eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
289 دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 📜 - شایعۀ کشته شدن فرمانده نیروهای عراقی در ، سرهنگ و پایان یافتن مقاومت بعثی های محاصره شده در ساعت روز ( اینم خیلی کلک خوبیه ، تضعیف روحیه شون میکنن و ...😉 ) - دستور عقب نشینی به داخل خاک عراق از طرف سرلشکر ستاد ؛ فرمانده ارتش عراق به جهت شکست سنگین در دشت و ( البته نیروهای بعثی زحمت و رو توسط بالادستی هاشون کم کردند و موقع فرار خودشون رو انداختن تو که از راه آب فرار کنن و خودشون رو به خاک عراق برسونن ولی همشون غرق شدن و به درک واصل. ) - توسط در حالیکه از گرفته بود. 🔵 بدین ترتیب ، که در ساعت :30 روز سال ۵۹ پس از مقاومت سقوط کرده بود، در پی ، در ساعت روز دوشنبه سال ۱۳۶۱ به دامن ایران بازگشت. - به جا آوردن نماز شکر در پس از ورود به شهر 🔴 میزان خسارات و تلفات وارده به دشمن ۱- انهدام ۸۰ درصد از لشکر سوم زرهی ۲- انهدام ۸۰ درصد از لشکر یازدهم پیاده ۳- نابودی لشکر پنجم پیاده مکانیزه ۴- نابودی لشکر ششم زرهی ۵- نابودی لشکر نهم زرهی ۶- نابودی لشکر هفتم ۷- نابودی لشکر دهم زرهی ۸- نابودی لشکر دوازدهم ⚫️ تعداد کشته ها : ۱۷ هزار نفر ☑️ اسارت کامل ۶ تیپ 📣 این گزارش خود مسئولین نظامی عراق بود که حاضر نشد قبول کند و برای فریب افکار عمومی و سرپوش گذاشتن بر شکست خود در تاریخ هفتم خرداد ۶۱ ، یعنی چهار روز بعد ، اقدام به اعطای « » [ البته!!!😉 ] به تعدادی از فرماندهان منهدم شدۀ خود کرد. ✅ شکفت زدگی ، بُهت و غافلگیر شدن بسیاری از کارشناسان نظامی و تحلیل گران رسانه های خارجی در برابر و نیروهای ایرانی به هنگام - نقش کارساز ۲۷ در این نبرد بزرگ و اعتراف ناظران نظامی بر و . 🌷❤️ فراز پایانی مصاحبه با فرماندۀ دلاورِ تیپ۲۷ محمّدرسول الله ؛ ( ) در تاریخ ۷ خرداد ۶۱ در قرارگاه تاکتیکی : ... آرزو می کنم یک زمانی برسد که را آزاد کرده باشیم؛ موقعی که مان را آزاد کرده باشیم؛ موقعی که را ، را و عزیز رها کرده باشیم؛ چرا که این اماکن نمودار سه چهره اند : ی ما و ما در دست و ی ما در دست و عزیز ما در دست است؛ یعنی سه چهره ای که ما با آن در جنگ هستیم ... http://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
روزهای اول آبان ۱۳۵۹ هنگامی که زردی و سردی پاییز، همه جا و حتی چهرهٔ مدافعان را تسخیر کرده بود، من با دوربینم شاهد بودیم که زمزمه‌های اشغال کامل شهر، در گلوی مدافعانِ تنها و خسته خرمشهر چه بغضی می‌نشاند صبح یکی از روزهای قبل از سقوط شهر، آن پنج نفر، از تنها پل باقی‌ماندهٔ میان آبادان و خرمشهر می‌گذشتند تا با چند هجوم کوچک، شاید بتوانند انبوهِ نظامیان عراقی را کمی عقب‌تر برانند، کاری که شاید عاقلانه به نظر نیاید آن ‌روز من با چشم‌های نمناکم، آن‌ها را بدرقه کردم و امروز خوشحالم که همهٔ ما از پَسِ زمان و از پشت مونیتورهای شیشه‌ای در پناه آرامش، با چشمان‌مان آن‌ها را بدرقه می‌کنیم و برای‌شان دوباره «فالله خیراٌ حافظاً» می‌خوانیم... [خرمشهر، اوایل آبان 1359] عکس و نوشته: بهرام محمدی فرد @yousof_e_moghavemat
تصویری از آیت الله #نوری امام جمعه سابق #خرمشهر در ۴۵ روز مقاومت مقابل دشمن متجاوز #روزتان_شهدایی @yousof_e_moghavemat
او اول دی 1335 در خرمشهر به دنیا آمد. بزرگتر که شد٬ با سید محمد جهان‌آرا همکلاس شد. بعدها معلمی را برگزید و در دوران جنگ، از جوانانی بود که تا لحظه آخر سقوط خرمشهر، در شهر ماند و با چشم‌های اشکبار شهر را ترک کرد؛ شهری که همه چیزش بود.  او کسی بود که وقتی در روز خرداد به همراه رزمندگان، را به آغوش کشید و بر خاکش بوسه زد، «به خرمشهر خوش آمدید ـ جمعیت 36 میلیون نفر» را در ورودی خرمشهر نصب کرد. داغ شهادت پدر و برادرش و شمار بسیاری از دوستان همشهری‌اش، او را بی‌تاب کرده بود. او سرانجام در چهارم خرداد 67 در شلمچه به شهادت لبخند زد. به روح ملکوتی بهروز مرادی درود می‌فرستیم Https://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
