eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
9.3هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
145 ویدیو
27 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا حالا عبارت« بی‌نظمی سازمان‌یافته» به گوشتون خورده؟! اگر نه پس با ما همراه بشید و فیلمو ببینید تا با خانوادهٔ بیتس آشنا بشیم و به مفهوم این عبارت پی ببریم. اگر هم آره، باز با ما همراه بشید.😁 خلاصه که باید باهامون همراه بشید راه نداره!😉 آخه خیلی باحالن... یه خانوادهٔ معتقد مسیحی با n تا بچه! 🔹و n رو هم نمی‌گیم چنده تا خودتون ببینید.😁 🔹 یه وسیله‌ای رو هم از زندگی حذف کردن که نمی‌گیم چیه.😉 🔹 از رایانه هم برای مقاصد خاصی استفاده می‌کنن.😊 که متاسفانه اونم نمی‌گیم بهتون که مزهٔ فیلم از بین نره.🙃 تازه می‌دونید دوست صمیمی خانوادگی‌شون کیه؟! برید پایین ببینید👇🏻 ‌ . . . . . . . . . . نمی‌گیم😄🙈 پ.ن۱: این فیلم برای حدود ۱۰ سال قبله و الان هم دوباره بچه‌دار شدن، هم نوه‌دار😍 پ.ن۲: این کلیپ توسط سه تا از اعضای خوب مادران شریف آماده و زیرنویس شده و برای اولین بار همین‌جا منتشر می‌شه😀 ویژه‌ی مخاطبای خوب مادران شریف 🌸 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان محمدحسین ۶.۵ساله، ۴.۵ساله و ۱۱ماهه) به ساعت نگاه کردم. حدودا ۱۵ دقیقه تا اذان ظهر مونده بود. یهویی چشمم افتاد به سینک ظرفشویی که مملو از ظرف بود.😕 وجدان بیدارم بهم گفت: تا حلماخانوم آرومه و نماز نشده برو حداقل یه لگن از سینک رو بشور. پیشبندم رو بستم و شروع کردم. شستم و شستم و شستم که اذان شد... حدودا دو سوم ظرفا شسته شد😊 باز هم وجدان بیدارم به سراغم اومد که: دیدی از وقتت خوب استفاده کردی؟! حالا که وضو داری تا آخر اذان وقت داری که ظرفا رو تموم کنی. الحمدلله با تموم شدن اذان ظرفا هم تموم شدن.💪🏻 سجادمو پهن کردم که حلماخانوم از راه رسید... با چادرنمازم چند بار باهاش بازی کردم و به طور کاملاً نامحسوسی مهرمو از جلو دستش برداشتم (دیگه بعد سه تا بچه برام جا افتاده که اگه می‌خوام نمازمو کامل کنم باید مهرمو دست بگیرم😉) و قامت بستم... 🕋 الله‌اکبر بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم الحمدلله‌رب‌العالمین هدی خانوم چادرشو آورد و سر حلما کرد... چقدر بهش می‌اومد.🥰 🕋 سبحان ربیَ‌العظیمِ‌و‌بِحمده چرا حلماخانوم تسبیحو انداخت گردنش؟🤔 اوه اوه داره می‌کشه الانه که دردش بیاد و جیغش بره هوا...😬 خوب شد رسیدم به سجدهٔ اول. تسبیحو از گردنش درآوردمو دادم دستش.🤭 🕋 بحوَلِ‌الله... هدی خانوم داره دنبال مهر می‌گرده... صندلی آورد مهرشو از بالای کتابخونه بیاره پایین... خدایا به تو سپردمش.☺️ ربَّنا‌هَب‌لنا‌مِن‌اَزواجِنا‌و‌ذُریّاتِنا...🤲🏻 نشستم به تشهد خوندن، دوباره حلماخانوم هوایی شد. فکر کرد دیگه کامل نشستم، اومده تو بغلم و یه جوری می‌خنده به صورتم که دلمو می‌بره... با زحمت می‌ذارمش زمین و بِحَولِ‌الله می‌گم. 🕋 سبحان‌ربّی‌الَاعظیمِ‌و‌بِحمدِه ای داد بی‌داد چرا خط‌کش محمدحسین افتاده زیر میز؟ حالا بدون خط‌کش امروز بچه‌م چه کنه؟!!🥺 سجدهٔ اول رکعت سوم: خدایا یعنی رکعت چندم بودم؟🤔 سجدهٔ دوم رکعت سوم: ان‌شاالله که سوم بودم. یاحیّ‌ویاقیّوم... 🕋 سُبحانَ‌الله‌والحمدُالله... ای بابا چرا دعواشون شد؟!! حلماخانوم مهر هدی خانوم رو برداشت و فرار کرد...🤪 خداروشکر دور شدن و من می‌تونم حداقل صدای خودمو بشنوم در نماز سراسر معنویتم.😬 🕋 سبحان‌ربیّ‌الاَعلی‌و‌بِحمدِه خدایا این جسم سنگین که اومده روی کمرم حتماً حلما خانومه... چه جوری بلند شم حالا؟!!😫 خدا هم راضی نیست سجدهٔ یه مادر این‌قدر طولانی بشه...🤭 چندسالیه که دلم لک زده برای یه نماز آروم (حالا هرکی ندونه فکر می‌کنه قبلاً چه نمازهایی می‌خوندم من🤦🏻‍♀️)، ولی تقریباً پذیرفتم که فعلاً در مرحله‌ای هستم که باید به حداقل‌ها راضی باشم... نمیدونم درسته یا نه؟ ولی عقل من به این رسیده که تا جایی که می‌تونم برای عبادت‌هام باید تلاش کنم و بقیه‌شو بسپرم به خدا... فعلاً از دستم مراقبت بر وقت نماز میاد... ان‌شاالله خدا بهم توفیق بده، بتونم به بقیهٔ مراقبت‌های نماز هم برسم... در این خونهٔ کوچیک، تنها موجوداتی که به خدا نزدیکند همین فرشته‌هایی هستند که گاهی از دستشون به‌خاطر اینکه حواسمو سر نماز پرت می‌کنن ناراحت و عصبی می‌شم... اما دلم خوشه به اینکه خدا به خاطر بچه‌های معصومم نگاهشو ازم نگیره... الهی الحمدلله 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
