#قسمت_پنجم
همسرم به کمک پدر و برادرِ عزیزم اثاث رو خالی کرده و چیدند.
خانهای گرم با #صاحبخانهای خونگرم،😊 نورگیر،☀️
همکف،
#حیاط_دار با #باغچهی کوچیک
و یه جفت درختِ انگور و پرتقال🍇🍊
البته آشپزخونه و سرویس بهداشتی اونطرف حیاط.😱
(مجدد به خودم یادآور میشم همهی خوبیها یه جا جمع نمیشه☺️)
با اجازهی صاحبخانه و با کمک پدر و شوهرخواهرم، یک آشپزخانه طوری در راهروی منتهی به حیاط راه انداختیم تا نظرم از بچهها دور نشه.👦👶
خواهر جونیم اومد کمکم کابینتها رو چیدیم،🍴🥣
خواهر بزرگم اومد و کلی ایدهی خوب برای استفادهی حداکثری از حداقل فضایِ در دسترسِ تو اتاق و آشپزخونه راهرویی (!) بهم داد.😁
از نظر خودم خونه خیلی خوب و خواستنی بود، به خصوص برای بچهها که پارکِ دائمی بود.😍
اما حرفِ اطرافیان گاه و بیگاه...
آشپزخونه نیست که! کوچهی قهر آشتیه!😏
همین دوتا کابینت؟!😳
چهجوری تو این روشوییِ کوچولو ظرف میشوری؟!💦
تو این راهرو غذا میپزی بچهت تو شکمت میپزه که!!😨
تو سرما چطور میرید حموم؟! پس کِی از اینجا بلند میشید میرید یه خونهی طبیعی!!؟🤨
من اولا خیلی #مسلط مینمودم...😌
اما گهگاهی بعد از رفتنشون... اول یه ملق میزدم انرژی منفیشون از روم بپره😃 و بعد با پای احساسم به دور از چشمِ منطق، یواشکی به آشپزخونه راهروییم (یا راهرو آشپزخونهایم!) سرک میکشیدم...👀
من اینجا ظرف میشورم یا ظرفا منو میشورن؟!🤨
من اینجا غذا میپزم یا غذا منو میپزه؟!🤔
اصلا بذار ببینم شکمم تا کجا جا داره بزرگ شه؟!...خوبه تا ۳ قلو هم انگاری جا داره بدک نیست...☺️
کمکم #منطق هشیار میشه...🤓
بابا تو اینجا هر روز غذا میپزی، ظرف میشوری، دلبندت👼تو کابینت قل میخوره! #شاد و شنگول بودی! چی عوض شده؟! به ذهنِ خودت مسلط باش!
البته بماند که گاهی این جنابِ منطق خودشو به بیخیالی میزد و تا یکی دو روز جِلِز وِلِز میزدم.😝
ماه محرم اومده بود و هرشب دلم هوای #هیئت میکرد...شب هشتم دیگه خیلی بیقرار بودم که شستم خبردار شد طاها جونم میخواد بیاد ظهرعاشورا باهم
بریم هیئتِ بیمارستان.😁
#ط_اکبری
#هوافضا۹۰
#قسمت_پنجم
#تجربیات_تخصصی
#مستاجر
#خانه_باصفا
#خانه_کلنگی
#طبیعت_در_خانه
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
بعد از سفر مشهد، قدیما:
- سلااام زیارت قبول، خوب بود؟ خوش گذشت؟☺️
-- سلااام، قبول حق، روزی شما انشاءالله، آره خداروشکر، خیلی خوب بود، همهی نمازا رو حرم رفتیم، نایب الزیاره بودیم، جامعه کبیره، امین الله، دعای عالیه المضامین هم که فوق العادهست، هربار میرفتم حرم میخوندم و دعاگوی همه بودم.😄
بعد از سفر مشهد، الان:
- سلام، مشهد بودی؟ چه بیخبر؟!
-- سلام، آره دیگه، ببخشید، قبلش نشد بگم، انقدر که عجلهای آماده شدیم، بچهها مریض بودن و تا لحظهی آخر وضعیتشون معلوم نبود، ولی بالاخره رفتنی شدیم.😍
- خب به سلامتی، زیارت قبول، خوب بود؟!
-- آره خداروشکر، روز اول بچهها رو گذاشتم تو کالسکه و تا دارالحجه رفتیم و برگشتیم، روز دومم محمد رو بردیم شهربازی حرم، از بابالرضا تا صحن کوثرم با ماشین برقی رفتیم.😁 روز سوم بچهها پیش باباشون موندن و نیم ساعت زیارت کردم، روز آخرم علی تب کرد رفتیم دارالشفای امام.
