eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
270 دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
3.3هزار ویدیو
43 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 📜 - ادامۀ پیشروی و رسیدن به جادۀ استراتژیک - عدم تطبیق آتش سلاح سنگین خودی ، مهم ترین مشکل عملیات. - ذلّه شدن عراقی ها و ناچار به تسلیم شدن تعداد زیادی حوالی ساعت ۵:۳۰ دوم خرداد - ساعت ۷:۰۰ صبح ، فرار ها از و در نهایت اسیرشدن - ورود به نخلستان ها و مواجهه با تعداد کثیری اجساد نیروهای دشمن و ادامۀ درگیری شدید - تنگ تر شدن لحظه به لحظۀ توسط گردان های ۲۷ و اجباری دشمن به سمت - پایمردی نیروهای ۳ گردان ، و و مقاومت جانانه در برابر جنگ نابرابر و همه جانبه در سه کیلومتری ( نیروها در مرحلۀ قبلی از این سه کیلومتری مجبور به عقب‌نشینی شدند ولی در این مرحله دوباره آنها را پس گرفتند. ) - تصمیم قطعی نیروهای دشمن برای عقب راندن ایرانی ها از مواضع تصرف شده - تلاش دشمن برای بیرون کشیدن نیروهای خود از داخل شهر - فشار شدید زرهی و توپخانه ای دشمن بر روی محور سلمان به فرماندهی و شهادت قائم مقام ۲۷ یعنی و همچنین شهادت ، فرماندۀ در این مرحله از عملیات. - سنگینی هدایت عملیات روی دوش در خط خیّن و آمدن به خط مقدم برای کمک به و پر کردن جای در خط 🙂 ... حوالی ۱۲ ظهر بود که دیدیم یا للعجب!!!😮😟 با دو تا عصا زیر بغلش، آمده توی خط گردان. ما خیلی دست پاچه شدیم.😯😧😨 رفتم به یکی از بچه ها که همراه آمده بود، گفتم: بابا !!! چرا گذاشتید با این وضعش جلو بیاید؟ 😡 الآن اگر یک گلولۀ توپ یا خمپاره بیاید، این که نمی تواند خیز برود؟!!! 😔 آن برادر گفت: کجای کاری اخوی؟😄 صدتا گلوله تا حالا زده اند، همینطور ایستاده، یک ترکش هم نخورده! ⬅ برشی از کتاب ( راوی : ، معاون دوم گردان ) http://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
📚 📚 - حضور مقتدرانه ی فرمانده ی تیپ؛ در خط مقدم و روحیه ی قوی نیروها با دیدن ایشان. ( ماجرای دو تانک ۱۰۶ ارتش که ترسیده بودند و نمی رفتند بالای خاکریز که تانک دشمن رو بزنن رو حتماً پیدا کنید بخونید که منظورم از چیه!!!؟؟؟ ) - رسیدن نیروها به دروازه های شمالی شهر و قطع امید ارتش عراق مبنی بر اینکه صبح روز بعد ( ) شهر را از دست خواهیم داد. - شنود مکالمات بیسیم دشمن مبنی بر پاتک دشمن در ساعت روز و تدبیر حیرت انگیز جهت انجام یک قبل از حمله ی ارتش عراق. - باقی ماندن تنها هفت_گردان از آن ۱۲ گردان قدرتمند از مرحله‌ی دوم تا این مصاف تاریخی. ۵ گردان ، ، ، و در ساعت ۱۷:۳۰ بعدازظهر روز به دستور فرماندهی تیپ به صفوف پولادین ۲۸۰ دستگاه تانک مدرن در جبهۀ شلمچه. 🎤 در مصاحبۀ « دهم خرداد ۶۱ » می گوید : ... ما را در این حمله دیدیم...چه کسی می توانست در مقابل ۲۸۰ مقابله کند و آنها را از کار بیاندازد؟؟!!! نیروهای ما با انداختن به داخل اتاقکشان آنها را از بین بردند که بعضی هایشان دیدند شرایط بدین گونه وحشتناک است، از اتاقک خارج شدند و در داخل دشت شلمچه پا به فرار گذاشتند... 📚 خلاصه ای از مطالب کتاب ارزشمند http://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
