eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
چه سنگین است داغ تو عزیزم دعا کن تا بمیرم برنخیزم تمام خاک قبرت بر سرم شد چه خاکی روی جسم تو بریزم
ز داغت جامه ی نیلی بپوشم به هر جا پا گذارم غم فروشم شوم در خواب اگر تشنه پس از این ز دست غیر تو آبی ننوشم
خداحافظ شکسته شهپر من دلارام حسین ای مادر من برو دیدار محسن وعده ی ما میان قتلگه بالاسر من
خداحافظ الا یاس شکسته الا از مردم این شهر خسته برو مادر شب است و در دل شب کسی در کوچه راهت را نبسته
به اشک دختر دردانه ی من ببین این اشک دانه دانه ی من اگر چه سوختی در آتش و دود ز خانه پر مکش پروانه ی من
تنت از خانه بردن مشکلی شد نگاه زینبت خون دلی شد شب دفن تو ای یاس کبودم خدا داند شب مرگ علی شد
رو به قبله شده ای وای به حال دل من گر رَوی بر سرم آوار شود منزل من بی تو ای ماه علی خانه ی من تاریک است مرگ من نیز پس از رفتن تو نزدیک است آخر امروز مه کامل رویت دیدم علت روی گرفتن ز علی فهمیدم جای یک دست بزرگ است به زیر چشمت وای پاره شده انگار حریر چشمت کَلِّمینی که دلم از غم تو پاره شده خیز از جا که پسر عم تو بیچاره شده تو گل پرپری و باغِ خزان دیده منم تو جوانمرگ شدی داغ جوان دیده منم مرو از خانه ی حيدر که علی می میرد غصه ی رفتن تو جان مرا می گیرد پهلویت خرد شده سینه ی تو خرد شده صورت سوخته ات ز آتش در ترد شده بستر از سرخی خون بدنت گلدار است هر چه من می کشم از دست همین مسمار است بی تو با چار گل مانده به گلشن چه کنم؟ چه کنم من چه کنم من چه کنم من چه کنم؟ چه کنم فاطمه ی من که امانت بودی یاس بودی و پر از عطر و طراوت بودی حال باغی ز بنفشه به تنت میبینم لاله ی سرخِ غم از پیرهنت میچینم آه شرمنده ترین مرد زمانم چه کنم؟ داغ تو برده ز کف تاب و توانم چه کنم
روز طوفان است بسم الله الرحمن الرحیم ابر گریان است بسم الله الرحمن الرحیم فاطمیه آمده گریان داغ مادریم فصل باران است بسم الله الرحمن الرحیم فصل آغاز غم آمد عمر بانوی علی رو به پایان است بسم الله الرحمن الرحیم مادری در بین بستر می رود دائم ز هوش سخت نالان است بسم الله الرحمن الرحیم ماه شب های علی در پشت ابر معجری باز پنهان است بسم الله الرحمن الرحیم فاطمه در پشت در می سوخت حيدر از غمش عشق سوزان است بسم الله الرحمن الرحیم
🥀 | سلام‌الله علیها 🥀 علت غائی بر کون و مکان دانی کیست؟ سبب خلقت پیدا و نهان دانی کیست؟ جان پنهان شده در جسم جهان دانی کیست؟ نقطه دایره رفعت و شان، دانی کیست؟ فاطمه مظهر اجلال خدا جلّ و جلال فاطمه عصمت کل کنز خفیّ ازلی فاطمه عالمه از حق به خفی و به جلی فاطمه روح نبی همسر و همتای ولی فاطمه عالیه‌ای کش نبد از زوج علی فرد و بی مثل بُد آن گونه که حیّ متعال کاف و نون، کافش کاف کرم فاطمه بود نون آن حرف نخست از نعم فاطمه بود نفخه روح در آدم ز دم فاطمه بود گل آدم ز تراب قدم فاطمه بود ورنه آدم شدنش تا به ابد بود محال طایر وهم که از منظر عنقا گذرد به یکی پر زدن از گنبد خضرا گذرد کی به کاخ شرف زهره زهرا گذرد بلکه جبریل اگر خواست بدانجا گذرد همچو پروانه ازو پاک بسوزد پر و بال گرچه خلقان حرمی گشته کنشتی نشوند دور از نیکی و نزدیک به زشتی نشوند باز غرقند اگر داخل کشتی نشوند معترف تا که نگردند بهشتی نشوند به کنیزی و غلامیش چه نسوان چه رجال مهر او بهر دل هالک و ناجیست محک آن بدل گیر که من اَعرَضَ عنها فَهَلک هست خاک قدمش سرمه چشمان ملک تا به خاک ره آن بدر زند بوسه فلک قامت خویش کمان ساخته مانند هلال ای ترا آسیه و مریم و هاجر، حوّا خادمه در پی کسب شرف و شان بسرا در مدیح تو همین بس بود ای سرّ خدا کابتدا نام تو فرمود ز اصحاب کساء ز خداوند ملایک چو نمودند سؤال خواندن واجبت ار خود نبود امکانم یعنی از کفر بود این که خدایت خوانم کافرم گر ز خدا بنده جدایت دانم چه توان گفت که در وصف تو من حیرانم ای خدا را نظر و جلوه و مرآت و جمال با چنین جاه و شرف ای شده مات تو عقول قصد آزار تو کردند چرا قوم جهول وان سفارش که بحق تو همی کرد رسول رفتشان سر بسر از یاد و نمودند قبول بهر خود قهر خدا خشم نبی سوء مآل خوب گشتند پس از مرگ پدر دلجویت که زدند امت دون، سیلی کین بر رویت بشکستند گه از تخته در، پهلویت زان تطاول که چرا خست عدو بازویت چون دهم شرح که دل خون بود و ناطقه لال بر در خانه‌ات ای خاک درت عرش عُلا آه کافروخت عدو آتشی آن سان به ملا که نهانی شررش رفت سوی کرببلا سوخت خرگاه شه تشنه دل اهل ولا ساخت سرگشته صحرا ز شه دین، اطفال ▫️صغیر اصفهانی
شرح این حادثه یک لنگه ی در می خواهد کوچه ای تنگ و یک راهگذر می خواهد مادری با پسرش داشت که می رفت،ولی کوچه ی هاشمی انگار خبر می خواهد ناگهان چند نفر راه بر عابر بستند عابر کوچه ولی راه گذر می خواهد دست از قبضه ی یک فاجعه بیرون آمد ضربت سیلی نامرد حذر می خواهد تا مجسم بشود ضربه ی سیلی در ذهن کوچه پیداست که یک مرد قدر می خواهد گاه می افتد و گهگاه که بر می خیزد رفتنش تا به در خانه هنر می خواهد بود این گوشه ای از آنچه که در کوچه گذشت در و دیوار ولی شرح دگر می خواهد
هيچكس نيست كه دستي به دعا بردارد يا كه باري ز سر شانه‌ي ما بردارد هركه زخمي به تن از خيبر و خندق دارد آمده تا كه از اين خانه دوا بردارد حُرمت خانه‌ي ما حُرمت بيت‌الله است فاطمه با پدرش شأن برابر دارد آنقدر زود درِ خانه پر از آتش شد كه نشد صاحب اين خانه عبا بردارد پسري شد سپر و مادري از پا افتاد فضه آمد كه مگر فاطمه را بردارد سوره‌ي كوثر حيدر سر راه افتاده كاش پا از سرِ قرآنِ خدا بردارد با پرِ زخميِ خود راهِ سپاهي را بست كه علي را ببرد خانه و يا ... بردارد 🔹
ای آسمان عاطفه ؛پرواز بی کران بعد از تو ناتوان شده بال کبوتران خیر النسایی و به خودت می شناسمت دنیا نداشت غیر خودت از تو بهتران دینم حرام اگر که به غیر تو رو کنم تو مال ما بهشت خدا مال دیگران شایسته است بعد بیابان نشینی ات گوشه نشین شوند تمام پیامبران دستش شکسته باد هر آنکه تو را شکست نانش حرام باد هر آنکه تو را در آن..... ....کوچه فقط به خاطر یک قطعه خاک زد باید از این به بعد بمیرند نوکران این روزها که حرمت رویت شکسته شد خوب است گوشواره درآرند مادران اینها تو را زدند... غرور علی شکست آری شکستنی است غرور دلاوران بعد از تو احترام ندارد قبیله ات مادر که رفت وای بر احوال دختران
آه از غمی که هست و ز غم پروری که نیست ازسنگری که هست و ز هم سنگری که نیست طفلان من به نان وغذا لب نمیزنند گیرم که سفره پهن شده ،مادری که نیست زینب نشسته اشک مرا پاک میکند کوثر شده به جای همان کوثری که نیست شستیم خون مانده به دیوار را ولی.. از خاطرم چگونه رَوَد آن دری که نیست؟ آه ای مغیره ، بد زن من را لگد زدی حالا فقط علیست و آن همسری که نیست من در اتاق سوم و هفتم گرفته ام دراین محل برای توچشم تری که نیست از من حسین قول زیارت گرفته است ازدیدن تو آرزوی بهتری که نیست وقتی تو و حسین نشستید در تنور زینب نشسته چشم ب راه سری که نیست یک روز داغ چادر خاکی مرا شکست یک روز هم مصیبت آن معجری که نیست 🔸شاعر:
بدون تو اصلا عزت ندارن تو نباشی اینا قیمت ندارن ناراحت نباش سلامت نمیدن اینا هیچکدوم لیاقت ندارن میگن از مریدای پیمبرن ولی از کافرا خیلی بدترن بشینی تو خونه خیلی بهتره حالا که بوزینه ها رو منبرن مهم اینه نگینِ منی علی همیشه بهترینِ منی علی بقیه هرچی میگن بزار بگن امیرالمؤمنینِ منی علی تو خودت لشکری یار میخوای چیکار یه سپاه بی شمار میخوای چیکار حتی شمشیرم نیازت نمیشه منو داری ذوالفقار میخوای چیکار وسعت دلت رو دریا میدونه شدت آهتو صحرا میدونه بیشتر از من تورو آتیشت زدن قیمت صبرتو زهرا میدونه دیگه دنیا واسه من تموم شده انگاری خوشی برام حروم شده یه نفس کشیدن بدون درد همینم این روزا آرزوم شده دلیل چشم ترت شدم ببخش خیلی کم همسفرت شدم ببخش ساختن تابوت من آسون نبود باعث دردسرت شدم ببخش کاش دلت رو کسی خالی نکنه قد و بالاتو هلالی نکنه قَسَمِت میدم که بعد رفتنم کسی از حسن سؤالی نکنه
تصویر هجرِ دلدار ، از چشم تر نرفته در ساغرِ دلم جز ، خون‌ِ جگر نرفته یوسف رسید و یعقوب ، هر روز گریه می کرد داغ پسر هنوز از ، ذهنِ پدر نرفته درکِ حضورت ای نور ، در ترکِ خوابِ صبح است پس باخت داده هر کس ، سویِ سحر نرفته اشکِ دم سحرگاه ، از واجباتِ وصل است هرگز کسی به معراج ، بی بال و پر نرفته مال مرا بگیرید ، حال مرا نگیرید آن دل که با تو خوش بود ، دنبال زر نرفته پیری به پای معشوق ، تضمین هر جوانی‌ست عاشق شکسته امّا ، عمرش هدر نرفته بختی سیاه دارم ، کوهی گناه دارم از دست من چگونه ، صبر تو سر نرفته؟! ترک ثواب کردم ، خیلی خراب کردم دریاب این گدا را ، تا سمت شر نرفته بیچاره ی غمت را ، چاره به جز نجف نیست بیچاره تر کسی که ، رفت و دگر نرفته اطراف صحن حیدر ، دنبالِ استخوانم کلب سرای بابا ، جز این گذر نرفته* ما بی تو نا نداریم ، برگرد..،جانِ زهرا این خستگی کماکان ، از تن به در نرفته ▪️ ▪️ حسی عجیب دارد ، دفنی غریب دارد زهرا بدون حیدر ، هرگز سفر نرفته هنگام غسل،شب شد ، حیدر که جان به لب شد... این زخم‌ها که تازه است ، حتّی اثر نرفته دادِ علی بلند است ، بغضش به آه بند است چون فکر کرد با خود ، میخ این‌قَدَر نرفته! 🔸شاعر:
دیدم وسط باغچه پرپر شدنت را پامال لگدهای مکرر شدنت را بین در و دیوار گلاب از تو گرفتند زهرا ، همه دیدند معطر شدنت را با کشتن یک سوم سادات ، گرفتند از چهره ی تو لذت مادر شدنت را یا مُنْهَدَةَ الرُکْنْ من از فضّه شنیدم تنها ، سپر غربت حیدر شدنت را یا ناحِلَةَ الْجِسْم چه آمد به سر تو؟ آهسته بخوان روضه ی لاغر شدنت را زهرای رشیده به چه تشبیه کنم من با پیکر یک طفل برابر شدنت را؟ یا باکِیَةَ الْعَیْن ز چشمان تو دیدم چون آینه ای تار و مکدر شدنت را دستار به سر بسته ای و بین نمازت زهرا همه دیدیم پیمبر شدنت را من حاجت خود گفته ام و هیچ نگفتی! وقتی دل من خواسته بهتر شدنت را ای چشم صبوری نکن و فکر شفا باش تقدیم به پهلوش کن این تر شدنت را
بسم الله الرحمن الرحیم " " آتش و دیوار و میخ در تبانی می کنند سنگ ها هم ضد بال و پر تبانی می کنند فضه می شوید حیاط خانه را اما چه سود بادها با دود و خاکستر تبانی می کنند هر چه درمان میکنم حال تو بدتر می شود زخم دست و سینه با بستر تبانی می کنند سرفه های شب به شب با استخوان سینه ات تا کند حال تو را بدتر تبانی می کنند با مغیره مردم شهر مدینه يک به يک هي علیه فاتح خیبر تبانی می کنند تازه زن های محل تا دخترت را دق دهند در عیادت های زجرآور تبانی می کنند تا تو را از من بگیرند و مرا از تو ببین چل نفر با یک نفر با در تبانی می کنند
در میان خلق با او بوده هم‌سر فاطمه از ازل ساقی علی بوده ست، کوثر فاطمه نام زهرا می درخشد در میان اهل بیت سیزده معصوم ما دُرّند، گوهر فاطمه چون کلام حق که با “هُم فاطِمَه” آغاز شد در میان پنج تن هم بوده محور فاطمه در بهای آفرینش از نبی و از علی با حدیث قدسی “لولاک” شد سر فاطمه هردو یک روحند اما در دوتن، با این حساب فاطمه شد حیدر کرّار و حیدر فاطمه سیب در معراج با دست پیمبر شد دو نیم نیم آن شد ذوالفقار و نیم دیگر فاطمه مرتضی با ذوالفقار انگار جولان می دهد خطبه خوانی می‌کند تا روی منبر فاطمه هر خطیبی که دم از فضل و دم از ایثار زد انتهای منبر او ختم شد بر فاطمه هرکسی در روضه های بچه هایش کار کرد پاسخش را می دهد چندین برابر فاطمه بر قلوب شیعیان مهر شفاعت می زند می تکاند چادرش را روز محشر فاطمه
گیرم آتش به جفا، در که نباید می سوخت آشیان سوخت ، کبوتر که نباید می سوخت آتش اینبار گلستان نشد انگار ولی باغ و بستان پبمبر که نباید می سوخت کینه دارند اگر مردم شهر از پدرم وسط حادثه مادر که نباید می سوخت آتش افتاد در این مزرعه، گندمها سوخت همه ی حاصل حیدر که نباید می سوخت زیر خاکستر در شعله گرفت آتش باز خیمه ها سوخته ،معجر که نباید می سوخت ظهر اگر سوخت برادر وسط معرکه ، عصر چادر خاکی خواهر که نباید می سوخت . از تنور آمده بابا وسط تشت ، ولی اینقدر هم دل دختر که نباید می سوخت نه فقط شمع نه پروانه که در این آتش سوخت از غصه دل هرکه نباید می سوخت
ای دلیل خلقت کَون و مکان فاطمه (س)، جان علی (ع)، پیشم بمان آیه های زندگانیِّ علی (ع) صبر ایزد، در وجودت منجلی ای قرارِ بی قراری های من همدم، شب زنده داری های من عشق من، عشق نبی، عشق خدا عشق جمله انبیا و اولیا مونس شبهای تارم، فاطمه (س) همنوای قلب زارم، فاطمه (س) ای چراغ خانه ام، سو سو مکن صورت نیلیِّ خود را، رو مکن روزن امید من، بسته مشو چون مدینه، از علی (ع) خسته مشو بی تو من، تنهای تنها می شوم در میان موج غم، تا می شوم لحظه ای دیگر بَرَم، زهرا (س) بمان آیه ی رفتن برایم، کم بخوان لب گشا، حرفی بزن، من حیدرم کن نگاهی، بر من و چشم ترم زیبنت، زهرا (س) هنوزم کودکست او برای خانه داری، کوچکست میروی زهرا (س)، برو، اما ببین بعد تو حیدر (ع) شود خانه نشین (مبین)
ياری ز که جويد؟ دلِ من، يار ندارد يک مَحرم و يک رازنگهدار ندارد! با ديدن سوزِ دلِ من در چمن و باغ با داغ دل لاله، کسی کار ندارد بايد سر و کارش طرف چاه بيفتد يوسف که در اين شهر، خريدار ندارد از گريۀ پنهان علی در دل شب‌ها پيداست که دل دارد و، دلدار ندارد در گلشن آتش‌زدۀ عصمت و ايثار پرپرشدن غنچه که انکار ندارد با فضه بگوييد بيايد، که در اين باغ نيلوفر بيمار، پرستار ندارد بر حاشيۀ برگ شقايق بنويسيد: گل، تاب فشار در و ديوار ندارد "شفق"
جنت که خود به نام شبستان فاطمه‌ست سجاده ای به گوشۀ ایوان فاطمه‌ست بال فرشتگانِ خدا غرق حسرت ِ خاک گلین حجرۀ طفلان فاطمه‌ست نام علی شده به عدد با نمک یکی نام علی خودش ز نمکدان فاطمه‌ست فرمود مصطفی که فدایش شود پدر روحی که هست در تنم از آنِ فاطمه‌ست وقتی که روح فاطمه در جسم احمد است جان علی و آل علی جان فاطمه‌ست تنها نه جلوه گاه رُخش مهر و ماه شد چشمان حیدر آینه گردان فاطمه‌ست جایی که جود و بخشش پروردگار هست بخشش به روز حشر به فرمان فاطمه‌ست عارف کسی شده‌ست که زهراست قطب او فانیِ در ولی شدن عرفان فاطمه‌ست از جان خود به پای ولایت گذاشته اسلام وامدار ز ایمان فاطمه‌ست فرماندۀ قیام برای امام اوست ظالم شکست خوردۀ میدان فاطمه‌ست بیداری و بصیرت و عزم و جهاد و فتح یک جلوه از اُبهّت طوفان فاطمه‌ست کشتار نه! هدایت و هشیاریِ بشر در قلب ذره ای‌ست که تابان فاطمه‌ست در سایۀ ولایت فرزند مرتضی ایران سپاه حیدر و ایران فاطمه‌ست عالَم تمام ملک علی شیر ِلافتی‌ست ایران میان این همه اُستانِ فاطمه‌ست در آستان قدس رضا نور مادری‌ست یعنی رضا نگین سلیمان فاطمه‌ست ما سر بلند و سینه ستبر و سرآمدیم این اقتدار ما ز شهیدان فاطمه‌ست با این حساب قبر شهیدان بی پلاک پایین پای مرقد پنهان فاطمه‌ست مشهور شد حسن به کرامت در اهل بیت خوان حسن نتیجۀ احسان فاطمه‌ست عالم تمام بی سر و سامان کربلاست اما حسین بی سر و سامان فاطمه‌ست آن که به او همه شهدا قبطه می خورند با هر دو دست ، دست به دامان فاطمه‌ست بخشیده می شوند همه با دو دست که چون مصحف شریف به دستان فاطمه‌ست تیغ کلام و خطبۀ زینب به شهر شام تفسیر آیه آیۀ قرآن فاطمه‌ست حجت تمام کرد به آیات و محکمات این اشک ها ز غربت برهان فاطمه‌ست عشق علی چنان زده آتش به جان او در، مُشتعِل ز سینۀ سوزان فاطمه‌ست در بارگاه قدس که جای ملال نیست چشمان قدسیان همه گریان فاطمه‌ست مانده‌ست ذوالفقار علی در نیام صبر قلب خدای صبر، پریشان فاطمه‌ست شرمنده شد علی ز پیمبر که گفته بود شیر خدا همیشه نگهبان فاطمه‌ست
سلام‌الله علیها 🥀 یارب نرسد آفتی از باد خزانش   آن یاس که شد دیدۀ نرگس نگرانش  هربار که می‌خواستم از او بنویسم  دیدم که حیا کرده به صد پرده نهانش  در پردۀ ابهام، زبان شعرا سوخت  از بس‌که ندیدند کران تا به کرانش ناموس خدا بود که می‌خواست نبیند  اندازۀ یک بیت به شعر دگرانش می‌خواست که قدرش نشود بر همه معلوم مانند شب قدر به ماه رمضانش آن قدر عزیز است که از سوی خدا نیست غیر از ملَک وحی کسی نامه‌رسانش وقتی که به در می‌زند از شوق بلند است  از سینۀ جبریل صدای ضربانش سرچشمه‌اش از مائدۀ «بَضعَةُ مِنّی»ست  خونی که دویده‌ست میان شریانش…  کوثر غزلی نیست که آسان بتوان گفت  جایی که خدا سوره فرستاده به شانش  یعنی که پس از «اَنَّ علیّاً وَلیُ الله»  یک فاطمه کم داشت مؤذن به اذانش این سورۀ مکّی مدنی، نفس رسول است نَفسی‌ست که مانند نَفَس بسته به جانش زهرا مَلَکی بود که نازل شد و برگشت  بیهوده در این خاک نگیرید نشانش… والعصر… که فرزند همین فاطمه، مهدی‌ست ما منتظرانیم، خدایا برسانش
(س) کَرَم” ، فقیرِ سرِ سفره‌های احسانت و ابر” ، تشنه‌ی در جستجوی بارانت قیام” حاصل قَد قامَتِ الصَلوة” تو بود نشسته دین خدا” در مسیر ایمانت اطاعت از تو همان طاعت خداوند است بهشت” شاخه گلِ کوچکی ز گلدانت قنوت نیمه شبت کهکشان حاجت هاست به آسمان برود نوری از شبستانت به چادر تو ملائک دخیل می‌بندند عجیب نیست یهودی شود مسلمانت همیشه چرخِ فلک” در طواف دستاس‌ ات همیشه حور و ملک” در طواف دستانت همه فقیر و یتیم و اسیر آمده‌ایم نشسته‌ایم به امید لقمه‌ی نانت اگر حسین و حسن میوه‌ی دلت هستند نبی چو روح تو می‌گردد و علی، جانت اگرچه چادر گلدار تو در آتش سوخت دوباره لاله‌ دمیده به دشت دامانت همین شکوفه‌ی پیراهن تو شاهد ماست چنان خلیلی و آتش، شده گلستانت بهار خانه‌ی حیدر خزان نمی گردی قسم به برف سر گیسوی زمستانت به شانه‌های تو قوّت نبود و شانه زدی که زینبت نشود بیش از این پریشانت به پهلوی تو و بازو و سینه‌ات سوگند خودت شکستی و نشکسته‌است پیمانت ز بی‌هوا زدنت، طعنه می‌زند به علی که باخبر شود از روضه‌های پنهانت... علی برای تو نهج البلاغه میخواند مگر بلند شود از تو صوت قرآنت علیست آینه‌ی روی تو، `بَکَتْ وَ بَکَی” تو گریه کردی و حیدر شده‌ست گریانت دوباره پیرهنی را به دجله اندازش مگر خدای دهد باز در بیابانت حسین پیرهنی داشت، پس چرا گفتی؟ فدای پیکر غرق به خون و عریانت...
🌷 روضه‌های زیبای فاطمی در غزل امروز گلی که عالم از او تازه بود، پرپر شد یگانه کوکب باغ وجود، پرپر شد شب شهادت زهرا علی به خود می‌گفت: گل محمدی من چه زود پرپر شد!... کنار فضّه صمیمانه کار می‌کردی به کار کردن خود افتخار می‌کردی چقدر خانه مرتّب شد آن شب آخر اگر مریض نبودی چکار می‌کردی؟... می‌رود از آن سرِ دنیا خبر می‌آورد شعر در وصف تو باشد، بال در می‌آورد پرسشم تلخ است و پاسخ تلخ‌تر؛ این روزگار، کی برای چیدن یاسی تبر می‌آورد؟... خواستم یاری کنم اما در آن غوغا نشد... اینقدر گویم که زهرا دیگر آن زهرا نشد... سپهر سینه‌ات از غم ستاره‌باران بود به یادگاری گلمیخِ در نیاز نداشت حریر دست تو مجروح بود از دستاس به تازیانه‌ی بیدادگر نیاز نداشت... حیف از گلی که خانه‌نشینی نصیب اوست حیف از گلی که پرپر از این خانه می‌رود دیدی چه زود گرد یتیمی به دل نشست دیدی چه زود مادر از این خانه می‌رود... کسی در سنّ هجده‌سالگی پهلو نمی‌گیرد کسی در خانه‌اش از مَحرم خود رو نمی‌گیرد جوان وقت نشستن از کسی یاری نمی‌خواهد و تا برخاست از جا، دست بر زانو نمی‌گیرد... در آن شبی که به خاکش سپرد مولا، گفت: چـه خـوب بـود که فردا نبود و زهرا بود چه خوب بود که هستی نبود و فاطمه بود چه خوب بود که دنیا نبود و زهرا بود چـه خـوب بود اگر سایه‌ی غریب علی به خاکِ فاطمه اینجا نبود و زهرا بود!... من که می‌دانم برایت راه رفتن مشکل است باشد اصلا دست بر زانو بگیر اما بمان چهره می‌پوشانی از من، گرچه دلخونم ولی جان حیدر! هر شب از من رو بگیر اما بمان... جرعه‌جرعه غم چشید و ذره‌ذره آب شد آسمان شرمنده از قدّ خم مهتاب شد بشکند دستی که پای شعله را اینجا کشاند باب را آتش کشید، آتش کشیدن باب شد...
فقیر هرچه می‌آمد اسیر برمی‌گشت تمام عالمیان را دچار می‌کردی چقدر خانه مرتب شد آن شب آخر اگر مریض نبودی چکار می‌کردی؟ 📝
گل شمّه‌ای از آیۀ تطهیر تو باشد گر آینه در آینه تکثیر تو باشد خود کیستی ای سورۀ کوثر که حسینت تا کرببلا رفت که تفسیر تو باشد بر سفرۀ نان و نمکت دست علی هم برداشت نمک را که نمک‌گیر تو باشد... در آب به تصویر کسی زل زده عباس عشقش فقط این است که تصویر تو باشد ای دست پر از پینه ز چرخاندن دستاس عالم همه در گردش تقدیر تو باشد در خوابِ شهیدان جهان یکّه‌سواری‌ست کی می‌رسد از راه که تعبیر تو باشد 📝
علیهاالسلام توان واژه کجا و مدیح گفتن او؟ قلم قناری گنگی‌ست در سرودن او.. چه دختری، که پدر پشت بوسه‌ها می‌دید کلید گلشن فردوس را به گردن او چه همسری، که برای علی به حظّ حضور طلوع باور معراج داشت دیدن او چه مادری، که به تفسیر درس عاشورا حریم مدرسۀ کربلاست دامن او بمیرم آن همه احساس بی‌تعلق را که بار پیرهنی را نمی‌کشد تن او دمی که فاطمه تسبیح گریه بردارد پیام می‌چکد از چلچراغ شیون او از آن ز دیدۀ ما، در حجاب خواهد ماند که چشم را نزند آفتاب مدفن او 📝
ای فاطمه را شمیم! کی می‌آیی؟ جان‌بخش‌تر از نسیم! کی می‌آیی؟ «یَابنَ الشُّهُبِ الثاقِبَه» کی می‌تابی؟ «یَابنَ النَّبَاءِ العَظیم» کی می‌آیی؟ 📝 🏷
آیینه‌... آیینه... آیینه... شکسته آن حُرمت، آن حُرمت دیرینه شکسته آن در که دخیل‌اند بر آن خیل ملائک هم سوخته هم با لگد کینه شکسته یک سینه و دست است که بوسیده پیمبر افسوس، همان دست، همان سینه شکسته دستی که همه رزق جهان است به دستش وز چرخش دستاس زده پینه، شکسته وای از دل مولا، دل مولا، دل مولا هرچند در آن هست طمأنینه، شکسته در چاه نهان می‌کند آهِ جگرش را آری، چه کند ماه؟ که آیینه شکسته مأمور به صبر است اسدالله، وگرنه جز کفر نمی‌ماند از این دینِ شکسته * * از نسل علی منتقمی هست و می‌آید سوگند به بغضی که هر آدینه شکسته