خوب بود خداروشکر🙄😄
پ ن: باز هم معتقدم به برکتِ وجودِ همین فسقلیها توفیقِ زیارت پیدا کردیم.
و خب به قولِ آقای عباسی ولدی "بازی چه محرابِ خوبیست برای عبادت"
ما الان سه سالی میشه که تو محرابِ عبادتیم کلا😂
تقبل الله😅
#پ_بهروزی
#ریاضی_۹۱
#روزنوشت_های_مادری
#نصیرالدین_محمد
#عمادالدین_علی
#زیارت_مشهد
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#تسلیت
این پست متنی ندارد... 😭😭
#نسل_سلیمانی_ها_در_راهند
#قاسم_سلیمانی_ها_در_گهواره_اند
#قاسم_سلیمانی
#سردار_دل_ها
#شهید_سلیمانی
#قاسم
#مادران_قاسم_ها
#مادر_شهید
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
وقتی تازه به دنیا آمده بودی، گریه میکردی...😭
گرسنه بودی و دنبال جرعهای شیر...
بعدتر، برای دلدردهایت هم گریه میکردی
برای تشنه بودن و آب خواستنهایت
برای سر کار رفتن بابا...
یک لحظه دور شدن مامان...
برای زمین خوردنهایت...
درد گرفتنهایت...
عزیز دلم❤️ اما...
چیزهای دیگری هم گریه دارد😭😭
دل سوختنها...
جگر پاره شدنها...
«عمو» رفتنها...
و برنگشتنها...😭😭😭
آری فرزندم...
بزرگتر که شوی...
این گریه کردنها را هم میفهمی...
و آن وقت باز بزرگتر میشوی...
و پر از بغض مقدس...
از #انتقام خون عمویت...
از همه آنهایی که نمیتوانند بزرگ شدنت
و بزرگ شدن ملتت را ببینند
راستی عزیزم...
برخیز برویم...
علم عمو، علمدار میخواهد...
#سر_دار_دلها
#نسل_جدید_قاسمها
#سلیمانی_آسمانی
#قاسمها_در_راهند
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
⁉️ به نظرتون ما چیکار میتونیم بکنیم برای #امتداد_راه_سردار_سلیمانی و تحقق #انتقام_سخت ؟
✅ جوابهاتون رو تا فردا برامون ارسال کنید.
ان شاء الله منتخب پاسخها در کانال منتشر خواهد شد.
🍀🍀🍀
ارتباط با ما:
@hm255
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
از وقتی مادر شدم تازه فهمیدم مقولهی #مادری چقدرررر پیچیده ست...
آدم تا وقتی بچه نداره، عمدتا فقط لذتها و جذابیتهای بچهداری رو میبینه و هی دلش میخواد زودتر این لذتها رو بچشه😍😍
بعد که بچهش به دنیا میاد تا یه مدت شوکه ست!
چون اون لذتها برای چندماه مخلوط میشن با حجم زیادی از زحمت و خستگی و استرس و...
و مادر با خودش میگه وااای چقدر سخته.😦😦
بعد یه مدت بچهش خندیدن، سینهخیز رفتن، نشستن، راه رفتن و حرف زدن رو یاد میگیره و مادر دوباره در انبوهی از لذتها غرق میشه.😇😇
با هر مریضی بچه، مادر یه دورهی بحران روحی و جسمی رو پشت سر میذاره.😵
با شروعِ لجبازی و غرغرهای بچه، مادر دوباره به فکر فرو میره که چرا آخه اینقدر سخت و طاقت فرساست مادری؟!😣
بعدِ بچهی دوم دوباره همون لذتها و سختیها، هر دوش با غلظتِ بیشتری تکرار میشه.😍😎
علاوه بر اون، مادر کمکم فکر میکنه، چرا اینقدر زمان زود میگذره؟!
توی چشم برهم زدنی ماهها میگذره و مادر حس میکنه داره همهی عمرش صرف بچهها میشه و از اهداف خودش داره جا میمونه...!!😦
فکر میکنم تا سنی که بچهها بزرگ و بالغ و کاملا مستقل بشن، مادر همیشه در رفت و برگشت بین لذتها و امیدها و سختیها و حسرتهاست...
اما این روزها فهمیدم مراحلِ بزرگتری از زندگیِ یک مادر هم میتونه وجود داشته باشه...
وقتی فرزندی که اون #مادر با همهی سختیها و شیرینیها بزرگ کرده، تبدیل میشه به یه #قهرمان_بینالمللی
و همهی مردم کشور و حتی دنیا از کارهای اون فرزند و درواقع از نتیجهی زحماتِ اون مادر، قدردانی میکنن...
و بهشون آفرین میگن...
این بخش ماجرا میتونه پایانِ خوب، لذت بخش و پرافتخاری باشه برای تلاشها و خستگیهای #یک_مادر... ✋
پ.ن ۱:
شاید بزرگترین آسیبی که ممکنه مادر بهش مبتلا بشه، اسیر شدن در امروز و غفلت از آینده باشه.
امروز مادر درگیر تَر و خشک کردن بچههاش و سر و کله زدن با چند تا بچهی به ظاهر زبون نفهمه،
ولی میتونه همین درگیریها ختم بشه به ایجادِ شخصیتی و فردی که در آینده همه به اون، به مادرش افتخار کنن و بخوان جای اون فرزند و مادرش باشن.
درس این روزها واسه من این بود که ارزشِ مادری رو دست کم نگیرم،
و #ناشکری نکنم تو سختیها،
و سعی کنم مادریم رو به بهترین نحو انجام بدم،
شاید خدا به من هم توفیق داد و در آینده من هم تونستم مادر #یک_قهرمان باشم...
پ.ن ۲:
البته قطعا عواملِ زیادِ دیگهای هم در رشد و تکاملِ سردار قهرمانمون موثر بوده. ولی نقشِ مادرشون قابل انکار نیست.
#پ_شکوری
#روزنوشتهای_مادری
#مادر_قهرمان
#مادر_شهید
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
هفتهای که گذشت خیلی بیشتر از ۷ روز داشت.
گواه این حرفم اینه که حالا که به آخر هفته رسیدیم همهمون بیشتر از ۷ روز بزرگ شدیم
شاید ۷ ماه،
شاید هم ۷ سال!
همه چیز از صبح جمعه شروع شد...
همون موقعی که پیامک #حاج_قاسم_شهید شدِ همسرم خواب از چشمم گرفت.😪
خونهمون گرد عزا گرفت و شدیم #عزادار...
زندگی روی دیگهش رو نشون داد...
خونه انگار بمب خورده بود،
درسها تل انبار،
و اعصابها ضعیف شد.
هر چیزی که قبلا توانایی مدیریتش رو داشتم، دیگه از توانم خارج بود.
دلم میخواست فقط به داغی که روی سینهم بود، فکر کنم.
خودم رو گم کرده بودم و نمیتونستم پیدا کنم.
#ضعیف شده بودم زیر بار این غم و بهترین راه رو #غفلت میدیدم.
شاید همسرم حالم رو درک میکرد و انتظار نداشت همه چیز سر جاش باشه،
شاید حوزه علمیه درک میکرد و امتحاناتش رو چند روز تمدید کرد،
شاید محل کارم درک میکرد و پروژههای رو زمین مونده رو ازم پیگیری نمیکرد،
اما دخترم زهرا چی؟👶
اون که نمیفهمه #بیحوصلگیهام رو،
خیلی کوچیکه و هنوز درک نمیکنه علت عصبانی شدنهام رو از کارهاییش که وقتی توی این غم و غصه نبودم کمتر عصبانیم میکرد.
اون میفهمه علت بیتوجهیهای مادرش رو برای رفع نیازهاش؟
همهمون توی این داغ بزرگ شدیم، اما مادرها باز هم مثل همیشه این #فرصت رو داشتن که بیشتر از بقیه #بزرگ بشن...
اما من اینبار خودم رو یه مادر #شکست_خورده میبینم که نتونست از این فرصت استفاده کنه برای بزرگ شدنش.😑
هی به خودم گفتم دختر جان! کنترلت دست خودت باشه نه دست حال و احوالت! هر وقت خوبی خوبی، هر وقت بدی بدی! اگه خیلی هنرمندی، وقتی بدی خوب باش!
اما من اینبار هنرمند خوبی نبودم... داغ خیلی سنگین بود...
سنگینتر هم شد....
همون صبحی که خنکای #انتقام داشت داغ از دست دادن سردار دلهامون رو کم میکرد، #سقوط_هواپیمای_اوکراینی داغ #رفیق به دلم گذاشت...
اونم نه یه رفیق معمولی...
من هنوزم بعد از یک هفته نتونستم خودم رو پیدا کنم.
انگار بعضی تکههام توی بغداد و بعضی تکههام توی اون هواپیما سوخت و دیگه پیدا نمیشه...
پ ن ۱: مادرها هم حق دارن بعضی وقتها #احساس_شکست بکنن؟ یا اونها #قهرمانهای دائمی بچههاشونن؟
درسته که همیشه بحرانها به این داغی نیستن، اما خیلی روزا از زندگی اتفاقاتی میفته که مادر احتیاج داره یه جوری خودش رو آروم کنه... این جور وقتها با طفلی که همهی وجودش به مادرش وابستهست چی کار بکنه؟
پ ن ۲ : شاید تنها نکتهی #مادرانه این متن عکسش بود... لیوانی که رفیق شفیقم زهرا توی دوران #بارداری برام هدیه آورد،
روش نوشته "که جان را فرش مادر میتوان کرد"... دوست داشت دختردار بشه و اسمش رو بذاره لیلا...
