eitaa logo
قرار اندیشه
259 دنبال‌کننده
466 عکس
191 ویدیو
3 فایل
✦؛﷽✦ 🍀چیزهای زیادی برای دیدن هست، ولی چه وقت می‌توان دید؟ قرار اندیشه، محفلی است برای دیدن‌های ساده و گفتن‌های بی‌پیرایه تا لابلای قلم‌زدن‌ها خود را بیابیم و تحقق خود را رقم زنیم... راه ارتباط: @ta_ghaf @Rrajaee
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ๛ وارستگی ๛
‌ ‌ 🔸 وقتی در کربلا بودیم مدام می‌شنیدم که ما نمی‌دانیم کجاییم و وقتی برگردیم ایران میفهمیم که کجا بودیم... هر چه سعی کردم که با این حرف کنار بیایم نشد. چند روز مزه مزه اش کردم و اخر نشد که نشد. 🔹 میخواهم در کنار تصویر شیرینی که در دلمان از کربلا مانده و فانتزی هایی که اینستاگرام در استوری ها به خوردمان داده کمی بیشتر پیش بروم و از کوچه بازارهای عراق و موکب ها کمی بیشتر صحبت کنم. 🔸 کشور توسعه نیافته‌ای که در ابتدایی ترین امور مدیریت شهرش هم مانده است، روزانه چندین ساعت برقش قطع میشد و از هر کوچه که رد میشدی منظره ای از سیم کشی‌های در هم بی حاصل که عزم خم کردن کمر تیر برق ها را داشت، به چشم می‌خورد و هر روز صدای آهنگ یوسف پیامبر، از دور آدم‌ها را آماده تعویض کپسول‌های گاز برای پخت و پز خانه ها میکرد و هر موکب در صف آب آشامیدنی با سرعت زیاد در فرصت بیست دقیقه ای که افسر عراقی بهشان داده، مخزن شان را پر آب کنند و برای چند صد نفر زائر تشنه کام موکب خود ببرند 🔹 و جوانان پر توانی که هر یک با موهایی با بهترین مدل روز آماده شده در کوچه پس کوچه های عراق در انتظار فرجی از آسمان از کنار ماشین های لوکس و اخرین مدل دنیا که به قدری گرد و خاک گرفته اند که به سختی میتوان شماره پلاک ان ها را خواند رد میشوند. 🔸 جوان‌ها می‌چرخند و بهترین برند پپسی می‌نوشند، اما آسفالت جلوی درب خانه شان از فرط گرد و خاک فرقی با کوچه ی خاکی نمی‌کند. سیصد چهارصد کیلومتر از مهمترین مسیر های عراق را هشت ساعت طول می‌کشد تا طی شود. 🔹 این حرف ها را به نام سیاه نمایی نگیرید و اجازه بدهید تا ادامه دهم. این ها را گفتم نه برای خراب کردن عراق و نه برای دلسوزی های ننه من غریبم بازی 🔸 می‌خواهم یک بار دیگر به ایران و جایمان در دنیا فکر کنیم و بفهمیم که داریم از چه صحبت می‌کنیم. خیلی راحت یادمان رفته که باید شهری بسازیم و پاسدارش باشیم تا حرمی بماند. زیارت و زیارت کننده ای وجود داشته باشد. 🔹 ای کاش این بار قصد ریا میکردیم و زحماتمان در آب آوردن و جارو کردن و ... به چشممان می آمد و به جای دل خوش کردن به زحماتمان در حل مشکلات در ده بیست روز اربعین و خماریمان در سیصد و چند روز بقیه اش کمی دردمان می آمد و در سیصد و سی چهل روز باقی مانده سال برای رفع شان عزم می‌کردیم 🔸 اگر میخواهید اسم این خواسته ها را دنیا بگذارید و بگوئید زیارت کاری به رفاهیات شهری ندارد بهتر است بگویم همه ما که برای اخرت کربلا میرویم خوب است که بدانیم برای همین زیارت، سوار بر اتوبوس ولوو آلمانی میشویم و برای عبور از مرز به پشت درب اداره جات نظام توسعه می‌رویم و وَن ژاپنی مُکیّف دار سوار میشویم و زیر باد کولر امریکایی میخوابیم و زیارت عاشورا را در باند های امریکایی گوش میکنیم و از خوب یا بد بودن صدایش هم تعریف میکنیم و در مدت کمتر از یک ماه سی میلیون مصرف کننده تولیدات غرب هستیم 🔹 و اگر همچنان اصرار دارید که برای زیارت فقط توفیق کافیست، لطف کرده به پشت بام خانه رفته، سلامی بدهید و ... 🔸 حال که بین ما زمزمه می‌شود که قرار است دنیا را با اربعین بگیریم خوب است بدانیم داریم از کدام دنیا صحبت می‌کنیم و در توهمات چشم بسته پیش نرویم؛ به امکان هایمان خوب توجه کنیم. 🔹 آری اربعین نشان دهنده شور و حرارت یک تاریخ است و اگر این شور و حرارت با سیاستی درست حفظ نشود و در مسیر توسعه کشور قرار نگیرد زود تر از آنچه فکرش را بکنیم در سردی های روزمره کوچه پس کوچه های ایران و عراق خاموش شده و به خاطرات درون حافظه ها مبدل می‌شود و عده ای هم در حال شمارش تعداد زائران و قیاس با سال‌های گذشته سر مست از معاهده های خود و شاهکار های مدیریتی شل کن سفت کن خود می‌خوابند تا نماز شبشان غذا نشود. 🔸 بگذارید خلاصه کنم؛ اگر چشم ما عزم و همت و وفاق بین ملت را در اربعین می‌بیند باید با نشان دادن راه و هموار کردن مسیر برای حرکت هر چه تندتر این ملت بکوشد و حافظ و نگهبان این حرارت باشد و پای حسین و روضه هایش را به وسط کوچه های شهر و خانه ها بکشد. 🔹 فراموش نکنیم که هر جا که برویم ما نیاز به ساختن داریم؛ نیاز به علوم انسانی داریم؛ نیاز به فلسفه داریم. 🔺 @varastgi ๛ وارَستِگی ✍🏻محمدحسین پورعلیرضا ‌‌ ‌
