eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از حسین ترکان
تب تنهایی من بود که تاب از تو گرفت فکر نوشیدن یک جرعه ی آب از تو گرفت به جمال حسنی دست درازی کردند تازه داماد حرم نیزه نقاب از تو گرفت هرکسی از پدرم از پدرت بغضی داشت انتقامی عوض آن دو جناب از تو گرفت پدر تو شتر مادرشان را پِی کرد کینه ی جنگ جمل خُرده حساب از تو گرفت تا به حالا نشده بود جوابم ندهی من صدایت زدم و سنگ جواب از تو گرفت بوی خونِ بدنت کرب و بلا را بر داشت گل نیلوفری ام نعل گلاب از تو گرفت ورمِ پلکِ لگد خورده دو چشمت را بست ورنه فکر حرم آرامش و خواب از تو گرفت گریه ی تازه عروست وسط صدتا مرد گریه ها در وسط بزم شراب از تو گرفت
هدایت شده از حسین ترکان
شب احلى من العسل آمد شب گل گفتن و غزل آمد شب شادی شب برات رسید وقت حَیّ على الصلات رسيد روزه داران حضور دیدار است بشتابید وقت افطار است دم افطار سفره گستردند رطبی از مدینه آوردنــــــد رطب از کوچه بنی هاشم خوشمزه مثل خنده قاسم سفره دار مدینه مسرور است که به دامان او گل نور است قاسمش را سپید جامه کند تا به گوشش اذان اقامه کند بسکه قاسم قشنگ و ناز و گل است بر لبش ان یکاد و چار قل است دامن نجمه گل به بار آورد گلی از باغ ذوالفقار آورد غنچه ای از شکوفه زار حسن شاهد حسن و اقتدار حسن نفس یــاس بــا نـســیـم آمــد پسر حضرت کـریـم آمــد درِ گوشش چه حرفهایی گفت نینوایی و کربلایی گفت گفت با لحن و شور لالایی : قاسمم تو امید بابایی سیزده سال دیگر ای پسرم می شوی تشنه پرپر ای پسرم کربلا عرصه ی حضور شود صحنه ی غیرت و شعور شود جای بابا طلایه داری کن بر عمویت حسین یاری کن هیچ بی اذن او نفس نکشی پا ز میدان رزم پس نکشی در هیاهوی تن به تن بابا حیدری باش مثل من بابا در رگ‌ و ریشه ات علی جاری است خون تو قطره قطره بیداری است زنده کن نام و یاد بابا را مست کن جرعه جرعه دریا را
هدایت شده از حسین ترکان
امام_زمان_عجل_الله_فرجه نگارا ناز کمترکن که من مشتاق دیدارم من از خاک سرکوی شما سر بر نمیدارم تو ماه مهربانی دلبری خورشید مهرویی تو گلزاری گلی من بنده ی سربار گلزارم شراب سرخ میریزم به پای لاله ی دلخون منی که در شب مستی گل اندوه می کارم تمام حاصل عمر من دیوانه هجران شد ولی شکر خدا عمری از احساس تو سرشارم گرفتارم کویرم تشنه ام بی تاب و دلگیرم خرابم بی بقرارم ناله دارم باز می بارم کمی سر در گمم سردم به دنبال تو می گردم ندارم ارزشی اما تو را با جان خریدارم رفیق رفته از دستم به آتش میکشم دل را بسوزان سینه مارا که من سیمرغ بیمارم خوشم با اینکه درمستی مرا ضرب المثل کردی سر ساقی سلامت من سراپا سوز بسیارم به بادم داده این مستی پر پرواز وا کردم دلم در دام دلبر ماند و من دل را بدهکارم من از شیرینی شور تو شبها سجده ها کردم تو شوقی بر دلم دادی و از عشق تو بیدارم تو را گم کرده ام اما به دریا میزنم دل را به دنبال تو میگردم دل دلواپسی دارم من بی دست و پا دیگر سرو سامان نمیخواهم بیا ای راحت جانم گنهکارم گرفتارم تمام عمر من جانا در میخانه ها طی شد من از هر عالمی غیر از در میخانه بیزارم به روی دفتر قلبم نوشتم بی تو میمیرم بیا ای دلبر زهرا که عشقت را هوادارم دل از دنیا بریدم تا به دربار تو باز آیم نظر کن حاضر غایب به اشک چشم رخسارم کمی هم روضه میخوانم زبان روزه آقاجان بیا مشکل گشایی کن گره افتاده در کارم دلم تنگ محرم شد بخر این ناله ی مارا بیا و کربلایی کن مرا در وقت افطارم تو خود گفتی که می آیی به بزم روضه سقا تو گفتی تا دم محشر عزادار علمدارم لهوف آورده این مطلب که دست افتاده از پیکر تمام عمر بی تاب همین ایمان و ایثارم ساعت ۶ و ۵۰ دقیقه صبح مورخ‌ ۱۴۰۲/۱/۸
. علیه_السلام بر تشنه محال است که آبی نفرستند از کوثرشان جام شرابی نفرستند بین دو حرم هروله کردیم ... محال است از چشمه ی زمزم مِی نابی نفرستند باور نتوان کرد ... سلامی بفرستیم آنگاه از این خانه جوابی نفرستند دیوار حرم شسته به اشک است ... بگویید تا قمصریان عطر و گلابی نفرستند بی گریه تباکی کن و بی اشک تظاهر حاشا که بر این گریه ثوابی نفرستند عمری ست اگرچه وسط نیل نشستیم از برکت این خانه عذابی نفرستند لب تشنه نبودیم در این شهر ... وگرنه بر تشنه محال است که آبی نفرستند در کرب و بلا قاعده ی شعر به هم ریخت بر تشنه محال است که آبی بفرستند ✍ .
. دل و یاد خدا ...الحمدلله  سر و شور و دعا ...الحمدلله پس از عمری رفاقت با بدی ها  من و یاد خدا ...الحمدلله به پایم بند و زنجیر گنه بود  شدم ناگه رها الحمدلله من و پرونده ای یکسر تباهی  نشد چون بر ملا الحمدلله نباشد قابل این مهمانی من و ماه خدا الحمدلله ز درد معصیت بیمار بودم دل و دارالشّفاء الحمدلله کسی در ظلمتِ این سینه گاهی مرا میزد صدا الحمدلله ازآن دل مردگی بی هویت رسیدم تا کجا الحمدلله دلم دنبال خود اینجا کشانده نگاهی آشنا الحمدلله کجا دیدی که سلطانی نشیند کنار یک گدا الحمدلله سحر ها بعد از این یاد تو هستم امیر هل اتی الحمدلله یقین دارم شبی آیی سراغم گل خیرالنّساء الحمدلله اگر نوشم ز صهبای شهادت شوم بهرت فدا ...الحمدلله به دست خویش خاکم گر نمایی به صحن کربلا ...الحمدلله
. ای جان پاک ختم رسل در بدن، حسن! ماه رخت چراغ هزار انجمن، حسن! ریحانه، محمّد و دردانه علی چارم نفر ز سلسله ی پنج تن، حسن! جان جهان فدات که سلطان انبیا پیوسته بوده بر دهنت بوسه‌زن حسن! شیرینی کلام من از وصف مدح توست نَقل حدیثت آمده نقل دهن، حسن! از غنچه ی دهان تو ریزد گلاب وحی چونان از زبان پیمبر سخن، حسن! از آن خدای، نام نهادت حسن که هست خلق مبارک تو و خویت حسن، حسن! بر روی دست فاطمه در لاله‌زار وحی رخسار توست برگ گل یاسمن، حسن! مدح تو با زبان رسول خدا خوش است او گوید و از او شنود بوالحسن، حسن! صبر تو بر شجاعت تو برتری کند داری اگرچه بازوی خیبرشکن، حسن! کی لایق است تا که در اوصاف چون تویی گوهر بریزد از دهن هم‌چو من، حسن! تو آشنای عالمی و از غریب هم تنهاتر و غریب‌تری در وطن، حسن! بر تربت تو دست توسل کند دراز شاه و گدا و پیر و جوان، مرد و زن، حسن! آیینه ی جمـال محمد تویی تویی بالله کریم آل محمد تویی تویی بر روی دست فاطمه قرآن حیدری آقای من! چقدر شبیه پیمبری زیبایی از بهشت جمال تو گشته سبز نامت بود حسن ولی از حُسن برتری جان تمام حُسن فروشان فدات باد الحق که با جمال حسن حُسن‌پروری یعقوب گشته محو تماشا و گویدت مولای من! تو یوسف زهرای اطهری واجب بود اطاعت تو در قیام و صلح زیرا تو خود ولی خداوند اکبری در دست توست تیغ قیام و کلید صبر حتی تو بر حسین، امامی و رهبری در زهد و عصمت و شرف و قدر، فاطمه در صبر، مصطفایی و در جنگ، حیدری قدر تو را که هست وطن شهر غربتت باور نمی‌کنند که تو فوق باوری خیر کثیر در نفس توست یا حسن سرتابه‌پای، کوثر و فرزند کوثری دریای نور ختم رسل! فاطمه صدف! الحق که آن یگانه صدف را تو گوهری جان حسین و هست علی قلب فاطمه سوگند می‌خورم تو رسول مکرری تنها نه چشم و ابـرو و رویت محمد است خلق و مرام و منطق و خویت محمد است دل را هماره حال و هوای بقیع توست انگار پشت پنجره‌های بقیع توست دور بقیع تو ز چه دیوار می‌کشند ملک وجود، صحن و سرای بقیع توست شیعه نفس که می‌کشد از عمق جان خود گویی نسیم روح‌فزای بقیع توست بر پادشاهی دو جهان ناز می‌کند آن دل‌شکسته‌ای که گدای بقیع توست غم نیست گر بنای مزارت خراب شد در هر دل شکسته بنای بقیع توست در مروه و صفا همه گفتیم یا حسن ما را اگر صفاست صفای بقیع توست ما کیستیم تا به حریم تو رو نهیم جبریل، سرشکسته پای بقیع توست یک خشت از مزار تو را هم نمی‌دهیم صد باغ خلد کم به جزای بقیع توست اذن دخول تربت تو نام فاطمه است آوای یا حسین، دعای بقیع توست بردار سر ز خاک و بگو قبر فاطمه ای خفته در بقیع، کجای بقیع توست؟ هر شب کبوتر دل ما زائر شماست هرجا رویم حال و هوای بقیع توست گردون کتاب صبر تو را بوسه می‌زند «میثم» ز دور قبر تو را بوسه می‌زند. .
. ای علوی ذات خدایی صفات صدرنشین همه ی کائنات پاک ترین گوهر نسل بشر از همه خوبان جهان خوب تر جدِّ تو پیغمبر نوع بشر جن و ملک بر قدمش سوده سر باب تو سرسلسله ی اولیاست چشم پر از نور خدا مرتضی است مادر تو دخت پیمبر بود آیه ای از سوره ی کوثر بود در رمضان ماه نشاط و سرور ماه دعا ماه خدا ماه نور نورفشان شد ز دو سو آسمان از دو طرف تافت دو خورشیدِ جان وحی خدا از افق سرمدی نور حسن از افق احمدی مشک و گلابی به هم آمیختند در قدح اهل ولا ریختند ای رمضان از تو شرف یافته نور تو بر چهره ی او تافته بعد پدر شاخص عترت تویی وارث میراث نبوت تویی صبر هم از صبر تو بی تاب شد کوزه شد و زهر شد و آب شد بعد شهادت نکشید از تو دست تیر شد و بر تنِ پاکت نشست تا ابد ای سرور والا مقام بر تو و بر دین (محمد) سلام کلک (ریاضی) که گهر ریز شد زان نظر مرحمت آمیز شد. .
. مدح ای یاس نشان، عجب گلابی داری اَحلی من عسل، عجب شرابی داری نامَت حسن است و مجتبی هم لقبَت به به که چه اسم و رسم نابی داری ای عزّت مسلمین سپاه تو حسن(ع) ای روزیِ شیعه در نگاه تو حسن(ع) ثابت شده کربلا به ایثار حسین(ع)، همواره ادامه داشت راه تو حسن(ع) مدیون عطای باراله حسنیم گر شامل یک نیم نگاه حسنیم یک روز می آید که همه می گوییم ما عازم صحن و بارگاه حسنیم به به به خودم که مستِ نامِ حسنم در سجده خود محوِ قیامِ حسنم باید که دو عالمی غلامم گردد وقتی که به عالمی غلامِ حسنم .
به نام خدای کرم‌ها؛حسن نوشته به روی دل ما حسن چنان عشق را کرده معنا حسن که مائیم مجنون و لیلا حسن نداریم معشوقی اِلّا حسن به وقت سحر،سوختن دیده شد در آن شعله ها بال من دیده شد چه ذکر خوشی در دهن دیده شد در این "یاخدا"، "یاحسن" دیده شد رسیدیم با ربّنا تا حسن شعف با دل شیعه راه آمده چه نوری ز عرش اِلٰه آمده سحرگاهِ شامِ سیاه آمده شب نیمه‌ی ماه،ماه آمده به خورشید گویند حالا:حسن چنین ذاتِ حق‌گُستری دیده ای جمالی به این محشری دیده ای؟! همانند او دلبری دیده ای؟! پسر این‌قَدَر مادری دیده ای! خلاصه کنم..،جانِ زهرا؛حسن سخا اصل رفتار این طایفه است گداپس‌زدن عارِ این طایفه است فقیر محل یار این طایفه است نمک‌پروری کار این طایفه است همه سفره‌دارند امّا حسن...! همان دم که جود از خیالش گذشت کرامت ز حد کمالش گذشت تهی‌دست‌بودن مجالش گذشت سه بار از تمامیِّ مالش گذشت به بازی گرفته کرم را،حسن قدم‌های آغازی اش را نگاه پر و بال پروازی اش را نگاه دلِ از خدا راضی اش را نگاه بیا دست و دلبازی اش را نگاه گدا را نشانده است بالا حسن چنان چهره اش هیمنه جمع کرد که تکبیر از مأذنه جمع کرد دمِ تیغِ او طنطنه جمع کرد جمل را خودش یکتنه جمع کرد عجب ضربه‌شصتی زد آنجا حسن دو خط مدح در وصف دریا بگو کمی از مرامش به دنیا بگو رفیق جذامی شدن را بگو غذا دادنش را به سگ ها بگو به وللهِ آقاست،آقا..،حسن شبی جنگِ عاشق‌کُشی در گرفت دل ما تمایل به دلبر گرفت گدا دید این خانه را..،پر گرفت چُنان خصلتش را برادر گرفت؛ علی اکبرش شد سراپا حسن منم سائل مجتبای علی فدای همه بچه های علی نجف؛آرزوی گدای علی رسیدی به ایوان‌طلای علی بگو یا حسین و بگو یا حسن ▪️ به تو دِین خود را ادا می کنیم میان بقیع‌ات چه‌ها می کنیم شب‌ات را شبِ کربلا می کنیم ضریحی برایت بنا می کنیم به زیبایی مشهد ما؛حسن
مرغ دل آوای چمن می زند چنگ توسّل به حسن می زند. باز که هنگامۀ بشکفتن است با گل روی تو سخن گفتن است. گل که بگفتم تو ز گل بهتری چون گل گلخانۀ پیغمبری. غنچه ز لبخند تو وا می شود خاک ز لطف تو طلا می شود. ماه بگویم به تو یا آفتاب ای پسر با ادب بوتراب. یا حسن از حُسن ، تو مستحسنی فاطمه می گفت که روح منی. ای ز همه خوبتران خوبتر پیش خدا از همه محبوبتر. پیر خرابات معانی توئی حجّت حق ، حیدر ثانی توئی. خضر لب عطشان می ساغرت دهر طفیل پدر و مادرت. نسخه چو سقراط نویسد خطاست نسخۀ تو عافیت است و شفاست. ناصیه ات مطلع الانوار عشق سینۀ تو مخزن الاسرار عشق. خال سیاهت حجر الاسود است بوسه گه قبله و نُه گنبد است. شیعه که دیوانه و مفتون توست ای پسر فاطمه ممنون توست. فاطمه را نور دو عینی حسن محرم اسرار حسینی حسن. نام تو ما را دو جهان آبروست مرحمتی کن که بقیع آرزوست. گوشۀ چشمی تو به خوشزاد کن این دل محنت زده را شاد کن.
کیست آقام ، شاه ذوالمنن است به همه گفته ام که عشق من است بنویسید روی بابِ نجف کنیهٔ مرتضی ابوالحسن است او فقط صاحب کرمخانه است سفره دارِ تمام پنج تن است ناقه یٔ ام فتنه را پی کرد پسرِ کعبه زاده ، بت شکن است خطبه می خواند عین ِ پیغمبر از همان کودکی چه خوش سخن است با وجودیکه بی حرم شده است صاحبِ این همه گدا حسن است مظهر ِ اسم ِ یا کریم ِ خداست او بزرگِ همه بنی الزهراست جلوات خدا نماست حسن اولین شبهِ مصطفاست حسن شیر خورده ز سینهٔ زهرا مَحرَمِ عصمتِ خداست حسن پسرِ ارشدِ امیرِ نجف شاهِ ما بعدِ مرتضاست حسن همه حاجت روا روید امشب دست هایش گره گشاست حسن در دو دنیا نگاهِ قاسمِ او چاره سازِ امورِ ماست حسن ظاهراً در مدینه بی حرم است مالکِ کُلِّ کربلاست حسن بی جهت نیست پرچمش بالاست حسنی کیست ؟! سیدالشهداست حلم دارد به وسعت عالم در کرم دست بوسِ او حاتم گیسوانِ سپید ِ او دارد خاطراتی ز روزهای غم ای بمیرم چه زود پیر شده روزگارش گذشته با ماتم قاتلش گشته کوچه ای باریک کوچه ای تنگ و پُر ز پیچ و خم دست در دست مادرش می رفت آمد از روبرو یکی کم کم جلو آمد دو سه قدم نامرد مادرش رفت عقب یکی دو قدم مانده ام من چه نسبتی دارد رویِ حوریه....سیلی ِ محکم صورتی که تمام عصمت بود غرقِ خون شد به دست نامَحرم یک طرف دست و یک طرف دیوار چهره از آن به بعد شد درهم تا قیامت برای ما بد شد پا به چادرگذاشت و رد شد