💗🔸💗🔸💗🔸💗......... 🔶 سپاه محمّد (ص) می آید 🔶 نیروهای اعزامی صبح روز جمعه ۲۰ خرداد ۱۳۶۱ - یعنی یک روز پیش از عزیمت به سوریه - به فرمان در پادگان امام حسین علیه السلام گرد آمدند. ؛ مسئول وقت واحد اطلاعات عملیات تیپ ۲۷ می گوید: ... هیچ وقت فراموش نمیکنم قریب به هزار نفر بودیم؛ حدود ۸۰۰ نفر از نیروهای کادر سپاه و مابقی بچه های تکاور تیپ ۵۸ ذوالفقار ارتش بودند که در محوطه زمین صبحگاه پادگان امام حسین (ع) صف کشیده بودند. در مقابلِ ما و روی جایگاه، علاوه بر و ٬ تیمسار ظهیرنژاد و تعدادی از فرماندهان محترم ارتش جمهوری اسلامی ایران هم حضور داشتند. اصحابی که دیگر گمان نکنم احدی بتواند مثل و مانند آنها را در یک جا گردآوری کند. در جمع این رزمندگان سخنرانی هیجان انگیزی ایراد کرد. پشت میکروفون با چهره‌ای برافروخته و لحنی حماسی گفت : برادران، این راه، راهی بی بازگشت است! کسی که با ما می آید٬ باید تا آخر خط همراه ما باشد. اگر در آنجا عملیاتی انجام بدهیم، ممکن است حتی جنازۀ هیچ یک از شهدای ما به ایران برنگردد. تنها دالان هوایی تهران به دمشق، از فراز ترکیه می‌گذرد و این کشور به علت عضویت در پیمان نظامی ناتو و روابط گرمی که با اسرائیلی ها دارد، به محض اطلاع از حضور قوای نظامی جمهوری اسلامی در دمشق، قطعاً این تنها دالان هوایی را هم به روی هواپیماهای ترابری ما خواهد بست. شاید اولین و آخرین مجموعه رزمندگانی باشیم که به سوریه خواهیم رفت؛ بنابراین٬ برادرانی با ما بیایند که تا آخر، پای کار خواهند بود. با حرف‌هایش آب پاکی را روی دست همه ریخت. جواب سخنان او را بچه ها با وصیت نامه هایی که از جیب بلوز فرمشان بیرون کشیدند و به سویش گرفتند دادند. همه اشک شوق می ریختند. پادگان از فریادهای بچه های سپاهی و ارتشی به لرزه در آمده بود. حتی به چشمهای ، و هم اشک نشسته بود. بعد از وداع با نیروها قرار شد که فردای آن روز خود به همراه اولین هواپیمای حامل تعدادی از نیروهای اعزامی، راهی سوریه شود. «نوار مصاحبه،تهران،نوزدهم آبان ۷۵،آرشیو نوار معاونت فرهنگی لشکر ۲۷» 📚 منبع : کتاب ارزشمند Https://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
❤️.❤️.❤️.❤️.❤️.❤️.❤️.❤️.❤️......... 🔶 سپاه محمّد (ص) می آید 🔶 ؛ مسئول واحد اطلاعات تیپ ۲۷ نیز در این باره می‌گوید: ...طبق دستور داشتیم توی جبهۀ در اطراف کانال پرورش ماهی، کار شناسایی را انجام می دادیم که سردار عزیزمان حاج آمد و دستور شفاهی# احمد_متوسلیان را به ما ابلاغ کرد دستور این بود : ⬅ ظرف مدت ۲۴ ساعت کلیه وسایل و تجهیزات خودتان را جمع آوری کنید. می‌خواهیم برویم لبنان. 🔸با تعجب به حاج گفتم: حاجی٬ چی داری میگی؟ نکنه دارید با ما شوخی می کنید. ایشان خیلی جدی گفتند: تاکید کرده ظرف ۲۴ ساعت کلیه تجهیزات تیپ را همراه بچه ها جمع کنید و به سرعت به تهران انتقال دهید. واقعا ما توی پوست خودمان نمی گنجیدیم؛ جنگ ما یک پله خودش را بالاتر کشیده و جهاد ما وارد فاز جهانی شده بود. خلاصه به سرعت نیروها و امکانات تیپ را جمع‌آوری کردیم و خودمان را به تهران رساندیم و رفتیم پادگان امام حسین علیه السلام؛ مقصدی که برای ما در نظر گرفته بود. 📚 منبع : کتاب ارزشمند Https://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
