eitaa logo
حافظ خوانی و ادبیات
660 دنبال‌کننده
469 عکس
217 ویدیو
4 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
حکایت۲۱باب اول گلستان.mp3
1.03M
حکایت شمارهٔ ۲۱     مردم‌آزاری را حکایت کنند که سنگی بر سر صالحی زد. درویش را مجال انتقام نبود. سنگ را نگاه همی‌داشت تا زمانی که ملک را بر آن لشکری خشم آمد و در چاه کرد. درویش اندر آمد و سنگ در سرش کوفت. گفتا: تو کیستی و مرا این سنگ چرا زدی؟ گفت: من فلانم و این همان سنگ است که در فلان تاریخ بر سر من زدی. گفت: چندین روزگار کجا بودی؟ گفت: از جاهت اندیشه همی‌کردم، اکنون که در چاهت دیدم فرصت غنیمت دانستم. ناسزایی را که بینی بخت یار عاقلان تسلیم کردند اختیار چون نداری ناخن درنده تیز با ددان آن به که کم گیری ستیز هر که با پولاد بازو پنجه کرد ساعد مسکین خود را رنجه کرد باش تا دستش ببندد روزگار پس به کام دوستان مغزش بر آر @hafez_adabiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خوانش و شرح غزل۱۵۶.mp3
1.74M
فرهاد را چو بر رخ شیرین نظر فتاد دودش به سر درآمد و از پای درفتاد مجنون ز جام طلعت لیلی چو مست شد فارغ ز مادر و پدر و سیم و زر فتاد رامین چو اختیار غم عشق ویس کرد یک بارگی جدا ز کلاه و کمر فتاد وامق چو کارش از غم عذرا به جان رسید کارش مدام با غم و آه سحر فتاد زین گونه صد هزار کس از پیر و از جوان مست از شراب عشق چو من بی‌خبر فتاد بسیار کس شدند اسیر کمند عشق تنها نه از برای من این شور و شر فتاد روزی به دلبری نظری کرد چشم من زان یک نظر مرا دو جهان از نظر فتاد عشق آمد آن چنان به دلم در زد آتشی کز وی هزار سوز مرا در جگر فتاد بر من مگیر اگر شدم آشفته دل ز عشق مانند این بسی ز قضا و قدر فتاد سعدی ز خلق ، چند نهان راز دل کنی چون ماجرای عشق تو یک یک به درفتاد   @hafez_adabiyat
غزل_بیدل_عمریست_به_چشمم_ز_نم_اشک_اثر_نیست.mp3
1.1M
عمريست به چشمم ز نم اشک اثر نيست اي دل تو کجائي که غبارت به نظر نيست محرومي غفلت نظري را چه علاج است خلقيست درين خانه برون در و در نيست وهم آئينه خلق به زنگار گرفته است گر چشم گشائي مژه ات پيش نظر نيست طاقت همه را در دم شمشير نشانده است تا سينه درين معرکه باقيست سپر نيست بيدردي ما زير فلک سخت غريب است در خانه دوديم و کسي را مژه تر نيست جان و جسد عشق و هوس جمله سرابست کس نيست کند فهم که هستي چقدر نيست اي گرد پرافشان سحر در چه خيالي چين کن زه دامن که گريبان دگر نيست نامحرم پرواز فنايم چه توان کرد چون رنگ پري دارم و سر در ته پر نيست بيدل اگر اينست سر و برگ شعورت هر چند به آن جلوه رسي غير خبر نيست @hafez_adabiyat
080-22-Mordad-متهم نفس است نه عقل شریف.mp3
20.99M
متهم نفس است نه عقل شریف متهم حس است نه نور لطیف صدهزاران فصل داند از علوم جان خود را می نداند آن ظلوم داند او خاصیت هر جوهری در بیان جوهر خود چون خری که همی دانم یجوز و لایجوز خود ندانی تو یجوزی یا عجوز قیمت هر کاله می دانی که چیست قیمت خود را ندانی ابلهیست @hafez_adabiyat
هدایت شده از زاغ سفید
27.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. سرکار خانم گیتی معینی بازیگر قدیمی و کارکشته سینما و تلویزیون برای نماز صبح وارد امامزاده ای می‌شود که از قضا نمایشگاهی به مناسبت هفته بسیج در آنجا برگزار هست ، بقیه ماجرا را حتما ببینید تماشایی است ... 👌 یادبگیرند سلبریتی های غرب زده ی دوزاری که برای کسب درآمد و اقامت بی شرف شدند ! ┄┅═✧☫✧●زاغ سفید●✧☫✧═┅┄ ┄┅═‌☞⁩‌@zaghsefid☜═┅┄
حکایت۲۰باب_اول_گلستان.mp3
790.3K
حکایت شمارهٔ ۲۰   باب اول در سیرت پادشاهان   غافلی را شنیدم که خانه رعیت خراب کردی تا خزانه سلطان آباد کند بی خبر از قول حکیمان که گفته‌اند هر که خدای را عزّ و جلّ بیازارد تا دل خلقی به دست آرد خداوند تعالی همان خلق را بر او گمارد تا دمار از روزگارش بر آرد آتش سوزان نکند با سپند آنچه کند دود دل دردمند سر جمله حیوانات گویند که شیر است و کمترین جانوران خر و به اتفاق خر باربر به که شیر مردم در @hafez_adabiyat
ادامه حکایت۲۰_باب اول.mp3
724.5K
ملک را ذمائم اخلاق او به قرائن معلوم شد در شکنجه کشید و به انواع عقوبت بکشت حاصل نشود رضای سلطان تا خاطر بندگان نجویی خواهی که خدای بر تو بخشد با خلق خدای کن نکویی آورده‌اند که یکی از ستم دیدگان بر سر او بگذشت و در حال تباه او تأمل کرد و گفت نه هر که قوّت بازو و منصبی دارد به سلطنت بخورد مال مردمان به گزاف توان به حلق فرو بردن استخوان درشت ولی شکم بدرد چون بگیرد اندر ناف نماند ستمکار بد روزگار بماند بر او لعنت پایدار @hafez_adabiyat
غم مادر.mp3
12.51M
🎧 🥀 قطعه ”غم مادر“ 🎙گروه سرود شهیدجوانتاش تهران شاعر: احمد رفیعی‌وردنجانی آهنگساز : سید ایمان عباسی تنظیم‌کننده: خانه‌سرود گیلان میکس : سید محمد حسینی مربی:سیدمحمدحسین ترابی
دو خوانش غزل ۳۲۱ حافظ.mp3
4.84M
🌹☘🍃🌹☘🌹✨ ☘🍃✨🕊 🍃✨🕊 🌹🕊 ☘ ✨   غزل ۳۲۱   هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدای بر منتهای همت خود کامران شدم ای گلبن جوان بر دولت بخور که من در سایه تو بلبل باغ جهان شدم اول ز حرف و صوت وجودم خبر نبود در مکتب غم تو چنین نکته دان شدم قسمت حوالتم به خرابات می‌کند چندان کاین این چنین زدم و آن چنان شدم زان روز بر دلم در دولت گشوده شد کز ساکنان درگه پیر مغان شدم در شاهراه دولت سرمد به تخت بخت با جام می به کام دل دوستان شدم از آن زمان که فتنه چشمت به من رسید ایمن ز شر فتنه آخرزمان شدم من پیر سال و ماه نیم یار بی‌وفاست بر من چو عمر می‌گذرد پیر از آن شدم دوشم نوید داد عنایت که حافظا بازآ که من به عفو گناهت ضمان شدم @hafez_adabiyat 💫 ✨ ☘ 🌹🕊 🍃✨🕊 ☘🍃✨🕊 🌹☘🍃🌹☘🌹✨
شرح غزل ۳۲۱ حافظ❇️
حکایت هشتم باب اول گلستان.mp3
13.81M
🌹☘🍃🌹☘🌹✨ ☘🍃✨🕊 🍃✨🕊 🌹🕊 ☘ ✨ حکایت شمارهٔ ۸   سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان   هرمز را گفتند وزیران پدر را چه خطا دیدی که بند فرمودی گفت خطایی معلوم نکردم و لیکن دیدم که مهابت من در دل ایشان بی کران است و بر عهد من اعتماد کلی ندارند ترسیدم از بیم گزند خویش آهنگ هلاک من کنند پس قول حکما را کار بستم که گفته‌اند از آن کز تو ترسد بترس ای حکیم وگر با چنو صد بر آیی به جنگ از آن مار بر پای راعی زند که ترسد سرش را بکوبد به سنگ نبینی که چون گربه عاجز شود بر آرد به چنگال چشم پلنگ @hafez_adabiyat 💫 ✨ ☘ 🌹🕊 🍃✨🕊 ☘🍃✨🕊 🌹☘🍃🌹☘🌹✨
سعدی غزل ۱۷۵.mp3
1.19M
غزل ۱۷۵     بازت ندانم از سر پیمان ما که برد باز از نگین عهد تو نقش وفا که برد چندین وفا که کرد چو من در هوای تو وان گه ز دست هجر تو چندین جفا که برد بگریست چشم ابر بر احوال زار من جز آه من به گوش وی این ماجرا که برد گفتم لب تو را که دل من تو برده‌ای گفتا کدام دل چه نشان کی کجا که برد سودا مپز که آتش غم در دل تو نیست ما را غم تو برد به سودا تو را که برد توفیق عشق روی تو گنجیست تا که یافت باز اتفاق وصل تو گوییست تا که برد جز چشم تو که فتنه قتال عالمست صد شیخ و زاهد از سر راه خدا که برد سعدی نه مرد بازی شطرنج عشق توست دستی به کام دل ز سپهر دغا که برد @hafez_adabiyat
غزل آفتاب.mp3
798.9K
قویی کشید بال‌ و پر آن ‌سوی ابرها گم شد غریب و در به‌ در آن ‌سوی ابرها من ماندم و سکوت و سیاهی، زمینِ سرد او بود و آفتاب، در آن ‌سوی ابرها رؤیایی از بشارت باران زندگی‌ست افسانه‌ ی دو چشم تر آن‌ سوی ابرها دیری‌ ست روی قله ‌ی کوهی نشسته ‌ام باید بیفکنم نظر آن‌ سوی ابرها فریاد می‌زنیم من و کوه، کوه و من: آه ای خدا مرا ببر آن‌ سوی ابرها آه آه، آه... آه مگر می‌ رسد خدا این آه‌های شعله ‌ور آن سوی ابرها... من بال ‌و پر ندارم و تو ای امید خاک! پیدا نمی‌شوی مگر آن‌سوی ابرها @hafez_adabiyat
حکایت ۹ باب اول.mp3
14.1M
🌹☘🍃🌹☘🌹✨ ☘🍃✨🕊 🍃✨🕊 🌹🕊 ☘ ✨ حکایت شمارهٔ ۹   سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان   یکی از ملوک عرب رنجور بود در حالت پیری و امید زندگانی قطع کرده که سواری از در درآمد و بشارت داد که فلان قلعه را به دولت خداوند گشادیم و دشمنان اسیر آمدند و سپاه و رعیت آن طرف به جملگی مطیع فرمان گشتند ملک نفسی سرد بر آورد و گفت این مژده مرا نیست دشمنانم راست یعنی وارثان مملکت. بدین امید به سر شد دریغ عمر عزیز که آنچه در دلم است از درم فراز آید امید بسته بر آمد ولی چه فایده زانک امید نیست که عمر گذشته باز آید کوس رحلت بکوفت دست اجل ای دو چشمم وداع سر بکنید ای کف دست و ساعد و بازو همه تودیع یکدگر بکنید بر منِ اوفتاده دشمن کام آخر ای دوستان گذر بکنید روزگارم بشد بنادانی من نکردم شما حذر بکنید @hafez_adabiyat 💫 ✨ ☘ 🌹🕊 🍃✨🕊 ☘🍃✨🕊 🌹☘🍃🌹☘🌹✨
لینک عضویت شاعران محترم آیینی کشور در گروه(تخصصی شاعران آیینی) به خدمتگزاری کانون شاعران آیینی استان قم https://eitaa.com/joinchat/257818855C4d21f881c0
سعدی غزل ۵۱۱.mp3
1.28M
غزل ۵۱۱     هر کس به تماشایی رفتست به صحرایی ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی یا چشم نمی‌بیند یا راه نمی‌داند هر کاو به وجود خود دارد ز تو پروایی دیوانه عشقت را جایی نظر افتاده‌ست کآنجا نتواند رفت اندیشه دانایی امید تو بیرون برد از دل همه امیدی سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی زیبا ننماید سرو اندر نظر عقلش آن کش نظری باشد با قامت زیبایی گویند رفیقانم در عشق چه سر داری گویم که سری دارم درباخته در پایی زنهار نمی‌خواهم کز کشتن امانم ده تا سیرترت بینم یک لحظه مدارایی در پارس که تا بوده‌ست از ولوله آسوده‌ست بیم است که برخیزد از حسن تو غوغایی من دست نخواهم برد الا به سر زلفت گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی گویند تمنایی از دوست بکن سعدی جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی @hafez_adabiyat
خوانش و شرح غزل ۳۲۱.mp3
7.39M
🌹☘🍃🌹☘🌹✨ ☘🍃✨🕊 🍃✨🕊 🌹🕊 ☘ ✨غزل شمارهٔ ۳۲۱     هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا بر منتهای همت خود کامران شدم ای گلبن جوان بر دولت بخور که من در سایه تو بلبل باغ جهان شدم اول ز تحت و فوق وجودم خبر نبود در مکتب غم تو چنین نکته دان شدم قسمت حوالتم به خرابات می‌کند هرچند کاین این چنین شدم و آن چنان شدم من پیر سال و ماه نیم یار بی وفاست بر من چو عمر می گذرد پیر از آن شدم زان روز بر دلم در معنی گشوده شد کز ساکنان درگه پیر مغان شدم در شاهراه دولت سرمد به تخت بخت با جام می به کام دل دوستان شدم از آن زمان که فتنه چشمت به من رسید ایمن ز شر فتنه آخرزمان شدم دوشم نوید داد عنایت که حافظا بازآ که من به عفو گناهت ضمان شدم @hafez_adabiyat 💫 ✨ ☘ 🌹🕊 🍃✨🕊 ☘🍃✨🕊 🌹☘🍃🌹☘🌹✨
🌺جمع صمیمانه ی اهالی شعر و ادب🌺 🌺 در خطه ی پردیسان 🌺 لینک دعوت به گروه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4167041496Cbc50b4da4e ❌❌❌❌❌ارسال مطالب سیاسی و غیرادبی ممنوووووع ❌❌❌❌❌❌❌ لطفا به نشانی جدید دقت کنید
خوانش و شرح غزل۱۵۵.mp3
2.21M
زان گه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد از صورت بی طاقتیم پرده برافتاد گفتیم که عقل از همه کاری به درآید بیچاره فروماند چو عشقش به سر افتاد شمشیر کشیدست نظر بر سر مردم چون پای بدارم که ز دستم سپر افتاد در سوخته پنهان نتوان داشتن آتش ما هیچ نگفتیم و حکایت به درافتاد با هر که خبر گفتم از اوصاف جمیلش مشتاق چنان شد که چو من بی‌خبر افتاد هان تا لب شیرین نستاند دلت از دست کان کز غم او کوه گرفت از کمر افتاد صاحب نظران این نفس گرم چو آتش دانند که در خرمن من بیشتر افتاد نیکم نظر افتاد بر آن منظر مطبوع کاول نظرم هر چه وجود از نظر افتاد سعدی نه حریف غم او بود ولیکن با رستم دستان بزند هر که درافتاد   @hafez_adabiyat
قوانین‌ ⛔️توهین و اهانت ممنوع ⛔️ارسال مطالب غیرمرتبط با ادبیات و شعر ممنوع ⛔️ارسال تبلیغات ممنوع ⛔️تصاویر نامناسب ⛔️شاعرانی که اشعار خودشان را ارسال میکنند فقط دو شعر در روز https://eitaa.com/joinchat/1899692313C12e4ca3fb1 گروه شعر مطلع
شهدای گمنام .mp3
1.06M
وانهاده است به میدان بدنش را این بار همره خویش نبرده است تنش را این بار تا ز مرز خودی خود گذرد، تجربه کرد پا نهادن به سر خویشتنش را این بار زین سپس خلوت او معبد ابراهیمی است که شکسته است بت ما و منش را این بار آنقَدر رفته در این مرحله از خویش که من خوانده ام فاتحه ی آمدنش را این بار مثل یک موج در آغوش خطر حس می کرد لحظه ی آبی دریا شدنش را این بار تا از او گَرد تعلق نشود دامنگیر همه دیدند به دریا زدنش را این بار دل من چشم تو روشن که نسیم آورده است بویی از رایحه ی پیرهنش را این بار سینه سرخان مهاجر که روایت کردند بال در بالِ مَلَک پر زدنش را این بار: دیده بودند به تشییع شقایق هامان بر سر دست ملایک، بدنش را این بار بی نشانی است نشانی که ز ما می ماند می سپاریم به خاطر، سخنش را این بار @hafez_adabiyat