با اجازه از خداوند حسن کیست امشب رب هر بنده؟!حسن! میروم با ذوق در بند حسن "هو" نوشتم جای پسوند حسن آری آری این بود توحید من سجده کردم بر یکی! آن هم حسن! کاسه ی تقوایم امشب لب پر است گوشم از توصیه ی زاهد کر است جای ساغر خُم بیاری بهتر است این می از انگور نه! از کوثر است کیف کن امشب شب سلطانی است باده ی ناب علی مجانی است به به از این کوچه بوی نان رسید اولین فرزند آقاجان رسید برکت اسمش به هر دکّان رسید آی نوکرها خبر! سلطان رسید اولین باری که گفتم یا حسن دشت اول را گرفتم با حسن چینی خرد دلم را بند زد عقل و ایمان مرا پیوند زد یک حسن گفتم به کامم قند زد فاطمه بر صورتم لبخند زد یاحسن گفتم به ما مرهم رساند پول تو جیبی مارا هم رساند از علی تا درجمل رخصت گرفت دشت را آن جذبه و هیبت گرفت جان لشگر را به یک ضربت گرفت آن زن از ترس حسن لکنت گرفت کیف کرد آنجا علی،گفت این سخن تو معز المومنینی یا حسن! گرچه نوکر بیشتر دارد حسین عاشقانی خون جگر دارد حسین کشته مرده هر قَدَر دارد حسین.. دل به دست یک نفر دارد حسین.. ای حسینی ها حسین کربلا.. بوده خود از شیعیان مجتبی مجتبی یعنی امام کربلا سفره دار خاص ‌و عام کربلا پرشده از او تمام کربلا صلح او روح قیام کربلا تربت اعلی اگر شد موتمن.. چون به خاکش‌ خورده دستان حسن! رسم باشد بهر مردی با کرم.. سنگ قبری خوب و یک صحن و حرم پس چه شد آن نذرهای مادرم؟! پس چرا گنبد نداری دلبرم؟! دادِ ما درآمده از صبر تو کشت مارا داغ سنگ‌ قبر تو آفتاب این سمت ها اصلا نتاب وای از دست تو، وای ای آفتاب گاه تابیدی مکرر بر رباب گاه تابیدی سه روز بی حساب ما قیامت را چو هیات میکنیم از تو به زهرا شکایت میکنیم
دلم را در به در کردی و دادی درد دوری را.... شراب و تار و عود و باده و ساقی و ساغر را نمی خواهم نگاه سرکش و زلف کج و لبخند دلبر را نمی خواهم بهار و بلبل و وصف نگار و صورت زیبای افسونگر می ناب و شب تار و وصال یار در بر را نمی خواهم گلاب و ناله و سجاده و شیرینی شبهای شیدایی دل دریایی و آه نهان و حال بهتر را نمی خواهم لب لعل و نگاه بی قرار و لذت آغوش پی در پی نگار ناز و ابروی هلال و عشوه های روح پرور را نمی خواهم کمیل و بوذر و مقداد و عمار و تمام اهل معنا را بهشت و حوری و زیبایی جنات و کوثر را نمی خواهم تو باشی و من و صوت اذان و سفره افطار در کعبه نباشی روزه و افطار و این فیض مکرر را نمی خواهم تو باشی و من و دلدادگی و مستی و احوال مهجوری نباشی مستی و مهجوری و مینای دیگر را نمی خواهم تو تنها علت خلق جهان و کائنات و آسمانهایی نباشی آسمان و اختر و ماه منور را نمی خواهم تو باشی و من و بوی خدا و صوت قرآن سحرگاهی نباشی آیه های نور و این اوراق و دفتر را نمی خواهم تویی جنات تجری تحته الانهار و تنهایی نباشی سنبل و ریحانه و سرو و صنوبر را نمی خواهم چه تسبیحی چه تکبیری چه ایمانی چه تقوایی بدون یار ذکر و مسجد و محراب و منبر را نمی خواهم دلم را در به در کردی و دادی درد دوری را نباشی جسم و جان و جلوه های روح و پیکر را نمی خواهم ساعت ۱۰ : ۱۲ ظهر مورخ ۱۴۰۲/۱/۱۵
رمضان گناه‌کارترین بنده‌ی توام یارب به‌جان فاطمه شرمنده‌ی توام یارب ببین به‌پا شده بت‌خانه در دلم، اما هنوز معتقدم بنده‌ی توام یارب تمام عمر مرا سربلند کردی و من تمام عمر سرافکنده‌ی توام یارب گناه، خیمه‌ی غم در دلم زده اما هنوز منتظر خنده‌ی توام یارب به روسیاهی من بیشتر اضافه شده که بین خلق نماینده‌ی توام یارب اگر نظر کنی از لطف، رام خواهم شد منی که عبد گریزنده‌ی توام یارب گناه‌کارترین بنده‌ام، ولی دل‌خوش به‌دست رحمت بخشنده‌ی توام یارب در این سیاهی دنیا امید ما حسن است که دست رحمت بخشنده‌ی خدا حسن است کبوتریم و پی دانه‌ی امام‌حسن رسیده‌ایم درِ خانه‌ی امام‌حسن تمام مردم این شهر، شهرت ما را شناختند به دیوانه‌ی امام‌حسن عجیب نیست اگر می‌شوند دشمن و دوست اسیر لطف کریمانه‌ی امام حسن اگر تمام جهان میهمان او باشند هنوز جا دارد خانه‌ی امام حسن نمی‌رویم سراغ کسی به غیر از او که رزق ماست به پیمانه‌ی امام حسن دل شکسته‌ی ما آن‌قدر طوافش کرد لقب گرفت به پروانه‌ی امام حسن فقیر بوده ولی پادشاه می‌گردد گرفته هرکس عیدانه‌ی امام‌حسن هزارشکر که نام تو بر زبان من است "حسن" قشنگ‌ترین واژه‌ی جهان من است تمام شهر سر سفره‌ی ضیافت اوست که روزی همه‌ی خلق از کرامت اوست اگر چه خم نشده پیش هیچ‌کس، اما همیشه گردن ما زیر بار منّت اوست کریم قابل تعریف نیست، پس چه عجب! اگر که دشمن او شامل شفاعت اوست عجیب نیست که لبخند و مهربانی و عشق جواب آن‌همه بی‌حرمتی به ساحت اوست "سکوت" حکم خدا و رسول بود، ولی جمل نمونه‌ای از قدرت و شجاعت اوست فقط نه این که کرم کرد و رزق ما را داد نفس کشیدن ما نیز با عنایت اوست مرا به حج چه‌نیازی‌ست تا حسن دارم اگر به کعبه بیایم هدف زیارت اوست وجود عالم امکان به خاطر حسن است خوشابه‌حال هر آن‌کس که شاعر حسن است همان که با ادب و با‌وقار می‌بخشد فقط به خاطر پرودگار می‌بخشد به این دلیل غلام حسن خودش آقاست که گل همیشه به خار اعتبار می‌بخشد تمام زندگی من فدای مردی که تمام زندگی‌اش را سه‌بار می‌بخشد چرا که او پسر ارشد همان مردی‌ست که بین معرکه‌ی کارزار می‌بخشد بجز علی که به هنگام جنگ بخشیده‌ست کدام شیر به وقت شکار می‌بخشد؟ همیشه موقع بخشش که می‌شود این مرد به رسم فاطمه اول به "جار" می‌بخشد نمی‌دهم به دوعالم غلامی او را گرفتم اینکه به من اختیار می‌بخشد همیشه گفته‌ام از تو ولی کم است حسن غلام کوی تو آقای عالم است حسن کریم اوست که در اوج بی‌مرامی‌ها نشسته است سر سفره‌ی جذامی‌ها که نیک‌نام‌ترین است و خورده‌اند قسم به نیک‌نامی او کل نیک‌نامی‌ها کج است گردن‌شان پیش او، چرا که شدند به احترام حسن محترم گرامی‌ها غلام آل علی باش چون که می‌ارزد به پادشاهی عالم همین غلامی‌ها در این مقام که شهرت در اوج گمنامی‌ست همیشه در پی گمنامی‌اند نامی‌ها به یک نگاه کریم تو می‌شود شیرین برای دشمن تو اوج تلخ‌کامی‌ها همیشه گرم بماند به حق حضرت عشق به شوق دم زدن از او دم "کلامی" ها " چه مِدحتی بنویسیم در مقام حسن که هم غلام حسینیم و هم غلام حسن" تو را که دیده غم از شوق ریشه‌کن شده است همه اویس شدند و جهان قرن شده است برای هرکه تو را دیده نیست جای گله که هم‌ردیف ترانی همیشه لن شده است زبان شعر کم آورده است هرجایی که از فضائل بسیار تو سخن شده است به رمز و راز مسیحایی تو پی بردم از آن کویر که تا رد شدی چمن شده است حرام باشد اگر دست بی‌وضو بزنم به هر نگین که مزین به یاحسن شده است مگر به خواب ببیند شترسوار جمل کسی حریف تو در جنگ تن‌به‌تن شده است! تمام شهر برای حسین سینه زدند ولی حسین برای تو سینه‌زن شده است‌... امید ما کرم توست یا امام‌حسن زیارت حرم توست یا امام‌حسن
هدایت شده از احسان تبریزیان
علیه‌‌السلام 🔹سحرهای اشتیاق🔹 این خانواده آینه‌های خدایی‌اند در انتهای جادۀ بی‌انتهایی‌اند خیل ملک مقابلشان سجده می‌کنند این‌ها خدا نی‌اند ولیکن خدایی‌اند هرکس که می‌رسد سر اطعام می‌برند فرقی نمی‌کند که فقیران کجایی‌اند یک «السلام» و یک «و علیک السلام» سبز این‌ها همان مقدمۀ آشنایی‌اند... سوگند می‌خوریم که پروانه زاده‌ایم همسایۀ قدیمی این خانواده‌ایم تو آسمان جودی و ما یا کریم تو پرواز می‌کند دل ما تا حریم تو احساس می‌کنم به تو نزدیک می‌شوم وقتی که می‌وزد سر راهم نسیم تو وقت کرامت است که از راه آمده‌ست آن آشنای کوچه‌نشین قدیم تو... سوگند می‌دهیم خدا را در این سحر بر پینه‌های رحمت دست کریم تو ما را همیشه سائل دست شما کند ما را به زیر پای شما خاک پا کند... ای در هوای پاک نگاهت سلام‌ها نامت نداشت سابقه‌ای بین نام‌ها ای سبزی بهار خدا سیر می‌شوند از عطر سفره‌های حضورت مشام‌ها... در کوچه‌ات کسی به کسی جا نمی‌دهد مکثی نما به شوق چنین ازدحام‌ها سائل شدن کنار نگاه تو واجب است وقتی گدا به چشم تو دارد مقام‌ها تو سفره‌دار شهر خدا، ما گدای تو مثل کبوتریم و اسیر هوای تو آن‌کس که پیش پای شما خم نمی‌شود در خانۀ فرشته هم آدم نمی‌شود آقای من بدون توسل به نام تو حالی برای توبه فراهم نمی‌شود دست مرا بگیر و به سمت خدا ببر چیزی که از بزرگی‌تان کم نمی‌شود آرامش تو باعث طوفان کربلاست بی‌صلح تو قیام مُحَرم نمی‌شود... تا کربلا رسید صدای سکوت تو این قیل و قال‌ها به فدای سکوت تو ای از هزار حاتم طائی کریم‌تر لطف تو از تمام کریمان قدیم‌تر... تو ابتدای نسل طهورای کوثری هرکس حسودتر به تو باشد عقیم‌تر در این مسیر رو به خدایی ندیده‌ایم از رد پای گیوۀ تو مستقیم‌تر در کربلا به آینه‌ات سنگ می‌زنند هرکس شبیه‌تر به تو جرمش عظیم‌تر آقا تو در کلام خلاصه نمی‌شوی در حضرت و امام خلاصه نمی‌شوی 📝
هدایت شده از A A
يا غياث المستغيثين خدايا بنده ای منت پذيرم به چاه و ظلمت عصيان اسيرم ترّحم كن كه اين گونه نميرم تویی درد مرا دارو و تسكين اغثنی يا غياث المستغيثين الهی بنده ای بودم فراری به سويت آ مدم با بی قراری ندارم دربرت جز شرمساری مرا باتو بود اين حرف ديرين اغثنی يا غياث المستغيثين منم تنها، تويی تنها اميدم چو من لاتقنطويت راشنيدم به سوی آستان تو دويدم مراجامی بده زآن شهد شيرين اغثنی يا غياث المستغيثين مپرس از من كجا بودم ،كجايم كه سرتا پا پُر ازجُرم و خطايم اسير پنجه ی نفس و هوايم مرا مانده به دامان اشك خونين اغثنی يا غياث المستغيثين زجان وهستي من تاب رفته شب عمرمرا مهتاب رفته زغفلت بخت من درخواب رفته شده بار غمم بسيار سنگين اغثنی يا غياث المستغيثين خدايا جان مسروری ندارم زغفلت در دلم شوری ندارم برای قبر خود نوری ندارم ندارم مونس وياری به بالين اغثنی يا غياث المستغيثين قسم برعزّت وقدر و جلالت قسم برشوكت ونوركمالت قسم برعفو وجود و برخصالت به آيه آيه ی زيتون و وطين اغثنی يا غياث المستغيثين الهی بررسول ورسم وراهش به حق مرتضی و اشك وآهش به زهرا و به فرزندان ماهش مكن خارم به پيش آل ياسين اغثنی يا غياث المستغيثين به گل های حسين وكربلايش به اخلاص ونماز بی ريايش خـدايا بر سراز تن جدايش كه بخشيده سرافرازی به آئين اغثنی يا غياث المستغيثين مرا با ذكر ويادت آشنا كن به عشق خود دلم را مبتلا كن «وفایی»را وفاداری عطا كن مراثابت قدم كن درره دين اغثنی يا غياث المستغيثين
گربيايي کوفه يار و ياورت را مي کشند در گلو فرياد انسان پرورت را مي کشند اي عزيز فاطمه از کوفه بگذر کز ستم اين علي کشها علي ، اکبرت را مي کشند آري اين نامرد مردم تشنه خون تو اند بعد اکبر قاسم فرخ فرت را مي کشند از براي جرعه آبي کنار علقمه مردم بي آبرو آب آورد را مي کشند تا به ياد آرند قتل محسن ششماهه را تشنه با تيغ سه شعبه اصغرت را مي کشند پا منه در شهر کوفه ورنه بعد از کشتنت زير ضرب تازيانه دخترت را مي کشند حضرت مسلم (ع) روضه
چراغ خانه حیدرخموش است زمان ازساغرغم جرعه نوش است شب قدر است وغوغادرزمین است شب ختم امیرالمومنین است سیه پوش عزا شد شهرکوفه زچشم کودکان غم زد شکوفه چه احیایی به پا گردیده امشب زدیده خون فشان گردیده زینب زندبرسینه وسرام کلثوم شده ذکرلبش بابای مظلوم امام مجتبی چون شمع سوزان بسوزددرشب شام غریبان حسین سردرگریبان ناله دارد خدایا اشک خون از دیده بارد گریبان چاک کرده روح احساس زهجران پدرغمدیده عباس چه جانسوز است تشیع جنازه یتیمان داغشان گردیده تازه دل خیل ملائک چاک گردید چوزهراجسم حیدر خاک گردید بدورازچشم مردم مخفیانه نجف بردندمولا را شبانه بزن برسینه وسرطاهرازغم که شدکشته علی مظلوم عالم طاهرکاشانی
................غزل مصیبت ................ زبان حال حضرت زینب ای داغدار سوره ی کوثر تو هم برو مانده به راه دیده ی مادر توهم برو سخت است داغ خاتم پیغمبران به تو مادر که رفت پیش پیمبر تو هم برو مادر نداد صورت نیلی نشان تو هم زخمت بپوش از من مضطر تو هم برو ای ماه سربه مهر زفرقت گشوده شد درحال سجده مصحف دیگر تو هم برو دل تنگ محسنم به جنان جای من بزن گلبوسه ای به روی برادر تو هم برو من را برای درد وبلا آفریده اند سهم من است داغ مکرر تو هم برو پیدا بود ز زخم سر تو که اوفتاد دیدار ما به صحنه ی محشر تو هم برو تا کربلا نیامده و یک سپاه پست با صد هزار نیزه و خنجر تو هم برو تا دیده ات ندیده لب تشنه پیش آب هفتاد دو شقایق پرپر تو هم برو تا دیده ات ندیده به صحرای علقمه دست جدای ساقی لشکر تو هم برو تا دیده ات ندیده به گودال قتلگاه در موج خون حسین تو بی سر توهم برو تا دیده ات ندیده که غارتگران برند خلخال و گوشواره و معجر توهم برو تا دیده ات ندیده به بالای نیزه ها رآس علی اکبر و اصغر توهم برو جبریل هم گرفت از او درس بندگی ( آیت) به پای بوسی حیدر تو هم برو حسن هارونی ( آیت)
نام خود را نقش کن امشب به ایوان علی ای به قربان علی و ای به قربان علی سالها رفتیم مشهد تا که دربانی کنیم تا که شاید یک سحر باشیم دربان علی من که شبها می‌رسم تا صبح بارانی شوم چشم خود را می‌سپارم دستِ باران علی عرش هم حتی ندارد بی نیازیِ مرا مادرم زهرا بزرگم کرده  با نان علی خوش بحال بچه‌های بی کَسِ آن روزها حسرت ما هست  و خوابی روی دامان علی مثلِ زینب  مثلِ عباس است  مثل اکبر است هرکه امشب می‌شود پاره گریبان علی یک طرف ام‌البنین و یک طرف سوزِ رباب گریه‌ی ما را در آورده شبستان علی گوشه‌ای پیراهن بابای خود را باز شُست ام‌الکثوم است و این شامِ غریبان علی مثل چشمان حسین و مثل چشمان حسن آه می‌سوزد جگرهای پریشان علی وقت غسلش دست را روی شکاف سر گذاشت آب هم آتش گرفت از زخم سوزان علی خضر اُفتاده زمین  جبریل اُفتاده زمین اصلا امشب می‌شود این خانه ویران علی اینطرف دست حسن ، آنسو حسین بی کفن یک کفن را می‌کشند آرام بر جان علی سر به تابوتِ پدر می‌زد حسن می‌زد حسین وای از عباس و از تشییع پنهان علی بعد از این باید برای کربلا آماده شد آخرین روز است زینب بود مهمان علی آخرین حرفی که می‌زد با یتیم کوفه بود گفت روزی می‌رسند اینجا یتیمان علی کوفه  بعد از من مدارا کن  تو با سرنیزه هات کوفه جان زینب و جان تو و جان علی مجلس نامحرم و طشت زر  و جانم حسین کاش جایش بشکند آنروز دندان علی * * "ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن"* نام ما ثبت است از اول به دیوان علی هر زمانی که نجف می‌خواهم اما جور نیست با قطاری می‌روم سمت خراسان علی با علی ما آمدیم با علی جان می‌دهیم خاک ما را فاطمه خوانده است ایران علی حافظ*
مُردم امشب کنار بستر تو باز کن چشم بسته را بابا پدرانه بگیر در آغوش زینب دل‌شکسته را بابا فرق تو باز و چشم تو بسته است می‌کشد غصۀ تو زینب را باز لب وا کن و بخوان قرآن بشکن آخر سکوت امشب را آن شبی که سر تو ضربت خورد نام تو بود ذکر افطارم جای مادر اگرچه خالی بود شکر کردم که من تو را دارم شکر کردم که گرمی دستت گرمی دست مادرم زهراست شکر کردم که گرچه مادر نیست به سرم باز سایۀ باباست شکر کردم که زینبم، یعنی همه‌جا زینت توام بابا بعد مادر که رازدارت بود مرهم غربت توام بابا شکر کردم که تو بهار منی باغ خانه پر است از بویت شکر کردم که آسمان دلم همه‌شب روشن است از رویت شده شقّ‌القمر ولی، ای وای! مثل فرقت شکسته‌ام بابا چشم بگشا کمی نگاهم کن ماه درخون‌نشسته‌ام! بابا کاش آن ضربتی که قاتل زد جای فرقت به فرق من می‌خورد من بمیرم برای زخم سرت کاش زینب به‌جای تو می‌مرد نه‌فقط زینب و حسین و حسن همۀ خلق بی تو بی‌پدرند چشم خود باز کن اَباالایتام که یتیمان کوفه دربه‌درند ضربتی که شکافت فرق تو را کینۀ بدر و خیبر است و حنین کینه‌ای که پس از تو می‌گیرد جان شیرین مجتبی و حسین استخوانی که در گلوی تو بود نفست را گرفته بود انگار بود سی سال خار در چشمت شاید از غصۀ در و مسمار روی تو زرد و فرق تو خونی رنگ دیگر گرفته‌ای بابا بیشتر از تمام این سی سال بوی مادر گرفته‌ای بابا...
بازاومدم نجواکنم وَاسمَع نِدایی سفره ی دل رو واکنم وَاسمَع دُعایی ازمن نداری بنده ای بدترمیدونم جزتوندارم من کسی رو مهربونم توپرده پوشی کردی ومن بی حیایی چوب خط من پُره دیگه ازبی وفایی اون یخ فروشم که رودستش مونده یخ‌هاش عمرم داره آب میشه می فهمیدم ای کاش عمری دویدم تا رسیدم به سرابی دیراومدم اَفنیتُ عُمری وَشَبابی من ازخودم ازاین دل وامونده خستم هرروزتوبه کردم وفرداش شکستم دنیازمینم زدبگیر دستم روپاشم خیلی میترسم ازچشت افتاده باشم اُنظُر اِلَیَّ حال زارم رونگاکن اَقبِل عَلَیَّ اومدم آغوش واکن توی بساط من نمونده حتا آهی یاسَیِّدی مُولایَ رَبّی وَ اِلهی محشرکه زنجیرگناهام بسته پامو من مطمئنم میشناسه مادرصدامو هرچی باشه گریه کن داغ عزاشم گریه کن بغض گلوی مجتبا شم سخته پسرباشه وباچشماش ببینه که مادرش افتاده و نقش زمینه علی‌ اصغر شاهسنایی
سلام بر من و اُمّ و اَب و برادر من درود باد به ابنا و جدّ اطهر من منم پیمبر خون خدای عزوجلّ که وحی می دمد از نطق روح پرور من مرا به تربیت حیدری کنار حسن برای کرب و بلا پرورید مادر من تنم سپر، سخنم ذوالفقار خشم علی مصاف، بدر و احد، کوفه، شام، خیبر من هماره بر گل روی عزیز زهرا بود نگاه اول من تا نگاه آخر من ز آفتاب قیامت اثر نمی ماند اگر به حشر فتد سایه ای ز معجر من منم پیمبر ثارالله و چهل معراج به پیشباز بلا ثبت شد به دفتر من کسی که بوسه به دستش زدی رسول خدا  نهاد بوسه به پیشانی منوّر من نگاه نافذ بابا به صورتم میگفت به حق که فاطمه دوم است دختر من شب ولادتم آغوش خود گشود ز هم به بر گرفت مرا همچو جان، برادر من قسم به خون شهیدان، پیام خون خدا رسد به گوش همه نسل ها ز حنجر من حسین داشت بسی پاس احترام مرا نمی نشست علمدار او به محضر من جلال و عزت و عزم و ثبات و صبر و رضا کنند خم سر تعظیم در برابر من اگر چه حج من از مکه شد شروع ولی سفر به کرب و بلا گشت حج برتر من حسین کعبه شد و کربلا و کوفه و شام شد این سفر عرفات و منا و مشعر من ز دست رفتم و یکدم ز پای ننشستم هماره محمل من گشته بود سنگر من زمام ناقه من بود اگر به دست عدو سر حسین، سر نیزه گشت رهبر من سرم شکست ولی سرفراز برگشتم اگرچه ریخت ز هر بام، سنگ بر سر من خدا گواست ندیدم به غیر زیبایی زهی عقیده و ایمان و عشق و باور من می بهشت شد، از جام دیده ام جوشید هر آنچه ریخت عدو خون دل به ساغر من قدم قدم همه آب حیات جاری بود به کام خشک شهیدان ز دیدة تر من سخن ز فاطمه گوید به موج حادثه ها نماز و چادر خاکی و ماه منظر من چنان به خطبه گشودم زبان به بزم یزید که لال شد ز سخن، دشمن ستمگر من نمود کاخ ستم را خطابه ام ویران اگر چه دامن ویرانه گشت بستر من عجیب نیست اگر رأس یوسف زهرا ز نوک نیزه بیاید چو روح در بر من رواست مهر بسوزد ز آتش نفسم که داغ ها همه در دل شدند آذر من اگر چه آتش داغ حسین آبم کرد به دادگاه قیامت خداست داور من به جای چادر خاکی، ز طیّ ره گردید غبار، مقنعة گیسوی معطر من جمیل بود به حق خدا جمیل جمیل بلا و داغ دل و غصّة مکرر من نه شام و کوفه و کرب و بلا، قسم به خدا زمانه تا گذرد عالم است محشر من پس از شهادت عباس و اکبر و قاسم: همین زنان اسیرند خیل لشکر من به بیت بیت بلند قصیده ات "میثم" بگیر حاجت خود را هماره از درِ من
  سر نخواهم کرد خَم پیش کسی الا حسین قلب من خورده به نام نامی مولا حسین در رهش امروز هر کس یک قدم برداشته خوب می‌داند تلافی می‌کند فردا حسین آه از آن روزی که خلوت می‌شود دور مزار بعد می‌بینی که مانده پیش تو تنها حسین بندگان شیخ و شاه و مال و دنیا نیستیم از همه عالم کفایت می‌کند ما را حسین شک ندارم نوکران را از صف یوم الحساب می‌کشد بیرون ملک، می‌گوید: این ها با حسین ابر و باد و ماه و خورشید و فلک در مشت اوست لحظه‌ای ابرو بیاندازد اگر بالا حسین کوله‌باری از گناه آورده‌ام، چون گفته‌اند با دو قطره اشک، پاکش می‌کند یکجا حسین رمز و راز کاف و ها و یا و عین و صاد، اوست کَلْمَةُ الحسنی حسین و عُروةُ الوثقی حسین بس که بخشیده‌ست می‌ترسم میان قتلگاه شمر را بخشیده باشد روز عاشورا حسین مادرم می‌گفت اگر شوق حرم داری بگو_ بعد تسبیحات بی بی حضرت زهرا، حسین هر که دلتنگ است بسم الله، هموار است راه خرج چندانی ندارد کربلا، یک یا حسین ! 🔸شاعر:
🏴یا اباعبدالله (ع) ادرکنی🏴 ازخیمه آمد خواهری در بین گودال شد روبرو با پیکری در بین گودال گلبرگ های گل کنار و گل کناری بر تن ندارد او سری در بین گودال زخم تنش افزون شده همچون ستاره از تیغ و تیر و خنجری در بین گودال چون بلبلی با سوز و آه جانگدازی زینب کند نوحه گری در بین گودال درهم شده جسم شریفش بهر درهم از دست قوم کافری در بین گودال شد آسمان دیده ها ابری و گریان زد ناله از دل مادری در بین گودال برده به غارت ساربان بی مروت انگشت با انگشتری در بین گودال آمد سکینه دید زینب را به آن حال از دیده ریزد گوهری در بین گودال وقتی سکینه دید زینب را پریشان مرثیه خوان شد دختری دربین گودال می‌گفت زینب می‌برند از کربلایم چاره ندارم دیگری در بین گودال طاقت نمانده ای شمیم حق به جانم بر خواهرت کن یاوری در بین گودال علی قاسمی (شمیم)
. موضوع: گونه: قالب: وزن: شاعر: / ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ اگر جمال عمل خواهی و مقام جمیل بیا به روضه‌ی درگاه مسلم بن عقیل سفیر مذهب حق، پیش‌تاز جان‌بازان که در طریق رضای خدای گشت قتیل هماره در حرم قدس او فرشته ز عرش پیام‌آور تسبیح باشد و تهلیل ز چاکران ره او یکی بُوَد میکال ز خادمان در او یکی بُوَد جبریل ز وصف مرتبتش دست لفظ کوتاه است وگر به مدحش گویی هزار بحر طویل به هر سلام که گویند زائران درش رسد ز پاسخ حقْشان هزار اجر جزیل به دعوتی که ز اهل عراق آمده بود امام کردش زی کوفه از مدینه، گسیل که تا تمام شود حجّت خدای به خلق به گمرهان طریقش رسول کرد و دلیل شهید گشت در این راه و فخر داشت که کرد درود حقّ و رضای امام را تحصیل ورا به عزّ شهادت، مقام و منزلتی است که نفس عاقله از درک کنه اوست علیل گمان مبر که رسی با عصای کور آن‌جا که پای واهمه لنگ است و چشم عقل، کلیل حقیقتی که شه کربلاست مجمل او ز مسلم است و شهیدان دیگرش تفصیل تبارک اللَّه از این بارگه! که بر در او به حاجتند شهان چون گدای ابن سبیل در این رواق مطهّر سزد که افروزند ز مهر و ماه، چراغ؛ از ستارگان، قندیل مسافران که بیابند فیض این درگاه بَدَل به قصد اقامت کنند عزم رحیل بسای جبهه بر این در که خسروان جهان کنند فخر ز خاکش به سجده و تقبیل بسای جبهه بر این در که از غبار رهش به حجله‌گاه جنان حور عین کند تکحیل در این مقام کریم از خدایْ حاجت خواه که حق مهمّ تو را می‌شود کفیل و وکیل کسی که قصد خرابیّ این مشاهد کرد همان ببیند کز کعبه دید صاحب فیل ز مکر دشمن، اندیشه‌ای نباید داشت که کید خصمان دارد خدای در تضلیل کسی که تفرقه انداخت در مسلمانان جزای خویش ببیناد روز ویل و عویل ز جاه مسلم، این بقعه فرّ و جاه گرفت چنان که کعبه شرف یافت از مقام خلیل فزود رونق این روضه از ضریح که ساخت امام و سیّد ما محسن حکیم جلیل زعیم شیعه که در دین و دانش و تقوی به صدق در خور تعظیم باشد و تبجیل بزرگ حجّت اسلام، آیه اللّهی که در زمانه نباشد ورا نظیر و عدیل به مدح او بسپردم از آن ره ایجاز که در ستایش او خوش نداشتم تطویل هماره ناصر او سرفراز باد و عزیز! همیشه دشمن او خوار باد و پست و ذلیل! به سال سی‌صد و هشتاد و نه ز بعد هزار شد این ضریح نوآیین در اصفهان، تکمیل حسین پرورش اصفهانی‌اش صانع مباشر عملش سیّد سمیّ خلیل «سنا» سرود مر این چامه را و از حق است امید خیر کثیرش بدین متاع قلیل اشعار مندرج بر ضریح حضرت مسلم .
. آقای جمعه های غریبی ظهور کن دل را پر ازطراوت عطر حضور کن یک گوشه از جمال تو یعنی تمام عشق یک دم فقط بیا و از اینجا عبور کن آقا تو را به حرمت مولایمان علی آقا تو را به حرمت زهرا ظهور کن آخر کجایی ای گل خوشبوی فاطمه برگرد و شهر را پر امواج نور کن شبهای جمعه یاد تو بیداد می کند آدینه ای ز کوچه دنیا عبور میکند آقا چقدر فاصله اندوه انتظار فکری برای این سفر راه دور کن آقا چقدر ضجه زنیم دعا کنیم یا باز گرد یا دل ما را صبور کن آقا اگر که آمدی و عاشقت نبود یـک فاتحه نوازش اهل قبور کن .
سلام غربت بی خاتمه،سلام بقیع سلام سوزدل فاطمه،سلام بقیع سلام تربت پرماجرا،سلام بقیع سلام ای حرم اولیا،سلام بقیع سلام مدفن نورجلی،سلام بقیع سلام محرم رازعلی،سلام بقیع سلام ای حرم الله،ای دیارحبیب سلام تربت پاک چهارامام غریب سلام برتووبرغصه های پنهانت سلام برتوو برقبرهای ویرانت توخاک نیستی اصلاً،توعرش رحمانی تو کعبه ای،نه،بهشتی،اگرچه ویرانی خداکند حرمی دربقیع کنیم بنا به وسعت حرم حضرت امام رضا خداکند که ببیند دوچشم جاریِ من کنارصحنِ بقیع،صحنِ قاسم‌ بن حسن بقیع،ازغم و از رنجِ بی حساب بگو بقیع،چندسؤال مرا جواب بگو بقیع درست شنیدم امام رابردند؟ به سمت بُت خودِ بیتُ الحرام رابردند بقیع سوز درون رابگو به عالمیان چه شد که خورد زمین مادرامام زمان چرابه صورت ماه ازفدک نشانه زدند؟ چرابه مادرسادات تازیانه زدند؟ بقیع فاطمه رابی هوازدند،چرا؟ لگدبه پهلوی خیرالنسازدند،چرا؟ بقیع درست شنیدم شرارو وادی طور؟! بقیع درست‌شنیدم‌که سوخت‌صورت حور؟! بقیع،روضه‌ٔ یاس پیمبراست،بس است بقیع،روضه‌ٔ ناموس حیدراست،بس است بقیع درست شنیدم زغ‌ربت پسرش؟ بقیع درست شنیدم ‌که پاره ‌شدجگرش؟ بگو ازآنکه غریبیش بین یاران شد واز تنی که کنار تو تیرباران شد به سرزنان پِیِ تابوت او دوید حسین چقدرچوبه‌ی تیر ازتنش کشیدحسین عمامه زدبه زمین ، عطر انتخاب نکرد پس از برادرمظلوم خودخضاب نکرد ولی به کرببلا سَرخضاب کرد حسین چه شد که چند برابر خضاب کردحسین همینکه روی تن پاره‌ی علی افتاد زخون صورت اکبرخضاب کرد حسین گذاشت صورت خود رابه صورت عباس زخون چشم برادر خضاب کردحسین رسیدتیرسه پر برگلوی طفل رضیع زخون حنجراصغرخضاب کردحسین زدند تیرِ سه شعبه به قلب ثارالله زخون قلب مطهّر خضاب کردحسین به روی سینه‌ی او تیر خورد عبدالله زخون طفل برادر خضاب کردحسین هزارونهصدوپنجاه زخم یعنی که... زپای تاسر انور خضاب کرد حسین زن یهودی و مردان شام و سنگ جفا... بروی نیزه مکرر خضاب کردحسین بقیع،روضه‌ی شَیبُ الخَضیب میخوانم ‌بقیع،روضه‌ی خَدُّالتَّریب میخوانم توگریه کن زغم جسم پاره پاره ومن برات روضه‌ی جِسمُ‌السَّلیب میخوانم تخریب قبرستان بقیع روضه