📙🌷آذرخش مهاجر🌷📙 🔴پس از خرمشهر، رشید تیپ۲۷محمد رسول اللّه(ص)،وارد این شهر شد . او در حالى كه با همان صلابت و مهابت همیشگى در پس كوچه هاى شهر آزاد گشته ٔ به پیش می رفت،با چشمانى خیس از گلاب گریه،به روى فاتح خرمشهر لبخند می زد. 🔹عصر روز سوم خرداد۱۳۶۱ ،طى سخنانى كوتاه،خطاب به فاتح اسلام،در برابر جامع خرمشهر، چنین گفت: <<....همۀعزیزان ما كه تا امروز در خونشان غوطه زدند و به شهادت رسیدند،همۀ ایثارها و حماسه هایى كه دیدیم، صرفاً براى حفظ عزیز بوده. هرچند داغ فراق جگر ما را سوزاند،اما را شكر كه بالاخره توانستیم امروز، با خرمشهر، لطیف امام مان را شاد كنیم.>> https://Bale.ai/invite/#/join/ZGYyYWQ0Y2 http://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat https://gap.im/yousof_e_moghavemat https://sapp.ir/yousof_e_moghavemat
📜 📜 🔶 درست در همین ایام، عناصر واحد اطلاعات عملیات در منطقه ی مرزی ، مشغول کار شناسایی مواضع دشمن برای عملیات بعدی بودند. طبق دستور صریح ، آنان موظف بودند از غرب دشتِ تا پاسگاه شلمچه و از آنجا تا در داخل خاک را کاملاً شناسایی و خود را برای آغاز عملیات آتی آماده کنند. 🔸در همین رابطه، حکم ذیل از سوی فرمانده خطاب به - مسئول واحد اطلاعات عملیات این یگان - صادر شد: برادر سعید سلام علیکم ضمن سلام و احوالپرسی، مراتب ذیل معروض می گردد : لازم است حداقل سه اکیپ تشکیل دهید و هر شب و روز، منطقه غرب [ ] را از پاسگاهی که روی آن عمل کردیم، تا و جنوب آن به طور کامل شناسایی کنید و حتی اگر می شود داخل نیز بشوید و از داخل خاک نیز شناسایی کنید. توجه داشته باشید؛ شناسایی باید به صورت شب و روز انجام شود و خداوند به شما توفیق عنایت فرماید. سرپرست محمّدرسول الله (ص) ۱۶ خرداد ۱۳۶۱ http://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
🌷 🌷 ✅ 🍃 ۱۵ اسفند ۱۳۶۲ سالروز سردار بزرگ و دلاور سپاه اسلام قائم مقام شجاع و دریادل ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) ↘ ↘ ولادت: فروردین ۱۳۳۸ ، دیپلم هنرستان دانشجوی مقطع کارشناسی رشتۀ در انستیتو تکنولوژی شرکت فعال در راهپیمایی های ضد رژیم شاه و مجروحیت از ناحیۀ گوش و صورت در یکی از این تظاهرات عزیمت به ، سپس به و بعد به با آغاز جنگ تحمیلی فرماندهی یکی از محورها در مسئولیت قائم مقامی ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) در اردیبهشت ۱۳۶۲ : پانزدهم اسفند ۱۳۶۲ ، طی ، در جزیرۀ جنوبی مجنون 👈 منبع اطلاعات: کتاب ، صفحه ۱۱۳ 🔶 ✅ 💌 ۲۷ ۲۷ ۲۷_محمد_رسول_الله ۲۷ http://Eitta.com/yousof_e_moghavemat
🌸 💕 💫 💌 «...برادرها! باید به خدمت شما عرض کنم که لازم است سریعاً کارها را شروع کنیم؛ چون به اصطلاح باید خیلی زودتر از آنکه فکر می کنیم، آمادۀ عملیات بشویم؛ عملیات برای . باید بدانید که عملیات به هیچ وجه لغو شدنی نیست؛ ولو اینکه حتی یک نفر هم زنده نماند، لغو عملیات نخواهیم داشت؛ مگر با . من دیشب هم خدمت تعدادی از برادرها عرض کردم: الان دیگر به عنوان یک نماد مطرح شده و ما در حال حاضر به شدت در یک تنگنای سیاسی هستیم و حیات سیاسی این مملکت بستگی دارد به آزاد شدن . همین طور، حیات سیاسی رژیم عراق هم بستگی به حفظ دارد...» 🍃 . . 👈 بیانات سردار در شامگاه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۶۱ ، قبل از انجام مرحلۀ سوم در جلسه‌ی توجیهی فرماندهان گردان های ۲۷ 👉 . . . ۲۷_محمد_رسول_الله ۲۷ @yousof_e_moghavemat
😐 😎 ✅ 💫 سرلشکر معدوم حسین کامل مجید؛ وزیر صنایع نظامی رژیم بعث و داماد ، پس از فرار از عراق، طی مصاحبه ای مطبوعاتی در اردن، دربارۀ وضعیت روحی و روانی « ارتشبد ستاد رفیق » در واپسین شب ها و روزهای نبرد می گوید: ...صدّام شبانه روز گریه می کرد و پزشکان به طور دائم به عیادت او می رفتند. هرگاه بیانیه های نظامی ارتش عراق مطلبی را دربارۀ وضعیت اعلام می کردند٬ حال صدّام بدتر می شد. هر زمان خبر بدی از اوضاع می شنید، از پزشک ویژه اش درخواست دستگاه سنجش می کرد و مرتب به او آمپول های مسکن و آرام بخش تزریق می شد. صدّام با صدای بلند فریاد می زد: «آه..مُحَمَّره [خرمشهر] از دست رفت. وای از دست این افسران بزدل! آنها مرا فریب دادند. بعد هم در حالی که شراب می نوشید، می گفت: ای ! به خدا سوگند، همۀ این فرماندهان ترسو را خواهم کشت.» ✔ . . 📑 از کتاب ارزشمند ، صفحه ۷۳۶ 📄 . . @yousof_e_moghavemat
💕 🚩 ✅ 🌠 ، علی رغم وضعیت نامناسب جسمانی، گه گاه در جمع نیروهای گردان ها حاضر می شد و برای نیروهای در خصوص ضرورت حضور آنها در منطقه و لزوم انجام عملیات نهایی جهت سخنرانی کرد. او چنان با هیجان و گرم صحبت می کرد که بعد از صحبت هایش کسی به خود اجازه نمی داد حرفی از رفتن بزند. یکی از همان حضار در خصوص تأثیر کلام وی، با اشاره به سخنرانی در روز پنج شنبه سی ام اردیبهشت ۱۳۶۱ می گوید: ... با همان عصایی که زیر بغل داشت، آمد روی چهارپایه ایستاد و پشت میکروفن قرار گرفت. لحظه ای در سکوت، با دقت به چهره های بچه ها نگاه کرد و بعد گفت: برادران! ما وقتی که از آمدیم، قول دادیم تا را از دست دشمن نگیریم، بازنگردیم. الآن دشمن حالت انفعالی پیدا کرده است. إن شاء الله با انجام مرحلۀ بعدی این عملیات، ضربۀ محکمی به او وارد می آوریم و با در دست گرفتن ابتکار عمل در ، کار دشمن را تمام و را آزاد خواهیم کرد. برادران! تا به حال چندین بار از قرارگاه به تیپ ما دستور داده اند که بکشید عقب؛ ولی ما این کار را نکردیم؛ چون می دیدیم که روحیۀ شما خیلی بالاست و با آن که هر لحظه امکان دارد ارتش عراق، شما را مورد حمله گازانبری قرار بدهد، با این حال شما خوب مقاومت کنید. دشمن با این همه پاتکی که کرده، حتی نتوانسته یک قدم جلو بیاید. در شرایطی که ما قصد داریم تا چند روز دیگر را آزاد کنیم، شنیده ام بعضی ها حرف از مرخصی و تسویه زده اند. بابا! ناموس شما را برده اند! (مقصود حاجی، بود) همه چیز شما را برده اند! شما می خواهید بروید چه کار کنید؟ همۀ حیثیت ما اینجا در خطر است. شما بگذارید ما برویم با آب شط العرب وضو بگیریم و را در بخوانیم؛ بعد که برگشتیم، خودم به همه تسویه می دهم. الآن وضع ما عین زمان امام حسین علیه السلام است. است! بگذارید حقیقت ماجرا را بگویم. ما الآن دیگر نیروی تازه نفس نداریم. کل قوای ما در این زمان، فقط همین شماها هستید و دشمن هم از این مسئله اطلاع ندارد. در مرحلۀ بعدی عملیات، با استفاده از شما می خواهیم را آزاد کنیم. مطمئن باشید اگر الآن نتوانیم این کار را انجام بدهیم، هیچ وقت دیگر موفق به انجام آن نخواهیم شد... ✅ 🌷 👈 ادامه دارد...👉 . . ۲۷_محمد_رسول_الله ۲۷ @yousof_e_moghavemat
💕 🚩 🌟 🌠 ... ! شما که می گویید اگر ما در روز بودیم، به امام حسین علیه السلام و او کمک می کردیم، بدانید امروز است. به خدا قسم من از یک یک شما درس می گیرم. شما ها برای من و امثال من در حکم استاد و معلم هستید. من به شما که با این حالت در منطقه مانده اید، حجتی ندارم. می دانم که تعداد زیادی از دوستان شما شده اند. می دانم بیش از بیست روز است دارید یک نفس و بی امان در منطقه می جنگید و خسته اید و شاید در خودتان توان لازم برای ادامۀ رزم را سراغ ندارید؛ ولی از شما خواهش می کنم تا جان در بدن دارید، بمانید تا شاید به لطف خدا در این مرحله بتوانیم را آزاد کنیم...» در آخر صحبت هایش، در حالیکه اشک از چشمانش سرازیر شده بود، دست هایش را رو به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! راضی نشو که زنده باشد و ببیند ناموس ما، ما، در دست دشمن باقی مانده. خدایا! اگر بنا بر این است که در دست دشمن باشد، مرگ را برسان! 🍃 🌸 شنیدن این حرف ها و خصوصاً مناجات باعث شد همۀ نیروهای تیپ، شیون کنان زارزار گریه کنند. خود هم دل به دل ها داده بود و بی اختیار هق هق گریه، شانه هایش را می لرزاند. به زحمت «والسلام» سخنرانی را ادا کرد و از پشت میکروفن کنار آمد. حرف های مثل انفجار یک کپسول معنویت و اخلاص در جمع بچه ها، همه را تکان داده بود. به محض پایان یافتن حرف های ، بچه های تیپ ، در حالی که می فرستادند و می گفتند، به طرف او هجوم آوردند و دسته جمعی و بی قرار، را در آغوش گرفته، می بوسیدند. در آن ، ها که واله و شیدای روحیۀ پولادین شده بودند، زیر گوشی باهم می گفتند: «وقتی با این وضع بد جسمی، این طور فرض و محکم مانده، ما چه حقی داریم اظهار خستگی کنیم؟» تأثیر سخنرانی طوری بود که همۀ بچه ها احساس می کردند انگار اولین روزی است که به منطقه آمده اند. خلاصه، نیروها آماده شدند برای رفتن به مرحلۀ سوم عملیات.✅ 📝 📋 👈 برگرفته از کتاب جذاب و ارزشمند - نوشته گلعلی بابایی و حسین بهزاد - صفحه ۶۷۲ و ۶۷۳ 📚 . .. ... ۲۷_محمد_رسول_الله ۲۷ @yousof_e_moghavemat
🌸 🌷 🌠 🌟 سحرگاه دوم خرداد ۱۳۶۱ سالروز یکی از سرداران دلیر و دریادل سپاه اسلام جانشین لشکر خط شکن (ص) ( ۲۷ ) 🚩 . . متولد ۱۳۳۷ ، عاشق قرآن گذراندن دوره ابتدایی و دبیرستان در اصفهان اخذ دیپلم در سال ۱۳۵۶ قبولی کنکور در همان سال پذیرفته شدن در رشته در از اولین پایه گذاران در دانشگاه شروع مبارزات سیاسی علیه رژیم فاسد و منحوط پهلوی از همان دانشگاه آشنایی با «شهید بروجردی» و «گروه توحیدی صف» جزو اعضای کمیته محافظت (ره) در عضویت در بعد از پیروزی فعالیت در دفتر هماهنگی ستاد کل همزمان با ادامه تحصیل جزو پیشگامان دانشجویان مسلمان پیرو خط امام در جریان لانۀ جاسوسی آمریکا در روز ۱۳ آبان ۵۸ عزیمت به جبهه سرپل ذهاب با دوست و همرزم وفادارش «محسن وزوایی» تا اواخر بهمن ۵۹ هدایت اطلاعاتی جبهه سرپل ذهاب در همان زمان انتصاب به فرماندهی سپاه پاسداران استان همدان در اسفند ۵۹ حضور چشمگیر در عملیات های درخشان ( ۲ و ۳ ) و مطلع الفجر تشرف به خانۀ خدا در مهر ۱۳۶۰ به همراه یاران وفادار و مخلصی همچون و عزیمت به جنوب به همراه اعضای جهت تشکیل ۲۷ به همراه و انتصاب به عنوان جانشین ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) توسط سردار در دی ماه ۱۳۶۰ : دوم خرداد ۱۳۶۱ ، در آستانه‌ی ورود به ، در جبهۀ «نهر خَیِّن».🌹 💠 💠⚪💠 💠⚪💠⚪💠 ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) ۲۷ ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) @yousof_e_moghavemat
پس از فتح خرمشهر، وقتی به شهر رفتيم همه روبروی #مسجد_جامع_خرمشهر جمع شده بودند. #حاج_احمد_متوسلیان كه وارد شد، همه صلوات فرستادند. 🔰 حاج احمد گفت: ای كسانی كه بر زمين های #خرمشهر خوابيده ايد، شما جانتان را فدایی كرديد و اين شهر را آزاد كرديد. بعد شروع كرد به نام بردن تك تك بچه ها: #حسين_قجه‌ای، #محسن_وزوايی، #احمد_بابايی، #محمود_شهبازی، #عباس_شعف، #علی‌اصغر_بشکیده و... شانه هایش داشت تکان میخورد. @yousof_e_moghavemat
🚩 ✅ ✔ 💠 بعد از پایان مرحله سوم عملیات الی بیت المقدس و جنگیدن بیش از ۱۰ شبانه روز بدون وقفه و استراحت، دیگر نایی برای ادامه عملیات در لشکرهای سپاه و ارتش وجود نداشت. در محاصره ما بود و یک "یاعلی" می خواستیم که برویم و آزادش کنیم ولی ما جانی در بدن نبود که حداقل آن را بگوید؛ از بس فشار روحی و روانی به ما وارد شده بود.❗ . در اینجا، خداوند یک امداد عظیم نصیب ما دو نفر (من و محسن رضایی) کرد .در این امداد، به یک طرح رسیدیم. صحبت که می کردیم، نشان می‌داد یاری خداوند نصیبمان شده است. حتی یک ذره بحث هم در نگرفت. چشم هایمان از خوشحالی درخشید و ما پیروزی را در آن جرقه ذهنی که به وجود آمد، دیدیم.❗ . مشکل کار در این بود که این طرح را چطور به فرماندهان ابلاغ کنیم. با آنان بحث های دیگر کرده بودیم و حالا ناگهان می‌خواستیم این طرح را مطرح کنیم! خداوند یاری کرد و گفتم: "من این را ابلاغ می‌کنم." آقای رضایی هم قبول کرد و گفت: "اشکالی ندارد. از طرف من هم شما به سپاه و ارتش ابلاغ کنید."😍 . به فرماندهان ابلاغ کردیم که سریع جمع شوند. از نظر نظامی، چون با ارتشی هاآشنا بودم، می دانستم که برایشان مشکل نیست. منتها بچه‌های سپاه، باید ملاحظه می‌شدند. برای این که آنها هم کنترل شوند، مقدمه را طوری گفتم که احساس کنند فرصتی برای بحث نیست و به عبارت دیگر، دستور ابلاغ می‌شود و باید فقط برای اجرا بروند.🤫 . چون وقت کم بود و اگر می‌خواست فاصله بین عملیات بیفتد، طرح خراب می شد. گفتم: "من مأموریت دارم که تصمیم فرماندهی قرارگاه کربلا را به شما ابلاغ کنم. خواهش می کنم خوب گوش کنید و اگر سوالی داشتید بپرسید تا روشن تر توضیح بدهم. مأموریت را بگیرید و سریع بروید برای اجرا.🤭 . حکم مأموریت را ابلاغ کردم. در یک لحظه همه به هم نگاه کردند و آن حالتی که فکر می‌کردیم، پیش آمد. اولین کسی که صحبت کرد، برادر شهیدمان - که انشاءالله جز ذخیره‌ها مانده باشد - ؛ فرمانده تیپ حضرت رسول (ص) بود. ایشان در این زمینه ها خیلی جسور بود. گفت: "چه جوری شد؟ نفهمیدیم این طرح از کجا آمد؟" من گفتم: "همین طور که عرض کردم این دستور است و جای بحث ندارد."😉 . تا آمدیم از ایشان فارغ شویم، شهید خرازی صحبت کرد. احتمالاً احمدکاظمی هم صحبت کرد. من یک خورده تند تر شدم و گفتم: "مثل اینکه متوجه نیستید. ما دستور را ابلاغ کردیم، نه بحث را."🤔 . . ادامه دارد...⬅️⬅️ 💐 ✔ 📸 شناسنامه تصاویر: تابستان ۱۳۶۰ ، شناسایی محور مرزی مریوان - پنجوین، با حضور 😍 . . @yousof_e_moghavemat
🔗 🚩 . . ✅ دشمن با گسیل نیروهای تازه نفس و لشکرکشی گسترده تر، پاتک های بی امان خود را روز سه شنبه ۱۴ اردیبهشت به سمت خاکریز نیروهای گردان سلمان آغاز کرد. طوری شد که نیروهای طرفین به سمت هم نارنجک دستی پرتاب می کردند و دشمن به خاکریز نیروهای گردان سلمان رسیده بود. فرماندهان تصمیم گرفتند آنها را یک گام عقب تر بیاورند؛ اما حسین زیر بار نرفت و گفت: "ما اینجا می مانیم و مقاومت می‌کنیم و نمی‌گذاریم حلقه محاصره دشمن از اینی که هست تنگ‌تر شود." 🏷 در ساعات آغازین روز چهارشنبه پانزدهم اردیبهشت، جهت متقاعد کردن قُجه ای به همراه تعداد دیگر، حلقه محاصره دشمن را پشت سر می‌گذارند و به مواضع نیروهای گردان سلمان می‌رسند. 🏷 ... رفت سر وقت . زیر آن آتش سنگین، رو به حسین داد زد: باید هرطور شده، ولو سینه خیز، برگردی عقب! حسین هم گفت: اصلاً حاج آقا شما بیخود اینجا آمدید. چرا جانتان را به خطر انداختید؟ اگر کسی باید به عقب برگردد، آن شما هستید؛ نه من! 🏷 : حسین جان، تو که ولایت امام را قبول داری. هر چه باشد، بنده روی اصل سلسله مراتب ولایی هم که شده، مسئول تو هستم و باید هر دستوری را که می‌دهم، اطاعت کنی؛ همانطور که هر دستوری را که به من بدهد، بابت ولایتی که برمن دارد، شرعاً مکلفم انجامش بدهم. 🏷 : حاج آقا، این درست است که شما به بنده ولایت دارید، فرمانده من هستید؛ ولی آخر مگر خود شما مرا مسئول بچّه های این گردان نکردید؟ گردانی را که بچّه‌های آن شهید و مجروح اینجا به خاک افتاده اند، چطور ول کنم و برگردم عقب؟ اینها بچّه‌های من هستند، رفیق‌های من هستند. در مقابل اینها مسئولم. می‌خواهم با همین بچّه‌ها باشم. یا من هم شهید می‌شوم یا به یاری خدا آن قدر مقاومت می کنم تا با شکستن حلقه محاصره، همه جگرگوشه هایم را تا آخرین نفر به عقب بیاورم! 🏷 باز خواست چیزی بگوید که حسین حرف او را قطع کرد و گفت: "حاجی، بگذار حرف آخر را بزنم. من و این بچّه ها دیشب هم قسم شدیم خودمان را به برسانیم. برای ما عقب نشینی هیچ مفهومی ندارد!" دیگر حرفی برای گفتن به حسین نداشت. 🚩 ✔ @yousof_e_moghavemat
🚩 . . 1️⃣ با توجه به عقب نشینی مرموزانه دشمن، خرّمشهر برای طرفین جنگ اهمیتی حیاتی پیدا کرد. مغزها خسته شده بودند و فرماندهان قدرت تصمیم گیری نداشتند و بیم این وجود داشت که آیا داخل بشوند یا نه!؟ تا اینکه محسن رضایی و علی صیّاد شیرازی به محضر امام (ره) می روند و مشکلات نیروهای خودی و مواضع مستحکم دشمن اطراف خونین شهر را به عرض ایشان می رسانند. امام خمینی (ره) می فرمایند: "تا توکل تان چقدر باشد." همین جمله حضرت امام (ره) انقلابی در روحیه فرماندهان ایجاد کرد و با توکل بر خدا، آماده اجرای مرحله سوم عملیات شدند. ⚘ 2️⃣ طرح عملیاتی مرحله سوم از این قرار بود که از روی جاده اهواز - خرّمشهر و شرق آن یعنی رودخانه عَرایض حرکت کنند. از رودخانه هم رد شوند. عمق عملیات، ۴ الی ۵ کیلومتر بیشتر نبود. نیروها باید عبور می کردند، خود را به اروند می رساندند و بعد ما اعلام می کردیم که را محاصره کرده ایم؛ در حالیکه این محاصره کامل نبود. از سپاه، تیپ۲۷ محمد رسول الله (ص)، تیپ ۱۴ امام حسین (ع)، تیپ ۸ نجف اشرف، تیپ ۳۵ امام سجاد (ع)، تیپ ۷ ولیعصر (عج) و تیپ ۳۳ المهدی (عج) و همچنین از ارتش هم تیپ ۲ و ۳ از لشکر۲۱ حمزه و تیپ ۱ لشکر ۷۷ خراسان، تیپهای عمل کننده در این مرحله بودند. ✔ ✅ @yousof_e_moghavemat
🌹 🚩 ▫️ 🔶️ ▫️ 1️⃣ یکی از تلخ ترین حوادث روز دوم خرداد ۶۱، شهادت قائم مقام رشید ۲۷_محمد_رسول_اللهﷺ ، بازوی قدرتمند احمد‌ متوسّلیان، مهندس بود که با اصابت ترکش موشک کاتیوشا، روی خاکریز جبهه خَیّن به آرزوی خود رسید و آسمانی شد. همچنین عباس شعف؛ فرمانده گردان میثم نیز در این مرحله از عملیات به شهادت رسید. ✍ 2️⃣ با شهادت حاج محمود شهبازی، شخصاً با آن جراحت عمیق و با دو عصا زیر بغل به کمک همّتی آمد که حالا با شهادت شهبازی، دست آنها شده بود. وارد خطوط اول درگیری در منطقه جاده شلمچه - بصره شد. این در حالی بود که مسئولیت اداره قرارگاه تاکتیکی نصر ۲ را هم به سرهنگ مصطفی شهری محول کرده بود. علی رغم مخالفت نیروهای تیپ ۲۷، حاج احمد شخصاً هدایت عملیات را در محور شلمچه - بصره به عهده گرفت که حضورش جان تازه به روحیه نیروها داد؛ اما لشکر ۳ زرهی دشمن با تمام توان، مجدداً پاتک هایش را از سر می‌گرفت. این در حالی بود که توان دفاعی چندانی برای نیروهای ایرانی باقی نمانده بود. 🚩 🇮🇷 📸 شناسنامه عکس: صبح روز پیروزی ۴ خرداد ۱۳۶۱، ، مسجد جامع. از راست به چپ: امیر رزاق زاده، محسن حیاتی پور، ، اسدالله توفیقی. نفر نشسته: . @yousof_e_moghavemat
🔍 🚩 ✔ ✍ 😇 🌹 🌸 1️⃣ بدین ترتیب، صبح روز سوم خرداد، با غافلگیر شدن دشمن، ضربات سخت و وحشتناکی در دو جبهه و بر پیکره فرو پاشیده شده دشمن وارد شد. در نتیجه این عملیات و مصاف تاریخی، - فرمانده تیپ ۱۴ امام حسین و - فرمانده تیپ ۸ نجف دو نیروی قرارگاه فتح، به سمت خرمشهر سرازیر شدند و با استفاده از ده‌ها دستگاه آمپلی فایر و بلندگو، ضمن پخش پیام‌هایی به زبان عربی، نیروهای محاصره شده دشمن در داخل خرّمشهر را به عدم مقاومت و تسلیم دعوت کردند؛ اما جز سکوت مبهم و بعضاً رگبار پراکنده سلاح‌های سبک و سنگین، پاسخی از اردوی عراقی ها شنیده نمی شد. ✍ 2️⃣ این وضعیت تا حوالی ساعت ۱۰ صبح ادامه داشت؛ امّا چرا؟! چون قرار بر این بود که همزمان با تحرکات دشمن در شلمچه و نهر خیّن، مجموعه قوای محاصره شده عراقی در خرّمشهر هم دست به کار عملیاتی از داخل شهر برای شکستن حلقه محاصره بزنند. علت تسلیم‌نشدن آنها هم همین بود؛ منتها چون از پاتک واحدهای زرهی و مکانیزه شان در شلمچه و خیّن ناامید شدند، به ناچار در خرمشهر شروع به تسلیم شدن کردند. در نتیجه ارتش عراق از نجات چند لشکر محاصره شده خودش در ناکام ماند و خرمشهر به دست نیروهای لشکر فتح، تصرّف شد. ✍ 3️⃣ صرف نظر از پاتک شکست خورده ارتش بعث در صبح روز سوم خرداد ۶۱، آنچه که باعث شد تا مقاومت نیروهای محاصره شده ی عراقی، سرانجام در ساعت ۱۰ صبح پایان یابد، شایعه کشته شدن فرمانده نیروهای عراقی در خرمشهر؛ سرهنگ «احمد زیدان الدُلَیمی» بود. به دنبال شکست سنگین دشمن در دشت شلمچه و نهر خیّن، فرمانده سپاه سوم ارتش عراق؛ سرلشکر ستاد صلاح قاضی، سراسیمه و مستأصل، دستور عقب نشینی نیروهای محاصره شده خود را به داخل خاک عراق صادر کرد. ✍ 4️⃣ بدین ترتیب، خرّمشهر که در ساعت ۱۶:۳۰ دقیقه روز چهارم آبان ۱۳۵۹، پس از ۳۴ روز مقاومت سقوط کرده بود، در پی ۵۷۵ روز اشغال در ساعت ۱۱ روز دوشنبه سوم خرداد ۶۱، طی مرحله پایانی به دامن ایران بازگشت. نیروهای ایرانی پس از ورود به شهر، ضمن حضور در مسجد جامع خرّمشهر، نماز شکر به جای آوردند. خبر پیروزی نیروهای مسلّح انقلاب اسلامی ایران، موجی از شادی و سرور در کشور ایجاد کرد و مردم در خیابان‌ها به شادی و پخش شیرینی پرداختند. 🌹 ⚘ @yousof_e_moghavemat
📩 🔻 1💠 رژیم در روز شنبه هفتم خرداد ۱۳۶۱، برای فریب افکار عمومی و سرپوش گذاشتن بر شکست خود در اقدام به اعطای به تعدادی از فرماندهان سپاه سوم منهدم شده ی خود کرد. ✔ 2💠 به گفته سرگرد ستاد کامل جابر که در مراسم اعطای نشان شجاعت به فرماندهان ارتش بعث توسط صدام در روز مذکور حضور داشته، در یادداشت های خصوصی خود می نویسد: "...بعد از بیرون فرستادن خبرنگاران و فیلمبرداران از کاخ ریاست جمهوری، خطاب به فرماندهان حاضر در کاخ که حالا دیگر سربازی برایشان باقی نمانده بود، گفت: ...من از مقاومت شما در مُحَمَّرِه( )راضی نیستم. اعطای این مدال ها برای تسکین افکار عمومی است. آرزو می‌کردم در مُحمّره کشته می شدید و عقب‌نشینی نمی کردید. آیا شما واقعاً شایستگی دریافت نشان شجاعت را دارید؟ نه، اصلاً ندارید. وجدان من آرام نخواهد شد؛ مگر سرهای له‌شده شماها را زیر شنی تانک ها ببینم..." 💣 💥 ⬅️ این سکانس ادامه دارد... 😉 @yousof_e_moghavemat
🌸 ✔ . . ⬅️ ادامه صحبت های سرهنگ ستاد کامل جابر در مورد مراسم اعطای نشان لیاقت به فرماندهان شکست خورده ارتش بعث در : ✍ 💠 «...در این حال، از فرط عصبانیت، لیوانی را که جلوی دستش بود، چنان روی میز کوبید که تمام تکّه های آن در کف سالن پخش شد. او با یاس و ناامیدی ادامه داد: "...ای وای، مُحَمَّرِه از دست رفت. چگونه آن را دوباره بگیریم؟ 💥 در این هنگام، سرتیپ ستاد ساجت الدُلیمی گفت: قربان بخشید... در حالیکه از خشم دندان روی دندان می فشرد، نگاه تندی به ساجت کرد و گفت: "ساکت باش بیشعور! ساکت باش ترسو! همه شماها ترسو هستید. همه شما مستحق اعدام هستید. چرا علیه ایرانیان از سلاح‌های شیمیایی استفاده نکردید؟" یکی از افسران در پاسخ صدّام گفت: "قربان، در این صورت، سلاح شیمیایی بر سربازان ما هم تاثیر می گذاشت؛ چرا که نیروهای ایرانی به ما خیلی نزدیک بودند." صدّام بلافاصله جواب داد: "سربازان تو بمیرند، مهم نیست. مهم این بود که مُحَمَّره در دست ما باقی بماند. ای حقیر...ای پست...ای بزدل...ای بی شرف!" وقتی سرتیپ ستاد *نبیل الربیعی* شروع به صحبت کرد، کفش خود را از پای درآورد و به طرف آن سرتیپ پرتاب کرد. صدّام در پایان صحبت‌هایش با لحنی که نفرت و خفت از آن می بارید گفت: "من در مقابل خود چهره ی مرد نمی بینم. همه ی شما زن هستید...هرچند، غیرت زنان عراق از شما بیشتر است. 😅 بعضی از فرماندهان هنگام خروج از سالن می کردند؛ چون ارتشبد ستاد ؛ مردی که حتّی سابقه ی یک روز خدمت سربازی در ارتش عراق را هم نداشت، برای سومین بار در این جلسه، به صورت آنها تف کرده بود...» 😊 💣 😉 @yousof_e_moghavemat
🌟 🚩 «...طرح عملیاتی ، مرهون سه رمز بوده است: اولین رمز موفقیت این عملیات این بود که ما وقتی از رودخانه کارون عبور کردیم، باید به سرعت خودمان را به جاده آسفالت اهواز - خرّمشهر می رساندیم. رمز دوم موفقیت این بود که وقتی ما از رودخانه کارون گذشتیم و جاده را تصرّف کردیم، به سمت مرز پیشروی کردیم؛ طوری که ، سمت چپ ما و اهواز در سمت راست ما قرار داشت. رمز سوم موفقیت این بود که بعد از رسیدن به مرز بین المللی، می پیچیدیم به سمت چپ و جاده اهواز - خرمشهر را می بستیم تا دشمن نتواند از فرار کند. دو تا از سه نقطه پیروزی به ۲۷ محوّل شد؛ به این خاطر که تجربه موفقی از عملیات به دست آورده بود. ↘️ خب، ما آن سرسختیی که از بچّه‌های ۲۷ دیده بودیم، به شکلی که حتی بعضاً بدون سنگر هم می‌جنگیدند؛ روحیه سلحشوری خاصی که توی بچّه های تهران، همدان و مازندران و مقداری از بچّه‌هایی که آن موقع در ۲۷ جمع بودند، وجود داشت، یک ویژگی خاصی را به این تیپ داده بود. به همین علت، ما این تیپ را درست توی پیشانی پاتک های اصلی دشمن قرار دادیم...» ✔ 💠 با تخلیص و اختصار از کتاب ارزشمند / مصاحبه با سردار محسن رضایی؛ فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی طی دوران . صفحه ۷۴۸ و ۷۴۹. 🚩 🦋 🌟 ⬅️ این مطلب ادامه دارد.... سردار محسن رضایی: @yousof_e_moghavemat
🚩 ✔ 🦋 🌸 ...ادامه پست قبل... . . «...از طرف دیگر، در مرحله سوم هم، ماموریت پیچیدن از مرز به سمت جاده شلمچه در جنوب و بستن عقبه نیروهای عراقی مستقر در را، باز به ۲۷ محول کردیم. وقتی عملیات شروع شد، مشاهده کردیم که عبور از رودخانه توسط نیروهای این تیپ خیلی خوب انجام شده بود ولی مهمتر از همه مقاومت این بچه‌ها کنار جاده اهواز خرمشهر بود؛ولی مهم تر از همه، مقاومت این بچّه ها کنار جاده اهواز - خرّمشهر بود؛ طوری که از ظهر روز جمعه دهم اردیبهشت ۱۳۶۱ به بعد، دیگر تمام فکر و ذهن ما معطوف به کسب اطلاع از اوضاع و احوال بچه های بود. چندین تیپ وارد عملیات شده بود؛ اما بیشترین وقت ما صرف این می‌شد که من ببینم کجاست، چه کار می‌کند و وضعیت تیپ او به چه صورت است؟ متر به متر، از گزارش می‌خواستیم. ✔ متاسفانه در بیان این واقعیات، تاریخ ما عاجز و ضعیف است که بگوید بر این مملکت چه گذشت. در جنگ چه گذشت. در کنار جاده اهواز - خرمشهر چه گذشت. بر ملّتی که بعد از سال ها منتظر بودند تا یک بار دیگر پیروزی خودشان را بر دنیا ببینند، چه گذشت. در کنار هم این جاده اهواز - خرمشهر، باید تابلوهایی نصب کنند و و ۲۷_محمد_رسول_اللهﷺ را به مردم نشان بدهند که چگونه یک بار دیگر اینها لبخند پیروزی را بر لبان ملّت ایران نشاندند. 🥰 در مرحله سوم هم بچّه های این تیپ توانستند جاده خرّمشهر - شلمچه را ببندند و از فرار نیروهای عراقی [از داخل خرمشهر به سمت مرز] جلوگیری کنند و همین کار ۲۷ باعث شد ما تعداد زیادی از نیروهای ارتش عراق را به اسارت بگیریم. این ها از کارهای درخشان ۲۷ در عملیات بود که باید برای این نسل گفته شود. باید تاریخ شفاهی جنگ را به همراه تصاویر باقیمانده از آن ایام و نوار مکالمات فرمانده گردان ها هم باشد، برای مردم بازگو کرد.» 📼 📷 📹 🎤 مصاحبه با سردار محسن رضایی - ۲۶ مرداد ۱۳۷۷. ▫️ 🔹️ ▫️ @yousof_e_moghavemat
🌸 ✔ 🦋 💠 🌟 🔹️ محمد علی جعفری؛ فرمانده سابق کلّ سپاه که در نبرد الی بیت المقدس، مسئولیت جانشینی قرارگاه عملیاتی قدس را بر عهده داشت، درباره نقش ۲۷ در این عملیات می‌گوید: ✔ «... از نظر مقاومت در برابر فشارهای دشمن عملیات بسیار سختی بود؛ با این وجود، رزمندگان اسلام با دست خالی در مقابل تانک ها و نیروهای زرهی دشمن مقاومت کردند و صحنه های زیبای از رزم و ایثار را به نمایش گذاشتند و نیروهای مانند ۲۷_محمد_رسول_اللهﷺ به فرماندهی مقاومت خوبی از خود نشان دادند و این یگان را در عملیات الی بیت المقدس تقدیم ایران کرد. بی‌تردید این شهدا با مقاومت خود باعث شدند جبهه جنوبی ما در این عملیات سقوط نکند و در واقع نقش بالا و تعیین کننده‌ای در آزادسازی داشتند.» 💐 ⚘ _______________________________ 🧷روزنامه کیهان، مصاحبه اختصاصی، ششم خرداد ۱۳۷۶. 📲 @yousof_e_moghavemat