eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
7.3هزار دنبال‌کننده
538 عکس
4 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴السلام علیکِ ایتها الصدیقه الشهیده🏴 جهت دسترسی و استفاده از تصنیف های(شور،زمینه،نوحه و...) ایام فاطمیه به کانال نوحه رضیع الحسین بپیوندید 👇👇👇 @raziolhossein1 @raziolhossein1 @raziolhossein1
منم شمعی که از جان دادن پروانه می‌لرزد به روی گونه‌هایم اشک، دانه دانه می‌لرزد از آن روزی که دشمن پشت پا بر هستی من زد دل ویرانه‌ام از دیدن  بیگانه می‌لرزد چرا از من حسن حرف  دلش را می‌کند پنهان چه بغضی در گلو دارد که بی تابانه می‌لرزد حسینم روضۀ دیوار و در هر لحظه می‌خواند زمین و آسمان همراه این دردانه می‌لرزد پریشان است موی کودکانم، فاطمه برگرد ببین با آه طفلان تو دارد شانه می‌لرزد چه آمد بر سر این خانه بعد از رفتنت بانو صدای در که می‌آید تمام خانه می‌لرزد @raziolhossein
آدم است او یا مَلَک ماهیّتش معلوم نیست گرچه مخلوق است نوع خلقتش معلوم نیست حضرت زهراست خود تفسیری از آیات قدر آن شب قدری که حتی ساعتش معلوم نیست مادرش یا دخترش من هرچه دقت می کنم با رسول الله،زهرا نسبتش معلوم نیست در کسا بی فاطمه غیر از علی و بچه هاش رحمة للعالمین هم ساحتش معلوم نیست بعد ابر نیلی سیلی در این شب ها شده مثل آن ماهی که نصف صورتش معلوم نیست فاطمیه مثل دردی تا ظهور منتقم طول درمان دارد اما مدتش معلوم نیست روضه یعنی داستان مادری در اوج خود چون به کوچه می رسد یک قسمتش معلوم نیست گرچه معلوم است دارد می رود مادر ولی حضرت فِضه دلیل لُکنتش معلوم نیست ضربه وقتی ناگهان شد بی توجه می خورد ضربه وقتی ناگهان شد شدتش معلوم نیست هم که معلوم است او ریحانة الحوراست و هم که وقت خشم سیلی قدرتش معلوم نیست اینکه قبر علت خلقت چرا مخفی شده درمیان اهل معنا علتش معلوم نیست یادم آمد موقع سجده به مُهر کربلا فاطمه در هیچ مهری تربتش معلوم نیست @raziolhossein
دوباره شَب شُد و چَشمانِ ماه بیدار است دوباره شَب شُد و دل، تَنگِ دیدنِ یار است سَرِ مَزارِ تو می آیم و زِ طِفلانَم نَهان نِمودنِ این راز، سَخت و دُشوار است زِ جای خیز، که حیدر رِسیده زَهرا جان زِ جای خیز، که اَکنون زَمانِ دیدار است زِ زیرِ خاک، بِتاب اِی هَمیشه مَهتابم بِبین که دیده ی مَن، بی حُضورِ تو تار است حَسَن هنوز اَز آن روزِ تَلخ بَدخواب اَست به این قَبیل مُصیبات، عَلی گِرِفتار است هَنوز بوی تو از خِشت های خانه رِسَد هنوز رنگِ هَمان فاجِعه به دیوار است برای مَرگِ علی گِریه ی تو کافی بود وَلی هَنوز مَدینه به فکرِ آزار است تو را زَدند و به مَن نیز تَسلیَت گُفتند! بِبین چِگونه عَلی را، فَلَک هَوادار است به روی دوش گُذارم، غَمِ تو را زَهرا میانِ شَهر، که این داغ را خَریدار است؟ تو زیرِ خاکی و حِیدَر غَریب تر اَز پیش کِنارِ قَبرِ تو چَشمَش، چو اَبرِ پُر بار است دوباره شَب شُده زَهرا، بِخواب آسوده سه ماه می شَوَد این چَشمِ خَسته بیدار است @raziolhossein
وَصفِ آن کَس، که نَگُنجَد به دَهان، فاطمه است مَدحِ آن زن، که خُدا کرده بَیان، فاطمه است روزِ مَحشر که خَلائِق همه حِیران هَستند آنکه بَر ماست فقط دِل نِگران، فاطمه است فاطمه روحِ صَلات است، خُدا می داند "اَشهَدُ اَنَّ عَلي" هَم به اَذان، فاطمه است چهارده قَرن، سَرِ حَرفِ خودَش مانده هنوز مَردتَر از همه مَردانِ جَهان، فاطمه است دَستش اُفتاد، ولی دَستِ علی بالا رفت یارِ حیدر به هَمان قَدِّ کَمان، فاطمه است این حُسینی شُدنِ ما نَظَرِ زَهرا بود دوستدارِ هَمه ی سینه زَنان، فاطمه است پَروَرِش یافته ی دامَنَش، آیینه ی اوست زِینَبِ فاطِمه، اِنگار هَمان فاطمه است @raziolhossein
نمی جنگید تا اینکه بجنگد شیر ما در جنگ که با شمشیر خود می داد دشمن را شفا در جنگ سه تا شمشیرِ می کرد استفاده حیدر کرار هم از ابرو و هم از ذوالفقار خود جدا در جنگ و درس جان گرفتن را به عزرائیل می فهماند همینکه دشمنش را با رجز می زد صدا در جنگ و حیدر چون که می غُرید و می زد بر دل لشکر به جای ابر پُر بود آسمان از دست و پا در جنگ دوتایی یک سپاه از هرنظر تکمیل می گشتند اگر می بُرد همراه خودش عباس را در جنگ دهانش را گشوده ذوالفقارش تا کمر یعنی؛ به میدان آمده یک وحشی خوش اشتها درجنگ همینکه دست بالا برده و شمشیر چرخانده هوا چون دشمن حیدر کم آورده هوا در جنگ چنین تیغ علی گر بشکفد درمان هر دردی ست که باشمشیر خود می داد دشمن را شفا در جنگ @raziolhossein
  جلوه هفت فلك از اثر فاطمه است گوهر زهد و حيا تاج سر فاطمه است هركجا بگذرى از ملك فنا تا ملكوت سخن فاطمه است و خبر فاطمه است سایه ی چادر او بر سر ما گسترده است هرچه داريم ز فيض نظر فاطمه است كوثر عشق على خير كثير است ببين زمزم آئينه‏ اى  از چشم تر فاطمه است كهنه پيراهنِ در شام زفاف او را بس جامه ی بخشش و تقوى به بر فاطمه است مسجد شهر مدينه به تماشا بنشست كه جهان بسته به آه جگر فاطمه است قامت چرخ فلك پيش بزرگيش خم است گرچه از بار ستم ، خم كمر فاطمه است گرچه درياى صبورى است ولى غصه و آه مونس زندگى مختصر فاطمه است خون پهلوش به ديوار و در خانه نوشت مرگ در راه ولايت هنر فاطمه است پيشمرگ على خانه نشين شد هرچند پشت در محسن پرپر سپر فاطمه است آنشب از طرز نگاهش دل مولا فهميد لحظه ی سخت وداع و سفر فاطمه است آتش درد نه تنها دل در را سوزاند سينه ی اهل ولا شعله ور فاطمه است گرچه از كوچه بر او خاطره خوبى نيست كوچه كوچه دل ما رهگذر فاطمه است @raziolhossein
اِی آب گَشته شَمعِ شَبِستانیِ عَلی ای ماتمِ تو باعِثِ ویرانیِ عَلی از آن زمان که رَفته ای اَز خانه فاطِمه جُز غَم کَسی نَیامَده مِهمانیِ عَلی رَفتی و پَرکِشیده صَفا از سَرایِ مَن چون زُلفِ زِینب اَست پَریشانیِ عَلی اَهلِ مَدینه هَم، هَمه شَب گِریه می کُنَند با این نَوایِ شامِ غَریبانیِ عَلی هَر نیمِه شَب مَزارِ تو را شُستِشو دَهَد دو آسِمان اَبری و بارانیِ عَلی سَنگینیِ غَمِ تو مَرا بَر زَمین زَده بَرخیز و بِشنو آهِ نِیِستانیِ عَلی @raziolhossein
