«نعمتت بار خدایا ز عدد بیرونست»
#ز_منظمی
(مامان #علی ۶ساله، #فاطمه ۵ساله و #رضا ۶ماهه)
۱. تو حرم امام رضا (علیهالسلام) نشسته بودم که دیدم دختربچهای با جثهای بزرگتر از بچهٔ یک ساله، در حال چهاردستوپا رفتنه… خواهرش میگفت دخترکوچولو ۵ ساله است و بعد یه بیماری سخت، هر چی بلد بوده یادش رفته و حالا فقط بلده چهاردستوپا بره…
همون لحظه فاطمهٔ ۵ سالهٔ خودم جلو چشمم اومد و بغضم ترکید…😢
۲. چندوقت پیش پای پسر دوستم تو یه سفر تفریحی که ما هم قرار بود همراهشون باشیم ولی طبق شرایطی نبودیم، سوخت… از زانو تا پایین... خیلی شرایط سختی داشتن. قابل وصف نیست…
پسرش همسن و دوست صمیمی پسرمه. میشد علی جای اون باشه.
۳. دیشب موقع سرخ کردن سیبزمینی انگشت شصتم به ماهیتابه چسبید و سوخت… تا چند ساعت درد تو کل دستم میپیچید…😥 الان انگشت شصتم تاول زده و حس لامسه نداره.
فکر میکردم میشد به جای انگشت شصت، کل دستم بسوزه یا روغن بریزه رو پام یا… چقدر عمر نعمتها میتونه کوتاه باشه و در کسری از ثانیه همه چیز عوض بشه…😢
۴. چندوقت پیش یه بنده خدایی میگفت انقدر خطرات مختلف و بیماری زیاده که از سالم بودن باید تعجب کنیم…
و من داشتم فکر میکردم چقدر به خاطر سلامت خودم و بچههام شکر کردم… اگر شکر کردم، چقدر با توجه به جزئیات این سلامتی بوده؟ برای اینکه میتونم راه برم و ببینم؟! برای شنیدن و حرف زدن؟! یا حتی خیلی جزئیتر برای توانایی لمس کردن و احساس کردن؟! و…
چقدر شکر کنم میتونم حق ذرهای از این نعمتها رو به جا بیارم؟
یاد دعای عرفه افتادم... اونجا که به نعمتهایی جزئی و مهم اشاره میکنن… اونجا که میگن هر چقدر هم شکر کنم، شکر ذرهای از این نعمتها نیست.
......وَ خُرْقِ مَسَارِبِ نَفْسِي وَ خَذَارِيفِ مَارِنِ عِرْنِينِي وَ مَسَارِبِ سِمَاخِ(صِمَاخِ) سَمْعِي
و روزنههای راههای نَفَسم، و پرّههای نرمه تيغه بينیام، وحفرههای پرده شنوايیام،
وَ مَا ضُمَّتْ وَ أَطْبَقَتْ عَلَيْهِ شَفَتَايَ وَحَرَكَاتِ لَفْظِ لِسَانِي
و آنچه كه ضميمه شده و بر آن بر هم نهاده دو لبم، و حركتهای سخن زبانم،
وَ مَغْرَزِ حَنَكِ فَمِي وَ فَكِّي وَ مَنَابِتِ أَضْرَاسِي وَ مَسَاغِ مَطْعَمِي وَ مَشْرَبِي
و جاي فرو رفتگی سقف دهان و آروارهام، و محل روييدن دندانهايم، و جای گوارايی خوراك و آشاميدنیام
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
سلام سلام...😉 خوبین؟ اوضاع احوال چطوره؟ یه جلسهٔ برخط (آنلاین) داریم، چه جلسهای😍 •┈┈••✾🌱🟨🟩🟨🟩🌱✾•
یادآوری ❗️❗️❗️
جلسه مجازی با خانم زینب رضایی
مامان معلم ۴ فرزندی 😍
شروع ساعت ۱۰
⏰ ساعتهاتونو کوک کنید یادتون نره!
لینک جلسه مجازی:
https://daneh.ir/demo2/mod/lmskaranskyroomtwo/view.php?id=39964
لطفاً با مرورگر کروم و به صورت مهمان وارد بشید.
«بهانهای برای یک آغاز»
#ف_اردکانی
(مامان #محمداحسان ۱۵، #محمدحسین ۱۳.۵، #زهرا ۱۲، #زینب۹.۵ ، محمدسعید ۵ ساله)
یکی از آفتهایی که چند سالیه گریبان خانوادههارو گرفته، سبک زندگی تجملگرایانه است.🙄
تجملگرایی باعث شده خانوادهها زیر بار انواع قسط و قرض و وام و... کمرشون خمیده بشه و البته شبکههای اجتماعی با به نمایش گذاشتن سبک زندگیهای اشرافی، روزبهروز بر این مسئله دامن میزنن.
و من فکر میکردم زنان ایرانی تا چه اندازه در سوق دادن خانواده به سمت تجملگرایی و برعکس، اصلاح سبک زندگی و داشتن زندگی به دور از تجملات نقش دارن.
دوست داشتم قدمی هر چند کوچک، در این راه بردارم که تولد فرزند پنجم بهانه خوبی شد برای یک آغاز.
وقتی فرزند پنجم به دنیا آمد، خونه برامون تنگ شده بود. بچهها تو تبلیغات تلویزیون دیده بودن که یه خانواده دیوارای خونه رو هل میدن و خونه بزرگ میشه.😅 چند باری به شوخی باهم امتحان کردن تا شاید خونه دلش بسوزه و دیواراشو ببره اونورتر.😄 اما خونهٔ بیرحم از جاش تکون نمیخورد. شاید نمیشد دیوارای خونه رو هل داد اونطرف تر! ولی میشد وسایل خونه رو هل داد بیرون.😉
بنابر این تصمیم گرفتیم وسایل اضافی و غیر ضروری رو حذف کنیم و با این کار یک تیر و دونشون بزنیم؛ هم بچهها جای بیشتری برای بازی داشته باشن و هم به سمت سادهزیستی قدم برداریم.😉
بوفه خانوم رو فروختیم، راستشو بخواید از اولم باهاش حال نمیکردم.🤭 بیخاصیتترین و پر افادهترین وسیلهٔ خونه بود که همهش افه میاومد: نگاه کنید من چه ظرفایی دارم! دلتون بسوزه! شماها ندارید.😏
و سالی چندبارم دستور میداد بیا تمیزم کن!
مدام هم باید مواظب سرکار علیه بودم که بچهها توپ نزنن توش، جای دستاشون نمونه رو شیشههاش.😶
مبلا هم اهدا شدن.
تا هشتاد سالگی که جوونیم و الحمدلله زانودرد و پادرد نخواهیم داشت😁 و بهش احتیاج نداریم، بعد از اونم خدا بزرگه.😅
وسایل تزیینی و دکوری هم حذف شدن.
تعداد قابهای بشکن رو دیوار هم به حداقل ممکن تقلیل پیدا کردن.
و اینگونه زمین بازی چمن ورزشگاه آزادی خونه ما آماده شد.😍😍
بعد از مدتی الحمدلله به برکت بچهها منزل بزرگتری نصیبمون شد، اما باز هم خونه رو با مبل و وسایل اضافی پر نکردیم که هم بچهها راحت بازی کنن و هم سادگی زندگیمون حفظ بشه.
البته منکر فواید مبل نیستم و احتمالاً در آینده تهیه کنیم اما مبل ساده.
چون اصولاً وسایل باید در خدمت نوع انسان باشن، و با رویهای که خیلی از ما طی چند سال اخیر در پیش گرفتیم، مدام در خدمت وسایل هستیم. مدام تلاش میکنیم فلان وسیله و بهمان ظرف و پرده چنین و مبل چنان و... رو بخریم و بعد از خرید دائم باید مراقبش باشیم🙄 که بچهها کثیفش نکنن و گوشبهزنگ که خط و خش روش نیفته و...
اما بعد از حذف تجملات و وسایل اضافه هم من به آرامش رسیدم و هم بچهها...
#سبک_زندگی_ایرانی_اسلامی
#وسایل_خونه_فدای_سر_بچهها
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
سلام سلام...😉 خوبین؟ اوضاع احوال چطوره؟ یه جلسهٔ برخط (آنلاین) داریم، چه جلسهای😍 •┈┈••✾🌱🟨🟩🟨🟩🌱✾•
گفتگو با خانم زینب رضایی مادر ۴ فرزند و معلم سهشنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۲ (2).mp3
36.04M
سلام دوستان😉
اگه دوست داشتید این جلسه گفتگو با خانم زینب رضایی (مادر ۴ فرزند و معلم) رو شرکت کنید، و امکانش رو نداشتید، صوت جلسه تقدیمتون میشه.🌺
(با عرض معذرت، به دلیل مشکلات اینترنتی، وسط صحبتها، مکثهایی وجود داره.)
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«نیمهشعبان، مجانی، بریم کربلا...»
#مامان_سادات
(مامان #سیدمحمدحسین ۱۳ساله، #سیدامیرعباس ۷ساله، #سیدمحمدیوسف و #سیدمحمدسجاد ۲.۵ ماهه)
خیلی وقت بود که به فرزند سوم فکر میکردیم.😊 وقتی هم که شنیدیم رهبرمون مجدداً تاکید کردن برای فرزندآوری، تصمیممون جدیتر شد و از خدا خواستیم هروقت به صلاحه روزیمون بشه.❤️
از همون موقع همهش تو فکر اربعین و پیادهروی بودم و با خودم میگفتم اگه باردار بشم، امسال دیگه نمیتونم برم پیادهروی.😢
هر سال با همسرم و دو تا پسرا میرفتیم و من نگران بودم که قسمتم نشه!
مرتب به همسرم اصرار میکردم تا فرصت هست یکبار دیگه مشرف بشیم.😍
ایشون هم میگفتن شرایطش نیست و نمیشه. ولی من باز اصرار میکردم و حتی گفتم حاضرم پول وامی که گرفتهام رو برای این سفر خرج کنم.😕😉
ولی متاسفانه جور نشد...
تا اینکه...