همیشه با خود می‌گفتم آنها که به زیارت اربعین مشرف می‌شوند و در نهایت یک روز توفیق زیارت حضرت نصیبشان می‌شود چگونه می‌توانند با این زمان کوتاه کنار بیایند؟ آخر انگار آنجا روی دلت می‌خواهد سیر بمانی و سیر نگاهش کنی! حرم را می‌گویم و صحن و سرایش را؛ و همیشه تصور آن داشتم که زیارت غیر از اربعین، زیارتی دل چسب تر و دیداری بیش تر است اما نمی‌دانستم که معادلات ذهنی‌ام قابل قیاس با معادلات حسین جانمان نیست بماند که از ابتدای شروع پیاده روی چنان شور و شعوری در دلت می‌افتد که نه تنها زیارتی را میچشی بدون دیدن ضریح و حرم بلکه آغوششان را بیشتر و گرم تر در مقابل خود می‌بینی و میابی؛ انگار تمام سفرت شده است حرم به وسعت نجف تا کربلا انگار تمامی موکب ها می‌شود ضریح و نگاهت به آن جا دوخته و دلت به تماشایشان گره خورده؛ بعد تصور کن آن هنگام که به حرم می‌رسی، میابی که این زیارت از ابتدا با تو بوده و ... از همان ابتدا نگاهت به شش گوشه بود و حتی همان یک زیارت کوتاه می‌شود با کیفیت ترین زیارت عمرت! کیفیتی که هیچ قابلیت قیاس با کمیت نخواهد داشت. @gharare_andishe
عالم موکب اگر اعتقاد داشته باشیم که اربعین عالم دارد، می‌توان گفت موکب نیز که یکی از ارکان اربعین است، خودْ عالم است. در ظاهر موکب محلی‌ست برای ارایه خدمات غذایی و اسکان، اما می‌توان گفت موکب موضوعیت دارد و مکانی برای عاملیت انسان است، انسانی که نسبت عملی با امور دارد، آن هم نه به نحو اراده‌ی معطوف به قدرت بلکه اراده‌ی معطوف به خدمت رسانی به دیگری. موکب‌داران سعی بر این دارند که هرچه بیشتر خود را خرج زائران کنند و داشته‌های خود را با دست سخاوت به آنها ببخشند، به بیان دیگر معنای وجود خود را در خدمت به زائران می‌یابند و البته به نظر می‌رسد این موضوع به نحو معجزه آسایی در اربعین رخ می‌نماید و چه بسا به همین دلیل گفته می‌شود اربعین آینه‌ی آینده‌ی انسان است. در عالم موکب آنقدر انسان در حضور عالم است که نیاز به هیچ امر بیرونی نیست، به عبارت دیگر میان عالم اربعین و عالم موکب و تقدیر تاریخیِ رخ داده به میزانی پیوستگی وجود دارد، که خودبخود واجد حیات و شور و جریان است. گویا موکب و نسبت‌های انسانی آن، روضه‌ی محقق است، موکب مجالی‌ست برای آنکه بتوان برای مدتی از عالم سرد و بی روح انسان‌های منفرد و بدون مهر و شفقتِ امروز، رهایی پیدا کرد و برای مدتی در دریای کران‌ناپیدای انسانی دیگر نفس کشید و آنگاهست که چشمه‌ی اشک آدمی جاری می‌شود و می‌توان امید داشت که راه آینده‌ی انسان از همین نسبت موجود در موکب می‌گذرد و آشکار می‌شود. ✍ @gharare_andishe
اخلاق در وضع کنونی. ٢١ شهریور.mp3
15.23M
🎙 🔹متن خوانی و گفتگو 🔹کتاب "اخلاق در زندگی کنونی و شرایط اخلاقی پیشرفت و اعتلای علوم انسانی" دکتر داوری 🔹فصل نهم : ایدئولوژی و اخلاق 🔹پرسش و پاسخ 🔹 جلسه یازدهم ٢١ شهريور ١٤٠٢ @gharare_andishe
زنِ ترازِ انقلاب...! جمله ای که وقتی می‌بینمش، تمام ذهنم را فلسفه‌ای خاکستری رنگ از پستوی کهنه‌ی خاک خورده‌ای دور می‌گیرد! و حتی دلم نمی‌خواهد نگاهش کنم چه رسد که حرفهایی که پایش نوشته شده را بخوانم.. اما امشب ناخواسته با متنی رو برو شدم که داشت جایگاه زن تراز انقلاب را معنا می‌کرد... چند صحنه از چند گوشه‌ای را بیرون کشیده، مرتبش کرده بود، این ها را نام زن تراز انقلاب گذاشته بود... با خودم فکر کردم دیدم اصلا زن تراز انقلاب یعنی چه؟؟ اصلا انقلاب را بگذار معنا کنم تا زنِ ترازش را هم پیدا کنم! هرچه بیشتر انگشت کشیدم و ها کردم که ببینم، تارتر شد و محو شد همه‌ی معنای زن تراز انقلاب... به نظرم اصلا این واژه‌ها را ردیف کردن، بستنِ بیخِ ریشِ زن هست... که تو اگر خانه داری کنی، که تو اگر فرزندآور باشی؛که تو اگر معلم باشی، که تو اگر پرستار باشی و هزار کار کادر بندی که شیک و بسته بندی شده باشد و یک پک کامل از زن را نشان دهد!!!! تا نامش را زن انقلابی بگذاریم؛ به نظرم اینها هیچ کدامشان زن تراز انقلاب نیست.. انقلاب وسعتی است به اندازه ی هر نفس.. .به اندازه ی وسعت هر انسان و همه ی اینها اشاره‌ای محدود کمرنگ بی‌انتها، به گوشه و کنار این وسعت تاریخی هست..‌ با خودم فکر می‌کنم و احساس می‌کنم دیگر نباید دنبال جایگاه تاریخی زن و زن تراز انقلاب باشیم‌.. اصلا این جا پیدا کردن برای زن را باید تمام کرد... اصلا همه ی این واژه ها را باید دور ریخت و با تک تک آدمها در جای خودشان روبرو شد... احساس می‌کنم تمام این کلمات یک کادری می‌بندد، کارخانه ی ربات سازی می‌شود برای نشان دادن یک زن در جایگاه درست! اگر قرار بود جای زن معلوم شود، قطعا با حضرت زهرا باید معنا و پیدا می‌شد...حضرت زهرایی که تماما مستور و گمنام نمایان می‌شود... کمی بالاتر قدم بگذاریم...فقط کمی بالاتر از این کلمات... ✍ @gharare_andishe
مرا بگذار و شعرم خوان که شاعر شنیدن دارد و دیدن ندارد...! و شاید قصه‌ی تاریخ همین باشد که تو در قلبت سکنی بگزینی و از اسم و رسمت که شهریار باشد، گذر کرده‌ باشی و شعر را از پس هم‌خوانی قافیه درک نکنی، بلکه به درک شاعرانه رسیده‌ باشی و آن‌وقت است که در جواب این سؤال که بهترین شعری که شنیده ای چیست، بگویی :«خدایا خدایا تا انقلاب مهدی، خمینی را نگه دار!»است. @gharare_andishe
در جستجوی نور ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ هر سال در حسرت سفر اربعین، با سوز و گدازی وصف ناپذیر راهیان اربعین را بدرقه می کردم و در دل به دلِ جامانده ام تسلی می دادم که جامانده ها را راهیست به حسین که شاید راهیان این راه این را درک نکنند. و اینک امسال این ‌من و این دلی که سوخته بود، او را هم راهی کردند، بسم الله، باید طی طریق می کرد تا بیابد نوری را که در انتظارش بود. در لحظاتی که شفق در افق آسمان کربلا جلوه گری می کرد و کم کم جای خود را به سیاهی شب می داد، با پاهای خسته از سفر وارد کربلا شدیم، ولی کوله باری داشتیم پر از خاطرات شیرینِ مشایه که هر کدام می توانست خستگی این جسم را نوازش کند و التیام بخشد. در کوچه پس کوچه های شهر می رفتیم و چشم ها شوق دیدن گنبدهایی را داشت که سالهای مدیدی در عطش دیدن شان همچون ابر بهاری گریه ها سر داده بود. از خیابان های شهر  گذشتیم تا بالاخره رخِ اولین گنبد بر ما جلوه گری کرد، آری گنبدی از آنِ ساقی که کارش دلداده کردن بود، تا کسی جز ارباب را طلب نکند. و بعد از آن چشمان عاشقم طلب جام مدام ‌می کرد و هر دم تشنه تر از قبل در جستجوی راهی که بین دو حرم بود، و اینک جلوه گری  گنبدی ویژه تر، انگار مسیری را باید طی کنی تا به اندرونی راهت دهند، گاهی نگاهی بر این گنبد و صحن و سرا و گاهی بر آن دیگری. این دل بی قرار طاقت دوری نداشت، اما همین که جسم خسته و بیمارت تا اینجا دوام آورده بود کار عشق بود و جز این ممکن نبود. ولی انگار در ازدحام این مسیر نور دیگری مرا صدا می زد، که بیا و خستگی به در کن و با حالی خوش تر به زیارت برو. ناخودآگاه به یاد یک آدرس افتادم که لحظات آخر قبل از سفر به دست من‌ رسیده بود.  بیت ابو الفاطمه نام منزلی بود در طبقه چهارم در شارع العلقمی، که اصلا قرار نبود چنین آدرسی به کارمان بیاید، جستجو کنان به دنبال پیدا کردن آن نام  به راه افتادیم. بالاخره دری به روی ما باز شد و دخترکی به نام نور، زیبا رو و نورانی با موهایی طلایی همچون‌ نور به استقبال ما آمد. لابد این دخترک دو ساله رسالتی داشت که ما را از مرزهایی دور و در بین این ازدحام و شلوغی شب که موکب ها و منزل های دیگر می توانست در انتظارمان باشد، به اینجا کشانده بود. آن چه از میهمان نوازی مردم این سرزمین در مسیر مشایه دیده و شنیده بودم تکمیل کننده تر را در این‌ منزل با صفا به نظاره نشستیم، مریض داری و همنشینی با میهمان و هدیه دادن هایشان به وقت خداحافظی را هم اضافه کن بر این لطف و صفا. کرم و صفای این بیت مرا به یاد کریم اهل بیت می انداخت. من اما در جدال با بیماری و عطشِ زیارت، به نور فکر می کردم، به خانه شان که کوچک بود ولی مثل سرزمین‌کربلا که می گویند این روزها وسعت می یابد تا این همه زائر را در دل خود جای دهد، به مادر بزرگش که همه کاره این بیت بود، به اینکه منزلشان در طول سال برای میهمان ها باز است و مثل زمان اربعین دسته دسته میهمان می آید و می رود و ایشان بهترین پذیرایی و زیباترین رفتار را با میهمان دارد، و به خیلی چیزهای دیگر که بغض می آید و راه گفتنش را می بندد. سفرِمن تمام شد، دیدار نور به پایان رسید، اما نور هنوز دارد در باز می کند بر روی میهمانی دیگر و این راه ادامه دارد. من اما به وسعتِ دلِ صاحبان این بیت می اندیشم و در جستجوی نور. دلی که من صاحبش هستم باید به کدامین خصلت منوّر شود تا من نیز ادامه دار شوم و در یک چیز خلاصه نشوم. در جستجوی نور... ✍ @baaz_arbaeen | …باز، اربعین
اخلاق در وضع کنونی.جلسه دوازدهم.MP3
33.62M
🎙 🔹متن خوانی و گفتگو 🔹کتاب "اخلاق در زندگی کنونی و شرایط اخلاقی پیشرفت و اعتلای علوم انسانی" دکتر داوری 🔹فصل نهم : ایدئولوژی و اخلاق 🔹بخش دوم 🔹جلسه دوازدهم ٢٨ شهريور ١٤٠٢ @gharare_andishe
🔹درکی که ما اکنون از مسئله اخلاق داریم، این است که کاری که فرد بتواند نسبت به آن اراده کند و اراده را هم در نسبت با اختیار دانسته و این دو را قرین هم می‌انگاریم؛ در حالی که اختیار است که اخلاق را پیش می‌آورد نه اراده. ما اراده را با اختیار اشتباه گرفتیم و اراده آزاد داشتن را اخلاقی دیدیم؛ اما این جهان، جهانِ بی‌اخلاق است. اخلاق در دنیای امروز به این راحتی پیدا نمی‌شود از این رو دکتر داوری در نسبتهای مختلف از قبیل اخلاق و فلسفه، اخلاق و ایدئولوژی... از آن می‌گویند تا متوجه شویم چه چیزی گم شده است. 🔹در جهان اراده های معطوف به قدرت مجالی برای اختیار آدمی نیست. وقتی می‌خواهد بجنگد، مسئله این است که این اسلحه است که به او توان داده و چون می‌تواند بزند، پس می‌زند و آن هنگام که توانایی جنگیدن ندارد، نمی‌جنگد زیرا که دیگر اراده ای نیست و اینجا با اختیار به دشواری می‌توان در این صحنه بود. در دفاع مقدس گویی انسان صاحب اختیار می‌شود. وقت و عالمی‌ است که انسان از همه چیز آزاد می‌شود و می‌تواند اختیار کند. بسیجی خمینی در بیرون از عرف متعارف جنگیدن عمل می‌کند و گویی سراپای وجود او قلب اوست و به غیر از این هم راهی برای بودن در آن خطر وجود ندارد. دیگر اکنون خود اوست که در میان است و اینجا این سخن «تا توکّلتان چقدر باشد!» است که راهگشاست. این سخن در جهانی پیش می‌آید که وادی اختیار است. قرار گرفتن در نسبتی است که گویی راه کربلا برای انسان باز شده و افق کربلایی در نظر او پدیدار گشته است. جایی که با اختیار توان پیمودن آن میسّر است که همان وادی اخلاق است. @gharare_andishe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰انتظار فرج یعنی همه‌ی سختی‌ها قابل برداشته شدن و برطرف شدن است. نه اینکه بنشینید انتظار بکشید؛ بلکه دل شما گوش‌به‌زنگ باشد.. بيانات ۱۴۰۲/۱/۲۹
