eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
بر مومنان و عاشقان سرور محمد بر پیروان دین حق دلبر محمد اول علی آخر علی یک نور هستند احمد علی و حضرت حیدر محمد من تابع نطق و کلام اهل بیتم هستم به درگاه شما نوکر محمد ختم رُسُل دارد پیامی از امامت بر جمعِ پاک انبیا سرتر محمد دینِ محمد در غدیر خم هویداست فرموده قولِ حضرت داور محمد فرموده جانِ من علی و جانشینم لعنت نموده منکرش یکسر محمد دل می رباید از محمد مرتضی و آرام جانِ حیدرِ صفدر محمد ما تابع قرآن و عطرت از غدیریم نور خدا و خالق اکبر محمد ابتر کسی باشد که بی زهرا بمیرد جاری ز جانش حضرت کوثر محمد دارم به دل عشق علیّ مرتضی را روحِ ولایت حیدر و پیکر محمد کوری چشم دشمنان بر حوض کوثر ساقی علی و باده و ساغر محمد هستم غدیری ، تابع مهدی زهرا اول تویی اوسط تویی آخر محمد /عبدِ کریم/ پیامبر اکرم (ص) مدح
بر غربت حسین، گلوی علی گواست با هیچ کس چنین سند پاره پاره نیست باید کنار گریه، صبوری کند رباب جز اشک و غیر صبر، دگر راه چاره نیست دو بیت به ترتیب از
در آسمان کرببلا، کم ستاره نیست امّا به دل‌رباییِ این ماه‌پاره نیست گهواره‌اش به بحر گنه، دست‌گیر ماست این کشتی نجات بُوَد، گاهواره نیست "در یک شکوفه نیز شکوه بهار هست" نامش علی است، شیر بخوان، شیرخواره نیست قنداقه را به معرکه‌ی عشق می‌برند "در کار خیر، حاجت هیچ استخاره نیست" با یک نظر گرفت گلوی سه‌شعبه را نازم به تیغ طفل که جز یک نظاره نیست! با گریه‌اش ز مادر و با خنده از پدر اشکی گرفته است که آن را شماره نیست بر غربت حسین، گلوی علی گواست با هیچ کس چنین سند پاره پاره نیست دیشب صدای گریه‌‌اش از عرش هم گذشت امشب علی کجاست که در گاهواره نیست؟ باید کنار گریه، صبوری کند رباب جز اشک، غیر صبر، دگر راه چاره نیست با نی بگو که زخمیِ تیر سه شعبه است این حلق را که طاقت زخم دوباره نیست در آسمان که سرخ شود موقع غروب آیا به یاد حنجر او یادواره نیست؟ 😭 ✔یازده بیت غزل عاشورایی از هشت شاعر، به ترتیب آقایان: + +
کعبه _ به خدا! _ طبع ولایی دارد در مدح علی، غزل‌سرایی دارد حرف دل این بیت، همین مصراع است: "ایوان نجف، عجب صفایی دارد"
با موج یک نگاه تو آب آفریده شد در روح رودها تب و تاب آفریده شد تا از صفای زمزم اشک تو دم زند شبنم ظهور یافت؛ گلاب آفریده شد تا بنگرند در شب رؤیا، جمال تو در چشم عاشقان تو، خواب آفریده شد تا مدح تو زنند رقم، خلق شد قلم مکتوب تا کنند، کتاب آفریده شد تا شأن دشمنان تو بر ما عیان شود ای رحمت خدای! عذاب آفریده شد تا هم‌نشین گنبد و گل‌دسته‌ات شود آری؛ به عهد ذر، زر ناب آفریده شد بر طاق عرش تا که کند نصب، جبرئیل تصویر بارگاه تو، قاب آفریده شد قربان آن ولی که به مدحش ز شاعری مضمون این دو مصرع ناب آفریده شد: می‌گفت بنده‌ای که خدایا ببینمت لب باز کرد کعبه، جواب آفریده شد از احتجاب حضرت بانویت، ای امیر! عصمت طلوع کرد؛ حجاب آفریده شد
