#حضرت_حر_علیه_السلام
#شب_چهارم_محرم
#محرم
#غزل
تا نگاهت کرد، یک دل نه! که صد دل باختی
گرچه بستی راه را؛ مغرور گرچه تاختی
حرمتِ زهرا(س) برایت بود سنگین آنچنان
قیمتی کردی خودت را؛ جان و دل پرداختی
از سیاهی ها به سمت نورِ مطلق آمدی
کفش هایت را به دور گردنت انداختی
آمدی جبران کنی هر اشتباهِ رفته را
حر شدی و با ادب کارِ خودت را ساختی
گفت "إرفَع رأسَکَ" فوراً حسین بن علی(ع)
حیف از عمری که اربابِ مرا نشناختی
سر بریدی لحظهٔ توبه؛ یزیدِ نفْس را
اینچنین بین شهیدان رفته؛ سر افراختی
شد میانِ خاک و خون عاقبتَت ختم ِ به خیر
آمد آقایی که بر آقایی اش دل باختی!
#مرضیه_عاطفی
#یا_حضرت_رقیه_سلاماللهعلیها
آن شب که سرت خیال برگشتن داشت
انگار که در مسیر خود رهزن داشت
آغوش رقیه ات چه چیزی کم از
آغوش تنور خانه دشمن داشت
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#محسن_غلامحسینی
#فرزندان_حضرت_زینب_س_شهادت
با جان و دل آورده اگر آوردهست
خورشید دو تا قرص قمر آوردهست
این دختر زهراست که حیدر شده است
در معرکه شمشیر دو سر آوردهست
#سیدحمیدرضا_برقعی
#جناب_جون_ع
میون خاک و خون بعد از قیامش
سلامی داد، قربان سلامش
گرفت آخر سرِ جون و به دامن
فدای روسفیدی غلامش
#مسعود_یوسف_پور
#اصحاب_امام_حسین_ع
با عزت و احترام گفتند: حسین
مردان همه یککلام گفتند: حسین
روزی که تمام دشت گفتند: یزید
«هفتاد و دو بامرام» گفتند: حسین
#احمد_علوی
#مناجات_با_خدا
#اصحاب_امام_حسین_ع
#جناب_حر_بن_یزید_ریاحی_ع
یارب تو جدا ز دست غیرم فرما
مجذوب حسین چون زهیرم فرما
در بند گناهم و اسیر نفسم
حُرّم کن و عاقبت به خیرم فرما
#میثم_مؤمنی_نژاد
#جناب_حر_بن_یزید_ریاحی_ع
#اصحاب_امام_حسین_ع
یه دنیا روضه پشت اون صدا بود
یه بغضی تو تموم واژهها بود
"عزادارت شه مادر"، حُر نفهمید
که نفرین کرد مولا یا دعا بود!
#مسعود_یوسف_پور
#جناب_حر_بن_یزید_ریاحی_ع
#اخلاقی_و_اندرز
خواهی که به اوجِ ناز، سِیرَت بدهند
جا در دل آشنا و غیرت بدهند
حُر باش و رهِ توبه بگیر و برگرد...
تا نامهی عاقبت به خیرت بدهند
#محمدجواد_غفورزاده
#مناجات_با_خدا
#امام_حسین_ع_مناجات
#جناب_حر_بن_یزید_ریاحی_ع
اي آنكه نظر به نيمهی پُر داري
يك سنگ، ميانِ اينهمه دُر داري
ناخالصیام را به عنايت بردار!
آنگونه عنايتي كه با حُر داري
#عارفه_دهقانی
#سوارِگمشده
#حضرت_حر
سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی
من آمدم که تو را با سپاه و تیغ بگیرم
مرا به تیر نگاهی تو بیسپاه گرفتی
چگونه آب نگردم؟ که دست یخزدهام را
دویدی و نرسیده به خیمهگاه گرفتی!
چنان به سینه فشردی مرا که جز تو اگر بود
حسین فاطمه! میگفتم اشتباه گرفتی
شنیدهام که تو نوحی! نه، مهربانتر از اویی
که حُرِّ بد شده را هم تو در پناه گرفتی
نشاندهای به لبانت، چنان تبسم گرمی
که از دلِ نگرانم مجال آه گرفتی
چه کردهام، که سرم را گرفتهای تو به دامن؟
چه شد که دست مرا از میان راه گرفتی؟
به روی من تو چنان عاشقانه دست کشیدی
که شرم را هم از این صورت سیاه گرفتی
#قاسم_صرافان
#امام_حسن علیهالسلام
#حضرت_عبدالله علیهالسلام
#مثنوی
🔹عطر حسن🔹
برادر تشت خون را لالهباران کرد، یادم هست
و بغض خویش را در سرفه پنهان کرد، یادم هست
صدا زد: رفتم اما با تو در هر حال خواهم بود
برادر! با تو تا هنگامۀ گودال خواهم بود
برادر پای حرفش ماند و با من در سفر آمد
برادر پا به پایم با همان خونِ جگر آمد
برادر آنکه شمشیرش خرافات جمل را کشت
شکوهش جبت و طاغوت جهان، لات و هبل را کشت
سخن فرمود با لبهای قاسم، مرگ شیرین شد
و ثاراللّهیام با خون عبداللّه رنگین شد
درون مقتل اینک لطف خود را بیشتر کرده
برایم دست خود را سایۀ سر نه، سپر کرده
بیا خواهر، ببین خون جگر بر خونم افزوده
شکست آن شیشۀ عطری که لبریز از حسن بوده
شمیمِ عطر او را در مشامم از ازل دارم
به عبداللّهِ آغوشم، حسن را در بغل دارم
عجب پیراهنی از دست خواهد رفت در بازار
که از بوی حسین آکنده، از عطر حسن سرشار
یکی شد پیکرم با او، تو هم این را روایت کن
شباب اهل جنّت را بیا با هم زیارت کن
تو هم مانند من دور از وطن هستی، بیا خواهر
اگر دلتنگ آغوش حسن هستی، بیا خواهر
شبیه کودکیهامان بساط گریه برپا کن
بیا یک بار دیگر چادرت را خیمۀ ما کن
بیا خواهر، بیا این حنجر کوچک سخن دارد
گلوی سرخِ عبداللّه آهنگ حسن دارد
بیا خواهر که دارد از گلویش این دم آخر
صدای روضه میآید، صدای روضۀ مادر
#سیدحمیدرضا_برقعی
#حضرت_عبدالله علیهالسلام
#رباعی
🔹رزم عبدالله🔹
در عشق، بنای نیکنامی دارند
جسماند که یک جان گرامی دارند
در مقتل گودال، یکی باز دوید...
این جانبهکفان مگر تمامی دارند
فهمید که لحظه، لحظهای جانکاه است
در معرکه دید فرصتش کوتاه است
گودال که ختم ماجرا نیست، ببین
این تازه شروع رزم عبدالله است
میخواست چو قاسم بشود فرجامش
از خیمه دوید جان ناآرامش
در معرکه دست او قلم شد امّا
نگذاشت که از قلم بیفتد نامش
#عباس_همتی
#حضرت_عبدالله علیهالسلام
#غزل
🔹برخیز!🔹
وقتی عدو به روی تو شمشیر میکشد
از درد تو تمام تنم تیر میکشد
طاقت ندارم این همه تنها ببینمت
وقتی که چلّه چلّه کمان تیر میکشد
این بغضِ جانستان که تو بیکسترین شدی
پای مرا به بازی تقدیر میکشد
ای قاری همیشهٔ قرآن آسمان
کار تو جزء جزء به تفسیر میکشد
اینکه زِ هر طرف نفست را گرفتهاند
آن کوچه را به مسلخ تصویر میکشد
برخیز! ای امام نماز فرشتهها
لشکر برای قتل تو تکبیر میکشد
#حامد_اهور
#حضرت_عبدالله علیهالسلام
#غزل
🔹شوق شهادت🔹
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
داغ گلویش تازه شد از قحطی آب
وقتی به خنجر داد زخم حنجرش را...
با رود جاری کرد در دشتی عطشناک
آن دستهای کوچک و نامآورش را
تا لحظهای دیگر عمویش زنده باشد
انداخت بر وی، کودکانه پیکرش را
با کاروان، بعد از غروب سرخ خورشید
بر نیزه میبردند در غربت سرش را!
#حیدر_منصوری
#حضرت_عبدالله علیهالسلام
#غزل
🔹بوی گل🔹
چون باد در حرارت دشت و دمن دوید
چون بوی گل بلند شد و در چمن دوید
وارونه است شیوۀ صحرای ابتلا
رو به شکارگاه، غزال ختن دوید
میخواست ایستاده نسوزد شبیه شمع
خورشیدوار با همۀ سوختن دوید
مردان، زره به قامت مردانه بستهاند
این نوجنونِ کیست که با پیرهن دوید؟
با اشتیاق رفت به آغوش قتلگاه
غربتکشیده بود و به سوی وطن دوید
تیغ برهنه منتظر دستبوسیاش
با سر به پایبوس تن بیکفن دوید
آغشته شد به خون خدا خون پاک او
وانگاه در رگان عقیق یمن دوید
یا رب چه رفت بر سر عبداللَه و حسین؟
زینب نشست، فاطمه آمد، حسن دوید
#هادی_جانفدا
#حضرت_عبدالله علیهالسلام
#غزل
🔹فاصلهها🔹
گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
از چه در خیمه بماند اگر او میداند
چشم در راه غزالان حرم آبلههاست؟
آفتاب است که از زین به زمین افتادهست!
شیهۀ اسب یقیناً خبر از زلزلههاست
نه که هنگام نماز است، عمو در سجدهست
نکند وقت به پا داشتن نافلههاست؟
این طرف محفل پر اشکترین زمزمههاست
آن طرف مجلس پر شورترین هلهلههاست
به یتیمی ز نوک تیر، محبّت کردن
جلوۀ بارزی از خُلق خوش حرملههاست!
خواستند آینۀ باغ شقایق باشد
سینهای که پر آواز پر چلچلههاست
#جواد_محمدزمانی
#حضرت_عبدالله علیهالسلام
#مثنوی
🔹بلاگردان🔹
آمدم تا جان کنم قربان تو
پیش تو گردم بلاگردان تو
در حرم دیدم که تنها ماندهام
همرهان رفتند و من جا ماندهام
رفتی و دیدم دل از کف دادهام
خوش به دام عقل و عشق افتادهام
عقل آن سو، عشق این سو میکشانْد
از دو سو، این میکشانْد، آن مینشانْد
عقل گفتا: صبر کن، طفلی هنوز
عشق گفتا: کن شتاب و خود بسوز
عقل گفتا: هست یک صحرا عدو
عشق گفتا: یکتنه مانده عمو
عقل گفتا: روی کن سوی حرم
عشق گفتا: هان! نیُفتی از قلم
عقل گفتا: پای تو باشد به گِل
عشق گفت: از عاشقان باشی خجل
عقل گفتا: نی زمان مستی است
عشق گفتا: موسم بیدستی است..
راهیام چون دید، عقل از پا نشست
عشق، دست عقل را از پشت بست..
::
خاطر افسردهام را شاد کن
طائر روح از قفس آزاد کن
هم دهد آغوش تو بوی پدر
هم بُوَد روی تو چون روی پدر
بین ز عشقت سینۀ آکندهام
در برِ قاسم مکن شرمندهام
من نخواهم تا به گردت پر زنم
آمدم، آتش به جان یکسر زنم
دوست دارم در رهت بیسر شوم
آنقَدَر سوزم که خاکستر شوم..
مُهر زن، بر برگۀ جانبازیام
وای من! گر از قلم اندازیام
هست، بعد از نیستی، هستی من
شاهد عشق تو، بیدستی من..
گو شود دست من از پیکر جدا
کی کنم دامان عشقت را رها؟
#علی_انسانی
#حضرت_عبدالله علیهالسلام
#قصیده
🔹گل یاسِ حسن🔹
روح والای عبادت به ظهور آمده بود
یا که عبداللَه در جبههٔ نور آمده بود؟
کربلا بود تماشاگر ماهی کز مهر
یازده لیلهٔ قدرش به حضور آمده بود
یازده برگ، گل یاسِ حسن بیش نداشت
که به گلزار شهادت به ظهور آمده بود
یوسف دیگری از آل علی، کز رخ او
چشم یعقوب زمان باز به نور آمده بود
باغبان در ورق چهرهٔ گرمازدهاش
گلشن حُسن حَسن را به مرور آمده بود
صورتش صفحهٔ برجستهٔ قرآن کریم
صحبتش ناسخ تورات و زبور آمده بود
بیکلاه و کمر از خیمه چو قاسم بشتافت
بسکه از تاب تجلّی به سرور آمده بود
قتلگه طور و حسین بن علی، چون موسی
به تماشای کلیم اللَه و طور آمده بود
به طواف حرم عشق ز آغوش حرم
دل ز جان شُسته به شیدایی و شور آمده بود
عجب از این همه مستی چو برادر را دید
که چهها بر سرش از سمِّ ستور آمده بود
طفل نوخاسته برخاسته از جان و جهان
آسمان زین همه غیرت به غرور آمده بود
بر دل و پهلوی این عاشق و معشوق، دریغ
نیزه و تیر ز نزدیک و ز دور آمده بود
دست شد قطع ولی دل ز عمو، قطع نکرد
طفل این طایفه یا رب چه صبور آمده بود
گرچه لبتشنه به دامان امامت جان داد
بر سرش فاطمه با ماء طهور آمده بود...
#سیدرضا_مؤید
#شعر_عاشورایی
#امام_حسین علیهالسلام
#غزل
🔹زندۀ جاویدان🔹
کشتۀ تیغ غمت زندۀ جاویدان است
غرقۀ بحر ولا را چه غم از طوفان است؟
زنده شد هر که به شمشیر غمت گشت شهید
چون شهید غم تو زندۀ جاویدان است..
از دمی، زنده دو صد عیسی جانبخش کند
آن شهیدی که به کوی تو به خون غلتان است
هیچ دردی نکند درد دل خلق علاج
غیر درد تو که بر درد همه درمان است
تا تو جُستی ز دم تیغ، حیات ابدی
تا ابد خضر در این مرحله سرگردان است
ما تهی از تو دل خویش ندانیم، شها
دل ما مدفن آن جسم سراپا جان است
تشنه کشتند تو را در لب شط، غافل از آنک
در هر انگشت تو صد آب بقا پنهان است
سوخت از سوز عطش تا لبت ای چشمۀ خضر
دل هر ذرّهای از تشنگیات سوزان است
#مرتضی_طائی_شمیرانی
آن لاله که عشق و خون بهارش بودند
گلهای مدینه داغدارش بودند
آنروز که جای مجتبی خالی بود
در کربوبلا دو یادگارش بودند
#سیدرضا_مؤید
#امام_عصر علیهالسلام
#انتظار_و_عاشورا
#غزل
🔹روضۀ آه🔹
شب بیقرار در پی صبح نگاه توست
چشم تمام عالم و آدم به راه تو است
ای آنکه صبح میدمد از چشمهای تو
خورشید وقت آمدنت در سپاه توست
امشب دو قطره روضه بخوان با نگاه خود
امشب که ماه گریهکن خیمهگاه توست
از قتلگاه و مرگ گلی غرق خون بگو
آیینهایم، روضه بخوان، روضه آه توست
آری برای طفل حسن شعلهور شدهست
این شعلههای اشک که بین نگاه توست
#علی_گلی_حسینآبادی
#امام_عصر علیهالسلام
#انتظار_و_عاشورا
#غزل
🔹بوی اجابت🔹
بوی ظهور میرسد از کوچههای ما
نزدیکتر شده به اجابت دعای ما
دیگر دو بال آرزوی ما شکسته است
از انتظار پر شده حال و هوای ما
این هفته هم سهشنبه شب جمکران گذشت
پاسخ نداشت این همه آقا بیای ما...
دیگر به آخر خط دوری رسیدهایم
ای انتهای غیبت تو ابتدای ما
این پنج روزه نوبت ما، کاش با تو بود
بر روی ردّ پای تو میبود پای ما
یک جمعه گریههای تو را درک میکنیم
عجّل، امام منتقم کربلای ما
#علی_ناظمی
#شعر_عاشورایی
#امام_حسین علیهالسلام
#غزل
🔹آرزوی ما🔹
در راه دوست کشته شدن آرزوی ماست
دشمن اگرچه تشنه به خون گلوی ماست
گردیم دور یار چو پروانه دور شمع
چون سوختن در آتش عشق آرزوی ماست
از جان گذشتهایم و به جانان رسیدهایم
در راه وصل، این تن خاکی عدوی ماست
خاموش گشتهایم و فراموش کی شویم
بس اینقدر که در همهجا گفتگوی ماست
ما را طواف کعبه بهجز دور یار نیست
کز هر طرف رویم خدا روبهروی ماست..
📝 #مهدی_بهاءالدین
لب تشنه ای!
می خواستم بزرگ شوی محشری شوی
تا چند سالِ بعد علی اکبری شوی
می خواستم که قد بکشی مثل دیگران
شاید عصای پیریِ یک مادری شوی
لحظه به لحظه رنگ تو تغییر می کند
چیزی نمانده است که نیلوفری شوی
مثل دو تکه چوب لبت را به هم نزن
اسبابِ خجلتم جلویِ دیگری شوی
این مادری من که به دردت نمی خورد
تو حاضری علی که تاج سری شوی؟!
علی اکبر لطیفیان
#حضرت_زینب_کبری_سلاماللهعلیها
#ترکیببند
#جواد_هاشمی_تربت
(۱)
دوست دارم که ترک لاف کنم
خلوتی رفته، اعتکاف کنم
تا شوم مُحرم حریم دمشق
کعبهی عشق را طواف کنم
سخن از کاف و ها و یا گویم
صحبت از عین و شین و قاف کنم
حرف از معنی حجاب زنم
یاد از بانوی عفاف کنم
اوّلین حرف و آخرین مطلب
السّلام علیکِ یا زینب!
(۲)
السّلام ای ملیکة الدّنیا!
السّلام ای شفیعة العقبا!
السّلام ای نبیرهی یاسین!
السّلام ای نتیجهی طاها!
السّلام ای سلالة الحیدر!
السّلام ای سلیلة الزّهرا!
السّلام ای حسن ز پا تا سر!
السّلام ای حسین سر تا پا!
بردی ای نور عین و عین نور!
تو از این پنج نور، فیض حضور
(۳)
ای تو ناموس قادر متعال!
مایهی افتخار احمد و آل
فاطمه عصمت و علی خصلت
مجتبی سیرت و حسین کمال
ای حریم تو احسن المأمن!
وی مدیح تو افضل الاعمال!
دم ز تو میزنیم در همه دم
یاد تو میکنیم در همه حال
ای که یادت نمیرود از یاد!
پدر و مادرم فدای تو باد!
(۴)
فاطمه زاده و علی حسبی
علوی ذات و فاطمی نسبی
کرمت شامل رجال و نسا
حرمت مستجار شیخ و صبی
ای ملقّب به زین اب! زینب!
تو سزاوار اینچنین لقبی
زینبت خوانده است گر چه خدا
به خدا زِین جدّ و امّ و ابی
ای تو آیینهی صفات حق!
عفّت تام، عصمت مطلق
(۵)
خطبههایت مبلّغ مکتب
گریههایت مروّج مذهب
از تو باید سرود در هر روز
بر تو باید گریست در هر شب
چه بگویم که در رسالهی عشق
عشق فتوا دهد بر این مطلب:
با ادب با وضو بباید برد
نام عُلیا مخدرّه زینب
وه! که نامت به وحی، تمثیل ست
زآن که نامآور تو جبریل ست
(۶)
ای خداوند عشق! یا زینب!
عبد در بند عشق یا زینب!
زیر و رو کردهایم کون و مکان
نیست مانند عشق، یا زینب!
عشق اگر عشق توست ما همهایم
آرزومند عشق، یا زینب!
کیستی؟ ای به عشق سنگ محک!
عشق را با تو هست حقّ نمک
(۷)
عقل، مجنون توست سیّدتی!
عشق، مفتون توست سیّدتی!
ماندگار است تا ابد اسلام
لیک مدیون توست سیّدتی!
حج و صوم و صلوة وخمس و زکات
همه مرهون توست سیّدتی!
نه فقط کربلا و کوفه و شام
کعبه ممنون توست سیّدتی!
همه هستیّ خود فدا کردی
دِین خود را به دین ادا کردی
(۸)
محو صبر تو حضرت ایّوب
مات اشک تو یوسف و یعقوب
یاد تو در ضمیر جان محفوظ
نام تو در کتاب دل مکتوب
گَرد و خاک حریم پاک تو را
حور با گیسویش کند جاروب
تویی آن کس که بس مصیبت دید
شد به امّ المصائبی منسوب
چه مصائب؟ که سخت پیرت کرد
بلکه از عمر خویش سیرت کرد
(۹)
آن که از بار غم خمیده تویی
داغ بر روی داغ دیده تویی
آن که هم بوده مادر دو شهید
هم شده مادرش شهیده تویی
آن که از خیمهگاه تا گودال
همهی راه را دویده تویی
آن که فریاد واحسینایش
از زمین بر فلک رسیده تویی
تویی آن زن که رفت مردانه
کوفه، زندان و شام، ویرانه
(۱۰)
تویی آن بانویی که فاضله بود
بری از نقص بود و کامله بود
تویی آن بانویی که در دل شب
گرم راز و نیاز و نافله بود
تویی آن بانویی که بر لب او
نه گلایه نه شِکوه نه گله بود
تویی آن بانویی که چل منزل
در اسیری امیر قافله بود
راه را با حسین کردی طی
تو به محمل، حسین بر سر نی
(۱۱)
چون که میرفتی، ای علیرفتار!
به سوی قبر احمد مختار
تا حریم رسول اکرم بود،
پیشگام تو حیدر کرّار
هم حسن همرهت بُدی ز یمین
هم حسین از پیات شدی ز یسار
تو کجا روی ناقهی عریان؟
تو کجا بین کوچه و بازار؟
خاطر عاطر تو آزردند
بزم نامحرمان تو را بردند
(۱۲)
ای مهین جلوهی دلارایی!
وی بهین اسوهی شکیبایی!
ما همه ذرّه و تو خورشیدی
ما همه قطره و تو دریایی
ای وجودت مطاف درد و غم
در لقب کعبة الرّزایایی
آن همه داغ دیدی و گفتی
من ندیدم به غیر زیبایی
همه مبهوت و مات بینش تو
آفرینها بر آفرینش تو
(۱۳)
گر شود صبر با تو رو در رو
پیش پای تو میزند زانو
صابران را تو برترین اسوه
شاکران را تو بهترین الگو
درد جان را محبتت درمان
زخم دل را ولایتت دارو
ما فقیر تو و تو مستغنی
ما گدای تو و تو شهبانو
هر چه هستیم خوب یا که بدیم
چنگ بر تار چادر تو زدیم
(۱۴)
من کجا مدح دخت دخت رسول؟
نازپروردهی علیّ و بتول
ای عقیله میان هاشمیان!
عاجز از درک تو تمام عقول
تا بیایم به آستانبوسی
کی به من میدهی تو اذن دخول؟
به سر آمد مدیحه و پایش
بزن از راه مهر، مُهر قبول
"تربتم" لیک کمترم از خاک
باد ارواح العالمین فداک!
#جوانان_حضرت_زینب_علیهاالسلام
#مجید_تال
زینب آورد امانتی ها را
سربه زیر و خجالتی ها را
سینه زن های اکبر و اصغر
اولین بچه هیئتی ها را
تا مشخص شود عیار خودش
می فرستاد قیمتی ها را
دولت دختر علی می برد
آبروی حکومتی ها را
روی پا نیزه ها بلند شدند
تا ببینند غیرتی ها را
دور می شد دو رد پا از هم
در پی آن ، دو تا صدا از هم
از همان دور بوسه می گیرند
جای بابا دوتا دوتا از هم
تا بسازند کربلا باهم
تا بگیرند کربلا از هم
با رجز های حیدری این دو
جان گرفتند بارها از هم
دورشان جمع می شود لشکر
کم کنی هر کدام را از هم
تیغ ها عاقبت یکی گشتند
تا شدند این دوتا جدا از هم
عاقبت داغ روزگار شدند
دو غزال حرم شکار شدند
سر هر یک به یک طرف افتاد
تا که معنای ذوالفقار شدند
تا که این دو علی علی گفتند
همه ی دشت نیزه دار شدند
دانه دانه به خاک افتادند
سیب بودند پس انار شدند
تیغ ها چون شدند دست به کار
چکمه ها نیز پا به کار شدند
ساعتی بعد با سری خونین
بر سر نیزه ها سوار شدند
#جوانان_حضرت_زینب_علیهاالسلام
خوب می دانند اینجا از کسی سر نیستند
چشم در راه محبت های مادر نیستند
سخت شرمنده ست زینب از حسین خویش که
با علی ها هدیه های او برابر نیستند
وقت تزیین کردنِ عون و محمد با زره
از صمیم قلب خوشحال است دختر نیستند
مادری در خیمه اش می داد دلداری به خویش
بچه های من که رعناتر از اکبر نیستند
بچه های من اگر لب تشنه هم جان می دهند
هر دوتا هم تشنه تر از حلق اصغر نیستند
تا فقط خواهر شود در کربلا این بار گفت
بچه های من خدا را شکر دیگر نیستند
#مهدی_رحیمی_زمستان
#جوانان_حضرت_زینب_علیهاالسلام
#غزل
مادر نشسته سیر تماشایشان کند
هنگام رفتن است، مهیّایشان کند
عون است یا محمّد؟ فرقی نمیکند
در اشکهای بدرقه پیدایشان کند
این سهم زینب است، دو طوفان، دو گردباد
لبتشنهاند، راهی دریایشان کند
او یک زن است و عاطفه دارد، عجیب نیست
سیرابِ بوسه قامت رعنایشان کند
آنها پر از حرارت لبّیک گفتناند
باید سفر به خلوت شیدایشان کند..
بر شانه میزند که: برو، سهم کوچکیست
باید نثار غربت مولایشان کند
#پروانه_نجاتی
#جوانان_حضرت_زینب_علیهاالسلام
#قصیده
دو خورشید جهانآرا، دو قرص ماه، دو اختر
دو آزاده، دو دلداده، دو رزمنده، دو همسنگر...
دو یاس ارغوانی نه، بگو دو آیۀ قرآن...
گرفته چون دو قرآن دخت زهرا هر دو را در بر
به سر شور و به رخ اشک و به کف تیغ و به دل آتش
به سیرت، سیرتِ قاسم، به صورت، صورتِ اکبر...
گرفته دستشان را برده با خود زینب کبری
که قربانی کند در مقدم ثار الله اکبر
بگفت ای جان جان، جان دو فرزندم به قربانت
تو ابراهیمی و اینان دو اسماعیل ای سرور!
دو اسماعیل نه، دو ذبح کوچک، نه دو قربانی
قبول درگهت کن منتی بگذار بر خواهر...
سفارش کرده عبدالله جعفر بر من ای مولا
که این دو شاخۀ گل را کنم در مقدمت پرپر
به اذن یوسف زهرا دو ماه زینب کبری
درخشیدند در میدان چو خورشید فلکگستر
فلک در آتش غیرت، ملک در وادی حیرت
که رو آورده در میدان دو حیدر یا دو پیغمبر!
یکی میگفت دو خورشید از گردون شده نازل
یکی گفتا دو مه تابیده یا دو آسمان اختر...
خروشیدند همچون شیر با شمشیر یک لحظه
دو حیدر حملهور گشتند بر دریایی از لشکر
تو گفتی در اُحد تابیده دو بدر جهانآرا
و یا دو حیدر کرار رو آورده در خیبر...
به خاک افتاد جسم پاکشان ناگاه چون قرآن
دریغا ماند زیر دست و پا دو سورۀ کوثر
چو بشنید از حرم فریادشان را یوسف زهرا
به سرعت آمد و بگرفت همچون جانشان در بر...
چو دید از قتلگه آرند آن دو سرو خونین را
درون خیمه زینب گشت پنهان با دو چشم تر
نهان شد در حرم کو را نبیند یوسف زهرا
مبادا چشم حق گردد خجل ز آن مهربان مادر...
#غلامرضا_سازگار
.
#شب_سوم_محرم
خرابه و ناله های سه ساله
----------
دارد آوای دگر دختری بهر پدر
ناله دارد ز جگر دختری بهر پدر
دیده اش مانده به ره تا دمد باز چو مَه
ریزدش اشکِ بَصر دختری بهر پدر
گشته ویرانه سرا همچنان کرب و بلا
دوخته چشم به دَر دختری بهر پدر
دارد او قامت خم در وجودش همه غم
در دلش شور و شرر دختری بهر پدر
ارغوان روی مهش لاله گون شد نگهش
باشدش دیده ی تر دختری بهر پدر
در غم هجر پدر داغ دارد به جگر
می کند ناله اگر دختری بهر پدر
تاوَلش بر کف پا سینه اش غرقِ بلا
در دلش رنج سفر ، دختری بهر پدر
بگذرد در غم و آه دیده ی ماه گواه
هر شبش تا به سحر دختری بهر پدر
بنویسید کنون نخل افتاده به خون
دارد از ناله ثمر دختری بهر پدر
«یاسر» اکنون به سفر دارد از داغ پدر
دیده لبریز گهر دختری بهر پدر
**
محمود تاری «یاسر»