17.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دارالسلام مادر.... در زمانه ای به سر می‌بریم که شاید یکی از پرسش‌های جدی این است که مقام زن کجا پیدا می‌شود؟ زمانه ای که پرسش از مسئله زن پیش آمده و شاید زن، حضوری را دنبال می‌کند در افقی بلندتر و گشوده تر از دیروز و در نسبتی جدی‌تر با دنیای امروز! فارغ از وجه سرمایه دارانه و فمنیستی ماجرای حضور زن در دنیای امروز، گویی اراده دیگری برای بودن در زن پدید آمده که با گذشته فاصله دارد و نقطه اوج بالاتری را دنبال می‌کند که می‌توان بروز آن را امثال مادران شهدا نظاره کرد. گویی در افق انقلاب اسلامی زنی محقق شده که تمنای بودن در دارالسلامی بس عظیم را دارد. زن انقلاب که حاصل مواجهه اسلام با جهان جدید است، حکایت از نسبتی اتفاقا جدی از ایشان با دنیای امروز است که توانسته نقطه اوج بسیار بالایی داشته باشد و گویی چنین نحوه درکی از مسئله در افق دینداری مرسوم و سنتی نیز وجود ندارد. نحوه درکی از حیات و بودن در دنیای امروز که در امثال مادران شهدا به ظهور می‌رسد، نشان از تعلق ایشان و نحوه نسبت جدی ایشان با مسئله دنیای امروز و گذر حقیقی از جهان مدرن و افق بلند دینداری است که در این مواجهه به ظهور آمده است... @gharare_andishe
💠 «روایت اول» برای فرار از اصرارهای مداومش، همین‌طور که خیره خیره نگاه می‌کنم به عکس جهادگر شهید، می‌پرسم: به نظرت شهادت را به بها می‌دهند یا به بهانه؟! از من اما زرنگ ترست و می‌فهمد دارم از زیر بار اصرارهایش در می‌روم.. برای هر کدام از توجیهاتم جوابی در آستین دارد...! من اما نمی‌خواهم دلیل اصلی‌ام را بگویم، من اما در اصل می‌خواهم از دلیل اصلی ِ جا زدنم فرار کنم...! آخر سر با حالت قهر خداحافظی می‌کند و می‌رود ...! چند دقیقه بعد نوتیف پیامش می‌آید که: چه قدر لجبازی تو دختر... من تا حالا به کسی این‌قدر التماس نکردم.. به هر حال من اسمتو نوشتم..! پیامش را از نوتیف خوانده‌ام اما جوابی ندارم که بدهم! آخر چه طور بگویم توان جسمی و گرما و تاول و... بهانه است..! چه طور بگویم پای قلبم تاول زده و روحم زمین گیرم کرده ؟ چه طور بگویم نشسته‌ام کنج خراب آباد دنیا و تکه تکه‌های قلبم را از گوشه و کنار جمع می‌کنم .‌.. چه طور بگویم که خودم هم در عجبم از این قلب و حالات و احوالاتش؟! جواب نمی‌دهم و می‌فهمد که من هنوز همان سرتق ِ لجباز ِ زبان نفهمم...! همان که می‌خواهد با استدلال و فلسفه و خزعبلات این‌چنینی خودش را تبرئه کند و دلیل بیاورد..! لحظه ی آخر عکس لیست را می‌فرستد و می‌گوید مطمئنی از تصمیمت؟! مطمئن نیستم! خیلی وقت هست از چیزی مطمئن نیستم! قرآن دست می‌گیرم، چشم‌هایم را می‌بندم و قرآن را روی قلبم می‌فشارم و صفحه را باز می‌کنم... چند بار می‌خوانم عربی به فارسی، فارسی به عربی... قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ... «ظلمت نفسی» مدام در ذهنم مرور می‌شود ... و آیه ی آخر می‌شود تیر خلاص... فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ ۖ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ... از شهر بیرون آمد.. از شهر بیرون برو... از این مردم فرار کن به سمت حسین...
💠«روایت دوم» خادم موکب می‌خواهد عکس دسته جمعی بگیرد؛ من اما کز کرده‌ام گوشه ی موکب و نگاهشان می‌کنم ... دانشجوهای بیست و چند ساله با ذوق بچگانه ای علم هایشان را تکان می‌دهند و با عشق سلام یا مهدی می‌خوانند ...! نگاهشان می‌کنم و نمی‌فهمم کی و کجای سرود تصویر مقابلم تار می‌شود و گونه‌هایم خیس...! شاید چند ساعت پیش وقتی بالاخره چند صندلی پلاستیکی پیدا کرده و کوله بار زمین گذاشته بودم، طعم گس چای عراقی را مزه مزه می‌کردم و همچنان جمعیت روان را نگاه می‌کردم، برای ثانیه‌ای با خود گفتم کدام‌یک از این آدمها به تو می‌رسند...! و حالا بغض همین یک جمله سر باز کرده باشد... . وقت گذشته و زمان حرکت است می‌روم که تذکر بدهم و حرکت کنیم... دختر ِجوان ِعربستانی می‌گوید: اسم من زینب و اسم هایمان را می‌پرسد. می‌گویم من هم زینبم... و ناخود آگاه به سمت آغوش هم کشیده می‌شویم ... هر سه زبانِ عربی، فارسی و انگلیسی را دست و پا شکسته و با زبان بدن به کمک گرفته که چیزی به من بگوید... به قلبش اشاره می‌کند و می‌گوید My heart is broken... چند لحظه بهت زده می‌مانم ... بعد انگار خاکستری درونم شعله ور شود...! نگاهش می‌کنم، اشک در چشم‌هایم حلقه می‌زند. باز به آغوشش می‌کشم، می‌فشارمش... نمی‌دانم می‌فهمد یا نه، اما زیر گوشش زمزمه می‌کنم من هم همین‌طور ... فکر می‌کنم کوله ام برای یک قلب شکسته ی دیگر جا داشته باشد...! .
💠 «روایت سوم و آخر» ... بغض چیز عجیبی ست... نفس می‌رود و می‌آید، اما آدم احساس خفگی می‌کند...! این بغض ِ غریب از همان شبی شروع شد که پاهای تاول زده و ناتوانم را می‌کشیدم روی زمین و صدای لش لش ِ کفش‌هایم را می‌شنیدم ... بعد با خودم می‌گفتم این صدا را با تمام وجود سیو کن برای لحظه‌های دلتنگی..! از همان لحظه‌ای که در تاریکی شب، سر در گریبان تفکر و حیرت و عشق با نوای آسد مرتضی آوینی حیاتم را به چالش می‌کشیدم و در مواجه ی نابرابر ِ روزمرگی‌ها و مردگیها همیشه اندیشه و صدای اسد مرتضی پیروز می‌شد ...! آن شبی که من مانده بودم و جمله ی، این اربعین چیست و ما کجاییم؟! همان شب، بغض نشست به جانم...! با دیدن تابلوی " مدینه الامام الحسن للزائرین..! " از آن شب بغض خفه کننده و گلوگیری مهمانم شد و تا کربلا همسفرم ماند... ره توشه ی سفرمان دقت به نشانه ها و روضه ها بود...! اگر مجال و توان بود همان دم، همان لحظه بدون توجه به اطراف می‌نشستم رو به روی این تابلو و های های می‌باریدم...! . . ... ✍ @baaz_arbaeen @gharare_andishe
میان بوق و دود و صدای ترمز ماشین‌ها، صدای زمزمه ی ضعیف اذان برایم جهانمان را تداعی کرد جهانی که در یک توده ی سیاه و ضخیم گیر کرده و از دور نوری سوسو می‌زند. برایم سخت غم‌انگیز است که نمی‌دانم کدام‌یک از ما با آن نور حیات را دوباره تجربه می‌کند و چند نفر از ما در تاریکی و سرما کم کم پژمرده و بی‌رمق می‌شود ... این بی‌قراری و سردی ما بی‌دلیل نیست؛ ما گلبرگهایمان خشک شده، نه اینکه نخواهد، نه، دیگر توان جذب نور و حرارت را ندارد. من می‌خواهم بدانم ما کیستیم؟ چرا همه چیز عادی شده؟ چرا این زندگی عادی عادی شده؟ کاش کسی فریاد می‌زد مرگِ زندگی در این جهان را! کاش کسی بی‌مهابا این خبر را به ما می‌داد تا همگی شوکه می‌شدیم ... ✍ @gharare_andishe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️خیلی شگفت آور است که انسان در متن عظیم‌ترین تغییرات تاریخ جهان و در میان سردمداران این تحول زندگی کند و از غفلت هرگز درنیابد که در کجا و در چه زمانی زیست می‌کند... @gharare_andishe
آینه دفاع مقدس آینه صورت و معنا
چه زیبا جمله‌ای و مقدس روایتی.‌ این
حرف مرا می‌برد به سالهای خیلی دور که هزاران روایت و صدها آیه در موردش شنیده ایم و به آن ایمان آورده‌ایم که روزی رسول‌اللهی بود و دستش در دست وحی، جانش آینه‌ای که اراده و فعل خداوند را در آن سرزمین‌ها بازتاب می‌داد. در جدال حق و باطل ها بود که این رسول جهاد را برای آنان که تشنه خدا بودند معنا می‌کرد. آیه آیه از وحی می‌گفت که چطور جان‌هایی را که در راه خدا پیکار می‌کنند می‌خرند و جز ربّ روزی دهنده شان نیست، چطور رازهایی هست در این عالم که جز با خون فاش نمی شود، این که آدم‌هایی هستند در این عالم که وقتی از بین شما می‌روند، آنان را مرده می پندارید ولی این ها زنده گان حقیقی اند، حیات دارند و هم اکنون در این عالم کار راه می اندازند، سرنوشت ها می سازند و اصلا رسولانی خواهند شد برای راه گمگشته‌گان در آینده. روزگاران گذشت، مردم آمدند و رفتند و آن جهاد، در پی حوادث یادشان رفت. آن صورت و معناها در غبارهای زندگی بی رنگ شد. تا اینکه در عصری که جان ها به ستوه آمده بود از دست مردمانِ نامقدس، دفاعی مقدس جان گرفت.‌رسولی که دستش در دست همان رسولِ الهی بود، آینه گَردانی می‌کرد و جلوه حق را بازتاب می‌داد.‌ مثل وقتی که نور را در آینه می‌چرخانی چطور در انعکاس نورش ذراتی که می پنداشتی در سکون و جمود و سکوت‌اند، جان گرفته‌اند و مستانه به دور خود رقص سماع می‌کنند. آری مردمانی برخاستند و خروش کردند. دشمن جان های زیادی را گرفت، خون های زیادی خون بها شد. این خون ها شدند آیه تا بعدها نازل شوند بر قلب هایی که قرار است خریده شوند و بریده شوند از هر آنچه بی معنا می‌کند زندگی را. در کوی و برزن ها نام این آیه ها نشست بر پیشانی آبروی محلّه ها. سال های مدیدی است که هنوز آیه های به جا مانده از آن کتاب مقدس رخ نشان می‌دهند، گاهی با نام و گاهی گم‌نام. و تو چه می‌دانی که چه دل‌هایی با این آیه‌ها زنده می‌شوند، دل‌هایی که تشنه معنا و صورت دیگری هستند و عطش جُستن و شدن دارند. این آینه مقدس هنوز که هنوز است انعکاس می‌دهد صورت ها را و معناها را برای آنان که طالبند، عاشقند و یا برای آنانی که این طلب هنوز زیر خاکستر است برایشان و سربرنیاورده. برای فرزندانِ من و تو حتی اگر در سرزمینی باشند دور‌دست و یا حتی آنان که هنوز پا به عرصه این دنیا نگذاشته اند. آری روایت همچنان باقی‌ست، اما زیباترین جلوه از این روایت را روزی خواهیم دید که معنای حقیقی این صورت‌ها قرارگاهی زده باشد در این عالم.‌ روزی که این طنین در همه جا بپیچد که یا اهل العالم... ✍بیکرانگی و دلدادگی @gharare_andishe
اخلاق در وضع کنونی..MP3
30.17M
🎙 🔹متن خوانی و گفتگو 🔹کتاب "اخلاق در زندگی کنونی و شرایط اخلاقی پیشرفت و اعتلای علوم انسانی" دکتر داوری 🔹فصل دهم : آیا اخلاق جزئی از متافیزیک است؟ 🔹جلسه سیزدهم ٦مهر ١٤٠٢ @gharare_andishe
قرار اندیشه
🎙#مسئله_اخلاق 🔹متن خوانی و گفتگو 🔹کتاب "اخلاق در زندگی کنونی و شرایط اخلاقی پیشرفت و اعتلای علوم ان
. 🔹گویی ما یک بی توجهی نسبت به طرح مسئله اخلاق در فلسفه داشتیم که باعث شده مجالی برای علم اخلاق در فلسفه ما پیش نیاید. حال شاید بتوان با کانت، اخلاق را در فلسفه خود پیدا کنیم و این درک کانتی بنای یک نحوه نسبتی را دوباره با اخلاق روشن می‌کند. در نسبتی که اکنون با عالم جدید داریم، با یک بی اخلاقی روبرو می‌شویم که در پس آن ممکن است شرع را اخلاق بپنداریم و گمان کنیم دین با شریعت می‌تواند صاحب اخلاق شود در صورتی که شرع، اخلاق نیست و انسان امروز در یک بی نسبتی با دین قرار دارد و این قانون تکنیک است که حکمفرماست. حال اگر بخواهیم فقه را جای اخلاق قرار دهیم، انگار آن را نهایتأ در زمره یک انضباط اجتماعی قرار می‌دهیم. اینجا شاید فکر کردن به مسئله کانت برای ما در عالم دینی، گره گشایی دارد. در نگاه کانت به مسئله اخلاق، فعل اخلاقی متعلق به عالم آزادی است. عالمی‌ که انسان خود را در انجام دادن فعل، صاحب اختیار می‌بیند. در این ساحت اگر به نسبت فعل اخلاقی با دین بیاندیشیم، مسئله وقت و زمان پیش می‌آید و انسان عمل را در وقتی انجام می‌دهد که مجال عمل پیدا می‌کند. مسئله در اینجا با مسئله ولایت گره می‌خورد که در این نسبت انسان در اختیار نسبت به انجام افعال دینی قرار می‌گیرد و تکلیف شرعی را در ساحت اختیار می‌پذیرد و این مقام آزادی است. مانند جمله «تا توکّلتان چقدر است!» اینجا گویی اختیاری دارید که تا کجا می‌توانید در این عمل قرار بگیرید و اینجاست که مسئله اخلاق پیدا می‌شود. @gharare_andishe
. در برهه‌ای از زمان نفس می‌کشیم و زندگی می‌کنیم که گویا حیات نداریم. آشفتگی، حیرت، رنج و در آخر پوچی ارمغان جهان خزان زده‌ای ست که اگر ترس و عادات روزمره‌ بر زندگی مردمانش سایه نمی‌انداخت می‌‌فهمیدیم، خستگی وضع موجود امان مان را بریده است. و آن‌گاه که از عادات روزمره‌ی احاطه یافته بر جانمان رها شویم و خود را در آیینه‌ی حق بنگریم، نیاز به عالم معنا را طلب خواهیم کرد. به راستی که آدمی اگر دستاویزی برای حیات و دلیلی برای بودن نیابد، جز بحران پوچی حاصلی نخواهد داشت... و حال در جست و جوی معنای زندگی، به مسیرهای گوناگونی برمی خوریم که به وصال نمی‌رسند. راه ها و کوره راه هایی متنوع و پر چالش... «رنج» اما همراه بلاشک توست در هر راهی! بنابراین عقل حکم می‌کند اگر لازمه‌ی طی طریق رنج است، در راهی قدم برداریم و خود را خرج مسیری کنیم که سزاوارتر باشد... در تکاپو و تلاطم انتخاب‌های حیات، هراس از آنکه مبادا خستگی‌ها و عادات بر جان‌مان غلبه کرده، راهزنانِ مسیر درد هایمان را غارت کنند و در نهایت حکایت‌مان حکایت «خسره الدینا والاخره» شود، چون شراره‌ی آتش جانمان را می‌گدازد و خاکستر بی دردی هراسمان را دوچندان می‌کند. 🖋 زینب امینی @soha_sima
از چه بگویم از مغزی که فریاد می‌کشد اما محکوم به سکوت است چون کسی او را نمی‌فهمد با چه عنوان حرف‌هایم را بگویم ...؟! فریاد قلب‌ها فریاد مغزها زبانی فرورفته در دهان سکوت سنگین مچاله شدن قلب‌ها نتیجه اش چه خواهد شد !؟ درک متقابل؟ بعید می‌دانم این روزها همه چیز بعید است اما هیچ‌چیز از هیچ‌کس بعید نیست پارادوکس جالبی است! این روزها پر از تناقض‌ها و تزاحم های پی‌درپی ام احساساتی دارم که گنجایش قلب و مغزم در برابرش به سان کاسه به دریا است نه قلبم، نه مغزم، توان کشیدن بار این حس را به تنهایی ندارد چه را تفسیر کنم؟! وقتی که نه جایم درد می‌کند و نه می‌توانم ملموس بگویم چه شده‌ام خیلی از مفاهیم برایم معنا ندارد گویا دیگر فارسی بلد نیستم! از واژه ی دلتنگی، عشق، محبت، غم، درد و.... من از هیچ‌کدام دیگر تصوری ندارم حتی نمی‌توانم این واژه‌ها را معنی کنم... 🖊سارا صادقی @gharare_andishe
از وقتی تو را شناختم، مبهوت زیبایی بیکرانه ات بودم. قصه‌هایت هم زیبا بود و هم درک نکردنی، می‌دانی چرا؟ چون دنبال ربط بودم با خودم و ایامی که در آن می‌زیستم، ربطش را نمی‌فهمیدم. حال اندکی که می‌اندیشم به خویش می‌خندم، آخر مگر تو چقدر با خویشتنِ خویش آشنایی که در دل اقیانوس بیکران قرآن در جستجوی قطره جان خویشی؟ آری تو قصه حیات منی و قصه مماتم نیز؛ تو قصه ی آن به آنِ انسانی، با هزار لایه ی ناشناخته؛ تو قصه ی عالمی و جهان که او خود ماست در وسعت ظاهری. امروز در هیاهوی دوران شیدایی مردمان شوریده ی اباعبدالله الحسین علیه السلام و بر سر خان نعمت امام راحل و شهدا این را یافتم که قصه ی ما در هزار توی زیبای بیکرانت نهان است. هزار جان عاشق سوخت تا امروز در گوشه‌ای از دهکده جهانی، عقل بشر بیدار شود به کلام روشنگرت؛ و قصه تاریخ خویش را در سنت‌های حکیمانه ات بیابد، آری سنت‌هایی که ادبهایی در مسیر شدن، خلق می‌کند، برای شکوفایی انسان در بستر زمانه‌ای که بشر خویشتن خویش را در بزرگراه‌های قدرت و در زیر چرخ‌های سلطه گم کرده است. قرآن عزیز! تو کلام مادری هستی که برای ایجاد بستری برای شدن فرزندان خویش با هر طبع و هر رنگ و هر ظرفیتی و در هر زمانه و هر شرایطی مهرورزانه و آزاد از هر زورگویی و فشاری، قصه ی او را با او می‌گویی تا نور شوی و راهی برای پیدا کردن خویش. آری تو کلام مادری هستی که احیاکننده ی زمین است، زمینی که از وجه طبعی هم مادر بشریت است و هم فرزندان آینده ی بشریت. تو برایم از تفاوت‌ها می‌گویی ولی چنان برایم می‌نمایانی که تفاوت‌ها برایم هنر آفرین می‌شود و به جای ترس، آنها را به عنوان راهی برای شناخت و شدن و زیبا شدن تابلوی هستی پیش رویم می‌آوری. آری! تو مرا که همچون کودکان سرگرم بازی ام، متوجه باطن مقدس عالم و آدم می‌کنی و من در آنی می‌بینم و در خیال خام خویش باز هم سرگرمم که راحت است و یا ترسانم که مگر شدنی است!؟ ... اما تو دست به دامان پاکترین و عاقلترین بهانه خلقت می‌شوی و او به رسم پدری، رخی می‌نمایاند و از آن شوریدگان شیدا باغستانی به صحنه می‌آورد تا شاید باورم احیا شود و عمیق‌تر بیندیشم و جدی تر شوم و عزمی کنم که برای انسان شدن از خویش گذری کنم در عین اندیشه و نیست شوم در هست او و هست شوم به اذن او... ای قرآنِ جان! تو باز بخوان... هر آن بخوان و با آن شیدایانِ حاضرِ آن یارِ غایب از نظرهای خاک آلود، دست در دست هم بخوانید و رونمایی کنید... ایمان دارم به جاری شدن شما در جان عالم و آدم؛ و امید دارم به شکوفایی انسانی که در محضر شما با وسعت عالم و آدم مواجه می‌شود تا جهانی تجلی کند در بین دو جهان، جهانی ماورای سنت و تجدد... جهانی آباد 🖊 @gharare_andishe
این آیه‌های سورۀ حشر است، هان! به گوش! در صور می‌دمند، هلا خفتگان، به هوش! بالابلندِ مأذنه‌ها با اذان خوش است زیباتر آنکه مسجدالاقصی زند خروش @gharare_andishe
کسی کوچه دوستی را می‌داند کجاست؟ سال‌های سال است گم شده.. نشانش را نمی‌دانم، فقط می‌دانم بن‌بست نیست.. یکی دیوارش صبح‌ها پر است از پرتو خورشید، می‌دانم بچه‌ها آنجا چه ساده پرشور و خندانند؛ رهگذران می‌آیند در سکوت می‌روند در سکوت اهل کوچه تحلیلگرش نیستند می‌دانم آنجا دوستان آشنای خوبی هایند و یکدیگر را نمی‌شناسند، نه، نمی‌شناسند آنها محو ذره‌ای خوبی اند که در وجود هرکس هست ... این‌گونه وصفش می‌کنم شاید چون من متنفرم از کوچه‌هایی که دوستان می‌گویند من فلانی را می‌شناسم مردم آنجا بوی باران را روشنایی برف را، پشت پنجره شب دو فاخته ی روی دیوار را و هزاران چیز دیگر را که در سرعت عبور از یاد برده‌ایم، دوست دارند... کِی و راستی از کِی ما چنین دیوارهایی کشیدیم میان خودمان؟ ... میان خودمان و آسمان دیوارهایی به گستردگی نیستی.. چه عجیب است و ترسناک براستی ترسناک است وصف حال این روزگار اینجا هیچ‌چیز سر جایش نیست شاید هم نه چیزی هست، نه جایی.. روزگاری که ترس و حیرت و شوق، دیگر جایی ندارد. اینجا مردم در نیستی زندگی می‌سازند، برج می‌سازند، ماشین لوکس سوار می‌شوند، جایی را که جهنم هم نیست، بهشتش می‌نامند. آن را که از این دردها ناله می‌کند، مسکن می‌دهند و افسرده می‌نامند یا هزار برچسب دیگر... اینجا نه مرگ را ارج می‌نهند، نه تولد را؛ هرکدام زیر خروارها سود و ضرر گم شده بیا، بیا باهم کنج این دیوار در پی پرتو نوری که دمیده، امیدوار باشیم ... این نور بوی خدا می‌دهد بوی حیات بوی چشمه ای مخفی در دل بیابان! آب این چشمه همان شراب مردافکن است.. 🖊 @gharare_andishe
. 🔹غالبا برای دفع فساد در جامعه به افزایش قدرت نظارتی یا پرورش افراد مهذب و تلاش برای خوب شدن تک تک افراد جامعه تلاش می‌شود. در صورتی که مسئله در خوب شدن افراد یا در نظارت قوی تر نیست و با وجود تأکید بر اینها نهایتا ناامید بازمی‌گردیم. این ناشی از عدم درک مناسباتی است که در جامعه وجود دارد. گویی راهی دیگر وجود دارد و آن مسئله تفکر است. این راه چه افقی از حضور در جامعه را برای خود مدنظر دارد و چه راهی را پیش می‌گیرد و چه مسیری را طی می‌کند؟ چه تمنا و طلبی در اوست؟ 🔹وقتی پیوندها سست است و نظام ارتباطات مناسب در جامعه نیست، مسئله در بد بودن افراد نیست بلکه مسئله این است که فساد شروع می‌شود و اینجا کسی تاب ایستادن در برابر این فساد را ندارد. گمان می‌کنیم می‌توان افراد مهذبی تربیت کرد که مقابل این فساد بایستند؛ در صورتی که مسئله این است که باید به این مناسبات اندیشید و راهی وجود دارد. 🔹پیامبر چگونه جامعه ای که پر از فساد است را متحول می‌کند؟ آیا تک تک افراد را درست می‌کنند یا راه جدیدی برای حضور انسان‌ها باز می‌کنند؟ اگر به این بیاندیشیم، می‌توان به اساسی ترین نحوه حضور پی برد. @gharare_andishe
جای روایتی در زیر این تصویر خالیست! شاید باید هیچ نگفت و تماما به تماشای آن نشست؛ چشم دوخت و تنها در آن نفس کشید تا تو را در قصه‌اش همراه کند و تو را نیز در جایی که باید باشی، مستقر کند. جایی که تنها حضورِ حقیقیِ تو بر این کره خاکی است تا بار الهی را بر دوش کشی و سهم خود را در این جهان ادا کنی. فلسطین، تجسمِ اربعین، نور، روشنایی، دریا، گلی رز همراه با خار در دستانی که پرچم هویتش را بر فراز آسمانی آبی در آورده.... بالای سرها... و راهی که از سر گرفته شد... همه چیزش شاعرانه است... شعری حقیقی. تمثیلها شاعرانه در هم تنیده‌اند و یگانگی‌اش در یک قاب ثبت شده‌ است. 🖊 @gharare_andishe
هدایت شده از نقطه‌ی جیم