صبح روزی که متوجه شدم باردارم، همسرم تماس گرفتن و گفتن دوستشون که مدیر کاروان حج و زیارت هستن، دعوتمون کردن که با کاروانشون بریم کربلا برای زیارت، اونم نیمه شعبان و برای یک نفر مجانی، اونم هوایی با کاروان و هتل و...🤗🙈😍
من که اصلاً باورم نمیشد و اشکم سرازیر شده بود، به همسرم گفتم پول وام هم که برای من هست، پس با هم میریم.☺️ دو تا پسرها رو هم میذاریم پیش مامانم.😁
با اینکه همسرم به خاطر شرایط من، دو دل بودن ولی توکل کردیم و گفتیم انشاءالله طوری نمیشه، امام حسین (علیهالسلام) دعوتمون کردن و این بچه رزقشو با خودش آورده.😍😍
بالاخره ما هم راهی شدیم به سمت کربلا و یک شب نیمهشعبان رؤیایی با کوچولوی تو راهی و بینالحرمین داشتیم😭😭 و چه سفر خوب و به یاد موندنیای بود.🥰
تازه شگفتانه وقتی بود که برگشتیم و بنده رفتم سونوگرافی و گفتن دوقلو داری!! من و همسرم از فرط شادی سر از پا نمیشناختیم.😂
و از همون موقع دوقلوها شدن زائران حسینی و همه میگفتن چه رزق و روزیای این دو تا ووروجک داشتن که هنوز نیومده! اینطوری دعوت شدن کربلا.😍
الان هر وقت دوقلوهام رو میبینم، یاد کربلا میافتم که چطور این بچهها رزق و برات کربلای ما رو آوردن و خیلی خدا رو شکر میکنم.😭🥰
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
هدایت شده از کانال امام خمینی (ره)
🔹 ویژهنامه کودکانه سایت جامع امام خمینی(ره)
✅ راز بزرگ
🔰 والدین، مربیها و معلمان عزیز میتوانند فایل را دریافت و برای کودکان ۵ تا ۷ سال در خانه، مهدکودک یا مدارس اجرا کنند
🎁 به شرکتکنندگان منتخب از طرف سایت جامع امام خمینی(ره) هدایایی اهدا خواهد شد
📲 عکس یا فیلم خود را برای ما ارسال کنید
✅ @EMAM_COM
هدایت شده از کانال امام خمینی (ره)
راز_بزرگ_ویژه_نامه_EMAM_COM.pdf
17.64M
🔸 فایل ویژهنامه کودکانه سایت جامع امام خمینی(ره)
✅ @EMAM_COM
مادران شریف ایران زمین
🔸 فایل ویژهنامه کودکانه سایت جامع امام خمینی(ره) ✅ @EMAM_COM
سلام مامانای مهربون 🥰
ایام الله دههی فجر بر شما و خانوادههای عزیزتون مبارک باشه و پر از خیر و برکت 🇮🇷🪴
این ویژهنامه توسط سایت جامع امام خمینی (رحمه الله علیه) برای کودکان، بویژه بچههای ۵ تا ۷ ساله طراحی شده که میتونه سرگرمی مناسبی برای این ایام باشه و بچهها رو هم بیشتر با امام عزیز و فضای انقلاب آشنا کنه.
راستی اگر میتونین این روزها پرچم زیبای ایران عزیز 🇮🇷 رو به سردر خونهها بزنین و داخل خونه رو هم با نمادهای مختلف متناسب تزیین کنین تا إن شاءالله عشق به ایران و امام و انقلاب بیشتر و بیشتر تو قلب بچههامون جا بگیره 😉💓
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«مادری و مسئولیت های اجتماعی»
#ط_اکبری
(مامان #رضا ۹ ساله، #طه ۸ ساله، #محمد ۵ ساله، #زهرا ۲.۵ ساله و #امیرعلی ۱۰ ماهه)
اصلا درست بشو نیستن
فقط به فکر بخور بخور خودشونن
هیچکدوم کاری نمیکنن
وضعیت درست بشو نیست
...
خیلی وقت بود پای صحبت دوست و آشنا که مینشستم حرفها از هر دری که بود باز به بیکفایتی مسئولین میرسید!
خیلی دلم میخواست این وسط یه کاری کنم سرکی بکشم تو کاری مسئولین
چندباری زنگ بزنم
و جلساتی شرکت کنم
و ببینم دقیقاً چیکار میکنن اگه واسه مردم کاری نمیکنن 😏
یکی دوتا مسئله رو امتحان کردم
اما تو هیچکدوم تخصص لازم رو نداشتم و هرچی تلاش کردم وقتی پیدا کنم مطالعه کنم درست حسابی بفهمم مشکل چیه؟ کار کیه؟ ریشه در کجاست و...نشد که نشد 🥴
تا اینکه به پیشنهاد یکی از دوستان ذهنم درگیر طرح جوانی جمعیت شد
اینکه بعد از دوسال که از طرح گذشته هنوز در تهران به هیچکس زمین ندادن!!
کدوم زمین؟
نکنه شما هم نمیدونستی ؟
یادم افتاد ای بابا ما هم بعد تولد علی ثبت نام کردیم و مدارک رو هم بردیم اما انگار کار قرار نیست پیش بره...
دقیقا دارن چیکار میکنن؟
راستی این همه زمین تو استان تهران چرا تو بیابانهای ایوانکی دارن زمین میدن؟
دارن میدن؟نه بابا ندادن هنووووو
انگار لازمه یه سرکی بکشم و برم تو کار مطالبه...
هنوز بدنم از شیردادن های نیمه شب و آب وشیر دادن دست زهرا بی جون بود و خودم خمار
برو بابا تو الان چیکار میتونی بکنی؟
چه میدونم ولی انگار واجبه یه کاری بکنم
مردها که میرن سرکار
هیچکدوم وقت جلسه رفتن و آدم جمع کردن و نامه نگاری و تلفن بازی ندارن
خب دیگه پس همین روند ادامه داره تاااااا
زمانیکه یه مسئولی دچار زندگی پس از زندگی بشه
و بگه واااای دیدم اونجا باید ۸۰میلیون ایرانی و نوه نتیجه هاشونو رضایت بگیرم و دست و پام گیره 😰
حالا میخوام جدی جدی کار کنم!
از طرفی این طرح خاصیتش تشویق مادی برای دو و سه فرزندی هاست که بیشتر بچه بیارن ولی با این وضعیت کارایی خودشو از دست داده
اگه راه بیوفته...
کمک خوبی میتونه باشه به امر فرزند آوری
و این تلاش ها یه قدم در مسیر ظهور امام زمان عج محسوب بشه...