#ف_جباری
#فیزیک۹۲
#تسلیت
#حاج_قاسم
#رفیق
#شهادت_بانوی_دو_عالم
#درس_زندگی
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_ششم
طاهای عزیزم نیز به دلیل زردی 5روز بستری بود و پیشش تو بیمارستان بودم..
اما!
دیگه مامان اولی نبودم😃 و خیلی زود خودمو جمع و جور کردم؛ کنترل ذهن و روحیه م رو بدست گرفتم مقاومتر شده بودم☺️ تازه برای باقی مامانا هم مامان میشدم😅
برگشتم خونه...جناب همسر با توکل بر خدا کاری به کارهایش(درس دانشگاه، تدریس، تالیف و اشتغال پاره وقت)افزوده بود! تنها اتاقمون رو خالی کردیم و یه خاور خرما، ارده کنجد و شیره خرما درجه یک خالی کردیم توش😝
مرد خونه شبها بعد از کارش میفتاد تو کوچه پس کوچههای محله شلوووغ 🗣🛵🚲🚙 بازاریابی، سفارش گیری و تحویل رو یه تنه انجام میداد اونم بدون وسیله نقلیه!😱😢 اصلا هم به خدشهدار شدن وجههی مهندس شریفی اش فکر نمیکرد👌👏
سر بچه اولم انقدر تو نخ بنده خدا #میثم_تمار بودم...میثم که روزیمون نشد(#قسمت دوم) اما تمار چسبید به اسم جناب همسر😅
خوشا غیرتت مرد مومن👌
و اما من... با دو بچه ۱ سال و دو ماهه و چند روزه تا آخر شب تک و تنها😔
اما... دیگه مامان اولی نبودم😃
صبحها آیه الکرسی میخوندم(بچه ها بلایی سر هم نیارن😝) طاها رو روی تخت بلندش میذاشتم و رویه میکشیدم(احیانا رضا چیزی سمتش نشونه گرفت، حداقل به هدف نخوره😝) تو خواب بچه ها، هرکاری با اونطرف حیاط داشتم، با دلشوره انجام میدادم. گوشهامو تیز میکردم تا با اولین صداشون برگردم😐😅
طاها کوچولو سحرخیز بود و باید تند تند بهش سرمیزدم و بازیش میدادم تا رضا رو بیدار نکنه! بیشتر اوقات با نوزاد در بغل کارهای خونه رو انجام میدادم، تک دست!
به حضرت زهرا(س) متوسل میشدم و تا آخر شب مدام به خودم یادآور میشدم که تو باید بتونی💪
خدا خواست و طاها مثل رضا مسائل جدی گوارشی نداشت😊
خوابش خیلی بهتر و منظمتر بود😴
رضا حسادت نمیکرد و عاشق داداشی بود😍
محله هم که باب دلم بود، همه چیز در دسترس😊
مرخصی بدون احتساب در سنوات هم داشتم☺️
از یه دوست قدیمی هم خبردار شدیم یه شرکت خیلی خوب از نخبگان میخواد ۱۰۰ نفر نیرو بگیره و آزمون برگزار میکنه😍
اینم نگاه مهربون خدا😚
خب حالا میریم که داشته باشیم ترم هفتم کارشناسی رو با دو دردونه ۴ ماهه و یکسال و نیمه! و همسری که در آزمون استخدامی پذیرفته شده دو هفته در ماه قراره خرمشهر دوره ببینه...😮
#ط_اکبری
#هوافضا90
#فرهنگ_مقاومت
#وجهه_مهندسی
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
گفتم: علی چند روز دیگه یه سالش میشه.😍😘
گفت: آخی پس تولدشه، مهموناتو دعوت کردی؟
- نه! هنوز نمیدونه تولد چیه، ما هم تا وقتی خودش نخواد برای چی خودمونو تو زحمت بندازیم؟!😆😅
- بچه است خب، دوست داره، خوشحال میشه.
- خب میگم هنوز نمیدونه که میتونه با چنین چیزی خوشحال بشه. اصلا کی گفته پسر بچهی یه ساله با چیزی شبیه اونچه که ما بهش میگیم #جشن_تولد خوشحال میشه؟!
- پس چهجوری خوشحالش میکنید؟!
با ارسال عکس فوق، براش توضیح دادم.😆😅😂
پ.ن۱: خیلی از کارهایی که ما به اصطلاح برای بچههامون انجام میدیم، در واقع برای دل خودمون هست، مثل همین جشن تولد یک سالگی😉 و من چون خودم تمایلی به این کار نداشتم، سعی میکنم برای بچهها هم تمایلش رو ایجاد نکنم.😆
پ.ن۲: آزادی تو غذا خوردن انقدر مفید و لازمه که ظاهراً اگر منجر به اندکی هدررفت غذا بشه، اسراف به حساب نمیاد. ضمن اینکه ما زیر بچه پارچه میندازیم و غذاهای روی پارچه رو حتی المقدور خودمون میخوریم. (اگر هم قابل خوردن نباشه میریزیم تو باغچه)
پ.ن۳: دور هم جمع شدن و با هم بودن خانواده خیلی خوبه و تولد هم میتونه بهونهای برای دورهمی خانوادگی باشه، ولی من و همسرم از اول ترجیح دادیم بهانهی این دورهمی جشنهای مذهبیمون باشه، مثلا روز میلاد پیامبر برای محمد و روز میلاد امیرالمومنین (یا عید غدیر) برای علی جشن بگیریم و اطعام کنیم. اینجوری مهمانها هم به زحمت نمیافتند برای تهیهی هدیه.
#پ_بهروزی
#ریاضی_۹۱
#روزنوشت_های_مادری
#نیاز_اساسی
#آزادی_کودک
#غذا_بازی
#نیاز_کاذب
#جشن_تولد
#عمادالدین_علی
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_هفتم
پس از سه ترم #مرخصی_تحصیلی، مجدد وارد #دانشگاه شدم! با مبلغی ترس و مشتی شک بابت باد خوردن پشت🙃 و #اولویت رسیدگی به همسر، نوپا و نوزاد.👶🏻👦🏻🧔🏻
خب واحدها رو طوری باید بردارم که فقط تا ظهر دانشگاه باشم...
واحدها بالا، پایین، کم، زیاد، چپ، راست...🤔
هرکار کردم نشد که نشد😑
بذار ببینم چطور شد؟!🤔
دو روز از صبح تا عصر باید برم.😕
کلاس سر صبح و دانشگاه بدون مهد.😒
طاها ۴ ماههست و فقط #شیر_مادر میخوره.😢
اینهمه وقت، دوتا بچه کوچیک، رو دست مامان بزرگ؟؟😳 غیرقابل قبوله😑
و اما!
یکی از #مادران_شریف،😌
به صورت خودجوش، تعدادی از مادران بالقوهی (!) شریفی رو برای نگهداری از طاها در #مسجد_دانشگاه، بسیج کرد.👌😍 دوستان نوبتی در اوقات خالی از طاهای نازنینم مراقبت میکردن تا من بتونم بین کلاسهام بهش شیر بدم.❤️ رضا هم پیش مامان گلم میذاشتم.👵🏻
خدا از همهشون به ویژه از مادرم😚 قبول کنه.🤲🏻
با توکل برخدا شروع کردم... وقتی برمیگشتم بدون معطلی رضا رو از مامانی میگرفتم.
کارهای خونه و نیاز بچهها زیاد بود،
بیداری و خوابشون الاکلنگی بود!
بازیهای مورد نیازشون متفاوت!
نیاز به #نظارت در اوج!
دو هفته درماه همسرم نبود و خرید و...هم کم و بیش با خودم بود... گاهی بیحوصله و بیرمق میشدم.😢😩
دوست نداشتم کسی به خاطر من و تصمیماتم، اذیت بشه! درنتیجه از کسی درخواست یاری نمیکردم...
البته چون #خدا بود،💪🏻
و #تصمیم و #هدف خودم بود، نق و نوق نمیکردم.
"آمده ام که #رشد کنم نه اینکه دچار #رفاه_طلبی و #روزمرگی بشم"
#بین_الطلوعین رو سعی میکردم بیدار باشم و درس بخونم... خونه کوچیک بود و یه اتاق داشت با پنجرهی مشرف به پذیرایی... نمیشد لامپ روشن کرد و راحت درس خوند...🤔
پس نسخه الکترونیکی کتابها رو میخوندم و رو تمرینها فکر میکردم تا در روشنایی بنویسم...برنامهی خوبی بود! چون میشد حین شیر دادن و آروم کردن نوزاد هم انجامش داد.😁
تو مترو، بین کلاسها، وقت ناهار، حین آشپزی، لابهلای کارهای خونه، درکنار بچهها تو حیاط وقتی بازی میکردن و...
خلاصه از هر فرصت اندکی استفاده میکردم تا به درس و پروژهها برسم (واقعا فهمیدم وقت مرده زیاده! تو زندگی همه! حتی با این شرایط هم میتونه وجود داشته باشه!)
البته #وقت_اختصاصی بچهها خط قرمز بود!👼🏻👦🏻 ولو خیلی کم😞
و خدا چقددددر برکت میداد به وقتم!!😍
و چه گشایشهایی برام پیش میاومد...(البته وقتهایی که بیحوصله میشدم انگاری درهای رحمت هم میرفت که بسته بشه😯)
برکت خدا به یمن قدم امانات ارزندهاش بود...کی فهمیدم؟!
بعد آزمونها!
انقدر استرس مردود شدن داشتم که تو اولین میانترم سختترین درس اولین ترمم (#کنترل_اتوماتیک) رتبه یک کلاس شدم!😃 بعد فهمیدم میشه یه کم از فشار درسم کم کنم.😉
سه ترم گذشت...با لطف و عنایت خدا، در کنار رضا و طاها و البته محمد کوچولوی منفی 8ماهه! دفاع پروژه کارشناسی هم انجام شد.🤩
#ط_اکبری
#هوافضا90
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_هفتم
#مادران_شریف
#فرهنگ_مقاومت
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
داشتم غذا درست میکردم.
رب رو برداشته بودم تو غذا بریزم که محمد سر رسید😊
محمَه محمَه👶🏻
یعنی محمد رب بریزه😇
بغلش کردم و با کمک هم، تو غذا رب ریختیم😌
میخواستم در رب رو ببندم.
محمه محمه...
باز کردن در یخچال و گذاشتن رب در طبقهی بالا🙄 و بستن در رو هم محمد به دوش میکشه🤗
ماشاالله سنگینم شده پسرم😅
برگشتم سر غذا
وای غذا رنگش کمه🙁
دوباره این مراحل رو با همکارم آقا محمد، طی میکنیم😃
درسته اینطور غذا پختن یکم سخته😅
ولی عوضش محمد هم #به_همراه_مامانی، بازیشو میکنه👶🏻
تازه برای آینده هم کار یاد میگیره😄
منم #صبر_و_حوصلهم زیاد میشه😅
انصافا آخرشم هر دومون راضی و خوشحالیم👶🏻👩🏻
و چی از این بهتر🤩
بچهها تا بزرگ بشن #مراحل_رشد مختلفی رو پشت سر میگذارن
مرحلهای که ما این روزها با محمد میگذرونیم، همین #حس_کمک_کردن محمده😇
دیگه حتی، قبل اینکه اون بگه (و من یه دفعه غافلگیر بشم😆)، خودم ابتکار عملو دست میگیرم و بهش کار میگم👌🏻
- مامانی بیا این ظرفو ببر بذار سر سفره.
- بیا نمکدون رو ببر بذار سر جاش.
بعضی کارها رو هم خودش #مستقل باید انجام بده.
مثلا وقتی میخواد در خونه رو ببنده، اگه آخرش توی کیپ شدن در کمکش کرده باشیم😅، مجبورمون میکنه دوباره درو براش باز کنیم، تا کامل، خودش به عهده بگیره.
همینم احتمالا یه مرحلهی دیگه از رشده😉
حس استقلال!
البته بعضی از کارها رو هم، که هیچ جوره نمیخوام محمد انجام بده😬، به کمک فن #حواس_پرت_کردن یا #کار_جایگزین «معمولا» به سلامت از بحران نجات میدم😉
مثلا میخواد سفره رو پاک کنه (و اگه پاک کنه، خرده نونا میریزه زمین) میگم مامان بیا این قاشقو ببر بنداز تو سینک ظرفشویی
و تا برگرده خودم سریع پاک میکنم😜
و بعدشم دستمالو میدم و میگم بیا پاک کن😎
گاهیم خرابکاریهایی میشه دیگه...
مثلا آب رو خودش میخواد بخوره😍
اشتباهی میریزه رو سفره😅
و بعد عمدی شالاپ شولوپ😜
و تا جم بخورم ریخته رو فرش🤦🏻♀
کلا هر روز، مراحل مختلفی رو با محمد #کشف میکنیم😂
با شروع هر مرحلهی جدید هم، دچار یه #بحران جدید میشم😆
ولی بعدش اونم میره تو لیست کشف شدهها📝
و تبدیل میشه به #بازی و هیجان😁
خیلیاشم چقدر کیف میده بعدش🤩
آدم کلی لذت میبره بچه یه کار جدید یاد گرفته😍
ماشاالله حل هر بحران هم، اندازهی یه معمای پیچیده ریاضی، هنر میخواد😅
پ.ن: فک کنم تا دو سه بچه، در حال اکتشافم. و البته تمرین صبر و حوصله. انشاءالله بعد اون، به صورت حرفهای مامانی میکنم😅
#ه_محمدی
#برق۹۱
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_هشتم
الحمدلله، #کارشناسی با موفقیت به پایان رسید.😍
منم و دو تا فسقلی، یه توراهی، بدون مشغله #درس و #پروژه کاری، چه روزگاری!😇
تا یه هفته به صورت کاملا غیرطبیعی با بچه ها از درو دیوار بالا میرفتیم، پشتک میزدیم، ریخت و پاش و...🤣 و انجام کارهای دلخواهی که مدت زیادی فرصتشون رو نداشتم.🍮🥧🥞
اما چیزی نگذشت ذهنم درگیر شد...
ادامه تحصیل؟ چه رشته ای؟ با چه هدفی؟ چه زمانی؟ کار؟ بیرون خونه؟ بچه ها چی؟ شوهرم؟ خودم؟ دورکاری تو خونه؟ چه کاری و با چه ارزشی؟ تقسیم وقت میشه یا استفاده حداکثری از وقت؟
مدتی درگیر بررسی حالات مختلف و پرس و جو بودم... الو سلام! نیرو پاره وقت برای کارهای تحقیقاتی، تحلیل و.. می خواین؟ فقط حضوری! در کنار سایر مهندسین هوافضا، برق، صنایع...
تا اینکه تو یه مجموعه سخنرانی که معمولا حین آشپزی گوش میدادم، رسیدم به مبحث #سبک_زندگی_موثرتر_از_ایمان_و_آگاهی استاد #پناهیان و ضرورت #تولید_ارزش_افزوده ...
بحثش رو بین #مادران_شریف مطرح کردم و بعد از تعدادی جلسه مجازی و حقیقی! و بررسی ایده های مختلف و درجه بندیشون طبق اولویتها و ارزشهامون...
رسیدیم به یه #کار_تولیدی جذاب و جدید.🤩 جهت گام برداشتن در راه #رونق_تولید💪 و تقویت مهارتهای بچه ها.😃
تولید #اسباب_بازی مفید.👌😍
عروسک سازی با کمک بچه ها، اسم و شکل عروسک با نظر بچه ها، تحقیق، پرس و جو و مطالعه در کنار بچه ها، خرید با همسر و بچه ها، کارگاه، ارائه و عرضه هم که معمولا با بچه ها.😃
چندان به نظرشون نمیاومد که مامانی داره #کار_اقتصادی میکنه.😍
الحمدلله همسر و بچه ها همراه بودن و خدا باز نگاه مهربونش رو بهم دوخته بود...به استقبال #رنج_خوب میرفتم و #رنج_بد ازم دووور میشد☺️
آسایشم کم شده بود،😴 اما صبر و آرامشم زیاد!😌 فرصت پرداختن به مسائل و ناراحتیهای کم ارزش کم شده بود.☺️ در عوض برکتِ وقتم برای رسیدگی به بچه ها و شوهرم و کارم زیاد!
با توکل برخدا، کار وارد فاز ارزیابی و فروش اولیه شد...ماده اولیه جفت و جور نمیشد، کارگاههای مورد نیازم، زیاد شدند، جلسات فشرده، حجم کار بالا رفت، نجاری که بعد مدتها بررسی، پیدا کردیم بدقول از آب درومد.😒 و خیلی مسائل طبیعی کاری دیگه که قبلا هم بود، اما نه با این غلظت،😐 که باعث شد کم کم دیگه اون همراهی لازم رو از بچه ها و همسرم دریافت نکنم،😔 و غیرطبیعی جلوه کنه...
#طاهره_اکبری
#هوافضا90
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_هشتم
#سبک_زندگی
#رنج_خوب
#رونق_اقتصادی
#فرهنگ_مقاومت
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
کلاس عربیم از هفته بعد دوباره شروع میشه و من هنوز موفق نشدم #ساعت_خواب_بچهها رو تنظیم کنم😅
پارسال وقتی واسه #کلاس_آنلاین مکالمه عربی ثبتنام کردم میخواستم موقع کلاسها عباس رو بخوابونم که بتونم تمرکز کنم مثلا😁
اوایل، تابستون پارسال، کلاس ساعت 7تا9 صبح (شنبه تا چهارشنبه) بود و برام خیلی خوب بود.
چون عباس (که اون موقع 10ماهش بود) تا آخرش میخوابید😇
از آبان تا اسفند پارسال بنا به نظر اعضای کلاس، ساعتش به 5 صبح تغییر کرد😮
ولی با همه سختیاش بازم خوب بود برای من
چون عباس #خواب بود.😅
از اردیبهشت امسال (یک هفته بعد تولد فاطمه) ترم هفت شروع شد؛ اما زمانش تغییر کرد😮
ساعت 3تا5 عصر روزهای فرد😑
به سختی عباس رو میخوابوندم موقع کلاس😴
البته فاطمه خواب روزش زیاد بود چند ماه اول، و همکاری میکرد باهام😆
بازم تا حدود شش ماهگی فاطمه، روی روال بود همه چیز😆
چون میذاشتمش توی #ننو (گهواره سنتی) تکون میدادم و با عباس دوتایی براش #لالایی میخوندیم تا میخوابید
و بعدش عباس کنارم دراز میکشید و سرش رو میذاشت روی دستم و میخوابید.
و من فاتح و پیروز میرفتم سر کلاسم😂
اما فاطمه از وقتی یاد گرفت بچرخه روی شکم و #سینهخیز بره دیگه توی ننو نموند واسه خوابیدن😯
حالا کمتر میخوابه روزها؛ حدود دو سه ساعت؛ و وقتی که خودش کاملا خسته بشه، میخوابه😴
هر دو تقریبا 9 صبح بیدار میشن.
فاطمه زودتر خسته میشه و از ظهر خوابالو و بهانهگیر میشه
ولی عباس تازه حدود دو و نیم خوابش میگیره😂
اگر فاطمه زودتر بخوابه، و موقعی که میخوام عباسو بخوابونم بیدار باشه، عباس هم دیگه نمیخوابه😂
میخواد تو همون تاریکی با خواخرش #بالشت_بازی کنه😆
چند هفته کلاسم تعطیل بود؛ ولی از هفته بعد دوباره شروع میشه😀
این چند روز سعی کردم زمان #خواب_شب و #بیداری_صبح و صبحانه و ناهار بچهها رو طوری #تنظیم کنم، که ساعت دو و نیم بتونم بخوابونمشون.
اما هنوز موفق نشدم به راهکار با ثباتی برسم😉
آیا #راهکاری دارید واسه من؟😅
مامانهای دو و بیش از دو فرزندی، شما چطوری بچههاتون رو #همزمان میخوابونید؟😉
این روزها در حال حل این معادله پیچیدهی چند مجهولی هستم😂
پ.ن: ننو! و ما ادراک ما الننو 😅
این وسیله، خیلی مفید بوده واسم تو خوابوندن بچهها تا شش ماهگی😆
الان میشینن توش بازی میکنن دوتایی.😃
به همه مامانهایی که بچه دوم در راه دارن توصیهش میکنم.
شاید اصلا در آینده یک پست مستقل راجع به ننو و روش ساختش بنویسم😁
#پ_شکوری
#شیمی91
#تنظیم_خواب
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
سلام بر همهی دوستان و همراهان عزیز مادران شریف ایران زمین😄
تو این پست، میخوایم یه مقدار درباره صفحه و کانال مادران شریف باهاتون صحبت کنیم.
صفحه ی ما، چند ماهی هست که کارش رو شروع کرده...
در اینستاگرام، و پیامرسانهای بله، ایتا و سروش، خاطرات و تجربیاتمون رو از مادری در کنار سایر فعالیت هامون مینویسیم و تجربیات دیگر مادرهای شریف از همه جای ایران زمین😇
پستهامون در حال حاضر، دو مدل هستن.
پستهایی با هشتگ #روزنوشت_های_مادری ، که توسط تیم اصلی مادران شریف نوشته میشه. و خاطرات و تجربیات روزانه ماست.
آخر پستها، اسم نویسنده به علاوه رشتهی تحصیلی فرد در دانشگاه شریف و سال ورود با هشتگ مشخص میشه.
مثلا #هوافضا۹۰ یعنی ورودی سال ۹۰ رشته هوافضا
یک سری پستهای دیگه هم، با هشتگ #تجربیات_تخصصی مشخص میشه.
این پستها، دنبالهدار وچندقسمتی هستن و به صورت روز در میون منتشر میشه و هربار، به تجربیات زندگی یک مادر اختصاص داره.
.
هدف این پست ها نشون دادن راهکارهایی برای فعالیت های دیگه در کنار نقش مادری هست.
آخر این پستها هم اسم نویسنده، رشته و سال ورود و اسم دانشگاه نوشته میشه.
.
از شما همراهان عزیز مادران شریف ایران زمین، درخواست میکنیم، برای بهتر شدن گروهمون، پیشنهادات و انتقادات و نظرات ارزشمندتون رو در اختیار ما قرار بدید.🙏
صفحه ما در اینستاگرام و کانالهای ما در پیامرسانها، رو هم لطفا به دوستاتون معرفی کنین.😊
اینستاگرام:
instagram.com/madaran_sharif?igshid=1k58fummcttse
بله:
https://ble.im/madaran_sharif
ایتا:
https://eitaa.com/madaran_sharif
سروش:
sapp.ir/madaran_sharif