کم کم سپیده سر زد و پایان ظلمت بود شرط عبودیَّت شروعِ کار خِلقت بود از ابتدا هم مبحث اصلی..،ولایت بود هنگامه ی تابیدن نور امامت بود دست خدا این نور را بی مُنتَهایش کرد او را امیرالمومنین،"حیدر" صدایش کرد دنیا به دنبال شرابی بود..،ساغر داد از شربتِ جوی بهشتِ عرش بهتر داد چشمی که او را دید عقل خویش را پر داد یا حیدر و یا مرتضی و یاعلی سر داد در عالم ذَر هرکسی قالوا بَلیٰ می گفت باید صد و ده مرتبه یا مرتضی می گفت شب بود..،رنگِ چهره اش صبحی سپید آورد آئینه ، نور عرش را در خطِّ دید آورد ما را به جبرِ چشمهای خود کشید..،آورد دستی به گِل بُرد و تَشَیُّع را پدید آورد پس خِلقَت باقیِ مخلوقات کار اوست سُکّانِ انسان‌ساختن در اختیار اوست نور تَعقُل،عقلِ کُل را پای کار آورد طوبای جنَّت میوه ی رحمت به بار آورد بِنتِ اسد شیری به میدانِ شکار آورد فریاد زد جبریل: صاحب‌ذوالفقار آورد با خِلقتش بر رِجسِ شیطان آب پاکی زد کعبه برایش سینه ی خود را چه چاکی زد اسطوره یِ رَبّانیِ بی باک ها حیدر آقایِ فرزندانِ صُلبِ‌پاک ها حیدر خاکی ترین بابایِ اهلِ خاک ها حیدر سِرِّ نهانِ خلقتِ افلاک ها حیدر غیرِ خدا ، تنها نبی از راز آگاه است سیبِ شب معراج در دست یدالله است بال ملائک منبر روز اَلَستش شد نون و قلم را خواند..،لوح نور مستش شد لب را که وا کرد آسمان ها پای‌بستش شد بت خانه ها مخروبه ی ضربات دستش شد با یک نظر از خاک تا عرشِ مُعَلّی رفت دوش نبی را هرکه بالا رفت،بالا رفت هنگامه ی پیکار چشمش برق‌ها می زد در معرکه ها بی محابا تیغ را می زد دُلدُل‌سوارانه به میدان بلا می زد وقتی فلانی با فلانی داشت جا می زد جز او کسی آماده ی خفتن به بستر نیست غیر علی وقت خطر یار پیمبر نیست در یا علی مُهر وقار یا صمد خورده بر لوحِ غیرت ذکرِ یا حیدر مدد خورده سیلیِ بعد از صبرِ او را عَبدُوَد خورده دروازه ی خیبر به نام او سند خورده وقتی به روی شانه ی هایش درب بالا ماند لب ها ی قلعه از تعجب تا ابد وا ماند شهرِ تَفَکُّر احمد و حیدر درِ آن است این تیغِ با تدبیرِ دین در جنگ ، بُرّان است با ذوالفقارش در دل میدان رجزخوان است شاگرد رزم بی محابایش حسن جان است فرزندِ خود را در شجاعت بی نظیرش کرد شیرجمل را شیرِ آل الله شیرش کرد حُبِّ علی آغاز قانون اساسی شد هرجا ولایت بود از او اقتباسی شد مشق ولی زیباترین درس کلاسی شد یک "مرتضی" راه است تا "حیدرشناسی‌‌" شد شاءن مقامِ او نمی گنجد در این دفتر "حیدر که جایِ خود،وَ ما اَدراکَ ما قنبر" نوحِ نبی در مکتبش طفل دبستان است پای جهالت از کلام او گریزان است بی نقطه خطبه خوانی اش آغاز جریان است "نهج البلاغه" انشعاب نورِ "قرآن" است نَصِّ "خدا" را لفظِ "حیدر" می کِشد بالا نامِ "برادر" را "برادر" می کشد بالا عشقِ علی قلبِ تمام خَلق را اَفشُرد ابلیس را حتی ز سلک نحس خود آزرد هرکس به جایی راه بُرد از کویِ مولا بُرد سلمان مسلمان شد اگر،نان علی را خورد قطعا تو مِنّا اهلِ بیتِ این ولی باشی وقتی نمک‌پرورده ی دستِ علی باشی دارد نمک ذکر شب او وُ شِکَر روزَش شوق عبادات سحرگاهی در روزش پوشیده رختی از لباس نور بر روزش این ردِّ الشمسَش بوده سرگرمی هر روزش وقتی دو دستِ ربناخوانش به کار افتاد خورشید عالم‌تاب از دور مدار افتاد حیدر نشان بی نشان ها را بلد بوده طیِّ طریق لامکان ها را بلد بوده پیچ و خم رنگین کمان ها را بلد بوده حتی زبان بی زبان ها را بلد بوده او کُنهِ لفظِ هر صدا را درک می کرده تنها علی ناقوس ها را درک می کرده در آسمانش ماه و اختر می شود پیدا بالای بام پلکِ او پر می شود پیدا از خاک نعلینش ابوذر می شود پیدا بین حریمش ظرف ساغر می شود پیدا مستان به انگور ضریحش اقتدا کردند بین حرم مستی خود را برملا کردند دیوانه‌ها اغلب ز دست زندگی سیرند عشاق تا لب تر کند معشوق،می میرند آنان که با سجاده و محراب درگیرند ایوان طلای مرتضی را قبله می گیرند باید به عشق یار از اغیار رو گرداند سمت علی باید نماز عاشقی را خواند یا مرتضی ! تو پادشاه مُلک ایمانی در اوج عزت همنشینِ با گدایانی تو بانی لبخند شب های یتیمانی دارم به تو رو میزنم،رو برنگردانی حال مرا این روزها قدری رعایت کن خیلی نجف‌لازم شدم آقا عنایت کن وضع مرا هنگام شب درهم کنی بد نیست بندِ عبادات مرا محکم کنی بد نیست قد مرا وقت گدایی خم کنی بد نیست بین رکوعت گوشه‌چشمی هم کنی بد نیست من منصبی جز منصب نوکر نمی خواهم من بارها گفتم که انگشتر نمی خواهم عیسی توسل کرد بر ذکرت،مسیحا شد موسی به طورِ تو پناه آورد،موسی شد هرکس که گُم شد در شبِ قدرِ تو،پیدا شد باید که "کوثر" بود تا هم کُفوِ "دریا" شد کشفِ ولیُّ‌الله از ما برنمی آید این کار جز از دست زهـرا برنمی آید
زمینِ تشنه بغل کرده آسمان تو را که قطره‌ای بچشد مزّه‌ی جهان تو را نوشته‌اند به توصیفِ وحی، فصل به فصل پیمبرانِ اولوالعزم، داستان تو را مناره‌های فلک با "انا ولی‌الله" رسانده‌اند به گوشِ زمان اذان تو را سرِ گرسنه به بالین گذاشتی هر شب ولی گرسنه ندیدند میهمان تو را نگاهِ حسرتِ گندم دخیل بسته به جو که بوسه داده ضریحِ تنورِ نانِ تو را ندیده‌اند ضعیفان نگاهِ خشمت را و دشمنانِ خدا روی مهربان تو را مجالِ خواندنِ نهج‌البلاغه در عرش است کسی نمی‌فهمد در زمین زبان تو را به ردّ شمس قسم، یک اشاره‌ات کافی‌ست که قاصدت برساند به ما زمان تو را فرشتگانِ سبک‌بال در زمین جمع‌اند که تا نجف برسانند زائران تو را قسم به ایوانت روبروی باغ بهشت به سینه می‌کوبم سنگِ آستان تو را شاعر:
دنیای بی‌امام به پایان رسیده است از قلب کعبه قبله ایمان رسیده است از آسمان حقیقت قرآن رسیده است شأن نزول سوره «انسان» رسیده است وقتش رسیده تا به تن قبله جان دهند در قاب کعبه وجه خدا را نشان دهند روزی که مکه بوی خدای احد گرفت حتی صنم به سجده دم یا صمد گرفت دست خدا ز دست خدا تا سند گرفت خانه ز نام صاحب‌خانه مدد گرفت از سمت مستجار، حرم سینه چاک کرد کوری چشم هرچه صنم سینه چاک کرد وقتی به عشق، قلب حرم اعتراف کرد وقتی علی به خانه خود اعتکاف کرد وقتی خدا جمال خودش را مطاف کرد کعبه سه روز دور سر او طواف کرد حاجی شده است کعبه و سنت شکسته است با جامه سیاه خود احرام بسته است از باغ عرش رایحه نوبر آمده‌ست خورشید عدل از دل کعبه برآمده‌ست از بیشه‌زار شیر شجاعت در آمده‌ست حسن خدای عزوجل حیدر آمده‌ست جانِ جهان همین که از آن جلوه جان گرفت حسنش «به‌اتفاق ملاحت جهان گرفت» ای منتهای آرزو، ای ابتدای ما! ای منتهی به کوچه تو ردّ پای ما! ای بانی دعای سریع ‌الرّضای ما! پیر پیمبران، پدری کن برای ما! لطف تو بوده شامل ما از قدیم‌ها دستی بکش به‌روی سر ما یتیم‌ها پشت تو جز مقابل یکتا دو تا نشد تیر تو جز به‌جانب شیطان رها نشد حق با تو بود و لحظه‌ای از تو جدا نشد خاک تو هر کسی که نشد توتیا نشد* ای شاه حُسن!‌ با تو «گدا معتبر شود« آری! «به‌یمن لطف شما خاک زر شود« ای ذوق حسن مطلع و حسن ختام ما! شیرینی اذان و اقامه به کام ما! تا هست مُهر مِهر تو بر روی نام ما »ثبت است بر جریده عالم دوام ما« این حرف‌های آخر شعر است و خواندنی است بر پای تو هر آن‌که نماند نماندنی است. شاعر:
عزیز‌ فاطمه جای تو بین صحرا نیست که سنگ‌ و خار بیابان پناه و ماوا نیست میان همهمه ها و میان قهقهه ها صدای گریه پنهانی تو پیدا نیست نه عابسی نه زهیری نه حر و جون و غلامی کسی شبیه تو آقا غریب و تنها نیست تو را نشانه گرفته است نیزه غربت به مردمان برسان فرصت تماشا نیست قنوت وتر تو هربار خرجی ام را داد لباس گرم تنم کرده ای که سرما نیست فقط به چشم تو جان دوباره میگیرم که زنده کردن من کار هر مسیحا نیست برای من پدری میکنی ولی از دور دلم گرفته که آغوش مهر بابا نیست به پای نامه اعمال من مکن گریه که گریه حق پسربچه های زهرا نیست تمام دور و بر دشت را گشت حسین که برده است؟ چرا دست های سقا نیست؟
کعبه از خواب زمستانی خود بیدار شد آفتابی بر سر لات و هبل آوار شد عالمی از عطر انگور نجف سرشار شد آنقدر در خلقتش بر روی نورش کار شد خالقش انگار در آیینه اش تکرار شد کعبه تنها قاب ممکن بود این تصویر را وحی،تنها وصف ممکن بود این تفسیر را آسمان در خواب دیده قبلا این تعبیر را وا نخواهد کرد از پای خودش زنجیر را هر که در دامش شبیه میثم تمار شد کعبه ابراهیم را با مستجارش جار زد حال باید لاشه لات و هبل را دار زد حیدر صفدر قدم در صحنه پیکار زد مهر خاتم را به دوش احمد مختار زد ای بنازم ناز شستش را که خاتم کار شد با نگاه تو مسلمان میشود ابلیس هم خضر از لعل تو نوشانده است بر ادریس هم خاک پایت را تبرک میبرد قدیس هم دعبل از تو رزق میگیرد،ولی تندیس هم او طمع دارد که آمد شاعر دربار شد مور پای سفره ات مثل سلیمان میشود کهکشانی زیر نعلین تو پنهان میشود هرکجا پا میگذاری خود شبستان میشود دلدل بالا بلندت قبله گردان میشود دوش دلدل جایگاه قبله سیار شد
جهان نخواست که دست از خلاف بردارد خدا بناست که تیغ از غلاف بردارد درون کوزه نمیگنجد آب اقیانوس عجیب نیست که کعبه شکاف بردارد نمیرسد به مقامی که زادگاه علی است مگر کسی که لباس طواف بردارد برای دوری چشم بد از تو ، مسجد شهر بنا شده است سه روز اعتکاف بردارد دوباره مثل علی(ع) زاده میشود؟ هرگز هزار بار که کعبه شکاف بردارد علی است راه هدایت، کسی که منکر اوست... چگونه گام در این راه صاف بردارد کسی که نام خدا و رسول (ص) بر لب اوست علی علی نکند انحراف بردارد
کسی به غیر علی نیست همنشین علی نماز سجده کند پیش پای دین علی زمان مسخر محض است در رکاب رسول زمانه نقطه‌ی ریزی‌ست در نگین علی گرفت خاتم او را گدا و گفت به خلق جوابِ راست در آید از آستین علی به مُهر سجده‌ی او غبطه می‌خورم هر روز چقدر بوسه گرفته‌ست از جبین علی قسم به خوشه‌ی انگور حک به روی ضریح فرشته‌ها همه هستند خوشه‌چین علی قسم به نقش ضریحش، که می‌دهد انگور هر آنچه را که بکارند در زمین علی یکی به دار ارادت، یکی به داغ غمش خوشا به حال شهیدان راستین علی
آن زمانی که عدم روی عدم آوار شد نیستی در نیستی در نیستی تکرار شد نوری آمد روشنای سرزمین تار شد جنت خشکیده ای بیرون زد و پر بار شد یا علی گفتیم و دنیا از عدم بیدار شد نِی عبث میشد اگر آوا و حلقومی نداشت شعر گم میشد اگر ابیات منظومی نداشت دادگاه عاشقی هم هیچ محکومی نداشت زندگانی بی علی معنا و مفهومی نداشت سیزده روز از رجب رد شد که معنادار شد تا علی ساقی‌است من انگور میخواهم چکار ساز دل کوک است پس تنبور میخواهم چکار سوختم از شوق حیدر، گور میخواهم چکار کشته‌ی عشقم، به محشر صور میخواهم چکار خوش به حال عاشقی که از غمت بیمار شد وارث لوح امامت کیست بعد از مصطفی نام حیدر بر زبان جاری‌ست بعد از مصطفی این هیاهوهای باطل چیست بعد از مصطفی لایق منبر نشینی نیست بعد از مصطفی هر کسی مانند بز در کوه تار و مار شد آنقدر عطر بهشت از گلشنت بوییده که آنقدر در چهره ات نور خدا را دیده که آنقدر خاک کف پای تو را بوسیده که آنقدر از نخل الفاط تو خرما چیده که یک رعیت زاده آخر میثم تمار شد گاه اسرار خدا در سینه یک نوکر است این مقامی از مقامات غلامش قنبر است که تمام روزها نقل لبش یا حیدر است هر کسی یک یا علی گفته است بی شک برتر است پیش آن شیخی که عمرش صرف استغفار شد...
رفت از کف من دار و ندارم چه کنم؟ گر اشک از این داغ نبارم چه کنم؟ نوشیده ام آب و شیر من جوشیده از غصه ی طفل شیرخوارم چه کنم؟ بر نیزه سر کوچک او را بستند این داغ کجای دل گذارم چه کنم؟ پیداست به نیزه ترک لب هایش از کودک خویش شرمسارم چه کنم؟ از آب نصیبی به گل من نرسید جز آه چه از جگر برآرم چه کنم ؟ بر نیزه سرش ، تنش کجا افتاده است؟ من مادرم و جان نسپارم چه کنم؟
شد مصحف عشقم آیه آیه؛ هیهات بی او ز غم پسر گلایه؛ هیهات در تابش خورشید تنش عریان بود دیگر پس از او رباب و سایه؛ هیهات
شهادت موسی ابن جعفر علیه السلام بیا رضا جان که تو را صدا زدم من با دست و پای بسته دست و پا زدم من ببین فلک چها آورده بر سرم ببین شدم سر تا به پا شبیه مادرم بیا ببین شدم سر تا به پا کبود تابوت برای من به غیر تخته در نبود ######## کاشکی یه مقدار به من وفا میکردن موقع سیلی دست وپام و وا میکردن رضای من بیا حال من و ببین ببین به مثل مادرم من خورده ام زمین من و در این قفس چه بی خبر زدند ولی میگن مادرم و چهل نفر زدند ######## دلم میخواد بیایی و پیشم بمونی بیای برایم روضه گودال بخونی به مثل جد خود بی سر نگشته ام مانند جد خود دیگه من برنگشته ام اگر که هر طرف خود رو کشونده ام ولی دیگه به زیر ده مرکب نمونده ام ######## دائم به یاد عمه و شام خرابم دائم به یاد عمه و بزم شرابم میگن تو کوچه ها کوچه واکرده اند میگن که ناموس من و تماشا کرده اند عمه به مجلس اغیار نرفته بود تمام عمرش بر سر بازار نرفته بود ######## حاج سید محسن حسینی ۲۵ رجب ۱۴۴۴ ه. ق ۱۴٠۱ ه. ش
   غزل مرثیه حضرت زینب سلام الله علیها اسیر کرده مرا گیسوی شکن شکنت هزار بار بمیرم به یاد هر محنت ز دست رفتم و دل از تو بر نمی دارم ندیده هیچ کسی عاشقی به مثل منت تو قبله هستی و من روم به قبله ام امشب بیا ببین که شده آب شمع انجمنت نفس به سینه من در شماره افتاده بروی سینه من هست کهنه پیرهنت گرفته پیرهنت بوی سم اسب حسین اگر که پیرهن این است وای بر بدنت مرا به کوچه و بازار خارجی خواندند اگر چه آیه قران شنیدن از دهنت هرآنکه بود به کوچه مرا تماشا کرد تمام حرمله ها بر رباب خندیدن که یاد کودک بی شیر بود شیرزنت چه صحنه ها که در آن سرزمین ندیدم من به پیش چشم من آتش زدند بر چمنت چه شد که در کف گودال کف زدند همه گمان کنم همه دیدند زیر و رو شدنت غروب بود سرت را بریدن و بردن بروی دامن من بود پاره های تنت ز گودتر شدن قتلگاه دانستم زیاد طول کشیده است دست و پا زدنت       حاج سید محسن حسینی رجب سال ۱۴۴۳ ه. ق ۱۴۰۰ ه. ش
ای آفتاب شهر مرا هم نگاه کن قدری بخند و کار مرا رو به راه کن در ظلمت گناه اسیر هوا شدم دور از خدا شدم به بلا مبتلا شدم یک گوشه ای نشسته ام از شرم سر به زیر ای نور چشم فاطمه دست مرا بگیر لیل الرغائب است مرا هم صدا کنید امشب برای گوشه نشینان دعا کنید ما که به غیر وصل، دعایی نداشتیم جز کربلا امید به جایی نداشتیم امشب اگر که عازم کرببلا شدید با مادری خمیده اگر هم نوا شدید... ما را صدا کنید به گودال قتلگاه تا جان فدا کنیم به آن شاه بی سپاه یک روضه خوان ز حضرت قاسم گرفته دم یک گوشه حاج اکبر ناظم گرفته دم ... (این کشته ی فتاده به هامون حسین توست) (این صید دست و پا زده در خون حسین توست)
بر مهدیِ دین، حضرت صاحب، صلوات بر حاضر از نگاه غایب، صلوات ما آرزوی صبح ظهورش داریم بر صاحب "لیلة الرغائب" صلوات
بسم الله العلی قسمتی از شعر یعنی ردیف و وزن و خیال شعر یعنی پلی برای وصال شعر یعنی توازُنی پر شور قالبی از صفا و صدق و شعور شعر خوب است پُر بَها باشد مِدْحَت آل مصطفی باشد شعر اگر شعر اهل بیت شود شاعرش دِعْبِل و کُمِیْت شود شعر اگر شعر اهل بیت شود تیرِ غیب است و "اِذْرَمَیْت" شود شعر اگر شعر اهل بیت شود بیت در بیت شاهْ بیت شود شعر اگر شعر اهل بیت شود بیتِ آن در بهشت، بیت شود شعر اگر بی علی بیان بشود حیفِ وقتی که صرف آن بشود مادری با وجاهت خورشید زهره ای با نجابت خورشید آمد از کوچه ی عفاف و حیا در حریم قداست خورشید دامن کعبه را گرفته و گفت: شده وقت ولادت خورشید تا درخشید و در میان آمد نام خورشید و صحبت خورشید... کعبه لرزید و دست و پا گم کرد از شکوه و جلالت خورشید وَ قدم زد به خانه ی معبود مادری با صلابت خورشید جبرئیل از بهشت آمد و گفت: خیر مقدم به حضرت خورشید بی خبر بود آسمان حتی چند روزی ز حالت خورشید تا سه روز آفتاب، در دل داشت آرزوی زیارت خورشید عاقبت لب گشود کعبه و گفت: ماجرای ولادت خورشید از حرم آمد آفتاب به دست مادر راست قامت خورشید سجده می کرد حق تعالی را دیده می شد عبادت خورشید قبله را سوی کعبه آورده است این سه روزه اقامت خورشید "اَفْلَحَ المُؤمِنون" قرائت کرد سال ها قبلِ بعثت خورشید یار و سردار و جان احمد اوست وصیِ برحقِ محمد اوست "سرّ مستور" جلوه گر شده است "رِقّ منشور" جلوه گر شده است دُرّ توحید از صدف آمد کاشف سِرّ "لَوْ کَشَف" آمد نورِ چشم و دلِ ابوطالب همه ی حاصل ابوطالب زاده ی بی نظیرِ بنت اسد پسرِ شیر و شیرِ بنت اسد اولین قاری "کتابُ الله" بابِ علمِ نبیّ و "بابُ الله" مادر دهر اعتراف کند مثل او "لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَد" هرکسی یاعلی مدد خوانده "قُلْ هُوَ الله" را اَحد خوانده نام حیدر به سینه حک باشد گفت احمد، علی مَحَک باشد با ولایِ امامتی معصوم راه ازچاه میشود معلوم اسم اعظم، دمِ شبانه ی اوست بَرخیا ریزه خوار خانه ی اوست او که معنا کند دلیری را نچشیده است طعمِ سیری را با نبی سعی در صفا کرده جانِ خود نذرِ مصطفی کرده ذوالفقار است ابروی اخمش جان به قربان آن نود زخمش آن زمانی که حضرت معبود "وَ اَلَسْتُ بِرَبِّکُم" فرمود همگی یک صدا بلی گفتیم صده و ده بار یاعلی گفتیم آرزویم بُوَد وصال علی نرود از سرم خیال علی کعبه و مروه و صفا و مقام در طواف اند طوف خال علی حق به معراج بُرد احمد را تا نشانش دهد کمال علی "اَسدُ الله" کارزار علی است شیر بنت اَسد حلال علی همدم آفتاب و همسر ماه وه از این بخت و خوش به حال علی بده آقا جواب سائل را که شده بر شما حواله علی "فاٰزَ کلبٌ لِحُبِّ کَهفیین" کیف اَشْقي لِحُبِّ آل علی امر شد "قُم" فقط علی برخواست در تکُلّم فقط علی برخواست سرِ دست نبی به خُمّ غدیر با تبسّم فقط علی برخواست از دلِ ظلمت جهالت ها مثل اَنجُم فقط علی برخواست بار اول فقط علی برخواست بار دوم فقط علی برخواست باز هم گفت مصطفی اما بار سوم فقط علی برخواست مثل شیری که زخمی جنگ است پر تلاطم فقط علی برخواست رَجَزی راکه عَبدِوَد میخواند به تهاجم فقط علی برخواست تا که خوابید گرد و خاک نبَرد آی مردم! فقط علی برخواست دَم شمشیر را به خون می سُفت اُمِّ سَمَّتْني حِیْدَرَه می گفت یاعلی ای امیر دوران ها! ای سرافرازی مسلمان ها در جهان کیست یاعلی جز تو! لایق "لٰافَتیٰ" و "مَن کُنتُ" من اسیر تهجّدت شده ام عبد ایّاکَ نَعبُدَت شده ام یاعلی من گدای دیرینم من یتیم و اسیر و مسکینم من کجا مِدْحَت امیر نفوس که "علیٌ بِذاتِه مَمْسوس"
بخوان به شیوه ی اهل دعا، دعای توسل که عقده وا کند از کار ما دعای توسل وسیله ای بطلب سیْر کن به عالم بالا بیا به درگه معبود با دعای توسل طبیب کوی شفا گفت: صبح و شب شده باشد دوای مردمِ درد آشنا دعای توسل اگر یتیم و اسیری، اگر که زار و فقیری بخوان به خانه ی آل عبا دعای توسل به بال زمزمه و اشک می بَرد دل ما را مدینه و نجف و کربلا دعای توسل پس از بقیع، به شوق زیارتی، دل ما را بَرد به تربت خیرالنسا دعای توسل چه ابتدای قشنگی چه انتهای عزیزی صفا گرفته از این نام ها دعای توسل به نام ختم رسل میشود شروع و پذیرد به نام مهدی او انتها دعای توسل بخوان به شوق ظهور و بخوان به شوق اجابت در آستانه ی قدس رضا دعای توسل
علیهاالسلام 🔹اگر زینب نبود...🔹 سِرّ نى در نینوا مى‏‌ماند اگر زینب نبود کربلا، در کربلا مى‏‌ماند اگر زینب نبود چهرۀ سرخ حقیقت بعد از آن طوفان رنگ پشت ابرى از ریا، مى‌‏ماند اگر زینب نبود چشمۀ فریاد مظلومیتِ لب‌تشنگان در کویر تَفته جا مى‌‏ماند، اگر زینب نبود... ذوالجناح دادخواهى، بى‌سوار و بى‌لگام در بیابان‏‌ها رها مى‌‏ماند، اگر زینب نبود
علیهاالسلام 🔹شکوه صدا...🔹 موج صدا دریایی از شور و تلاطم بود موجی که پیش او حضور صخره‌ها گم بود با پتک فریادش دل دیوار‌ها می‌ریخت از هیبت او زَهرۀ دربار‌ها می‌ریخت هر چند دست این صدا در پای زنجیر است برق صدا بُرّنده‌تر از رعد شمشیر است این آخرین تیر است از چله رها می‌کرد بُرد صدای زن جهان را بی‌صدا می‌کرد آری زنی در جمع نامردی به تنهایی شد حاصلِ جمعِ شگفتی و شکیبایی با منطقی چون خطبه‌های حیدری، مُتقَن مردانگی‌ها را به چالش می‌کشید این زن تیغ صدا را بر سرِ تزویر و زر می‌زد آن‌ گونه که نبض خلیفه تندتر می‌زد تا می‌چکد از تیغ‌ها خون گرامی‌ها باید بلرزد پایه‌های کاخ شامی‌ها :: من خواهر اویم که می‌فرمود بی‌پروا شمشیرهای تشنه دریابید خونم را هر قدر راز کربلا پوشیدنی‌تر شد «کرب»و«بلا» در دیدگانم دیدنی‌تر شد ای شامِ عشرت! شهرِ در شک‌ها فرورفته دلخوش به اسلامی سراسر رنگ و رو رفته ای چشم‌های کور! ما عین‌الیقین هستیم ما آیه‌های محکم حبل‌المتین هستیم بین سفیدی و سیاهی، رنگ نیرنگ است پیراهن ایمانتان خاکستری رنگ است خوش پیش چشم دِرهم و دینار رقصیدید سرمست دنیا از می تزویر نوشیدید چشم و چراغ راهتان تنها هوس‌ها بود پیشانی پر پینهٔ شمر و شبث‌ها بود.. این آخرین تیر است از چله رها می‌کرد بُرد صدای زن، جهان را بی‌صدا می‌کرد عشق علی و وادی بی‌معرفت! هرگز دنیا به کام تشنگان آخرت! هرگز.. تا قرنِ غیبت پیش خواهد رفت پای ما تسخیر خواهد کرد عالم را صدای ما سمت هدایت می‌رود کشتی عاشورا با موج «بسم اللّٰه مَجرا‌ها و مُرساها»
علیهاالسلام 🔹دو عالم اسیر اوست🔹 با دستِ بسته است ولی دست‌بسته نیست زینب سرش شكسته ولی سرشكسته نیست هرچند سر به‌ زیر... ولی سرفراز بود زینب قیام كرده چون از پا نشسته نیست زینب اسیر نیست، دو عالم اسیر اوست او را اسیر قافله خواندن خجسته نیست رنج سفر، خطر، غم بازار، چشم شوم داغ سه‌ ساله دیده ولی باز خسته نیست حتی اگر به صورت او سنگ می‌خورد او زینب است، معجرش از هم گسسته نیست
🔹مردان روزگار🔹 به رغم سیلی امواج، صخره‌وار بایست در این مقابله چون کوه استوار بایست! خلاف گوشه‌نشینان و عافیت‌طلبان تو در میانۀ میدان کارزار بایست! نه مثل قایق فرسوده‌ای کناره بگیر نه مثل طفل هراسیده‌ای کنار بایست! در این زمانۀ‌ بدنام ناجوانمردی به نام نامی مردان روزگار بایست! بس است این‌که به آه و به ناله در همه عمر به انتظار «نشستی»، به انتظار «بایست»!
زبان حال حضرت زینب(س) مرا در قتله گاهت پیر کردند اسیرم در غل و زنجیر کردند خودت دیدی که ناموس خدا را سربازارشان تحقیر کردند ابوذر رئیس میرزایی
زبان حال حضرت زینب کبری(س) از دیدن رویش مرا تحریم کردند پیراهنش را بین خود تقسیم کردند عشق مرا با خنجر کندی گرفتند یک پیکر بی سر به من تقدیم کردند ابوذر رئیس میرزایی
یاحضرت زینب(س) دوبیتی صلواتی آن جلیله که هست خیر بنات فاطمی خصلت و علی مرآت می فرستم به نام ابجد او شصت و نه بار زینبی صلوات ابوذر رییس میرزایی
یاعلی برشیرخداحضرت حیدرصلوات برلحم ودم ونفس پیمبرصلوات درروز ولادتش نجف میخواهی بفرست به زهرای مطهرصلوات ابوذررییس میرزایی(بهار)
یاعلی مدد عشق و محبت علوی در سرشت ماست مردن به راه ورسم علی سرنوشت ماست دنیا بدون ساقی کوثر جهنم است ایوان طلای حضرت حیدر بهشت ماست ابوذر رییس میرزایی (بهار)