eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
زخمیِ زنجیرم، کبودِ بی شمارم بر شانه هایم زخم های کهنه دارم همشیرۀ خورشیدم و بانوی نورم هر چند که در پنجه ی گرد و غبارم شامِ غریبانیِ عصر خیمه هایم آن چادر خاکیِ در حال فرارم نام مرا با خطّ نامحرم نوشتند یعنی اسیر کوچه های روزگارم دیگر نمی آید به دنبالم مغیلان دیگر ندارد آبله کاری به کارم من حضرت یعقوبم و یوسف پرستم بر سینه ام پیراهنت را می فشارم دسته گل یاسی ندارم بر مزارت امّا به جایش تا بخواهی لاله دارم انگار من خوابیده ام در این بیابان انگار تو افتاده ای روی مزارم من با نیابت از تمام خاندانم بر آستان خاکی ات سر می گذارم  
آنکه با دست خودش پرچم ماتم را داد بر سرِ سفره یِ خود روزیِ عالم را داد اوّل ماه عزا اشک دو چشمـم را دید به غلام حـرمش شال مـحـرّم را داد سوختــم در عطشِ سوختن لبهایش... وسط سینه زنی شاه خودش دم را داد چه کریمانه به دادِ همه یِ دشت رسید ساربان آمـد و انگـشتر خاتـم را داد پیرهن داد... زِره داد... عبا داد... آخر.... سرِ خود داد و به ما روضه یِ دَرهم را داد اربعین است ببین رو به غلامش کرده نوکر بی سر وُ پا را به حرم آورده بدتر از بد منم و خوب تویی تا صحنَت... حق مرا هم با دعای مادرم آورده زینب آمد به زیارت ... نَه شکایت امّا... گفت ظالم چه به روز پیکرم آورده سرِ من مثل سرِ تو سرِ بازار شکست مردِ جنگی به غنیمت معجرم آورده روضه یِ آب وعطش ازنَفس انداخت رباب حرمله با خود علیِ اصغرم آورده سرِبازار به اشکِ حرمی خندیدنـد دخترت ناله که زد دورِ هَمی خندیدند مجلس عیش به پا کرده و سرمست شدند کَعبِ نِی خورد لبِ کعبه که می خندیدند دخترت آه کشید و همگی رقصیدند یادِ افتادن مـشک و عَلـَمی خـندیدند نان خشکی طرف قافله ات شد پرتاب وَ شکستند غـرورِ حـرمی خندیدنـد آمده بود یهودی که کنـیزی بخرد داد دردانه عدو را قسمی خندیدند... گفت آتش به دلِ امِّ ابیها نزنید تازیانه به تن غنچه یِ مولا نزنید جابه جا کرده مرا روی دودستش عبّاس می روم راه ... به پهلو و پَرم پا نزنید داستانی شده این گیسوی خاکیِ سرم چنگ بر موی سرِ دختر زهرا نزنید قاتلم زخم زبان خولی و حرمله هاست این همه طعنه به تنهایی طاها نزنید می رسد منتقم خون اباعبــدالله همه باشید به دنبال فرج... جا نزنید
باز هم اربعین رسیده بیا باز هم از تو بی‌خبر ماندم عاشقانت زیارتت کردند من ولی باز پشت در ماندم روز و شب غبطه می‌خورم آقا به کسانی که با تو مأنوسند عاشق و بی‌قرار و بی‌تابند دست و پای تو را که می‌بوسند دیدن تو به من نمی‌آید تو کجا و نگاه هر جایی من اگر آن‌چه خواستی باشم تو سراغم به خواب می‌آیی؟ نکند عاق کرده‌ای من را نکند صبرتان سر آمده است گر عتابم کنید حق دارید هر گناهی ز من بر آمده است خواستم تا ببینمت در خواب به نگاهم اجازه داده نشد خواستم تا به کربلا بروم با رفیقان خود پیاده، نشد! بین آن کاروان و جمعیت چه کسی با تو هم‌قدم شده است؟ خوش به حال کسی که با گریه با شما راهی حرم شده است در حرم روضه‌خوان خودت هستی روضه‌ی کاروان جان بر لب بین روضه بلند می‌گویی: به فدای تو عمه‌جان زینب... تا رسیدند در دو راهی عشق ساربان گفت که کجا برویم؟ پاسخی آمد از حریم حسین همه گفتند کربلا برویم تا رسیدند لحظه‌ای ماندند در سکوتی که چهره‌ها شد مات زد به سینه غریب بی‌کفنم باز شد بغض عمه‌ی سادات به زمین خورد از سر محمل تیر غم‌ها به قلب بانو رفت با ادب نیت زیارت کرد سوی یارش به روی زانو رفت خواست تا درد دل کند اما مگر این گریه‌ها امان می‌داد یک نگاهی به دور خود انداخت سر خود را فقط تکان می‌داد السلام علیک یا مظلوم السلام علیک یا عطشان السلام علیک یا بن علی السلام علیک یا عریان ای برادر نمی‌برم از یاد که چگونه به خاک افتادی زیر گرمای آفتاب آن روز با لب تشنه، خسته، جان دادی ای برادر نرفته از نظرم اکبرت را که ارباً اربا شد بعد عباس میر لشکر تو پای دشمن به خیمه‌ها وا شد به خدا ای عزیز لب‌تشنه داغ یک قطره آب کشته مرا بین این گریه‌های اهل حرم گریه‌های رباب کشته مرا غرق گریه رباب می‌گوید که دل پاره پاره را بردند با سه‌شعبه به روی دست پدر طفلک شیرخواره را بردند پسرم با خیال تو هر شب دست بر سینه می‌فشارم من گرچه ماندم خجالتت آن‌روز ولی امروز شیر دارم من گریه را کم کنید دخترها کمی آرام اصغرم خواب است گل نازم علی علی لا لا مادرت چهل شب است بی‌تاب است
ره واکنید قافله سالار میرسد یک قافله اسیرعزادار میرسد برخیز یا حسین سری دست و پانما دلبر برای دیدن دلدار میرسد حالا که پیرعشق شدم ناز می‌کنی باشد تو ناز کن که خریدار میرسد سر الحسین سینه سینای زینب است آری حقیقت همه اسرار میرسد بالا بلند بودم و حالا خمیده ام پرغم ترین زمانه دیدار میرسد عباس کو که صبرعقیله سر آمده ناموس حق زکوچه و بازار میرسد بر روی قبر پیرهنت پهن می‌کنم جانم به لب زگریه بسیار میرسد تکرارصحنه‌ها شده درپیش دیده ام نیزه به دست لشگر اشرار میرسد گویا هنوز میشنوم زیر دست و پا فریاد العطش ز لب یار میرسد آن بار گر نشد بدنت را بغل کنم قبرت به روی سینه‌ام این بار میرسد هرجا که شد غرور مرا دشمنت شکست زینب غمین از آن همه آزار میرسد آه رباب و قبر بهم خورده ی علی لالایی اش ازآن دل غمدار میرسد
از زبان ای ابتدای غربت بی انتها فرات ای شاهد همیشگی ماجرا فرات با دسته بسته رفتم از این کربلا فرات با داغ مانده بر دلم از یار رفته ام واللهِ پیر کرده مرا در جوانی ام خرده مگیر نیلی ام و ارغوانی ام دانی چرا چنین شده قد کمانی ام؟ تا شام رفته ام، سر بازار رفته ام آه ای فرات، خسته ام از ماجرای شمر یادم نرفته طعنه و آن حرف های شمر مانده هنوز روی پرم، جای پای شمر با چشم تار و پای پر از خار رفته ام آه ای فرات رنگ پر و بالمان که هیچ آه ای فرات خستگی حالمان که هیچ آه ای فرات زیور و خلخالمان که هیچ بی معجر از میانه ی انظار رفته ام بشنو که داغ روی دلم گشته منجلی بازار شام و حرمله و دختر علی!! آهسته تر که بلکه عمو نشنود ولی با عمه ام به مجلس اغیار رفته ام
هجران بهانه ايست براي وصال ها بهتر شده ست از بركات تو حال ها از ياد رفته است جراحات بال ها با عمه راحت است تمام خيال ها عمه نگو كه فاطمه ي كربلا بگو عمه نگو حسين بگو مرتضي بگو   بابا سلام عمه رسيده بلند شو باری پیمبرانه کشیده بلند شو از احترام قدِّ خميده بلند شو با گردن بريده بريده بلند شو   عمه اگر شكسته شده قد كمان شده چون ميهمان مجلس نامحرمان شده  دائم پيِ گذشتن ِ از جان خويش بود مأمور حفظ جان امامان خويش بود زينب وليك حيدر ميدان خويش بود گرم طواف قاري قرآن خويش بود  صد كربلا پس از تو بلا ديده ايم ما صد فاجعه به شام بلا ديده ايم ما  با آه خويش كرب و بلا را مهار كرد خيلي براي پرچم اسلام كار كرد ما را خودش به ناقه ي عريان سوار كرد بايد به عمه هر دو جهان افتخار كرد عمه چه عمه اي همه مديون عمه ايم ما زنده ايم اگر همه ممنون عمه ايم   سخت است فقط بال زدن پر نداشتن خواهر شدن به شرط برادر نداشتن حيدر شدن به قيمت لشگر نداشتن كوچه به كوچه رفتن و معجر نداشتن كوفه براي او تب و تابي درست كرد با آستين پاره حجابي درست كرد   يادم نميرود كه به هنگام رفتنت كردي نوازشم پدرانه به دامنت آتش گرفت صورتم از بوسه دادنت هِي بوسه ميزدم به لب و دور گردنت رفتي و بعد خسته و بي حال ديدمت رفتي و بعد از آن تهِ گودال ديدمت وقتي كه نيزه در گلويت كرد واي واي با پاي خويش پشت و رويت كرد واي واي با خاك گرم رو به رويت كرد واي واي از پشت پنجه بين مويت كرد واي واي آن لحظه اي كه دور و بر ِ تو سپاه بود چشمت درست رو به روي خيمه گاه بود خيلي دلت شكست علي اكبرت كه رفت خيلي دلم شكست علي اصغرت كه رفت نزديك بود عمه بميرد سرت كه رفت انگشت تو بريده شد انگشترت كه رفت با سنگ و نيزه بين تو و خيمه سد شدند ده اسبِ تازه نعل به نعل از تو رد شدند  اي واي از اسير شدن كو به كو شدن از خجلت و غريب شدن سرخ رو شدن با مردم محله چنين رو به رو شدن اين است آخر عاقبت بي عمو شدن دلواپسي ِ دختر زهرا ز حد گذشت خيلي به عمه ام سر بازار بد گذشت پس داده اند پيرهن پاره پاره را رخت مرا لباس تو را گاهواره را آورده است عمه سر شيرخواره را گوشش نكرده است كسي گوشواره را ما از غم فراق گرفتار تر شديم وقتي رقيه رفت عزادار تر شديم
کرمت ذاتیه الحق میتونی یه گدا رو یک شبه آقا کنی محاله شما بهم بگی برو محاله که دستامو رها کنی اونقده هوامو داشتی تا حالا که نمیشه دونه دونه بشمُرم همه چیم برا توئه ؛تو زندگیم هر طرف با کرمت بر میخورم یه کاری کن برا من،خسته شدم رفیقام دارن "یکی یکی" میرن دلمو میسوزونن تا که ازم برا رفتن حلالیّت می گیرن نکنه از قافله جا بمونم !! اربعین نیام خدایی جون میدم وقتی مظلوم میکشن بگیم"حسین" برات از همین جا دس تکون میدم تو بزرگتری از اونکه بشه گفت تو رو توی واژه محدود میکنم هر دو سر سوده سرم رو بخری که از این معامله سود میکنم خیلی از بچه های محلّمون سال اوله که کربلا میان هواشونو داری حتماً میدونم اخه همسایه های امام رضان خدا از ما نگیره رعیتی رو "حرفه من حرفه دلای بی کسه" قربون آقام برم که تا ابد ... "یه امام رضا دارم برام بسه " اگه امسال نشده بیام حرم معنیش این نیس خوب و بد داره برات بعضیا رقیه ای شدن آخه ... نرسیدن اربعین به کربلات !
با پای سر به سِیْر سماوات می‌رویم احرام بسته‌ایم و به میقات می‌رویم تا بارگاه قبلهٔ حاجات می‌رویم قسمت اگر شود به ملاقات می‌رویم میقات ما حسین، ملاقات ما حسین زانو زدیم پیر و جوان بر زمین تو ما حلقه بسته‌ایم به دور نگین تو ما را کشانده است کجاها طنین تو افتاده‌ایم در گذر اربعین تو ای واژه واژه نام تو صد ماجرا حسین ما چون کبوتران حرم پر شکسته‌ایم از آشیان گذشته و از خود گسسته‌ایم چون صیدهای زخمی در خون نشسته‌ایم یعنی که دل به لذت دیدار بسته‌ایم مرهم حسین، صبر حسین و شفا حسین ای جان شرحه شرحه بگو ماجرا چه بود راز به خون تپیدن خون خدا چه بود آن جوشش صدای تو در کربلا چه بود دادی بها به خون خودت، خون‌بها چه بود ای خون پاک تو، همه‌دم خون‌بها حسین با بادها بگو که هوایم هوای توست با نای‌ها بگو که نوایم نوای توست بغضی که در تلاوت در خون رهای توست سودای آتشی‌ست که بر خیمه‌های توست ای تا ابد، نوای من بی‌نوا حسین گل‌زخم‌ها شکفته شده روی پیکرت چون کعبه فوجِ تیغ گرفته‌ست در برت بعد از تو دشت، یکسر«إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَت» بالا سرت، بلند سرت، تا خدا، سرت بر ما چه رفته است به شوق تو «یا حسین»
بدون چون و بدون چرا نمی‌ماندند شبیه رود، شبیه صبا، نمی‌ماندند   چه کربلاست که عالم به‌هوش می‌آید پس از شنیدن چاووش‌ها نمی‌ماندند   به التماس، به خواهش، به هر چه که می‌شد خلاصه قافله می‌رفت، جا نمی‌ماندند   چقدر با سر زانو به کربلا رفتند از اشتیاق حرم روى پا نمی‌ماندند   فروختند النگوى نوعروسان را قدیم معطل این چیزها نمی‌ماندند   شب زیارتى اربعین، دهاتى‌ها به احترام تو در روستا نمی‌ماندند   فقط دو مرتبه باید به کربلا بروى بدین طریق بفهمى چرا نمی‌ماندند   خدا نبود اگر این «حسین، حسین» نبود و بندگان خدا، با خدا نمی‌ماندند
رسیدم از سفر و هرچه دیده‌ام حسن است که اربعین همه‌اش هم حسین هم حسن است نفس نفس علی است و تپش تپش زهراست و دم حسین اگر هست  بازدم حسن است مِن الازل علی است و الی الابد زهرا به هر دل است حسین و به هر حرم حسن است نوادگان حسین وحسن یکی هستند و جَدِ ارشدِ این نسل محترم حسن است به هرکجا که روی آسمان همین رنگ است که در نجف حسن و در مدینه هم حسن است طریقِ کرببلا هم که سفره داریِ اوست میان راه ببین که قدم قدم حسن است فقیرها همه در اربعین کریم شدند چه جای حیرت ما تا ابالکرم حسن است به روی تیرک این جاده‌ها به موکب‌ها نگاه کن که  ببینی به هر علَم حسن است پیاده‌ها به حرم می‌رسند و می‌فهمند کسی که رفتنشان را زده رقم حسن است چو میزبانِ همه قاسم است و عبدالله حسین نه به گمانم در این حرم حسن است *    * رسید  کرببلا زینب و بر حسین اش دید کنار مادرشان روی خاک غم حسن است *    * از آن زمان که حسین از حسن شنید چه شد جگر خراش حسین و پُر از الم حسن است  از آن زمان که نشستند و حرفِ کوچه زدند به پیچ و تاب حسین و به قدِ خم حسن است
پای خِلقَت در مسیرِ شاهراه زینب است نه فقط شیعه که دنیا در پناه زینب است هر زمان در اوج روضه رزق گریه شد زیاد بی برو برگرد از تاثیر آه زینب است اشکِ بانو ریشه ی اسلام را محکم نمود نخل توحید خداوندی،گیاه زینب است دور کعبه‌گشتن ما علتش این است که پرده اش همرنگ با چادرسیاهِ زینب است گفت بی بی: "ما رَأَیْتُ..."،عالمی دیوانه شد افتخار مذهب ما این نگاه زینب است سر‌شکستن پایِ این غم را خودِ او باب کرد خون رویِ چوبه‌ی محمل گواه زینب است با کمال میل رنج کوفه را گردن گرفت در حقیقت این اسارت دلبخواه زینب است خطبه ها سربازهای ارتش این خانم‌اَند کاخ ها ویرانه ی دستِ سپاه زینب است شام تار از برکت صحن رقیّه روشن است دست ما تا حشر بر دامان ماه زینب است عشق یک روح است..،نیمی کربلا نیمی دمشق گوشه ی شش گوشه،کُنج بارگاه زینب است ▪️ ▪️ بعد چل روز آمده با خاطراتی که مپرس... نیزه‌ها یادآورِ حلقومِ شاه زینب است بی رقیه آمدن خیلی برایش سخت بود در حقیقت آن خرابه قتلگاه زینب است
فرش سیاه جاده نقش ردِّپا داشت آئینه ی روحی ترک خورده جلا داشت این خاک،خاک پاک،عطری آشنا داشت انگار بوی تربت مُهر مرا داشت راه نجف تا کربلا آغاز می شد بال کبوترها یکایک باز می شد چشمان دنیا محو این پرواز می شد این کوچ یک مقصد به نام:"کربلا" داشت حسِّ خوشی دارد پیاده راه رفتن مانند سربازِ سپاهِ شاه رفتن شب از مسیر آسمان تا ماه رفتن شب..،جاده..،خیلی عابر سر به هوا داشت این عشق،مجنون را به لیلا می رساند شاه و گدا را پای سفره می نشاند آهندلی را تا حریمش می کشاند انگار که شش گوشه اش آهنرُبا داشت موکب به موکب ناله ی جانکاه خوب است با سینه زن‌هایش شَوی همراه..،خوب است آن‌قَدر طعم روضه،بین راه،خوب است زائر همیشه قَدر آهی،اشتها داشت هر موکبی که پابرهنه می رسیدم بانگ هَلابیکُم هَلابیکُم شنیدم طعم خوش چای عراقی را چشیدم آن استکان هایی که طعم باده را داشت ما آیه های روشن فتح المبینیم فرزند خاکی امیرالمومنینیم ما سینه زن های یل ام البنینیم آن کوه که هر صخره را بر سجده وا داشت بی دغدغه..،بی دردسر..،ساده..،همیشه با گریه کارم راه افتاده همیشه زهرا هر آنچه خواستم داده همیشه مادر هوای کودکش را هر کجا داشت موکب به موکب با برادر های دینی با همسفرهای شریف اربعینی تا صبح گرم گفتگو و شب نشینی الحقُّ وَ الاِنصاف هر لحظه صفا داشت اینجا کسی جز اشک دارایی ندارد نام و نشان ها نیز کارایی ندارد در عشقبازی مُدَّعی جایی ندارد در راه می مانَد..،کسی که ادعا داشت شب‌گریه ها بغض‌گلو را حفظ می کرد با یار حال گفتگو را حفظ می کرد این آبله ها آبرو را حفظ می کرد هرسربلندی در کف پا،زخم ها داشت یاد رقیه راهِ ناهموار رفتم در نیمه‌شب..،با زخم پا..،دشوار رفتم با رخت پاره در دل انظار رفتم امّا مگر این راه چشمی بی حیا داشت!؟ این‌روزها از درد می بارم دوباره از هجر تو گریه شده کارم دوباره قصد گریز روضه را دارم دوباره می گویم از ذبحی که خیلی ماجرا داشت با قامتی خم خانمی از حال می رفت تا سمت جسمی درهم و پامال می رفت آن روضه خوانی که تهِ گودال می رفت روی سر خود چادر خیرالنسا داشت اهل قُریٰ بال و پرش را جمع کردند با چه مشقَّت پیکرش را جمع کردند انگشت بی انگشترش را جمع کردند شکرخدا که روستاشان بوریا داشت
*اين شعر در حال و هواي عاشورايي خوانده و حق روضه ادا شود* كمتر بر اين غريب بدون كفن بزن اين ضربه ي دوازدهم را به من بزن هر آنچه داشت رفت دگر جستجو نكن اينقدر اين شهيد مرا زير و رو نكن قبول كن كه شبيه حصير افتادي قبول كن ته گودال گير افتادي   مخواه تا كه سر من به گريه بند شود بگو چكار كنم از تنت بلند شود   بگو چه كار كنم آب را صدا نزني بگو چه كار كنم تا كه دست و پا نزني بگو چكار كنم از تو دست بردارند براي پيكر تو يك لباس بگذارند بگو چكار كنم بيش از اين تكان نخوري بگو چكار مكنم از سنان،سنان نخوري بگو چكار كنم من؟ بگو چكار كنم؟ كنار شمر بمانم و يا فرار كنم؟   ميان گريه ي من اين سنان چه ميخندد دهان باز تو را نيزه دار ميبندد   آهاي شمر عبا را كسي ربود برو بيا النگوي من را بگير و زود برو   براي غارت پيراهنت بميرم من چرا لباس ندارد تنت بميرم من   قرار نبود بيفتي و من نگاه كنم و يا كه گريه به كوپال ذوالجناح كنم مگر نبود مسلمان كه اينچنين زده اند بلند مرتبه شاهِ مرا زمين زده اند
کشیدی بر سر و رویم خودت دست عنایت را کشاندی سمت خود، دادی به من پای لیاقت را به پا می‌خیزم و پا در رکاب جاده می‌آیم به پای عشق خواهم رفت راه بی‌نهایت را هوای روزگار من سیاه از دود غفلت‌هاست شلوغی‌های شهر از من گرفته کنج خلوت را زمین گم می‌شود در ازدحام گام‌های شوق کم آورده‌ست جاده این همه شوق زیارت را.. نشاندی پرچم هیهات را بر قلهٔ عالم به پای سر، سراسر فتح کردی قاف عزت را.. مرام ساقی تو رودها را تشنهٔ حق کرد که از آن روز می‌جویند دریای حقیقت را جهان خود را رها کرده... به راهت اقتدا کرده ببین لبیک‌های فرد فرد این جماعت را امام صبح پیروزی به ما سر می‌زند روزی به پایان می‌رساند اربعین‌ها عصر غیبت را
گریزی نیست دل‌ها را از این شور و حرارت، نه جهان را چاره‌ای دیگر نمانده غیر حیرت، نه به دریا می‌روند این رودهای جاری از هر سو به وحدت می‌رسد این سیل جمعیت به کثرت نه قدم‌هامان تکان داده‌ست دنیای معاصر را که این رزمایش عشق است آری پول و قدرت نه به جانم‌ می‌خرم دشواری این راه را هرسال توان زخم و تاول دارم اما تاب حسرت نه به غیر از نصرت و آمادگی در کوله‌بارم نیست به قصد جان‌فشانی می‌روم، تنها زیارت نه سراسر شور و شیدایی‌ست در سرتاسر جاده و زائر دم به دم تکریم می‌بیند حقارت نه یکی این سو یکی آن سو به دعوت می‌برد ما را از این مردم محبت می‌رسد بر ما جسارت نه یکی پیراهنم را می‌کشد با خواهش از دستم برای شستن اما می‌برد آن را به غارت نه اگر امروز《هَل مِن ناصر》از این دشت برخیزد هزاران پاسخ آماده‌ست در میدان نصرت، نه؟ و من این روضه‌ها را می‌برم تا کربلا با خود مگر می‌افتد این دل یک دم از شور و حرارت؟...
هرکجا رفتم شنیدم صحبت جامانده هاست جای من هم در میان هیئت جامانده هاست دور هم جمعیم تا ابراز همدردی کنیم "از حرم جا مانده ای" هم صحبت جامانده هاست یک زیارتنامه خواندن ظهر روز اربعین گوشه ی صحن و سرایت؛ حسرت جامانده هاست کربلا روزی هر کس شد گوارای وجود آرزو ماندن به دل هم قسمت جامانده هاست در خیالم بارها شش گوشه را بوسیده ام عشق بازی با تو کار خلوت جامانده هاست شهر خالی میشد از عشاق تو یادش بخیر ازدحام شهرمان از کثرت جامانده هاست گریه شاید درد دوری از تو را تسکین دهد مثل شمعی سوختیم؛ این عادت جامانده هاست من یقین دارم به او اجر زیارت می دهند هرکسی روز جزا در کسوت جامانده هاست بعد زوار حریمت حالی از ماهم بپرس نوبتی هم باشد آقا! نوبت جامانده هاست دست مان از پنجره فولاد هم کوتاه شد این هم آقای غریب! از غربت جامانده هاست تکیه ها را شعبه ای از کربلا خواهیم کرد تکیه ها چشم انتظار همت جامانده هاست مادرت حتما به هر جامانده ای سر می زند این تمام دلخوشی و لذت جامانده هاست حال و روزم را رقیه خوب می فهمد حسین! حاجت طفل یتیمت حاجت جامانده هاست " صد پسر در خون بغلطد گم نگردد دختری " خواندن از طفل سه ساله سنت جامانده هاست طفل از روی شتر افتاده را سیلی زدند از حرم جامانده ای را بی هوا سیلی زدند
تکیه کردم بر همه بر روی دیواری که نیست یخ فروشم یخ فروش اینجا خریداری که نیست! آه! چاه جمکران، دلتنگ دیدارم چقدر نامه هایم را نبردی پیش دلداری که نیست گر نمی آیم به چشم تو همین حالا بگو من شکایت دارم از این وقت دیداری که نیست دوستت دارم ولی حق می دهم طردم کنی دوستی با عاشقِ بد قول، اجباری که نیست ای کسی که تا گرفتارم به دادم می رسی به خدا خیلی گرفتارم، گرفتاری که نیست نوکرم بر نوکرانِ نوکرانِ نوکرت نوکری ها در قبال لطف تو، کاری که نیست بین عشاق حرم گفتم گنهکارم ولی زود گفتی صبرکن! اینجا گنهکاری که نیست آبرو ریزی نشد چون فاطمه فوراً گذاشت دستمال گریه را بر چشم نَمداری که نیست یک خطا کردم هزاران سال راهم دور شد ورنه تا شش گوشه اصلاً راه بسیاری که نیست صحبت از راه است... زینب خسته از راه آمده! پیرتر برگشته است از راه همواری که نیست گریه کرد و بر سر و بر معجرخود خاک ریخت با برادر شکوه کرد از کوچه بازاری که نیست همچنان برگ خزان انداخت خود را بر زمین گفت اذیت کرد ما را زجر بیماری که نیست گفت امانت را نخواهی، مانده در ویرانه ها دخترت دق کرده بعدِ تشت و تالاری که نیست
اهلِ ادَب میسازَد عشقَش بی ادَب هارا اینجا تَماشا کُن شُکوهِ تاب و تَب ها را شورِ حُسینی ها چه شیرین است باوَرکُن با اشک ها پَروَرده اند اینجا رُطَب ها را روزیِ هَرروزِ مَرا داده ست دَر هیئت با روضه اش سَر کَرده ام یک عُمْر شَب ها را باشَد حَرامَم زندگی حَتّیٰ اگَر یک روز واجِب نَدانَم این قَبیل از مُستَحَب ها را با چایِ شیرینَش نَمَک گیرَش شُدَم ، این چای از تلخکامی هایِ دُنیا شُست لَب هارا موکَب به موکَب از نَجَف تا کَربَلا دیدیم این عشْق کَرده مُشتَرَک اَصل و نَسَب ها را ازاین سُتون تا آن سُتون شوقِ فَرَج دارَند دَر راه میبینی هَمه مُنجی طَلَب ها را حَتّیٰ مَسیحی ها هَم اینجا اَشک میریزَند گویا که آقا باز می خوانَد وَهَب ها را تاوَل که نه نوعی مدال از جنسِ مُروارید بسیار زیبا کَرده پایِ مُنتَخَب ها را داغِ مِنا سوزاند مارا پَس بیا حاجی اینجا ببین فَرقِ عَرَب ها با عَرَب ها را...
نخواهم رفت تا محشر پی غیر شما اصلا به بیماری خوشم دردم بده اما شفا اصلا چه راحت دل سپردم بر ضریحت بی خبر بودم که عشق آسان نماید اولش در انتها اصلا قسم دادم خدا را هشت بار از عمق قلبم چون خدا هم رد کند مارا سریع الارتضا اصلا خدا را شکر از آن ابتدا نقاشی ام بد بود! کشیدم درد دوری از مسیر عشق،پا اصلا گره در کار نوکر کور شد مانند چشمانش ولی رد خور ندارد کارها با مجتبی اصلا بسوزان نوکرت را هر طریقی دوست میداری به هر چیز امتحانم کن ولی با کربلا اصلا تمام روضه ها را هم اگر هضمش کنم آخر سرت را حنجرت را شاید اما نعل ها اصلا...
ما سر نهاده ایم روی زانوی فراق با روح زخم خورده و قلبی پر اشتیاق بغضی که مانده بین گلو اشک کال ماست ابر شکست خورده‌ی در حسرت عراق این طفل ناخلف که دم در نشسته را من مطمئن شدم پدرش کرده بود عاق اما همینکه ما در این خانه آمدیم از لطف فاطمه ست، نه از روی اتفاق هرگز نمانده تابش خورشید پشت ابر هرگز نمانده روشنیِ ماه در مُحاق پرواز میکنیم که مارا بغل کنی تکثیر می شویم در آیینه‌ی رواق با فطرسیم در همه ی شهر هم مسیر در موکبیم با خودِ جبریل هم اتاق هرکس رفیق توست ، یقیناً رفیق ماست با هرکه غیر توست نداریم انطباق فتوای عالمان دروغین به قتل توست علامه‌ های صاحب عمامه‌ی نفاق آه از هزار و نهصد و پنجاه رد خون نازل شده به جسم تو آیات انشقاق
هلا ای جسم من ای خفته ای زندانیِ دیوار فقط با مرگ از این خواب سنگین می شوی بیدار فراری از تمام مردم دنیا مسیرم خورد به قبرستان به شهر مردمِ آرام و بی آزار می اندیشم به آرامش به خوابی خوش درون خاک جهان ! ای بختک بی انتها دست از سرم بردار به سر شوق رهایی داشتم از این جهان اما نفس در سینه ام اصرار کرد اصرار کرد اصرار به ساز خود مرا رقصاند و بی تنبوره رقصیدم جهان این مست لامذهب ، جهان این پیر لاکردار جهان آری چه فرقی می کند با سیب یا گندم فریبم داد با درهم فریبم داد با دینار جهان این استخوان خوک در دست جذامی ها جهان این مثل آب بینی احشام، بی مقدار جهان یک روز در صفین ، جهان یک روز بر منبر فریبم داد با قرآن فریبم داد با دستار جهان نگذاشت تا روز دهم در کربلا باشم چه فرقی می کند حالا شوم تواب یا مختار جهان این نخ نمای رنگ و رو رفته ولی گاهی شبیه چادر مادربزرگم می شود گلدار جهان این تیرهء خاموش روشن می شود آری محرم ها که می کوبم سیاهی بر در و دیوار همان وقتی که اشکی می چکد در روضه از چشمم همان وقتی که می گویند از گودال از مسمار همان وقتی که در مشّایه خوابم برد روی خاک دلم آن خواب را می خواهد آن رویای بی تکرار عمود آخر است و چشم های خیس من بسته است به گوشم می رسد اهلا و سهلا مرحبا زوار جهان پایان خوبی با حسین ابن علی دارد تو تنها گریه کن در روضه ، باقی را به او بسپار جهان زیبا جهان زیبا جهان زیبا جهان زیباست جهان با حضرت زهرا جهان با حیدر کرار انالحق شطح منصور است روی دار اما ما علیُ حق به لب داریم همچون میثم تمار....
عاشقان دارند در میخانه مأوا می‌کنند خانه ی غم را خراب از سیلِ صهبا می کنند خوب ها گلچین شدند و در مسیر کربلا شرح شور عشق را با اشکْ معنا می کنند اذن از مولا گرفته از نجف راهی شدند این چنین در عاشقی دل را مهیّا می کنند سودها دارد مَشایه در طریقِ کربلا نقدِ جان را با متاع عشق سودا می کنند پابرهنه چون رقیّه، سرسپرده، جان به کف هر دلی را در طریقِ دوست شیدا می کنند در عمود آخرین عشّاق دلداده به ماه با دمِ "عباس جیٖبِ الْمٰای" غوغا می کنند در جواب آنکه روزی یار می کردی طلب با لَکَ لَبیک، اعجاز مسیحا می کنند التفاتی نیست عشّاق شما را با بهشت در میان دو حرم، فردوس پیدا می کنند
بخر مقابل چشمانِ خوب‌ها بد را نشان بده به همه لطفِ بیش، از حد را ببخش، حاجتِ من کمتر است، از کَرمت خودت بخواه، برایم هر آنچه باید را مسافر حرمم؛ روی بال سجاده سلامِ صبح، به مبدأ رسانده مقصد را به جمعِ گریه‌کنان؛ بین ابرها بردی همان‌که چشمِ خودش را به گریه می‌زد را شهادتِ نفسم شد دَم حسین حسین نگیر، از لب خشکم فراتِ اَشهد را کلاغ را چه به پرواز، با کبوترها ! همان که هیچ ندیده‌ست، رنگِ گنبد را بحقّ پای سپاهِ پیاده‌ی حرمت نگیر، از منِ بد؛ اربعینِ مشهد را
سنگ هم باشم نگاه تو مرا دُر می کند لطف تو هر طِیبی را عاقبت حُر می کند زمزم و کوثر میان چشم من جوشیده است پس گلابِ این گُلِ پژمرده را کُر می کند رزق چشمم کربلا را دیدن است ، اما فراق نان چشمان مرا هربار آجر می کند یک سلام از پشت بام خانه دادم ، فطرست جای خالی مرا در کربلا پُر می کند در زیارت بُعد منزل نیست، پس هر عاشقی پشت بام خانه را مرقد تصور می کند آسمان روضه گرفت و ابر گریه می‌کند رعد سینه می زند ، زهرا تشکر می کند مهر تربت را که بوسیدم دلم آرام شد سنگ هم باشم نگاه تو مرا دُر می کند
جز خاطرات اربعین دور و برم نیست در خاطرم جز اشک با من هم قدم نیست لبریز شوقم تا حرم گردم مشرف بر گونه هایم جز نمی از جنس غم نیست من فطرس بی بال و پر هستم حسین جان جز چشم خیس من به گریه متهم نیست زندانی درد فراق کربلایم درد جدایی از حرم که درد کم نیست چون عاشقی که دور مانده ز معشوق چیزی حریف گریه ی چشم ترم نیست جامانده از راه جنون انگیز عشقم باور نخواهم کرد و اصلا باورم نیست حال بد من را ببین و دل بسوزان ای دلبری که کارِ تو غیر از کرم نیست چشم دلم تنگ است تا گنبد ببیند چشم امید من به جز دست قلم نیست من نذر گریه کرده بودم در جوارت جایی برایم بهتر از کنج حرم نیست حال و هوای کربلا را دوست دارم غیر از هوای کربلایت در سرم نیست اشکم دم مشک است و حسرت روی قلبم جز خاطرات اربعین دور و برم نیست...
خسته ام! شد خواب و رؤیایم فراق کربلا شد تقاص معصیت هایم فراق کربلا پای پرچم مینشینم، از نفس افتاده ام لرزه ها انداخت بر پایم فراق کربلا بغض کرده مادرم رو به حرم! شد علتِ- -بیقراری هایِ بابایم فراق کربلا فکر و ذکرم در دو عالم همنشینی با حسین(ع) همّ و غمّ هر دو دنیایم فراق کربلا پا به پای زائران ویزا و دعوتنامه نه... میرسد از دست آقایم فراق کربلا یاد چاییِ عراقی اشک میریزم فقط میچکد هر لحظه در چایم فراق کربلا خاطرات اربعین دارد مرا دق میدهد کرده درگیرِ بلایایم فراق کربلا در قیامت مطمئنم میشوم خسران زده میزند آتش به فردایم فراق کربلا!
صدای کرب‌وبلای حسین می‌آید به هوش باش، صدای حسین می‌آید.. یکی به پای ترک خورده و پر از تاول به شوق بوسه به پای حسین می‌آید یکی به منصب سقّایی است و مشک به دوش به سوی واعطشای حسین می‌آید یکی به گردنش انداخته غل و زنجیر به نیّت اُسرای حسین می‌آید یکی به هروله با دستۀ طُوَیرجیان مگر به سعی و صفای حسین می‌آید توان آمدن کربلا نداشت یکی به دست کارگشای حسین، می‌آید یکی خیال نمی‌کرد قسمتش باشد می‌آید و به دعای حسین می‌آید مسیحی، اهل تسنّن، سیاه و سرخ و سفید هرآن‌که هست، برای حسین می‌آید خوشا زیارت آن‌کس که بعد برگشتن به پرسشِ فقرای حسین می‌آید.. شهید کوچۀ ما بین کاروان با ماست به دیدن شهدای حسین می‌آید.. دم ورودی کرب‌وبلا چه غوغایی‌ست نوای نوحه‌سرای حسین می‌آید عمود آخر جاده‌ست و روضه‌خوان می‌گفت جواب أدرک أخای حسین می‌آید حسین داغ دلش تازه است و عبّاسش به پیشواز، به جای حسین می‌آید.. به گوش باش، عزیز حسین در راه است به هوش باش، صدای حسین می‌آید
روح بلند مصطفی تا عرشِ اعظم می رسد بالاتر از بالاست...من اینقدر عقلم می رسد! هر زحمتی که می کشد، خیرش به عالم می رسد پس بوسه بر خاک درش، بر نسل آدم می رسد با او ترازوی عمل، آنقدر سنگین می شود... شاءن گدایش برتر از شاءن سلاطین می شود وقت کرم، در کیسه اش درّ و گهر دارد فقط چون از میان خانهء زهرا گذر دارد فقط از قُوسِ اَو اَدنای او، حیدر خبر دارد فقط در غزوه ها بر ذوالفقار او نظر دارد فقط با دست خود نهری کنار نهر کوثر می کشد صد جرعه را وقت عطش، با یاعلی سر می کشد انگشتر دستش، سراغ سنگ خاتم را گرفت در بین هیئت ها خودش هربار، پرچم را گرفت بعد از حُسینُ مِنِّی اش، در روضه ها دم را گرفت با گریه های او گدا، اشک محرم را گرفت لرزه به روی شانهء عرش برین افتاده است بابا بزرگ روضه خوان ها بر زمین افتاده است آنکس که ماهِ هر سحر، شب زنده دارش بوده است بعد نماز آخرش، زهرا کنارش بوده است ام ابیها که نبی هم بیقرارش بوده است... میخ ثقیفه، سال ها در انتظارش بوده است مانده جنازه بر زمین، هیزم میان کوچه هاست آن چادر خاکی شده وقتی که می سوزد عزاست در با لگد که وا شود، صد لاله پرپر می شود یاس سفید باغ حیدر رنگ دیگر می شود زهرا نگفته با کسی که باز، مادر می شود محسن که شش ماهش شود، اوضاع، بدتر می شود ای وای! از این کوچه و این خانه و این سرزمین صد مرد باهم جان دهد، یک زن نیفتد بر زمین! یا مصطفی! شد بعد تو تنهای تنها دخترت هرچند بارانی شده چشمان زهرا دخترت... کاری ندارد هیچکس، این دور و بر با دخترت راحت بغل کرده ترا هر دفعه اینجا دخترت با آن غمی که مانده در قلب حزینت گریه کن امشب برای دختر ویران نشینت گریه کن آن دختری که خسته در آغوشِ خار افتاده بود از دست زجر بی حیا، دستش ز کار افتاده بود از روی ناقه بر زمین، با چشم تار افتاده بود بین طبق می دید سر را که کنار افتاده بود قدری بغل می خواست که آغوش بابا را ندید سر بود...گردن بود...اما باز آقا را ندید رضا دین پرور پیامبر اکرم (ص) روضه
باید که دنیا فصل در فصلش خزان باشد وقتی که با تو اینچنین نامهربان باشد ای کاش که من نیز امشب زائرت بودم جایی که فرزندت در آنجا روضه خوان باشد دریایی از رنج و غریبی موج خواهد زد نام حسن در روضه هرجا درمیان باشد وقتی حسن باشی دگر جای تعجب نیست سقف مزارت هم زمانی آسمان باشد وقتی حسن باشی دگر جای تعجب نیست وضعت میان خانه چون زندانیان باشد وقتی حسن باشی دگر جای تعجب نیست خون دلت از کنج لب هایت روان باشد آری حسن بودی ولی هرگز ندیدی که گلبرگ روی مادرت چون ارغوان باشد سخت است تشنه باشی و لب های لرزانت حتی برای آب خوردن ناتوان باشد هنگام برخورد لبت با کاسه ی آب است وقت گریز روضه های خیزران باشد محمدعلي بياباني امام عسکری (ع) روضه
🔹صراط المستقیم🔹 ما به سوی چشمه از این خشک‌سالی می‌رویم با گلوی تشنه و با مشک خالی می‌رویم قطره قطره از میان روضه‌ها جاری شدیم بین گرد و خاک جاده با زلالی می‌رویم نیمه‌شب از بین نخلستان کوفه رد شدیم با صراط المستقیم از آن حوالی می‌رویم راه را سلمان نشان داده‌ست، در نزد کریم کوله‌باری نیست با ما، دست خالی می‌رویم «سرزنش‌ها می‌کند خار مغیلان در مسیر» با تمام طعنه‌های احتمالی می‌رویم... دسته دسته، تا حرم، پرچم به دوش، از شرق و غرب با نسیم صبح و با باد شمالی می‌رویم اربعینی‌ها خبر دارند ما از این مسیر «با چه حالی آمدیم و با چه حالی می‌رویم»