eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
یا اباعبدالله الحسین(ع) در حق ما چقدر درعالم جفا شده مکر سقیفه معرکه ی کربلا شده "این کشته ی فتاده به هامون حسین توست" این صید دست وپازده در خون رها شده آن پیکری که جان نبی بود اینچنین مهمان سنگ و نیزه و تیر و عصا شده روز دوشنبه کشته شدی بین کوچه ها ازآن به بعد دشمن ما بی حیا شده دشمن چه کرده با بدنت ای بردارم انگار استخوان تنت جابه جا شده رگ های گردن تو چرا نامرتب است مذبوح من چگونه سر تو جداشده عباس را بگو که بیا غیرت حرم پای حرامیان به سوی خیمه وا شده هرکس غنیمتی ز تنت برده ای غریب سهم تو هم زجنگ فقط بوریا شده ابوذر رئیس میرزایی(بهار)
غزل مرثیه نوشته... سنگین بی کفن (س) مقتل نوشته است تو را بی هوا زدند سنگی به بوسه گاه نبی ازجفا زدند آه از دقایقی که جوانان  برابر چشم ترت ،به لجه ی خون دست و پا زدند مقتل نوشته خواهرتو دیده روی تل درقتله گاه راس تورا ازقفا زدند مقتل نوشته عده ای ازپیرمردها از روی بغض بر بدنت با عصا زدند گیرم قرار بود سرت را جدا کنند پس نیزه را میان گلویت چرا زدند آن ده نفر که بر تن تو اسب تاختند آتش به قلب حضرت خیرالنساء زدند مقتل نوشته روبه روی چشم خواهرت هجده سربریده برآن نیزه ها زدند پربود قلبشان همه ازبغض مرتضی آنان که چوب برلب خون خدا زدند انگار آسمان سر زینب خراب شد تا دختر تو را به کنیزی صدا زدند ابوذر رییس میرزایی(بهار)
زبان حال حضرت زینب کبری(س) از دیدن رویش مرا تحریم کردند پیراهنش را بین خود تقسیم کردند عشق مرا با خنجر کندی گرفتند یک پیکر بی سر به من تقدیم کردند ابوذر رئیس میرزایی
دوبیت روضه میان قتله گه بی حال گشتی چو مرغی بی پر و بی بال گشتی خودم دیدم چه دعوایی به پاشد سر پیراهنت پامال گشتی ابوذر رییس میرزایی(بهار)
شامیان! من داغدارم، هلهله کمتر کنید خارجی نه! زاده ی پیغمبرم باور کنید کف زدن پایِ سر فرزند زهرا خوب نیست نامسلمانان! حیا از دخت پیغمبر کنید با چه جرمی عمه ام را پیش چشمم می زنید؟ نه حیا از فاطمه، نه شرم از حیدر کنید گشته جای شیر جاری اشک از چشم رباب جای خنده، گریه با آن مهربان مادر کنید میهمانم، زاده ی پیغمبرم، آیا رواست جای عطر گل، نثارم خاک و خاکستر کنید؟ این سر ریحانه ی زهراست بر بالای نی از چه رو با خنده استقبال از این سر کنید کوچه کوچه سنگ بگرفتید جای گل به دست تا نثار فرق مجروح علی اکبر کنید زخم زنجیر مرا دیدید و خندیدید باز شادمانی پای اشک عمه ام کمتر کنید فاطمه با ماست ای نامردﹾ مردم! کِی رواست رقص پای گریه ی صدیقه ی اطهر کنید؟ شیعیان با شعر "میثم" در غم ما اهل بیت دیده را لبریز از خون، سینه پر آذر کنید
(س) از تنت دوری و سرنیزه مکانت شده است آیه ی کهف خدا ذکر زبانت شده است سرِ تو دست سنان است و گلویت خسته خسته از دست تکان های سنانت شده استبین هجده گل سرخم که به نی می سوزند زخم پیشانی تو خوب نشانت شده است برسان از سر نی نیم نگاهی به من و دخترت که نفسش، مرثیه خوانت شده است من عزادارم و دستانم اگر بسته، ولی سنگ ها بر سر من لطمه زنانت شده است شده امروز مرا همسفر کوفه و شام آنکه دیروز تو را قاتل جانت شده است معجر سوخته ی دخترکانت، امروز بدترین زخم روی روح و روانت شده است
زینب که از خدا صلوات مکررش زینب که بعد فاطمه خوانند کوثرش   آن شیردخت شیر الهی که گفته اند در خاندان شیر خدا شیر دیگرش   این است آن سلاله ي زهرا که انبیا گلبوسه می نهند به قبر مطهرش   زهرای دومی که نشد در تمام عمر عباس بی اجازه نشیند برابرش   علامه ی معلمه نادیده ای که بود تیغ سخن به خطبه چو شمشیر حیدرش   هفتاد داغ بر جگرش بود، باز هم لرزید کوفه از کلمات چو تندرش   راس حسین خطبه ي او را چو می شنید میکرد افتخار که این است خواهرش   از خِشتِ مسجد کوفه ندا رسید این شیر زن علیست به بالای منبرش   کرب و بلا و کوفه و شهر دمشق، نه گردید کل عالم هستی مُسَخرش
