eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
566 دنبال‌کننده
24.5هزار عکس
5.7هزار ویدیو
47 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
زمان انقلاب محمد آقا سردسته تظاهرات کنندگان بود. و با دستخط خودش اشعاری را می نوشت تا در تظاهراتها با صدای بلند بخواند و دیگران تکرار کنند. یادم هست ایشان حتی برای سرکردگان و سردمداران ظالم کشورهای خارجی هم شعر می نوشت تا در بین مردم نشر دهد تا سطح آگاهی مردم مسلمان ایران را بالا ببرد و بگوید که ما اسلام و مسلمین و مظلومین جهان را در هر کجای دنیا که باشند حمایت می کنیم و از همینجا از تمام کفار و ظالمین برائت می جوئیم . ما نه تنها برعلیه شاه خائن وطنمان قیام کردیم بلکه برعلیه ی تمام استکبار قیام کرده ایم و از پا نمی نشینیم تا پرچم اسلام در همه ی عالم گیتی به احتزار در بیاید. محمد آقا فردی با ایمان بودند که افکار انقلابیشان حدو مرز نمی شناخت و یک مبارز واقعی بود و در جبهه حق ثابت قدم ماند تا به فیض عظیم شهادت نائل گردید. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
شهیدان با تو میگویند سخن اندردل شب سپاری گربه آنها گوش خودرا،خوش بیانند کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
شهید احمد صالحی در سال ۱۳۴۱ در یکی از  دهات توسیرکان چشم به جهان گشود. در ۴ سالگی همراه خانواده اش به تهران آمد در ۶ سالگی  مادر خود را از دست داد تقریباً  دو ماه از سال تحصیلی گذشته بود که به مدرسه رفت از همان اوائل کودکی علاقه زیادی به مسجد و مجالس دینی و عزاداری  سیدالشهدا داشت که مخصوصاً  به تعزیه  بیشتر علاقمند بود دوران ابتدایی را به پایان رسانید و به دوره راهنمایی رفت در آن دوران فعالیتهای اسلامی خود را بیشتر نمود و در کتابخانه مسجد عضو شد و با برادران آنجا مشغول همکاری شد برادر شهید کتابهایی که بیشتر مورد علاقه و مطالعه ایشان بود کتابهای نوشته استاد شهید مرتضی مطهری و دکتر شریعتی بود به علت علاقه ای که به کتاب و کتابخانه داشت مسئولیت کتابخانه را بر عهده داشت.  این برادر تا کلاس اول نظری  تحصیل را ادامه داد و بعد از ترک تحصیل با برادران عضو انجمن اسلامی همکاری کرد و بعد از مدتی فعالیت در تمام تظاهرات  شرکت داشت و با دژخیمان رژیم شاه مبارزه میکرد شبها در کمیته ؟ در ماه رمضان فقط برای سحری خوردن و نماز به خانه می آمد خیلی کم  در اوایل  انقلاب در خانه پیدایش میشد  و بعدها به سپاه پاسداران رفت و بعد از سپری کردن دوران آموزش  برای اولین بار به جبهه اعزام شد این برادر  در جبهه غرب  منطقه سرپلذهاب بود  و در پیشروی این برادر با عده ای دیگر از جان بر کفان اسلام زخمی  میشوند و در حالی که یک تیر به بازویش  و ترکش به پایش اصابت کرده بود فرمانده اش و یک تن دیگر از برادران که زخمی شده بود  را از دست عراقیهای از خدابی خبر نجات داد و میتوانیم این را یک فداکاری حقیر بشماریم. وقتی که برای ما تعریف میکرد میگفت آنقدر که این عراقیها گیج و گنگ هستند که ما در زیر پای آنها بودیم و آنها از روی  علفها و برگهایی که ما روی جوب آب گذاشته بودیم که مخفی شویم رد میشدند ولی اصلاً متوجه ما نبودند. این هم یکی از همان امدادهای غیبی بود که خداوند نخواسته بود که در دست آنها بیفتند و یان مرحله اول  جبهه رفتن او بود و بعد از بهبود  به پاسداری از رادیو و تلویزیون  به همراه گردان خودشان مشغول شدند و بعد از آن به جبهه گیلانغرب به مدت ۲ ماه اعزام شد که بعد از پایان مأموریت  به تهران آمد و بعد به پاسداری در بیت امام مشغول شد که در دوران ماه رمضان  بود که خیلی کم به خانه می آمد چون میگفت  نماز و  روزه ام  شکسته خواهد شد.  اگر بخواهم به اینجا بیایم و برای همین خیلی کم می آمد به منزل بعد از پایان مأموریت در بیت امام با دیگر  برادران به جبهه های غرب به بازی دراز رفت که بیشتر از سه روز از اقامت او در جبهه نگذشته بود که شب برادران پیشروی کرده بودند این به همراه گروهان خودشان برای یاری دیگر برادران که  مشغول درگیری بودند شتافتند ولی بر اثر برخورد یکی از برادران به میدان مین حدود ۱۷ نفر از برادران از جمله شهید احمد صالحی به درجه رفیع شهادت نائل گشت. چون مینها از نوع جهنده بود و همه آنها به یکدیگر تکه گذاری شده بودند  جنازه این برادر همراه با گلگون کفنان دیگر در حدود ۱۰ ماه در قله های بلند بازی دراز ماند که به هیچ وجه نمیشد که آنها را آورد تا اینکه حمله ای شد و گیلانغرب را  گرفتند و توانستند جنازه شان را بیاورند جنازه این شهید در میعادگاه عاشقان ا… دانشگاه تهران همراه چند تن دیگر از این گلگون کفنها تشیع شد و این عمل به این منظور  بود که وصیت کرده بود که بگذارید جنازه ام در سردخانه بماند و در روز جمعه که مردم با ایمان برای نماز وحدت می آیند، مرا در دانشگاه تهران تشیع کنند و برایم فاتحه هم بخوانند. که یادی از این برادر کوچکشان شده باشد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
به یاد دارم که دایی حسن به مادر بزرگم می گفت: مادر من اگر شهید شدم به دنبال جنازه ام نباشید. خیلی دوست داشت که گمنام باشد. با اینکه در گروه شهید چمران خدمت می کرد و همیشه از شهید چمران عکس می گرفتند اما دایی حسن هیچ وقت به دنبال دیده شدن نبود و عکس یادگاری با شهید چمران ندارد و اگر هم به طور اتفاقی در آرشیو جنگ عکسی به یادگار مانده باشد ما هنوز ندیدیم. و دایی حسن همیشه می گفت من جزو گروه الله هستم و واقعا هم همینطور بود آنقدر غرق در خدا بود و عاشق الله بود که خداوندمنان نیز این عشق و عاشقی اش را خوب خریدار شد و‌ ایشان را در زمره صدیقین و شهدای در راه خودش انتخاب کرد و در معرکه و‌ میدان جنگ در جبهه حق به فیض عظیم شهادت نائل آمد و هیچ وقت پیکرش بازنگشت و گمنامی را در آغوش کشید و ذوب در الله گردید. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
از آنجایی که لحظه شهادت حسنعلی پلاکش گم می شود و درست شناسایی نمی شود اشتباهاً به یه روستای دیگر فرستاده می شود و موقع خاکسپاری می فهمند که شهید را اشتباه تحویل گرفتند؛ بنا براین بر می گردانند اهواز و تحویل معراج شهدای اهواز می دهند. ۳۷ روز کشید تا پیکر شهید به زادگاهش و به آغوش خانواده باز گشت. زمانیکه پسر بزرگم محمد آقا آمد و گفت: حسنعلی مجروح شده و می رویم ملاقاتش؛ و هنوز چون من بیخبر بودم به من چیزی از شهادتش نگفتند و رفتند. ودر واقع اینچنین نبود و برای شناسایی پیکر برادرش با یکی از اقوام رفتند به اهواز؛ وقتی می روند معراج شهدای اهواز تمام اجساد شهدا را یک به یک می بینند و نا امید که می شوند اینها هیچ کدام حسنعلی نیست؛ موقع خارج شدن از معراج جمعیت زیادی آمده بودند آنجا برای تحویل گرفتن پیکر شهدایشان و بخاطر شلوغی مسولین معراج همه را بیرون می کنند و فقط محمد آقا و فامیلمون که همراهش بود در معراج ماندگار می شوند. و مسئولان درب ورودی را با عجله می بندند غافل از اینکه هنوز دونفر داخل معراج مانده اند. خلاصه اینان همینجور که به فکر خارج شدن بودند احساس می کنند صدایی به آنها می گوید مبادا بدون ‌من بروید من اینجاهستم. مرا هم با خودتان ببرید. آن لحظه نگاه به شهیدی که کنارش ایستاده بودند می ندازند و محمد آقا یادش میاید که حسنعلی باید جای بخیه های عمل جراحی که درقسمتی از شکم دارد را ببیند وقتی بررسی میکند تا مطمئن شوند برادرش است می بینند شهید هنوز چکمه هایش پایش می باشد یه نگاه هم به چکمه ها میندازند می بینند حسنعلی با دست خط خودش اسمش را گوشه ای از چکمه هایش نوشته است و دیگر صد درصد مطمئن می شوند خود حسنعلی می باشد آنجا مثل اینکه محمد آقا حالش بد می شود که کمکش می کنند دوباره بلند شود و با مسئولین معراج شهدا موضوع را مطرح می کنند و آنجا می گویند شما برگردید خودمان تا سه روز دیگر شهید را به قم می فرستیم بعد از آنجا به معراج شهدای اصفهان تحویل می دهیم شما سه روز دیگر به معراج شهدای اصفهان بیایید و شهیدتان را تحویل بگیرید. و آنان بر می گردند به دستجرد و برایم خبر شهادتش را می آورند و محمد آقا مرا دید و گفت: مادر جان قرار است حسنعلیتو برات بیاورند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
هواسرد بود و یک چراغ علاء الدین وسط اتاقمان روشن بود تا فضای اتاق گرم بماند. آنروز حسنعلی پای چراغ ایستاده بود تا دستانش را گرم کند. و رو به من کرد و گفت: مامان می خواهم بدانم این بنده خداهایی که بچه هایشان به شهادت می رسند چه می کنند؟! چه حالی دارند؟! بعد نگاه کرد دید من پشت دار قالی هستم و قالی می بافم گفت: مامان قالی نباف دعا کن خودم زنده باشم نگهداریتون می کنم و کمک حالتان میشم؛ و بعد گفت: اگر من رفتم و بر نگشتم همسرم آزاد است خودش برای آینده اش تصمیم بگیرد؛ به خودش هم گفتم اگر ماندی و ازدواج نکردی در آن دنیا باهم هستیم. ولی فقط مواظب اصغرم باشید نکند اورا فراموش کنید. مامان من دارم میرم فقط یک سفارش دارم یک عکس از بچه ام انداخته ام چاپ که شد برایم بفرستید. چند روزبعداز رفتن حسنعلی به جبهه پسر عمه ام آمد برای خداحافظی که برود جبهه و من عکس چاپ شده نوه ام را با کمی هدایا امانت بهش دادم تا بدست حسنعلی در جبهه برساند. شش روز بعد جواب نامه حسنعلی آمد که بچه ها برایم می خواندند و هر جمله ای که نوشته بود یه کلمه مادر اول جمله هایش بود همش مادر؛ مادر بود. مثلا نوشته بود مادرجان ازت ممنونم که عکس فرزندم را فرستادی و خوشحالم کردی و کلی عکس بچه ام را بوسیدم؛ مادر خیلی دوستت دارم؛ مادر حلالم کن زحمت کشیدی برایم این هدایا را فرستادی؛ و...... سفارشات لازم را نوشته بود که بعداز شهادتم بعضی مسائل را رعایت کنید. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
نام و نام خانوادگی : قاسمعلی حیدری دستجردی فرزند : حسنعلی عباس تاریخ تولد : ۱۳۴۴/۴/۳۰ محل تولد : دستجرد تعداد خواهر و برادر : ۴ برادر و ۲ خواهر وضعیت تاهل : مجرد میزان تحصیلات : پنجم ابتدایی شغل : خیاطی نیروی ارگان : بسیج تاریخ اعزام : ۱۳۶۱ مسولیت در جبهه : نیروی پیاده درجه : شهادت کارهای مهم : اولین باری که رفت جبهه سه ماه زندانبان منافقین بود کارهای دیگر : شرکت در عملیات رمضان محل شهادت : شرق بصره تاریخ شهادت : ۱۳۶۱/۴/۴ مدت مفقودیت : ۱۶ سال بازگشت پیکر : ۱۳۷۶/۲/۱۵ آدرس مزار : گلزار شهدای روستای دستجرد جرقویه؛ شرق اصفهان کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
قاسمعلی دو ؛ سه بار به جبهه اعزام شد. زمانی که تصمیم می گیرد برای جبهه ثبتنام کند این موضوع را با پدر و مادرم در میان گذاشت. قاسمعلی می گوید: ببینید صدام به کشور ما حمله کرده است اعلام کردند هر کس می تواند به جبهه برود و سلاح دست بگیرد بیاید ثبتنام کند؛ جبهه احتیاج به نیرو دارد. اجازه بدهید من هم بروم. رفت ثبتنام کرد و به کردستان اعزام شد و تا سه ماه آنجا بود. دفعه آخر که قاسمعلی مجدد تصمیم می گیرد به جبهه برود با پدر و مادرم مشورت می کند تا کسب اجازه کند. مادرم می گوید: الان که ماه رمضان است بمانید تا روزه هایمان را بگیریم و بعداز ماه مبارک می توانید به جبهه بروید. در جواب مادرم گفت: ماه رمضان باز هم می آید اما اگر ما رزمندگان اسلام بمانیم و روزه بگیریم و جبهه را رها کنیم در همین ماه رمضان دشمن کشور ما را تصرف می کند. اجاز بدهید من بروم و اگر زنده ماندم و برگشتم بعدا قضا ی روزه هایم را بجای می آورم و اگر بر نگشتم وصی بعداز من باشید و قضای روزه هایم را بجای آورید. و به یک بنده خدایی هم یک مقدار بدهکارم اگر بر نگشتم شما بدهی مرا پرداخت کنید. (شهدا بصیر و آگاه بودند و از روی فهم و درک راه خود را انتخاب کردند) کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
فرزند ارشد خانواده محمد بود. او از کودکی بسیار آرام و سر به زیر و پیروی حرف من و مادرش بود. با اینکه در یک خانه کوچک وهمراه با چند خانواده دیگر زندگی می کردیم اما هیچگاه شکایتی از دعوا یا آزار رساندن محمد نبودو همه او را دوست داشتند. محمد بسیار مهربان بود و از همان کودکی علاقه زیادی به نماز و عبادت داشت و همراه من به مسجد می آمد و هرگز نماز اول وقت را فراموش نمی کرد. محمد با وجود اینکه تک پسر بود ولی اصلا لوس و نازپرورده نبود و در بچه زرنگ و فهمیده ای بود و همیشه حامی و پشتیبان من و خواهرانش بود. من آرزوهای بزرگی برای آینده پسرم داشتم ولی او زود از کنار ما رفت. داغ محمد بسیار سنگین و جانسوز بود ولی من بخاطر خدا و اسلام صبر کردم. چه آرزوهایی که با رفتن پسرم بر دلم ماند. همیشه آرزو داشتم محمد بعداز ازدواج برایمان چند نوه بیاورد و در خانه بدوند و بازی کنند و من نظاره گر زندگی شاد پسرم در کنار همسر و فرزندانش باشم ولی خب تقدیر چیز دیگری رقم خورد واو از میان ما برگزیده شد تا به راه حق شهید شود و فقط تنها یک یادگار از پسرم ماند بنام علی که ان شاء الله همیشه در پناه خدا باشد.  زمانی که حال پدر محمد بد شد با آمبولانس تماس گرفتیم تا سریع ایشان را به اصفهان برسانیم در راه هنگامی که به بهشت محمد (صل الله علیه وآله وسلم) رسیدیم پدر محمد از من سوال کردند که آیا به بهشت محمد(صل الله علیه وآله وسلم) رسیده ایم؟ درپاسخ گفتم: بله ایشان سَر؛ خم کردند و شروع به حرف زدن با محمد کردند و گفتند: محمد جان پسرم برای من دعا کن؛ از تو التماس دعا دارم باباجان؛  داغ تو مرا از پای درآورد دعا کن این آخرین سفر من باشد و من افتاده و زمین گیر نشوم و هرچه زودتر به پیش تو بیایم. ما پدر محمد را به بیمارستان منتقل کردیم. آن شب پسرم علی در کنار پدربزرگش ماند و من صبح به پیش پدرشوهرم رفتم در حدود ساعت 10 صبح بود که من کنار تخت نشسته بودم و پدرمحمد به حالت نیم نشسته بودند که یکدفعه نشستند و محمد را صدا زدند. من سوال کردم که پدرجان با چه کسی حرف میزنید ایشان گفتند: با پسرم محمد هستم کنار تختم ایستاده بود. من گفتم: خواب که نبودید حتما در نظر شما آمده. پدرشوهرم گفت: نمی دانم شاید و شروع به اشک ریختن کردند. ایشان در ساعت 12 همان شب چشم از جهان فرو بستند و به دیدار معبود و پسرشان محمد شتافتند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
نام ونام خانوادگی : محمد خدامی فرزند : حسن تاریخ تولد :  ۱۳۵۱/۱/۲۱ متولد : روستای دستجرد جرقویه از توابع اصفهان تاریخ شهادت : ۱۳۶۵/۱/۵ تاریخ خاکسپاری : ۱۳۶۵/۱/۱۳ اهل نماز شب و بسیار به حلال و حرام اهمیت می داد . بسیارباهوش .. توانمند در زمینه هنر خطاطی  و حرفه آهنگری .. امدادگر در جبهه ... احترام و اکرام بزرگترها بزرگسالان ... کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
شهید محمد خدامی در تاریخ 21 فروردین 1351 در خانواده ای مذهبی و ولایتمدار در روستای دستجرد جرقویه از توابع استان اصفهان به دنیا آمد ؛ محمد در دوران جوانی و نوجوانی بسیار باهوش و با استعداد بود به گونه ای که شاگرد اول کلاس در تمام دوره های تحصیلی بود بطوری که تمام همکلاسی های خود را در منزل جمع می کرد و به آنها درس میداد . به تمام افراد آن روستا کمک میکرد به ویژه در کار کشاورزی کمک حال پدرش بود .او آنچنان باهوش و کنجکاو بود که زمانی که در مدارس طرح کاد (دانش آموزان دوره دبیرستان باید حرفه ای را در کنار یک استا  یاد میگرفتند) مطرح بود ؛ او برای طرح کاد حرفه آهنگری را انتخاب کرد و همان روز اول با دیدن استاد که درب های آهنی را می ساخت ؛ خودش شروع به ساختن درب آهنی کرده بود و آنچنان زیبا کار میکرد که هر کس او را میدید فکر میکرد که او چندین سال است در این حرفه است . محمد چنان خط زیبایی داشت که در و دیوار  آن روستا تا سالیان گذشته مزین به خط زیبای او بود ؛ همچنین زمانی که شهدا را به معراج می آوردن از محمد درخواست میشد که برای خطاطی برود و کمکشان کند . محمد احترام خاصی برای همه اعم از پیر و جوان و کوچک و بزرگ قائل بود. به خصوص در سلام کردن همیشه مقدم بود ؛ او حتی در کارهای منزل نیز از جمله نانوایی کمک حال مادرش بود. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
‍ ‍ یبار زمانیکه هفت ماهه سر فرزند شهیدم بار دار بودم ی  کیسه بار گندم را کمی جا به جا کردم و همان باعث شد تا من دل درد شدیدی برم عارض شود و  وقتی دکتر آمد گفت : فرزندت مرده است. من هم در حین ناباوری حرف دکتر را رد می کردم . ولی دکتر اصرار داشت که به من بفهماند که بچه مرده است . که همان لحظه به لطف خدا بچه شروع کرد به تکان خوردن و به ما بفهماند هنوز زنده است و پس از به دنیا آمدنش چهره ای نورانی  و جُثه ای  بزرگ داشت و هر روز که می گذشت به سرعت قد می کشید و با دیگر فرزندانم خیلی فرق می کرد و استثناء بود که من شک کردم به اینکه چرا این بچه عجیب رشد می کند وقتی به یکی دو نفر گفتم ؛ آنها در جوابم می گفتند خدا یک بچه فوق العاده ای بهتون عطا کرده باورت نمی شود؛ این خودش تک هست هم بین بچه هایت؛ هم‌ بین هم سن و سالهایش؛ وقبل از یک سالگی خیلی زیبا حرف می زد و زود راه افتاد و جثه اش از یک بچه یکساله بیشتر بود و وقتی من میخواستم بروم بیرون خانه به کارهایم برسم با زبان شیرین کودکی اش می گفت: مامان من و ببر با خودت تا کمکت کنم و من برایت وسایلت را می آورم. که من می خندیدم و قربون صدقه اش می رفتم و می گفتم نه تو بمان تا من به کارهایم برسم. ولی همراهم میامد و بچه بی آزاری بود و سعی می کرد در کارها کمک حالم باشد و اصلا تمام کار و کردار و رفتارش بخصوص بود و من هم همیشه خداراشکر می کردم که یک چنین فرزندی به من عطا نموده است. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
نام و نام خانوادگی : محمد هاشمپور فرزند : رضا تاریخ تولد : ۱۳۳۴/۱۲/۸ محل تولد : دستجرد جرقویه اصفهان تعداد خواهر و برادر : دوخواهر و پنج برادر وضعیت تاهل : متاهل تعداد فرزندان : یک دختر ، یک پسر لقب : محمدنقشه کش میزان تحصیلات : پنجم ابتدایی علاقمند : به حرفه ی قالیبافی شغل : نقشه کشی قالی مدت خدمت در سپاه : یک ماه درجه : مدال پر افتخار شهادت کارهای مهم : با تقدیم جان خود و ریختن خون خود در راه خدا سربلند ی را به اسلام و مسلمین و هموطنانش هدیه داد. کارهای دیگر : ایثار و گذشت در راه خدا نام عملیات : بیت المقدس محل شهادت : خرمشهر تاریخ شهادت : ۱۳۶۱/۲/۱۱ تاریخ تشییع وخاکسپاری : آدرس مزار : اصفهان ، روستای دستجرد جرقویه ، گلزار شهدای بهشت محمد صل الله علیه وآله وسلم کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398