از خاك اگر كه عــزمِ سـفر داشت فاطمه از دَردِ بـوتُــراب ، خـبر داشـت فاطمه با چشم بسته هم ز علي چشم برنداشت حق را چه خـوب مَـدّ نـظـر داشت فاطمه از داغِ رفـتنِ پـدر و ظـلمِ بر عـلـي ازبسكه سوخت ، خون به جگر داشت فاطمه ما را كه بسته ايم كمر بر غلامي اش درد است اين كه دردِ كمر داشت فاطمه يك جو حيا اگر به دلـش بـود دوّمي در خانه ي علي سه پسـر داشت فاطمه تنها نـداشت اشكِ روان چشم سالمــش سيلابِ خون به چشم دگر داشت فاطمه پـيوسته بود ناله ي او "واي مُحـسنم" وقــتي نـظر به جانـب در داشت فاطمه آنجا كه كار هر نَفَـسش ، خَـلقِ خِيرِ بود آهـش به حال خلق ضـرر داشت فاطمه جوشنِ كبيرِ شـيرِ خُـدا بود و وقت جنگ كِي حاجتي به حملِ سپر داشت فاطمه ؟ از دستِ ريسمان خدا ، بند ، بـاز شــد چادر به قـصدِ رزم چــو برداشت فاطمه از مهلكه ، علي به سلامت به خانه رفت از بس كه وقـتِ حمـله هنر داشت فاطمه عجّل وفاتي اش به پدر كرد مُلـحقــش چون كه دعـــاش ، زود اثـر داشت فاطمه @raziolhossein
تمام شهر پی کشتن علی بودند نبود مردی و نامردها ولی بودند که هر کدام به تفسیر خود یلی بودند چهل نفر که همه قاتل علی بودند به سمت حادثه برگشت آن همه انگشت قسم به فاطمه دیوار و در علی را کشت به کوچه آمده رخصت گرفته اند از هم و صف به صف همه نوبت گرفته اند از هم سپس دویده و سبقت گرفته اند از هم برای ضربه رضایت گرفته اند از هم تمام نیتشان قربة الی الله است و تازه ضربه ی دستی بزرگ در راه است یکی غلاف به قصد ثواب بردارد یکی به نیت مولا طناب بردارد دری که سوخت به یک سمت تاب بردارد لگد اگر بزنندش شتاب بردارد برای کشتن مولا شتاب در کافی است برای حفظ امامت دو تا پسر کافی است گذشت کوچه و یک کوچه ی دگر آمد چهل نفر همه رفتند و یک نفر آمد چنان بلند شد و دست سمت سر آمد به سوی فاطمه دیوار مثل در آمد همیشه کوچه غمِ اهل سوختن باشد خصوصا اینکه تماشاگرش حسن باشد حسن که ضربه سختی به طاقتش میخورد حسن که ضربه اصلی به غیرتش میخورد چه خوب بود که سیلی به قامتش میخورد ولی از این همه بادی به صورتش میخورد همین نسیم، حسن را هزار سال بس است برای گریه ی هر شب همین خیال بس است گذشت کوچه و یک کوچه ی دگر آمد ز سمت کوچه ی سر نیزه ها خبر آمد که شمر جای مغیره در این گذر آمد ولی نه روبروی او که پشت سر آمد غلاف خنجر و حنجر به جای بازو شد شبیه مادرش آخر شکسته پهلو شد رسیدروضه به جایی که دیدنش سخت است به حنجری که یقینا بریدنش سخت است تنی که مثله شود پا کشیدنش سخت است "صدای وای بنی" شنیدنش سخت است اگر چه سخت سرت را ، ولی جدا کردند چنان که فاطمه را از علی جدا کردند همین که تیر رها کرد تیغ می بُرّد رفیق می زند و نا رفیق می بُرّد و بوسه گاه نبی را دقیق می بُرّد عمیق بوسه زده پس عمیق می بُرّد چنان پرنده که هی بال را به هم زده است صدای فاطمه گودال را به هم زده است @raziolhossein
قرص است قلب مرتضی اما به زهرا یعنی که تکیه می‌دهد مولا به زهرا حتی خدا محوِ تجلی خانه‌ی اوست هرشب که جلوه می‌کند زهرا به زهرا تا قُرب راهی نیست وقتی فاطمه هست باید توسل‌ها کند بابا به زهرا هرکس به راهی رفت اما ما نرفتیم مارا که بخشیدند در دنیا به زهرا باور نخواهم کرد حتی لحظه‌ای ، حق ما را به دوزخ می‌برد؟ حاشا به زهرا رویش گرفت و خانه تاریک است افسوس این خانه روشن بود با مهتابِ زهرا وقتی که هیزم ریخت فهمیدند طفلان رحمی ندارند این حرامی‌ها به زهرا وقتی که آتش سرخ شد فهمید نامرد از میخِ در راهی نمانده تا به زهرا آنقدر بر شال علی چسبید خانوم یا به علی زد تازیانه  یا به زهرا گاهی علی را می‌کشند و گاه او را اوباش می‌خندند در آنجا به زهرا حس کرد مولا درد را در استخوانش وقتی که زد قنفذ غَلافش را به زهرا @raziolhossein