امشب به آسمانِ حرم یک ستاره نیست جز صبر بر بنات علی، راه چاره نیست دیشب علی‌ِ اکبر اذان گفت در حرم امشب مؤذن نبوی در مناره نیست دیشب رقیه در بر ارباب نشسته بود امشب به گوش نازک او گوشواره نیست دیشب به خیمه بود ابوالفضل پاسدار امشب نگاهبان حرم آن سواره نیست دیشب ز شیر خواره خجل بود مادرش امشب علی کجاست که در گاهواره نیست داغی گذاشت تیر فلک بر دل رباب در سینه مخفی است، غمش آشکاره نیست زینب کنار خیمه‌ی سوزان نشسته است در منظرش به جز بدن پاره پاره نیست مانده به گوش صوت حسینش که رفت و گفت در راه عشق حاجت هیچ استخاره نیست زهرا عزا به منزل خولی گرفته است بهر شهید بهتر از این یادواره نیست مرغان کربلا به شهیدان گریستند بس کن "کلامیا"دلت از سنگ خاره نیست
دُرِّ شکسته ای ته گنجینه ای که نیست درهم شدی غروب، در آئینه ای که نیست با نعل تازه رفته کجاهای کربلا ناحیه ی مقدسه ی سینه ای که نیست کو ماهِ سنگ خورده ی پیشانی ات حسین کو بر جراحت سر تو پینه ای که نیست! از ظهر، ذوالفقار علی بوده خواهرت جنگیده بین لشکر پُر کینه ای که نیست شد پرچم تو معجر آتش گرفته ام حیران شدم ز حُرمت دیرینه ای که نیست دیدم به روی نیزه فقط سر می آورند با طعنه اشک طفل ترا در می آورند در تکیه ی عزای تو مظلوم می کِشم تا زنده ام، خجالتِ معصوم می کِشم دارم میان خیمه ی آتش گرفته ات ناز رقیه که شده مغموم می کِشم با ناخن شکسته کمی وقت بُرده است خار از دو پای خسته ی کلثوم می کِشم خود را به زحمت از وسط تیر و نیزه ها جایی که هست جسم تو معلوم می کِشم تا اینکه حنجر تو نریزد بهم حسین آهسته لب به هر رگ حلقوم می کِشم خولی و شمر، راه حرم را بلد شدند از چادری که روی سرم نیست، رد شدند من ماندم و غمی که نمی شد مهار کرد گفتی فرار کن تو ... نمی شد فرار کرد قبل از غروب، زیور و خلخال برده اند دیدی مرا غمت به چه داغی دچار کرد خولی نبود در ته گودال قتلگاه پس با سری که رفته به خورجین چکار کرد؟ نفرین به آنکه بین تنورت گذاشته لعنت به آنکه پای سر تو قمار کرد جسم تو اینطرف، سر تو رفته آنطرف بهر تو گریه، فاطمه ی بی مزار کرد اینجا کنار پیکر تو، خواهر تو سوخت آنجا برای غربت سر، مادر تو سوخت
🩸به سمت گودال از خیمه دویدم من …| وقتی که چادر زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها زیر پایش گیر می‌کند و به زمین می‌خورد … در نقل‌ها آمده است: 🥀 هنگامي كه سیدالشهداء علیه‌السلام به زمين افتاد، حضرت زينب کبری سلام‌اللّه‌علیها از درب خيمه خارج شد، در حالي كه ندا سر مي‌داد: واي از مصيبت برادرم! واي از مصيبت آقا و بزرگم! 📋 و رَكَضَتْ نَحوَ الْمَعرِكَةِ و هِيَ تارَةً تَعثُرُ بِأذْيالِها و تارَةً تَسقُطُ عَلیٰ وَجهِها مِن عِظمِ دِهشَتِها ▪️و دوان دوان به سمت معركه می‌رفت و در اين‌حال، گاهي پايش به پايين لباسش گير مي‌كرد و زمین می‌خورد و گاهي از شدت مصيبت و دهشت، اختیار دست و پایش را از دست می‌داد و با صورت بر زمين مي‌افتاد. 📚معالي السبطين ج٢ ص٣٧ ✍ مانند مادرم چقدر می‌خورم زمين تو خورده‌ای زمين، من اگر می‌خورم زمين مانند دختران تو طاقت نداشتم گفتی نيا، به جان تو طاقت نداشتم با ديدن تو چنگ به مويم زدم حسين بالا سرِ تو كاش نمی‌آمدم حسين پنجاه سال خواهری‌ام را چه می‌كنی؟ احساس های مادری‌ام را چه می‌كنی؟ وقتي كه پيكر تو زمين گيرِ نيزه هاست زينب تمام زندگی‌اش زیرِ نيزه هاست خواهر بميرد آه دگر دست و پا نزن تنگ است جات، مادرمان را صدا نزن...