امشب یاد یک قصه‌ی جنایی افتادم. دختر و پسری عاجز از ازدواج و برقراری ارتباط در شرایط معمولی ‌و هرروزی هستند.که ناگهان خود را در یک داستان جنایی یافتند داستان مرد همسایه که همسرش را کشته ... یعنی هنوز نمی‌دانیم ولی ای کاش کشته باشد! چرا که فقط در این‌صورت دختر و پسر زیبای ما می‌توانند باهم ازدواج کنند. پس اگر آن مرد زنش را کشته باشد و حدس آن دختر و پسر در این‌باره درست از آب در بیاید می‌توانند باهم ازدواج کنند و ما از وصل این زوج زیبا (ولو بقیمت ریخته شدن خون بی‌گناهی)کامروا خواهیم شد ..... می‌دانید چرا یاد این ماجرا افتادم؟ پاسخ ساده است. راستش من چیزی را فهمیده‌ام اینکه فلسطین خط مقدم اسلام است و با نابودی‌اش خدا نکند ! اجازه دهید ماجرا را برعکس کنم اسرائیل جایی بیرون از ما و تمنایمان وجود ندارد. اسرائیل خود ماییم که از مرگ می‌ترسیم و سخت به‌این دنیا دلبسته‌ایم. ما همه‌چیز را حق خود می‌دانیم و می‌خواهیم دیگران از زمینمان( درواقع حقشان) محروم شوند تا ما برای خودمان دنیا و رفاه و امکانات دست و پا کنیم. راستی ما دلمان نمی‌خواهد لب ساحل دریای مدیترانه دراز بکشیم و در دلمان آب تکان نخورد و بعد آیفون چهارده پرو رجیستری شده‌مان را در دست بگیریم و ..... این ماجرا ته ندارد. اگر این دایره وسیع‌تر بشود می‌شود یک غده بنام رژیم صهیونیستی که ادبیاتش حق‌خواهی است و در این راه هیچ‌چیزی را در درونش مانع نمی‌بیند. راستی دختر درون فیلم وقتی کمی از رسیدن به آرزوی خود یعنی قاتل بودن مرد همسایه ناامید می‌شود و از این بابت نه او و نه پسر خوشحال نیستند در درنگی می‌گوید: چرا آرزو کنیم زن همسایه مرده باشد و از بابت زنده بودنش خوشحال نباشیم؟ ........ دنیایی که (آدم‌هایی که) اراده سراسر وجودش را گرفته ناچار به کین‌توزی مبتلاست. چرا که اگر بخواهد و بدست نیاورد (و یا برعکس) نخواهد و خلاص نشود، آرزو را مقدم بر همه چیز می‌داند. و در این راه هیچ حد و مرزی نمی‌شناسد. خود را محق می‌داند و دیگران را گرگ‌صفت و درنده خو که آمده‌اند تا کام زندگی را بر او تلخ کنند. ........ می‌گویند قرار است دست اسرائیل بزودی رو شود و من هم از این رویارویی معاف نخواهم بود. قرار است خدا دست اسرائیلی بودنمان را برایمان رو کند. ........ راستی اگر اسرائیل غاصب فردا با موشک محو شود .... راستی اگر مردمان این روزگار هرکس به‌حدی هم‌گام و هم‌صدا با اسرائیل نبودند، اسرائیلی هم روی کره خاکی وجود نداشت و اگر مردمان ندانند و چهره اسرائیل برایشان رو نشود فتحی هم رقم نمی‌خورد چرا که اسرائیل نیست ولی غاصبان وجود دارند و ویروسش درون ما پخش و پخش‌تر می‌شود. و این‌بار یک‌جور دیگر با قتل و تجاوز و ریختن خون حاج‌قاسم‌ها رخ می‌نماید. و افسوس اگر ما بدون اینکه به ریختن خون حاج‌قاسم راضی باشیم، خواستار دنیایی باشیم که خون حاج‌قاسم می‌ریزد و دنیا می‌شود عروسیِ دختر و پسری به بها و آرزوی ریختن خونِ مانع ( که اولیای خدا باشند ) ......... اگر یهود و خوی یهودی‌گری خون پاکان می‌ریزد چیز عجیبی نیست ولی مبادا خواست و اهوای ما به او مجال و فرصت چنین کاری داده باشد من که هرچه با خودم فکر می‌کنم می‌بینم از تکنولوژی موشک‌هایی که قرار است بر سر اهالی فلسطین خراب شود چندان بدم نمی‌آید و آن‌ها که می‌گویند کار اهالی فلسطین وحشی‌گری است نشان از خوی یهودی‌گری‌شان (ولو چندان با آن آشنا نیستند و قرار است بعد از رو شدن دستشان برای خودشان پشیمان شوند و داد بزنند که : ما که از کشتن و غصب و خونریزی دفاع نمی‌کردیم) دارد ......... می‌دانیم که اسرائیل یک ملت و یا یک استحقاق و اندیشه نیست. اسرائیل افسار گسیختگی این عالم است که درون وجود کسانی بروز یافته و به تمامیت رسیده است. و جز پادشاهی و یا خداوندی خواست و تمنایی نمی‌شناسد. اسرائیل خود این تمناست و هرکس چنین چیزی در وجودش احساس می‌کند باید از خودش بترسد و کسانی که این احساس را ندارند اکثرا غافلند و از خود بی‌خبرانند. تا این تمنا هست اسرائیل هم هست و اگر کردار این رژیم برای ما آینه نشود ممکن است فرصت از دست برود و گوش و چشم از دیدن و شنیدن عاجز شوند و سرمایه‌ی عبرتی برایمان وجود نداشته باشد. من فکر می‌کنم در فلسطین کربلا بپاست و این مظلومیت قرار است سرمایه‌ی قدرت اسلام شود و تماشای بدن‌های خونین به‌خاک افتاده واکسن کشنده‌ی این ویروس شود هرچند کمی جانمان را ضعیف و ناتوان کند. خدا عاقبت همه‌ی ما را بخیر کند و بجای خواستن دنیای حریص و کین‌توز منتظر جهانی سازد که قدم‌های مهدی عج بهار جان‌های عاجز ولی بسیار توبه کننده آن است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای سرو خوابیده در فضای سبز بیمارستان المعمدانی! کی باز می‌رویی و قد می‌کشی؟ همه آزادگان تاریخ منتظر رویش تو هستند... ای آنکه انتخاب کردی تا جان فدای مقاومت کنی، تا چشم بشریت را متوجه گمشده اش کنی! کی باز جان می‌گیری و زنده می‌شوی؟ همه ی انسان‌های این عصر در انتظار جان گرفتن تو هستند... ای جانی که تن بر خاک مقدس قدس شریف سپردی! مزارت کجاست؟ کدام زمین تربت پاک تو می‌شود؟ تا همه ی عاشقان و عارفان و دلسوختگان و آزادگان جهان بر سر مزارت، جان را صفا و شفا دهند... تو نگهبان و پاسدار انسانیتی! تو بر قله عظیم عشق و ایثار ایستادی تا پرچم مقاومت و استقامت را برافراشته نگه داری! سلام و تحیت بر تو... و انتظار و باز انتظار سهم من... 🖊 @gharare_andishe
من یک مادرم مادر کودکی که چند روز است آب نخورده، کودکی که از ترس بمباران خواب به چشمانش نیامده.. مرا محکم چسبیده و اشک می ریزد، پناهی جز آغوش من ندارد.. چند روز است که همدیگر را محکم بغل کرده ایم و باصدای هر بمب، به چشمان یکدیگر نگاه می کنیم شاید،آخرین باری باشد که صورتش را می بینیم.. ضربان قلبش را حس میکنم، بعداز هر صدا تند می شود.. خیلی وقت است گریه نکرده، دیگر تشنه نیست، نمی ترسد و مرا محکم بغل نمی کند، آرام گرفته.. برایش لالایی می خوانم و او آرام چشمانش را بسته... @gharare_andishe