eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
لحظه‌ها خرم و زیباست؛ مبارک باشد عرش تا فرش شکوفاست‌؛ مبارک باشد بر سر اهل مدینه برکت می‌بارد شادی حیدر و زهراست؛ مبارک باشد «مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقيان» یعنی که جشن پیوند دو دریاست؛ مبارک باشد خطبه جاری شد و زهرا که «قَبلتُ» فرمود هر طرف زمزمه برخاست: مبارک باشد ساقی و کوثر، امروز به هم پیوستند مستیِ عالم بالاست، مبارک باشد نُه فلک خیره بر این لحظه‌ی موعود شده چشم‌ها وقف تماشاست؛ مبارک باشد فاطمه مرتضوی، حیدر هم مصطفوی‌ست وحدت اسم و مسماست؛ مبارک باشد بهترین خاطره‌ی عُمرِ "علی" خورد رقم ماه ذی الحجه گل آراست؛ مبارک باشد
امشب شب ساغر زدن با ساقی کوثر شده امشب عروس آسمان خاک در حیدر شده امشب علی محو رخ صدیقه‌ی اطهر شده امشب به بیت فاطمه غلمان ثنا گستر شده امشب شب آمرزش خلق از سوی داور شده زیرا امیرالمؤمنین داماد پیغمبر شده جن و بشر و حور و ملک گویند امشب با علی دامادیت، دامادیت، بادا مبارک یا علی مهر و مه اینجا اختری، گردون هلالی می‌کند یا آسمان با اختران بذل لئالی می‌کند دل در سرای فاطمه سیر خیالی می‌کند طوطیِ جان در بزم او شیرین مقالی می‌کند روح الامین مداحی مولی الموالی می‌کند حور و ملک را با دمش حالی به حالی می‌کند ریزد چو باران از سما آیات رحمت بر زمین در مجلس دامادی مولا امیرالمؤمنین جبریل نازل از سما گردیده بر فخر بشر آورده پیغام از خدا کی بهترین پیغامبر ما از ازل این عقد را بستیم در لوح قدر تو در زمین این خطبه را انشاد کن بار دگر گیتی ز انجم پر شد با وصل این شمس و قمر او مادر است و این بود بر یازده مولا پدر این وصل، وصل کوثر و ساقی کوثر می‌شود این عقد، عقد حیدر و زهرای اطهر می‌شود وصل دو دریا حاصلش دو لؤلؤی مرجان شود کز هر دو تا شام ابد روشن چراغِ جان شود بر پای آن، در راه این، جانِ جهان قربان شود او دین ز صلحش زنده و این کشته‌ی قرآن شود مرجانْ حسن، کز حُسنِ او جانْ مشعلِ تابان شود لؤلؤ حسین است و از او دل شعله‌ی سوزان شود مرجانْ که دیده آنچنان، لؤلؤ که دیده اینچنین آدم گدای کوی او عالم فدای روی این ای فاطمه بنت اسد ناموس حی ذوالمنن امشب عروس خویش را بنگر کنار بوالحسن بر روی حیدر خنده کن بر دست زهرا بوسه زن بنشین و بنشانش ببر مانند جانِ خویشتن گردیده در بیت الولا، ماه رخش پرتو فکن گوش خدا یعنی علی تا بشنود از او سخن تهلیل گو، تقدیس کن، تسبیح خوان دل باخته در سر به شوق فاطمه شوری دگر انداخته امشب خدیجه در جنان لبخند دیگر می‌زند روحش بشوق دیدن داماد خود پر می‌زند در خانه‌ی شیر خدا با مصطفی سر می‌زند گه بوسه بر دست علی ساقی کوثر می‌زند گه خنده بر ماه رخ زهرای اطهر می‌زند گاهی تبسم بر گل روی پیمبر می‌زند ارواح پاک انبیا دور سرای فاطمه خوانند از بهر علی مدح و ثنای فاطمه آدم ستاده بر در بیت امیرالمؤمنین خوانَد ثنای فاطمه با نوح شیخ المرسلین خنجر بکف دارد خلیل، آن‌ شاهد شور آفرین تا از ذبیحش شر برد در مقدم آن نازنین استاده موسی روی پا افتاده عیسی بر زمین داود مداحی کند با نغمه های دل‌نشین یوسف به حُسن دلربا خدمت‌گذاری می‌کند یعقوب با ذکر علی شب زنده‌داری می‌کند می‌خواست تا آید عروس آن شب به بیت شوهرش پر شد ز افواج ملک هم اَیمنش هم اَیسرش جبریل از پیشش رود و میکال از پشت سرش پا در رکاب ناقه و جا در دل پیغمبرش رضوان شده جاروب‌کش با زلف خود در معبرش سبحانَه سبحانَه خالی‌ست جای مادرش حیدر به شوق مقدمش دل بیقراری می کند استاده در پشت در و لحظه شماری می کند بگرفت دست مرتضی تا پرده از رخسار او نقش تبسم شد عیان از لعل گوهر بار او یار دو عالم را ببین گردیده زهرا یار او غم‌خوار عالم را نگر شد فاطمه غم‌خوار او افکنده چشمی جانب بیت و در و دیوار او یاد آمد از حرق در و از قِصه‌ی ایثار او گردید دور مرتضی آهسته گفتا با علی من آمدم تا جان خود سازم فدایت یا علی در حجله بنهادند پا آن دخت عم این ابن عم آن روح از سر تا بپا این جان از سر تا قدم آن وحی را خیر کلام، این بیت را صاحب حرم بنهاد دستِ هر دو را ختم رسل در دست هم گفتا بزهرا کاین علی شوی تو باشد دخترم گر او شود از تو رضا راضیست حی ذوالکرم پس با علی گفتا: علی انسیة الحوراست این سِرّ خدا، روح نبی ناموس تو زهراست این امشب امانت می‌دهم من بر تو جان خویش را بگذاشتم در دست تو روح و روان خویش را روح و روان خویش را، تاب و توان خویش را پاینده می‌بینم در او، نام و نشان خویش را در دامن او یافتم من دودمان خویش را چون جانْ نگهدای علی، جانِ جهان خویش را هرکس بیازارد وِرا، خسته دلِ زار مرا آن‌کس که آزارد مرا، آزرده دادار مرا ای بوده پیش از پیشتر، ناموس داور فاطمه ای مدحت از سوی خدا، تطهیر و کوثر فاطمه ای دست‌ْبوسَت مصطفی، ای کفو حیدر فاطمه ای زینب کبری تو را پاکیزه دختر فاطمه ای بر حسین بن علی آزاده مادر فاطمه ای یازده فرزند تو بر خلق رهبر فاطمه در شام قدر وصل تو روشن دل عالم شده مدح تو ذکر "یا علی" شیرینی "میثم " شده استاد
چون خدا خلقت صدیقه‌ی کبری می‌کرد صورت عصمت خود را متجلا می‌کرد تا علی آیت عظمی نبود بی همتا ذات حق خلقت صدیقه‌ی کبری می‌کرد ازدواج علی و فاطمه با آن برکات چشمه‌ای بود که پیوند دو دریا می‌کرد رازی از اعظم اسماء و صفات خود را با یکایک صفت فاطمه معنا می‌کرد ذات زهرا به امم نیست کسی مانندش نور زهرا ز رُسُل حل معما می‌کرد مصحف او که امامان همه را در بر بود رازهایی است که روح القدس انشاء می‌کرد فضه‌ی خادمه‌اش مرتبه‌ی مریم داشت قنبر خانه‌ی او کار مسیحا می‌کرد در حضورش همه هستی به رکوع آمده‌اند فخر از سجده‌ی او حی تعالی می‌کرد ز چه عالم نشود مجری فرموده‌ی او کآنچه می‌خواست خدا فاطمه اجرا می‌کرد اول خاتمه‌ی هر سفری پیغمبر عزم دیدار حرمخانه‌ی زهرا می‌کرد باز می‌شد درِ جنات خدا بر رویش تا درِ خانه به روی پدرش وا می‌کرد مرتضی چشم خدا بود خدا را می‌دید هر زمان بر رخ زهراش تماشا می‌کرد ** گر نمی‌رفت برون حضرت حوا ز بهشت اندر آن تا به ابد سیر چو حورا می‌کرد بیش از این قدر که از همسری آدم داشت نیست معلوم دگر مرتبه پیدا می‌کرد لیک از آن روز که جبریل امین در بر عرش مدحت فاطمه تقریر به حوا می‌کرد گندمی خورده و آمد به جهان چون در دل خواهش مادری حضرت زهرا می‌کرد ترک اولی اگر این فایده را در بر داشت کاش آدم همه دم ترک ز اولی می‌کرد توبه‌اش تا که نیامیخت به نام زهرا بود بی فایده هر چند خدایا می‌کرد خوشترین لحظه‌ی ایام "مؤید" آن بود که مدیح علی و فاطمه انشاء می‌کرد مرحوم استاد
دیده ام جلوه ای از روشنی محشر را سحری نور دل فاطمه و حیدر را ببرید آینه و جام و می و ساغر را ریخت ساقی به کفم جرعه ای از کوثر را آب پاشی شده از اشک ملائک در عرش چه قیامت شده دور و بر زهرا در فرش جبرئیل آمده تا باز کند پر اینجا موقع خندهء داماد پیمبر اینجا لوح از عالم بالاست و جوهر اینجا خطبه خوان گشته خود خالق و محضر اینجا نُقل لبهای محمد، مَرَج البحرین است آیهء لوء لوء و مرجان، دم حور العین است متن وحی است علی و دو جهان حاشیه اش چه عروسی است که گفتند همه حوریه اش ماسوی الله بود از صدقه جاریه اش از گل یاس بهشت است گل پوشیه اش مرتضی عاشق اشک سحر فاطمه است همهء روزی خلق از نظر فاطمه است دل مجنون گذری از دل لیلا دارد پس اگر ناز کند باز تماشا دارد سجدهء شکر علی اینهمه معنا دارد چونکه با فاطمه اش خیر دو دنیا دارد مثل دو زائر هم که ز حرم می آیند دوش بر دوش همند و چه بهم می آیند
عرش را با ماه و با خورشید روشن کرده اند آسمانی ها لباس نور بر تن کرده اند عالم افلاک را گلزار و گلشن کرده اند با حریرِ ابرها راهی معیّن کرده اند شد خدا بانی و عاقد حضرت پیغمبر(ص) است لحظۀ پیوستن نادعلی و کوثر است سر به زیر و عشق دارد در نگاهش انعکاس با وقاری فاطمی، محجوب! با احساسِ خاص می درخشد بر سرش یک تاج گل از جنس یاس کوری چشمانِ بدخواهان بخوان توحید و ناس گفت پیغمبر(ص) برای من همین شد افتخار لافتی الّا علی(ع) لا سیف الّا ذوالفقار زیر لب میگفت زهرا(س): هست همتایم علی(ع) شد ولیُ ألله و یار هر دو دنیایم علی(ع) قامتش ألله اکبر دارد آقایم علی(ع) رخت دامادی چه می آید به مولایم علی(ع) خواند أنکحتُ و زوّجتُ پیمبر(ص) خطبه را حضرت زهرا(س) بلی را گفت به شیرخدا لحظۀ دیدار بود و عشق، نابِ ناب شد دست پیغمبر(ص) وساطت کرد و فتح الباب شد مصحف و نهج البلاغه عاشق و بیتاب شد قندِ عالم در دلِ زهرا(س) و حیدر آب شد دست در دست هم آوردند و شد حبل المتین حضرتِ أمّ أبیها(س) با أمیرالمؤمنین(ع) در زمین پیچید عطر عود و اسپند و گلاب در نخستین لحظۀ پیوند غیرت با حجاب چشم زهرا(س) خیره شد بر چشم های بوتراب شد جهازش آینه، مهریه اش قران و آب دست خالی آمدم! آمد خدا عیدی به دست یک نخ از چادر عروسش را بگیرم کافی است!
"یاعلی گفت با تمام وجود تا همه‌عمر با علی باشد با علی باشد و طنین دلش دم‌به‌دم ذکر یاعلی باشد آمد و چشم خانه روشن شد از حضورش، تلألؤ نورش آمد و جلوه کرد تا با عشق، محو نور خدا، علی باشد خانه یعنی بهشتی از احساس، زن این خانه تا که فاطمه است خانه یعنی جهانی از امید، مرد این خانه تا علی باشد شرح این زندگی فقط عشق است داستانی که خط‌به‌خط عشق است حرفی از درد نیست وقتی که یار دردآشنا علی باشد شب جشن است آمدم مادر! شاعر لحظه‌هایتان باشم شعر زیباست تا زمانی که نور این بیت‌ها علی باشد به دعای تو سخت محتاجم! مهربانِ علی دعایم کن! تا دلم آنچان که می‌خواهی شیعۀ مرتضی علی باشد ورد لب‌های من به لطف شما از ازل ذکر یاعلی بوده لطف کن باز تا که ذکر لبم تا ابد نیز یاعلی باشد"
قناری مست و بلبل گفت: آری به اذن باغبان، گل گفت: آری خدا فرمود: زهرا جان ! وکیلم؟ و زهرا بی‌تأمل گفت: آری
عرق شرم بر جبینش بود دست حاجت در آستینش بود در هبوتی نجیب سر می‌کرد در سکوتی عجیب سر می‌کرد گرچه بر کار خویش یک‌دله بود کار او بر مدار حوصله بود فاطمه، ذکر هر قنوتش بود یک جهان حرف، در سکوتش بود مصطفی گفت: صحبتی داری؟ به گمانم که حاجتی داری! سخن آغاز کن امیر سخن! باز بنشین تو بر سریر سخن مرتضی گفت: یا رسول الله تو که هستی ز قلب من آگاه کودکی بودم و جوان شده‌ام پهلویت بوده پهلوان شده‌ام سخنت بوده است گفتارم سیره‌ات بوده است رفتارم وقت آن است فکر یار کنم همسری خوب اختیار کنم خواستگارم، غلامتان هستم عبد دار السلامتان هستم در وجودم تمام همهمه است رونق زندگیم فاطمه است آیه‌ی "انّما" شکوفا شد گل لبخند مصطفی وا شد گفت احمد که حُسن خاتمه است حرف آخر کلام فاطمه است پیک جان جای کوثرش آمد مصطفی پیش دخترش آمد گفت با او کلام دلبر را می‌شناسی تو خوب حیدر را دخترم ای بهشت مینویم من که خوشبختی تو می‌جویم ... ای یگانه حبیبه‌ی ازلی راضی استی به ازدواج علی؟ عرق شرم بر جبینش بود دست بیعت در آستینش بود در هبوتی نجیب سر می‌کرد در سکوتی عجیب سر می‌کرد "یاعلی" ذکر هر قنوتش بود یک جهان حرف در سکوتش بود احمد از پیش کوثرش برخواست بانگ الله اکبرش برخواست قند شد آب در دل خورشید ماه آمد به منزل خورشید سائل از خاکبوسی‌اش می‌گفت از لباس عروسی‌اش می‌گفت امّ سلْمه قصیده‌ای می‌خواند غزل نو رسیده‌ای می‌خواند در هیاهوی خانه‌ی زهرا گوشه‌ای بغض کرده بود اسماء آرزوی خدیجه در یادش وعده داده است تا کند شادش تا رسیدند جان و جانانه جا گرفتند کنج یک خانه رو به محراب راز آوردند هر دو با هم نماز آوردند هر دو تا رو به یک خدا کردند خالق عشق را صدا کردند اشک شوق بهشت دیدن داشت لذت سرنوشت دیدن داشت ماه با آفتاب زیبا بود تابش و بازتاب زیبا بود لیف خرما اگر چه فرش شده با شما خانه مثل عرش شده اصلاً این خانه خالی‌اش بهتر آب زمزم زلالی‌اش بهتر رونق خانه‌ی علی زهراست جان و جانانه‌ی علی زهراست خانه خالی ولی صفا دارد مروه هم رو به این سرا دارد خانه‌ای همطراز عرش خدا قبلگاه نماز عرش خدا خانه‌ای دلگشاتر از عالم خانه‌ای "هل اتی" تر از حاتم خانه‌ای جانْ پناه مظلومان خانه‌ای دلنواز محرومان کاش این بیتِ ساقی کوثر در امان باشد از گزند خطر دور باد از کرانه‌اش آتش نرود سمت خانه‌اش آتش ** خانه‌ای را که وحی در می‌زد دست نامحرمی شرر می‌زد در این خانه ازدحام شود کاش این قائله تمام شود بانوی خانه در امان باشد شمع و پروانه در امان باشد ولی افسوس کار بدتر شد آنچه باید نمی‌شد آخر شد
آسمان می‌خواند امشب، قدسیان دف می‌زنند حوریان کِل می‌کشند و خاکیان کف می‌زنند شیر عاشق کش! کدام آهو دلت را برده است؟ تیغ مرحب جو! کدام ابرو دلت را برده است؟ آسمانی بی کرانی، عاشق دریا شدی آمدی آیینه‌ی انسیه‌ی حورا شدی امشب ای زیباترین! ای دلبر کوثر بیا! شب، شبِ عشق است، ای داماد پیغمبر بیا! بیش از این ها با دل محبوب ما بازی نکن پیش این نیلوفر یکدانه غمازی نکن مثل اقیانوس آرام است این بانو ولی در دلش طوفان به پا کردی، مدارا کن علی! «لیلة القدر» نگاهش یا علی! اجر تو است او «سلام فیه حتی مطلعِ الفجر» تو است از ازل در پرده بود آیینه‌دارش می‌شوی در عبور از کوچه باغ عشق، یارش می‌شوی قدّ و بالای علی از چشم زهرا دیدنی‌ست وای! وقتی می‌رسد دریا به دریا دیدنی است ماه در اوج برکه دیدنی‌تر می‌شود قدر زهرا با علی فهمیدنی‌تر می‌شود مانده احمد تا کدامین وجه رب را بنگرد روی حیدر را ببیند یا به زهرا بنگرد ای بلال! امشب اذانی را که می‌خواهی بگو «اَشهدُ اَنَّ علیاً حجت الله»ی بگو عقد زهرا و علی در آسمان‌ها بسته شد سرنوشت عشق هم بر زلف آن‌ها بسته شد گفت احمد: این زره خرج جهاز دختر است خوب می‌دانست حیدر بی زره هم حیدر است تا در میخانه امشب روح را پر می‌دهیم دل به چشم کوثر و دستان حیدر می‌دهیم
امشب از لطف خداوند قدیر آمده بر بندگان خیر کثیر آفرینش جمله در وجد و سرور هر کجا بینی شده گلریز حور عرش و فرش آیینه بندانی شده خانه ی طاها گل افشانی شده در زمین صف بسته خیل انبیا بهر تبریک به ختم الانبیا آمده از آسمان روی زمین پیک وحی ذات حق ،روح الامین این خبر امشب منادی می دهد با همه با شور و شادی می دهد امشب از شبهای دیگر برتراست شام دامادی مولاحیدر است این جهان از شادمانی منجلیست موسم پیوند زهرا و علیست آمده از آسمان کرسی نور دور این کرسی همه غلمان و حور هردو بنشسته کنار یکدگر زین دو تن نور خدا شد جلوه گر بر مشام جان رسد بوی بهشت زین دو نیکو منظر مینو سرشت خانه ی مولا علی گلشن شده دیده اش بر فاطمه روشن شده شادمان باشید با این عزوجاه گشته شام وصلت خورشید و ماه می دهد با شور و شادی مصطفی دست زهرا را به دست مرتضی عاقداین عقد گردیده رسول مرتضی داماد، عروس اوبتول شامل عالم شود لطف الاه می شوند این دو برعالم تکیه گاه این دو نورذات حی داورند دستگیر شیعیان در محشرند با خدا کار خدایی می کنند از همه مشکل گشایی می کنند این دو تن یک روح در دو پیکرند از همه خوبان عالم برترند با نگاهی کارصدعیسی کنند بی عصاکاردوصدموسی کنند حاتم طایی گدای کویشان دست های خالی ما سویشان حق بر آنها داده چندین نور عین ام کلثوم وحسن ،زینب ،حسین کعبه ی دلها علی وفاطمه است مونس جانها علی وفاطمه است باولای این دو تن ما زنده ایم زینهمه لطف خدا شرمنده ایم من (رضایم) نوکر ثاراللهم خوشه چین خرمن آل اللهم یا علی جان کن نگاهی بر دلم شد عجین با مهر تو آب و گلم کن نگه از مرحمت بر نوکرت دستگیرم باش جان همسرت رضا یعقوبیان
یک نامه از عرش آمده مضمون آن جانم علی آورده و گوید زجان نامه رسان جانم علی باشد فرستنده کسی از لامکان جانم علی تا دیده خواند نامه را گوید زبان جانم علی حَق حَق که حَق بهر علی نامه نگارش کرده است نزدحبیب الله یدالله را سفارش کرده است ............... فرموده یا احمد علی هست تو و هست من است در کارگاه کبریا دست علی دست من است خود ساقی کوثر بود اما دلش مست من است تنها نه مست من دلش آن خانه دربست من است حالا اراده کرده ام که آن خانه را اهدا کنم قلب یدالله را زجان تقدیم بر زهرا کنم ............... جانانه ام آگاه شو حیدر دلش با فاطمه است بیمار عشق او شده او را دو دنیا فاطمه است او خود مسیح عیسی و او را مسیحا فاطمه است مجنون تر از مجنون علی لیلی لیلا فاطمه است ای ناخدا امشب بده دست دو دریا را به هم در آسمان بسته شد عقد ابن عم و بنت عم .......... آن سو ندا آمد ز حق ای شرزه شیر بی بدل حی علی بیت النبی حی علی خیر العمل عشق تو و زهرا شود در عاشقان ضرب المثل باید ضریح جسم او مستانه گیری در بغل ای شهریار شهر یار از یار خود دوری مکن حیدر سوی زهرا برو از شرم مهجوری مکن .............. روز قرار عشق شد دلبر سوی دلدار رفت خود سوی حاجی گوئیا آن کعبه ی سیار رفت از شرم سر پایین ولی با هیبت سردار رفت تا راز حیدر فاش شد صبر و قرار از یار رفت زهرا سکوتش با پدر یعنی که ای شاه و ولی گر خواستگار من علی !!  صد بار می گویم بلی .......... امشب ملائک کهکشان را ریسه بندان می کنند در مجلس عقد علی آیینه بندان می کنند بالا سر تخت عروس انجم چراغان می کنند حوران و غلمان دعوت از خیل رسولان می کنند عاقد خدا شاهد رسولان و علی با اشتیاق داده تمام آب ها را بر عروس خود صداق ......... ای عرشیان و فرشیان امشب حنابندان کنید در بزم عیش مرتضی شادی صد چندان کنید یاس و شقایق آورید این بزم‌گلباران کنید جان رونمای محضر جانانه و جانان کنید شادی به دل ها آمده غم زین میان منفک شده تصویر سیمای علی در قلب زهرا حک شده ........... امشب دو تن یک تن شود کار علی هو هو شود جبریل از عرش آمده تا ساقدوش او شود سلطان قلب مرتضی ماهی کمان ابرو شود یک یا علی گوید علی با عشق رو در رو شود این عقده  از بهر دو تن در سینه شان غمباد شد زیرا که آن دو رد شدند اما علی داماد شد ..........‌‌ خصم علی گر از حسد امشب عبوسی می کند گو کور باشد چشم تو حیدر عروسی می کند هم از رسول الله حیدر دست بوسی می کند هم مصطفی داماد خود را دیده بوسی می کند این لحظه تاریخی شد و غلمان ز جان دف می زنند دور علی و فاطمه حوران همه کف می زنند ....... گردون به دور خویشتن هرگز ندیده اینچنین پیوند لیله ی قدر را با نص قرآن مبین یعنی عروسی دو مه دو یار دو عشق آفرین ام ابیها یک طرف یک سو امیرالمومنین زهرا به خود بالد از آن که همسر حیدر شده ست به به چه دامادی نصیب شخص پیمبر شده ست .......... امشب که موج دلربایی دل به دریا می زند پهلو از این وصلت زمین بر عرش اعلی می زند جبریل وحی استاده لبخندی به طاها می زند تا گام اول مرتضی همراه زهرا می زند با مرتضی گوید بیا این هم رفیق راه تو با فاطمه گوید برو دست علی همراه تو .......... تا دست زهرا را نبی در دست حیدر می دهد بر کشتی عشق علی انگار لنگر می دهد پرده نشین وحی را بر شاه خیبر می دهد گویی بهاران باغ را با خنده ای بر می دهد دختر ز خانه می رود با چه گرامیداشتی پشت سرش گوید پدر ای کاش مادر داشتی .......... او گر چه بی مادر شده از اب ادب آموخته نه سال در بیت پدر شرم و حیا اندوخته رو در روی شوهر شد و با صورتی افروخته فرمود ای بابا علی گر چه زره بفروخته تا زنده ام باور مکن بیند گزندی شوی من هرگز نباشد بی دزره این سینه و پهلوی من
. وَالشَّمْس ، وَالْقَمَر « پیوند آسمانی » -------- ماه نو آمد شروعش را ببین عشق می تابد طلوعش را ببین اوّل ماه است و ماه آمد پدید پرده افتاد از رخ صبح سپید بنگرید از آسمان مهتاب عشق ماه و خورشیدند در یک قاب عشق این که می تابد به خاک از آسمان قابَ قَوْسَیْن است یا رنگین کمان ماه ذِالْحَجَّه است‌ ، ماه نور و عشق ماه پیوند دو گل در شور و عشق ماه پیوند علی با فاطمه ست کوثر هستی ببین در زمزمه ست بنگرید اینجا همای عشق را ابتدا و انتهای عشق را عشق یعنی فاطمه ، یعنی علی فاطمه نور است و گل ، معنی علی واژه اینجا وامدارِ عاشقی ست ماه ذِالْحَجَّه بهارِ عاشقی ست اوّل ذِالْحَجَّه شد روز وصال روز جاری گشتن نور زلال ثبتِ هستی گشت نور قائمه روز پیوند علی با فاطمه با همین پیوند در اوج است عشق خنده بر لب های این زوج است عشق قدسیان گل در رکاب آورده اند شیشه ی عطر و گلاب آورده اند قُرَّةُ الْعَیْنِ رسولِ کردگار می رود در خانه ی دلدار و یار گشت تفسیر آیتِ  حَبْلُ الْمَتین جان فدای این دو یار بی قرین جبرئیل آورده پیغام سروش آسمان هم گشت اینجا گل فروش می دهد عرشِ خدا ترویج شان آسمانی گشت این تزویج شان بهرِ این تزویجِ خوب و بی بدیل دسته گل آورده با خود جبرئیل زندگی بار دگر شیرین شده ست شهپر جبریل عطر آگین شده ست آیه ی وَالشَّمْس ْ در قرآن گواست وَالْقَمَر زهرا و شَمْس اش مرتضاست آفتاب از روی حیدر منجلی ست انتشار نور از بیت علی ست شد علی محوِ رخ ریحانه اش حضرت زهراست نور خانه اش مهر و ماه اینجا عجین گردیده اند آب و آئينه قرین گردیده اند ماه و مهر است و سپیدارِ سپهر زیر یک سقف آمدند این ماه و مهر این دو یار غرقِ در مهر و وفا خانه ای دارند لبریز از صفا خانه ای با مهر و گل آمیخته جایْ جایش را خدا گل ریخته خانه ای کوچک ولی لبریزِ نور گویِ سبقت برده از وادیِّ طور خانه امّا در صداقت بی نظیر زیر پا انداخته مولا حصیر آنقَدَر ساده ست آن بیتِ شریف کز در و بامش چکد عطر لطیف خیز و طرح دیگری در دل بریز خانه باید این چنین باشد عزیز «یاسر» این را از علی آموخته چشم خود را سوی این در دوخته ** «یاسر»
. درِ بیت محمد (ص) را زده دست خدا امشب تپش های دلش گوید خبر از مبتدا امشب   اذان حق ز احمد بهر وصلت اذن می خواهد تمام رکن ایمان با خجالت اذن می خواهد   اگرچه حیدر از اول مسمّای خصایص بود ولی بی فاطمه (س) ایمان مولا نیز ناقص بود   ندیده از نخستین روز، این مجد و بزرگی را زمین مانند این بانو زمان مانند این آقا   محمد (ص) از دل تنگ وصیّ خود خبر دارد زره را ای علی (ع)  بفروش او بهرت سپر دارد   اگر ای فاطمه (س) راضی به وصل مرتضی گردی بدان ام الحسین (ع) و شافع روز جزا گردی   محمّد (ص) عاقد و شاهد وجود ربّ اعلا شد علی(ع) شد همسر زهرا (س) و زهرا یار مولا شد   محمّد (ع) خطبه می خوانَد که زهرایش بلی گوید بلی نه در جواب خطبه، زهرا (س)  یا_علی (ع) گوید   بنازم این محبت را فدای لطف و احسانش نبیِّ مصطفی (ص) جانانه اش را داد بر جانش   تو گویی شاخه ای از یاس می بخشید مولا را به دست مرتضی چون داد دست پاک زهرا (س) را به زهرا داد احمد بحر و دریای ولایت را به حیدر داد اما معدن و دریای عصمت را   نه جای اشک دارد جشن این زوج جهان آرا ولی احمد به دامادش امانت داد زهرا را   ز یُمن ازدواج شیر حق با  دختر طه (ص) شد الرحمن عروس از آیه ی دیدار دریاها   بهار آمد دل تنگ اب التربة بهاری شد یم کوثر رسید و بر ضمیر خاک جاری شد   نهال طَیّب آمد اصلُها ثابت محقق شد دوباره نور حق بر انشعاب خویش ملحق شد   به لحن قدسیان از شوقِ این پیوند آوازی است به عشق شاه و شهبانو پر از الحان شیرازی است   که بادا باد بر امت مبارک باد بادا باد زفاف مظهر عصمت مبارک باد بادا باد
ذیحجه اول ذیحجه روز وصلتی شور آفرین روز شادی بخش مخلوقات، در عرش وزمین روز شیرینی کام جمله ی اهل ولا روز پیوند دو تن از مردمانی بهترین ماه داماد ست حیدر(ع) ، نوعروسش فاطمه‌(س) خطبه خوان عقد پیغمبر(ص) ، حبیب العالمین ازدواج این دوتن مرضی ذات کردگار بهر ابلاغ رضایت آمده روح الامین تاجی از نور الهی بر سر زهرا بود سر بزیر افکنده، بر حجب وحیایش آفرین فاطمه زامشب دگر مصداق کوثر میشود میوه ی این وصلت زیباست، گوهرهای دین عرشیان دف می‌زنند وفرشیان کف میزنند شادمان تر از همه گردیده ختم المرسلین دور زهرا وعلی صدها فرشته در گذر هست انگشتر علی وهست زهرا چون نگین به به از این ازدواج وبه به از این زندگی زندگی‌شان هست میزانی برای مومنین شعر:اسماعیل تقوایی
من جوادم که خدا خوانده جواد من چه کردم به تو ای بد بنیاد عوض آنکه مرا یار شوی بر دل غم زده غم خوار شوی رفتی و در به روی من بستی با کنیزان همگی بنشستی گفتی از آب مرا منع کنند شادی و هلهله آن جمع کنند تو که آتش به دلم افکندی حال استاده ای و می خندی! حجره در بسته و من تنهایم به خدا من پسر زهرایم تن بی تاب مرا تاب بده جگرم سوخت مرا آب بده بدن زار من تشنه جگر بعد قتلم به روی بام ببر تا که لب تشنه به زیر خورشید جان سپارم چون حسین شاه شهید شهیدغلامعلی رجبی
(ع) و عید بزرگ ولایت علی که رشته ی خلقت به دست قدرت اوست مقدرات جهان بسته بر نظارت اوست مقام او به تصور نمی رسد که خیال شکسته بال تر از اوج بی نهایت اوست علی که هرچه که خوبی است توأمان دارد علی که هر چه که پاکی است در طریقت اوست علی  که حج و نماز و دعا و صبر و رضا ست علی که آینه ی  کفر و دین مودت اوست علی که نقطه ی باء است باء بسم الله علی که شرط قبول عمل ولایت اوست غدیر فصل خطاب است بر کبیر و صغیر که حرف اول آخر  فقط محبت اوست نهاده کیسه خرما به دوش در پی کیست؟! شهی که تکه ای از نان خشک قسمت اوست لباس وصله بر اندام هیچ شاهی نیست که همترازی  با اهل فقر عادت اوست همان علی که به هنگامه ی رکوع نماز زکات چشمه جوشنده ی سخاوت اوست همان علی که برای نشاط طفل یتیم خمیده مرکب بازی بلند قامت اوست همان علی که علمدار فتح خیبر شد همان علی که ظفر وام دار  رٱیت اوست همان که  تیغ اگر خورد پای پس نکشید همان علی که احد جلوه ی اطاعت اوست چنانکه در تب و تاب نبرد ثابت کرد که ذوالفقار برازنده ی شجاعت اوست دلاوری که چنان او نزاده مادر دهر امیر مقتدری که کرم سجیت اوست همان علی که به خندق خلوص ضربت او نماد روشنی از  قله ی عبادت اوست حماسه واژه ی گنگی است در نبرد علی به وقت جنگ زمین عرصه ی قیامت اوست همان علی که اگر فتح کرد یک تنه کرد همان که چشم فلک خیره بر رشادت اوست اگرچه خفته جهان بود خفت جای نبی که ترس واژه ی بی معنی هویت اوست به کهکشان علی هر ستاره خورشیدی است علی که نور تر از نور واقعیت اوست کمال هرچه کمال و جمال هرچه جمال چکیده از سر انگشت با کرامت اوست خدا که گنج نهان است رخ نموده در او علی تجلی انسانی حقیقت اوست حقیقتی که به خون غرقه گشت در شب قدر حقیقتی که به دلها غم  شهادت اوست به فکر قاتل خود نیز بود و وا عجبا از آن امیر دلیری که عدل خصلت اوست زن یهودی و خلخال و آه تلخ علی دلیل تلخی این آه تلخ غیرت اوست نه از علی نتوان دید ظلم بر موری از آن علی که جهان در کف کفایت اوست عقیل عدل علی را چشیده است و زمان هنوز در عجب از جلوه ی عدالت اوست به غیر گوهر از آن لب نکرده بذل علی به گونه ای که بیان قاصر از فصاحت اوست علی که هر چه که گفتیم از فضایل او به قدر سایه ای از کاروان شوکت اوست به جز کلام خدا ,آیه های روشن وحی کدام جمله سزاوار وصف و مدحت اوست جهان ندیده چنان او امام مظلومی هر آنچه مانده ز اسلام رنج ومحنت اوست به شقشقیه قسم خار در میانه ی چشم چو استخوان به گلو باز گوی غربتت اوست چه غربتی که فقط چاه همدمش شده بود چه غربتی که فقط مرگ خواب راحت اوست به پشت در که رسید اشک شد به گونه چکید چو دید دختر یاسین پی حمایت اوست گرفته قاطبه کفر تازیانه به دست به خون کشیدن آیات وحی نیت اوست کسی نبود بگوید مزن حرامی پست که این کبوتر زخمی تمام عزت اوست علی شکست در آن صبر ناگزیر که دید تلاش دشمن غدار هتک حرمت اوست از این عریضه ی غم بار و تلخ می گذرم از این عریضه که مردن سزای صحبت اوست نباشد آنکه نبیند علی ولی خداست بمیرد آنکه به دل در پی عداوت اوست هزار شکر خدا را که شیعه ایم و هنوز هر آنچه لطف به ما می رسد به برکت اوست به نام نامی زهرا قصیده خاتمه یافت که نام فاطمه باب شروع رافت اوست شاعر :حسن شیرزاد
شاعر: مهدی نظری آفتاب قدیمی دنیا ای که دریاست پیش تو قطره ای نمی از کرامتت، دریا ای مسلمان چشم تو آدم شده روی تو قبلۀ حوا ای به طفلی، فقیه هر مرجع ای امام تمام عالم‌ها به گمانم که حضرت موسی نامتان را نوشته روی عصا یا که اصلاً مسیح وقت شفا می‌برد یا جواد! نام تو را این همه جود و فضل و احسان را ارث بردی ز مادرت زهرا با گدایی تو بزرگ شدیم یا علی اکبر امام رضا روز اول که یادمان کردند ریزه خوار جوادمان کردند جود و بخشش برای تو هیچ است کل عالم ورای تو هیچ است باغ جنت به آن همه عظمت پیش صحن و سرای تو هیچ است از روایات عشق فهمیدم جان عالم به پای تو هیچ است معجزات مسیح و کار شفا در حضور دعای تو هیچ است این بلندی خاک تا افلاک پیش گلدسته‌‌های تو هیچ است دین ما بندگی ما همه‌اش به خدا بی ولای تو هیچ است کعبه، زمزم، حرم، صفا، مروه همه پیش صفای تو هیچ است بیش از این مدح تو نمی‌دانم شعر من در ثنای تو هیچ است ای امام جوان اهل البیت قمر آسمان اهل البیت دل ما غرق در عنایت توست تشنۀ بادۀ ولایت توست در همان کودکی امام شدی این خودش برترین لیاقت توست اینکه زهراست مادرت آقا به خدا بهترین سعادت توست روز محشر تمامی عالم دست بر دامن شفاعت توست از درت خلق دست پر رفتند جود و بخشش همیشه عادت توست هرکه یک بار شد نمک گیرت تا ابد بندۀ کرامت توست کاش می‌‌شد که در حرم بودم در شبی که شب شهادت توست همسرت قاتلت شده آقا این خودش راز سخت غربت توست همسرت پیر و مو سفیدت کرد در جوانی تو را شهیدت کرد گوشۀ حجره بی صدا بودی به غم و غصه مبتلا بودی جگرت سوخت، با لب تشنه چون جگرگوشۀ رضا بودی چقدر زود پرپرت کردند تو امام جوان ما بودی موقع دست و پازدن قطعا یاد گودال کربلا بودی یاد غم‌‌های عمه‌ات زینب یاد طفلان بی نوا بودی یاد طفلی که تا پدر را دید گفت بابای من کجا بودی؟ از میان تنور آمد‌ه‌ای یا که بر روی نیزه‌ها بودی؟ ای پدرجان ز نیزه افتادی؟ به نظر زیر دست و پا بودی دخترت را ببر که پیر شده رفتنم مدتی است دیر شده از همین شاعر صدای هلهله و تشنگی و کاسۀ آب میان حجره غریبانه دست و پا می‌زد همان که روضه‌اش آتش به جان ما می‌زد میان اشهد خود گاه یا رضا می‌گفت و گاه مادر مظلومه را صدا می‌زد وجود من از داغ کربلا خشکید نگاه چشم ترم کل صحنه‌ها را دید در این میان فقط از دست زجر می‌‌ترسید اگرچه سینه‌ام از هرم زهر می‌‌سوزد ولی وجود من از داغ کربلا خشکید آرامگاه لاله‌های پرپر کاش اینجا داشت تکه سایه بانی لااقل کاش می‌‌دادند بر گریه زمانی لااقل کاشکی می‌‌‌شد بریزی آب بر قبر حسن کاش اینجا داشت شب‌‌ها روضه‌خوانی لااقل
  هوای سینه دنیا چو عرش اعلاء بود  و نور عشق میان زمین و بالا بود  مدیحه خوانی داوود می رسد امشب  در این شبی که شفق همنوای دریا بود  دل زمین خدا شوق پر کشیدن داشت  به آن کرانه که در اوج ناکجاها بود   نشست حضرت موسی به تور عشق علی  و شور و شوق دگر در دل مسیحا بود  تمامی شعف جلوه خداوندی  میان خنده پیغمبرش هویدا بود  نگاه خیره زهرا به چشم های علی  نگاه خیره حیدر به چشم زهرا بود  خرابی دل عالم شدست آبادش  خوشا به حال نبی که علیست دامادش  زمین بهشت خدا شد ز اعتبار علی  و ماه محو رخ و گردش مدار علی  همین که حضرت زهرا عروس مولا شد  نمانده بود به سینه دگر قرار علی  به نان هر شب حیدر مدینه محتاج است  از این به بعد که زهراست خانه دار علی  و با حضور قدم های مادر گلها  شکفت در دل خانه گل بهار علی  برای جنگ علی ذوالفقار لازم نیست  چرا که حضرت زهراست ذوالفقار علی  هزار همچو سلیمان، در کنار خانه او  نشسته اند که باشند ریزه خوار علی  به پاش ریخت پیمبر تمام دنیا را  گذاشت در کف حیدر چو دست زهرا را  
. نگاه کودکی‌ات دیده بود قافله را تمام دلهره‌ها را، تمام فاصله را هزار بار بمیرم برات، می‌خواهم دوباره زنده کنم خاطرات قافله را تو انتهای غمی، از کجا شروع کنم خودت بگو، بنویسم کدام مرحله را؟ چقدر خاطرۀ تلخ مانده در ذهنت ز نیزه‌دار که سر برده بود حوصله را چه کودکی بزرگی‌ست این که دستانت گرفته بود به بازی گلوی سلسله را میان سلسله مردانه در مسیر خطر گذاشتی به دل درد، داغ یک گِله را چقدر گریه نکردید با سه‌ساله، چقدر به روی خویش نیاورده‌اید آبله را دلیل قافله می‌برد پا به پای خودش نگاه تشنۀ آن کاروان یک دِله را هنوز یک به یک، آری به یاد می‌آری تمام زخم زبان‌های شهر هلهله را مرا ببخش که مجبور می‌شوم در شعر بیاورم کلماتی شبیه حرمله را بگو صبور بلا در منا چه حالی داشت که در تلاطم خون دید قلب قافله را؟ .
چون جلوه کنی شمس وقمر را اثری نیست سر تر ز شما تا ابدالدهر سری نیست ما گله بی صاحب و گرگان به کمینند غیر از تو در این بیشه دگر شیر نری نیست برگرد که ما را به در خانه رسانی ما را به جهان غیر شما راهبری نیست با زا که دگر جان به لب امد ز فراقت بی روی شما لیله ما را سحری نیست آتش زده بر خرمن جان غصه جانکاه از دوریتان بر تن ما بال و پری نیست هرچند که دوریم ز تو ای در رحمت با ذکر شما بر رخ ما بسته دری نیست
بسم الله الرحمن الرحيم شب عروسی‌تان آسمان مصفّا شد زمين پر از برکات خدای اعلی شد شب فرار غم و ماندن خوشی‌ها شد که بین عرش خدا بزم شور برپا شد "دلم ز پرده برون شد، کجايی ای مطرب؟" هوا هوای جنون شد، کجايی ای مطرب؟ رمق به جان غزل‌ها دميده شد امشب جنون به مرز تماشا کشيده شد امشب همين‌که صحنه‌ی اين عقد ديده شد امشب ندا رسيد که؛ "عشق آفريده شد" امشب " معاشران گره از زلف يار باز کنيد " به سمت فاطمه‌و‌مرتضی نماز کنيد زمان بخشش هر اشتباه آمده است شب سياه به پايان راه آمده است به شام تار هوای پگاه آمده است شب عروسی خورشيدوماه آمده است "دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش‌باد" که غنچه گل شده با نغمه‌ی مبارک‌باد شب وصال دو دل‌داده و دو دل‌بند است به اين دليل دل کل خلق خرسند است لب رسول از اين عقد غرق لبخند است که عاقد علی و فاطمه خداوند است "سرود مجلس امشب فلک به‌رقص آرد" از آسمان گل ياس و سپيده می‌بارد دونيمه شد شب معراج سيب پيغمبر که نيم آن شده زهرا و نيم با حيدر ولی رساند خدا اين دو را به هم‌ديگر زبان شاعر از اين وصف الکن است آخر... "به پير ميکده گفتم که؛ چيست راه نجات؟" نوشت؛ "نذر ظهور گل علی صلوات"
زنده بادقلمت سبزاحسان آقای تبریزیان شاعروسبک سازاهلبیت بنفس سادات گرانقدرمداح وذاکراهلبیت جناب آقای سیدمجتبی حسینی
دلی شکسته و چشمی ز گریه، تر دارم گشوده ام پر اگر نیت سفر دارم اگرچه ماه محرم خزان شدم اما همیشه چند دهه روضه در صفر دارم همه ز مرگ پدر ارث می برند ومن بساط گریه ام ارثی ست کز پدر دارم هشام! زخم دلم که برای حالا نیست من از غروب دهم زخم بر جگر دارم زمانه دست ز قلب شکسته ام بردار من از بریدن رأسش خودم خبر دارم به یاد ساقی لب تشنه امام شهید میان قاب دلم عکسی از قمر دارم اگرچه قصه من مال سال ها پیش است همیشه یک سر بر نیزه در نظر دارم غروب کرببلا زخمهای سختی داشت ولی ز شام بلا زخم بیشتر دارم! از اینکه بودم و اصغر ز نیزه می افتاد غرور له شده و آه شعله ور دارم دلم گرفته از اینکه نشد درآن ایام ز روی دست رقیه طناب بردارم شاعر : مهدی نظری امام باقر (ع) روضه
به لبـم نادعلیْ نادعلیْ، صبـح و شب است دل در این بادیه در آتش ِعشق و طلب است هـرکـه پا در ره غیرِ از تو گـذارد، بی شک حاصلش درد و غم و رنج و عذاب و تَعَب است أَشهَــدُ أَنَّ عَلیّـــاً وَلــیّ اللّهِ اذان عشق و دلدادگی و شور و جنون را سبب است از همان سیــزده مـاه رجب تـا شب قدر هرزمان سیرِ مقامات تو کردم، عجب است در مقامات تو این بس که چنین می گویند کمتـرین فاصله ای بین تو بـا ذاتِ رب است آنکــه در جنگ فـراری نشد و غالب گشـت فاتحِ بَدر و حُنین، حیدر و شیرِ عرب است من کجـا.. مدّعی شیعه ی راهِ تـو شـدن ؟! من غباری به سر کوی توأم ، این ادب است نزدِ مـن حُرمت او همچـو فـریضـه واجب آنکه بر شیرِ خدا، شاهِ نجف، مُنتَسَب است بوسـه ای تا بـه ضـریح تـو نشـاندم دیـدم طعمِ انگور بهشتی ست که بر روی لب است
همای سعادت رو شونه ی مولاست ستاره بریزید عروسیه زهراست چه گلبارون شده سماوات و زمین شبِ دامادیه امیرالمؤمنین ترانه ی همه عالم یا علی یا زهرا تپش تپش میگه قلبم یا علی یا زهرا برای پیمبر شده شبِ رویا خدا میگه تبریک به حیدر و زهرا شده شب مهتاب دلم شده بی تاب بگید همه تبریک به مادر ارباب ایشالله تا ابد بمونیم ما همه به زیر سایه ی علی و فاطمه بهونه ی همه‌ خلقت یا علی یا زهرا نوشته سَر در جنت یا علی یا زهرا نوشته رو یَد موسی یا علی یا زهرا دَم خدایی عیسی یا علی یا زهرا بگیر دامن پر بر کت پیمبر را بپاش بر سر امت گلاب قمصر را گره زدند به هم عادیات وکوثر را کشانده اند به دنیا بهشت ومحشر را از این وصال غدیر از گزند ایمَن شد نوشته اند که تکلیف شیعه روشن شد
آسمان تیره شده از دود آهم زین زهرآلوده گشته قتلگاهم من غریبم تا که من بر روی زین از پا فتادم خاطرات قتلگاه آمد به یادم من غریبم جد ما از روی زین نقش زمین شد از بلندی عمه ی ما دل غمین شد من غریبم آخرین یاس کبود نینوایم من شهید زنده ی کرب و بلایم من غریبم من تماشا کرده ام با آه و ناله روی نیلی گشته ی طفل سه ساله من غریبم ****
زهر جفا زده آتش به پیکرم گریه مکن به من کنار بسترم گریه کن از داغ عزیز زهرا که شد تنش پاشیده بین صحرا ای پسرم واویلتا واویلا غم های کودکی کی می رود ز یاد دیدم که جد من روی زمین فتاد با عمه ام از روی تل می دیدم هماره می دیدم و می لرزیدم ای پسرم واویلتا واویلا دور و بر حسین دیدم که صف زدند او دست و پا زد و یه عده کف زدند با دیدنش به سینه ام کوبیدم شکاف زخم سینه اش را دیدم ای پسرم واویلتا واویلا دیدم به چشم تر جور و جفای شام دیدم که بد زدند به نی سر امام حرامیا قلب مرا بشکستند دیدم که دست عمه ام را بستند ای پسرم واویلتا واویلا ****
حجّت پنجم از دین خدا منم شهید زنده ی کرب وبلا منم از کودکی رنج و بلا را دیدم گیسو پریشان عمّه ها را دیدم دم غروب ما رو به غم نشوندن و خیمه هامون رو به آتیش کشوندن و خدا می دونه کربلا بد سوختم وقتی یکی سه ساله رو زد سوختم خولی برای غارت اومد سوختم چی بگم ای خدا از درد شهر شام آخه چجور بگم از مجلس حرام شامیا تا غربت ما رو دیدن به حال و روز و اشک ما خندیدن با خنده بزم می گساری چیدن ****
شعر حضرت علیهاالسلام سرودۀ : شاعر پرکوشش اهل البیت علیهم السلام استاد مصطفی هادوی ( شهیر ) از اصفهان ملیکۀ ولایت ای نور پرفروع جمال محمدی ای مادر امام، بگلزار احمدی خورشید آسمان ولایت بنام توست چون مادر امام زمانیّ و سرمدی در باغ معرفت گل گلزار حیدری از دودمان رومی و از نسل قیصری در شأن و در مقام و جلال تو این بس است در عصر خویش از همۀ بانوان سری نور ولایت ازلی در وجود توست بود و نمود وصل ولایت به بُود توست تو ریشه ای به نخل ولایت از این جهت زیرا دوام خط ولایت وجود توست تو پاک تر ز پاکی و ، پاکیزه مادری تو ماه آسمانی و از آن فراتری در بوستان پر گل و ریحان ، تو نرجسی ممدوح خلق عالم و محبوب داوری
حضرت علیهاالسلام سرودۀ : شاعرۀ با ولایت خانم صدیقۀ اژه ای ( شیدای اصفهانی ) شکوه نام زیبایت چه والاست حیات بی مثالت روح افزاست جمال وحسن خلقت در تو کامل شکوه آفرینش در تو پیداست جهان آماده ی فصل ظهور است ظهور او شفای دردو غمهاست تو ای بانوی باران ، رحمت ونور جهان از بهر فرزند تو برجاست