مقاتل نوشته‌اند: 📜 ... ثُمّ إنّهُ رَكِبَ عَلىٰ صَدرهِ الشريف، و وَضعَ السيفَ فٖي نَحره، و هَمّ أنْ يَذبحَه، ▪️شمر ملعون وارد گودال قتلگاه شد و بر سینه مبارک سیدالشهداء علیه‌السلام نشست و شمشیر را کشید و بر گلوی مطهر آن حضرت گذاشت و آمد تا سر مبارک را ذبح کند، 📜 فَفتَحَ عَينَيه في وَجهِه فَقالَ لَه الحُسين علیه‌السلام: يَا ويلك مَن أنتَ؟ فَقد إرتَقَيتَ مُرتَقَىٰ عَظيمًا؛ فَطالَ‌ما قَبَّلَهُ رَسولُ الله ▪️که در این هنگام چشمان سیدالشهداء علیه‌السلام کمی باز شد و با صدای بی‌رمقی به آن ملعون فرمودند: وای بر تو! تو کیستی؟ بر جایگاه بلندی بالا آمده‌ای! آنجایی را که نشسته‌ای، دائماً رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌بوسید... 📚ینابیع المودّة، ج۳، ص۸۳ 📚ناسخ‌التواریخ،سیدالشهداء علیه‌السلام، ج۲ ص۳۸۶ ✍ شرم از شیون و از گریۀ ما کن، بس کن پشت و رویش نکن اینقدر، حیا کن، بس کن با وضو مادر من شانه به مویش می‌زد موی سلطان مرا شمر رها کن، بس کن ذبح کردن به خدا حکم و شرایط دارد اینقدر ضربه نزن، زود جدا کن، بس کن شمر فریاد نکش دخترکش می‌ترسد حرمله را کمی آرام صدا کن، بس کن خون در شیشۀ او را که ملائک بردند لااقل رحم به این رخت و عبا کن بس کن کشتن او به خدا حربه نمی‌خواهد که به زمین خورده دگر ضربه نمی‌خواهد که
📜 ... وَ بَقِيَ الحُسينُ علیه‌السلام مَكبُوبًا عَلَى الأرضِ مُلَطّخًا بِدَمِهِ ثَلاثَ سٰاعاتٍ ▪️حدود سه ساعت بود که سیدالشهدا علیه‌السلام بی‌رمق بین گودال، در خون خودش غوطه‌ور افتاده بود. 🥀 دائماً لب‌های خشکش به هم می‌خورد و می‌فرمود: صَبرًا عَلَى قَضائِك لا الٰهَ سِواكَ يا غياَث المُستَغيثين 📜 فَابْتَدَرَ إلَيْهِ أربَعونَ رَجُلاً كُلٌّ مِنهُم يُريدُ حَزَّ نَحرِهِ و عُمَرُ بنُ سَعدٍ لَعَنَهُ اللّهُ يَقولُ: يا وَيلَكُم! عَجِّلوا عَلَيْهِ ▪️در آخر چهل حرامی پیشی گرفتند تا سرِ مطهر سیدالشهداء علیه‌السلام را جدا کنند؛ عمر بن سعد ملعون هم دائمًا می‌گفت: وای بر شما! هرچه زودتر کارش را تمام کنید! 🥀 شَبث و سنان ملعون به ترتیب وارد گودال شدند تا سر مطهرش را جدا کنند؛ اما پس از لحظاتی یکی پس از دیگری وحشت‌زده از گودال قتلگاه بیرون آمدند. 🥀 تا اینکه در نهایت شمر ملعون به سنان لعین گفت: مادرت به عزایت بنشیند! چرا دست کشیدی؟ سنان گفت: وای بر تو! چشمانش را به رویم باز کرد و شجاعت پدرش را به خاطرم آورد که از کشتن او دست کشیدم. پس شمر به او گفت: 📜 إنّي لأقتُلُهُ سَواءً شَبِهَ المُصطفىٰ أو عَلِيّ المُرتضىٰ؛ فأخَذَ السّيفَ مِن يَدِهِ، و رَكِبَ صَدرَ الحُسينِ علیه‌السلام... ▪️این من هستم که او را می‌کشم؛ حال چه شبیه مصطفی صلی‌الله‌علیه‌وآله باشد و چه شبیه علیّ مرتضی علیه‌السلام؛ پس شمشیر را از دست سنان گرفت و وارد گودال قتلگاه شد و از سینه مبارک سیدالشهداء علیه‌السلام بالا رفت... 📚مقتل أبومخنف (مشهور)،ص۹۳ 📚اسرارالشهادة ص ۴٢۶ 📝 ناله بزن ؛ با ناله از گودال لشگر را ببر زینب بیا ، این شمرِ با پا رفته منبر را ببر چون مادر خود بر کمر چادر ببند ای شیرزن از زیر دست و پای این مردم برادر را ببر این فرصت پیش آمده دیگر نمیاید به دست دامن کشان، دام‍ن بیاور با خودت سر را ببر ناله بزن، فریاد کن؛ اما همه‌ش بی‌فایده است این شمر، از اینجا نخواهد رفت؛ مادر را ببر ای لشگر بی آبرو اینگونه عریانش مکن پیراهنش را بر زمین بگذار، معجر را ببر انگشتری که ضربه خورده در نمی‌آید ز دست جایش، النگوی من و این چند دختر را ببر من در میان این شلوغی خیمه را گم کرده ام از بین نامحرم بیا عباس! خواهر را ببر...
🩸باید سه دسته بشویم تا او را از پای در بیاوریم … عده‌ای شمشیر و نیزه … عده‌ای تیر … عده‌ای هم سنگ و آتش … در نقل‌ها آمده است: 🥀 آنچنان سیدالشهداء علیه‌السلام مثل یک شیر غضبناک در دل میدان می‌جنگید که شمر ملعون با مشاهده این مبارزهٔ بی‌بدیل ، به نزد عمر بن سعد ملعون آمد و گفت: 📋 أيُّهَا الْأميرُ إنَّ هٰذا الرَّجُلَ يُفنينا عَن آخِرنا مُبارِزَةً! ▪️ای امیر ! این مرد از اول تا آخر ما را با مبارزه تن به تن از بین خواهد برد. 🥀 عمر گفت: چه کنیم؟ شمر گفت: 📋 نَتَفَرَّقُ عَلَيْهِ ثَلاثَ فِرَقٍ: فِرقَةٌ بِالنِّبالِ و السِّهامِ، و فِرقَةٌ بِالسُّيُوفِ و الرِّماحِ، و فِرقَةٌ بِالنَّارِ و الْحِجارَةِ، نُعَجِّلُ عَلَيْهِ ▪️باید سه دسته بشویم؛ عده‌ای تیر بیاندازند؛ عده‌ای با شمشیر و نیزه او را بزنند؛ عده‌ای نیز، پاره‌های آتش و سنگ به سمت او پرتاب کنند ؛ و بر او باید شتاب کنیم. 📋 فَجَعَلوا يَرشُقونَهُ بِالسِّهامِ، و يَطعَنونَهُ بِالرِّماحِ... ▪️پس تیرها را به سمت امام علیه‌السلام پرتاب می‌کردند و با نیزه‌ها به او ضربه می‌زدند. 📋 فَجَعَلَ يَنزِعُ السَّهمَ بِيَدِهِ، و يَتَلَقَّىٰ الدَّمَ بِكَفَّيْهِ و يُخَضِّبُ بِهِ لِحيَتَهُ و رأسَهُ الشَّريف ▪️آن حضرت هم تیرها را با دست از بدن مطهرش در می‌آورد و کف دستش را پر از خون کرده و سر و صورتش را با آن خضاب می‌کرد و می‌فرمود: 📋 هٰكَذا ألقَىٰ رَبِّي، و ألقَىٰ جَدِّي، و أشكُو إلَيْهِ ما نُزِلَ بِي و خَرَّ صَريعاً مَغشيّاً عَلَيْهِ ▪️اینگونه پروردگارم را ملاقات می‌کنم؛ اینگونه جدم را می‌بینم و آنچه را که به سرم آوردند برایش شکایت می‌برم و در همین حال بی هوش بر روی زمین افتاد. 📚معالی السبطین، ج۲ ص۳۶؛ و وسيلة الدّارين، ص۳۲۱ ✍لشگریان خیره سر، چند نفر به یک نفر؟ فاطمه می‌کند نظر ، چند نفر به یک نفر؟ خواهر دل شکسته‌اش، همره دختران او زند به سینه و به سر، چند نفر به یک نفر؟ بین زمین و آسمان، جنت و عرش و کهکشان پر شده است این خبر: چند نفر به یک نفر؟ حور و ملک به زمزمه، وای غریب فاطمه حضرت خضر نوحه‌گر، چند نفر به یک نفر؟ آه و فغان مادرش ، به قلب سنگیِ شما مگر نمی‌کند اثر؟ چند نفر به یک نفر؟ یاد مدینه زنده شد‌، روضه‌ی رنج فاطمه که ناله زد به پشت در، چند نفر به یک نفر؟
  🩸شبیه گندم رِی، آسیاب شد بدنت ... آقای‌ما حضرت‌ سیدالشهداء علیه‌السلام، مصائب گودال قتلگاه را در یک کلمه،‌ خلاصه کرده است؛ در همان جایی که از رگ‌های بریده به دخترش سکینه سلام‌الله‌علیها فرمود: 📋 فأَنا السِّبْطُ الذي مِنْ غَيْرِ جُرْمٍ قَتَلُونِي / وَ بِجُرْدِ الخَيْلِ بَعْدَ القَتْلِ عَمْداً سَحَقُونِي ▪️من فرزند رسول خدا «صلی‌الله‌علیه‌وآله» بودم که مرا بی‌جرم و گناه کشتند، و بعد از کشتن بدن مرا پامال سمّ اسبان کردند، به گونه‌ای که عمدًا مرا آسیاب کردند. 📚الدمعة الساکبة, ج۴ ص۳۷۴ ✍ سیدالشهداء علیه‌السلام فرمودند: ... «سَحَقُونِي» ؛ عرب، به «آرد» گوید: «سَحیق» تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل...😭 📝 گندم ری ثمنت شد، بابی انت و امی غرق خون کل تنت شد، بابی انت وامی تو نفس می زدی اما، بین دشمن چه جدالی بر سر پیرهنت شد، بابی انت وامی وای از آن واعطشا گفتن تو، قاتلِ جانم... ناله‌ی دلشکنت شد، بابی انت و امی بر لبت ذکر مناجات و دعا بود ولی حیف نیمه کاره سخنت شد، بابی انت وامی جلوی چشم همان خواهر دلداده ات آقا قطعه قطعه بدنت شد، بابی انت و امی مادرت آمد و با قامت خم در دل صحرا اولین سینه زنت شد، بابی انت و امی پیکرت ماند غریبانه روی خاک و در آخر بوریایی کفنت شد، بابی انت و امی
ای داغدار اصلیِ این روضه ها بیا صاحب عزای ماتم كرب و بلا بیا تنها امید خلق جهان! یابن فاطمه ای منتهای آرزوی اولیا بیا بالا گرفته ایم برایت دو دست را ای مرد مستجابِ قنوت دعا بیا فهمیده ایم با همه دنیا غریبه ایم دیگر به جان مادرت ای آشنا بیا از هیچ كس به جز تو نداریم انتظار بر دست های توست فقط چشم ما بیا هفته به هفته می گذرد با خیال تو پس لا اقل به حرمت خونِ خدا بیا بیش از هزار سال تو خون گریه كرده ای ای خون جگر ز غربت زینب بیا بیا عرضِ ارادتِ كمِ ما را قبول كن امسال هم محرم ما را قبول كن
هوالشّاهد . . . تمام دشت روایت از آب می کردند به هر شراره دلی را کباب می کردند شبیه ماهی افتاده در کناره ی رود رقیّه های حرم آب آب می کردند به پیشواز حسین ابرهای خونباری قبای سرخ تن آفتاب می کردند عصا و سنگ و سه شعبه... خدا قبول کند! به هر طریق که می شد، ثواب می کردند سه ساعت است که گودال...لااقل ای کاش برای کشتن مولا شتاب می کردند! سر و هرآنچه که شد از تنش به غارت رفت چقدر روی تن او حساب می کردند! غروب روز دهم اسب ها امامی را برای گندم ری آسیاب می کردند تو را اگرچه سر صبر کشته اند، امّا به وقت غارت خیمه شتاب می کردند و هرکه گفته... دروغ است! من که می دانم مخدّرات به هر رو حجاب می کردند ولی بمیر مسلمان که مست ها با دست به آیه های نجابت عتاب می کردند شبی به خاک نشستند آسمانی ها که اقتدا به غم بوتراب می کردند . . .
علیه‌السلام 🔹اعجاز🔹 همان وقتی که خنجر از تن خورشید سر می‌خواست امامت از دل آتش چنان ققنوس برمی‌خاست علی باشی و در میدان نجنگی، داغ از این بدتر؟ خدا او را به بزم عشق‌بازی شعله‌ور می‌خواست علی در خونِ خود پرپر، علی با تیرِ در حنجر علی از شعله سوزان‌تر، علی بودن هنر می‌خواست نباید شعلۀ این ماجرا یک لحظه بنشیند عبایش سوخت در آتش که آتش بال و پر می‌خواست به پاهای کبوتر نامه‌ای از جنس زنجیر است که فریاد بلند تشنگان، پیغامبر می‌خواست مصیبت تازه بعداز کربلا آغاز شد یعنی به غیر از خونِ تن، دشمن از او خون جگر می‌خواست امامت را زنی با جان و دل می‌برد آهسته که زینب بود، اگر او زیر دست و پا سپر می‌خواست پدر لب‌تشنه جان داد و گذشت اما تمام عمر صدای شرشر باران چه از جان پسر می‌خواست غریب است آنچنان کعبه میان آشنایانش که استعلام حقانیتش را از حجر می‌خواست
علیه‌السلام 🔹غروبی نفس‌گیر🔹 پیش چشمم تو را سر بریدند دست‌هایم ولی بی‌رمق بود بر زبانم در آن لحظه جاری قل اعوذ برب الفلق بود گفتی «آیا کسی یار من نیست؟» قفل بر دست و دندان من بود لحظه‌ای تب امانم نمی‌داد بی‌تو آن خیمه زندان من بود کاش می‌شد که من هم بیایم در سپاهت علمدار باشم کاش تقدیرم از من نمی‌خواست تا که در خیمه بیمار باشم... ماندم و تا ابد دادم از کف طاقت و تاب، بعد از اباالفضل ماندم و ماند کابوس یک عمر خوردن آب، بعد از اباالفضل ماندم و بغض سنگین زینب تا ابد حلقه زد بر گلویم ماندم و دیدم افتاد بر خاک قاسم آن یادگار عمویم گفتم ای کاش کابوس باشد گفتم این صحنه شاید خیالی‌ست یادم از طفل شش‌ماهه آمد یادم آمد که گهواره خالی‌ست پیش چشمم تو را سر بریدند دست‌هایم ولی بی رمق بود بر زبانم در آن لحظه جاری قل اعوذ برب الفلق بود
علیه‌السلام 🔹زینت سجادهٔ عشق🔹 بعد از آن واقعهٔ سرخ، بلا سهم تو شد پیکر سوختهٔ کرب‌وبلا سهم تو شد بعد از آن واقعه، هفتاد و دو آیینه شکست ناگهان داغ دل آینه‌ها سهم تو شد بعد از آن واقعه، آشوب قیامت برخاست بر سر نیزه سر خون خدا سهم تو شد بعد از آن واقعه خون جوش زد از چشمانت خطبهٔ اشک برای شهدا سهم تو شد بعد از آن واقعه در هرولهٔ آتش و خون در شب خوف و خطر خطبهٔ «لا» سهم تو شد بعد از آن واقعه در فصل شبیخون ستم خوردن زخم ز شمشیر جفا سهم تو شد خیمهٔ نور تو در فتنهٔ شب سوخت ولی کس نپرسید که این ظلم چرا سهم تو شد بعد از آن واقعه، ای زینت سجادهٔ عشق از دلت آینه جوشید، دعا سهم تو شد بعد از آن واقعه، ای کاش که می‌مردم من مصلحت نیست بگویم که چه‌ها سهم تو شد بعد از آن واقعهٔ سرخ حقیقت گل کرد کربلا در تو درخشید خدا سهم تو شد
علیه‌السلام 🔹شمع قافله🔹 در کربلا شد آنچه شد و کس گمان نداشت هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت در کربلا هر آنچه بلا بود، عرضه شد تیری دگر قضا و قدر در کمان نداشت از این شراره خرمن عمر ستاره سوخت بود آسمان به جای ولی کهکشان نداشت بعد از عروج حجت رحمان به عرش نی دیگر زمین سکون و قرار آسمان نداشت زین‌العباد باز به گیتی قرار داد ورنه سکون، عوالم کون و مکان نداشت او شمع راه قافله در شام تار بود حاجت به نور ماه، دگر کاروان نداشت... با کوله‌بار درد در آن دشت پر لهیب جز دود آه بر سر خود سایه‌بان نداشت گفتند: ماه بود و درخشید و جلوه کرد دیدم که مه به گردن خود ریسمان نداشت گفتند: سرو بود و خرامید و ناز کرد دیدم که سرو، طاقت بند گران نداشت در انقلاب سرخ حسینی کسی چو او نقش حماسه‌ساز «ولی» را بیان نداشت در گیر و دار معرکۀ کفر و شرک نیز دوران چو او سوار حقیقت‌نشان نداشت... حق را زیان ز جانب باطل نمی‌رسد بیمی گل همیشه بهار از خزان نداشت تنها نه شمع از شرر شعله برفروخت «پروانه» هم ز شعلۀ آتش امان نداشت
🔹خداحافظ...🔹 ما را نمانده است دگر وقت گفتگو تا درد خویش با تو بگوییم موبه‌مو از خار گرچه گرد حرم پاک کرده‌ای تا شام و کوفه راه درازی‌ست پیش رو خون، گوشواره‌ها زده بر گوش‌هایمان صد بغض مانده جای گلوبند در گلو تنها گذاشتیم تنت را و می‌رویم اما سر تو همسفر ماست کوبه‌کو بی‌تاب نیستیم... خداحافظت پدر! بی‌آب نیستیم... خداحافظت عمو!
🔹الرحیل...🔹 پس سرخ شد عمامۀ آن سیّد جلیل تیغ آن چنان زدند که لرزید جبرئیل زینب به فکر آن که یتیمان اهل‌بیت چون بگْذرند از برِ آن تشنه‌لب ‌قتیل... راوی نوشت: پیش‌تر از کاروان شام سوی مدینه، قافلۀ ناله شد گسیل زیرا که گفته بود نشان شهادت است چون در مدینه خون شود، آن تربتِ اصیل... در خون خود خضاب شد، آن روی بی‌نظیر بر نیزه آفتاب شد، آن رأس بی‌بدیل در ماتمش به تسلیتِ خاتم آمدند از آسمان، کلیم و مسیح، آدم و خلیل آنک سری که همسفران را دهد سلام آیینه‌ای که گم‌شدگان را شود دلیل بی‌سر به خیل گم شده گوید که «الصّلا» بی‌تن، سراغ قافله جوید که «الرّحیل»...
علیهاالسلام 🔹سفر آغاز شد🔹 با سری بر نی، دلی پُر خون، سفر آغاز شد این سفر با کوله‌باری مختصر آغاز شد کربلا اما برای زینب از این پیش‌تر از شکاف فرق خونین پدر آغاز شد کربلا شاید که با تیری به تابوت حسن کربلا شاید که با خون جگر آغاز شد خیمه‌ای که سوخت، زینب را به حیرت وا نداشت کربلا از شعله‌های پشت در آغاز شد کربلا را دیده‌ای از چشم زینب؟ معجزه‌ست! وَه! چه اعجازی که با شقّ‌القمر آغاز شد اربعین، زینب مجال گریه بر این داغ یافت پس محرم تازه در ماه صفر آغاز شد کربلا با داغ هفتاد و دو تَن پایان گرفت کربلای دیگری با یک نفر آغاز شد...
. السلام علیک یا مظلوم یا اباعبدالله آیا هدف ز خلقت ما معرفت نبود این آفرینشِ همه جز موهبت نبود شرح خصال عترت طه نگفتنی است آدم به عزم و رتبه در این مرتبت نبود در سال های دعوت و ابلاغ وحی رب یک لحظه راحتی و دمی عافیت نبود در آیه های مصحف حق بهر اهل بیت غیر از فضیلت و سخن از منقبت نبود اجر رسالت نبی از جانب خدا غیر از مودّت و کرم و مرحمت نبود گاهی به ضرب درب و گهی سنگ و نیزه ها آیا برای عترت او منزلت نبود آتش زدن به خیمه و دامان دختران دیگر چنین سزا و چنان عاقبت نبود حتی عرب به رسم بد جاهلیّتش این گونه در ستمگری اش بی صفت نبود بر دختران داغ دیده و رنجیده و اسیر سیلی و تازیانه دگر تسلیت نبود شد برترین تقربِ حق اشکِ بر حسین گریه برای غربت او بی جهت نبود باید که معرفت به مرام حسین داشت آیا هدف ز خلقت ما معرفت نبود چهارشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۳ یازدهم محرم ۱۴۴۶
. السلام علیک یا مظلوم یا اباعبدالله بود آن چه که در حرم به غارت رفته گهواره و هم علَم به غارت رفته با پیکر عریان تو زینب می گفت : پیراهن کهنه هم به غارت رفته ؟
. السلام علیک یا صاحب الزمان عجل الله۰ تعالی فرجه الشریف آمدی در بین ما ، امّا تو را نشناختم هی زدی من را صدا امّا تو را نشناختم ای غریب فاطمه دائم کنارم بوده ای موقع درد و بلا امّا تو را نشناختم گر سراغم آمده ،بیماری صعب العلاج داده ای من را شفا امّا تو را نشناختم آمدم با صد امید و آرزوی وصل تو زیر خیمه ی عزا اما تو را نشناختم گاه بین گریه کن ها گاه با هر سینه زن خواندمت با هر نوا اما تو را نشناختم در شب جمعه برای دیدنت یابن الحسن آمدم کرب وبلا اما تو را نشناختم تا بیایی بزم ما خواندم کنار علقمه روضه ی دست جدا اما تو را نشناختم ..... گفت زینب: ای حسینم، آمدم در قتلگاه در میان‌ کشته ها امّا تو را نشناختم آمدم با آه بین لاله های پرپرت پرپر از دست جفا ،امّا تو را نشناختم دفن بودی زیر سنگ و خنجر و سرنیزه ها بود جسمت آشنا اما تو را نشناختم رأس تو بر نیزه ها رفت و تن صد چاک تو بین مقتل شد رها اما تو را نشناختم علی مهدوی نسب(عبدالمحسن)
. غروب بود و تنی چاک چاک در صحرا غروب یود و تنی روی خاک در صحرا غروب بود و روان خون پاک در صحرا غروب بود و شبی ترسناک در صحرا غروب بود و زمان هجوم و غارت بود غروب بود و شب اول اسارت بود بیا به روضه ی قبل از غروب برگردیم که زیر سُم نشده لاله کوب ، برگردیم نبود روی تنش  سنگ و  چوب ، برگردیم نداشت زخم و تنش بود خوب برگردیم نوشته اند مقاتل ، دروغ باشد کاش برید خنجر قاتل ، دروغ باشد کاش گمان کنیم که او هم زره به تن دارد گمان کنیم که یک کهنه پیرهن دارد که جای سالم و بی زخم در بدن دارد گمان کنیم که این کشته هم کفن دارد گمان کنیم که هرقدر غصه و غم هست کنار زینب کبری هنوز محرم هست چقدر روضه ی جانکاه کربلا دارد چقدر داغ جگرسوز نینوا دارد رسیده دشمن و چشمش مگر حیا دارد برای روضه ی زینب بمیر ، جا دارد غروب بود و مقاتل که روضه خوان بودند محارم حرمش بین ناکسان بودند امام ظهر به نی بود و آیه بر لب داشت امام عصر دهم بین خیمه ها تب داشت اگرچه دختر حیدر غمی معذّب داشت هوای معجر خود را همیشه زینب داشت تمام دخترکان را سوار محمل کرد برای رفتن خود گریه کرد و دل دل کرد نداشت محرمی و مثل شمع سوسو زد به نیزه ی سر عباس خواهری رو زد گمان کنیم که چون دست را به پهلو زد برای خواهر ارباب ناقه زانو زد گذشت کرببلا ، روضه ها نگشته تمام هنوز مانده مصیبت ، امان ، امان از شام
. با امام زمان عج ، در روز عاشورا ---------- غم هجران تو را با که کنم عنوانش که بگیرد جگر سوخته ام دامانش سخن از هجر نگویم به کسی چون دانم می زند شعله به جان یار من و هجرانش آوَرَد نور به شب های غریبانه ی ما گر پدیدار شود ماه رخ پنهانش همه دم سوخته ام ، هیچ ندانم مولا به کجا ختم شود عمر من و پایانش چه جگر سوز تر از این که بگویم آقا سائل افتاده جدا از حرم سلطانش دوری از یار فراهم بکند بُحران ها چه کنم از غم هجران تو و بُحرانش آمدم تا که مرا هم بنوازی مولا مثل ابری که رسد بر همه کس احسانش بگذارید که شرحی بنویسند از خون باز بر نیزه شده حضرت حق قرآنش می برم نام حسین و جگرم می سوزد که به عالَم زده صد شعله غم سوزانش وقتی از سوز عطش یاد کنم با دل خون چه جگرها که بسوزد ز لب عطشانش خصم زد سنگ به پیشانی نورانی او ریخت خون های جبینش ، به رخ تابانش شد جدا رأس حسین و به حرم غوغایی ست سینه زن ، ناله کُنان از غم او طفلانش شد حسین بن علی غرقِ به خون بعد از آن ناگهان سوخت در آتش همه ی سامانش بر تنش تاخته اند اسب ز کین اهل جفا آه از کفر که اینگونه بُوَد طغیانش نه فقط «یاسر» ازین مرثیه ها می گرید اهل عرش اند همه گریه کُنان نالانش ** «یاسر»
. به نام خدا روزی خور غمم با روضه زنده ام مهمان ماتمم با روضه زنده ام در بزم عاشقی با یاد کربلا با عشق مَحرمم با روضه زنده ام اشکم به پای عشق اعجاز می کند اکسیر اعظمم با روضه زنده ام تا گریه می کنم بر لاله های عشق لبریز شبنمم با روضه زنده ام از نور کربلا روشن شده دلم خورشید عالَمم با روضه زنده ام نشو و نمای من باشد ز اشک من سرسبز و خُرّمم با روضه زنده ام بی مِنّت فرات دارم طراوتی چون عطر زمزمم با روضه زنده ام پای عقیده ام اِستاده ام چو کوه سرسخت و محکمم با روضه زنده ام هرگز شکست نیست اینجا برای من بالاست پرچمم با روضه زنده ام آدم گریسته بر داغ کربلا از نسل آدمم با روضه زنده ام آب حیات من اشک است و خون دل غمگین و درهمم با روضه زنده ام در پای عشق تو در مکتبت حسین ماندم ، مصمّم با روضه زنده ام موسی شدم به طور آئينه آورم عیسی بن مریمم با روضه زنده ام نظمی گرفته ام «یاسر» ز اشک خود یعنی منظّمم با روضه زنده ام ** حاج محمود تاری «یاسر»
. دُرِّ شکسته ای ته گنجینه ای که نیست درهم شدی غروب، در آئینه ای که نیست با نعل تازه رفته کجاهای کربلا ناحیه ی مقدسه ی سینه ای که نیست کو ماهِ سنگ خورده ی پیشانی ات حسین کو بر جراحت سر تو پینه ای که نیست! از ظهر، ذوالفقار علی بوده خواهرت جنگیده بین لشکر پُر کینه ای که نیست شد پرچم تو معجر آتش گرفته ام حیران شدم ز حُرمت دیرینه ای که نیست دیدم به روی نیزه فقط سر می آورند با طعنه اشک طفل ترا در می آورند در تکیه ی عزای تو مظلوم می کِشم تا زنده ام، خجالتِ معصوم می کِشم دارم میان خیمه ی آتش گرفته ات ناز رقیه که شده مغموم می کِشم با ناخن شکسته کمی وقت بُرده است خار از دو پای خسته ی کلثوم می کِشم خود را به زحمت از وسط تیر و نیزه ها جایی که هست جسم تو معلوم می کِشم تا اینکه حنجر تو نریزد بهم حسین آهسته لب به هر رگ حلقوم می کِشم خولی و شمر، راه حرم را بلد شدند از چادری که روی سرم نیست، رد شدند من ماندم و غمی که نمی شد مهار کرد گفتی فرار کن تو ... نمی شد فرار کرد قبل از غروب، زیور و خلخال برده اند دیدی مرا غمت به چه داغی دچار کرد خولی نبود در ته گودال قتلگاه پس با سری که رفته به خورجین چکار کرد؟ نفرین به آنکه بین تنورت گذاشته لعنت به آنکه پای سر تو قمار کرد جسم تو اینطرف، سر تو رفته آنطرف بهر تو گریه، فاطمه ی بی مزار کرد اینجا کنار پیکر تو، خواهر تو سوخت آنجا برای غربت سر، مادر تو سوخت