گفتم از کوه بگویم قدمم می‌لرزد از تو دم میزنم اما قلمم می‌لرزد پی نبردیم به یکتایی نامت زینب کار ما نیست شناسایی نامت زینب من در ادراک شکوه تو سرم می‌سوزد جبرئیلم همه‌ی بال و پرم می‌سوزد چه بگویم؟! به خدا از تو سرودن سخت است هم علی بودن و هم فاطمه بودن سخت است چه بگویم که خداوند روایتگر توست تار و پود همه افلاک نخ معجر توست روبروی تو که قرآن خدا وا می‌شد لب آیات به تفسیر شما وا می‌شد آمدی تا که فقط زینت مولا باشی تا پس از فاطمه صدیقه صغری باشی آمدی شمس و قمر پیش تو سو سو بزنند تا که مردان جهان پیش تو زانو بزنند چشم وا کردی و دنیای علی زیبا شد باز تکرار همان سوره‌ی ” أعطینا ” شد 🌷میلاد بانو زینب کبری (سلام الله علیها) فرخنده و مبارک.🌷 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان آقای ۵ ساله و خانم ۴ ساله) قبلاًها همین‌جا گفته بودم که ورودی سال ۹۴ دانشگاه امام صادق (علیه‌السلام) بودم. بعد از ۴ ترم درس خوندن، به خاطر زایمان و تغییر محل زندگی مجبور شدم مرخصی بگیرم و انقدر این مرخصی طولانی شد که دیگه امید چندانی به سرانجام رسوندن لیسانسم نداشتم.🥲 گذشت و گذشت تا اینکه از تابستان ۱۴۰۰ دوباره گذرمون به تهران افتاد و کورسوی امیدی برای بازگشت به دانشگاه امام صادق (علیه‌السلام). پس از ۸ ترم بی‌خبری از دانشگاه،  درخواست بازگشت به تحصیل دادم و با اینکه توقع نداشتم، با کمال تعجب درخواست پذیرفته شد. نه تنها درخواست بازگشتم پذیرفته شد، بلکه کل ۸ ترم مرخصی‌م رو بدون احتساب سنوات در نظر گرفتند و این باورنکردنی‌تر بود. گریه‌م گرفته بود، دست خدا رو می‌دیدم.🥺 درسته که داشتم جای دیگه مجازی می‌خوندم ولی عمیقاً دل‌تنگ دانشگاه امام صادق (علیه‌السلام) و رشته‌م بودم. روزهایی رو یادم می‌اومد که به خاطر دوری از فضای دانشگاه غصه می‌خوردم و گریه می‌کردم. تو اوج غصه و دلتنگی همیشه مادرم می‌گفتن تو به خاطر خدا بچه‌دار شدی و مرخصی گرفتی، خدا برات جبران می‌کنه، راضی‌ت می‌کنه، خدا هیچ‌وقت مدیون کسی نمی‌مونه... و من باور می‌کردم. باور می‌کردم که خدا بهم آرامش می‌ده و من رو تو مسیر خوبی می‌ندازه... حالا موافقت با بازگشت به تحصیلم چیزی شبیه معجزه بود. (نهایت سقف مرخصی‌های مجاز، ۵ ترمه ولی ۸ ترم خبری از من نبود و قانونا برگشتم با مشکل جدی رو به رو بود) بعد از ۴ سال در ترم مهر ۱۴۰۰ دوباره شروع کردم. دانشگاه‌ها و مدارس هنوز مجازی بود. بچه‌ها بزرگتر شده بودند و هم‌کلاسی‌ها هم به خاطر بچه‌ها بیشتر هوام رو داشتن و خداروشکر خیلی سخت نشد. سنگینی درس‌ها و فشار خاص دانشگاه امام صادق (علیه‌السلام) معروفه ولی برکت وقتم رو وقتی بیشتر حس می‌کردم که می‌دیدم با وجود دو بچه و کارهای خونه و پخت‌و‌پز و... هم‌پای هم‌کلاسی‌های مجردم پیش می‌رم. سعی می‌کردم قبل شروع کلاس‌ها و بین دو کلاس غذای بچه‌ها رو بدم. یه خوراکی‌های جذابی آماده کنم.  اسباب‌بازی‌هایی که دوست دارن رو جلوی دست بذارم. هر چند گاهی هم مجبور می‌شدم از پای کلاس بلند بشم یا تمرکزم رو از دست می‌دادم. موقع امتحان‌ها کار سخت‌تر می‌شد. مخصوصاً که چون من از گروه خودم عقب افتاده بودم. واحدهام بهم ریخته بود و مجبور بودم بعضی از درس‌ها رو تو یه روز باهم امتحان بدم. ولی هر دفعه موقع امتحان‌ها همراهی خدا رو می‌دیدم. انگار به ذهن و وقتم برکت می‌داد.😍 و هر چی هم که بیشتر توکل می‌کردم و فقط رو خودش حساب باز می‌کردم، اين همراهی ملموس‌تر می‌‌شد.🤩 از همون مهر ۱۴۰۰ نگران بودم. نگران حضوری شدن دانشگاه‌ها... تنها کاری که از دستم برمی‌اومد این بود که مدام با خودم زمزمه کنم خدایی که من رو تا اینجا آورده تنهام نمی‌ذاره. هر چند هر لحظه به خودم یادآوری می‌کردم که هر وقت حس کردی بچه‌ها آسیب می‌بینن تعطیلش می‌کنی... تحصیلت مهم‌تر از بچه‌هات نیست.  گذشت تا فروردین ۱۴۰۱ که زمزمهٔ حضوری شدن دانشگاه‌ها بلند شد. آمادگی‌ش رو نداشتم.  توی اون فرصت کوتاه هم نمی‌شد مهد پیدا کرد و... مستأصل شده بودم که باز دست عنایت خدا به دادم رسید. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان آقا ۵ساله و خانم ۴ساله) قانون جوانی جمعیت تازه تصویب شده بود و طبق مادهٔ ۲۶ این قانون، هرکس که باردار باشه یا فرزند کوچک‌تر از ۳ سال داشته باشه می‌تونه به صورت مجازی به تحصیل ادامه بده... خیلی عالی بود.🤩 اما فاطمه بانوی ما ۳ سال و ۳ ماهه بود.🥲 با پیگیری‌های زیاد و به کمک یکی از اساتید دلسوزم قرار شد تا پایان همون ترم، مجازی ادامه بدم. تابستون رسید و من به دنبال مهدکودک مناسب برای ترم بعد...🏃🏻‍♀️ چند تا مهدکودک رو دیدم و با خیلی‌ها مشورت کردم... در نهایت به‌جای این که جای مناسبی رو پیدا کنم و دلم آروم بشه، ناآروم‌تر شدم. مهدکودک‌های خوب هزینه‌های نجومی داشتن. حتی بیشترشون ساعت کاری مناسبی برای مادر دانشجو نداشتن. مهدکودک‌های معمولی هم محیط مناسبی نداشتن و دغدغه‌های تربیتی من رعایت نمی‌شد. اکثراً کادر مذهبی نداشتن. احساس می‌کردم بچه‌ها اون‌جا امنیت عاطفی و روانی ندارن. مخصوصاً علی آقا که حساس‌تره. بردن و آوردن بچه‌ها برام خیلی سخت بود. کلاس‌های دانشگاهم از ساعت ۸ صبح شروع می‌شد و حداقل ۱ ساعت تا دانشگاه توی راه بودم. برای همین اگر می‌خواستم بچه‌ها رو مهد بفرستم باید از قبل ساعت ۶ صبح بیدارشون می‌کردم.😫 و این برای بچه‌ها خیلی سخت بود. هر چی بیشتر فکر و بررسی کردم راه سخت‌تر و غیرممکن‌تر به‌نظرم می‌رسید. هر روز از نگرانی و استرس نفسم تنگ می‌شد. ولی مدام با خودم زمزمه می‌کردم که خدا من رو می‌بینه، خدا این راه رو پیش پام گذاشته… نهایتاً اگر شرایط جور نشه نمی‌رم و بچه‌هام مهم ترن...🤷🏻‍♀️ چند تایی از دوستام بهم پیشنهاد کرده بودن که می‌تونم بچه‌ها رو ببرم خونشون، ولی هم بردن و آوردن بچه‌ها بدون وسیله برام سخت بود هم زحمت دائمی دادن به کسی برام راحت نبود. 😅 به پرستار گرفتن هم فکر می‌کردم ولی هم نگران هزینه‌ش بوده‌ام، هم پیدا کردن آدم مطمئن سخت بود🤦🏻‍♀️ هم شرایط دانشجو، مثل کارمند نیست که ساعت کاری دقیق و منظم داشته باشه و هر ترم ساعت‌ها و روزهاش عوض می‌شه. ۲ هفته مونده به شروع ترم مضطر شده بودم و دنبال پرستار می‌گشتم. حالا مشکلاتی که نگرانشون بودم بیشتر خودشونو نشون میدادن. افرادی که به من معرفی می‌شدن دنبال شغل تمام‌وقت بودن نه فقط چند ساعت در هفته و طبیعتاً این‌طوری هزینهٔ خیلی بیشتری هم لازم می‌شد... یک‌دفعه انگار خدا به دلم انداخت که تو گروه‌های دوستانه‌م اعلام کنم که دنبال بزرگواری می‌کردم که به من در نگه‌داری بچه‌ها کمک کنه. در آخر هم اضافه کردم که اگر هر کدام از دوستان بتونن با فرزندشون به منزل ما تشریف بیارن استقبال می‌کنیم. انگار این جمله‌ای که خدا به دلم انداخته بود کلید حل مسئله شد.🤩 خواهر یکی از دوستام قبول کرد تا این لطف رو در حقم بکنه. حالا هفته‌ای ۳ روز دوست عزیزی لطف می‌کنه و با پسر پنج‌ساله‌ش به منزلمون میاد. بچه‌ها دوسش دارند و برای رسیدنش لحظه‌شماری می‌کنن.😅 از لحظه‌ای که می‌رسن بچه‌ها باهم مشغول بازی هستن تا زمانی‌که به‌زور از هم جداشون کنیم.😂 الان به لطف خدا و همراهی یه دوست خوب، من از اول مهر با آرامش به دانشگاه می‌رم. حتی بچه‌ها هم از دانشگاه رفتن من خوش‌حالن.😍 بعضی روزها که کلاس ندارم بچه‌ها با ناراحتی می‌گن پس کی می‌ری دانشگاه؟