مائیم، ما، دو آینه ی روبروی هم تابانده اند صورت ما را به سوی هم تا خیره می شویم به هم با نگاهمان وا می کنیم پنجره ها را به روی هم من مردِ روزِ رزم و تو بانوی اشک شب نوشیده ایم سرّ خدا از سبوی هم سر خم نمی کنیم مگر پیش پای عشق عالم نمی دهیم به یک تار موی هم قرآن، نزول قدر تو؛ ایمان، قبول من «یا ایها الذینِ» هم و «امنوا» ی هم دریا ندیده است، نمی فهمد این کویر، ما غرق می شویم چرا در وضوی هم؟ قهر است شهر با من و تو، مثل نی ببین پیچیده بغض غربتمان در گلوی هم آنها به فکر هیزم خشکند پشت در ما خیره در نگاه تر و چاره جوی هم نه دستِ بسته ام و نه بازوی خسته ات طاقت نداشتند بیایند سوی هم پروانه ها خوشند، اگر چه در آتشند پر می کشند در دلشان آرزوی هم یک روز ما دوباره شبیه دو آینه می ایستیم رو به خدا روبروی هم @raziolhossein
تا اَبد هر دو جهان بر سَرِ خانِ زهراست عَطرِ جَنَّت زِ دَمِ مُشک فِشانِ زهراست سِرِّ مَستورِ خُدا کیست بِجُز کُفو عَلی؟ سَندِ مُعتبرم قَبرِ نَهانِ زهراست خونِ او در رَگِ عُشّاقِ عَلی می جوشَد جانِ ما فاطِمیّون بَسته به جانِ زهراست روزِ مَحشَر که فَراری ست پِسَر از مادَر روی پیشانیِ ما خَطِّ اَمانِ زهراست کارِ این خَلق به اَغیار اَگر اُفتاده کارِ ما نیز به دستِ پِسَرانِ زهراست گُنبدِ مَسجد و مِحراب، هِلالی ست اگر یادگاریِ هَمان قَدِّ کَمانِ زهراست @raziolhossein
▪️روز هفتم شهادت بی‌بی علیهاسلام است: 🥀زهرای من!!!🥀 یک هفته گذشت در جدایی ای ماه دو هفته‌ام! کجایی؟ ✔️اللّهمّ کن الطّالب لها ممّن ظلمها... @raziolhossein
دنیا به حال زار علی گریه می‌کند عقبا بر انکسار علی گریه می‌کند می‌افتد آفتاب شبانه به روی خاک با چشم پر ستاره علی گریه می‌کند تکثیر داغ آینه را باش که علی دارد سر مزار علی گریه می‌کند بر روی خاک گریه کنان یار فاطمه‌ست در زیر خاک یار علی گریه می‌کند زانوی پهلوان اُحد می‌خورد زمین پا می‌شود دوباره علی گریه می‌کند خاک مزار فاطمه بر صورت علی‌ست بر صورتش غبار علی گریه می‌کند کشتند ذوالفقار علی را چهل غلاف در قبضه ذوالفقار علی گریه می‌کند امشب حسن به یاد کبودی فاطمه افتاده در کنار علی گریه می‌کند @raziolhossein
جزداغ تو،هیچ کس مرا پیر نکرد اینگونه،شکسته و زمین گیر نکرد کاری که غم تو کرد ، با سینۀ من شمشیر و سپاه و نیزه و تیر نکرد @raziolhossein
من زمين خوردم،زمانه آسمانم را گرفت ناجوان مردانه يار مهربانم را گرفت با صدا بايد براي او عزاداری كنم ناگهان آمد اجل از من جوانم را گرفت چشم خورد اين زندگی دست حسادت عاقبت مادر تازه جوان كودكانم را گرفت غسل دادن،بعد از آن تشيع،حالا هم كه دفن نيمه شب،تنها،غريبانه،امانم را گرفت دفن كردم هم خودم را هم تو را در اين مزار روضه های دفن تو صدبار جانم را گرفت زانوان فاتح خيبر ز كار افتاده است داغ تو از هر نظر تاب و توانم را گرفت بعد از اين هر نميه شب با چاه ميگويد علی من زمين خوردم،زمانه آسمانم را گرفت... @raziolhossein
تا نهان زیر گِلت ای گل رعنا کردم نفسم حبس شد و مرگ تمنّا کردم اینکه در خاک نهادم تن پاک تو نبود جان خود را دل شب دفن بصحرا کردم تا ندانند که یار من مظلوم کجاست دل شب رو بسوی قبر تو تنها کردم تو شدی کشتهٔ من، من نشدم حامی تو که کتک خوردی و در کوچه تماشا کردم بس که تنها شده‌ام نیمهٔ شب در دل چاه سر فرو برده‌ام و عقدهٔ دل وا کردم بجز از قاتل تو مردم این شهر همه پشت کردند به من روی به هر جا کردم زینبت جای تو میکرد ز رخ اشکم پاک هر زمان گریه ز هجران تو زهرا کردم مردم و زنده شدم لحظه به لحظه صد بار تا وصایای تو را یکسره اجرا کردم غم دل با که بگویم که بخندد به دلم منکه زخم دل خود با تو مداوا کردم به امیدی که اجل سوی تواَم بازآرد لاجرم صبر در این ماتم عظمی کردم تا بسوزد به عزای تو دل عالم را من به «میثم» جگر سوخته اعطا کردم @raziolhossein
در شهر غریبی مرا دیدی و رفتی از مردم این شهر چه رنجیدی و رفتی با بودن تو خانه من نور وصفا داشت این سفره شادی زچه برچیدی و رفتی کشتی تو علی را به خدا ای همه عمرم با دیدن تابوت چو خندیدی و رفتی مسمار در خانه مگر با تو چها کرد شب تا سحر از درد نخوابیدی و رفتی از زخم روی سینه خود شکوه نکردی مخفی زمن غمزده نالیدی و رفتی سوزد دل من بر تو که روی پسرت را یکبار ندیدی و نبوسیدی و رفتی بر صفحه تاریخ بگو تا بنویسند بوبکر و عمر را تو نبخشیدی و رفتی @raziolhossein
دیگر به آسمان علی قرص ماه نیست گرمایِ زندگانی من غیر آه نیست از بس که اشک، رهزن چشم علی شده دیگر برای خواب در این دیده راه نیست از آن شبی که گشت نهان ماه محفلم شب هم به سان روز سیاهم، سیاه نیست او یک تن و برای علی یک سپاه بود ماندم میان دشمن و من را سپاه نیست از طرز راه رفتن او گشت باورم دیگر به چشم فاطمه نور نگاه نیست تا لحظه‌ای که داشت نفس، گفت یا علی جز یا علی امید علی را گناه نیست @raziolhossein
از آتش غم در تب و تاب است علی چون شمع عزا نقش بر آب است علی بعد از تو گرفت انس با تربت تو حالا پس از این ابوتراب است علی @raziolhossein
کسی زحالم‌ خبر ندارد شب‌ غم‌ من‌ سحر ندارد قمربه‌حالم‌ستاره‌ریزد که‌آسمانم‌قمر‌ندارد دوزانویم‌دربغل‌نشسته درانتظاراجل‌نشسته که‌خرمن‌جان‌زبعدجانان بجزامیدشررندارد علی‌رهین‌محبت‌توست به‌دوش‌اوبارمنّت‌توست درانتظارحمایت‌توست که‌جزتوحامی‌دگرندارد صفای‌خانه‌به‌خانه‌برگرد کبوترمن‌به‌لانه‌برگرد که‌جوجکانت‌درانتظارند جواب‌آنان‌‌پدرندارد ببین‌که‌زینب‌زبان‌گرفته حسینت‌آتش‌به‌جان‌گرفته سری‌به‌بالین‌نمی‌گذارد که‌دست‌توزیرسرندارد نشاط‌وشادی‌زخانه‌بردی چرابه‌همره‌مرانبردی؟ که‌ماندنم‌بعدرفتن‌تو به‌غیرخونِ‌جگرندارد زپافتادم‌بگیردستم امیربودم‌اسیرهستم زدست‌رفته‌زپانشستم که‌جسم‌بی‌جان‌اثرندارد @raziolhossein
تازیانه دنیامو ازم گرفت آتیش آرزوهامو ازم گرفت خدا لعنت کنه این مغیره رو مادر بچه هامو ازم گرفت @raziolhossein
به زخم دل که ندارد دوا مداوا بود نبود در دل من هيچ غصه اي تا بود تمام هستي من رفت از برم، اي کاش… تمام هستي عالم نبود و زهرا بود دوباره داغ پيمبر نشست بر قلبم ز بسکه فاطمه من شبيه طاها بود اگرچه ماندن او بود مثل جان کندن ولي چراغ اميدي به خانه ما بود به غصه فاطمه من هميشه عادت داشت هميشه ديده ی او از سرشک دريا بود هميشه ناله عجل وفاتي اش بر لب چرا که مرگ به دردش فقط مداوا بود به سينه داغ پدر داشت و برای او غلاف و آتش و سيلي فقط تسلا بود چه کرد سیلی دشمن، که شدت ضربه از اینکه فاطمه رو میگرفت پیدا بود غلاف تيغ و لگد، تازيانه و سيلي تمام اجر نبي بر ام ابيها بود کنم نظر به در سوخته و گويم کاش نبود ميخ روي درب خانه اما بود به پيش چشم من او را به کوچه ها کشتند چرا که ياور من خود غريب و تنها بود گل بهشتي ام از درد و غصه پرپر شد خميده گشت قدش که مثال طوبا بود @raziolhossein
زندگی با من مظلوم مدارا نکند مرگ هم عقده‌ای از مشکل من وا نکند ای امید دل من تا که تو رفتی ز برم دل ماتم‌ زده‌ام جز تو تمنّا نکند کارم از گریه گذشته‌ست، غمم نیز ز حد دل غمگین مرا نیز تسلّی نکند غمگسار دل من بعد تو جز زینب نیست غیر از او اشک مرا پاک ز سیما نکند شمع‌سان سوزم و زینب شده پروانۀ من آخر از سوختن، این غمزده پروا نکند این در سوخته را کز تو نشان‌ها دارد چه کنم تا که حسین تو تماشا نکند مخفیانه دل شب سوی مزارت آیم که کسی قبر تو را فاطمه! پیدا نکند «رستگار» آرزوی طوف حریمت دارد در ره کعبه جز این قبله تماشا نکند @raziolhossein
چه کنم؟ آتشی افتاده به جانم، چه کنم؟ آتش از آب دو چشمم ننشانم، چه کنم؟ با حضور تو، به من خانه‌نشینی سهل است گر نمانی تو و،‌ من بی‌تو بمانم، چه کنم؟ تو در این شهر فقط در به رخم باز کنی ای همیشه نگرانم، نگرانم، چه کنم؟ زرِهم پشت ندارد،‌ به تو پشتم گرم است بی سپر بعد تو، با خصم گرانم، چه کنم؟ گوشه خانه، من و چار جگر گوشه تو غم ز شش سمت، گرفته به میانم، چه کنم؟ زود ای عمر علی می‌روی از دست علی بی‌تو بر ماندن خود نیست گمانم، چه کنم؟ @raziolhossein
  رفتی میان غصه مرا جا گذاشتی ما را در اوج غم تک و تنهاگذاشتی برداشتی تو بار خودت را ز بستر و آن را به روی شانه بابا گذاشتی یادم نمی رود بخدا لحظه ای که تو با یا علی به آتش در پا گذاشتی مادر لباس محسن خود را نبرده ای آن را به زیر بالش خود جا گذاشتی این یادگاری ات جگرم را کباب کرد دربین شانه موی خودت را گذاشتی گفتم که چار ساله کجا مادری کجا این کار را برای اماگذاشتی آن بوسه ای که سهم گلوی حسین بود آخربرای زینب کبری گذاشتی @raziolhossein
هر شب ستاره ریزم و شب را سحر کنم بر آفتاب گریم و بی‌ماه سر کنم زهرای کوچک علی‌ام کز امام خویش در موج غم چو فاطمه دفع خطر کنم شبهابه موج غصّه زنم خویش رابه خواب تا گریه مخفیانه برای پدر کنم بابا برو ز خانه برون روزها که من بنشینم و نگاه به دیوار و در کنم فضّه! تو ساعتی پدرم را به حرف گیر تا من به جای خالی مادر نظر کنم هر چند کودکم، بگذارید نیمه شب وقت نماز چادر او را به سر کنم دیدم که ریخت خصم ستم‌کار بر سرت قدّم نمی‌رسید که خود را سپر کنم همرنگ صورت تو شده رخت ماتمم این جامۀ من است که باید به بر کنم @raziolhossein
جزداغ تو،هیچ کس مرا پیر نکرد اینگونه،شکسته و زمین گیر نکرد کاری که غم تو کرد ، با سینۀ من شمشیر و سپاه و نیزه و تیر نکرد @raziolhossein
هی پیش کمال کوه از کاه بگو از راه خلیفه های گمراه بگو راضی نشده فاطمه از او ، حالا هی تو پسِ نامش رضی الله بگو @raziolhossein