🌹.🌹.🌹.🌹.🌹.🌹.🌹.🌹.🌹.🌹......... 🔶 سپاه محمّد (ص) می آید 🔶 بدین ترتیب، اولین گروه از قوای محمد رسول الله (ص) در غروب روز شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۶۱ با یک فروند جمبوجت ۷۴۷ نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی وارد فرودگاه دمشق شد و مورد استقبال مقامات سوری و مسئولین سفارت ایران در سوریه قرار گرفت. پس از خوش آمد گویی حجت الاسلام و المسلمین علی اکبر محتشمی پور - سفیر وقت جمهوری اسلامی ایران در دمشق - بلندگوی دستی را به دست گرفت و خطاب به نیروهای اعزامی گفت: 📢 ... برادر ها، قبل از رسیدن به اینجا، در ایران آنچه گفتنی بود، ما برای شما گفتیم. خیلی کوتاه عرض می‌کنم. امام عزیزمان فرموده‌اند باید که از صحنه ی جهان زدوده شود و شما مردان بزرگ باید این حرف امام مان را جامه ی عمل بپوشانید. 🔷 سخنان شورانگیز با غریو تکبیر نیروهای اعزامی در هم آمیخت. سپس فرمانده قوای محمد رسول الله (ص) ادامه داد: ... برادر ها ، در حال حاضر دشمن وسیع ترین تهاجم خودش را علیه سرزمین اسلامی شروع کرده و بر همه مسلمانان آزاده ی جهان واجب است که به فریاد مردم مظلوم لبنان برسند. ما نیز برای ادای همین تکلیف و تحقق بخشیدن به فرمایش امام عزیز بود که به اینجا آمدیم... من صحبت دیگری با شما عزیزان ندارم. با توکل به خداوند آماده ی پیاده شدن از هواپیما باشید. 📚 منبع : کتاب ارزشمند Https://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣 🔶 سپاه محمّد (ص) می آید 🔶 🎤 تنها خبرنگاری که همراه نیروهای اعزامی در این سفر حضور داشت، در گزارش خود می‌نویسد : ... ساعت هشت و نیم شب به وقت تهران وارد دمشق شدیم. پله کان به در هواپیما متصل شد. در این لحظات، مقام‌های بلند پایۀ سوری از جمله - رفعت اسد؛ برادر رئیس جمهور و معاون فرمانده کل ارتش سوریه - برای خوشامدگویی وارد هواپیما شدند. ابتدا سفیر ایران در دمشق صحبت کرد و خوش آمد گفت و پس از آن، برادر - فرمانده قوای محمّد رسول الله (ص) - سخنرانی ایراد کردند. وقتی از هواپیما پیاده و سوار اتوبوس شدیم٬ چیزی که از همان اول حیرت ما را برانگیخت٬ تقاضایی بود که رانندۀ اتوبوس از ما داشت. او از ما عکس امام خمینی را میخواست. نیروهای ایرانی به وسیله ی اتوبوس و کامیون هایی که صف به صف پشت سر هم ایستاده بودند، از فرودگاه انتقال داده شدند. در بین نیروهای رزمنده ایرانی. چند داوطلب از دو کشور لیبی و الجزایر نیز حضور داشتند. 🔸از فرودگاه، عازم محله ی شیعه نشینی در حاشیۀ دمشق به نام شدیم. در مدخل حرم مطهر حضرت زینب (س) از خودروها پیاده شدیم. از این لحظه بود که نیروهای ایرانی٬ دوان دوان و شتابان خود را به سمت ضریح پرداخت کردند و گریه و ناله و ضجه ها بود که فضا را تکان میداد. 🔸پس از زیارت حرم مطهر حضرت زینب (س) و اقامه ی نماز جماعت، قصد رفتن کردیم که در بین راه مورد استقبال شدید مردم قرار گرفتیم. زنان در یک سو و مردان در سوی دیگر، کودکان و نوجوانان هم در میانشان، شعار های بسیار تند و کوبنده و انقلابی می‌داند و چنان ابراز احساسات می کردند که همه را به گریه انداخته بودند. برای ما سوال بود که چگونه در نقطه دور از میهن اسلامی مان این چنین توسط مسلمانان سوریه مورد استقبال واقع می‌شدیم. 🔸به خاطر اشک شوق و سرعت ماشین و هیجان جمعیت، نتوانستیم آن طور که باید ذره ای از شادی مردم را با دوربین‌های خود ثبت و ضبط کنیم. هر چند شب بود و دیروقت، ولی از هر جا که رد می شدیم، مورد استقبال شدید مردم سوریه قرار می‌گرفتیم. در مسیر عزیمت به پادگانی که در کنار شهر برای نیروهای ایرانی آماده کرده بودند، هنگامی که از روبروی «شهرک دانشگاهی دمشق» رد می شدیم، چراغ‌های تمامی آپارتمانهای شهرک روشن بود و از پنجره های آن، ساکنانش که تمامی دانشجو و استاد بودند، سر بیرون آورده، برای نیروهای ایرانی با دست زدن و سوت کشیدن، ابراز احساسات می کردند. 🔸سرانجام در کنار شهر، به پادگان رسیدیم و در آن مستقر شدیم. 📚 منبع : کتاب ارزشمند Https://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀 🔶 سپاه محمّد (ص) می آید 🔶 خود از نخستین لحظات ورود نیروهای نظامی جمهوری اسلامی ایران به سوریه می گوید: ... استقبالی که مردم و مقامات از نیروهای ایرانی کردند، بی نهایت عالی بود. آنها هرگز در باورشان نمی‌گنجید که ما ایرانی ها با توجه به مسایلی که مملکت مان با آن درگیر است، خصوصاً مسئله جنگ، به این صورت عملی وارد کار بشویم؛ آن هم در حالی که قبلاً کشورهای عضو به اصطلاح حتی کوچکترین قدمی در رابطه با کمک به سوریه و لبنان برنداشته بودند. بر این اساس٬ وقتی که ما در عمل وارد قضیه شدیم آمدن نیروهای ما برای همه به شدت گنگ و باور نکردنی به نظر می رسید. 📚 منبع : کتاب ارزشمند Https://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 🔵 سپاه محمّد (ص) می آید 🔵 🔷 اعزام قوای محمد رسول الله (ص) به ، در ۳ مرحله انجام گرفت. در مرحله‌ی اول، به همراه تعدادی از نیروها عازم شدند. در حقیقت آنها رفتند تا به عنوان جلودار قوای اعزامی ایران، در ، زمینه را برای اعزام دیگر نیروها آماده کنند. پس از آن، مرحله‌ی دوم اعزام انجام گرفت و سپس حجم زیادی از نیروهای رزمنده به کمک نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، راهی شدند که سرپرستی مجموعه ی سوم را بر عهده داشت. 📚 منبع : کتاب ارزشمند Https://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🔶 سپاه محمّد (ص) می آید 🔶 📖 که همراه با گروه سوم عازم شد، می گوید: ... ماجرای سفر هم خیلی عجیب بود. پانصد نفر نیرو را سوار یک هواپیمای جمبوجتِ «کارگو» [ ویژه حمل بار ] کردند! از فرط تراکم مسافر، درِ هواپیما را به زور توانستند ببندند. توی آن دالان هواپیما، این پانصد نفر داشتند از سر و کول هم بالا می رفتند. ما با یک گوشه ای نشسته بودیم. چفیۀ سفیدی به گردن داشت و یک دست پوشیده بود. پاچۀ شلوار را گِتر کرده بود و به جای پوتین هم از این کتانی های چینی سفید به پا داشت. ❓ ❓ از من پرسید: بگو بدانم چه احساسی داری؟ با توجه به اینکه این سفر در حکم ورود به وادی جدید در زندگی ماست، آیا آمادگی داری؟ گفتم : بالاخره سرنوشت است دیگر. هرچه پیش آید، خوش آید. بعد دست کرد توی جیب پیراهنش،کتاب دعای کوچکی را درآورد و در آن شلوغی و ازدحام بچه ها نشست و خواند. اصلاً انگار توی خلسه رفته باشد، دعا می خواند و کار به کار کسی نداشت. 📚 منبع : کتاب https://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 🔵 سپاه محمّد (ص) می آید 🔵 🔷 اعزام قوای محمد رسول الله (ص) به ، در ۳ مرحله انجام گرفت. در مرحله‌ی اول، به همراه تعدادی از نیروها عازم شدند. در حقیقت آنها رفتند تا به عنوان جلودار قوای اعزامی ایران، در ، زمینه را برای اعزام دیگر نیروها آماده کنند. پس از آن، مرحله‌ی دوم اعزام انجام گرفت و سپس حجم زیادی از نیروهای رزمنده به کمک نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، راهی شدند که سرپرستی مجموعه ی سوم را بر عهده داشت. 📚 منبع : کتاب ارزشمند Https://eitaa.com/yousof_e_moghavemat
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 🔵 سپاه محمّد (ص) می آید 🔵 🔷 در مانوری که روز جمعه ۲۸ خرداد ۱۳۶۱ در شهر برگزار شد، نیروها با نظم و انضباط خاصی جهت شرکت در مراسم نماز جمعه به مسجد اموی رفتند. آنان در صفوفی متشکل و منظم، دوشادوش مردم دمشق، نماز وحدت آفرین جمعه را اقامه کردند و سپس جهت زیارت مقام «رأس الحسین (ع)» روانه آنجا شدند. این مانور خیابانی نیروها٬ برای اهالی پایتخت سوریه بسیار عجیب و تکان دهنده بود. در بازار حمیدیه٬ مردم دمشق٬ از کوچک و بزرگ اشک شوق می ریختند. 🔸 ، از افراد شرکت کننده در این مانور می گوید: ... یادم نمی رود مردم آن روز با چه اشتیاقی به طرف بچه ها هجوم می آوردند و با گریه و زاری با ما صحبت می کردند. توی حرف هایشان واژۀ از همه بیشتر شنیده می شد. یک جا زنی سالخورده، اشک ریزان به طرف آمد و با گریه به زبان عربی مطالبی را خطاب به گفت. رو کرد به مترجم و از او پرسید : این خانم چه می گوید؟ مترجم ما همینطور که گریه می کرد، جواب داد: «او می گوید ما تنها امیدمان به لشکر (ص) است؛ فقط لشکر (ص) است که می تواند ما را نجات بدهد. بعد از شنیدن این حرف ها به شدت تکان خورد و به افتاد. باورم نمی شد فرماندهی مثل با آن همه اقتدار، این طور منقلب بشود و اشک بریزد. دیدن اشک های خیلی برایم عجیب بود. او که تعجب مرا دیده بود ٬ به من گفت : « برادر سعید، ببین! ببین این صحنه ها را ... می بینی این مردم چه می گویند؟! 🔵 آن روز حال خوشی داشت؛ مخصوصاً وقتی که برای زیارت مقام «رأس الحسین علیه السلام» رفته بود، علی نیکوگفتار صفا می گوید: ... خُب، ما نیروهای قدیمی بودیم؛ یعنی از وقتی که مریوان بود بود، ما هم افتخار داشتیم کنارش باشیم. روحیه ای که ما از ایشان دیده بودیم، روحیه ای نظامی و به قول معروف، مقرراتی بود. هرچند در کنار این روحیۀ نظامی گری، از نظر معنوی هم حال خوشی داشت، اما حالِ آن روزِ ، یک حال دیگری بود... 