این که دیگه تخصص مخصص لازم ندارم
یه کم گیر سه پیچ بازی میخواد🤭
اصلا اگه جمع زیادی بشه و پتانسیل آدمها معلوم بشه و کار راه بیوفته شاید بتونیم در مسائل دیگه هم مسئولین رو واقعاً مسئول کنیم🙃😃
یا حداقل بفهمیم چرا کار پیش نمیره و لنگ کدوم ارگان هست و با کمک رسانه، انرژی فعالسازی لازم رو برای مسئلولین فراهم کنیم😬
حالا خدا رو شکر این جمع شکل گرفته و از برکات تشکیل این گروه و همت دسته جمعی
یکی واسطه دیدار با نماینده مجلس شد و یه جلسه داشتیم
و قرار شده تک تک نامه بدیم تا با یه خروار نامه برن مجلس و پیگیر باشن
یکی گفته به وزیر راه دسترسی داره و میتونه نامه رو برسونه دستش
یکی آشنا به قوانین و از مسئولین مرتبط هست و سوالاتی که در کانال پاسخش نیست رو جواب میده
(یه کانال زدیم که اطلاعات لازم برای ثبت نام در سایت و مشکلات و سوالات احتمالی توش جواب داده شده و شما هم اگر سوالی دارید، میتونید عضو بشید:
https://ble.ir/tehran_javan )
یکی نگارش نامه رو تقبل کرده
یکی تایپ
یکی جمع آوری اطلاعات افراد برای امضای نامه
همینکه حس میکنم خدا با جماعت هست و بهمون کمک میکنه، برامون قوت قلب بزرگیه.
و برعکس پیامهای ابتدای تشکیل گروه که همه ش ناامیدی و خود تحقیری بود😅 الآن امید موج میزنه😊
اگه شما هم مایلید قدمی هرچند کوچک در این
مسیر بردارید و یه صفحه به رزومه جهادتون اضافه کنید😉
تشریف بیارید توی این گروه تا با هم اجرای بخشی از طرح جوانی جمعیت رو از مسئولین مطالبه کنیم:
ble.ir/join/AxpW8yoSdt
(اطلاعات بیشتر در قسمت توضیحات گروه هست.)
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«یک شب خاطره انگیز»
#مامان_هفت_فرزند
(مامان #سیدسجاد ۱۳، #فاطمهسادات ۱۱،
#سیدحجت و #سیدرضا ۹، #نرگسسادات ۶، #زهراسادات ۳ ساله و
#زینب_سادات ۲ ماهه)
تولد هفتمین فرزندمون خییییییلی برام خاطرهانگیز بود.😍
برای زایمان رفته بودم مشهد. از شهر ما تا مشهد فقط یک ساعت راهه.
بچهها رو گذاشتیم خونه و موقع خواب، همسایهمون لطف کردن و اومدن پیششون.
فرداش که با نینی وارد خونه شدیم، دچار شگفتانه گرفتگی شدیدی شدیم...😂
✅ بچهها با فشفشه به استقبالمون اومدن
✅ خونه رو حسابی مرتب کرده بودن
✅ ریسههای برقی خریده بودن و خونه رو تزئین کرده بودن
✅ یه کیک خوش مزه پخته و با خامه و اسمارتیز تزئین کرده بودن.
✅ شیر کاکائو آماده کرده بودن
✅ کادو برای زینبسادات یه پستونک خریده بودن که تو پاکت کادو گذاشته بودن...
✅ بعد هم کلی عکس گرفتن و همون شب پسرم یه کلیپ ساخت.
خلاصه کلی من و پدر و نینی رو غافلگیر کردن.😍🥰
به بچهها گفتم من دو شب نبودم، اینقدر شماها شکوفا شدید، حج واجب برم چی میشید!!😅
و دوتا نکته رو اون شب کشف کردم:
اول اینکه به هشتمی فکر کردم.😉
و دیگه اینکه زینبسادات یک روزه از من عزیزتره😂
میگین چرا؟ چون یه ماه قبلش که تولد من بود، هیچ اتفاق خاصی نیفتاد.🤪😝😜
خداروشکر که بچهها روزبهروز بزرگتر میشن و از خدا میخوام همهٔ پدر و مادرها از بزرگ شدن و به ثمر رسیدن فرزندانشون لذت ببرن.🤲🏻 🌺💐💐
#حظ_مادری
#مادری_به_توان_چهار
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
ششمین دورهٔ #ترنم_وصل
▫️زیارت حرم مطهر امام رضا (ع)
▫️برنامههای آموزشی-تفریحی برای کودکان و نوجوانان
▫️کارگاههای مشاوره برای خانوادهها
🕌 امسال حدود 100 نفر از 30 خانوادۀ تحت پوشش خیریه فردای سبز که اغلب آنها مدت زیادیست به زیارت حرم مطهر رضوی مشرف نشده اند، با یاری شما در ترنم وصل به سفر مشهد خواهند رفت.
💰 مبلغ موردنیاز: 240 میلیون تومان
شماره شبا:
190700001000226378829001
کارت بانکی بهنام خیریهٔ فردای سبز:
5041-7210-6043-5931
برای پرداخت از طریق درگاه بانکی روی لینک زیر کلیک کنید.
https://fardayesabz.sharif.ir/charity/?p=madaran_sharif_tarannom
▫️با تأمین مالی هزینهٔ سفر، کمکهای شما صرف نیازهای اضطراری دیگر نیازمندان خواهد شد.
▫️ممکن است تا سقف ۱۰ درصد از مبلغ کل، صرف هزینههای اجرایی شود.
*•°┄┅═✧❁🌷❁✧═┅┄°•*
☘️ @fardayesabz
مادران شریف ایران زمین
ششمین دورهٔ #ترنم_وصل ▫️زیارت حرم مطهر امام رضا (ع) ▫️برنامههای آموزشی-تفریحی برای کودکان و نوجوان
سلام دوستان
خیریه فردای سبز، میخوان تعدادی از خانوادههای تحت پوشش رو ببرن زیارت امام رضا علیهالسلام.🥹😍
اگه دوست داشتید تو هزینههاش مشارکت کنید، از طریق لینک بالا، یا شماره کارت فردای سبز، میتونید توی حال خوب و ثواب زیارت این عزیزان شریک باشید. 🌱
«مسابقهٔ برگها»
#ز_جعفری
(مامان #ریحانهسادات ۶.۵، #فاطمهسادات ۴.۵ ساله و #آمنهسادات ۷ماهه)
مامان جون برای بچهها جایزهٔ حفظ قرآن گرفتن، دو تا لاکپشت کوکی کاملاً شبیه هم. بعد از ذوقهای اولیه، نخ لاکپشتها رو میکشن و روی سنگ میذارن تا جلو رفتنشون رو ببینن، اما... لاکپشت فاطمه خانوم ظاهراً چراغ هم داره و روشن میشه ولی مال آبجی بزرگه خرابه.🫣
اعتراضات و درگیریها شروع میشه:
- باید چراغ مال منم روشن بشه... اصلاً باید عوض کنیم...
+ نمیخوام، اولش خودم اینو برداشتم...
- بابا بیا لامپ مال من رو درست کن...
و ...
بابا هم البته تلاشهایی میکنن ولی بیفایدهست!😥
🍃🍃🍃
آبجی جدید به دنیا اومده، خالهجون زحمت کشیدن برای ریحانه خانوم و فاطمه خانوم هم هدیهای آوردن، چند تا کتاب حلکردنی متناسب سنشون، اما... کتابهای ریحانه خانوم بیشتر حیوانات اهلی داره😬 و خب فاطمه خانوم هم میخواد...
+ مال من همهش حیوونای وحشیه، من اسب و گوسفند میخوام.
- اینا برای سن تو سخته، همونا به دردت میخوره...😏
+ من اینا رو نمیخوام😫
بحثها ادامه داره و خاله جان بندهخدا هم با نگاهی که یه «چه کاری بود آخه واسه شماها هدیه خریدم»ِ خاصی توش هست، سعی میکنن بین خواهرها صلح برقرار کنن.
🍃🍃🍃
تابستون شده و طبق وعدهٔ چند ماه پیش، بابا دو تا جوجه اردک 🦆 گرفتن برای سرگرمی بچهها.😬
با توجه به نوازشهای خشن همون روز اول، فردا صبح اول وقت با جسم بیجون جوجهٔ بینوایِ فاطمه خانوم روبهرو میشیم😱 و حالا گریه نکن و کی بکن...
+ زنگ بزن بگو بابا یکی دیگه برام بخره😭
- بابا گفته بود که اگر خوب مراقبت نکنی و بمیره دیگه نمیخره.😝
+ تو چیکار داری؟! اینجوری باشه تو هم باید اردکت رو بدی بره.😏
- إ اردک خودمه!😜
و این بحث حدود ۱.۵ ماهه هر روز ادامه داره تا بالاخره با یک مسافرت به ده مادربزرگِ بابا، از شر اردک کذایی خلاص میشیم.😮💨
🍃🍃🍃
مدرسه به مناسبت روز دانشآموز یه دفترچهٔ قلبی خوشگل به بچهها هدیه داده، ریحانه خانوم به محض رسیدن به خونه، دفترچه رو تقریباً به حالت پز دادن رو میکنه.🥴
+ مامان منم از اونا میخوام.😠
× خب مامان جان به بچههای مدرسه هدیه دادن، حالا اگه ریحانه خانوم موافقه، شریکی استفاده کنین.🤗
- نهخیر، مال خودمه!
× فاطمه خانوم شما بیا این دفترچهٔ مامان رو استفاده کن.
+ نه من عینِ عینِ همونو میخوام.😣
بحث تقریباً تا شب ادامه داره و با کوتاه نیومدن طرفین و کلافهکننده شدن دعواها، دفترچه موقتاً توسط بابا ضبط میشه😅🤭 تا خواهرها برن به اعمال ناشایستشون فکر کنن و خودشون یه تصمیمی بگیرن.🙄
🍃🍃🍃
رفتیم دنبال ریحانه خانوم و داریم برمیگردیم خونه. جوی آب کوچهٔ بالای مدرسه، امروز پر آبه و خواهرها تصمیم میگیرن با برگهایی که هر کدوم تو آب میندازن، مسابقه بدن.🤩
اما ... برگ ریحانه خانوم همون اول مسیر به یه سنگ وسط جوی گیر میکنه و برگ فاطمه خانوم با سرعت راهش رو ادامه میده.😱
بچهها چند ثانیهای مکث میکنن، آب دهنم رو به سختی قورت میدم و خودم رو آمادهٔ یه بحث و جدل و گریهزاری چند ساعته میکنم، اما... از صحنهای که جلوی چشمام اتفاق میافته لحظاتی خشکم میزنه!😳 این فاطمه ساداته که با لحن خوشی به خواهر میگه:
+ عیبی نداره، بیا دو تایی با همین برگ مسابقه بدیم.😋
و اینم ریحانه ساداته که بدون نق و غری قبول میکنه و میگه:
- آره بدو ببینیم تا کجا میره.😇
و من همچنان مات و مبهوت از کار خدا و مهربونیهای این دو خواهر، دارم فکر میکنم که خوابم یا بیدار.😅😲
🍃🍃🍃
پن: از این جور اختلافات و دعواها از زمان همبازی شدنشون فراوون داشتیم و داریم، گاهی دلم میخواست فریاد بزنم، انقدر که سر یک چیز بیخود و الکی ساعتها با هم بحث میکردن و هیچ کدوم حرف اون یکی رو قبول نمیکرد !😵💫
اما باید اعتراف کنم چند وقت اخیر با بزرگتر شدنشون و اتفاقاتی مثل مسابقهٔ برگها! قند تو دلم آب میشه وقتی کنار اومدنشون با هم رو میبینم😋 هر چند که از هر بیست مورد اختلاف شاید ۱ مورد اینطوری پایان هندیطور داشته باشه.🤪 ولی خب تنوع خوبیه وسط اون همه بحث و جار و جنجال!🫠
و میدونم که با توجه به همجنس بودن و اختلاف سنی نسبتاً کمشون، اینجور بحث و جدلها همینطور با بزرگتر شدنشون ادامه خواهد داشت. ولی خب واقعاً دلخوشم به اون موارد صلح و مسالمت و عشق و محبت بینشون، به خصوص وقتی دیگه کاملاً بزرگ و عقلرس بشن و انشاءالله خواهرهای خوبی برای هم باشن.🥹
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«این ویروس بابرکت!»
#م_کریمخانی
(مامان #امیرعلی ۱۱.۵، #محمدحسین ۷.۵ و #زینب ۱.۵ساله)
حدود ۲.۵ ماه پیش بود که با دیدن اولین تاول روی بدن امیرعلی متوجه شدم ویروس واریسلا یا همون آبلهمرغان (نمیدونم بگم مبارک یا نامبارک🤦🏻♀️) وارد منزل ما شده🦠، اما نمیدونستم قراره مدتی طولانی مهمونمون باشه.😒
خلاصه اینکه ده روزی علی آقا درگیر ویروس بود و همون موقعها منتظر بودیم ببینیم حالا نوبت کدومه! که زینب خانم دچار تب بیعلت شد و چند روز بعد چند تا تاول کوچولو روی صورت و گردن خانم کوچولو توجهمون رو جلب کرد.😕
زینب خانم هم درگیر شد البته نه به حجم درگیری داداش بزرگه...
تا اینکه یه روز محمدحسین از مدرسه اومد با ذوق و خوشحالی فراوان، که قراره دو هفته دیگه از طرف مدرسه بریم اردو...😍 اون از اردو میگفت و اینکه قراره با اتوبوس برن باغوحش و چه خوراکیهایی باید ببرن و من هم ماتومبهوت نگاش میکردم!😐
و یه حسی بهم میگفت نمیشه...🙁
زینب خانم هم یک هفتهای درگیر بود تا اینکه خوب شد. یه هفتهای هم گذشت و محمدحسین همچنان😅 سلامت بود و خبری از آبله و بیماری نبود... ما هم به خیال اینکه محمدحسین نمیگیره، دیگه آبله رو فراموش کردیم.
شنبه از راه رسید و قرار بود محمدحسین دو روز دیگه بره اردو و روز شماری میکرد. ظهر که از مدرسه اومد، کمی رنگ پریده بود و بیحال، من هم بعد از مدتها پدر و مادرم رو شام دعوت کرده بودم و مشغول بودم.
عصرش بیحالی محمدحسین توجهم رو جلب کرد و ناخودآگاه لباسش رو بالا زدم که ناگهان دو تا تاول کوچولو توجهم رو جلب کردند.😩 محمدحسین هم با تعجب نگاهم میکرد و من نمیتونستم بهش حرفی بزنم! میدونستم خیلی ناراحت میشه...🤭
پدرش که رسیدن، بهشون خبر دادم و ایشون هم بررسی کردن و نظرمون با توجه به تجربهای که کسب کرده بودیم، قطعی همون بود؛ بله... آبله مرغان.😖
محمدحسین قبول نمیکرد و میگفت من خوبم مشکلی ندارم.☺️ خلاصه ما هم سکوت کردیم و با پدرش رفتن دکتر و گویا وقتی از زبان آقای دکتر میشنوه که آبلهمرغان گرفته، از همون جا شروع میکنه به بغض و گریه...
و خب متاسفانه آقا محمد حسین دیگه نمیتونست بره اردو و ما باید قانعش میکردیم...😣 اما مگه قانع کردن محمدحسین به همین راحتیهاست؟!🙄 اگر کاری رو بخواد انجام بده، خیلی سخت میشه منصرفش کرد.🧐
خیلی جدی میگفت من دوشنبه میرم اردو🤨☺️ ماهم براش دلیل می آوردیم که نمیشه و دوستات مریض میشن و اون هم کلی دلیل ردیف میکرد که ماسک میزنم و...
حالا دوشنبه رسیده بود و من مثل همیشه که در این جور مواقع فقط از یه کسی میتونم کمک بگیرم، رفتم در خونهٔ آقای مهربونم، همون آقایی که توی چالشهای تربیتی ازشون کمک میگیرم.🥹 گفتم آقا اینا سربازای خودتون هستن، دستشون رو بگیرید و به من هم کمک کنید بهترین راه رو انتخاب کنم...
بهشون گفتم آقا من نمیتونم کاری کنم! شما خودتون محمدحسین رو قانع کنید. اصلاً این قضیه رو به شما سپردم...🥰
بههرحال این قضیه به خیر گذشت و محمدحسین به لطف امام زمان عزیزم (عجل اللهتعالیفرجهالشریف) خیلی زودتر از چیزی که فکرش رو میکردیم، آروم و بالاخره، قانع شد.☺️ موند توی خونه و سرش رو با کارتون انتخاب شده توسط پدرش و لگوهای ریزهمیزهش، گرم کرد و کلی وسیله ساخت تا عصر...
من میدونستم این اتفاق و بیمار شدن پسرم در اون زمان حکمتی داره😉 و یکی از حکمتهای اون رو زمانی فهمیدم که قرار شد دوباره حدود یه ماه بعد بچهها رو اردوی دیگهای ببرن و محمدحسین با خبر اردوی جدید که یه خبر خوشه، خیلی عادیتر برخورد کرد.🥰
برام جالب بود و احساس میکنم این هم یه امتحان بود برای پسرم تا زمینهٔ رشدش فراهم بشه و بدونه نه خوشیهای دنیا موندنی هستن که اونقدر براشون ذوق کنیم و نه غمهای دنیا اونقدر موندنی، که تحملشون نکنیم و فکر میکنم احتمالاً در موارد خوشیها و ناراحتیهای آینده، با رفتار بهتری از محمدحسین مواجه بشیم انشاءالله.
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
امام موسیکاظم (علیهالسلام) فرمودند:
«از کبر و خودخواهی بپرهیز، که هر کسی در دلش به اندازهٔ ذرهای کبر باشد، داخل بهشت نمیشود.»
«إیّاکَ و الکِبر، فَإنَّهُ لایَدخُلُ الجَنَّهَ مَن کَانَ فِی قَلبِه مِثقالَ حَبَّهٍ مِن کِبر»
(بحارالانوار، جلد۱، صفحه۱۵۲)
•┈┈••✾⬛⬜⬛✾••┈┈•
طراوت در هوا از ریشهٔ زنجیر میروید
زمین در خود سپیداری در اعماق سیاهی داشت
مگر خورشید را هم میتوان خاموش کرد آخر؟!
کسی از تیره شب در سرش افکار واهی داشت
عبایی روی خاک افتاده بود از خاک خاکیتر
که در آن نخنما آغوش، اسرار الهی داشت
کدامین گل به جرم عطر افشاندن گرفتار است؟
مگر او نیت دیگر به غیر از خیرخواهی داشت؟!
◼️شهادت امام موسیکاظم (علیهالسلام) تسلیت باد.
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«من و پسرم و امتحانات...»
#کاف
(مامان #محمدصادق ۱ساله)
چند روزی میشه که امتحانام تموم شده، زیاد از درس خوندن این ترمم راضی نبودم! آخه اولین ترمی بود که با بچه درس میخوندم.
اونم چه درس خوندنی🤦🏻♀
تا بسمالله میگفتم که یه کلمه بخونم؛
یا آب میخواست،
یا وقت غذاش بود،
یا باید پوشکشو عوض میکردم،
و...
خلاصه زیاد نشد بخونم.😥
قبل از ورود فسقلی، درس خوندن برام خیلی حس و حال خوبی داشت، خاطراتش جلوی چشمام بود... غرق شدن تو مباحث، درس خوندن تو سکوت و با وقت کافی، ورق زدن چند تا کتاب کنار هم برای بیشتر فهمیدن...😍 اما انگار دیگه قسمت نیست اینجوری درس بخونم.🫢
یادمه سر دو تا درسی که واقعاً هم سخت بود (جزء دروس عقلی بود)، نمیشد کل کتاب رو خوند. نه وقتش رو داشتم و نه پسرم اجازه میداد!😅 تصمیم گرفتم برای اولین بار دست به کاری بزنم که تا حالا انجامش نداده بودم! توکل کردم به خدا و خودم رو گذاشتم جای طراح سوال و فقط سوالایی که فکر میکردم به چشمش میاد رو خوندم و رفتم سر جلسه امتحان.😅😉
با خودم میگفتم چون اهمالکاری نکردم و با وجود محمدصادق تمام تلاشمو کردم، حتی اگر واحدها رو افتادم، اصلاً ناراحت نمیشم و با همین استدلال و با طیب خاطر امتحانها رو دادم.😁
امتحانها تموم شد و طبیعتاً باید منتظر نتایج میموندم. وقتی دوستام اعلام کردن که نمرهها اومده، اولش یه کم ترسیدم و از نشستن سر کلاس تکراری تو ترم بعد هراسان شدم.😩 وقتی رفتم تو سایت قسمت "نمرات" هر چی کلیک میکردم، وارد نمیشد! انگار همه چیز دست به دست هم داده بودن تا من بیشتر مضطرب بشم.😶🌫
بالاخره صفحهٔ نمرات باز شد و توجهم رفت سمت همون دو تا امتحان سخت، نمرات رو باید با هم جمع میزدم تا نمرهٔ اصلیمو به دست بیارم (چون نمره کتبی و میان ترم جدا لحاظ میشه)، اما ذهنم از فرط استرس حتی نمیتونست یه جمع ساده رو انجام بده!😩
دست به دامان ماشین حساب گوشی شدم...
واااااای خدااااا شکرت🥹
من قبول شده بودم، اونم نه با نمرات پایین! بلکه
با نمرات خوب😊☺️
حالا چرا باورم نمیشد؟!!
چون اولین بار بود که برگهٔ امتحاناتم رو یک ربعه تحویل میدادم و فقط هر چی بلد بودم رو سریع مینوشتم، تا هر چه زودتر به پسرم برسم که توی ماشین پیش برادرم بود و از قضا خودشونم امتحان داشتن!🤪
گرچه سخت گذشت...
گرچه چند بار گریه کردم برا امتحانا که ای خدا چرا بهتر نخوندم، اما این رو متوجه شدم که شاید اگه قبلاً یه مطلب رو سه بار باید میخوندم تا بفهمم و حفظ بشم، الان با یه بار خوندن از بر میشم و این اگر «برکت» نیست پس چی میتونه باشه؟!🥰
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
پیامبراکرم (صلیاللهعلیهوآله) فرمودند:
«خوشا به حال آن که عیب خودش، او را از پرداختن به عیبهای برادران مؤمنش باز دارد.»
«طوبی لِمَن مَنَعَهُ عَیبُهُ عَن عُیوبِ المُؤمِنینَ مِن إخوانِهِ»
(بحارالأنوار، جلد ۷۴، صفحه۱۳۱)
•┈┈••✾🌱🟩🟨🟩🌱✾••┈┈•
الا محمد «اِقرء و ربُّک الاکرم»
بخوان به نام خداوندگار لوح و قلم
بخوان بخوان که تویی منجی همه عالم
بخوان که پیشتر و برتری تو از آدم
بخوان که خوانده خدایت پیمبر اکرم
بخوان که هر سخن توست آیتی محکم
بخوان به نام خدایی که آفرید تو را
بخوان بنام کریمی که برگزید تو را
الا که سیطره کفر از این خبر شکند
صف سپاه شب از نیزه سحر شکند
💛مبعث حضرت رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآله) مبارک باد.💛
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«بهشتی که هر چی بخوایم، داره.»😍
#پ_شکوری
(مامان #عباس ۶سال و ۳ماهه، #فاطمه ۴سال و ۹ماهه، #زینب ۱سال و ۷ماهه)
بچهها سه تایی توی هال مشغول تماشای شبکه پویا بودن و منم اومدم توی اتاقم. در رو قفل کردم تا چند دقیقهای برای خودم داشته باشم.😉
بیشتر روزها در حد دو سه بار، ده دقیقه یا یه ربع زینب هم با عباس و فاطمه مشغول بازی میشه و من میتونم تنهایی توی اتاق به کارای خودم برسم. گاهی هم دو سه روز یه بار یه ساعتی شبکه پویا میبینن و زینب هم یه ربعی میشینه میبینه و بعدم سراغ منو میگیره و میاد در میزنه.👶🏻
توی زمان خلوتیای که پیدا کرده بودم، دفترم رو برداشتم و محاسبهٔ کارهای دیروزم و یه مقداری هم کارهای امروزم رو نوشتم و بعدش شروع کردم به قرآن خوندن.
سورهٔ طور، آیات جذابی، دربارهٔ توصیف بهشتی که به متقین وعده داده شده و…
وَالَّذِینَ آمَنُوا وَاتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإِیمَانٍ أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَمَا أَلَتْنَاهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْءٍ کُلُّ امْرِئٍ بِمَا کَسَبَ رَهِینٌ ﴿۲۱﴾
«کسانی که ایمان آوردند و فرزندانشان به پیروی از آنان ایمان اختیار کردند، فرزندانشان را (در بهشت) به آنان ملحق میکنیم؛ و از (پاداش) عملشان چیزی نمیکاهیم؛ و هر کس در گرو اعمال خویش است.»
به اینجا که رسیدم، گفتم خدایا یعنی میشه من و بچههام و خانوادهم هم همگی جمع بشیم توی بهشت؟🥲
بعد یهو یاد صحبتهای دیشب فاطمه، قبل خواب افتادم!
داشت میگفت که دوست داره وقتی رفت بهشت چه چیزایی برای خودش داشته باشه (قبلاً به بچهها گفته بودم که هر کی توی این دنیا به حرفای خدا گوش بده و آدم خوبی باشه، میتونه بره بهشت و توی بهشت هر چیزی که دلش بخواد، هست.😍)
میگفت:
«مامان دوست دارم یه انبار پر از شیرینی داشته باشم و بتونم کلی شیرینی بخورم
به جای صبحانه، خوراکیهای خوشمزهٔ میانوعده رو بخورم و هر وقت هر غذایی دوست داشتم بخورم.😅
کلی شکلات بخورم و لازم نباشه مسواک بزنم و دندونامم خراب نشه.🤭
اتاقم یه دکمه داشته باشه که وقتی میزنمش، یهو کل اتاق مرتب بشه و لازم نباشه خودم مرتبش کنم.😍
یه کاری کنم که اژدهاها از دهنشون به جای آتیش، گل بیاد بیرون، بعد یه اژدها بیارم توی اتاقم تا همه جا رو پر از گل کنه.
دوست دارم هزار تا صورتی داشته باشم و شبا موقع خواب بغلشون کنم. (صورتی اسم عروسک خرگوشیشه🐰)
دوست دارم برم پیش حضرت فاطمه (سلاماللهعلیها) که اسمم شبیهشونه و بعدشم به خدا بگم که حاج قاسم و آقا رو بیاره پیشم تا از نزدیک ببینمشون...
و یه خونهٔ دیگه هم کنار خونهٔ خودم بسازم که تو و بابا و عباس و زینب هم بیاید اونجا و پیشم باشید.🥰»
گفتم:
- آره قربونت برم، توی بهشت همهٔ اینها رو خدا بهت میده❤️ فقط باید توی این دنیا به حرفای خدا گوش بدی و کارای خوبی بکنی.
+ چطور حرفای خدا رو بشنوم و بفهمم چیکار کنم؟
- خدا همهٔ حرفاش رو توی یه کتاب برامون فرستاده و میتونیم بخونیم و بفهمیم چیکار باید کنیم، میدونی اسمش چیه؟
+ نه!
- قرآن دیگه، مثلاً همین سورهٔ توحیدی که شبا قبل خواب میخونی، یه سوره از قرآنه.
+ پس مامان از فردا وقتی قرآن میخونی، بلند بخون و به منم بگو خدا چی میگه.🥰
بالاخره بعد از چند تا آروزی دیگه که هر بار میگفت این دیگه آخریه، راضی شد که بخوابه و زینب هم خوابید.
(عباس جاش توی این گفتگوی باحال خالی بود البته. چون اتاقهامون کوچیکه و نمیتونیم همگی توی یک اتاق بخوابیم و هالمون هم خیلی سرده،❄️ به خاطر همین، شبا برای خواب، عباس با باباش توی یه اتاق میخوابن، من و فاطمه و زینب هم توی اون یکی اتاق.)
داشتم فکر میکردم چقدر زندگی قشنگ میشه با این نگاه😍 و چقدر توصیفهای خدا از بهشت توی قرآن قشنگه. حتی تصورش هم حال آدم رو خوب میکنه.
منم مثل فاطمه، گاهی میشینم به سختیها و محدودیتهای این روزهای زندگیم فکر میکنم و به کارایی که دوست دارم بکنم ولی یا فرصت نمیشه،😰 یا شرایطش نیست و…
و توی دلم میگم: خدایا یعنی میشه سختیهای این روزای بچهداری رو ازم قبول کنی🥹 و اون دنیا بهم توفیق ورود به بهشت و همنشینی با انبیاء و ائمه و شهدا رو بدی؟ میشه هر چی دوست دارم توی بهشت بهم بدی؟ میشه کمکم کنی آدم خوبی باشم و به حرفات گوش بدم تا بیام بهشت؟!...
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif