از کرخه تا شام
#لالہ_های_آسمونے
یک سالی📆 از زندگی #مشترکمان می گذشت که یکی از دوستانش👥 دعوت کرد، برویم خانه شان گفته بود ( یک #مهمانی ساده گرفتیم به مناسبت سالگرد ازدواجمان💍 ) همراه عباس و دختر #چهل روزه مان رفتیم از در که وارد شدیم، فهمیدیم😱 آن جا جای ما نیست. خانم ها و آقایان #مختلط نشسته بودند و خوش و بش می کردند 😞از سر #اجبار و به خاطر تعارف های صاحب خانه رفتیم نشستیم، ولی نتوانستیم آن وضعیت را تحمل کنیم 🚫.#خداحافظی کردیم و آمدیم بیرون پیاده راه افتادیم سمت خانه عباس ناراحت بود😔 . بین راه حتی یک کلمه هم حرف نزد #قدم هایش را بلند بر می داشت که زود تر برسد به خانه 🏡که رسیدیم دیگر طاقت نیاورد زد زیر #گریه مدام خودش را سرزنش می کرد که چرا به آن مهمانی رفته⚠️ کمی که آرام شد، #وضو گرفت سجاده اش را گوشه ای پهن کرد و ایستاد به نماز تا نزدیک صبح صدایش را می شنیدم #قرآن می خواند و اشک 😭می ریخت...آن #شب خیلی از دوستانش آنجا ماندند . برای شان مهم نبود❌ که شاید #خدا راضی نباشد...ولی عباس همیشه یک قهرمان بود؛💞 حتی در مبارزه با نفس #اماره اش...
✍ به روایت همسر بزرگوار شهید
📎معاون عملیات نیروی هوایی ارتش
#خلبانشهید_عباس_بابایی🌷
#سالروز_شهادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#رسـم_خـوبان
ماه #رمضان بود و سید توی خانهشان🏡 تنها بود.چندین بار برای #افطار دعوتش کردم، اما نمیپذیرفت.❌ میگفت: «خواهرمم هی #زنگ میزنه میگه برا افطار بیا، اما من نمیرم!»بعد با خنده ☺️میگفت: «اینجا همه چی هست! #گرسنه نمیمونم! نگران نباش!»یکبار بالاخره از زیر زبانش کشیدم که افطار چه میخورد.گفت: «نون و ماست یا نون و پنیر و انگور🍇!»گفتم: «پس هی میگی همه چی هست، #همه چی هست، این بود همه چی؟! نون و ماست⁉️»خندید و گفت: «مگه #قرار نیست حال و روز فقرا رو بفهمیم؟!» حرفی برای گفتن #نداشتم.
#شهید_سیدمحتبی_ابوالقاسمی🌷
#سالروز_ولادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#روایٺــ_عِـشق ✒️
هر وقت که #مادر برای سرو سامان دادن👌 پسرش نقشه ای می کشید و او را در #خلوتی به کنار می کشید می شنید که مصطفی می گوید‼️ :بچه های مردم تکه #پاره شدن ،افتادن گوشه کنار بیابون ها😭 ،اون وقت شما می گین کارهاتو ول کن بیا #زن بگیر ! با همه این اوصاف شنیده بود.امام (ره )💞 گفته اند با #همسرهای شهدا ازدواج کنید. مادر هم که دست بردار نبود❌ و تو گوشش می خواند که وقت زن گرفتنت شده. بالاخره #راضی شد و مادر و خواهرش را فرستاد بروند خواستگاری😍 بهشان نگفته بود که این خانم #همسر شهید است. ایشان همه خواستگارها را رد می کرد،🚫 #مصطفی را هم رد کرد.مصطفی پیغام فرستاد امام (ره ) گفتن : «با همسرهای شهدا ازدواج💍 کنید » باز هم قبول نکرد او می خواست تا مراسم سال #همسر شهیدش صبر کند.دوباره مصطفی پیغام فرستاد که شما سید ❣هستید می خواهم #داماد حضرت زهرا (س) باشم. دیگر نتوانست حرفی بزند . جوابش مثبت بود 💯.امام #خطبه عقدشان را خواند. مصطفی گفت : «آقا ما را نصیحت🗣 کنید » امام (ره) به #عروس نگاهی کرد و گفت: « از خدا می خواهم💕 که به شما #صبر بدهد.»
📎 فرمانده قرارگاه عملیاتی فتح
#سردارشهید_مصطفی_ردانیپور🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۳۷ اصفهان
شهادت : ۱۳۶۲/۵/۱۵ عملیات والفجر ۲ ؛ حاج عمران
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#خاطرات_شـهدا
🔷دوره #خلبانی ما در آمریکا تمام شده بود💯، اما به خاطر گزارشاتی که در پرونده خدمتم درج شده بود، #تکلیفم روشن نبود و به من گواهینامه🔖 نمیدادند، تا این که روزی به دفتر مسئول دانشکده🏪، که یک #ژنرال آمریکایی بود، احضار شدم. به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. او از من خواست که# بنشینم. پرونده من در جلو او، روی میز بود📚، ژنرال آخرین فردی بود که میبایستی نسبت به قبول 👌و یا رد شدنم اظهار نظر میکرد. او پرسشهایی کرد که من پاسخش را دادم. از #سؤال های ژنرال بر میآمد که نظر خوشی نسبت به من ندارد.😬
🔶 این #ملاقات ارتباط مستقیمی با آبرو و حیثیت من داشت،💟 زیرا احساس میکردم که #رنج دو سال دوری از خانواده و شوق برنامههایی که برای زندگی آیندهام در دل ❣داشتم، همه در یک لحظه در حال محو و #نابودی است و باید دست خالی و بدون دریافت گواهینامه خلبانی✈️ به ایران برگردم. در همین فکر بودم که در اتاق به #صدا در آمد و شخصی اجازه👆 خواست تا داخل شود. او ضمن احترام، از #ژنرال خواست تا برای کار مهمی به خارج از اتاق برود با رفتن ژنرال،👨✈️👨✈️ من لحظاتی را در اتاق #تنها ماندم.
🔷به ساعتم⌚️ نگاه کردم، وقت #نماز ظهر بود. با خود گفتم، کاش در اینجا نبودم و میتوانستم نماز را اول وقت بخوانم😍. انتظارم برای آمدن ژنرال #طولانی شد. گفتم که هیچ کار مهمی بالاتر از نماز نیست،❌ همین جا نماز را میخوانم. انشاءالله تا #نمازم تمام شود، او نخواهد آمد. به گوشهای از اتاق رفتم و روزنامهای📰 را که همراه داشتم به زمین انداختم و مشغول نماز شدم. در حال خواندن نماز بودم که متوجه شدم ژنرال وارد اتاق🚪 شده است. با خود گفتم چه کنم؟ #نماز را ادامه بدهم یا بشکنم؟⁉️
🔶بالاخره گفتم، #نمازم را ادامه میدهم، هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد. 😰سرانجام نماز را تمام کردم و در حالی که بر روی صندلی #مینشستم از ژنرال معذرتخواهی کردم😑.ژنرال پس از چند لحظه سکوت نگاه #معناداری به من کرد و گفت: چه میکردی؟ گفتم: عبادت میکردم.😍 گفت: بیشتر توضیح بده. گفتم: در دین ما دستور بر این است که در #ساعتهای معین از شبانه روز 🌗باید با خداوند به نیایش بپردازیم و در این ساعات زمان آن فرا رسیده بود، من هم از #نبودن شما در اتاق استفاده کردم و این واجب دینی💯 را انجام دادم.
🔷 ژنرال با #توضیحات من سری تکان داد و گفت: همه این مطالبی که در پرونده📔 تو آمده مثل این که راجع به همین کارهاست. این #طور نیست؟ پاسخ دادم: آری همینطور است. او لبخندی ☺️زد. از نوع نگاهش پیدا بود که از صداقت و پایبندی من به سنت و فرهنگ و رنگ نباختنم⚠️ در برابر تجدد جامعه #آمریکا خوشش آمده است. با چهرهای بشاش خود نویس✒️ را از جیبش بیرون آورد و پروندهام را #امضا کرد.
🔶سپس با حالتی احترامآمیز 😍از جا برخاست و دستش را به سوی من دراز کرد و گفت: به شما تبریک میگویم. شما #قبول شدید. برای شما آرزوی موفقیت دارم. من هم متقابلاً از او تشکر کردم💞. احترام گذاشتم و از اتاق خارج شدم. آن روز به #اولین محل خلوتی که رسیدم به پاس این نعمت بزرگی که خداوند❣ به من عطا کرده بود، دو #رکعت نماز شکر خواندم».😇
#خلبانشهید_عباس_بابائی🌷
#سالروز_شهادت
@azkarkhetasham
#لباس ساده
از زمان دانشجویی نوع لباس پوشیدن عباس، که همیشه ساده و بی پیرایه بود، برای من شگفتی داشت و همواره در جست و جوی پاسخی مناسب برای او بودم.
روزی به همراه عباس در جلو گردان پروازی قدم میزدیم. پس از صحبتهای زیادی که داشتیم در مورد فلسفه پوشیدن لباس ساده و بی پیرایه اش از او سوال کردم. او در حالی که صمیمانه دستش را روی شانه ام گذاشته بود گفت:
هیچ دلم نمیخواست راجع به این قضیه صحبت کنم ؛ ولی چون اصرار داری تا بدانی، برایت می گویم.
پس از مکثی کوتاه گفت:
انسان باید غرور و منیتهای خود را از میان بردارد و نفسش را تنبیه کند و از هر چیزی که او را به رفاه و آسایش مضر می کشاند و عادت می دهد پرهیز کند، تا نفس او تزکیه و پاک شود. ما نباید فراموش کنیم که هر چه در این دنیا به انسان سخت بگذرد در آن دنیا راحت تر است. دیگر اینکه تزکیه و سرکوبی هوای نفس موجب خواهد شد تا انسان برای کارهای سخت تر و بالاتر آمادگی پیدا کند.
راوی: تیمسار خلبان عباس حزین
۱۵ مرداد سالروز شهادت سرلشگر خلبان عباس بابایی گرامی باد🌺
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#رسـم_خـوبان
🔹سر تکان داد و #اشک در چشمانش رخنه کرد،😭گفت: ای خدا! میشه به همین شكل منو به #شهادت برسونی؟
میشه اینطوری با تو #عشق_بازی کنم؟ میشه با سر بریده بیام سمت تو⁉️
🔸از #حيرت مانده بودم، از ضربان 💞حرفهایی که حاجی میگفت و تمام وجودم را تکان داده بود.😞
🔹درک این مرد #سخت بود، نمیتوانستم عمق #عاشقیاش را احساس کنم،❣ نمیتوانستم هم آغوش لحظات #دلدادگیاش شوم، او تنها بود. او در میدان عشقبازی تنها بود و #تنها به شهادت رسید!
🔸ساکت شد، دوباره سرش را عقب برد، #پلکهایش را روی هم گذاشت😔 و گفت: دوست دارم مرا بگیرند و پوستم را غلفتی بکنند تا #ولايت بدونه چه #سربازی دارد، دشمن 👹بدونه که ما از این شکنجهها نمیترسیم و جا نمیزنیم...❌
🔹وی در سال 1364 زمانی که هنوز 15سالش📆 نشده بود وارد عرصه دفاع #مقدس شد. در #عملیات های کربلای 4 ، کربلای 5 ، کربلای 10 و والفجر 10 نیز حاضربود. 👌
🔸در والفجر 10 تیری💥 به سر او #اصابت کرد اما از آن مجروحیت سخت😰 و خطرناک جان #سالم به در برد.
📎 رزمندهٔ دیروز ، مدافع امروز
#شهید_محمد_شالیکار🌷
#سالروز_ولادت
@azkarkhetasham