🌸 ایشان در کنار مقام «رأس الحسین (ع)» ، مثل این تعزیه خوان ها، همین طور از مقام آن مکان می گفت و اشک می ریخت؛ طوری که با صدای بلند گریه می کرد و می گفت : برادرها! اینجا رأس حسین (ع) را به نیزه زدند و عمه ی سادات را به اسیری آوردند؛ اینجا شامیان به اهل بیت امام حسین علیه السلام ، آن چنان ظلمی روا داشتند که روی تاریخ را سیاه کردند. آن روز همین طور می گفت و دور آنجا پابرهنه می چرخید، اشک می ریخت و زار می زد. ⚪راوی همراه این کاروان روایت می کند : ... در سمت راست مسجد اموی، حرم مطهر حضرت (س)، دختر سه سالۀ حضرت امام حسین (ع) قرار دارد. همین که ما برای زیارت قبر حضرت (س) به سمت ضریح آن حضرت رفتیم، در راه، مردم با هر آنچه از دستشان برمی آمد، از بچه ها پذیرایی می کردند؛ با بستنی، شکلات، زردآلو، چای، ساندویچ و... و حتی به بچه ها شیشه های هدیه می دادند و شعار می دادند: «یا لبنان، یا لبنان، هذا جنود القرآن ... ای لبنان، ای لبنان، اینها سربازان قرآن هستند...» 📚 منبع : کتاب ارزشمند Https://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
🔈🔉🔊🔈🔉🔊🔈🔉🔊🔈🔉🔊 🔶 سپاه محمّد (ص) می آید 🔶 🔵 چنان که از قرائن و شواهد متعدد برمی آید، سوری ها خیال نداشتند از این نیروها بهرۀ نظامی ببرند؛ بلکه درصدد بودند تا صرفاً به عنوان از آنها استفاده کنند. از این وضعیت به هیچ وجه راضی به نظر نمی رسید. از این رو درصدد برآمد تا مراتبِ اعتراض خود را به مقامات سوری ابراز کند. محسن کاظمینی، از کادرهای می گوید: ... کاسه ی صبر نیروها لبریز شده بود. همه به فشار می آوردند که ، چرا در زمینگیر شده ایم؟ پس کِی می گذارند وارد عمل شویم؟ کار به حدی بالا گرفت که هنگام بازدید - برادر رئیس جمهور و مرد شمارۀ دو حکومت سوریه - از پادگان ، برای تعیین تکلیف بچه ها با او صحبت کرد. در آن دیدار، طرف از مواجهه با اصل مطلب طفره می رفت و با یک سری تعارفات، از قبیل اینکه شما مهمان عزیز ما هستید و این قبیل تعارف ها، سعی داشتند ما را مجاب کنند. سرانجام طاقت نیاورد و به گفت : ... ما برای میهمانی به نیامده ایم. شما بهتر می‌دانید که هنوز تکلیف جنگ ما با ٬ یکسره نشده. اگر حاضر شده ایم به اینجا بیاییم برای این بود که ثابت کنیم اگر محور جهاد، باشد٬ بچه های ۱۵- ۱۶ سالۀ مسلمانِ سوری هم می توانند مثل شیر به ارتفاعات اشغالی کشور شما حمله ببرند، گوش سرباز را بگیرند و او را با خفّت بیاورند در خیابان های دمشق بچرخانند؛ مثل همان کاری که های نوجوان ما در و ٬ با کماندوهای صدّام کردند...تعارف بس است. تکلیف ما را مشخص کنید. اگر به هر علت قرار است حضور ما در صرفاً در حد وجه المصافحه و برگ برنده ای در مذاکرات سیاسی شما باشد، ما اهل آن نیستیم.!. 📚 منبع : کتاب ارزشمند Https://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat