eitaa logo
قرار اندیشه
259 دنبال‌کننده
466 عکس
191 ویدیو
3 فایل
✦؛﷽✦ 🍀چیزهای زیادی برای دیدن هست، ولی چه وقت می‌توان دید؟ قرار اندیشه، محفلی است برای دیدن‌های ساده و گفتن‌های بی‌پیرایه تا لابلای قلم‌زدن‌ها خود را بیابیم و تحقق خود را رقم زنیم... راه ارتباط: @ta_ghaf @Rrajaee
مشاهده در ایتا
دانلود
بوی عطر می‌آید، آری بوی عطر وجود زنی از نسل ابراهیم خلیل عليه‌السلام. همو که وجودش آفتابی بود در دل جاهلیت جزیرة‌العرب. می‌دانی از که سخن می‌گویم؟ حضرت خدیجه کبری سلام‌الله‌علیها را می‌گویم، او که نماد شکوفایی ابعاد انسانی و حقیقی یک زن است... او که مدیری است مدبر در لایه‌های عمیق شکل‌گیری اسلام عزیز. می‌خواهی چه ببینی؟ او زن است و حیات، عقلانیت، اقتصاد، خرد و سیاست، عاطفه و محبت و ایثار و شهادت با او معنایی دیگر یافته است... تو دختری شریف از نسل دین حنیف حضرت ابراهیم علیه‌السلام هستی و در آن دوران که زن معنایی برای حیات حقیقی ندارد، چه طلبی داشتی، ای خدیجه الغرا؟ چه می‌شود که حق تو را در دل آن ظلمت دوران، این‌گونه محافظت کرد و چنان پروراند؟ چه خواستی و در تاریخ خویش چه درک کردی که خدا به تو چنان شوکت و وجود و عقل و منزلت بخشید و تو در اوج خرد و عشق همه را به پای دین محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم بر زمین زدی؟ چه خواستی که همسری‌ات برای او، رنگ و بوی مادرانه یافت و برای جان گرفتن رسالت عظیمش، مادری کردی؟ چطور می‌شود ساده از کنار شما گذر کرد؟ چطور می‌شود فقط ایثار و بخشش ثروت را دید و آن همه وسعت وجود را ندید؟ چطور می‌شود آن همه بصیرت را که جلوه‌اش عشق و محبت بیکران تو بود به محمد امین را دید و رد شد؟ تو دختری بودی، صاحب عقلی خاص و خرد اقتصادی بی‌نظیر با خواستگاران بسیار از تجار و بزرگان، چطور در آن جایگاه ایستادی؟ چطور به همه درخواست‌ها جواب نه دادی و از بین همه او را پذیرفتی؟ البته که شوکت و رفعت وجود آن جوان کارگزار یتیم، بصیرتی می‌خواست که تو داشتی ولی چه بر تو گذشت؟ تاریخ کجا می‌تواند بر ما روایت کند، رنج و محنت و عظمت جان تو را؟ که می‌تواند روایت کند فشارهای اطرافیان و غربت تو را در آن ایام؟ کیست که تو را بشناسد جز آن نبی‌ای که عالم و آدم را بهانه خلقت است؟ او، تو را چگونه یافت و درک کرد که آن همه بر تو مشتاق بود؟ تو ای خدیجه کبری سلام‌الله علیها! بیا و بگو، چه‌ها دیدی و چه‌ها کشیدی و چطور تنها شدی و اما ایستادی که آن ابرمرد تاریخ، بعد از تو چنان به یادت اشک‌ریزان می‌شد و در شنیدن نامت گویا هر بار، آن همه درک و خرد توحیدی ناب را باز به تماشا می‌نشست و جانش به شعف می‌آمد و نوای حمد بر جانش می‌جوشید و باران اشک می‌شد بر خدایی او که با اسلام بستری ساخت تا روی سفید تو ای بانوی عظیم شأن، تابلویی شود بر تارک تاریخ و مشعلی تابناک بر بشر جویای سیر تا بی‌نهایت! تو مادری کردی بر تاریخ! تو با تفکر و خردت، همه همراهی شدی تا بعثت جان محمد امین تحقق یابد! مگر می‌شود درک کرد که تو چه‌ها دیدی و کشیدی و ایستادی!؟ آری! الحق که تو مادری بر حضرت صدیقه طاهره سلام‌الله‌علیها، جز تو که توان مادریِ او را داشت؟ بانوی أُمِّ أَبیها پرور! تو مقدمه و سرآغازِ معنای مادری، ما قبرستان نشینان دنیا، از مادری تو بر جان‌های خویش، چه درک می‌کنیم؟ نهایتاً گذشتن از مال را، اما تو خویش را شناختی و مال صدقه‌ی تعالی جانِ پاکت بود، تو همه را دادی تا معنای مودت به ذی‌القربی جابه‌جا شود. تو از مال که هیچ، از آبرو و جان خویش هم گذشتی تا هرکس در جستجوی معنای انسان است، هرکس طالب سربازی امام زمان خویش است، با اندکی تفکر در تو و سیره‌ات راهی یابد تا ابدیت و در اوج خرد، لیک مجنون‌وار، به عشقِ امینِ هستی، بر آستانِ جانان، سر نهاده بودی و جان را فدای بنای چتر گسترده‌‌ی حکومتش کردی. گویا نوای جان‌ سوخته‌ی توست که می‌خواند: دردِ عشقی کشیده‌ام که مَپُرس زهرِ هجری چشیده‌ام که مَپُرس گشته‌ام در جهان و آخرِ کار دلبری برگزیده‌ام که مپرس آن چنان در هوایِ خاکِ دَرَش می‌رود آبِ دیده‌ام که مپرس من به گوشِ خود از دهانش دوش سخنانی شنیده‌ام که مپرس سویِ من لب چه می‌گَزی که مگوی لبِ لعلی گَزیده‌ام که مپرس بی تو در کلبهٔ گداییِ خویش رنج‌هایی کشیده‌ام که مپرس همچو حافظ غریب در رَهِ عشق به مَقامی رسیده‌ام که مپرس مادران و همسران شهدای عزیزِ ما و... اینک در غزه به تأسی از تو بدون نام و نشان ایستادند و بنایی ساختند که قابل نمایش نیست... آیا می‌شود در نسبت با این تاریخ، در نسبت با جنگ ترکیبی دشمن، ما نیز تو را در خویش بیابیم و با تو، بودنِ دیگری از خویش بیابیم که طبق فرموده‌ی آن یار، در جهت جمهوری اسلامی ایران، ایمان و امید و خرد و حکمت و اقتصاد را معنایی متناسب با تاریخ خویش بخشیم و سربازی در این میدان شویم؟ باز هم در انتظار خویشتن خویش می‌نشینیم... 🖌 @gharare_andishe
آیه‌ها را یکی پس از دیگری می‌خوانم آری خبریست در این دنیا خبریست! ما در میانه‌ی قصه‌ایم و برای سناریوی شخصیتمان باید دست و پا بزنیم و گریه کنیم تا لقمه لقمه در دهانمان بگذارند و جرعه جرعه بنوشانندمان... گاهی که دیر می‌رسد، دست پاچه می‌شوم و ناگهان انگار من هیچ نیستم حتی بودنم را حس نمی‌کنم انگار که هاله‌ای هستم در هاله‌ای و هیچ‌چیز نیست همه چیز علی‌السویه می‌شود. حس کودکی را دارم که مادرش برای تربیت او را برای چند لحظه تنها داخل اتاق یا حیاط می‌گذارد تا تنبیه شود و چقدر سخت است! انگار هیچی نیست حتی هوا... و وجودم در هم می‌شکند و گریه می‌کنم که من ضعیف و ناتوانم و از لولویی که از جایی ناپیدا مرا نگاه می‌کند، می‌ترسم و این بار مرا ببخش و آغوش گرمت را از من دریغ نکن... آری تو هزاران نفر بهتر از من را داری؛ نداشته باشی هم بر دامن کبریاییت گردی نمی‌نشیند اما من.... ✍ @gharare_andishe
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📢 قضایای غزه حقانیت تشکیل جبهه‌ مقاومت را نشان داد ✏️ رهبر انقلاب: این قضیه [غزّه] حقّانیّت تشکیل جبهه‌ی مقاومت را نشان داد. بعضی مطرح میکردند که خب این جبهه‌ی مقاومت در غرب آسیا چه لزومی داشت؛ نشان داده شد که حضور جبهه‌ی مقاومت در این منطقه جزو حیاتی‌ترین مسائل است؛ روزبه‌روز هم بایست این جبهه‌ی مقاومت تقویت بشود. طبیعی است انسانهایی که وجدان بیدار دارند در این منطقه، وقتی ظلم صهیونیست‌ها را می‌بینند، ساکت ننشینند، آرام ننشینند، به فکر مقاومت بیفتند؛ تشکیل جبهه‌ی مقاومت برای این است؛ برای مواجهه‌ی با این ظلمِ مستمرّ دائمیِ جنایت‌کاران صهیونیست علیه ملّت فلسطین و حامیان فلسطین است. 🔹️بخشی از سخنرانی نوروزی رهبر انقلاب در جمع اقشار مختلف مردم. ۱۴۰۳/۱/۱ 💻 Farsi.Khamenei.ir
ای درد و غم! تو چیستی؟ ای ناله‌ و فغان‌ بر ناله‌ها و فغان‌های از سر بی‌دردی‌! ای قلب! در این لحظه و روز دارم به تو شک می‌کنم، به زنده بودنت! چطور تاب می‌آوریم این همه جنایت و توحش را!؟ ای قلب بشریت، تو زنده‌ای؟ به من راست بگو دیگر تاب دروغ و ریا ندارم، خبر که آمد، حس کردم زمین زیر پایم لرزید و خورشید پس ابرها، روی خویش را گرفت... جان سیر کرد تا کاخ یزید تا چشم نامردی که چرخید سوی دختر اباعبدالله الحسین علیه السلام، دختر به خویش می‌لرزد و به پناهگاه زمینی‌اش عمه می‌نگرد و این زینب سلام‌الله‌علیها است که می‌خروشد و این زینب سلام‌الله‌علیها است که کاخ یزید را با کلام فاطمی خویش متزلزل می‌کند، این زینب سلام‌الله‌علیها است که با خطابه سیف‌الهی خویش نگاه‌های آلوده و توحش مذبوحانه را گردن می‌زند... زینب تاریخم کجایی؟ زمین و زمان درمانده توست! ای عقیله بنی هاشم، تاریخ در انتظار توست، تو کجایی زبان علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام و زینت ماندگار مولا؟ تو کجایی که آتش بزنی همه پرده‌های غفلت و قساوت مسلمان‌‌نماهای تاریخ را؟ زینب جان، سالهاست خون‌ از کالبد انسان رفته، انسانی که تفاوت غدیر و سقیفه را جدی نگرفته بود، امروز ننگ بی‌فکری کاردی شده فرو رفته که نه جوش خورده در استخوانش و قوام انسانیت ما فقط به آل‌‌رسول‌الله و آن فرزندان ابراهیم خلیل الله که ظالم نیستند و عدول زمانه‌اند. ای شیرزن کربلا! برخیز! گویا منجی بشریت هم منتظر توست، منتظر غرش آتشین‌ات... تو کجایی آفتاب در حجاب؟ و انسان کجاست؟ من و ما کجاییم؟ کاش جان فدای یک خطابه‌ات می‌شدم و قصر پوشالی استکبار جهانی با جملاتت فرو می‌ریخت... ای منجی موعود! منتظریم، بیا، بیا و این جان‌های ناقابل را بخر و نَفَست را در نِی وجود این نیستانِ منتظر بدم... و به آتش بکش این افکار ظلمت زده و این احساسات و عقول یخ زده را آب کن و زنده کن، ای ربیع الانام، بهار است، بهار... زمین و زمان و آن مردانِ غیرتمند و آن زنانِ قدسی و آن کودکان سرزنده و... منتظر تو هستند... 🖌 @gharare_andishe
مادر شهید می‌گوید: «مزارش خیلی شلوغ است، می‌گویند حاجت می‌دهد، نمی‌دانم این‌طور می‌گویند، حاجت من را که نمی‌دهد!» می‌گوید: «در وصیت‌نامه‌اش آورده و سفارش کرده که به همه بگویید که با من حرف‌ بزنید، پاسخ شما را می‌دهم؛ عکس همه‌ی قبور گلستان شهدا را نو کردند، این را نه، چون این وصیتش را روی عکسش نوشتیم تا همه ببینند.» می‌پرسم: «حاج خانم از کجا این‌طور مطمئن بوده است؟» از کجا در این سیل فنایی که بکند خانه عمر، دل این‌طور قوی داشته که گویی بنیاد بقا در گوشش به زمزمه بشارت گفته؟ شانه بالا انداخت که نمی‌داند، فقط گفت اهل خلوتی بوده و سکوتی که حتی به سخن شکسته نمی‌شد. برایم سنگین بود که این قوت قلب را قبول کنم، سنگین است اینکه همین جوان هفده ساله‌ی معمولی که حتی در و همسایه‌ی بن‌بستشان هم زوری می‌شناختنش، این‌طور با اصل یارش در عهد باشد، آن‌قدر که وقتی در آن خلوت شبانه پرسید ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست، نسیم رو سوی جبهه‌ی جنوب کرد و او با سر و دست دوان به سمتش... گویی او هم در موقعیت مهدی حاضر است آنجا که باکری در وصفش می‌گوید: «کاشکی اینجا می‌شدی می‌دیدی چه ده باصفاییه... خلاصه وقت کردی بیا، بیا تماشا کن» سید مرتضی در عملیات بدر، رفت به تماشا، رفت به تماشای گل بی‌خار، او اهل بشارت بود و به اشارت فرمانده‌اش محرم اسراری شد.. من ته دلم یک شاید می‌گویم، شاید این‌طور بوده، شاید گوش او به راستی شنوای راز گل سرخ بوده که فقط به چشم ما سرخی خونش آمده که آن هم بعد از یازده سال چشم‌انتظاری مادر و مفقودالاثری، خشکیده و چهار تکه استخوان شده، برمی‌گردد. اما بقول یک سید مرتضیِ دیگر، «اهل یقین پیام دیگری دارند و این‌ها همه از دل شکاک من است، بشنو!» گفتم بیا این هم دو کف دست گوش، اگر حقی، اگر شنوایی، جواب مرا هم بده! شهید نگذاشت من حتی یک کیلومتر هم از مکان تردیدم فاصله بگیرم، نگذاشت من حتی یک روز هم از زمان شک خودم گذر کنم، در یک مواجه‌ی اتفاقی، بجای آنکه آیه ۱۶۵ بقره را در جمع دوستان بیاورم، ۱۶۵ آل عمران را آوردم و دیگری شروع کرد به قرائت و ان‌ یکی گفت این‌ها چیست می‌خوانی؟ و یکی گفت بخوان، همین را بخوان، خواند این آیات را «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا ۚ بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ: هرگز خیال نکن کسانی که در راه خدا شهید شده‌اند، مرده‌اند! بلکه ‌به‌طور ویژه زنده‌اند و در حضور خدا به آنان روزیِ مخصوص می‌دهند.» «فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ: از پاداشی که خدا از سرِ بزرگواری به آنان داده است، خوشحال‌اند و دربارۀ هم‌رزمانشان که هنوز به آنان نپیوسته‌اند، این‌طور مژده می‌گیرند: نه ترسی بر آنان غلبه می‌کند و نه غصه می‌خورند.» «از چه می‌ترسی و از چه ناراحتی؟ بیا، بیا تماشا کن، اینجا من چیزی می‌بینم اگر تو ببینی، از اینجا نخواهی رفت... اگه اومدی اینجا برا همیشه پیش همیم.» . آن کس است اهل بشارت که اشارت داند نکته‌ها هست ولی محرم اسرار کجاست؟ @gharare_andishe
فقط گفتیم از عشق.. فقط خواندیم با عشق... جان! ولی خالیست از عشق... چونان خَر در گِلی... ماندیم در عشق... چقدر رسوا شدیم در عشق... خدای عشق... تمامِ عشق... از کجا آید صدای عشق؟ و آن تنها...گلویِ نازکِ غزه... گلویِ نازک و این حجمِ از فریاد...؟؟ فقط برآید از آغاز یک قصه... امان قصه... امان از دست تو، قصه... کمی آرام‌تر...قصه... پریشان شعری و آهی... و بغضی در گلو...خفته... خدای عشق... تمام عشق... از کجا آید صدای عشق؟ و آن تنها ندایِ کودکِ عشق است در غزه... عجب فریاد جانکاهی است...در غزه... که خاکستر کند عشق دروغم را... و در هم پیچید این وهمِ مسلمانی... خدای عشق... تمام عشق... ببخش بر ما... زوالِ عشق... تو می‌دانی که ما... تو می‌دانی که، ما... خودِ عجزیم... خودِ پستی... خودِ هر چیز درمانده... به گِل مانده... رمق دارم به قدرِ جمله‌ای کوته... نَفَس بالا نیاید بعد از آن... شِکوا ندارم من... امام عشق... صلای عشق... کِی آید؟ ندای عشق؟ همه فرجامِ آن قصه... بکش خطی بر این غصه... بزن نقطه... بزن نقطه...! به پایان شبِ غصه... امامِ عشق... ای...! جانم فدای عشق.... برسد به دست عزیزان مظلوم فلسطینی @gharare_andishe
از کی نمی‌دانم ... اما زمانی طولانیست من در حیرتم از غوغایی که به پا شده، سوءظن و دیدن نقایص و راحت ناامید شدن و بریدن از دوستان و فراموش کردن؛ تعلق خاطرهای سست و دمدمی مزاج... جای تعجب است! چرا این همه زیاد؟ نمی‌دانم شاید ما ریشه‌هایمان را از خاک در آوردیم و خواستیم مبتکرانه و سرمستانه، در هوا درخت وجودمان را پرورش دهیم هی هوا خوردیم و نوشیدیم و باد کردیم وجودمان از درون تهی و تهی‌تر شد و تنها لایه‌ی نازک بیرون ماند دیگر پای در زمین نداشتیم تا بایستیم و تأمل کنیم و قدم بزنیم بادها با سرعت، مایی که سبک‌تر از کاه شدیم را این طرف آن طرف می‌کشند ما که اهل سرعتیم، فراموش می‌کنیم و دست می‌کشیم و نمی‌بینیم و نمی‌شنویم... روزی صد بار توبه می‌کنیم و دفعه صد و یکم به همان راه می‌رویم نمی‌دانم که چون از یاد بردیم، اهل سرعت شدیم یا چون اهل سرعت شدیم، از یاد بردیم... کاش دست به دست یار بدهیم و قدم بزنیم تا به یاد بیاوریم، تا دلتنگ شویم، تا خوش‌بین شویم. نمی‌دانم یا که نفسش را بر ما بدمد تا به یاد بیاوریم و اهل قدم زدن و راه رفتن شویم... نمی‌دانم من هم نرم نمی‌سوزم که نوری بدمم؛ همان بهتر که خاموش شوم تا دودم همین کور سویی که مانده را سیاه نکند... ✍ @gharare_andishe
سال‌های سال است همچون کودکانی احمق این بازی را جدی گرفتیم... زیادی جدی... این‌قدر جدی که اگر کسی یا کسانی از این بازی انصراف دهند، دیگر در بین ما جایی ندارند ... چشمان خواب‌زده و کم‌سوی ما آنها را نه قهرمانان که درماندگان و بیچارگان و آوارگان می‌بیند ... نمی‌دانم تو چه عهدی بسته‌ای و مست کدامین شرابی که چنین ایستاده‌ای تا این بازی را خراب کنی... و انگار تا تهش را نروی و بازی ما را خراب نکنی، دست بردار نیستی ... تو از همه نگران‌تری ... نگران زنان و کودکان و خانه و حیات... تو بهتر از همه ما فهمیدی که باید همه این جهان را در هم بکوبی تا ما بیدار شویم؛ تو فهمیدی که این جهان با تریبون‌ها و صلح‌نامه‌های بشردوستانه راهی به حق نخواهد یافت... تو فهمیدی که باید این زمین شوم را ترک کنیم و در هم بکوبیمش و بنایی دیگر گذاریم ... و چقدر صبوری و نجیب... مثل مادری که هر چقدر این کودکان بازیگوش به او پشت می‌کنند خودش را نمی‌بازد و هی با لطافت سررشته کار را به دست می‌گیرد و کسی نمی‌داند چقدر غمش بزرگ است... خسته‌ای و چهره‌ات را گرد و غبار پوشانده و دستانت زخمی شدند ... چقدر پریشانیِ موهایت خیال‌انگیز شده چقدر با ابهت‌تر شدی... مثل خودِ خودِ قهرمان‌های رؤیایی... همان‌هایی که پیروزیشان قطعیست؛ همان‌هایی که جوانه‌های حیات را بشارت می‌دهند همان‌هایی که امید شب‌نشینان و سالکان و مجنون‌هایند... @gharare_andishe
در دنیایی که انسان اساسا اراده و انتخابی ندارد و در مسیر پیش‌آمده‌ای در بی‌خبری، جهل و غفلت پیش می‌رود و با سرعت بی‌سابقه‌ای به سمت مصرف و تکنیک محض سرازیر شده، جمهوری اسلامی تنها امکان بازگشت به وجود انسان است. شاید این سخن، شعاری و پرطمطراق به نظر برسد و ما را به نفی آن وادارد، اما باید گفت جمهوری اسلامی جاییست که زبان ما توان گفتن نه شرقی و غربی را پیدا کرد و امکان طی راه و صرف هزینه برای رخدادن امری متعالی را فراهم نمود، جایی که می‌توان ورای محدودیت‌های فرهنگی و اقتصادی دنیای امروز، ایستاد، جایی که نه به دنبال تعاملات ذلیلانه‌است و نه خصومت‌های ابلهانه، بلکه با عقلانیتی دیگر نوید بنای عالم و مناسباتی دیگر را می‌دهد، جایی که در مناسبات مدرن و یافتن صنعت و قدرت و علم و دانش، حرکت می‌کند و طالب آنست و نمی‌خواهد وجودی خانقاهی و مقدس داشته باشد. شاید در شرایط ما کمی این سخنان متناقض به نظر برسد و کمی دور از ذهن باشد که بگوییم توانسته‌ایم با انقلاب راهی را طی کنیم که خود را در افق دیگری بدانیم و داعیه‌ی عالم دیگر را داشته ‌باشیم! حق داریم چون عادات مشهور زمانه، ما را به ساده‌انگاری و سطحی‌نگری در مورد انقلاب اسلامی واداشته و همواره به راحتیِ کارها سوق داده تا با گفتن کلمات و جملاتی دلخوشانه، سرمست انقلاب و آمار و ارقام دستاوردهای آن بشویم و بعد خارج از آن حال سرمستی با انبوهی از تناقضات روبرو شویم و نتوانیم به امتداد حرکت عظیم انقلاب فکر کنیم. اما باید گفت که با تفکر که احیاء قلوب است، غبارها را کنار میرود و سخن عمیق، جایگاه پیدا می‌کند و انسان با طمانینه‌ی قلبی شنونده‌ی آن قرار می‌گیرد، شاید بتوان گفت جمهوری اسلامی امروز بیش از هرچیز به سخن پرکشش و دراماتیک نیاز دارد، زبانی که بتواند سطوح پنهان آن را آشکار کند تا ذات انقلاب برای ما هویدا گردد، سخنی از جنس علم، هنر و فلسفه. @gharare_andishe
«لَعَلَّكَ بَٰخِعٞ نَّفۡسَكَ أَلَّا يَكُونُواْ مُؤۡمِنِينَ» آمده در شأن اشک‌ها و شب‌زنده‌داری‌ها و بغض‌ها و دستانی که پینه بسته تا جهان بیدار شود.. «مَا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ» آمده در وصف خُلق عظیمت... تو، یکی یکی آیات را در این شب‌های قدر برای ما مجسم می‌کنی کمر تو نه زیر بازیچه‌های کودکانه، که زیر نزول وحی خمیده؛ باید که همه قاریان و مفسران و عارفان در این ظلمت و گمراهی به تو چشم بدوزند و با تو راه بیابند و عهد تازه کنند. باید که دوباره ببینیم که آری این جهان خالی از وحی نمی‌شود... و جولان‌گاه ظالمان نمی‌شود... و ما ربات‌هایی که شب را صبح کنیم و بازیچه بی‌معنایی و سردرگمی شویم، نیستیم... و همه آنچه دور ریختیم، حقیقت دارد. موسایی هست و عصایی دارد و پروردگاری که او را می‌پروراند و مسیحی و نفس حیات‌بخشی آری همه‌اش حقیقت دارد... نفس مسیحایی تو، امروز مایی که بی‌قصه گوشه‌ای افتاده بودیم را زنده کرد و عصای موسایی‌ات کفر را در هم شکست تا جهان را به ساحل ایمان برساند. راستی که بحق تو فرزند روح‌الله هستی با وقار و با صلابت... آری، تو جوانه‌های آن درخت تنومندی که تماشاگران را به وجد می‌آورد و بشارت حیات می‌دهد... @gharare_andishe
انعکاس نور بر نور تقارن نورِ شهید در زمین، با نورِ خورشید در آسمان. همانند آن لحظه‌ها که در صحنه‌ی نمایش، نور را از بالای صحنه بر بازیگر نقش اول می‌اندازند تا تمامی نگاه‌ها ختمِ به او شود، دقت‌ها به او بیشتر شود، به روایتش از قصه، به چگونه ایستادن و نگاه کردنش بر واقعه. گویی خورشیدِ آسمان، نورش را بر نقشِ اصلیِ صحنه ما انداخت تا به همه‌مان یادآور شود آنکه تو را به کهکشان هستی و به آسمان صاف و آبی رنگ که تماما حیات است و حیات متصل می‌گرداند، تنها با نظر انداختن به شهید و مکتب شهید است که این وصال محقق می‌گردد. آری، همان شهیدی که هم‌عهدِ با علی شد و علی‌وار زیست و علی‌وار نیز آسمانی شد، عشقش به حضرت علی و مکتبش به گونه‌ای بود که یار، او را در سالروز شهادتش، چنین عزیز برای خود برگزیدش. غیر از این هم چه انتظار رود که چون معشوقِ خویش باشی، چگونه مانند او آسمانی نشوی!؟ آری، راه را شهدا خوب شناختند و آن را به خوبی یافتند، همانند سردار دل‌هایمان که در فرازی از وصیت نامه‌شان نوشتند، "راه علی، راه من است." راهِ علی که جدایِ از حضرتِ حق، هرگز نخواهد بود و تماما حق است و نظر به حضرت الله. حال، شهدا بیشتر از هر بار دیگر تشنه وصال ما به طریق حق هستند و آن نهایت حضوری که همه‌مان هم‌عهدِ با علی و در راه علی، زیر سایه لطف و کرمِ علی به گردِ هم آییم و از جام عشقِ حضرت حق بنوشیم و سر مست شویم. @gharare_andishe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«دنیای جدید که دنیای حاکمیت استکبار است، شرط لازم تحقق خویش را در مبارزه با اسلام می‌بیند و بنابراین تلاش برای استقرار کشوری همچون اسرائیل را در سرزمینی چون فلسطین نباید اتفاقی دانست.» *شهید آوینی* @gharare_andishe
آشنایی حال عجیبی است... آشنایی عین انسان بودن ما است؛ شاید کلام گهربار آقا امیرالمؤمنین که فرمودند «انسان‌ها یا در خلقت با تو برابرند یا برادر دینی تو هستند» هم برای پاسداشت انسانیت ما باشد و این یک عهد است نه یک قرار داد؛ امروز ما این عهد را فقط چون یک مفهوم، در ذهن داریم و با خود این طرف و آن طرف می‌بریم... و آنگاه که عهد را فراموش می‌کنیم، باهم غریبه می‌شویم... امروز ما چیزی جز غریبه بودن نیستیم ناگهان فاصله‌ای می‌افتد و از انسانیت می‌افتیم. تحلیل‌ها و قضاوت‌ها و هزار درد و مرض به ما هجوم می‌آورند. هایدگر می‌گوید: «وجود داشتن به مثابه دا-زاین یعنی گشوده نگهداشتن ساحتی از امکانِ دریافتِ معنا‌دارِ داده شده‌هایی که به سبب روشن‌شدگی خود دا-زاین به او عرضه و اظهار می‌شوند. دا-زاین انسانی به مثابه ساحتی که دارای ظرفیت دریافت است، هیچ‌گاه صرفا یک برابرایستای فرادستی نیست.» امروز ما در تاریخ انقلاب اسلامی آشنایی ازلی‌مان مجسم شده... باید همواره متوجه این حضورمان باشیم تا از انسانیت خودمان انصراف ندهیم ... @gharare_andishe
هدایت شده از منِ من...
بزرگان سخن و اندیشه و معرفت و اخلاق محصول محیط و شرایط اجتماعی خویش اند. این سخن دقیق نیست. بهتر است بگویم آنها با شرایط تاریخی نسبت دارند و در آن تنفس و تفکر می‌کنند و البته آن را دگرگون می‌سازند. مزیت آنها این است که زودتر از دیگران راهی به سرچشمه‌ی رازی که وجود آدمی با آن قوام یافته است پیدا میکنند و با اتکای به آن گشایشی در زندگی پدید می آورند. انبیا و بزرگان تفکر معمولاً در زمان‌های فروبستگی آمده‌اند و می‌آیند. زمان فروبستگی مستعد فساد است ، ولی همیشه و به ضرورت فاسد نمی‌شود . به خصوص زمانی که گشایش نزدیک است ، فضا صاف و آماده روشن شدن می‌شود. البته گاهی هم بزرگی‌ها عکس العمل در برابر فساد و زشتی و تباهی است. می‌بینیم که فرد حتی اگر با جمعی که در آن به سر می‌برد بیگانه باشد فردیتش در نسبت با جمع و متعین و متحقق می‌شود. آدمیان جزیره‌های جدا از هم نیستند. آن‌ها در یک جهان و در وحدت آن به سر می‌برند و اختلاف‌های فردی‌شان روی هم رفته در قیاس با وجوه مشترک بسیار ناچیز است. 🔹️برشی از کتاب "اخلاق در زندگی کنونی و شرایط اخلاقیِ پیشرفت و اعتلای علوم انسانی" 🔸️اثر رضا داوری اردکانی
هدایت شده از منِ من...
🔹️پس فرد کیست و معنای فردیت چیست؟ بسیاری از کارهای هر روزه‌ی‌ما، اعم از خوب و بد و بجا و نابجا، بر وفق عادت صورت می‌گیرد و چون عادت‌های مردمان به هم شبیه‌اند و مردم هر زمان و دورانی عادات مشابه دارند، عادت را نشان فردیت نمی‌توان دانست. شاید بگویند اشخاص غیر از رفتاری که بالطبع دارند و کارهایی که بر طبق عادت انجام می‌دهند، بلهوسی‌ها و تفنن‌ها و ذوق‌ها و سلیقه‌های خاص هم دارند. این درست است، اما این‌ها معمولاً به فردِ منتشر تعلق دارد. فرد منتشر آدم کوچه و دمدمی مزاج و هردمبیل و آماده برای رفتن به هر سویی و به دنبال هر صدایی است. فرد منتشر بسیار حرف می‌زند و چه‌بسا داعیه‌های بسیار هم داشته باشد، اما هرچه هست فرد نیست، بلکه گم و گم‌گشته در جمع و پیروِ مشهورات و سرگرم رسم و مرسوم است، هرچند شاید گاهی هم کارها و حرف‌های خلاف عرف و عادت از او صادر شود. این کارهای خلاف عرف همیشه نشان تشخص نیست، بلکه ممکن است حاصل حماقت و خبط دماغ باشد پس فرد کیست و معنای فردیت چیست؟... 🔸️برش دوم 🔹️مسئله فرد و جمع
نوایی آرام و گرم در جانم می‌پیچد؛ باز خنکای فروردین است و باز بساط مهمانی او از نوع بیستِ بیستش... چند سالی‌ست از آن دم که انقلاب اسلامی جلوی چشمانم حیات‌ِ نجات‌بخشش را به رخ کِشید... نامْ آشنایت غریب، قریبِ جانم شد... سید مرتضی! تو با نوای آقا روح الله زنده شدی و در سایه وجودش جوشیدی و خروشیدی و روییدی و رویاندی! تو از آن ظلمت‌کده عجیب و غریب و فراگیر با عطر وجودش به در آمدی و چنان رشد کردی که شدی سیدالشهدای اهل قلم و قلم و ادب و هنر را در سرزمین مردمان سنت‌شکن تاریخ روح شدی... در این شلوغ بازار عصر جدید که ما شرق‌نشینان مدعی صفا و محبت هم تشنه‌ی آب گوارای چشمه‌ی مودتیم و شاکی هیاهوی عالم و در تمنای خلوتیم، آن هم خلوتی از جنس آبادانی و ساختن؛ هرگاه خلوتی با خویش می‌یابم، تو حاضری بر قلمم، گویا پدری حاضر و ناظر بر قلم دخترکش شده است که قلم تازه در دستانش لرزان شده، چشمانش در جستجوی واقعیت می‌دود و گوش‌هایش در تمنای نوای وجود تیز شده است... پدرِ جانِ قلم! تو باز امسال بر خان نعمت خویش مهمانی راه انداختی، در دل آن تیرباران و انفجارهای فکه، تو باز به ما رسم عاشقی و کربلایی شدن را چشاندی... چه خواب و خوراک!؟ رنگ و بوی مهمانی‌ات، مرا برد تا فکه یا بهتر است بگویم مکه‌ ابراهیمی‌ات که همان کربلای حسینی‌ست... رسم تو، رسم عاشق پروری‌ست... و چشم من مست بزم تو بیا اهل راهم کن...بیا و ببر به آن وادی... که اینجا تنگستان است... بیا پدر! تو باز معنا کردی لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ را بر من و ابعادش را به چشمم آوردی تو باز مرا تا موطن وَالتِّينِ وَالزَّيْتُونِ بردی و از آن‌ها بر من چشاندی گویا تو در جانِ مردم جان‌فدای غزه نیز جان گرفته‌ای تو باز معنای مَّن قَضَىٰ نَحْبَهُ را برایم به مَّن يَنتَظِرُ رساندی و باز شدی دستِ یار و این ایمان نیم بندم را لرزاندی و به گمانم الآن در آن قهقهه مستانه‌ات بر من می‌خندی... گاه اشک می‌شوم و گاه بغض کار که بالا می‌گیرد، تازه خنده‌ام می‌گیرد... سیدِجان! این چه بساطی است که راه انداخته‌ای؟ تو که می‌دانی وضع ما چقدر خراب است، بیا بیا به رسم دارالشفای عالم از ما بیمارستان‌نشینان تاریخ عیادتی کن و دستی به تیمارمان ببر... هوالشافی هوالشهید هوالمحبوب 🖌 @gharare_andishe
چه غمی‌ست غم رفتن تو!؟ رفتن تو بغضی در گلو می‌آورد و در احوالی که بوی انقلاب بهار می‌دهد، مرا به فکر فرو می‌برد! ماه با صفای من! آیا من، تو را باز خواهم دید؟ اگر دیدم تو را، به من اذن ورود به ضیافت متفاوتت را می‌دهی؟ آیا می‌شود چون رفقای چندین ساله که فراق‌شان مرا می‌سوزاند و انتظار دیدارشان مرا به شور و شعف می‌کشاند... و دیگ رحمت الهی را به جوش می‌آورد و ملاقات‌ها را خاص‌الخاص می‌کند، تمنای دیدار تو نیز رمضان‌هایی دیگر از جنس حضوری ناب‌تر را بر من و ما رقم زند؟ یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ! بیا و واسطه من و این رفیق دیرین شو که رفاقت‌مان جانی تازه گیرد و... رمضان عزیز! تو رفیقی شفیقی! تو تجسم قرآنی در زمان، تو هر بار برای‌مان عطر قرآن را به صحنه می‌آوری و هر سال انسی از او را به ما می‌چشانی هرچند ما و باور انس با قرآن! گویا کمی هنوز نه است... آری تو تجلی‌گاه قرآنی تا شاید قرآن عزیز، عزیز شود در منظرمان و طلب کنیم او را... امسال هم گذشت و عجیب است گذشتن تو از ما! ما مهمانان خوان رحمت و الفت تو بودیم که چه بسا پشت به سفره کردیم و رفتیم یا بر سر سفره، خوش مهمانانی نبودیم و خوش نخوردیم و خوش ننشستیم... امید است از سر فضلت آنچه که به مهمانان خوبت دادی، بر من و ما هم تفضل کنی، ای مبارک ماه عالم! به به! بر تو آن مهمان خاص‌الخاصت و حجت بی‌مانندت و آن مهمانان خاص غزه‌ات، همان‌ها که ما را عجیب در فکر و طلب فرو برده‌اند... و مستانه انسی جدید با ایام و قرآن و ماه مبارک رمضان‌ات را به نمایش کشیدند... تو ای سفره‌دار عالم! غفلت و جفای ما را به کرم خویش ببخش و بده به جان‌های‌مان هر آنچه برای شدن نیازمندیم... طبیب تویی و شافی تو... شفیق تویی و رحیم تو... حبیب تویی و سمیع تو... رفیق تویی و بصیر تو... همه تویی و رب تو... سلام و صد سلام ای ماهِ‌ من! منتظرت بر سر ماه‌ها می‌نشینیم تا باز بر ما فرود آیی رفیق! 🖌 @gharare_andishe
24.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹چطور گام به گام خرید یک نوشابه، به تأمین مالی جنگها در غزه ختم می‌شود... 🔰 رهبر انقلاب: دولتهای اسلامی رابطه‌شان را - رابطه‌ی اقتصادی، رابطه‌ی سیاسی را - با رژیم صهیونیستی قطع کنند. لااقل به طور موقت! تا وقتی که این جنایت را اینها دارند انجام می‌دهند، رابطه‌ها قطع باشد، کمکی نشود، ارتباطی وجود نداشته باشد. این توقع از دولتهای اسلامی است. توقع ما هم نیست فقط، توقع ملتهای مسلمان است. ۱۴۰۳/۱/۲۲ @gharare_andishe
و لله الحمد... @gharare_andishe
‌ جمهوری اسلامی حرم است؛ آنجا که در پناه او می‌توان بر همه ترس‌ها غلبه کرد و مردانه در این جهان پر از ترس و وهم با حقوق خود ایستادگی کرد. استکبار با حاکمیت ترس بر جهان، آینده ملت ها را تیره و تار کرده است و جمهوری اسلامی پناهی است تا از هیچ چیز نترسیم و با قدم‌هایی استوار به سوی آینده خود حرکت کنیم. باشد تا ما با این موهبت الهی که ظهور "الله" است برای پناه مستضعفین جهان تا وسعت حضور نهایی خود پیش برویم. @soha_sima
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبیه کودکی که در آرزوی فردای خود شغلها را ردیف می‌کند و بهترینش را آرزو می‌کند، آن شب از عمق جانم می‌خواستم که طهرانی‌مقدم باشم؛ که حاج قاسم باشم؛ که شهریاری باشم... که دست پر قدرتی باشم که به موقعش از آستین بیرون می‌آید و کارساز می‌شود... خدا را شکر که طهرانی‌مقدم داریم؛ خدا را شکر که ما می‌توانیم... ما می‌توانیم متجاوز را تنبیه کنیم. می‌توانیم خنده بر لب اهالی غزه بنشانیم؛ خدا را شکر بر این نعمت و لله الحمد... الحمدلله که چنین شبی را دیدیم دیشب آرزوی خیلی‌ها را زندگی کردیم... انگار که به برگشتن حاج احمد متوسلیان، پیدا شدن امام موسی صدر، تحقق آرزوی طهرانی مقدم نزدیک شدیم. یک سحر تاریخی که بارها می‌شود به آن برگشت و نظاره‌گر آن بود... پهبادها و موشکهایمان قدس را دیدند؛ ما هم به زودی ان شاالله @gharare_andishe
هدایت شده از "پاتوق کتاب آسمان"
. . باغ یا همان روضه‌ی خودمان ما آدم‌ها هم گاهی باغ هستیم و گاه هم برزخیم سارتر می‌گفت : دیگری دوزخ است و راست می‌گفت و مگر ما گاهی در نسبت‌هایمان یک‌دیگر را مایه‌ی عذاب و آتشی که برای هم بپا می‌کنیم نمی‌یابیم؟ راستی ما مدام در تدارک اینکه برای هم آدم‌های خوبی باشیم هم دست و پا می‌زنیم ولی نمی‌شود و نمی‌توانیم! چکار کنیم؟ مثل دیروز سرخوشانه به‌سوی هم برویم و در میانه‌ی راه مثل یک ماشینی که شصت سال دویده و به لک و لک افتاده باشیم و یا مثل امروز سهل‌انگارانه بپذیریم که تاب نمی‌آوریم و کنار بکشیم؟ بهتر بگویم: نمی‌خواهیم برزخ هم باشیم و نمی‌شود و می‌خواهیم بهشت هم باشیم و نمی‌توانیم و این ناتوانی کار ما را به انصراف و بیراهه‌ها کشانده که آثارش در دوستی‌ها و خانواده‌ها و اجتماع هویداست و اگر چند صباحی را هم باهم خوش بمانیم می‌دانیم که چقدر بی‌آینده است و قهر و جدایی را گرچه با دلواپسی به انتظار نشسته‌ایم! دوستی‌ها توجیه دوری می‌کنند و در چشم ناظران درختان کریسمس پر زرق و برق نازنینی هستند که هیچ‌گاه بار نمی‌دهند و هرگاه برق قطع شود دست کاج زشتمان رو می‌شود! اصلا دوستی و نسبت می‌خواهیم چکار کنیم؟! اگر می‌شد بهم پشت می‌کردیم و بکلی از هم می‌بریدیم بهتر بود و دردا و نفرین از این موجودی که ذاتا سیاسی است و باصطلاح خود نسبت است! تصویر بالا را یک‌بار دیگر نگاه کنیم! می‌شود مثلا اسمش را ستاره‌های خوشه‌ی پروین گذاشت یا از این دست صور فلکی راستی این صور فلکی را چه کسی ساخته است؟ چه کسانی می‌توانند صورت فلکی بسازند ؟ @skybook
«اکنون صفت شهر بیت‌المقدس کنم. شهری است بر سر کوهی نهاده و آب نیست مگر از باران و به رستاق‌ها چشمه‌های آب است اما به شهر نیست چه شهر بر سنگ نهاده است و شهری است بزرگ که آن‌وقت که دیدیم، بیست هزار مرد در وی بودند و بازارهای نیکو و بناهای عالی و همه زمین شهر به تخته سنگهای فرش انداخته و هرکجا کوه بوده است و بلندی، بریده‌اند و هموار کرده چنان که چون باران بارد، همه زمین پاکیزه شسته، در آن شهر صنایع بسیارند هر گروهی را رسته‌ای جدا باشد و جامع مشرقی است و باروی مشرقی شهر باروی جامع است. چون از جامع بگذری، صحرایی بزرگ است عظیم هموار و آن را ساهره گویند و گویند که دشت قیامت خواهد بود و حشر مردم آن‌جا خواهند کرد. بدین سبب خلق بسیار از اطراف عالم بدانجا آمده‌اند و مقام ساخته تا در آن شهر وفات یابند و چون وعده‌ی حق سبحانه و تعالی در رسد، به میعادگاه حاضر باشند. خدایا در آن روز پناه بندگان تو باش و عفو تو آمین یا رب‌العالمین» 📚سفرنامه ناصرخسرو قبادیانی @gharare_andishe
من از نامحرمی این چشم‌ها خسته شدم نامحرم، به بشر به پرنده، به گیاه به گل زرد که با ناز خدا لبخند حیاط ما شده است به خودم به سراپرده‌ی راز به شکوفه‌های پرنور حیات همه امید من به تو است ای شور لحظه دل‌باختگی که بیایی که مرا از خود بِبَری محو کنی در آغوش رویایی هیچ ✍ @gharare_andishe
دویست روز گذشت و او همچنان با تمام هستی خود ایستاده‌ هر روز صدها شهید داده‌ با دستان خالی مقابل تانک و موشک و سیاستهای پر از تزویر راستی حال دیگر معلوم شد چرا دور آن دیوار حائل کشیده‌اند! ترس از این بود که حیات و شجاعت از این سرزمین به جاهای دیگر قاچاق شود! چند بار مردم این سرزمین را مجبور به کوچ کردند؟ چند بار مجبورشان کردند مفهوم خانه را در ذهنشان نابود کنند و از یاد ببرند؟ ولی آنها پوچی خانه‌های عروسکی و پوچ مردم دنیا را به رخ آنان کشیدند! گویی نگاه جهانیان با نگاه زنی از اهل غزه که دویست روز است داغ به خون نشستن عزیزانش را می‌بیند، گره خورده و او آنان را مخاطب خویش قرار داده است. چشم در چشم شده‌اند جهان دولتها و قانون و حقوق و پول و بانک و دلار و اعتبار با نگاه زنی که حقی در این جهان‌ ندارد. نه دولتی، نه اعتباری، نه حقوقی و نه حتی حق غذا برای خود و کودکانش... عجیب رویارویی‌ای است! و او جهانی را به نظاره کشانده؛ هم او که در قلب کودک خود این نقش را حک کرده: «لن ترکع امة قائدها محمّد» @gharare_andishe
!... وقتی به سمت حرم قدم می‌زنی، هُرم گرمای لطیفَش دلت را خنک می‌کند... خنکیِ دلچسب..‌.حس آرامش...رسیدن... حتی دمِ غروبهای دلگیر وقتی حرم هستی برعکس دلگیری‌های دمِ غروب هر روز، همه‌اش می‌شود اوج لذت..‌. اوج دلچسبی... حس آشنایی مطلقِ از کودکی... حس تعلق و آرامش خاطری دل‌نشین... این‌ها همه‌اش می‌شود پناه دلت..‌. جایی که باشد و تو باشی و تمام کسانی که قلبا دوستشان داری با همه‌ی تفاوت سلیقه‌ها ... چه می‌شود که یک‌دفعه یک جا برایت این‌گونه می‌شود؟! مگر آنکه چون حق است و حال دل است و با جان ما عجین ... و حتی در اوج بی‌حوصلگی‌هایت باز هم بدانجا حس خوبت را داری؛ حوصله‌اش را داری.. ولو تنها گوشه‌ای بنشینی و زل بزنی و بقیه را تماشا کنی... انگار پدری در رأس ایستاده، همه‌چیز را سر و سامان داده تا مبادا آب در دلت تکان بخورد..‌. تا مبادا لحظه‌ای حس کنی تنهایی... اضافه هستی... جای تو نیست کسی تو را نمی‌خواهد و ... جایی که هر کسی جای خودش را پیدا می‌کند... جای فکرش را... جای گفتش را... و گوشهایی که بی‌منت همه‌ی تو را می‌شنود... و سهایی که همه‌اش همین است... و من هربار که برمی‌گردم، انگار زیارتی کرده‌ام دلم گررررم می‌شود و باز موقع رفتن دلم پَر می‌کشد...‌ شده همه‌ی کارها را بگذارم و بروم! که چه کنم؟ نمی‌دانم... فقط می‌روم و نگاه می‌کنم و می‌شنوم.. و هربار تهِ دلم قنج می‌رود... و خدا را شکر می‌کنم... که اینجا هست‌... خدا رحمت کند پدر باعث و بانی‌اش را... خانه‌ی پدری من!! اینجا یک ریشه‌اش به قلبهامان راه دارد. مگر می‌شود این‌همه دلبستگی پیدا کرد به جایی؟! بخصوص با همه‌ی مشغله‌هایی که داریم... اینجا تهِ دنجی برای خودمان بودن است.. جایی که فکر را کادربندی نکرده‌اند.. و هرکسی راهی به جایی می‌برد.... اینجا اوووجِ دل‌نشینِ با خودت صادق بودن است.. و من این همه را می‌ستایم.. ✍ @gharare_andishe
اخلاق در شرایط کنونی.mp3
28.44M
🎙 🔹متن خوانی و گفتگو 🔹کتاب "اخلاق در زندگی کنونی و شرایط اخلاقی پیشرفت و اعتلای علوم انسانی" دکتر داوری 🔹بخش چهارم: نسبت تاریخی میان علم و اخلاق 🔹فصل دوم: علم در جهان توسعه‌نیافته 🔹۴اردیبهشت ۱۴۰۳ @gharare_andishe
قرار اندیشه
🎙#مسئله_اخلاق 🔹متن خوانی و گفتگو 🔹کتاب "اخلاق در زندگی کنونی و شرایط اخلاقی پیشرفت و اعتلای علوم ان
. علم در جهان توسعه‌نیافته با اساس خود پیوندی ندارد. در این جهان علم، مطلق است و این نگاه علمی محض جایی برای فلسفه و سیاست و تفکر نمی‌گذارد و مسائل به مشکلات علمی تقلیل داده می‌شود و گمان می‌کنیم اگر این مشکلات علمی حل شود، مسئله‌ای نخواهیم داشت. گویا تجدد نسبتی در آغاز با فلسفه دارد و نسبتی در پایان. در برهه شکوفایی جهان تجدد، شاید چندان اثری از فلسفه معلوم نیست و ما با مشاهده تجدد، می‌بینیم جایی برای فلسفه نیست ولی پیشرفت وجود دارد و این ما را به اشتباه می‌اندازد طوری‌که گمان می‌کنیم بحثهای فلسفی مانع ما و مانع پیشرفت علم است. از این رو یک نحوه بی‌اعتنایی به فلسفه داریم. در این غفلت از فلسفه است که علم را نیز در جای خود نمی‌توانیم قرار دهیم. با فلسفه است که می‌توان علم را در جهان توسعه‌نیافته در جایگاه خود قرار داد. توسعه‌نیافتگی عقب ماندگی نیست بلکه بی‌تاریخی و بی‌جایگاهی است. ما روی روشمند شدن مفاهیم دینی خود نیز فکر می‌کنیم و گمان می‌کنیم با آنها راه سیاست در کشور باز شود در حالیکه مشکل در غفلت از حدود علم است. ما بجای سیاست به مدیریت فکر می‌کنیم. مدیریت شأن علمی دارد. مسئله سیاست در جهان امروز مربوط به سیاست توسعه است و این سیاست نسبتی با علوم انسانی دارد و نسبتی با برنامه‌ریزی دارد اما مشکل در ندانستن جایگاه و حدود علم است که این بی‌جایگاهی ما را به افراط و تفریط می‌کشاند. @gharare_andishe