#قصیده
#فاطمیه1402
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
جنت که خود به نام شبستان فاطمهست
سجاده ای به گوشۀ ایوان فاطمهست
بال فرشتگانِ خدا غرق حسرت ِ
خاک گلین حجرۀ طفلان فاطمهست
نام علی شده به عدد با نمک یکی
نام علی خودش ز نمکدان فاطمهست
فرمود مصطفی که فدایش شود پدر
روحی که هست در تنم از آنِ فاطمهست
وقتی که روح فاطمه در جسم احمد است
جان علی و آل علی جان فاطمهست
تنها نه جلوه گاه رُخش مهر و ماه شد
چشمان حیدر آینه گردان فاطمهست
جایی که جود و بخشش پروردگار هست
بخشش به روز حشر به فرمان فاطمهست
عارف کسی شدهست که زهراست قطب او
فانیِ در ولی شدن عرفان فاطمهست
از جان خود به پای ولایت گذاشته
اسلام وامدار ز ایمان فاطمهست
فرماندۀ قیام برای امام اوست
ظالم شکست خوردۀ میدان فاطمهست
بیداری و بصیرت و عزم و جهاد و فتح
یک جلوه از اُبهّت طوفان فاطمهست
کشتار نه! هدایت و هشیاریِ بشر
در قلب ذره ایست که تابان فاطمهست
در سایۀ ولایت فرزند مرتضی
ایران سپاه حیدر و ایران فاطمهست
عالَم تمام ملک علی شیر ِلافتیست
ایران میان این همه اُستانِ فاطمهست
در آستان قدس رضا نور مادریست
یعنی رضا نگین سلیمان فاطمهست
ما سر بلند و سینه ستبر و سرآمدیم
این اقتدار ما ز شهیدان فاطمهست
با این حساب قبر شهیدان بی پلاک
پایین پای مرقد پنهان فاطمهست
مشهور شد حسن به کرامت در اهل بیت
خوان حسن نتیجۀ احسان فاطمهست
عالم تمام بی سر و سامان کربلاست
اما حسین بی سر و سامان فاطمهست
آن که به او همه شهدا قبطه می خورند
با هر دو دست ، دست به دامان فاطمهست
بخشیده می شوند همه با دو دست که
چون مصحف شریف به دستان فاطمهست
تیغ کلام و خطبۀ زینب به شهر شام
تفسیر آیه آیۀ قرآن فاطمهست
حجت تمام کرد به آیات و محکمات
این اشک ها ز غربت برهان فاطمهست
عشق علی چنان زده آتش به جان او
در، مُشتعِل ز سینۀ سوزان فاطمهست
در بارگاه قدس که جای ملال نیست
چشمان قدسیان همه گریان فاطمهست
ماندهست ذوالفقار علی در نیام صبر
قلب خدای صبر، پریشان فاطمهست
شرمنده شد علی ز پیمبر که گفته بود
شیر خدا همیشه نگهبان فاطمهست
#حاج_محمودکریمی
#حضرت_زهرا سلامالله علیها 🥀
یارب نرسد آفتی از باد خزانش
آن یاس که شد دیدۀ نرگس نگرانش
هربار که میخواستم از او بنویسم
دیدم که حیا کرده به صد پرده نهانش
در پردۀ ابهام، زبان شعرا سوخت
از بسکه ندیدند کران تا به کرانش
ناموس خدا بود که میخواست نبیند
اندازۀ یک بیت به شعر دگرانش
میخواست که قدرش نشود بر همه معلوم
مانند شب قدر به ماه رمضانش
آن قدر عزیز است که از سوی خدا نیست
غیر از ملَک وحی کسی نامهرسانش
وقتی که به در میزند از شوق بلند است
از سینۀ جبریل صدای ضربانش
سرچشمهاش از مائدۀ «بَضعَةُ مِنّی»ست
خونی که دویدهست میان شریانش…
کوثر غزلی نیست که آسان بتوان گفت
جایی که خدا سوره فرستاده به شانش
یعنی که پس از «اَنَّ علیّاً وَلیُ الله»
یک فاطمه کم داشت مؤذن به اذانش
این سورۀ مکّی مدنی، نفس رسول است
نَفسیست که مانند نَفَس بسته به جانش
زهرا مَلَکی بود که نازل شد و برگشت
بیهوده در این خاک نگیرید نشانش…
والعصر… که فرزند همین فاطمه، مهدیست
ما منتظرانیم، خدایا برسانش
#عباس_شاه_زیدی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#قَدقامَت_الصَلوة
#یازهرا(س)
کَرَم” ، فقیرِ سرِ سفرههای احسانت
و ابر” ، تشنهی در جستجوی بارانت
قیام” حاصل قَد قامَتِ الصَلوة” تو بود
نشسته دین خدا” در مسیر ایمانت
اطاعت از تو همان طاعت خداوند است
بهشت” شاخه گلِ کوچکی ز گلدانت
قنوت نیمه شبت کهکشان حاجت هاست
به آسمان برود نوری از شبستانت
به چادر تو ملائک دخیل میبندند
عجیب نیست یهودی شود مسلمانت
همیشه چرخِ فلک” در طواف دستاس ات
همیشه حور و ملک” در طواف دستانت
همه فقیر و یتیم و اسیر آمدهایم
نشستهایم به امید لقمهی نانت
اگر حسین و حسن میوهی دلت هستند
نبی چو روح تو میگردد و علی، جانت
اگرچه چادر گلدار تو در آتش سوخت
دوباره لاله دمیده به دشت دامانت
همین شکوفهی پیراهن تو شاهد ماست
چنان خلیلی و آتش، شده گلستانت
بهار خانهی حیدر خزان نمی گردی
قسم به برف سر گیسوی زمستانت
به شانههای تو قوّت نبود و شانه زدی
که زینبت نشود بیش از این پریشانت
به پهلوی تو و بازو و سینهات سوگند
خودت شکستی و نشکستهاست پیمانت
ز بیهوا زدنت، طعنه میزند به علی
که باخبر شود از روضههای پنهانت...
علی برای تو نهج البلاغه میخواند
مگر بلند شود از تو صوت قرآنت
علیست آینهی روی تو، `بَکَتْ وَ بَکَی”
تو گریه کردی و حیدر شدهست گریانت
دوباره پیرهنی را به دجله اندازش
مگر خدای دهد باز در بیابانت
حسین پیرهنی داشت، پس چرا گفتی؟
فدای پیکر غرق به خون و عریانت...
#احمد_ایرانی_نسب
🌷 روضههای زیبای فاطمی
در غزل امروز
گلی که عالم از او تازه بود، پرپر شد
یگانه کوکب باغ وجود، پرپر شد
شب شهادت زهرا علی به خود میگفت:
گل محمدی من چه زود پرپر شد!...
#زکریا_اخلاقی
کنار فضّه صمیمانه کار میکردی
به کار کردن خود افتخار میکردی
چقدر خانه مرتّب شد آن شب آخر
اگر مریض نبودی چکار میکردی؟...
#عاطفه_جوشقانیان
میرود از آن سرِ دنیا خبر میآورد
شعر در وصف تو باشد، بال در میآورد
پرسشم تلخ است و پاسخ تلختر؛ این روزگار،
کی برای چیدن یاسی تبر میآورد؟...
#مجتبی_حاذق
خواستم یاری کنم اما در آن غوغا نشد...
اینقدر گویم که زهرا دیگر آن زهرا نشد...
#قاسم_صرافان
سپهر سینهات از غم ستارهباران بود
به یادگاری گلمیخِ در نیاز نداشت
حریر دست تو مجروح بود از دستاس
به تازیانهی بیدادگر نیاز نداشت...
#محمدجواد_غفورزاده
حیف از گلی که خانهنشینی نصیب اوست
حیف از گلی که پرپر از این خانه میرود
دیدی چه زود گرد یتیمی به دل نشست
دیدی چه زود مادر از این خانه میرود...
#مهدی_مردانی
کسی در سنّ هجدهسالگی پهلو نمیگیرد
کسی در خانهاش از مَحرم خود رو نمیگیرد
جوان وقت نشستن از کسی یاری نمیخواهد
و تا برخاست از جا، دست بر زانو نمیگیرد...
#محمدحسین_ملکیان
در آن شبی که به خاکش سپرد مولا، گفت:
چـه خـوب بـود که فردا نبود و زهرا بود
چه خوب بود که هستی نبود و فاطمه بود
چه خوب بود که دنیا نبود و زهرا بود
چـه خـوب بود اگر سایهی غریب علی
به خاکِ فاطمه اینجا نبود و زهرا بود!...
#محمدسعید_میرزایی
من که میدانم برایت راه رفتن مشکل است
باشد اصلا دست بر زانو بگیر اما بمان
چهره میپوشانی از من، گرچه دلخونم ولی
جان حیدر! هر شب از من رو بگیر اما بمان...
#محسن_ناصحی
جرعهجرعه غم چشید و ذرهذره آب شد
آسمان شرمنده از قدّ خم مهتاب شد
بشکند دستی که پای شعله را اینجا کشاند
باب را آتش کشید، آتش کشیدن باب شد...
#مرضیه_نعیم_امینی
فقیر هرچه میآمد اسیر برمیگشت
تمام عالمیان را دچار میکردی
چقدر خانه مرتب شد آن شب آخر
اگر مریض نبودی چکار میکردی؟
📝 #عاطفه_جوشقانیان
#فاطمیه
#غزل
گل شمّهای از آیۀ تطهیر تو باشد
گر آینه در آینه تکثیر تو باشد
خود کیستی ای سورۀ کوثر که حسینت
تا کرببلا رفت که تفسیر تو باشد
بر سفرۀ نان و نمکت دست علی هم
برداشت نمک را که نمکگیر تو باشد...
در آب به تصویر کسی زل زده عباس
عشقش فقط این است که تصویر تو باشد
ای دست پر از پینه ز چرخاندن دستاس
عالم همه در گردش تقدیر تو باشد
در خوابِ شهیدان جهان یکّهسواریست
کی میرسد از راه که تعبیر تو باشد
📝 #مهدی_جهاندار
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#غزل
توان واژه کجا و مدیح گفتن او؟
قلم قناری گنگیست در سرودن او..
چه دختری، که پدر پشت بوسهها میدید
کلید گلشن فردوس را به گردن او
چه همسری، که برای علی به حظّ حضور
طلوع باور معراج داشت دیدن او
چه مادری، که به تفسیر درس عاشورا
حریم مدرسۀ کربلاست دامن او
بمیرم آن همه احساس بیتعلق را
که بار پیرهنی را نمیکشد تن او
دمی که فاطمه تسبیح گریه بردارد
پیام میچکد از چلچراغ شیون او
از آن ز دیدۀ ما، در حجاب خواهد ماند
که چشم را نزند آفتاب مدفن او
📝 #غلامرضا_شکوهی
ای فاطمه را شمیم! کی میآیی؟
جانبخشتر از نسیم! کی میآیی؟
«یَابنَ الشُّهُبِ الثاقِبَه» کی میتابی؟
«یَابنَ النَّبَاءِ العَظیم» کی میآیی؟
📝 #محمدجواد_غفورزاده
🏷 #شعر_انتظار
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
آیینه... آیینه... آیینه... شکسته
آن حُرمت، آن حُرمت دیرینه شکسته
آن در که دخیلاند بر آن خیل ملائک
هم سوخته هم با لگد کینه شکسته
یک سینه و دست است که بوسیده پیمبر
افسوس، همان دست، همان سینه شکسته
دستی که همه رزق جهان است به دستش
وز چرخش دستاس زده پینه، شکسته
وای از دل مولا، دل مولا، دل مولا
هرچند در آن هست طمأنینه، شکسته
در چاه نهان میکند آهِ جگرش را
آری، چه کند ماه؟ که آیینه شکسته
مأمور به صبر است اسدالله، وگرنه
جز کفر نمیماند از این دینِ شکسته
* *
از نسل علی منتقمی هست و میآید
سوگند به بغضی که هر آدینه شکسته
#علی_سلیمیان
#تشییع
بارها از دوش من برداشتی
جای آن تابوت خود بگذاشتی
داغ تو بنیانکَنِ صبر علیست
خانۀ بیفاطمه قبر علیست...
📝 #علی_انسانی
📗 #دل_سنگ_آب_شد
#فاطمیه
#مدح
#احراق_بیت
منصوره و راضیّه و مرضیّه و زهرا
معصومه و نوریّه و صدّیقۀ کبری
حنّانه و هانیّه و ریحانه و کوثر
انسیّه و حوریّه و انسیّۀ حَورا
اینها همگی فاطمه هستند ولی نیست
محبوبیت فاطمه محدود به اینها
مادر که نه! بالاتر از اُمُّ الحَسنِین است
دختر که نه! بالاتر از آن، اُم اَبیها
فردوس برین، باغ بهشت است به صورت
فردوس برین خانۀ زهراست به معنا
پیچیده در آن عطر «بِه» و «یاس» و «گل سرخ»
بیرون زده از پنجرهاش شاخۀ طوبی
روزی که بخندد همۀ شهر بهاریست
آن شب که بگرید شب عالم شب یلدا
آن شب که بگرید همۀ شهر بگریند
آن شب که بگرید...چه میآید سر مولا؟
از روی لب مادرمان فاطمه چندیست
لبخند فراری شده کاری بکن اَسما
کاری بکن اَسما که پریشان شده مادر
درد است سراپا و سکوت است سراسر
این هیزمِ تر چیست که در آتش آن سوخت
یک مرتبه هم مادر و هم دختر و همسر
در سوخت، ولی مانده به یادم که پیمبر
یک مرتبه بیاذن نشد وارد از این در
من خواب بدی دیدهام اَسما، چه بگویم؟
دور کمرش شال عزا بست پیمبر
از عطر «بِه» و «یاس» و «گل سرخ» در این شهر
خالیست مشام همه، کافور بیاور...
📝 #محمدحسین_ملکیان
📗 #جمع_مکسر
#فاطمیه
#مدح
#برائت
#قصیدهواره
از آنچه در دو جهان هست بیشتر دارد
فقط خداست که از کار او خبر دارد
یکی برای علی ماند و آن یکی همه بود
اگر چه لشکر دشمن چهل نفر دارد
عقیق سرخ از آتش نداشت واهمهای
کسی که کفو علی میشود جگر دارد
کمر به یاری تنهایی علی بسته
میان کوچه اگر دست بر کمر دارد
سر علی به سلامت چه باک از این سردرد
محبت ولیالله درد سر دارد
کسی که شهر سر سفرهٔ قنوتش بود
چگونه دست به نفرین قوم بردارد؟!
صدا زد: «اشهد ان علی ولیالله»
ولی دریغ که این شهر، گوشِ کر دارد...
کنیز بیت علی خاک را طلا میکرد
سقیفه را بنگر فکر سیم و زر دارد
اگرچه باغ فدک نعمت فراوان داشت
ولی ولایت او بیشتر ثمر دارد
گرفت راه زنی را به کوچه راهزنی
در آن محله که بسیار رهگذر دارد...
بگو به دشمن مولا، مرام ما این نیست
زمان جنگ بیاید اگر هنر دارد...
بگو به شعله: چه وقت دخیل بستن بود؟
هنوز چادر او کار با بشر دارد...
دهان تیغ دودم را عجیب میبندد
وصیتی که علی از پیامبر دارد
فدای محسن شش ماههاش که زد فریاد
سپر ندارد اگر مادرم پسر دارد
به شعله سوخت پر و بال مادر، اما نه
حسین هست، حسن هست، بال و پر دارد
اگر خمیده علی، از نماز آیات است
در آسمان غمش هاله بر قمر دارد
شبانه گشت به دست ستارهها تشییع
که ماه، الفت دیرینه با سحر دارد
میان شعله دعایش ظهور مهدی بود
که آه سوختگان بیشتر اثر دارد
📝 #مجید_تال
#فاطمیه
#خطبه_حضرت_در_مسجد
#قصیدهواره
گلهای عالم را معطر کرده بویت
ای آن که میگردد زمین در جستجویت
یادش بهخیر آن روزها ریحان به ریحان
میچید پیغمبر بهشت از رنگ و بویت
سیارهها را در نخی میچیدی آرام
میساختی تسبیحی از خاک عمویت
برداشتند از سفرهات نان، مردم شهر
جرعه به جرعه آب خوردند از سبویت
درهای رحمت باز میشد با دعایت
دردا که میبستند درها را به رویت
تاریخ میداند فدک تنها بهانهست
وقتی بهشت آذین شده در آرزویت
وقتی منزه گشته خاک از سجدههایت
وقتی مطهّر میشود آب از وضویت
چادر حمایل میکنی از حق بگویی
حتی اگر یک شهر باشد روبرویت
برخاستی با آن صفتهای جلالی
این بار آتش میچکید از خلق و خویت
حتی زمان میایستد از این تجسم
تو سوی مسجد میروی، مسجد به سویت
از های و هو افتاد دنیا با سکوتت
دنیا به آرامش رسید از های و هویت
از بانگ بسم الله الرحمن الرحیمت
از شکوههایِ الذین آمنویت
تو خطبه میخواندی و میلرزید مسجد
ذرات عالم یکصدا لبیکگویت
خطبه به اوج خود رسید آنجا که میریخت
مدح علی، حیدر به حیدر از گلویت
گفتم علی... او قطره قطره آب میشد
آن شب که روشن شد سپیدیهای مویت
آن شب که زخم تو دهان وا کرد، آرام
زخم تو آری زخم... آن رازِ مگویت
هنگام دفن تو علی با خویش میگفت
رفتی ولی پایان نمییابد شروعت...
📝 #سیدحمیدرضا_برقعی
#فاطمیه
#تشییع
#چارپاره
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
مثل آتشفشان خاموشی
کوه بود و غرور خاموشش
کوه میرفت و پا به پایش نیز
کاروان کاروان غم و اندوه
کوه میرفت و بر زمین میماند
یک دماوند ماتم و اندوه
وقت آن بود تا در آن شب سرد
خاک مهمان آفتاب شود
وقت آن بود سقف سنگی شب
خم شود، بشکند، خراب شود
کوه با آفتاب نیمه شبش
سینۀ خاک را چراغان کرد
دور از آن چشمهای نامحرم
عشق را زیر خاک پنهان کرد
ماه از کوه چهره میدزدید
تاب آن دشتِ گریهپوش نداشت
کوه سنگین و خسته برمیگشت
آفتابی به روی دوش نداشت
کوه میرفت و پشت نخلستان
با دلی داغدار گم میشد
کوه میرفت و خانۀ خورشید
در مِهی از غبار گم میشد...
📝 #سعید_بیابانکی
📗 #سنگچین
#فاطمیه
#غسل_حضرت
«عشق، سوزان است بسم الله الرحمن الرحیم
هر که خواهان است بسم الله الرحمن الرحیم»
کشتیام بی ناخدا دارد به دریا میرود
وقت طوفان است بسم الله الرحمن الرحیم
دست من بستهست، جای من رجزخوان میشوی
کوچه، میدان است بسم الله الرحمن الرحیم
ختم قرآنِ تو جای «ناس» گویا با «حدید»
رو به پایان است بسم الله الرحمن الرحیم...
«قدر» میخوانم و میدانم که از نامحرمان
«قدر» پنهان است بسم الله الرحمن الرحیم
آب را از سلسبیل آوردهام «اسما»! بریز
غسل باران است بسم الله الرحمن الرحیم
📝 #قاسم_صرافان
📗 #مولای_گندمگون
مدح حضرت زهرا
پرواز میدهیم که بال و پرت کنیم
معراج میبریم که پیغمبرت کنیم
دیگر بس است خلوت چله نشینیات
وقتش رسیده است مقربترت کنیم
دست گل قدیمی خود را از این به بعد
دست تو میدهیم که تاج سرت کنیم
حالا نماز شکر بخوان فدیهای بده
تا صاحب زلالترین کوثرت کنیم
میخواستیم فرق کنی با پیمبران
میخواستیم آینهی دیگرت کنیم
این سیب را بگیر و برای خودت ببر
وقتش شدهاست فاطمه را دخترت کنیم
شایسته است؛ با پدرِ فاطمه شدن
از خانوادهی پسری ابترت کنیم
می خواستیم نسل تو زهرا نصب شود
ضرب المثل برای عجم تا عرب شود
خورشید ، آفتابی انوار فاطمه است
صبحی اگر که هست بدهکار فاطمه است
آیینهاش سه مرتبه خود را ظهور داد
پیغمبر و علی همه تکرار فاطمه است
هر جلوهای که جلوی نوری نمیشود
زهرا شدن فقط و فقط کار فاطمه است
شام زفاف پیرهن کهنه میبرد
این تازه اولین شب ایثار فاطمه است
فردا اسیر دست جهنم نمیشود
امروز هر کسی که گرفتار فاطمه است
زهرا اگر نبود ولایت نداشتیم
گمراه میشدیم و هدایت نداشتیم
زهرا بنا نداشت خودش را بنا کند
میخواست، بنده باشد و یا ربنا کند
مثل علی عروج نمازش امان نداد
اصلا به پای پر ورمش اعتنا کند
تا که مدینه از گل توحید پر شود
کافی است در قنوت، خدا را صدا کند
طبق روال هر شب جمعه نشسته تا ...
قبل خودش سفارش همسایه را کند
دستی که پیش خانهی زهرا دراز نیست
در شرع بر جنازهی آنکس نماز نیست
او آمد و خزان زمین را بهار کرد
بر شاخهی شکوفهی عصمت، سوار کرد
آیا بدون مهر مناجات فاطمه
میشد به سجده کردن خود افتخار کرد ؟
وقتی شب زفاف، پیمبر رسید و بعد
بین علی و فاطمه، تقسیم کار کرد
خوشحال شد تمامی احساس معجرش
وقتی رسول، فاطمه را خانه دار کرد
آن هم برای حاجت مسکین شهر بود
روزی اگر ز حادثه میل انار کرد
اخلاص پینههاش همیشه زبانزد است
از بس که دست فاطمه در خانه کار کرد
وقتی تمام قاطبهها بیحماسه بود
خود را خمیده کرد ولی ذولفقار کرد
پس میشود برای عوض کردن زمان
نوآوری فاطمه را اختیار کرد
بیفاطمه که شیعه شکوفا نمیشود
شیعه مرید دشمن زهرا نمیشود
دنیا ندیده است سفرهای این چنین
جز در هوای فاطمه پر های این چنین
دیروز میشدند درختان بدون سر
امروز میدهند ثمرهای این چنین
سر میدهیم و منت یاغی نمیکشیم
همواره سر خوشیم به سر های این چنین
دارد بساط کفر زمین جمع میشود
پیچیده در زمانه خبرهای این چنین
لبنان مگر چه داشت به جز نام فاطمه
آری عجیب نیست ظفرهای این چنین
دلهای ما همیشه پر از یاد فاطمه است
این سرزمین قلمرو اولاد فاطمه است
#علی_اکبر_لطیفیان
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#زبان_حال_حضرت_زینب_س
انگار باید غصه تا آخر بماند
چشمان زینب تا همیشه تر بماند
یادت میآید که به من گفتی: عزیزم
اصلاً نباید خانه بی مادر بماند؟
میمیرم از این غُصه بابایم چگونه
تنها بدون تو در این سنگر بماند
بس بود سیلی تا که تو از پا بیفتی
دیگر غلاف و دود و میخِ دَر بماند
وقتی نمیمانی! مگیر از ما رُخت را
تا صورتت در خاطرم بهتر بماند
تو میروی و بغض سنگینی که باید
یک عمر در این خانه با دختر بماند
* *
میترسم از ظهری که میگویی قرار است
جسم حسینت بین خون بی سر بماند
دلواپسم، آه از غروبی که ببینم
برخاک، بی انگشت و انگشتر بماند
این شعر دیگر طاقت غم را ندارد
اندوهِ دستِ آتش و معجر بماند
#عاطفه_سادات_موسوی
#حضرت_زهرا_س_شهادت
چشمِ در راه ماندهام مادر!
اشک را بی اراده میداند
غُصهی ما ز داغِ مرگت را
مادر از دستداده میداند
مادر از دست داده یعنی ما
-ما که قربان نام یار رَویم-
مثل هر داغدیدهای، یارب!
"کاش" میشد سرِ مزار رویم...!
کاش میشد سر مزارِ بتول
با هیاهو میآمدیم، خدا...!
کاش چون کودکانِ بیمادر
به سر و سینه میزدیم، خدا...!
اینَک اما تفاوتی نکند!
بستهایم عهد عشق با زهرا
از همین راه دور، میخوانیم:
«السلام علیکِ یا زهرا»
السلامُ علیکِ یا اُمّاه
ازچه پاسخ نمیدهی؟ مادر!
گله دارم -به اذن تو- با «میخ»
شِکوِه دارم -به اذن تو- با «در»
آه... ای میخِ در! بتول است این...!
از چه این قدر شعلهور شدهای!؟
آه... ای در! به این فشارِ عجیب،
قاتل مادر و پسر شدهای !!
آه... ای در! چگونه رویت شد!؟
چه کسی گفته خون به پای تو نیست!؟
میخِ در! شرم کن ز اطفالش...
"سینهی حوریه" که جای تو نیست!
سینهی حوریهست جای حسن
سینهی حوریهست جای «حسین»
... نامِ «ارباب» آمده! برویم،
از همین جا به «کربلای حسین»
دست نامرد پای مرکبها
نعل نو تا که بست، یازهرا
زیرِ پایِ ستور... در گودال...
استخوانها...شکست... یازهرا...
#احمد_بابایی
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#زبان_حال_امیرالمومنین_ع
در شهر، حرف کوچه و بازار بشنوم
در خانه، طعنهی در و دیوار بشنوم
هر بار از کنار درِ خانه رد شوم
آوای آه... مثل همان بار... بشنوم
هر بار، باز دست برم سوی ذوالفقار
از غیب، باز «دست نگهدار» بشنوم
از کودکان مدام همین یک سؤال را:
«بهتر شدهست مادر تب دار؟...» بشنوم
اینها جدا جدا همه سخت است و سختتر
حرف جدایی است که از یار بشنوم
سخت است از نفس نفست هم صدای بال...
بالِ پرندههای سبکبار بشنوم
#محمدمهدی_سیار
#حضرت_زهرا_س_شهادت
هنوز این خانه بر تن رخت اندوهِ پدر دارد
کجا دنیا از اندوه دل زهرا خبر دارد؟!
اگر خورشیدمان رفت از میان، هان ای شباویزان!
هنوز این آسمان در دامنش قرص قمر دارد
مخواهید از علی در دستهاتان دست بگذارد
که او مرد است و مرد از جمع نامردان حذر دارد
بترسید از جسارت بر حریم اهل بیت عشق
خدا هر لحظه بر احوال این منزل نظر دارد
* *
کسی میآید از این کوچه با یک صورت نیلی
خدایا! مادر ما دست در دست پسر دارد
هلا ای خارهای خشک صحراهای بی مهری!
کجا یک یاس، تاب آتش و مسمارِ در دارد؟!
میان آتش و خون پشتِ دَر سخت است؛ با این حال
تماشای علی از دور دردی بیشتر دارد
به استقبال میآید رسول نور و بیداری
شباهنگام خورشید از زمین قصد سفر دارد
* *
همیشه رسم این تقویم بی احساس این بوده:
که هر گل سبزتر باشد خزانی زردتر دارد
#سعید_تاج_محمدی
#حضرت_زهرا_س_شهادت
نقل زَمَخشَریست كه روزی ابولهب
یك سنگریزه جانب احمد روانه كرد
ریگی به طول و عرض نخود در كَفَش گرفت
از روی كین، نبی خدا را نشانه كرد
«تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَب» از آسمان رسید
فوراً لهیب خشم الهی زبانه كرد
فرمود: هر دو دست وی از تن بریده باد
نفرین بر آنكه این عملِ ظالمانه كرد
یک دست او فقط به كمین نبی نشست
خشم خدا به دست دگر هم كمانه كرد
با این حساب، كیفر اهل سقیفه چیست؟؟
حق كسی كه حمله بر این آستانه كرد؟!
قرآن اگر هنوز میآمد چه مینوشت؟
در وصف آنكه خون به دلِ " اهل خانه" كرد
با مصطفى نكرد در آنجا ابولهب
با فاطمه هرآنچه كه اهل زمانه كرد
دشمن، تقاص لات و هبل را ازو گرفت
كار علی و باغ فدك را بهانه كرد
با هر دو دست، بست و شكست و كشید و كُشت
جان بتول را هدف تازیانه كرد
"آتش به آشیانهی مرغی نمیزنند"
نفرین بر آنكه شعله در این آشیانه كرد
#محسن_رضوانی
#حضرت_زهرا_س_شهادت
سيلی، آنروز به رويت چه غريبانه زدند
«آتش آن بود، که در خرمن پروانه زدند»
رسم اين است: که پروانه در آتش باشد
«عاشقی شيوهی رندان بلاکش باشد»
سوخت پروانه و این داغ، نیاید به بیان
«شرح این قصه، مگر شمع برآرد به زبان»
با گل و غنچه، تو ديدی در و ديوار چه کرد؟
«ديدی ای دل! که غم عشق دگر بار چه کرد؟»
قامت سرو، در اين کوچه کمان خواهد شد
«چشم نرگس به شقايق نگران خواهد شد»
تا که آرام دلم، دیدن زهرایم بود
«من ملَک بودم و فردوس برین، جایم بود»
آه! هجده گل از این باغ، نچيديم و برفت
«بار بربست و به گردش نرسيديم و برفت»
جرم تو، ماه به خون خفته، فقط عشق علیست
«آه از این راه، که در آن خطری نیست که نیست»
با من و چاه، شده غرق غمت دنیایی
«گشت هر گوشهی چشم از غم دل، دریایی»
عمر کوتاه تو، گنجايش دنيا را بس
«وين اشارت ز جهان گذران ما را بس»
خانه دوست کجا؟ صحن سپيدار کجاست؟
«ای نسيم سحر! آرامگه يار کجاست؟»
#قاسم_صرافان
#امیرالمومنین_ع_غربت
#حضرت_زهرا_س_شهادت
#زبان_حال_حضرت_زهرا_س
جگرم خون و دلم سر به گریبان علیست
صبح هم در نظرم شام غریبان علیست
گرچه با چاه کند دردِ دل خود ابراز
چاه هم بیخبر از غُصهی پنهان علیست
سند غربت مولاست رخ نیلیِ من
سند غربت من، سینهی سوزان علیست
بارها دشمن اگر آید و دستم شکند
دست بشکستهی من باز به دامان علیست
کافران! در حرم وحی نیارید هجوم
به خدا قصد شما حمله به قرآن علیست
اهل یثرب! ز چه از گریهی من خسته شدید؟
دو سه روز دگری فاطمه مهمان علیست
درِ آتشزده و نالهی مظلومی من
سند مستند سوختنِ جان علیست
رفتم اما جگرم بهر علی میسوزد
به خدا خانهی بیفاطمه زندان علیست
دارم امید که در حشر پریشان نشود
حال آن سوختهجانی که پریشان علیست
داده تاریخ به هر عصر، گواهی "میثم"
کز ازل صبر و رضا پایهی ایمان علیست
#استاد_حاج_غلامرضا_سازگار
#حضرت_زهرا_س_مدح
بدون لطف تو "شادی" به فکر "غم شدن" است
"وجود" یکسره در معرض "عدم شدن" است
به جلوه آمده در تو تمام "کُنْ فَیَکون"
جواب خواستههای تو لاجرم "شدن" است
به "بودن" تو گره خورده است "بودن ما"
به شوق توست که "دم" فکر "بازدم شدن" است
به مجلسی که در آن صحبت از فضائل توست
کدام آینه را قدرت عَلَم شدن است؟
برای از تو نوشتن درختهای جهان
تمام حسرتشان کاغذ و قلم شدن است
تویی که آینهی کعبهای و آن عملی
که در برابر تو واجب است، خم شدن است
کمال مرتبهی شاعرانِ دورهی ما
در آستان تو عُمّان و محتشم شدن است
چگونه درک کنم بخشش تو را؟ وقتی
که منسب پسرت اُسوهی کَرَم شدن است
به گرد و خاک بقیعت قسم! که در آنجا
تمام حسرت ما زائر حرم شدن است
#مجتبی_خرسندی
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#حضرت_زهرا_س_روز_شهادت
#زبان_حال_حضرت_زهرا_س
دلم میخواست با من تا قیامت همنشین باشی
در این نُه سالِ شیرین، ساکن خُلد برین باشی
خدا ما را به عقد هم درآورد و پدر میگفت
برایت بهترین باشم؛ برایم بهترین باشی
مبادا بعد من چشم تو بارانی شود یکدم!
مبادا بعد من یکلحظه هم اندوهگین باشی!
الهی که برای تو بمیرم تا نبینم من
که در شهر پیمبر سالها خانهنشین باشی
مگر جز اهلبیت او را نمانده مؤمنی دیگر
که تو تنها در این خانه امیرالمؤمنین باشی؟
به دستت میسپارم کودکان داغدارم را
که بعد از من برای کودکانم هم معین باشی
خداحافظ! خداحافظ! فدای گریههای تو
زمین خوردم که نگذارم تو بر روی زمین باشی
#سیده_فرشته_حسینی
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#زبان_حال_امیرالمومنین_ع
قرار بود که عمری قرار هم باشیم
که بیقرار هم و غمگسار هم باشیم
اگر زمین و زمان هم به هم بریزد باز
من و تو تا به ابد در مدار هم باشیم
کنون بیا که بگرییم بر غریبی هم
غریبه نیست، بیا سوگوار هم باشیم
در این دیار اگر خشکسالی آمده است
خوشا من و تو که ابر بهار هم باشیم
نگفتیام ز چه خون گریه میکند دیوار
مگر قرار نشد رازدار هم باشیم
نگفتیام ز چه رو، رو گرفتهای از من
مگر چه شد که چنین شرمسار هم باشیم
به دست خستۀ تو دست بستهام نرسید
نشد که مثل همیشه کنار هم باشیم
شکسته است دلم مثل پهلویت آری
شکستهایم که آیینهدار هم باشیم
#محمدمهدی_سیار
#حضرت_زهرا_س_شهادت
ای اشک! چارهای! غم کوثر نگفتنیست
باران! ببار! روضه سراسر نگفتنیست
با آنکه روضهخواندن ما با کنایه است
اما هنوز روضهی مادر نگفتنیست
تاریخ شرم دارد از آن روزهای تلخ
آن روزهای بعدِ پیمبر نگفتنیست
جا مانده بین کوچه دلِ بیقرارمان
اما حکایتِ گلِ پرپر نگفتنیست
باران شوی اگر نود و پنج روز، باز
حال غریب مادر و دختر نگفتنیست
آنشب وصیتش به علی ناتمام ماند
باران گرفت... روضهی آخر... نگفتنیست
#یوسف_رحیمی
#حضرت_زهرا_س_شهادت
باران دوباره پنجره را بیقرار کرد
ابر آسمان چشم مرا سوگوار کرد
طوفان گرفت و شاخهی یاس از کمر شکست
ماندم که باد با نَفَسِ گل چه کار کرد؟
بر فصل باغ، برفِ زمستان نشست و بعد
سرما وزید و باغچه را بیبهار کرد
در سینهی علی همه شب سیب ریشه داشت
آتش، نهالِ سیبِ علی را انار کرد
ما را به حسرتی ابدی مبتلا گذاشت
آن غربتی که فاطمه را بیمزار کرد
#محسن_ناصحی
#حضرت_زهرا_س_مدح_و_شهادت
#حضرت_زهرا_س_مدح
خوشا دلی که قرار است بیقرار تو باشد
که راه چاره ندارد مگر دچار تو باشد
سپردهام به دلم تا به گرد رویت گردد
که از تو نور بگیرد، که در مدار تو باشد
تنم قرار ندارد مگر بهپای تو افتد
سرم چه فایده دارد مگر نثار تو باشد
«در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم»
خوشا به محتضری که در انتظار تو باشد
چه سالخورده، چه کودک، بزرگ باشد و کوچک
عزیز ماست هر آنکس که از تبار تو باشد
از آن زمان که فروریخت حرمت تو، بنا شد
که هر چه هست در این خاک، سوگوار تو باشد
زمانه دشمن جان شد، بهار رفت و خزان شد
و مرگ نیز بر آن شد که داغدار تو باشد
تویی نشان خداوند بینشان و عجب نیست
که بینشانهترین آسمان، مزار تو باشد...
#رضا_ابوذری
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
#حضرت_زهرا_س_مدح_و_شهادت
دری را که مَلَک با احتیاط - آهسته - وا میکرد
که حتی کوبهاش هم حق تعالی را صدا میکرد
که حتی طرز دق البابش آداب و رسومی داشت
چه آسان آسمان را از زمین، آن در جدا میکرد
همین که بسته میشد، باز میشد بغض دلتنگان
همین که باز وا میشد، گره بسیار وا میکرد
کسی آن سوی در میزیست که عالم به قربانش!
که عطر نان خود را نیز تقدیم خدا میکرد
زنی بود آنچنان که قاصرم از مدح و توصیفش
که وصفش را کسی همچون علیِ مرتضا میکرد
همین که باخبر میشد فقیری پشتِ در مانده
سراسیمه نماز مستحبش را رها میکرد
کمک میکرد هر خلق خدا را بی گمان، حتی
اگر آتش درِ آن خانه عرض التجا میکرد
به دست و پاش میافتاد اگرکه تازیانه هم
زنِ این خانه بیشک حق رحمت را ادا میکرد
چه آسان خاک کوچه، چادرش را - آه - میبوسید
کسی که خاک را با یک نظر چون کیمیا میکرد
یتیم آمد، فقیر آمد، اسیر آمد، محبت دید
زن این خانه حتی دشمنش را اعتنا میکرد
* * *
تویی که هیزم آوردی برای شعله - یادم هست -
تو را مادر به نام کوچکت هر شب دعا میکرد!
#رضا_یزدانی