🤪 هر روز با ذوق منتظر دیدن دوستشون هستن. هنوز هم به ترم‌های بعد که فکر می‌کنم نگران می‌شم. اگه دوستم نتونه بیاد چی؟! اگه... ولی هر بار به خودم می‌گم: مگه تا این‌جا به دست خودت اومدی؟! اگه همه‌چیز به عهدهٔ خودت بود الان سر کلاس بودی؟! مگه نه این‌که برای هر قدم و هر لحظه همراهی خدا رو دیدی؟! «الیس الله بکاف عبده» و در نهایت انقدر حضور و لطف این دوستم برای من آرامش‌بخش و پر برکته که تصمیم گرفتم هر وقت شرایطش رو داشتم این کار رو برای دوستام انجام بدم و باری از روی دوششون بردارم. مثل همون ضرب‌المثل (تو نیکی می‌کن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز) 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مادر ١٢ فرزند: ٨ دختر و ۴ پسر) اووووووه چه خبرتونههههه؟؟؟!! هی از این شهر به اون شهر می‌رین و به ملت می‌گین بچه بیارین!! چرا سلامت مادر براتون مهم نیست؟! من دو تا آوردم و ایننننن‌همه صدمه دیدم. تازه کلللی هم نکات بعد زایمان رو رعایت کردم!😒 هر روز دوش می‌گرفتم و غذاها و میوه‌های متنوع! یه کم خودمو جمع و جور کردم، نفس عمیقی کشیدم. حقیقتا دلم براش سوخت که با دو بچه این‌همه آسیب دیده... و پرسیدم هر روز کاچی رو می‌خوردید؟ گفت اَه! نهههههه اصلاً از مزه‌ش خوشم نمیاد. از بوی روغن خوشم نمیاد. گفتم روز دهم چه کردید؟ گفت هیچی مگه باید کاری می‌کردم؟ آداب حمام زائو رو انجام دادید؟ به کمرتون مخلوط قرص کمر و... رو بستید؟ اووووووه دلت خوشه‌ها کی حوصلهٔ این کارا رو داره با یه نوزاد و احیاناً چند تا بچهٔ دیگه؟ خلاصه نشستیم کلللی با هم حرف زدیم تو اون جمع و جمع‌های دیگه‌ای که باهاشون صحبت کردم. دقت کردم هر خانمی پنج تا بچه به بالا داشت موارد رو رعایت کرده بود که سالم و سر پا بود. اما بقیه اغلب یا نمی‌دونستن، یا حوصلهٔ انجامش رو نداشتن، یا فکر نمی‌کردن انقدر مهمه که بخوان برای انجامشون هر طور شده وقت باز کنن!😏 روزه گرفتن واجبه و این‌همه برای سلامتی مفیده و اجر و پاداش داره. ولی اگه افطار و سحری نخوری یا مواد غذایی مناسب نخوری آسیب می‌زنه! نه اینکه چون آدم خوبی هستی و نیت قرب الهی داری آسیب نمی‌بینی.😁 سرتون رو درد نیارم! تصمیم گرفتم این نکات رو با تمام مادران شریف ایران زمین در میون بذارم که احیانا اگه کسی خبر نداره، یا خبر داره ولی اونقدرا هم اهمیت نمی‌داده، به خودش و سلامت حال و آینده‌ش بیشتر ارزش بذاره.👌🏻 نکات بعد زایمان که باید تا ۴٠ روز رعایت کنیم توی پست بعدی تقدیم می‌شه.☺️ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مادر ١٣ فرزند: ۸ دختر و ۴ پسر) قبل از هر چیزی باید در نظر داشته باشیم از خدا بخواهیم بهترین‌ها رو برامون رقم بزنه و ما اگه به خودمون سختی می‌دیم و هر موردی رو انجام می‌دیم یا رعایت می‌کنیم جهت جلب رضایت خداست.❤️ اگه کم و کاستی باشه خدای ما مهربونه و جبران می‌کنه.☺️ ♦️ خوردنی‌ها😋 📌کاچی طبع زایمان به‌خاطر خونریزی زیاد سرده، خصوصاً سزارین! تا چهل روز سعی کنید هر روز کاچی بخورید. 👈🏻 ادویهٔ مخصوص (زیره سبز + زیره سیاه + بادیان + زعفران + پودر قرص کمر) + شکر قهوه‌ای + شیرهٔ انگور یا نبات + آرد گندم تفت داده شده.👌🏻 (ادویه کم باشه❗️ خصوصاً اگه نوزاد زردی داره با مشورت پزشک حذف یا تعدیل بشه) 📌گوشت و بلدرچین حتماً حداقل هفته‌ای یک بار عصارهٔ گوشت یا بلدرچين رو تهیه و مصرف کنید. به جاش می‌شه قلم گاو رو از شب تا صبح با شعلهٔ ملایم گذاشت و از عصاره‌ش در غذاها استفاده کرد.😊 📌روغن روغن مصرفی، روغن گاوی یا گوسفندی باشه. (اگه نوزاد زردی داره از روغن گاو استفاده بشه چون روغن گوسفند صفرا داره و زردی بالا می‌ره) اگه در دسترس نبود، کرهٔ محلی از لبنیات مورد اعتماد تهیه کنید.☺️ البته برای مامانایی که سبک زندگی کم‌تحرک دارن روغن ارده کنجد و زیتون جایگزین می‌شه. 📌صبحانه‌ها به توصیه برخی متخصصین کله پاچه خوبه (منهای پاچه! روغن روش گرفته بشه با لیموترش تازهٔ فراوون) نه اینکه هر روز یه کله‌ها!! تخم‌‌‌مرغ عسلی. خاگینه مغزدار. حلیم. کره محلی با عسل. 📌رازیانه خشک با دوغ یا ماست. 📌تره و شنبلیله به‌عنوان سبزی یا کوکو. 📌جوانهٔ گندم همراه با سوپ یا سالاد. 📌آلو و انجیر خیس خورده. 📌شیر محلی. 📌 اگه نوزاد زردی داشت مادر به هیچ وجه خودش رو به سردی نبنده! ۱. باشیره انگور یا چهار شیره و کاسنی شربت درست کنید به جای آب تو این ایام استفاده کنید.👌🏻 ۲. پنبه رو آغشته به کاسنی کنید و بدن نی‌نی رو باهاش بشورید. ۳. دو سه تا دونه انار بچکونید تو دهن نوزاد. ۴. یکی دو قاشق ترنجبین توی آب جوش بریزید و بذارید کنار. چندقاشق مرباخوری به نوزاد بدید و بقیه‌ش رو مادر بخوره. هم شیر رو صاف و زیاد می‌کنه هم برای رفع یبوست خوبه. اما❗ 📌مواد غذایی نفاخ ممنوع! اصلاً چیزهای نفاخ نخورید. نگید بچه‌م کولیکی نیست آخ جون هندونه و انار و... بخورم! بعداً خودتون دچار مشکل می‌شید. ♦️مالیدنی‌ها😁 📌 سر تخم‌مرغ محلی + پودر مورد + پودر نخود خام + کمی حنا + پودر روناس. به سر، قسمت ملاج بمالید. (اگه می‌ترسید حنا به سرتون رنگ بده قبل استفاده تو ظرف بریزید و بذارین چند دقیقه روی گاز باشه در حدی که فقط بوش بلندشه. نیاز نیست زیاد بمونه. دیگه حناش رنگ نداره😉) 📌کمر از شب قبل: زردهٔ تخم‌محلی + یک تکه چربی چرخ‌شده + چند تا خرما (که با چربی (دنبه) چرخ شده و کاملاً له شده) + پودر قرص کمر + پودر مورد. به چند مهرهٔ آخری و دنبالچه ببندید و تا صبح بمونه. «این کار برای تقویت کمر و مغز انجام می‌شه» 👈🏻 حواستون باشه کجا رو می‌بندید! ناحیهٔ لگن هست! بالاتر نبندید❗️ به هوای اینکه شکمم جمع بشه. بعدها ممکنه آسیب ببینید. (اگه مخلوط سفت شد کمی آب ولرم بریزید.) این کار رو در ۱۰ روز اول انجام بدید. اگه نشد دیگه حداقل بعد از حمام نفاس انجام بدید حتمااااااا.❗️ ♦️حمام زائو (نفاس) وقتی رفتین حمام روی یک پارچهٔ نخی تمیز یک زردهٔ تخم‌مرغ رسمی بذارید و بشینید روش.😅 رحم رو جمع و پاکسازی می‌کنه. 📌ماساژ حمام آسیاب شدهٔ سیاهدونه و اسپند + زردچوبه + روغن محلی. مخلوط کنید و تمام بدن زائو رو تو حمام گرم ماساژ بدین. (توجه کنید استفاده از این ترکیب رو با مشورت پزشک مطابق طبع خودتون انجام بدید.❗️) 📌خوب خودتون رو (خصوصاً سر و پا) بپوشونید حتی در هوای گرم. نگید این سوسول بازیا چیه وقت ندارم، شما چشم و چراغ خونه هستید.🤩 حتماً پاپوش نخی یا پشمی به پا کنید. 📌بعد از استحمام 👈🏻 فالوده سیب بخورید: سیب رنده‌شده + عسل + عرق بیدمشک + گلاب.😋 👈🏻 غذای اون روز زائو فقط کاچی😋 👈🏻 مخلوط قرص کمر و... هم بعد از استحمام ببندید. ♦️ایام شیردهی برای تقویت بنیه بدنی و بیشتر شدن شیر از اینها استفاده کنید: شیر بادام، آبگوشت با سرکه شیره، انواع آش با سبزی‌های کوهی خصوصاً غازیاغی، و چهار تخمه حاوی «بارهنگ + قدومه + تخم بالنگو + به دانه » ♦️ورزش بلافاصله بعد زایمان😂 ورزش‌های تقویت عضلات پا رو انجام بدید. و به مرور کم‌کم ورزش‌های مخصوص بعد زایمان رو تو برنامه‌تون، مثل غذاخوردن بچپونید.😉 ورزش کگل هر روز فراموش نشه.❗️ (حداااااکثر ۵۰ بار) پ.ن: مصرف عرقیات و گیاهان مثل مصرف دارو هست در استفاده از اون‌ها محتاط باشید.👌🏻 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
از تفریح و مسافرت خودم و خانواده نمی‌زدم؛ ولی ساعتی را هم صرف گردش‌های بیهوده و بی‌نتیجه نمی‌کردم. یادم نمی‌آید برای خریدن کفش و پوشاک از این مغازه به آن مغازه رفته باشم. اولین چیزی که نیازم را برآورده می‌کرد، می‌خریدم و بازار را ترک می‌کردم. هیچ وقت خرید عید را نمی‌انداختم روزهای آخر. در کل سال، در مسیر مسافرت‌ها یا توی شهر، هر موقع فروشگاهی به چشمم می‌خورد که تخفیف زده یا اجناسش را با قیمت مناسب می‌فروشد، لباس عید بچه‌ها را می‌خریدم و برایشان می‌گذاشتم کنار. یادم می‌آید یک سال داشت به روزهای آخرش می‌رسید و هنوز چیزی برای بچه‌ها نخریده بودم. از طرفی اسفند هم آن‌قدر درگیر خانه‌تکانی و کارهای پایان سال مدرسه شدم که وقتی برای بازار رفتن پیدا نکردم. چمدان‌ها را بسته بودیم و قرار بود آخرین روز مدرسه را که رفتیم، اول صبح فردایش وسایل را بار ماشین کنیم و خودمان را به مشهد برسانیم تا قبل از سال نو کنار پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها باشیم. از مدرسه برگشتم و جاهای خالی مانده از ساک‌ها را پر کردم، کمی لباس شستم و دوروبر را جمع و جور کردم. شب شد. سفره‌ی شام را زودتر از بقیه‌ی شب‌ها پهن کردم تا حسن آقا و بچه‌ها سریع‌تر بخوابند و برای فردا سرحال باشند. در خانه ماشین بافتنی داشتم. وقتی همه خوابیدند، رفتم سراغش و دست به کار شدم تا برای بچه‌ها چند تکه لباس آماده کنم. آن ماشین کار را خیلی جلو می‌انداخت. پس و پیش لباس را می‌بافت و آخر کار فقط کافی بود آن‌ها را به هم وصل کنی. آن شب تا صبح بیدار ماندم. تکه‌های یک پولیور برای حسن آقا، یک دست بلوز شلوار برای عبدالله و یک پیراهن برای سمانه بافتم. نخ و سوزن را برداشتم تا فردا در مسیر، تکه‌ها را به هم بدوزم. از قبل معلوم بود توی ماشین هم خیلی فراغ بالی برای دوخت و دوز نخواهم داشت. بافته‌ها را گرفته بودم دستم و تا می‌خواستم دو تا کوک بزنم، صدای بچه‌ها از عقب بلند می‌شد که داشتند از سروکول هم بالا می‌رفتند. گاهی هم دعوایشان می‌شد. مدام سرم برمی‌گشت عقب و به یکی می‌گفتم: «روی صندلی بشین، به آن‌یکی می‌گفتم: «شیشه رو بده بالا»، از دیگری هم می‌خواستم خواهرش را اذیت نکند و ... از آن طرف باید حواسم به حسن آقا می‌بود که از رانندگی کسل نشود. برایش چای می‌ریختم و میوه پوست می‌گرفتم و می‌دادم دستش. آنجا تازه بچه‌ها یکی‌یکی یادشان می‌افتاد گرسنه شده‌اند و از من خوراکی و تنقلات می‌خواستند. با این همه، هشت ساعتی که در راه بودیم تا رسیدیم مشهد، لباس‌ها را کامل دوختم. جلوی یقه‌ی لباس سمانه را هم با همان‌ نخ‌های رنگی که همراهم بود، گلدوزی کردم تا از سادگی دربیاید و دخترانه‌تر شود. از سه دست لباس فقط اتویش ماند که وقتی رسیدیم، ترتیبش را دادم و برای شب عید آماده‌ی پوشیدن شد، یک شب تا صبح با چند کلاف کاموا که شاید در هر خانه‌ای پیدا شود، سه نفر را نونوار کردم. با سلیقه‌ی خودم لباس‌هایی را برایشان بافتم که از هر لباس بازاری بیشتر به دلم نشسته بود، بی‌آنکه وقتم را از این مغازه به آن مغازه به باد دهم، آیا آخرش چیزی چنگی به دلم بزند یا نه. 📚 کتاب مرضیه، صفحه ۱۱۵ تا ۱۱۷ 👆🏻 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 سلام مامانای عزیز، دوستای کتابخون.🤓 چه خبر از کتاب مرضیه!؟😉 ما تو هفتهٔ گذشته فصل‌های ۲ و ۳ رو خوندیم و واقعا از این همه فعالیت یه مامان شاغل با چند تا بچهٔ قدونیم‌قد تو دههٔ شصت شگفت‌زده شدیم.😳 ✍🏻 شما هم اگر کتاب رو تموم کردین یا هنوز مشغول هستین حتماً نظراتتون رو برامون بفرستین و البته حتماً دوستان و اطرافیانتون رو هم به پویش مطالعهٔ این کتاب دعوت کنین.😇 🔗 فقط برای ارسال نظرتون حتماً عضو کانال پویش (لینک پایین) بشین و به آیدی‌ای که اونجا معرفی شده پیام بدین🙏🏻 اطلاعات بیشتر درباره‌ی پویش و روش تهیه کتاب رو هم توی کانال ببینید: eitaa.com/marzieh_pooyesh 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 یه خبر خوب هم داریم براتون و اونم اینکه: جایزه‌های این کتاب تا الان ۶ تایی شدن.🤩😍🎉 یکی از همراهان عزیزمون توی پویش کتاب‌خوانی‌ بانی شدن و یه هدیه به هدایای قبلی اضافه کردن. 👏🏻 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان ۳ فرزند) ۳۹ سالمه و تا به امروز کلی کتاب برای بچه‌های نادیده‌م ترجمه کردم. (مترجم کتاب کودک و نوجوان هستم) در کنار بچه‌هایی که ندیدمشون، تو خونه مامان سه تا امانتِ خدا هستم که اختصاصی به من سپرده شدند... آقا پسر اولم الان ۱۴ سالشه و خداروشکر یه دانش آموز تلاشگر و موفقه. دختر دردونه‌م یه کلاس دومی مهربونه که تو خونه مامانِ دوم هم صداش می‌زنیم از بس مراقب برادرهاشه. و پسر دومم هم یازده ماهه‌ست و به لطف حضورش، کلی خنده و شادی مهمون خانواده‌مونه.... راستش هییییچ وقت فکر نمی‌کردم سومین بچه رو بیارم! یعنی در خودم نمی‌دیدم، یا اینکه دوست نداشتم، یا .... ولی همسرم بعد از اینکه دخترم سه چهار ساله شد، به شدت اصرار داشتن که ما باز هم باید بچه‌دار بشیم و خداییش هم در امورات بچه‌داری، هم اولی و هم دومی کلی کمک می‌کردن. اما من برای خودم برنامه‌ریزی کرده بودم که وقتی دخترم به کلاس اول می‌ره، منم برم دنبال ادامهٔ تحصیل و رسیدگی به اموری که تو ذهنم داشتم و به خاطر بچه‌داری ازشون عقب مونده بودم... در همین مدت هم کارهام رو شب‌ها انجام می‌دادم. یعنی وقتی بچه‌ها می‌خوابیدن تازه کار من شروع می‌شد. در سکوت شب می‌نشستم و کتاب ترجمه می‌کردم. خلق یک اثر برای بچه‌ها انقدر دلنشین بود که خستگی‌ش رو تحمل‌پذیر می‌کرد. خلاصه که وقتی دخترم پیش دبستانی بود، غول کرونا اومد به دنیا و همه‌مون خونه‌نشین شدیم... و تمام برنامه‌های من که هیچ، برنامه‌های عالم رو به هم ریخت... با این حال، همسرم هنوز سر حرف خودشون بودن که باید سومی رو هر چه زودتر بیاریم و خیلی وقت‌ها با هم می‌نشستیم و دو دوتا چهار تا می‌کردیم و حتی روی برگه مزایا و معایب بچه‌داری در عصر حاضر رو می‌نوشتیم و بالا و پایین می‌کردیم.😁 اما من بدجنسی می‌کردم😉 یا بهتره بگم تنبلی می‌کردم و از زیرش در می‌رفتم.😅 تنها نکته‌ای که تو حرف‌های همسر جان برام تلنگر می‌شد و در تنهایی بهشون فکر می‌کردم، این بود که من به عنوان یک خانم معتقد چه وظیفه‌ای در قبال تربیت فرزندانم دارم و آیا وقتی حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) می‌فرمایند: «انی اباهی بکم الامم ولو بالسقط...» من به امت خودم مباهات می‌کنم حتی به سقط شدگانشون. اجازه دارم از این مسئولیت شونه خالی بکنم؟!؟! یک روز که دیگه جناب همسر با زبان بسیار چرب و نرمشون، سخنرانی غرّایی برام کردن، بعد از خوندن دعای هر شبم رو به قبله، با امام زمان (علیه‌السلام) حرف زدم. که اگر من قابلیت و توانایی تربیت درست بچه هام رو دارم و وظیفه دارم که باز هم امانتی از خدا بگیرم و نقش مادری رو برای بار سوم هم تجربه کنم، خودشون به دلم بندازن .... فکر می‌کردم خوابی... نشونه‌ای یا نمی‌دونم یه جوری بهم می‌فهموندن... ولی آقا طور دیگه‌ای برام چیدن برنامه رو... بعد یه مدت فهمیدم باردارم. خیلی کفری شدم. قرارم با امام زمانم رو هم از شدت ناراحتی بارداری بی‌برنامه فراموش کرده بودم... اصلاً یادم نبود که چی گفتم. حال فیزیکی‌م خیلی بد بود. بارداری‌های قبلی هم با وجود ویار شدید و عود میگرن و معده درد، سخت بود برام و این یکی سخت‌تر... چون مدام باید متلک‌های اطرافیان رو هم می‌شنیدم که واااای، سومی؟!؟! چه خوش خیال!!!! چه بی‌کلاس!!!!! چه خبرتونه؟!؟!؟! واقعاً می‌خواستید؟!؟!؟! نمی‌خوای سقطش کنی؟؟؟؟!!! اما یک روز انگار صدای خودم رو برام تو ذهنم پخش کردند. یهو لبخند به لبم اومد. امام زمان این امانت رو به دلم انداختن، نه تصمیم برای باردار شدنش رو.😉☺️ خلاصه که امروز، ممنونم از خدای مهربون و امام زمانم که باز هم تاج مادری رو بر سرم گذاشتن و امانت دیگه‌ای رو به من سپردند تا ان‌شاءالله با کمک خودشون به درستی تربیتشون کنم و ان‌شاءالله همین امانت‌ها انسان‌هایی باشند که آیندهٔ روشن‌تری رو رقم بزنن... البته این نکته رو هم بگم که این راه سختی هم کم نداره. یه وقتایی احساس می‌کنم باید روز یک مادر بیشتر از ۳۰ ساعت باشه تا بتونه به کارهاش برسه.😄 اما خدا کمک می‌کنه اطرافیانِ مهربون هم....🌹 پ.ن: عکس، نقاشی دخترمه از خانواده‌مون. تو نقاشی گفته ما حتی اگر به فضا هم بریم، مامان و باباهامون بازم برامون زحمت می‌کشن.😁 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
دوست داری از وقتی تصمیم گرفتی مامان بشی تا پایان شیردهیت 🤰🤱 یه تیم پزشکی از انواع تخصص ها و مشاورین حرفه ای و مجرب 👌🤩 کنارت باشن؟؟؟ ✅ کلی هم آموزش های مهم و راهکارهای آسون دارن 🤓 برای اینکه خودت یه پا مامان دکتر باشی 😊 👩‍⚕️ به همراه درمانگاه تخصصی آنلاین معطل نکن اگه قصد مامان شدن داری 🙋‍♀ یا بارداری🤰 یا نوزاد داری🤱 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/751632506C3bee079240 مامان دکتر شدن رو با رهنمون مادری تجربه کن👩‍⚕✨
📣خبر خبر..📣 مادران عزیز...😍🤱 مادران چند فرزندی.. 🤩👨‍👩‍👧‍👦 مادرانی که تو راهی دارین 😘🤰 یه خبر خوب دارم واسه تون..✨ کانال مهر فرشته ها همراه شماست😊 با کلی توجه ..❤️❤️ یک عالمه محبت...😘😍 بله اومدیم برای شما مادر عزیز ، با پزشک و ماما👩‍⚕ و معنویت 😇و فروشگاه همواره تخفیف 🛍 و یه دنیا کلاس آموزشی👩‍🏫🤓 و هنری جذاب و کاربردی👩‍🍳🎨 برای کسب درآمد از مشاغل خانگی 💵 و البته همراهی و همفکری با مادرانی که مثل خود شما فوق العاده هستند🤩😃 که اگه بیاین..😍قول میدم دیگه ما رو ترک نمی کنین..😉😄قول قول قول☺️👌 پس منتظرتونیم👇❣ https://eitaa.com/joinchat/1240072267C75c31126bb
کیا مشغول مطالعهٔ کتاب مرضیه هستن!؟😉 کیا کتاب رو تموم کردن!؟😎 و کیا هنوز شروع نکردن!؟🤨 یه خبر خوب داریم براتون!😇 با توجه به استقبال شما عزیزان از این کتاب و همین‌طور بخاطر افزایش جوایز این پویش 🤩 تصمیم گرفتیم ۱۰ روز دیگه به مدت پویش اضافه کنیم.👏🏻 پس، از امروز ۱۵ آذر تا ۱۰‌ دی، ۲۵ روز دیگه فرصت دارین تو این پویش پربرکت شرکت کنین.😉 مطمئن باشین که از خوندن این کتاب لذت می‌برین.😍 با نیت‌های خیر دوستان کتابخونِ همراه هم، تعداد جوایزمون تا الان به ۸ تا رسیده.🎉 پس بشتابید و تا فرصت باقی‌ست کتاب رو تهیه کنید و وارد دنیای شگفت‌انگیز زندگی مرضیه بشین.😉 🔗 از طریق پیوند پایین می‌تونین وارد کانال پویش تو پیام‌رسان ایتا بشین، اونجا روش‌های تهیهٔ کتاب رو هم توضیح دادیم:👇🏻 Eitaa.com/marzieh_pooyesh 📌 یادتون نره بعد از خوندن کتاب نظراتتون رو برامون ارسال کنین 📲 و خیلی هم خوب می‌شه اگر هر کدوم ما به اندازهٔ خودمون تو معرفی این کتاب و پویش به دوستان و اطرافیانمون سهمی داشته باشیم تا إن‌شاءالله افراد بیشتری با زندگی بانویی مثل مرضیه آشنا بشن و از تجربیاتشون استفاده کنن.☺️ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
نظر یکی از مخاطبین عزیزمون درباره کتاب مرضیه ♥️👆🏻 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
امام على (عليه‌السلام): علمِ بدون عمل وبال است؛ عملِ بدون علم گمراهى است. «العِلمُ بِلا عَمَلٍ وَبالٌ، العَمَلُ بِلا عِلمٍ ضَلالٌ» (ميزان الحكمة؛ جلد۸؛ صفحه۸۹) 🎓مامان دانشجو‌های سخت‌کوش روزتون مبارک🎓😊 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
سلااااام مادران شریف ایران زمین✌🏻 اوضاع و احوالتون خوبه؟ 🎓روز دانشجوئه و رفتیم تو حال و هوای اون روزهااااا😍 آی مامان‌های دانشجو! روزتون مبارک🎉😚 مادری و دانشجویی کنار هم چطوره؟ با این قسمت از برنامهٔ مامان‌ها همراه بشید تا ببینید حال و هوای این سه تا مامان دکتر و هنرمند و مهندس، تو دوران دانشجویی با فسقلیا و فندقیا چطور بوده.😃 به قول دوستان؛ آخه چی جوری؟ چیییی جوریییی؟؟؟؟ مامان مهندسمون هم که دیگه معرف حضورتون هستند: از نویسنده‌های خودمونن😉👇🏻 «قسمت اول» https://telewebion.com/episode/0x29a06c4 «قسمت دوم» https://telewebion.com/episode/0x29a0e19 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
حضرت فاطمه (عليها سلام): هر كه عبادت خالصانهٔ خود را به درگاه خدا بَرَد، خداوند عزّوجلّ بهترين كارى را كه به صلاح اوست برايش فرو فرستد. مَن أصعَدَ إلى‏ اللَّهِ خالصَ‏عبادَتِهِ أهبَطَ اللَّهُ عزّوجلّ له أفضَلَ مَصلَحَتِه‏ (ميزان الحكمة؛ ج‏۴؛ ص۴۹) زاینده است چشمۀ زهرایی رسول باور مکن که سورۀ کوثر تمام شد 🏴شهادت بنت رسول الله، حضرت صدیقهٔ طاهره (علیها سلام) تسلیت باد. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif