من همان خشتِ فروریخته از زلزلهام
که دگر نیست در اندیشهٔ برپاییِ خویش . .
#مرتضی_درویشی
گفتی چه خبر؟ از تو چه پنهان خبری نیست
در زندگی ام، غیر زمستان خبری نیست
در زندگی ام، بعد تو و خاطره هایت
غیر از غم و اندوه فراوان خبری نیست
#امید_صباغ_نو
چنگ بر پیراهن یوسف بزن دیوانہوار
اے زلیخا عشق اگر رسوا نسازد عشق نیسٺ...
#علیرضاضرغامی
هنوزم با نهال قامتش باقیست پیوندی
که هرجا دیدم او را جلوهگر، چون بید لرزیدم...
#محتشم_کاشانی
فاتحهای چو آمدی بر سر خستهای بخوان
لب بگشا که میدهد لعل لبت به مرده جان
#حافظ
احسنت👌🏻
هر کسی از عشق با خود یادگاری میبرد
یادگار من غمی در جان و زخمی در تن است
#فاضلنظری
🌱
دستم نمی رسد به بَرِ شاخه سار عشق
جانا ز فضل خویش به قامت فهمم اضافه کن
#قاسمرستگاری
🌱
نه تنها سوی من آن سنگدل مایل نخواهد شد
که این دیوانه هم دیگر برایم دل نخواهد شد
تو دنیای منی و از به دنبال توافتادن
به جز غم هیچ چیز ای بی وفا! حاصل نخواهد شد
دل از دریا شدن کندم که با آن ماهرو باشم
کسی همچون منِ مرداب، دریادل نخواهد شد
مرا با دوری از او آزمود و دیر فهمیدم
فلک از سخت گیری های خود غافل نخواهد شد
برایم نسخه ی دوری بپیچ اما بدان این دل
از این دیوانه تر شاید ولی عاقل نخواهد شد ..
#محمد_عزیزی
در نگاهش یک سگ وحشی رها کرده و این
جنگ بین ما دو تا را نابرابر میکند...
#علی_صفری
رها کن این نبودن را برای لحظه ای برگرد
من از قلبی که میگیرد شبی صد بار ، میترسم
#فاطمه_صالحی
...
مدتی هسٺ
بہ دلسوزے خود مشغولم ...
ڪه دلـــم ...
بند نفس های ڪسی هسٺ
ڪه نیسٺ..!!
#فریدون_مشیرے
سینی چای و گل و مردی که مانند تو نیست
یک دلِ مُرده که دیگر گیر و پابندِ تو نیست
بین جمعیت صدای خنده ات پیچید و بعد...
تا سرم چرخید دیدم حیف! لبخندِ تو نیست
الـنـّکـاحُ سـنـتـی! آیـا وکــیـلم مـن؟! بـلـه
زیر لب با بغض گفتم این که پیوندِ تو نیست
با عسل کام منِ بیچاره شیرین تر نشد
تلخ می بوسم لبی را که لبِ قندِ تو نیست
تو قسم ها خورده بودی می رسی روزی به من
آاای این کابوسِ واضح مثلِ سوگند تو نیست
بعد از این باید فراموشت کنم، از این به بعد...
شاعر این شعرِ غمگین آرزومند تو نیست
کودکی آشفته را هم چند سالی بعد از این،
می فشارم سخت در آغوش و فرزندِ تو نیست!
می پرم از خواب و یادم نیست چیزی را به جز...
سینیِ چای و گل و مردی که مانند تو نیست!
#طاهره_اباذری_هریس
برای آنکه بسوزد به هر بهانه دلم
چقدر خاطره هایت به کار می آید!
#سیده_تکتم_حسینی
گویند که عشق عاقبت تسکین است
اول شور است و عاقبت تمکین است
جانست ز آسیاش سنگ زیرین
این صورت بیقرار بالایین است
#مولانا
گفتم که چگونه ای و کَیفَ حالی؟
لبخند زدی به طعنه گفتی عالی
از بس که مرا زیرنظر داری تو
بانو تو خودت ستاد استهلالی!
#عمران_معماریان
ظلم اینان می رود، نوبت به آنان می رسد
بعد پایان زمستان هم زمستان می رسد
#سید_مهدی_موسوی
#امام_حسین_ع_مناجات_محرمی
#امام_حسین_ع_گودال_قتلگاه
از زبانم دعا نمی افتد
ذکر "یا رَبَّنا" نمی افتد
بغض با حنجرم گره خوردست
دیگر از آن جدا نمی افتد
چندباری به هِق هِق افتادیم...
اشک ما بی صدا نمی افتد
من همیشه گرسنهی اشکم
چشمم از اشتها نمی افتد
جز درِ آستانِ شعله یِ "شمع"
پر پروانه ها نمی افتد
غیر بام تو هیچ معراجی
رو به قُربِ خدا نمی افتد
از پَر دامنِ سهساله ی تو
دست شاه و گدا نمی افتد
دردمند غم تو هیچ زمان
پیِ دارالشفا نمی افتد
هیئتت هست..،هیچ گریهکُنی
گوشهی انزوا نمی افتد
سینه ای که شود حسینیه ات
خشت آن از بها نمی افتد
تا قیامِ قیامت کبری
تبِ این روضه ها نمی افتد
التماسِ شب زیارتیام!...
گوشهچشمَت به ما نمی افتد؟!
آه!در طالعِ گدایانت
یک زیارت چرا نمی افتد؟!
لال اگر هم شوم ز لب هایم
کربلا کربلا نمی افتد
نوکرِ کفنودفن دیده مگر
یاد یک بوریا نمی افتد!؟
مقتلت تنگ شد..،به حرمت آن
شیعه در تنگنا نمی افتد
نامسلمان! به جان تشنه ی ما
هیچکس با عصا نمی افتد
"همه رفتند شمر ول کن نیست"
خنجرش هم ز پا نمی افتد
خواهری روی ناقه ی عریان
چشمش از نیزه ها نمی افتد
گرچه هی می کَشند..،شُکرِ خدا
معجرِ نخ نما نمی افتد
از تماشای قافله چشمِ
کوفیِ بی حیا نمی افتد
▪️
▪️
بی جهت سدِّ راه می کردند
کوچه کوچه نگاه می کردند
شاعر: #بردیا_محمدی
#حضرت_زینب_س_مصائب
روز رفت و دوباره شب برگشت
در حرم باز تاب و تب برگشت
دستِ قاتل به سمتِ سر، چرخید
دستِ زینب، به سوی رَب برگشت
تشنهلب رفت، تشنهلب جنگید
بر سَرِ نیزه، تشنهلب برگشت
از دلِ قتلگاه، تا خیمه
آه، زینب، عقبعقب. برگشت
شاعر: #عادل_حسین_قربان
جمال چهره جانان اگر خواهی ڪه بینی تو
دو چشم سرت نابینا و چشم عقل بینا ڪن
#سنایی
#مناجات_با_خدا
#حضرت_زینب_س
سوگند بہ هر ڪلام زینب… یا رب
بر ذڪر علے الدوام زینب… یا رب
از ڪار فَرَج گِره گشایے فرما
امشب تو بہ احترام زینب… یا رب
شاعر: #سیدمجتبی_شجاع
#امیرالمومنین_ع_مدح
کمانِ ابرویِ دلبر، شکار می خواهد
ذبیح می طلبد؛ جان نثار می خواهد
مجال عرضه ی بی دست و پایی ما نیست
شراب عشق علی کُهنه کار می خواهد
رسیده سائل و از او نگین طَلب کرده
رسیده میثم تمار و دار می خواهد
علی معلم تدریس «قاب قوسین» است
فقیرِ کاهلی از او "انار" می خواهد!؟...
شکوهِ پرچمِ ایوان طلای او از باد
نوای هوهوی بی اختیار می خواهد
چه ظلم ها که بر او روزگار آورده
چه صبرها که از او روزگار می خواهد
علی کسی ست که "مرحب" مقابلش از ترس
به تنگ آمده، راه فرار می خواهد
نخواست دشمن او والی ولایت را
نخواست آن چه که پروردگار می خواهد
علیست نام خدا در شناسنامه ی عشق
مرا ببخش! دلم گَه گُدار می خواهد -
- که جای کعبه به صحن نجف کنم سجده
جنون بندگی ام، سنگسار می خواهد
قسم به لوح و قلم هر بلند بالایی
ز خاک پای علی اعتبار می خواهد
شبیهِ کاه رسیده اُحد مقابل او
برای کوه شدن، اقتدار می خواهد
چهار فصل دلم را خدا به لطف علی
بهار خواسته است و بهار می خواهد
خیال خال علی خواب مَخمَلی را بُرد
که این معادله، شب زنده دار می خواهد
به کوه کندن فرهاد غبطه خواهم خورد
که شهد عشق علی پشتکار می خواهد
فقیر و خسته و درمانده و پریشانم
چه عاشقانه مرا زلف یار می خواهد
تمام هستی خود را که باختم، گفتم:
چه چیز دیگری از من قمار می خواهد؟! ...
اگر که پاسخ من را به تیغ هم بدهد
ببوسم آن چه لب "ذوالفقار" می خواهد
چه عیب اگر که به انگور دست ما نرسید
امیر، عاشق خود را خمار می خواهد
ادامه دادن این شعر کار شاعر نیست
حِسان و حِمیَری و شهریار می خواهد
شبیه حضرت آدم همیشه عاشق او
کنار صحن و سرایش مزار می خواهد
دعای آخر عشاق او فقط فرج است
ظهور صاحب مان، انتظار می خواهد ...
شاعر: #علی_اصغر_یزدی
باز هم شب شد و ماه منتظر چای من است
چه صبور است که هر شب غم دل می نوشد
#مهمانخدا