eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
69.9هزار عکس
11.5هزار ویدیو
178 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
. . . . . . . فقط گریه میکردم... علی را تحویل دادم و جلوی مجتمع،داخل ماشین منتظرش ماندم.موتورش را که از دور دیدم اشک هایم را پاک کردم.گفتم یک وقت دلش نلرزد، چشم های خودش هم شده بود کاسه ی خون، آتش گرفتم... _تو چرا گریه کردی؟ -ازشوق...خودت چرا گریه کردی؟ -از شوق تو! صورتم خیسِ خیس بود،اشکم رو مدام زیر چادر پاک می کردم که نبیند، آخرش هم فهمید. _توداری گریه میکنی؟ خوشحالی من برات مهم نیست؟ _حس میکنم یکی داره نفسم رو ازم می گیره. دوباره این مصرع را برایش خواندم:《من کمی بیشتر از عشق تو را می فهمم!》 _برمی گردم زهرا! _می ری و بر نمی گردی! _برمی گردم؛ بهت قول می دم! - قسم می خورم بر نمی گردی. _تو از کجا می دونی؟ _ دلم می گه! ... . . دیدی_آخر_رو_سفید_شدی؟ . . شادی روح شهید حججی صلوات ❤️❤️❤ ️ . . #دختر#دوستی#گل#دنیا#خوشگل#شهدا#حجاب_اجباری#مرزبانی#ایران#شهدا#ساوه#مذهبی_ها_عاشقترند#شهادت
داشتم به این فکر میکردم... چگونه نامتان را گمنام نهادند؟؟؟ گمنامان شهر ماییم و خوشنامان شهر شما... مگر میشود از تبار علی بود و فاطمه مادرتان بعد به شما گفت گمنام... شما راهتان را انتخاب کرده اید راهتان حسینی بود و نیتتان حسنی این روزها ماییم که راهمان را فراموش کرده ایم... گمنامی سهم ماست کاش دست ما را هم بگیرید خوشنامان شهر عشق... . . . . #دختر#عزیز#قلب#زیبا#شهدا#زن#ازدواج#قم#عاشقانه_های_مذهبی#مذهبی#مادر
🍂‌ هـوالمحبوب و هـوالعشق ‌‌ ‌ ‌ فقـــــط هردو ویدیو رو ببینید‌ 😔 ‌ ‌‌ بخشے از افاضات حاج‌آقاست فقط!...‌ ‌‌جنازه‌ے داعش رو کسیڪه شهیدحججی‌ها رو از ما گرفت مےخواد غسل میت بده، کفن بگیره براش‌ خانواده‌ے شهدا شرمندتونیم‌ ‌ "‌فتنه" شاید روزگاری اهل ایمان بوده باشد آه این ابلیس شاید روزی انسان بوده باشد‌ ‌ "فتنه" شاید در لباس میش، گرگی تیز دندان در لباسی تازه شاید "فتنه" چوپان بوده باشد‌ ‌‌ ‌ ‌ ـــــــــــــــــــــــــ‌
: علی هیچ وقت از مسوولیتش در جبهه حرفی نزد. خودش را یک بسیجی حساب می‌کرد. من هم فکر می‌کردم واقعا یک بسیجی ساده است. کم‌کم می‌دیدم که مسوولان به اتفاق همسرم به منزل می‌آیند. از روی مشغله های کاری که علی داشت کم‌کم فهمیدم فرمانده است اما از مسوولیتش باخبر نبودم. . رابطه علی با من بسیار خوب بود. همیشه با احترام زیاد با من برخورد می‌کرد، به خصوص در حضور فرزندان. هیچ وقت به اسم کوچک مرا صدا نزد. همیشه در همه جا با گفتن حاج خانم مرا صدا زد. . یادم نمی‌آید که یک بار با صدای بلند صحبت کرده باشد. اگر اشتباه از من یا خانواده‌اش می‌دید جلوی جمع مطرح نمی‌کرد. همیشه در جای خلوت نصیحت می‌کرد. . سردار 🌷🌷 . 📚منبع: دفاع پرس . 🌼شادی ارواح مطهر شهدا 🌼 . 🌹 . . . 🕊️ . .
🌷 ✌️زندگینامه سردارتقوي فر✌️ 🌷سردارتقوی فر در سال 1338 در یک خانواده در اهواز دیده به جهان گشود. با آغاز نهضت امام‌خمینی(ره) و مبارزات مردمی علیه رژیم ستمشاهی به صف مبارزان مردمی پیوست. 🌷پس از پیروزی انقلاب اسلامی ابتدا وارد کمیته های انقلاب اسلامی شد. سپس  به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اهواز درآمد و دوره آموزشی عمومی سپاه را گذراند و بعد از آن در واحد اطلاعات و تحقیقات سپاه مشغول خدمت شد. 🌷با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران اسلامی، مسئول هماهنگی اطلاعات شد. در سال 1361 به عنوان سپاه حمیدیه منصوب شد و  از سال 1362 به مدت یک سال فرماندهی سپاه شادگان را از طرف فرماندهی منطقه 8 بر عهده گرفت. بعد از آن بنا به ضرورت جنگ تحمیلی وارد (ستاد جنگ های نامنظم سپاه ) در جنوب شد. در سال 1373 وارد دانشکده افسری (فرماندهی ـ ستاد) شد. در سال 1375 فرماندهی قرارگاه فجر رمضان در جنوب را به عهده گرفت تا  در سال 1379 به قرارگاه مرکزی رمضان منتقل شد. 🌷در سال 1391 از سپاه بازنشسته  و به  سازمان رفت. ایشان سرانجام در ششم دی ماه سال 1393 در منطقه عمومی سامرا- در شهر بلد - طی عملیات دفاع از حرمین به رسید. مردم بلد به  نشانه علاقه  به این شهید، در محل شهادت ایشان ساختند تا نام و یاد فداکاریش از خاطر نرود. پدر ایشان، نصرالله تقوی‌فر در سال 1362 در عملیات خیبر و برادر کوچکش در سال 1364 در عملیات والفجر 8 به شهادت رسیدند. شهید تقوی‌فر نیز در سال 1372 با انداختن نارنجک به خانه‌اش مورد سوء قصد قرار گرفت که به طور از آن حادثه جان به در برد. 🌷شهید حاج حمید تقوی فر از پیشگامان بود. پس از اشغال بخشی از عراق توسط گروه تروریستی با وجود بازنشسته بودن به عنوان به کمک مجاهدان و مردم عراق رفت. ایشان به دلیل تسلط به زبان و آشنایی به موقعیت جغرافیایی کشور عراق  مورد استقبال مجاهدین عراقی قرار گرفت. 🌷سپاه پاسداران با آگاهی از   و ایشان در میان مردم عراق  ایشان را به عنوان مستشار نظامی در عراق به کار گرفت.
هشتم شوال سالروز تخریب قبرستان بقیع ... پس از تسلّط بر ، و با توجه به پيوند فكرى و آنان با ، در هر و اى كه وارد مى شدند، و ابنيه ساخته شده بر روى قبور را و ويران مى كردند. ، بار نخست در سال ۱۲۲۱ ه. ق. بخشى از بناهاى بقيع را نموده و سپس با تكميل سلطه خود بر حجاز در سال ۱۳۴۴ ه. ق. كليه اين بناها و گنبدها و آثار را ويران و و اشياء موجود در اين اماكن را به بردند و نه در ، بلكه در هرجا و و زيارتگاهى بود، به ويرانى آن اقدام كردند. #۸_شوال #۸شوال
درباره شهید مصطفی موسوی جوانترین شهید مدافع حرم (شهید20 ساله)از زبان مادرشان: 🌼رفتن به سوریه :از این که چه زمانی قرار بود به سوریه برود، اصلا خبر نداشتم و مرتبه اول هم در جریان نبودم که رفته و نتوانسته بود به سوریه برود. شب عید قربان ساعت 4 صبح بود که آمد و با شوخی و خنده گفت تایید نشد، بروم که در جوابش گفتم خدا را شکر. ولی از جانب همراهانش تایید شده بود و خیالش راحت بود که دیگر به سوریه می‌رود. البته بدون این که من متوجه شوم خیلی آرام به پدرش گفته بود: «برای آخرین مرتبه آمده‌ام خداحافظی کنم و بروم.» آن شب، خانواده عمویش منزل ما بودند و از آنجایی که هیچ وقت نمی‌خواست کسی لباس‌های نظامی‌اش را ببیند و متوجه کارهایش شود، همان ساعت از من خواست تا لباس‌هایش را بشورم که تا صبح خشک شود. این اواخر برای کم شدن دلبستگی‌هایمان کمتر در خانه می‌ماند. روزهای آخر در محلی که من نماز می‌خواندم به نماز می‌ایستاد مصطفی همیشه داخل اتاق خودش نماز می‌خواند و من در اتاق پذیرایی نمازم را می‌خواندم. این چند روز آخر قبل رفتن، می‌دیدم منتظر می‌ماند تا من نمازم را تمام کنم و بعد دقیقا مُهر نماز خود را جایی می‌گذاشت که  من نماز خوانده بودم و مشغول نماز خواندن می‌شد. دلیل آن را نفهمیدم؛ شاید از خدا می‌خواست که من راضی باشم. این اواخر، برای کم شدن دلبستگی‌هایمان،کمتر در خانه می‌ماند و او را خیلی نمی‌دیدم. شب قبل از رفتنش به سوریه، دیدم لباس‌هایش را شسته و خیلی منظم و اتو کرده داخل ساکش قرار داد. من هم که بی اطلاع بودم از این که چه روزی می‌رود. مصطفی خیلی حساس بود و لباس کسی را نمی‌پوشید. پدرش یک زیرپوش کهنه داشت که دیدم آن را برداشت و داخل ساکش گذاشت و گفت: «به بابا بگو من این زیر پوش را با خودم می‌برم.» گفتم: «این کهنه است چرا می‌بری؟» گفت: «این را دوست دارم.» فکر می‌کنم هنگام شهادت، این لباس را هم پوشیده بوده، چون هر چه در وسایل برگشتی‌اش گشتیم این زیرپوش نبود و احتمالا در عملیات‌ها آن را تن می‌کرده است.     #مذهبی (ص)
🌺🌸🌼🌹🌼🌸🌺 راستی دلم می خواهد چند را به عنوان تقدیمتان کنم . امیدوارم چون برای من خیلی بودند ، برای شما هم باشد و کنید . را همیشه وقت بخوانید . همیشه و باشید . به بالا داشته باشید . همیشه در فکر و خانواده هاتون باشید . به و خود بسیار بگذارید . همیشه در پی و خصوصاً باشید . جایگاهتان را ملت قرار دهید که بهترین است و اگر از ملت بیرون باشید ، در هر بروید و جا بگیرید می خورید و شرط در ملت ماندن هم ، و ماندن و با خدا بودن است . خودتان باشید و این هم که گفتم نرود . کنید اگر وقتتان شدم . 🌺🌼 🌼🌺 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
💖ایمان و ذکر و یاد خدا به تمام پریشانی هایی كه بر اثر دل باختگی در برابر تعلقات مادی پدید می آید، پایان می دهد💯 ✅اگر انسان خود را به واقع در محضر خداوند ببیند با بهره جویی از کلام وحی وسخن بزرگان دین به آرامشی که آرزوی هر انسانی است دست پیدا خواهد کرد💚
✍دفترچه گناهان یک شهید ۱۶ ساله !!! در تفحص شهدا ، دفترچه یک شهید 16 ساله که گناهان هر روزش را می نوشت پیدا شد. گناهان یک هفته او اینها بود : شنبه : بدون وضو خوابیدم . یکشنبه : خنده بلند در جمع . دو شنبه : وقتی در بازی گل زدم احساس غرور کردم . سه شنبه : نماز شب را سریع خواندم . چهارشنبه : فرمانده در سلام کردن از من پیشی گرفت . پنجشنبه : ذکر روز را فراموش کردم . جمعه : تکمیل نکردن 1000 صلوات و بسنده به 700 صلوات . راوی که یکی از بچه های تفحص شهدا بوده می نویسد : دارم فکر می کنم چقدر از یک پسر شانزده ساله کوچکترم... ما چی؟؟؟؟؟؟ کجای کاریم؟؟؟!!!!حرفامون شده رساله توجیه المسائل!! ۱_غيبت…تو روشم ميگم ۲_تهمت…همه ميگن ۳_دروغ…مصلحتي ۴_رشوه...شيريني ۵_ماهواره...شبکه هاي علمي ۶_مال حرام ...پيش سه هزار ميليارد هیچه! ۷_ربا...همه ميخورن ديگه ۸_نگاه به نامحرم...يه نظر حلاله ۹_موسيقي حرام....ارامش بخش ۱۰_مجلس حرام... يه شب که هزار شب نميشه ۱۱_بخل...اگه خدا ميخواست بهش ميداد شهداواقعاشرمنده ایم😔😥
من برای مردن حیف بود. او باید می‌شد. این اواخر فوق‌العاده شده بود، خواندنش را خیلی دوست داشتم، خیلی زیبا نماز می‌خواند. با نگاه کردن به او هنگام نماز می‌گرفتم😍 یقین داشتیم عباس شهید می‌شود.😌 وقتی پسرم رفت از خواستم اگر عاقبت به خیری بچه‌ام در است، شهید و اگر در ماندن و خدمت کردن است بماند. عباسم از من خواسته بود برای شهادتش کنم. هنگام دفن کردن پیکرش، به او گفتم: "!  ازت راضیم.😔 سربلندم کردی"... راوی: ، جوان مؤمن ، یکی از فارغ التحصیلان بود. که در سن ۲۳ سالگی در حالی که تازه، دو ماه از نامزدیش می‌گذشت، عازم سوریه گشت و همانجا شهد شیرین شهادت را نوشید🕊...به گفته‌ی مادرش، نُقلی که مهیا شده بود در مراسم عقد بر سر و بپاشند، نثار پیکر پاک عباس شد.🥀💔 .
🍁 زینب ساعدی (مادر شهید محمد شیبانی) : «شهید محمد شیبانی، راننده‌ی ابومهدی ». باورم نمی‌شد کسی که چند روز پیش به عنوان «هم‌رزم شهید» با او صحبت کرده بودم، حالا خودش نیز هم‌سفره‌ی اباعبدالله شده است. روزها همین‌طور در شوک و ناراحتی می‌گذشت و من آرزو می‌کردم کاش بتوانم روزی با خانواده‌ی شهید شیبانی صحبت کنم. به لطف خدا و با همراهی خواهر بزرگ شهید شیبانی- که خود همسر شهید مدافع حرم است- این فرصت مغتنم فراهم شد تا اولین مصاحبه‌ی رسانه‌ای مادر شهید محمد شیبانی، با روزنامه‎دیواری حق انجام شود. مادری جوان اما سرد و گرم‌چشیده‌ی روزگار که پدر و همسرش رزمنده‌ی هشت سال دفاع مقدس بودند و پسر و دامادش شهید مدافع حرم. به حق، نام برازنده‌ی خانم ساعدی است؛ چرا که با صبر و صلابتی زینب‌وار، برگه‌ی عاقبت‌به‌خیری فرزندش را امضا کرد و در هر کجا از گفت‌وگو که حرف پسر شهیدش پیش می‌آمد، چیزی جز و و در چشمانش دیده نمی‌شد. با ذکر صلواتی برای شادی روح شهید محمد شیبانی، گوشه‌ای از زندگی این مادر رنج‌کشیده را تقدیم نگاه شما می‌کنم. حق: چه سالی و در کجا به دنیا آمده‌اید؟ سال هزار و سیصد و پنجاه و سه در شهر بغداد. حق: چند ساله بودید که به ایران آمدید؟ یازده ساله بودم که با خانواده به ایران مهاجرت کردیم. . . . جهت سلامتی امام زمان صلوات .              
🎬مولودی میلاد پیامبر اکرم (ص)💚 💚 حاج محمود کریمی
💚مولودی‌خوانی حاج محمود کریمی به مناسبت ایام میلاد پیامبر اکرم(ص)