eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
دل تو جز به غم و درد آشیانه نبود انیس و یار تو جز اشک دانه دانه نبود زبعد واقعه کربلا تو را راحت زگریه سحر و ناله شبانه نبود اگر چه بود به دل ماتم عزیزانت به غیر وای حسین بر لبت ترانه نبود تمام گریه تو بود از برای حسین وگرنه داغ اباالفضل جز بهانه نبود برای گریه چرا در بقیع میرفتی تو را به شهر مدینه مگر که خانه نبود کسی نگفت به تو روز گریه کن یا شب اگرچه یاور تو کس در آن زمانه نبود به دوش گرچه غریبانه رفت پیکر تو ولی به جسم تا آثار تازیانه نبود نبود گر چه یکی از چهار فرزندت دگر مراسم تشییع تو شبانه نبود اگر چه سرخ شد از گریه دیده ات اما به چشم و روی تو از دست کین نشانه نبود
مثال کوه ایثار و وفا داشت از اول انس با آل عبا داشت وجودش بس که سرشار از ادب بود ز نام فاطمه شرم و حیا داشت با آه دل شکسته می گفت حسین محزون و غریب و خسته می گفت حسین می گفت بشیر از عمود آهن بغضی به دلش نشسته می گفت حسین
گمان مکن پسرت ناتنی‌برادر بود قسم به عشق، کنارم حسین دیگر بود منال ام بنین و ببال از عباس تو شیرمادر و شیر تو شیرپرور بود سقوط قلعه‌ی خیبر اگر به نام علی‌ست فرات، خیبر دیگر؛ یل تو حیدر بود ز شام تا به سحر دور خیمه‌ها می‌گشت که ماه هاشمیان بود و مهرپرور بود به لرزه بود از او پشت هفت‌پشت ستم یل تو یک‌تنه یک تن نبود، لشگر بود به جای دست روی چشم خویش تیر گذاشت ببین که تا به چه حدی مطیع رهبر بود اگر فتاد روی خاک می‌شود پرپر ولی گل تو روی شاخه بود و پرپر بود
قدم اگر خمید، فدای سر حسین جانم به لب رسید، فدای سر حسین ام البنین سابق این شهر عاقبت شد مادر شهید، فدای سر حسین یک چند وقتی است در این شهر هیچ کس لبخند من ندید، فدای سر حسین هر جملۀ بشیر مرا پیر کرده است مویم شده سفید، فدای سر حسین گلچین چهار تا گل گلخانۀ مرا چه وحشیانه چید، فدای سر حسین هر شب به یاد عمر کم ناز دانه ها اشکم به رخ چکید، فدای سر حسین هر شب به یاد تشنگی کودک رباب خواب از سرم پرید، فدای سر حسین عباس پاسبان حرم شد به جای من دستش اگر برید، فدای سر حسین گویند جا شده به مزار محقری آن قامت رشید، فدای سر حسین
قسم به گريه ي صاحبْ عزاي أمّ بنين من آفريده شدم با دعاي أمّ بنين قسم به كعبه كه از كعبه حُرمتم بيش است چنان كه سوختم از ماجراي أمّ بنين شبيه مشك اباالفضل ، ميچكد اشكم به پاي غربت بي انتهاي أمّ بنين اگرچه دست ندارد به تن، ز راه كرم گرفته دست مرا مرتضاي أمّ بنين به ياد چادر زهراست بالشان خاكي كبوتران حريم هواي أمّ بنين شِفا شبيه گدايي كه سخت محتاج است نشسته بر درِ دارالشفايِ أمّ بنين ادب به رسم ادب آمده ز سمت فُرات و سر گذاشته بر خاك پايِ أم بنين نخورده آب زماني كه روضه ميخوانده گرفته بوده يقيناً صداي أمّ بنين براي دفعه ي سوّم شكسته زينب را نوا و ناله و واويلتاي أمّ بنين سه سال سوخت بياد سه ساله و پدرش فداي آن همه مهر و وفاي أمّ بنين حسين دست اباالفضل را كه مي آورد رباب سينه زد آن دم به جاي أمّ بنين خميده بود زماني كه عزم رفتن داشت شبيه فاطمه قد رساي أمّ بنين مكان گريه براي حسين اگر حرم است مگو بقيع بگو كربلاي أمّ بنين به جان دست قلم ، در جزا نمي سوزد دلي كه سوخته در نينواي أمّ بنين پس از ظهور اگر آمدم مدينه ! رفيق قرارمان دمِ ايوان طلايِ أمّ بنين...
من کیم روح ادب روح وفا روح یقینم من کیم خدمتگزار هل اتی و یاو سینم همسر خورشید هستم مادر ماه زمینم من کیم من جانشین دخت ختم المرسلینم من کیم یار وفادار امیر المؤمنینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم سینه‌ای از عشق زهرا و علی سرشار دارم افتخار همسری با حیدر کرار دارم هر چه دارم عزت و تمکین از این دربار دارم روی دامن چار گل از گلبن ایثار دارم من کیم من پای‌بوس حضرت حق الیقینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم در میان خانه زهرا حیات از سر گرفتم کودکان نازنینش را چو جان در برگرفتم با کنیزی علی تا عرش اعلا پر گرفتم غیر حیدر از همه عالم دگر دل برگرفتم با عزیزان دل زهرای اطهر هم‌نشینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم من کیم امّ‌البنین امّ‌الادب امّ‌الوفایم زینب کبری به خانه می‌زند مادر صدایم حضرت زهرا به جنت می‌کند هر شب دعایم بعد زهرا محرم راز علی مرتضایم دست‌بوس حضرت مولا امیر المؤمنینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم ذات یزدان بر دل من شور داد احساس داده شوهری چون حیدر کرار خیرالنّاس داده چار گل نه بلکه یک باغ بهشت از یاس داده اهل عالم حق به من از مرحمت عبّاس داده من به ثارالله با شیران خود یار و معینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم حضرت حق ماه را در دامن من پروریده ماه از پیشانی عبّاس من هر شب دمیده گوید این حیدر بود عبّاس من را هر که دیده هیچ کس ماهی چنان ماه بنی‌هاشم ندیده مادر عباس هستم بانوی نور آفرینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم کرده‌ام مبهوت خود تا حشر ایثار و وفا را من بلی گفتم همان روز ازل قالوا بلا را برده‌ام با نام عباسم دل اهل ولا را سال‌ها بردم به شانه درد و داغ کربلا را تا قیامت مُهر ایثار و وفا نقش جبینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم مادر باب‌الحوائج هستم و روی دعایم هیچ کس با دست خالی برنگردد از سرایم من به عباسم قسم روز جزا فکر شمایم شیر زن هستم ولی سر تا به پا شرم و حیایم تا قیامت باب حاجات است نام دلنشینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم نوگلی دارم که بر شاه نجف نور دو عین است تا صف محشر امید و دستگیر عالمین است ماه آل‌هاشم اما رشک شمس مشرقین است اهل عالم حضرت عباس من باب‌الحسین است خلق می‌آرند حاجت از یسار و از یمینم من کنیز خانه‌ی شیر خدا امّ‌البنینم دارم عباسی که با جانش خریدار حسین است در کنار علقمه ساقی زوّار حسین است نام او در کربلا گرمی بازار حسین است کربلا نه روز محشر هم علمدار حسین است فخرم این بس مادر عباس بی‌مثل و قرینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم همسری کردم امیرالمؤمنین نور جلی را مادری کردم دو وجه الله اعظم دو ولی را پروراندم روی دامن شیر میدان یلی را دوست دارم سینه‌زن‌های حسین ابن علی را من حسینیون عالم را هوادار و معینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم روز اول کامدم در خانه‌ی پر نور مولا صورتم بگذاشتم بر پای فرزندان زهرا گفتم ای خاک کف پای شما عرش معلاّ من قدم نگذاشتم اینجا شوم مادر شما را من در این درگه فقط خدمتگزاری می‌گزینم من کنیز خانه‌ی شیر خدا امّ‌البنینم بر در بیت الولا یاد فراق یار کردم سوختم وقتی نظر بر آن در و دیوار کردم گریه از سوز درون بر سینه و مسمار کردم با دل غمدیده یاد از آتش و گلزار کردم من به یاد بانوی پهلو شکسته‌دل غمینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم روز عاشورا گلستان مرا در خون کشیدند دست عباس علمدار مرا از تن بریدند با سه شعبه تیر چشم نازنینش را دریدند من شنیدم تا علی افتاد سویش می‌دویدند فرق عباس و عمود ای وای بر قلب حزینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم سال‌ها کنج بقیع آه از درون دل کشیدم بعد عباسم دگر دل از حیات خود بریدم حیفت دیگر آن جمال بی‌مثالش را ندیدم من نبودم کربلا از بانویم زینب شنیدم شد جدا از تن دو دست یادگار نازنینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم تا نفس دارم ز هجران عزیزان اشکبارم از غم عباس نه بهر حسینم بی‌قرارم بر روی خاک بقیع با سوز دل سر می‌گذارم ناله و اشک بصر گردیده شمع شام تارم خاک غم‌بار بقیع مأنوس آه آتشینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم گریه کردم بر حسینم چونکه او یاور ندارد در کنار پیکر صد پاره‌اش مادر ندارد من بمیرم یوسف زهرا به پیکر سر ندارد وای من گویند او انگشت و انگشتر ندارد تا قیامت از غم داغ حسینم دل غمینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم
اگر چه جز غم دلبر ندارد اگر چه جز دو چشم تر ندارد به زیر لب نوایش این چنین است حسین بن علی مادر ندارد
من و کنیزی آل عبا خدا را شکر من و حریم ولی خدا خدا را شکر کنیز فاطمه بودن چه عزتی دارد من و عنایت خیر النسا خدا را شکر مرا به رخصت زینب خدا پناهم داد که با حسین شدم آشنا خدا را شکر خدا نوشت شوم مادر حسین و حسن کشید آخر کارم کجا خدا را شکر خدا نوشت که من مادر اباالفضلم که او شود به حسینم فدا خدا را شکر شوند جمله پسرهای من غلام حسین کنند نوکری مجتبی خدا را شکر عزیز فاطمه! زینب! بیا در آغوشم بیا به دامن مادر بیا خدا را شکر نویدِ پورِ علمدار داده مولایم برای یاری کرب و بلا خدا را شکر برای روز علمداری اش دعا بکنیم که هست آبروی خیمه ها خدا را شکر شنیده ام که دو دستش ز تن جدا گردد به تیر و نیزه شود مبتلا خدا را شکر شنیده ام که به صورت فتد زمین بی دست مگر که خیمه بماند بجا خدا را شکر شنیده ام زتعصب پس از شهادت هم سری برآورد از نیزه ها خدا را شکر شنیده ام که حسین از قفا شود بی سر و اهل کوفه کنند از جفا خدا را شکر شنیده ام که لباس اسیری ات بر تن کُنی کنارِ تنِ سر جدا خدا را شکر شنیده ام که شود پاره پاره معجرها حجاب کس نشود بر ملا خدا را شکر پس از گذشت اسارت که از سفر آیی سپاهِ خصم در آید ز پا خدا را شکر
ای دو جهانت فدا حضرت ام البنین همسر شیر خدا حضرت ام البنین مادر عشق و ادب دختر والا نسب مظهر حجب و حیا حضرت ام البنین تو بر علی یاوری بر حسنین مادری اسوه مهر و وفا حضرت ام البنین سه اختر و یک قمر چهار نور بصر حق به تو کرده عطا حضرت ام البنین کدام زن را سزد که چون شما پرورد ساقی بی دست را حضرت ام البنین چشم و چراغ علی وارث داغ علی گریه کن کربلا حضرت ام البنین فغان که سهم دلت غصه و اندوه شد ز قصه نینوا حضرت ام البنین جای تو خالی که شد دست ابالفضل تو ز پیکر او جدا حضرت ام البنین جای تو خالی ولی آمده در علقمه فاطمه خیر النسا حضرت ام البنین بقیع ماند و چهار صورت قبر غریب تو ماندی و روضه ها حضرت ام البنین
ای شده محرم به ولای ولی فاطمۀ دوّم بیت علی اختر تابندۀ برج ادب شیر زن خیل زنان عرب امّ بنین امّ ادب امّ نور چشم بد از قدر و جلال تو دور اختر تابندۀ برج شرف همسر ارزندۀ شاه نجف یار علی مادر صدق و صفا مرّوج مکتب عشق و وفا باغ گل یاس، سلامٌ علیک مادر عبّاس، سلامٌ علیک فخر تمام شهدا کیست تو شیر زن شیر خدا کیست تو معرفتت زبانزد عالم است هر چه بگویند به وصفت کم است مقاوم و صابر و آزاده ای چار پسر بهر علی زاده ای چار پسر نه، چار قرص قمر چار ستاره چار نور بصر ای به علی پس از وفات بتول همچو خدیجه در سرای رسول درود بر سه سرو بستان تو بر گل عبّاسی دامان تو تو گفته ای، ای گل باغ عفاف با پسر فاطمه شام زفاف کی همه جا چشم و چراغ همه منم کنیز مادرت فاطمه همدم نور احدی فاطمه عروس بنت اسدی فاطمه تو بانوی بیت ولی گشته ای دور حسین ابن علی گشته ای تا که در آن بیت مقرّب شدی از دل و جان عاشق زینب شدی به پاس اخلاق ز گل بهترت خواند بهین دخت علی، مادرت حق بتو یک بهشت احساس داد دسته گلی بنام عبّاس داد دید چو بر عشق ادب قائمت داد خدا ماه بنی هاشمت حق به تو در بیت ولا راه داد تا بتو سه ستاره یک ماه داد ماه تو از ماه فلک خوبتر پیش علی از همه محبوب تر ستارگانت همه خورشید نور چشم بد از جمالشان باد دور سزد که ناموس خدا خوانمت مادر کلّ شهدا خوانمت در بغلت بود گل یاس تو یعنی قندانۀ عبّاس تو بود چو خورشید رخش منجلی خواستی دهی به دست علی مشام تو شنید بوی حسین چشم تو افتاده به روی حسین فدایی خون خدا خواندیش دور سر حسین گرداندیش ای ادب از تو ادب آموخته به پای مصباح هدی سوخته دلم گرفته ذکر امّن یجیب زیارت مدینه ام کن نصیب که گریم از برای تو در بقیع به یاد گریه های تو در بقیع بقیع از اشک تو آید به جوش صدای گریۀ تو آید بگوش کرده به داغ چار فرزند صبر کشیده ای چهار تصویر قبر اشک مصیبت ز بصر ریختی به یادشان خون جگر ریختی چشم تو از بسکه فراوان گریست به گریۀ تو چشم مروان گریست تو نالۀ وا ولدا می زدی اهل مدینه را صدا می زدی بدین سخن فکند آهت طنین که کس نگوید به من امّ البنین منکه دگر امّ بنین نیستم مادر چار نازنین نیستم چار گلم ز تیغ پرپر شدند چار مهم به خون شناور شدند امّ بنین باغ گل یاس داشت دسته گلی سرخ چو عبّاس داشت ای ثمر دل گل احساس من ساقی اهلبیت عبّاس من شنیده ام دست تو از تن زدند به فرق تو عمود آهن زدند شنیده ام تا که تو رفتی ز دست پشت حسین ابن علی هم شکست شنیده ام که جای من فاطمه به دیدنت آمده در علقمه شنیده ام شعله به خشمت زدند شنیده ام تیر به خشمت زدند شنیده ام سکینه بی تاب بود جام به کف منتظر آب بود شنیده ام که دشمنان صف زدند کنار جسم بی سرت کف زدند شنیده ام که شد ز شمشیر تیز پیکر تو چو برگ گل ریز ریز گریه کنم روز و شب ای نور عین بهر تو نه بلکه برای حسین تو در مدینه مادری داشتی مادر خونین جگری داشتی اگر که پاره پاره شد پیکرت بود به دامان برادر سرت حسین فاطمه برادر نداشت کشته شد و مثل تو مادر نداشت تو را فراق اشجع النّاس کشت داغ حسین و داغ عبّاس کشت جز غم و اندوه و فغانت نبود حیف که آن چار جوانت نبود تا که بگریند برایت همه فاطمه یا فاطمه یا فاطمه سلام بر اشک تو یا فاطمه جزای تو اجر تو با فاطمه گریه تو به جز عبادت نبود وفات تو کم از شهادت نبود داغ تو یک شرارۀ نار بود برای اهلبیت دشوار بود مدینه در وفات امّ البنین ناله اش افکند به گردون طنین ز ناله و سوز پر آوازه شد دوباره داغ فاطمه تازه شد سلام «میثم» به گل یاس تو به دست و چشم و سر عبّاس تو
یا ام العباس(س) از غم ام بنین دیده پراز الماس است صحن بین الحرمین غرق شمیم یاس است بهرِ تسلیتِ بر ساقی عطشان حسین(ع) فاطمه این شب جمعه حرم عباس(ع) است ابوذر رئیس میرزایی
یا حضرت ام البنین (س) ام الادب ام الوفا ام البنینی دلگرمی مولا امیرالمومنینی یک ماه وسه اختربه دامن پروراندی درمدح تواین بس که عباس آفرینی ای مادر ذخرالحسین وساقی عشق توسایه سار غیرت للعالمینی سرتا به پا پا تا به سر الگوی عفت مانند زهرا زینت عرش برینی زهرا حیا زهرا کرم زهرا صفاتی انگشتر زهرای اطهر را نگینی تومادری کردی برای زینب او بافاطمه درباغ جنت هم نشینی دریاری دین خدا فرزند دادی از بانوان برتر خلد برینی ای روضه خوان مردم شهرمدینه بهرغریب کربلا باغم عجینی باور نمیکردی که عباست زمین خورد فرقش دوتاشد از عمود آهنینی درعلقمه جای توزهرا آمد و گفت عباس من با مادرخود کَلِمینی ابوذر رییس میرزایی
ای قلب داغ دیدهٔ عالم بیا بیا صاحب عزای ماه محرم بیا بیا خیمه به خیمه، روضه شدم‌ در فراق تو ای همنشین گریهٔ نم‌نم بیا بیا اشک فراق، شور شعور آفرین بود شیرین شود ز فیض تو زمزم بیا بیا شد شامل دعای تو هر کس به روضه ها بهر فرج دعا کند هر دم بیا بیا در خیمه ای که روضه عباس شد به پا من با امید قول تو ماندم بیا بیا ما نوکریم، خوب و‌ بد از هم سوا نکن ما را ببر به علقمه درهم بیا بیا * افتاد سرو علقمه و گفت یا اخا نه مشک مانده است و نه پرچم بیا بیا گر مشک تیر خورده صدا زد نرو نرو اما گرفته است حرم، دم بیا بیا چشم و دو دست و فرق سرش، وای مادرم طوبای من گسسته شد از هم بیا بیا
الا که دست خدایت در آستین باشد بیا که مانده به در دیدهء زمین باشد گناه می‌کنم اما به خود نمی‌گویم شرار قهر تو شاید که در کمین باشد «فدای یار کن این جان نازنین ای دل چه جان عزیزتر از یار نازنین باشد» خوشا به حال گدایی که دست چشمانش فقط ز خرمن چشم تو خوشه‌چین باشد چه می‌شود که دم مرگ پا نهی به سرم خودت بخواه که تقدیرم این‌چنین باشد کنار اشک غم فاطمیه‌ات باید دوباره چشم تو با غصّه‌ای قرین باشد بگو به آه دل دردآورت امشب که روضه‌خوانِ غم امِّ بی‌بنین باشد تو روضه‌خوان عمویی و روضه‌ات باید برای مادر عباس دلنشین باشد
سوارِ عُمر به همراه کاروانی رفت که رفته،رفته تنم رو به ناتوانی رفت چِقَدر زود به دیدارم آمده ست اَجَل تمام فرصت دنیا چه ناگهانی رفت چه سالها که به دنبال معصیت طی شد بِجُنب ای دل آلوده ام! جوانی رفت گناه؛ برگ و بر شاخه ی مرا انداخت بهار حاصل عمرم چنین خزانی رفت به زرق و برق ظواهر چه ساده دلبستم ببخش..،مشتری ات سمت هر دکانی رفت هنوز ذوق مناجات صبحگاه منی دلم برای تو با هر دم اذانی رفت کدام بادیه را خیمه گاه خود کردی پرم که خسته شد از بس پیِ نشانی رفت هزار مرتبه کج رفتم و تو بخشیدی هزار مرتبه حیثیَّتم عیانی رفت همیشه از کرم ات ظرف خالی ام پُر شد کجا گدای تو دنبال لقمه نانی رفت؟ به روی سینه ی ما حک شده ست: مالِ علی نمی شود که جز اینجا به آستانی رفت تو را به اشک علی بعد فاطمه ، برگرد! به آن رشیده ی حیدر که قدکمانی..،رفت . . کنار علقمه تیرِ سه شعبه شد مسمار به جنگِ چشمِ علمدارِ قهرمانی رفت پس از شکستن عبّاس ، خیمه غارت شد میان اهلِ حرم مستِ بددهانی رفت...
دعای بِینِ طلوعِین مستجاب شود اگر زمان مناجات،"گریه" باب شود عُروج اهل سحر را دو قطره هم کافی است چرا که دیده ی تر،بال و پر حساب شود دلیل تَزکیه ی نَفس،حُسنِ تاثیر است که گر به سنگ بگویی ببار،آب شود چِقَدر سوخت دل ات از گناه‌کاری من چِقَدر سوخت دل تو..،دلم کباب شود تو را به حضرت زهرا بیا دُرُستم کن بیا اجازه مده نوکرت خراب شود به برده های سرِ این گذر نگاهی کن یکی شبیه به من شاید انتخاب شود چِقَدر ندبه بخوانیم و اَینَ اَینَ کنیم چِقَدر پرسش عُشّاق بی جواب شود سوار مرکب اُمّید می رسی از راه به شرط آن که دل شیعه پارِکاب شود تو را قسم به علمدار کربلا برگرد بیا که روضه به اذن تو فتح باب شود بنا نبود که آبی به خیمه ها نبرد بنا نبود که سقا ز غصه آب شود قرار بود به شش ماهه دست کم برسد بنا نبود که شرمنده ی رباب شود پس از پسر بخدا حق دهیم اگر همه عُمر برای اُمِّ بنین آب‌ها،سراب شود
دُنيا چه زیبا می شود، وقتی بیایی خوشحال، زَهرا می شود، وقتی بیایی نورِ تو می تابَد به عالم با ظُهورَت خورشید رُسوا می شود، وقتی بیایی فَصلِ خَزانِ زِندگی پایان بِگیرد هَر غُنچه ای وا می شود، وقتی بیایی وَقتِ نَمازت از مُلازم هایَت آقا هَر روز، عیسی می شود، وقتی بیایی با ذوالفقاری که به دستِ خود بِگیری حِیدر تَماشا می شود، وقتی بیایی زَخمی که روی سینه ی مادَر نِشَسته حَتماً مُداوا می شود، وقتی بیایی گُنبَد بِسازی دَر بَقیع مِثلِ خُراسان یَثرِب مُصَفّا می شود، وقتی بیایی دَر کوفه وقتی روضه ی زِینب بِخوانی هَر دیده دَریا می شود، وقتی بیایی شبهای جُمعه روضه دَر صَحنِ اَبَاالفَضل هَر هَفته بَرپا می شود، وقتی بیایی
روشنى بخشِ شب تار نيامد چه كنم رفت عمر من و دلدار نيامد چه كنم قلب من مخزن الأسرار فراقش باشد حضرت ِمطلع الأنوار نيامد چه كنم "عجل الله تعالى فرجه" مى خوانم حجتِ مطلقِ دادار نيامد چه كنم شور اين سينه ى شيدا به كجا خيمه زده؟ نور اين ديده ى خونبار نيامد چه كنم درد بى صاحبى و غصه ى بى مولايى واى از اين دو خبر از يار نيامد چه كنم! هجر او بند شد و پاى سلوكم را بست چاره ى عبد گرفتار نيامد چه كنم با كلاف دلم عمريست پى اش مى گردم يوسف من سر بازار نيامد چه كنم من ز هجران رخش اشك فشاندم هر شب گريه ام نيز كه به كار نيامد چه كنم! آن غلامم كه شدم چشم به راهش اما شهريارم كه به دربار نيامد چه كنم ذوالفقار علوى منتظرِ خون خواهى است وارث حيدر كرار نيامد چه كنم آتش درد كشد شعله و مادر گويد: مرهم داغى مسمار نيامد چه كنم روضه كرب و بلا شعر مرا جمع كند گفت زينب كه علمدار نيامد چه كنم
اي دلت بند امير المومنين رشته هاي چادرت حبل المتين مادر ماهي و خورشيد زمين اي كنيز فاطمه ام البنين يك رباعي داشته ديوان تو چار گل روييده بر دامان تو چارقُل خوانديم در قرآن تو همسر شيري و خود شير آفرين مثل قطره آمدي،دريا شدي خاك بودي،تربت اعلي شدي تا كنيز خانه زهرا شدي خانه ات شد قبله عرش برين اي به روح تو سلام اهل بيت عارفي تو بر مقام اهل بيت بچه هاي تو غلام اهل بيت اي غلام خانه ات روح الامين تو همه تن بودى و جان شد علي در كوير تشنه باران شد علي تو شدي قاري و قرآن شد علي اي مفاتيح الجنان بي قرين آنكه حكم صبر از الله داشت پيش چشمت سر درون چاه داشت نيمه شبها روضه اي كوتاه داشت: پيش چشمم خورد زهرا بر زمين وقت رفتن پيش چشم زينبين گفته اي عباس را،اي نور عين بر نميگردي مدينه بي حسين جان تو جان امام من،همين حال آورده بشير از ره خبر كاروان عشق آمد از سفر نه ستاره مانده ديگر نه قمر آه اي ام البنين بي بنين بند قلب دختر زهرا گسست تا كنار علقمه افتاد دست با عمودي فرق عباست شكست خورد با صورت زمين آن مه جبين تا علمدار حرم از حال رفت يوسف زهرا سوي گودال رفت دست دشمن جانب خلخال رفت حمله كردند از يسار و از يمين روز،سينه زن شد و شب گريه كرد شمر تا خنديد زينب گريه كرد نعل مي رقصيد و مركب گريه كرد ذوالجناح آمد به خيمه شرمگين تو نبودي خيمه را آتش زدند عشق را در كربلا آتش زدند بچه ها را بي صدا آتش زدند سوخت آن شب قلب ختم المرسلين خوب شد مادر نبودي،ناگهان سرخ شد از خشم چشم آسمان تا كه در گودال آمد ساربان خاتم آل عبا شد بي نگين خوب شد مادر نبودي،سر شكست در حرم گهواره اصغر شكست بعد سقا حرمت معجر شكست راهي بازار شد پرده نشين
این آخر عمری دلم باور ندارد هفت آسمان من یکی اختر ندارد دیروز من را باغ هجده لاله‌ای بود امروز با غم هیچ برگ و بر ندارد ای کاش دستی که بهارم را خزان کرد یک لحظه سر از خاک ذلّت برندارد من که نمردم چشم‌هایم تا قیامت گرید بر آب لب تشنه که مادر ندارد گهوارۀ غارت زده، آغوش خالی یعنی ربابی که علی اصغر ندارد آخر که گفته خنده می‌باشد جواب اندوه شاهی که دگر لشگر ندارد ای نامسلمانان سر بر نیزه رفته بردن کنار محمل خواهر ندارد گفتند از صد سرو در خاک آرمیده از سرو من کس قبر کوچکتر ندارد گفتند عمودی ابروانش را شکسته این روضه را اصلاً دلم باور ندارد
چگونه وصف کنم، فخر بانوان عرب را زنی که برده ابالفضل از او به ارث، ادب را دوان دوان نگرد هاجران تشنه‌لب از پی اگر که توسن فضلش کند نگاه، عقب را سوادِ آینۀ عفّت است چادر پاکش بیاض دیدۀ حجب است، بنگرید لقب را زنی ز قوم رشادت، ز خاندان شجاعت که شرح داده عقیل از همین قبیل، نسب را یکی از آن‌همه عامر که جدّ مادری اوست که خود گرفته به بازی سرِ سنان غضب را کمر به هزم ببندد حِزام، معنی‌اش این است اَبی که ام بنین پرورد، جلالتِ اَب را! بنی کلاب، همان شرزه شیر کز دم شمشیر به بزم رزم، قفاخور کند سگان عرب را مگر ز سفرۀ ام‌البنین مدد شود این طبع وگرنه خورده قلم طی کند چگونه تعب را زنی که بر تن عباس کرده بافۀ غیرت چنان که یاد علی کرد هر که دید سلب را مهِ عشیره و عبدلله ست و جعفر و عثمان هماره چارقد ستر، آن عفیفۀ رب را یگانه‌ای ست که بسته ز چارسوی حوادث چهار فرزندش، راهِ قوم جنگ طلب را به‌شرح‌جنگ ابوفاضلش‌چه‌گویمت؟این بس که ذوالفقار علی واکند دومرتبه لب را برید دشمن دون سر، از آن نخیل تناور که‌مرگ‌راخوش‌می‌داشت،چون‌عرب‌که رطب‌را برید دست و نبرید عهد دوست، گواهم علم که دید یزید و سرود بانگِ عجب را اگرچه او همه‌صبر و رضاست، شاکر از آنم که چشم مادر غیرت ندید بزم طرب را نگفت جعفر و عباس...گفت وای حسینم به درک او نرسیدم ز من مپرس سبب را چنان ز داغ‌حسینش‌گریست در همۀ عمر که پلک‌زخم، بهم‌دوخت صبح و تیرۀ شب را
دلش سرشار از نور یقین است امیرالمؤمنین را همنشین است دوای درد دل‌های پریشان بلاشک سفرۀ امّ‌البنین است
نگوید کس دگر امّ‌البنینم که من همواره با محنت قرینم بُدَم امُّ‌البنین روزی که بودی به سر سایه‌ی امیرالمؤمنینم مرا امّ‌البنین گفتند زان رو پسرها داشتم زان شاه دینم جوانان هر یکی چون ماه تابان بُدَندی در یسار و در یمینم به نام، عبدالله و عثمان و جعفر دگر عبّاس، آن درِّ ثمینم ولی امروز بی‌بال و پر هستم نه فرزندان و نه سلطان دینم مرا امّ‌البنین هر کس که خواند کنم یاد از بنین نازنینم به خاطر آیدم زان مه‌جبینان فتد از فرط غم چین بر جبینم چو قطع دست عبّاسم کنم یاد برآید از دل، آهِ آتشینم عمود آهنین و فرق عبّاس زند صد شعله بر قلب حزینم
نسیم علقمه پیوسته می‌دهد خبرم که پاره‌پاره چو گل گشت پیکر پسرم به خون طپید لب تشنه ماه علقمه‌ام نشد که قطرۀ آبی برای او ببرم به وقت مرگ غریبانه سر به خاک نهم که از چهار پسر نیست یک پسر ببرم هزار بار الهی! شود فدای حسین نه جسم چار پسر، جان مادر و پدرم خدا گواست که باشد فقط برای حسین هر آن چه خون جگر می‌چکد ز چشم ترم چون شمع سوزم و در سوز خویش آب شوم چنان‌که محو شود در شرار دل اثرم خدا گواست که اشک خجالت عبّاس ز خون دیدۀ او بیشتر زند شررم الهی! آنکه کنار دو دست عبّاسم فتد به خاک قدم‌های اهلبیت سرم برای شیر خدا چهار شیر آوردم هزار حیف که امروز خم شده کمرم ز دیدن سر مجروح دخترم زینب بسان پیکر عبّاس پاره شد جگرم چنان که خون چکد از «نخل میثم» زینب ز دیده خونِ جگر ریزم از غم زینب
شرمنده ام که سوخت میان شرر پرت آتش گرفت باغ گل لاله در برت شرمنده ام که مشک ابالفضل پاره شد شرمنده رباب شد و کام اصغرت مهلت نداد عمود به قولش وفا کند عباس من که آب شد از آه آخرت زینب حلال کن پسرم را حلال کن قسمت نشد صدات کند چون برادرت دست شکسته خون ز دو چشمان خون گرفت خیلی شدم دوباره بدهکار مادرت ای من فدای ناله ی روی بلندی ات شرمنده ام که رفت ز دستت برادرت سم ستور قسمت آن جسم پاک شد بالای نیزه رفت سرش در برابرت عباس رفت و آتش لشکر بلند شد آتش گرفت چادر و دامان و معجرت
زنی شیرآفرین ،مردآفرین بود زنی که تاروپودش ازیقین بود زنی که بی پسرماندست امروز زمانی حضرت ام البنین بود
تو شاهکار عشق بازی در زمینی تو دست پنهان خدا در آستینی اُمُّ الادب ، اُمُّ الوفا ، اُمُّ البنینی دلگرمی نسل امیرالمومنینی در پیشگاه تو ادب تعظیم کرده قرص قمر میر عرب تعظیم کرده مانند نوری آمدی تابیدی و بعد با دست زهرا مورد تأییدی و بعد خود را دم بیت ولایت دیدی و بعد آن چارچوب سوخته بوسیدی و بعد گفتی اگرچه در حرم تازه عروسم من آمدم دستان زینب را ببوسم دیدی چگونه گریه کن ها گریه کردند غمدیده ها با یاد زهرا گریه کردند با نغمه ی لب های مولا گریه کردند یا فاطمه می گفت هر جا گریه کردند آن روز تنها خواهش قلبت همین شد یا فاطمه تبدیل بر اُمُّ البنین شد شهر مدینه در هیاهو زین خبر شد شکر خدا ام البنین صاحب پسر شد اما کلامی باعث خون جگر شد زخم زبان ها بر دل تو؛ نیش تر شد گفتند: بانو بعد ازین کم میگذارد بر این یتیمان دیگر او کاری ندارد اما دهان یاوه گویان را تو بستی پای قرار خویش با زهرا نشستی دیدند از جام رضای یار مستی چون رشته ی فرزند و مادر را گُسستی گفتی اگرچه بین تان خیلی عزیزم در خانه عباسم غلام و من کنیزم زینب تو را با نور ایمان آشنا کرد با یک نظر دلداده ی آل عبا کرد برآتش عشقش تو را هم میتلا کرد آن قدر؛ پیشت صحبت کرببلا کرد تا اینکه شاخ و برگ هایت پر ثمر شد دار و ندارت چهار فرزند پسر شد کم کم پسرهای تو بال و پَر گرفتند دور و بَرَت را مثل یک لشگر گرفتند درس شجاعت از خود حیدر گرفتند بوی امیر فاتح خیبر گرفتند گویم ز اوصاف عظیم تو همین حد زینب پس از زهرا تو را مادر صدا زد ای وای از روزی که قلبت را شکستند حجاج زهرا بار بیت الله بستند دیدی همه سرها گرفته روی دستند با چه شکوهی بین محمل ها نشستند بر زانوی عباس زینب پا گذارد شُکر خدا که محمل او پرده دارد اما پس از شش ماه شام غم سحر گشت با دیدن یک صحنه ای چشم تو تر گشت از این مصیبت عالمی خونین جگر گشت باور نمی کردی ولی دل با خبر گشت بالاترین روضه همین در عالمین است از راه آمد زینب اما بی حسین است فریاد زد اُمُّ البنین گیسو سپیدم مادر نبودی عصر عاشورا چه دیدم از خیمه تا گودال با زحمت دویدم با دست خود از پهلویش نیزه کشیدم اُمُّ البنین تاج سرم را سَر بریدند پیراهنش را از تَنَش بیرون کشیدند مادر نبودی گوش کن پس این خبرها از داغ عباس تو خم گشته کمرها واشد به روی من نگاه رهگذرها چادر به سر؛ دارد دویدن دردسرها عباس رفت و آبروی خواهرش رفت دعوا شد و چادر ز روی خواهرش رفت اُمُّ البنین اول دو بازویش بهم ریخت تیری رسید و چشم و ابرویش بهم ریخت ضرب عمودی آمد و رویش بهم ریخت تا روی نیزه رفت گیسویش بهم ریخت عباس نامردی عمود آهنین خورد بی دست از بالای مرکب بر زمین خورد دروازه ی کوفه قیامت ساختم من بر مرکب طوفانِ خطبه تاختم من تا چشم روی نیزه ها انداختم من در یک نظر عباس را نشناختم من از درد غیرت صورتش چرخاند مادر بستند او را تا به نیزه ماند مادر مادر دعا کن منتقم دیگر بیاید چون او گره از اَبروی زهرا گشاید صحن و سرایی در بقیع بر پا نماید پایان هر روضه دعا کردیم شاید
جز او بقیع زائر خلوت‌نشین نداشت در کوچه ‌باغ مرثیه‌هاخوشه‌چین نداشت نجوای غم‌گنانۀ این مادر صبور تأثیر، کمتر از نفس آتشین نداشت جز چشم او که چشمهٔ احساس شد،کسی یک آسمان ستاره به روی زمین نداشت با آ‌ن‌که خفته بود به‌خون، باغ لاله‌اش از شکوه کمترین اثری برجبین نداشت بعد از به دل نشاندن داغ چهار سرو دلبستگی به واژۀ ام‌ّالبنین نداشت با خاک حرف می‌زد و بر خاک می‌نشست حاجت به ناز شهپر روح‌الامین نداشت می‌گفت ای دلاور نستوه! بر فلک خورشید نیز صبر و رضا بیش‌ازین نداشت عباس من! که لالهٔ عبّاسی منی ای کاش! باغ سینه به داغت یقین‌نداشت ای ساقی حرم! که عطش تشنهٔ تو بود ساقی به جز تو سلسلهٔ«یا و سین»نداشت عباس من!شنیده‌ام افتاده‌ای ز اسب تاب حضور زخم تو را صدر زین نداشت؟ بر دست و بازوی تو علی بوسه زد، کسی کس چون تو بازوان غرورآفرین نداشت والله،بعد زمزمهٔ «اِن قَطَعتُموا» چشم تو اعتنا به یسار و یمین نداشت تا موج نخل‌ها ز حضورت به هم نخورد دریای غیرت این همه اوج وطنین نداشت تو،ماه من، نه ماه بنی‌هاشمی، ولی پیشانی بلند تو این‌قدر چین نداشت وقتی حسین بر سرت آمدکه یک نظر چشم تو تاب دیدن آن نازنین نداشت آن چشم‌های بسته پر از راز عشق بود پایان زندگانی‌ات آغاز عشق بود
کسی که غم به دلش کرده آشیانه منم شرار درد به جانش کشد زبانه منم کسی که در دل دریای غم فتاده و نیست ره نجاتش از این بحر بی‌کرانه منم کسی که مادر خوشبخت روزگاران است ولیک تیر بلا را بود نشانه منم کسی که همسریِ با علی بود فخرش ولیک ‌غم‌زده بر هستی‌اش زبانه منم کسی که سیده امّ‌البنین بود نامش ولیک مانده از این نام بی‌نشانه منم به‌یاد قبر عزیزان خویشتن هر روز کسی که ساخته اندر بقیع لانه منم شدم غریب پس از عون و جعفر وعباس کسی که بار غریبی کشد به شانه منم کسی که چهار پسر بوده حاصل عمرش که از شهادتشان خورده تازیانه منم شنیده‌ام که جدا شد دو دست عباسم کسی که دست به سر زد در این میانه منم شنیده‌ام که به چشمش نشست تیر جفا کسی که باز برآن تیر شد نشانه منم شنیده‌ام که شده پایمال، جسم حسین کسی که سوزد از این داغ جاودانه منم غریب دشت بلا را دریغ مادر نیست کسی که گریه بر او کرده مادرانه منم دو نازدانه ز عبّاس من به‌جا مانده کسی که سوخته با این دو شمع خانه منم قلم زده است «مؤید» چو در مصیبت من کسی که شافع او شد به این بهانه منم
خداحافظ ای چشم گریان چو ابر خداحافظ ای چار تصویر قبر خداحافظ ای خاک‌های بقیع شب و روز محنت‌فزای بقیع خداحافظ ای غنچۀ یاس من الا حاصل عمرِ عبّاس من پریشان و دلتنگ و جان بر لبم دم واپسین در غم زینبم دلی داغ و اندوه و ماتم همه روم نزد بانوی خود فاطمه که چون قطره وصلم به دریا کند کنیزی من را هم امضا کند