم قبر فاطمه زهرا سلام اللّه علیها کجاست؟ تا آن را زیارت کنم. حضرت فرموده بودند: من که نمی توانم برخلاف وصیت آن حضرت قبر او را معلوم کنم.
عرض می کند: پس من هنگام زیارت چه کنم؟ حضرت فرموده بودند: خداوند متعال، جلال و جبروت حضرت فاطمه را به فاطمه معصومه سلام اللّه علیها عنایت فرموده اند؛ پس هر کس که بخواهد به زیارت حضرت فاطمه زهرا نایل شود، به زیارت حضرت فاطمه معصومه سلام اللّه علیها برود.
📚 بر ستیغ نور
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
⚠️ *سونامی سالمندی...*
جمعيت ايران باسرعت سرسام آوری در حال پيرشدن است. اين فقط به معناي سفيدشدن موی ايرانيان نيست بلکه متعاقب اين روند، اقتصاد و قدرت دفاعی کشور نيز رو به افول خواهد بود!!
#سالخوردگی_جمعیت
#بحران_جمعیت
#جمعیت_مولفه_قدرت
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#آیت_الله_مصباح_یزدی
استاد علی ابوترابی: یکی از دوستان .. که چند سالی ازدواج کرده بود ولي فرزندی نداشت را دیدم. گفتم: چه کردید؟ بیخیال نباشید دنبال درمان بروید. گفت: تلاشهایی کردیم و راههای متعدد و درمانهای مختلفی را دنبال کردیم اما نتیجهبخش نبوده و گویا صلاح ما نیست.
گفتم: به علما بگو برای شما دعا کنند. نام یکی دو نفر از علما را بردم و از جمله پیشنهاد دادم خدمت حضرت علامه مصباح برسد و بخواهد برای ایشان دعا کنند. رفتند خدمت علامه، وقتی برگشت گفتم چه شد؟
گفت: به علامه گفتم ما ۱۳ سال است ازدواج کردیم ولی اولاد نداریم و التماس دعا داریم. حاج آقا فرمودند: دیدی گاهی پیرزنها مینشینند دعایی میکنند[؟]، من هم دعایی میکنم. ضمناً بروید ادعیه و اذکاری که گفته شده، آنها را انجام دهید.
یک ماه بعد ... زنگ زد و گفت: آن دعای پیرزنانه ایشان اثر کرد و دعای ایشان مستجاب شد. بعد از مدتی تماس گرفت که اگر میشود وقت بگیرید میخواهم فرزندم محمدتقی را بیاورم حاج آقا اذان بگویند. وقتی فرزندش را آورده بود حاج آقا فرموده بودند: "هرچه خواستی از حضرت معصومه [سلام الله علیها] بگیر."
📚 نمایشگاه مردی بر مدار حق
#رویای_مادری
#ناباروری
#فرزندآوری
#توسل
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ارسالی_مخاطبین
✅ عمار داره این خاک....
#سلیمانیها_در_راهند
#نسل_حسینی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#رزاقیت_خداوند
#ساده_زیستی
#سبک_زندگی_اسلامی
#قسمت_اول
سال ۸۲ بود که همسرم به خواستگاریم اومد، من اون موقع ۱۵ سال داشتم و از اونجایی که درسم خیلی خوب بود به خانواده ام اعلام کردم که دوس دارم درس بخونم و فعلا به ازدواج فکر نمیکنم.
همسرم جواب من رو قبول نکردن و با فرستادن واسطه هایی سعی داشتند که من را راضی کنند. البته من بدون هیچ تحقیق و شناختی از ایشون و فقط به خاطر درس خواندن جواب رد می دادم. کم کم با تعریف واسطه ها از این آقای خوب و باتقوا، به فکر افتادم که کمی اطلاعات در مورد اخلاق و رفتارشون کسب کنم. بیشتر افرادی که واسطه خواستگاری ما بودند صفت ایمان و مهربانی ایشون رو گوشزد میکردند...
حدود یکسال بعد از خواستگاری، من به این نتیجه رسیدم که به ایشون جواب مثبت بدم ولی خجالت و شرم این پاسخ را به تعویق انداخت و بی مورد یکسال دیگر از زندگیم تلف شد و من هنوز حسرت این دو سال را میخورم که میتونست پر از خاطرات شیرین من و آقایی باشه. خلاصه سال ۸۵ عقد کردیم و من همچنان درس میخوندم.
همسرم یک کارگر کارگاه تراشکاری و تزریق پلاستیک بود و وقتی با من ازدواج کرد شد سر کارگر و این از برکات ازدواج ما بود.
همسرم در کنار کارش با وجود اینکه درس نخوانده بود، در فعالیتهای فرهنگی و مذهبی و هیات امنا مسجد و هم چنین فعالان محلی حضور پررنگ داشت و من از اینکه او همیشه در حال فعالیت بود خوشحال بودم و نداشتن مدرک تحصیلی بالا اصلا برایم مهم نبود. البته ایشون مطالعات خیلی گسترده ای در همه زمینه ها داشتند.
خلاصه کنکور دادم و به پیشنهاد پدر شوهر و پدرم و البته از روی علاقه خودم رشته کشاورزی رو انتخاب کردم و دلیل دیگر هم این بود که دانشگاه محل تحصیلم به شهر مشهد که محل زندگی همسرم بود، نزدیکتر بود. قبول شدن در دانشگاه همانا و عروسی گرفتن ما هم همانا.
من و همسرم در طی سالهای عقد وسائل لازم برای زندگی را با همدیگه آماده کردیم و شاید باورتون نشه هنوز که هنوزه، نمیدونم دقیقا کدومها رو من خریدم، کدومها رو آقایی... خیلی خیلی مختصر و اینکه هر جا مسافرت میرفتیم یا برای دور زدن و تفریح یک تکه از وسائلمان را میخریدیم و اینجوری دفتر خاطراتمان در خانه و در بین وسیله هایمان همیشه بازه و آن روز های زیبا را به ما یادآوری میکنه.
برای مراسم عروسی از آنجا که خانواده همسرم مراسمات پر سر وصدا داشتند من و آقایی تصمیم گرفتیم سفر سوریه را انتخاب کنیم تا در طول این سفر قبل از اینکه بخواهیم به خانه خودمان برویم انشالله با دست کوچک حضرت رقیه دوام زندگی مان را امضا کنیم. همین گونه هم شد بعد از سفر ولیمه ناهار دادیم من و همسرم به سنت ها پیامبر توجه خاص داریم ولیمه ناهار ما باعث تعجب همه شده بود. مهمانها خیلی زیاد نبودند در حد کسانی که دوست داشتند برای عروسی ما شادی کنند.
با آرایش و لباس عروس خیلی ساده و دوست داشتنی، بدون هیچ استرسی از کم و کسریها، از این اتفاق بزرگ لذت بردیم.
جهیزیه من واقعا مختصر بود و همون روز اول حرفهایی پشت سر جهیزیه گفته شد ولی از عشق من و همسرم حتی یک ذره کم نشد و اصلا باعث ناراحتی ما نشد چون سلیقه و خواسته خودمان و کسب رضای الهی خیلی اهمیت بیشتری داشت از حرفهای اطرافیان.
قبل از اذان مغرب و عشا من و همسرم وارد خانه ی خودمان شدیم و طبق سنت زیبای پیامبر، همسرم پاهای من را شست و آب را جلوی در خانه ریخت و با هم نماز شکر خواندیم.
👈 ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من
#فرزندآوری
#سبک_زندگی_اسلامی
#قسمت_دوم
تابستان تمام شد و سال تحصیلی جدید شروع شد و من دوباره به دانشگاه رفتم. هنوز چند ماهی بیشتر نگذشته بود که حس قشنگ مادر شدن فضای خانه ی کوچکمان را گرمتر کرد و من باردار شدم. ماههای اول بارداری برایم خیلی سخت بود و حالت تهوع شدید و از همه مهمتر حساسیت به حضور مردی که خیلی دوستش داشتم، اذیتم میکرد ولی با همه ی اینها، دغدغه ام رعایت دستورات و راهکارهای زیبای معصومین بود تا بتونم دوران بارداری را با موفقیت و نتیجه خوب انشالله پشت سر بگذارم و خداوند در همه حال در لحظه لحظه ی نفسهای من و فرزندم حضور داشت. از نظر من نفسهای خانم باردار مقدسه.
همزمان با بارداری، فشار تحصیل در دانشگاه هم تا حدودی زیاد شد. ترم آخر دانشگاه ۸ ماهه باردار بودم و اتفاقا معدل الف هم شدم، چون دو نفری درس می خوندیم و حسابی کیف می کردم.
کارورزی هم حدود دو هفته قبل از زایمانم تمام شد و من فعال و پر انرژی ادامه بارداری ام را با دوختن لباس و درست کردن عروسکهای دست ساز گذروندم و یک دست لباس کامل برای دختر نازم دوختم و بافتم. به مادر و پدرم هم سفارش کردم که به هیچ وجه مجبور نیستند سیسمونی برای من تهیه کنند. حتی گفتم راضی نیستم اگر به خودتان فشار بیاورید و خرجِ اضافه کنید. سیسمونی فرزندم نسبت به فامیل خیلی ساده بود ولی فرزندم سالم و سر حال تر بود.
خلاصه روز جمعه بین ولادت امام رضا و حضرت معصومه سلام الله علیها خداوند ارزشمندترین هدیه خودش را به زندگی شاد و ساده ما تقدیم کرد دختر خانمی متبرک به نام فاطمه...
من مادر شدم در سن کم و این فوق العاده است خداوند به من نعمت تولد اشرف مخلوقاتش را داد این افتخار کمی نیست، او از من دعوت کرده با او همکاری کنم تا چرخ دنیا بچرخد و هنوز هم انسان در بطن انسان بروید. خدایا شکرت
با تولد فاطمه جان زندگی شیرین تر و جذاب تر شد و تا حد زیادی اوقات فراغت داشتم. کلاسهای همسرداری و تربیت فرزند میرفتم و فرزندم را هم همراه میبردم تا بقیه متوجه شوند او برای من بار نیست، همراه است.
فاطمه یک ساله شد و من تصمیم گرفتم درسم رو ادامه بدم که متاسفانه پدر شوهرم از دنیا رفتند. بعد از فوت پدر شوهرم، یک عضو جدید و مهربان به خانواده ی ما اضافه شد مادرشوهرم.🌷
خانمی بزرگوار و صبور ولی کمی افسرده و تنها و من فقط به خاطر فرزندم و مادرشوهر بزرگوارم، ادامه تحصیل رو موقتا کنار گذاشتم ولی به دخترم قول دادم همزمان با او به تحصیل ادامه بدم انشالله😊
با همه ی اینها وقتی دخترم دو ساله شد تصمیم به بارداری گرفتم و خداوند بزرگ روز میلاد امام زمان پسری زیبا و پرانرژی به ما هدیه کرد و من به رقم اینکه دوست داشتم نامش محمد مهدی باشه به خاطر دل مادر شوهرم اسمش را احمد رضا گذاشتم تا دلش با نام همسرش گرم باشه چون به این رسم و رسومات توجه زیادی دارند، البته برای من خیلی این رسمها حائز اهمیت نیست ولی خوشحالی مادر شوهرم برام خیلی مهمه.
بعد از فوت پدر شوهرم مادر همسرم خیلی مریض و ضعیف شدند. حتی مجبور بودیم حدود ۶ ماه با ویلچیر ایشون رو راه ببریم ولی من و همسرم کمر همت بستیم تا هر طور شده زندگی و شادی را دوباره به ایشون بازگردانیم.
بر خلاف تصور معمول در جامعه، حضور مادرشوهرم یکی از بزرگترین برکات در زندگی منه، خدایا شکرت.
من سختیها و دغدغه های باردار شدن و مادر شدن و حتی زندگی کردن با مادر شوهر را منکر نمیشم ولی من و همسرم قانونی برای خودمون داریم و اون اینه که از هر چیز و هرکس که دلگیر شدیم یا خستگی بهمان فشار آورد در کنار همدیگه، اوقات ناخوشایند را فراموش کنیم و این قرار به هردوی ما انرژی تازه ای میبخشه😊
👈 ادامه دارد.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من
#فرزندآوری
#سبک_زندگی_اسلامی
#آداب_همسرداری
#قسمت_سوم
احمدرضا دو سالش تمام شد و خداوند افتخار خادمی امام رضا ع را به من بخشید. اطرافیان میگفتند تو با دوتا بچه و مادر شوهر پیرت، نمیرسی حرم بری و بهتره که این مسئولیت رو قبول نکنی اما من باز هم، مثل همیشه تابع حرف آخر شوهر جان بودم و خدا شاهده هر وقت که عزت و اقتدار همسرم رو حفظ کردم، من در نظر او و در رفتار او، یک ملکه بودم. این یک شگرد زنانه است که خداوند بارها و بارها آن را به زن گوشزد کرده. خدا بهتر از هر کسی میدونه که چه چیزی برای بنده اش بهتره. خواهران عزیزم شوهر را احترام کنید و به او اقتدار ببخشید و در سایه ی اقتدار همسر، کدبانو و ملکه باشید. باور کنید خود همسران تون این مقام و حتی بالاتر از آن را به شما می دهند.
خلاصه آقایی در حق من لطف کردند و گفتن از اونجایی که من علاقه هام رو به خاطر بچه ها و مادرشوهرم تا حدی کنار گذاشتم، این فرصت خوبیه که ساعاتی از هفته رو برای خودم باشم و همون ابتدا مسئولیت بچه ها رو طی این چند ساعت کاملا به عهده گرفتند و من بی دغدغه هفته ای یکبار افتخار خدمت به امام رضا و حضور در نزدیکترین حد ممکن به این امام عزیز رو داشتم و هنوز بعد گذشت ۴ سال مزه ی شیرین این افتخار تمام وجودم رو در بر میگیرد.
حدود شش ماه به همین منوال گذشت و من و همسری تصمیم گرفتیم عضو ششمی به خانواده اضافه کنیم و از اونجایی که بعضی از خواهران خادم در حین بارداری خدمت رو ترک نکرده بودن به خودم امید دادم که من هم انشالله میتونم ولی از اونجایی که ماههای اول بارداری ویار و حالت تهوع زیاد داشتم، نشد. مجبور شدم دیگه حرم نرم ولی به هیچ وجه متاسف نبودم چون فقط و فقط جایگاه خدمتم عوض شد و نیت زندگی من از آنجا که محکم و پابرجاست، تغییر نکرد☺️
دوران بارداری رقیه جان سراسر استرس بود. براساس نتایج سونو ها، سه دلیل محکم برای سقط دخترم وجود داشت و گفته بودن باید دل از جگر گوشه ام بکنم. من و همسرم حسابی داغون شده بودیم ولی صحبتهای مادر شوهرم باعث شد تا روحیه تازه ای بگیرم و به خدا توکل کنم. من دختر درون رحمم را با هزار امید، نذر حضرت رقیه کردم و او الان سالمترین و زیبا ترین عضو خانواده ی ماست. به قول همسرم هر سخنی که از زبان این بچه میشنویم، کام مون شیرینتر و اوقات مون به یاری خدا شادتر میشه. خدایا شکرت
رقیه جان حدود یک سال و سه ماه داشت که من و همسری برای دو سالگی او و آمدن عضو جدید صحبت از برنامه ریزی میکردیم که ناگهان فرزند چهارم بی دعوت و واقعا هدیه وار، همه و ما را غافلگیر کرد و من گیج و منگ بودم. ترسِ از شیر گرفتن رقیه جان و کوچک بودنش و زایمان طبیعی پشت سرهم تمام وجودم را فرا گرفته بود.
من دوس داشتم فرزند چهارمم پسر باشه، برای همین در پی برنامه ریزی برای پسر دار شدن بودیم که ریحانه جان بی دعوت تشریفشون رو آوردن و خدا به من این پیام رو داد که مگر همیشه از من نخواستی آنی و کمتر از آنی تو را به خودت وانگذارم. منم گفتم چشم با تمام وجودم برایش مادری میکنم.
رقیه جان رو قبل از هفته ی بیستم بارداری از شیر گرفتم. همیشه سعی کردم که با او و ریحانه مثل دوقلو رفتار کنم تا خدای نکرده به رقیه جان کم توجهی نشه.
همسرم خوبم در کار خانه دست به کمک هست اما من راضی نیستم ایشون صبح تا شب سرکار باشن و وقتی وارد خونه شدن، دوباره کار خانه انجام بدن. برای همین قرار خونه ما اینه که وقتی بابایی اومد همه جا مرتب باشه و پدر خانواده این چند ساعت رو سرگرم بازی با بچه ها بشن🌷
من زایمانهام به لطف خدا طبیعی بوده و با ورزش و خیلی راهکارهای پیش پا افتاده، بدنم تغییر آنچنانی نکرده خدا رو شکر.
هم چنین من اصلا برای بچه هام پوشک استفاده نمیکنم و همیشه از پارچه براشون استفاده میکنم. سر بچه ی اول و دوم جلو انداختن کارها یه مقدار سخت تره و وظیفه مادری سنگین تر ولی بچه های سوم و چهارم به بالا😁چون قسمتی از کارها و تربیت رو فرزندان اول به عهده میگیرن انگار وقت آدم آزادتره، شایدم این تجربه منه ولی به هرحال اگه اولی درست تربیت بشه، تربیت بقیه خیلی راحت تره، چون بچه ها عجیب از همدیگه حرف شنوی دارن و این موضوع واقعا یک کمک الهیه به نظر من😉
ادامه در پست بعدی 👇👇
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من
#سبک_زندگی_اسلامی
#ساده_زیستی
#قدردان_همسرم_هستم
#قسمت_چهارم
به نظر من چیزی که زندگی رو برای همه مون سخت کرده، توجه به چیدمان و ظواهری هست که اصلا هیچ ریشه و بنیاد قابل قبولی نداره، نه از نظر روانشناسی نه از نظر علمی و نه از نظر اسلامی... اصلی که لازمه انسان بودن است، جذب و تخلیه انرژی و رسیدن به انسانیت و تلاش در جهت تعالی و رشد هستش.
من و همسری در خانه سبزی میکاریم وسایل قدیمیمون رو تعمیر میکنیم با خلاقیت و ابتکار و کمک بچه ها دکوراسیون منزل رو جوری طراحی کردیم که کمتر به بچه ها سخت بگیریم.( دست نزن، نکن، بشین و... نداریم.)
امسال به لطف خدا خونه ی کوچکی خریدیم، داخل این خانه ی کوچک وسایل و ابزاری که برای یک زندگی ساده لازمه وجود داره. کتابخانه شخصی اصلی ترین و مهم ترین دکوری پذیرایی ماست که به خانه، نمای زیبایی داده است.
اسباب بازی فرزندانم زیاد نیست چرا که انقدر اونها با همدیگه سرگرمند که وقت بازی کردن با اسباب بازی و یا گوشی و تبلت ندارند.
بچه ها در خانه اجازه درست کردن هر کاردستی با مواد بازیافتی و نقاشی و رنگ آمیزی رو دارند و من اصلا جلودار آزمون وخطاشون نمیشم. دختر بزرگم ۹ سالش هست وامسال روزه اولی است و دو ساله که دوره دوم تربیتش را شروع کردم و الحمد لله خوب پیش میره. پسرم باهوش و پر جنب و جوش است و حس میکنم مسیر دور و درازی با او در پیش دارم، چون در باره همه چیز کنجکاوه.
از نظر اقتصادی من اوضاع را عالی میبینم چون قدیم به مراتب سخت تر از الان بوده و مردم انقدر گلایه نمیکردند. به نظر من الان مردم زندگی کردن بلد نیستند برای همین دل به تغییر و عوض کردن دکوراسیون و تنوع زیاد در خوراک و پوشاک بستند وگرنه اگر زندگی کردن به معنای واقعی رو بلد باشن هیچکدام از این تجملات و حاشیه ها توجهشون رو جلب نمیکنه، چون در طی طریق لحظه هاشون سعی میکنن تا جایی که میشه از اصل زندگی لذت ببرن.
من برای خانواده در حدی که بتونم و با کمی عیب و ایراد البته لباس هم می دوزم و بچه ها هم میپوشن و برای همه جا افتاده که لباس تو خونه ای هامون کار خودمه.
بافندگی هم میکنم و چقدر روحیه میگیرم قربون پیامبر برم که اینقدر ریسندگی و بافندگی رو به خانومها سفارش کردن به خدا همین معصومین علیهم السلام نکات روانشناسی رو هزاران بار ساده تر از دکتر و روانشناس های امروزی بیان کرده اند و چقدر آرامش و لذت در زندگی به سیره ی این عزیزان موج میزنه، شما رو هم دعوت میکنم به این سادگی و سبک زندگی آرام و بی دغدغه...
در آخر اینکه:
در حال حاضر مادر ۴ فرزند هستم. شغل اصلیم همسرداریه یه شغل دیگه هم که باهاش خیلی بهم خوش میگذره، فرزندپروریه😁 یعنی کلا تا شب که آقایی از سر کار میاد دیگه خونه رو هواست خودمم با بچه ها میرم تو حال و هوای بچگی خنده و شادی و قهر و دعوا و بیا و ببین...
شغل سومم خیاطی و بافندگیه البته خیاطی فقط در حد خانواده خودم ولی بافندگی رو برای بیرون هم انجام میدم.
همه وقتی میان خونمون میگن تو چجوری به کارات میرسی و این باعث میشه من قویتر بشم چون حس میکنم یه نیرویی دارم که از پس کارام برمیام و اون نیرو بدون شک عشق امام عصرمونه که همدم همیشه و روز و شبمه سرتون رو درد نیارم ما خانوما ظرفیت خیلی زیادی خداجون بهمون داده و بی شک گناهه اگه بخوایم این چند صباح عمر رو به تنبلی و بیکاری بگذرونیم.
همسرم برای هممون خیلی قابل احترام هستند. و انشالله همیشه سایه شون رو سرمون باشه. با قناعت و ساده زیستی بهمون خیلی خوش میگذره والحمد لله دستمون جلو کسی دراز نیست.
امیدوارم صحبتهام باعث بشه که بعضی از عزیزان برنامه زندگیشون رو عوض کنن و فرزند آوری رو مایه برکت و سلامت خانواده بدونن🌷🌷🌷
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#مقام_معظم_رهبری
✅ تفضل الهی...
رهبر انقلاب در مهرماه سال ۹۱ و در جریان سفر به خراسان شمالی، در منزل خانوادهی شهیدان دوراندیش حضور یافتند.
👌خانوادهای که دو نفر از سه شهیدش، بچههایی بودند که والدین خانواده آنها را از پرورشگاه آورده بودند تا بزرگ کنند.
✨ رهبر انقلاب در این دیدار خطاب به پدر شهیدان فرمودند: «این که پدر و مادری با وجود داشتن بچه بروند از پرورشگاه بچه بیاورند، کار بزرگی است. شاید اصلا این نور شهادت که در خانواده شما تابید، ناشی از تفضل الهی باشد بخاطر این ترحمی که شما به این دو بچه کردید.»
۹۱/۷/۲۰
👈 شرح کامل این حضور را در پیوند زیر بخوانید:
http://farsi.khamenei.ir/news-content?id=21179
#فرزندخوانده
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#پیام_مخاطبین
📌در آرزوی فرزند سوم...
#مخالفت_همسر
#فرزندآوری
#التماس_دعا
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۵۵۶
#ناباروری
#رویای_مادری
#فرزندخوانده
#قسمت_اول
من ۲۸ سالمه، سال ۹۶ روز تولد امام حسین جان عقد کردیم😊 آشنایی ما به سه سال قبل از ازدواج برمیگرده ،همسرم اون موقع منو تو محیط کار دیده بود، اومده بودن برای تحقیقات قبل ازدواج، آدرس خونه و محل زندگی و همه رو پیدا کرده بودن...
یه روز یکی از همکارا اومد و گفت که یه نفر میخواد با شما صحبت کنه، کارتون داره،خواسته قبلش اجازه بگیره، منم که هنوز تو حال و هوای ازدواج نبودم متوجه نبودم که بحثی که قراره صورت بگیره اصلا چیه....
خلاصه ایشون اومدن و صحبت کردن گفتن منو دیدن و قصد ازدواج دارن، مام که هر دو طرف خانواده مذهبی بودیم در دقایق اول فورا به خانواده اطلاع دادیم.😅😅
تا قبل همسرم هرکسی خواستگار میومد میگفتم نه، بدون اینکه اصلا فکر کنم، ولی ایشون رو وقتی دیدم انگار صد ساله میشناختم ،خیلی قیافه با نمک و مذهبی و با ادبی داشت، خیلی باحیا بود، اصلا نگاه نمیکرد.
وقتی با خانواده موضوع رو مطرح کردم، گفتن با خانواده تشریف بیارن، اونام اومدن و گفتن ما به اصرار پسرمون اومدیم از راه دور دختر نمیگیریم خدانگهدار و رفتن😅😅
این قضیه همینطوری موند و من دلم گیر کرده بود به خودم قول دادم یا ایشون یا هیچ کسی، جناب همسر اونجا بود که گفتن سرکار خانم منتظر ما باشید دوباره برمیگردیم، ولی نیومدن و منم ناراحت از این اتفاق،
ولی به خدا سپردم که اگه به صلاح هست خودت جورش کن، ما هیچ گونه ارتباطی نداشتیم تا اینکه ۳ سال گذشت و یه دفعه جناب همسر سروکلش پیدا شد.
بعد از سه سال، با پدر بنده تماس گرفت که من خانوادمو راضی کردم اجازه میدید که بیایم، حالا بابای من اصلا یادش نبود این کیه🤣🤣🤣 خلاصه اینکه اومدن خواستگاری مجدد، ولی خانواده من گفتن اینا بعد از سه سال اومدن خیلی خانواده سختگیری هستن بهت تو زندگی خیلی سخته میگذره هااا...
گفتم نه خودم میدونم چکار کنم، بعد کلی دردسر عقد کردیم و ما بعد از سه سال باهم ازدواج کردیم، منو همسرم به شدت عاشق بچه هستیم طوری که اگه امکانش بود هر سال یه بچه میاوردیم، ولی زندگی اینطوری برامون رقم نخورد، هدف زندگیمون و مسیری که برنامه ریزی کرده بودیم برعکس شد، ما همون سال اول اقدام کردیم برای بارداری ولی نشد، از اونجا که عاشق بچه بودیم فورا رفتیم دکتر که زمان رو از دست ندیم ما میخواستیم هر دو سال یک بار بچه دار بشیم، رفتیم دکتر ولی جوابی رو گرفتیم که انگار قرار بود پایان زندگی مشترک ما باشه....
دکتر به ما گفت که مشکل داریم و ما نمیتونیم بچه دار بشیم، اون روز زمین و زمان جلو چشم ما سیاه شد، قبل اینکه به خودم فکر کنم داشتم به همسرم فکر میکردم که چطوری میخواد با این اتفاق کنار بیاد، همچنان میخواد با هم زندگی کنیم یا نه....
دکتر گفت شماها چرا ناراحت هستید، شما باهم بچه دار نمیشد اگه جدا بشید تک تک قادر به داشتن بچه هستید و این از نظر اون خوب بود ولی برای ما جهنم بود، ما همو خیلی دوست داشتیم، بعد از کلی ناراحتی و گریه گفتم تصمیمتو بگیر به منم فکر نکن، کدوم مرد هست که همسر بودن رو به پدر بودن ترجیح بده، برگشت گفت من😐 منم بعد از صدتا مرحله راستی آزمایی فهمیدم واقعا نمیخواد جدا بشه...
ما ک عاشق بچه بودیم تحمل نمیکردیم بدون بچه زندگی کنیم، نمیشد که از همم جدا بشیم، یه روز به همسرم یه پیشنهاد دادم گفتم ما هیچ راهی الان نداریم ولی یه راه مونده کاش بهش فکر کنی، گفتم من که قرار نیست باردار بشم که مامان بابا بشیم، خیلی از بچهها هستن الان بدون سرپرست دارن این روزا رو تجربه میکنن، بیا مثل بقیه زندگیمون رو تباه نکنیم. به جای ناراحتی و ماتم گرفتن کاری کنیم هم خودمون خوشحال بشیم هم خدا...
همسرم رفت سرکار بعد از چند ساعت تماس گرفت، گفت خانمی بریم فردا پرونده تشکیل بدیم، من از خوشحالی فقط گریه میکردم، رفتیم بهزیستی، پرونده تشکیل دادیم، بخاطر اینکه سن ما خیلی کمتر از بقیه بود فورا رفتیم تو اولویت، دو روز یکبار میرفتم میگفتم چی شد چرا زنگ نمی زنید، میگفتن وااای تازه پرونده تشکیل دادی چه خبرته خااانم😀
👈 ادامه در پست بعدی....
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۵۵۶
#ناباروری
#رویای_مادری
#فرزندخوانده
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_دوم
انقدر هر روز رفتم اونجا که کلافه شدن، یک ماه نگذشت بهمون زنگ زدن که بیاید یه مورد هست، از خوشحالی داشتم پرواز میکردم، این قضیه رو به هیچ کسی نگفته بودیم، مشورت نکردیم، میدونستیم اگه بگیم مخالفت میکنن، خلاصه اینکه بچه عزیزمو دیدم الهی مامان براش بمیره که انقدر ناز بود، داشتم سکته میکردم. همش چندروزش بود، فورا همون روز رفتیم سیسمونی خریدیم، هر چیزی نیاز بود گرفتیم، چند روز بعد رفتیم پسر عزیزمو تحویل گرفتیم، بعد با خانواده همسرم و خودم واتساپ تماس گرفتیم و گفتیم که بابا مامان شدیم. 😍
همه تعجب کرده بودن فکر میکردن بچه رو دزدیدیم🤣🤣🤣🤣 افتادن تو عمل انجام شده، تبریک گفتن ولی همش پیام میدادن که الکی میگید، شوخی میکنید، گناه داشتن همچنان هنگ کرده بودن مام فقط میخندیدیم😆😆😆
برخلاف تصوری که داشتیم وقتی رفتیم خونه مادرامون، خیلی همه تحویل گرفتن از ذوق انگار واقعا من زایمان کردم، هیچ کسی هیچی نپرسید هیچ کسی دیگه ناراحتی نمیکرد که ما بچه نداریم، رفتار ما باعث شد که اجازه ندیدم کسی برامون تصمیم بگیره کسی برامون ناراحتی کنه، نوع زندگی ما دست خودمون بود.
از اینکه این تصمیم رو گرفتیم به شدت خوشحالم طوری که اگه شاید فیزیولوژیکی بچه دار میشدیم، انقدر ذوق نمیکردم.
بعد اومدن پسرم، خونه خریدیم، ماشین خریدیم، واقعا خیر و برکت رو به معنای واقعی احساس کردیم.
همیشه از خودم میپرسم کسی که توانایی بارداری رو داره چرا اقدام نمیکنه؟ مگه تو این دنیا لذتی، بزرگتر از داشتن بچه وجود داره مگه، اون کسی که هم دکتر گفته بچه دار نمیشه، چرا انقدر خودشو دردسر میده آسیب به خودش میزنه، ناراحتی میکنه تا آخر عمر خودشو از داشتن یه بچه محروم میکنه، مگه اون بچها که پدر و مادر ندارن، دیگه حق زندگی ندارن؟؟؟
خدا ما رو انتخاب کرده بود ک این مسیر رو بیایم و خوشحالم از اینکه سربلند شدیم تو این امتحان ،اگه تنها رسالت من تو این دنیا این بود که همچین تصمیمی رو بگیرم بهش افتخار میکنم از ته قلبم میگم خداااااااایا ممنونتم.
پسرم زیباترین، باهوش ترین، عاقل ترین بچه این دنیاس، تو این چند سال یکبار ما رو اذیت نکرده، دردسری نداشته، فقط خوشحالی بوده و خنده، به حدی قیافش به ما رفته که بقیه شک کردن که نکنه واقعا مال خودمونه همچنان شوخی میکنیم🤣🤣🤣🤣
یه نکته بگم تا یادم نرفته، اون موقع که گفتم خانواده همسرم راضی نبودن برای ازدواج ما، الان که انقدر منو دوس دارن همش همیشه میگن مارو حلال کنید که زندگیتون عقب افتاد زودتر با هم ازدواج نکردید.
از همه کسایی که به هر دلیلی توانایی بچه دار شدن رو ندارن، می خوام که به این گزینه هم فکر کنن، با خدا معامله عاشقانه کنید. طوری کمکتون میکنه که خودتون میمونید🤗
خانم عزیزی که هزارتا دلیل میاری که باردار نشی، منم میدونم به اندامت فکر می کنی، منم میدونم به دوران بارداری و زایمان فکر میکنی، منم میدونم گرونی هست، منم میدونم بچه بزرگ کردن سخته، منم میدونم شب نخوابی، از شیر گرفتن، از پوشک گرفتن، دندون درآوردن بچه چقدر سخته، میدونم فاصله کم بچها برات سخته، همش پر از مسئولیته، ولی کاش یه بار فقط یه بار به مراکز ناباروری سر بزنی، ببینی چقدر از زنا و مردا اونجا دارن با ناامیدی راه درمان رو میرن، بخوان شروع کنن به درمان الان باید از ۱۰۰ میلیون هزینه کنن، شما که میتونی بدون دردسر مادر بشی چرا داری گارد میگیری، اون دنیا جلوی امام زمان باید جوابگو باشی که نسل شیعه رو تداوم ندادی...
به امید خوشبختی تمام مردم عالم
یاعلی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#ارسالی_مخاطبین
👌«ما کوثریم و کم نمی شویم»
#برکت_خانه
#سلیمانیها_در_راهند
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#شهید_مجید_شهریاری
✅ در اوج عزت...
يك سوئيت كوچك متأهلي داشتيم. آقاي دكتر صالحي استاد ما بودند. ایشان با خانمشان، آقاي دكتر غفراني هم با خانمشان، مهمان ما بودند. يك سفره كوچولو انداختيم. دو تا پتو و دو تا پشتي داشتيم. با افتخار از اين دو استاد بزرگوار در همان خانه كوچك خوابگاهي پذيرايي كرديم.
اوایل زندگی، مخارج ما از طریق پولی که از راه تدریس یا حق تألیف کتاب دکتر و نیز حقوق من که با مدرک لیسانس در دانشگاه امیرکبیر با ماهی ۱۳۵۰۰ تومان مشغول کار بودم، تأمین میشد. در تمام این سالها خودم را در اوج عزّت دیدم.
این قدر این مرد مرا در زندگی غنی کرده بود. عشقش، محبتش، یگانگیش، خلوصش، نمازهایش برای من ارزش بود. این چیزها برای من ارزش بود و ایشان این چیزها را تام و تمام داشت.
🔹همسر شهید شهریاری، دانشمند هسته ای
✨امام علی علیه السلام: هرکه دوست دارد بدون ثروت، غنی شود و با سلطه و قدرت، عزت پیدا کند و بدون وابسته و خویشاوند، فزونی یابد، باید از ذلت معصیت خدا به سوی عزت طاعت او برود. که اگر این طور شد، همه ی این ها را خواهد یافت.
📚 آثارالصادقین، ج ۱۳
#سبک_زندگی_اسلامی
#ساده_زیستی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استاد_شجاعی
📌مشکلات بیرون و نیارید توی خونه...
#خانواده_مستحکم
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۵۵۷
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#زیارت_عاشورا
#سزارین
#زایمان_طبیعی
من متولد ۷۷ هستم و همسرم متولد ۷۱، اسفند ۹۳ عقد کردیم، بعدشم اسفند ۹۴ عروسی گرفتیم. شش ماه اول زندگیمون تو شهرستان بودیم بعدش اسباب کشی کردیم قم...
ایامی که شهرستان بودیم دخالت های خانواده هامون خیلی اذیتمون کرد، ما هم بی تجربه بودیم و این دامن میزد به بحثامون...
از وقتی اومدیم قم رابطه مون صمیمی تر شد من سال آخر دبیرستان بود، همسرم خیلی دوست داشتن بچه دارشیم ولی من چون تو خانودمون مسخرم میکردن زیر بار نمیرفتم.
۹ ماه بعد عروسیمون رفتیم مشهد اونجا با یه خانوم مشاور، صحبت کردم و نظرم عوض شد یکسال از زندگیمون گذشته بود که ما اقدام به بچه دار شدن کردیم، الحمدالله خیلی زود باردار شدم، ویار خیلی سختی داشتم، تو شهر غریب، احتمال سقط هم وجود داشت. همون حین جامعه الزهرا قبول شدم و تا ماه هفتم رفتم سرکلاس
وارد ماه نهم شدم رفتم شهرستان، مادرم اصرار به زایمان سزارین تو بیمارستان خصوصی داشت، میگفت سنت کمه، به هیچ وجه نمیذارن طبیعی زایمان کنی، همسرمم هزینه بیمارستان خصوصی نداشت. هر روزم شده بود گریه و دعوا، اصلا نفهمیدم چطوری به آخر بارداری رسیدم و خلاصه من سزارین کردم.
ولی ته دلم خیلی دوست داشتم زایمان طبیعی رو تجربه کنم، هر روز بهم میگفتن مراقب باش دیگه نیاری، همش ۱۹ سالته، میخوای چیکار و از این حرفا....
من و همسرم تصمیم گرفتیم سه سالگی پسرم اقدام کنیم و تا چهار سالگی انشالله بچه دومم به دنیا بود، غافل از اینکه هیچ چیز دست من نیست ماه ها میگذشت و من باردار نشدم.
با کانال شما آشنا شدم و چله شهید نوید صفری رو شروع کردم. یکسال از اقدامم میگذشت روز تولد چهار سالگی پسرم چهلمین روز چله، آزمایش من مثبت شد و خدا یه گل دختر بهم هدیه داد.
ویارای خیلی سخت دوباره شروع شد ولی با تجربه تر شده بودم، هرکس میشنید میگفت واای مگه میشه تو سن بیست و سالگی آدم دوتا بچه داشته باشه!! انشالله دختر بشه جنست جور شه دیگه بچه نیاری.
چهارماهه باردار بودم که فهمیدیم مامانم سرطان داره، روزهای تلخی بود. مامانم اولین عملشو انجام داد ولی جواب گو نبود من پناه بردم مشهد و از امام رضا و همسایه عزیزم حضرت معصومه شفای مامانمو خواستم. عمل دوم مامانم تو ماه هشتم من بود، چهل روز بیمارستان، من مراقب بچه های خواهرمم بودم، فعالیتم خیلی زیااااااد بود.
ماه آخر اومدم قم خونه خودم، دکتر سی ام برام تاریخ عمل زده بود ولی من بیست و هفتم با کیسه آب سوراخ و درد های وحشتناک رفتم بیمارستان، چون زایمان اولم سزارین بود نمیدونستم درد زایمان دارم تو شهر غریب تنها بودم. دکترم اومد و بهم گفت دارم طبیعی زایمان میکنم و بچه اومده تو کانال زایمان...
من ترسیده بودم از حرف مردم و مامانمم میترسیدم و گریه میکردم ولی خودمم زایمان طبیعی دوست داشتم، خدا هم کمکم کرد و من یه زایمان طبیعی راحت داشتم، نمیگم سخت نبود بود ولی قطعا عوارض سزارین رو دیگه برام نداشت. من تو عمل انجام شده قرار گرفتم. این در حالی بود که همه خانواده ی من مخالف زایمان طبیعی من بودن، همه میگفتن نمیشه ولی شد.
من هم سزارین رو تجربه کردم، هم زایمان طبیعی... با قاطعیت میگم زایمان طبیعی خیلی بهتر بود، زود سرپا شدم الحمدالله...
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1