eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
علی حاجت روا شد کوفه غرق عزا شد صورت مولا غرق خونه ، ای وای مسجد کوفه روضه خونه ، ای وای دخترش دل پریشونه ، ای وای یاعلی حیدر مظلوم ، مولا (۳) ببین که از غم ، زینب جونش رسیده بر لب الهی زینبت بمیره ، بابا عزا برای تو نگیره ، بابا دلم دیگه ز دنیا سیره، بابا یا علی حیدر مظلوم ، مولا خدا دلم گرفته نوای غم گرفته الهی بودم تو سرای، حیدر کفتر ایوون طلای حیدر تا بزنم پر به هوای حیدر یاعلی حیدر مظلوم ، مولا @mortaza110shahmandi. ایتا
ببین با چشم دل ، در عرش غوغاست از این غم چشم آل الله دریاست اگر عید است ، اما داغ داریم شروع سال در سوگ مولاست ای عید بدان جهان گرفتار علی است این کهنه و نو شدن فقط کار علی است از سُرخیِ چشم غنچه ها فهمیدم امسال بهار هم عزادار علی است غم آمده در دلم ، زبانم لال است تقدیر من و شما همین امسال است غافل ز شب قدر نمانی امسال وقتی که علی مُحول الاحوال است ای شیعیان آمد عزای شاه مردان چشم ملک در ماتم او گشته گریان روز طبیعت همزمان با قتل مولاست شادی مکن ای آنکه هستی از محبان سلام و ادب خدمت دوستان و عاشقان اهلبیت و ذاکرین آل الله و وعاظ محترم....ضمن آرزوی قبولی طاعات شما عزیزان ، چون امسال بهار طبیعت و روز۱۳ مقارن با ایام شهادت امیرالمومنین_ع میباشد بر ما لازم است که در جلسات و در شبهای قدر و دیدوبازدیدها به اطرافیان متذکر شویم که حرمت این ایام شهادت مولا حفظ شود مخصوصا در روز ۱۳ فروردین که مصادف با شهادت میباشد..... به امید فرج صاحب الزمان و خوشنودی مادرشان حضرت زهرا_س یا حق و یا علی
یا محول الاحوال دلا بیا ز خدای علی گدایی کن به خاک درگه توحید، جبهه سایی کن صدا بزن که خدای علی، مرا به علی در این مسیر مقدس تو رهنمایی کن به یک نگاه علی یا «محول الاحوال» تمام زندگیم را بیا خدایی کن تو قلب و چشم مرا یا «مقلب الابصار» ز نور رحمت خود غرق روشنایی کن بدون حب علی نیست طاعتی مقبول بیا عبادت و ذکر مرا ولایی کن به پاس بوسه به خاک مقدس حیدر کبوترانه دلم را خودت هوایی کن به هر زمان که مرا در نجف فرا خواندی مرا ز راه نجف باز، کربلایی کن یدلله است علی و گره گشای همه ز دوستان علی خود گره گشایی کن صدا بزن که ز دوزخ تو را رها کردم محیط قلب مرا شاد از این رهایی کن مدبر همه خلقت، کنار کعبه ی خویش ز روی مهدی زهرا تو رونمایی کن بگو به منتقم خون سید الشهدا نگاه مرحمتی هم تو بر «وفایی» کن
ذاکران اهل‌بیت ثنا و حمد بی پایان خدا را که صنعش در وجود آورد ما را الها قادرا پروردگارا کریما منعما آمرزگارا چه باشد پادشاه پادشاهان اگر رحمت کنی مشتی گدا را خداوندا تو ایمان و شهادت عطا دادی به فضل خویش ما را وز انعامت همیدون چشم داریم که دیگر باز نستانی عطا را از احسان خداوندی عجب نیست اگر خط در کشی جرم و خطا را خداوندا بدان تشریف عزت که دادی انبیا و اولیا را بدان مردان میدان عبادت که بشکستند شیطان و هوا را
ذاکران اهل‌بیت ما در دو جهان غیر خدا یار نداریم جز یاد خدا هیچ دگر کار نداریم ما مست سبوحیم زمیخانه توحید حاجت به می و خانه خمار نداریم در دروی زمین چون دل ما گنج معانی است دینار چه باشد غم دینار نداریم مایم و گلیم و نمد کهنه و کنجی بر سر هوس جبه و دستار نداریم ما شاخ دختیم پر از میوه توحید هر رهگذری سنگ زند عار نداریم گر یار وفادار نداریم ولیکنت ما یار به جز حضرت غفار نداریم بشنو زدل زنده شمس الحق تبریز از دوست به جز وعده دیدار نداریم
بین یاران، جز علی *هارون پیغمبر نبود غیر مولا هیچ کس شایسته منبر نبود آنکه در وقت خطر خوابید جای مصطفی جز علی بن ابی طالب کسی دیگر نبود مرتضی را با مقام و منصب دنیا چه کار این لباس کوچک اصلاً در حد حیدر نبود مثل طفلی خرد دنبالش عدالت میدوید هیچ فردی از ابوالایتام عادل تر نبود حیدر کرار بی‌شک اختیار الموت داشت ابن ملجم خاک پای فاتح خیبر نبود فرق او را هم جدا کردند چونکه فرق داشت شکر اما بین دست قاتل انگشتر نبود ... وقت غسل نیمه شب با خود چنین می گفت علی فاطمه جان کاش در این حد تنت لاغر نبود 🪴 قال رسول الله: أنتَ مِنّی بِمَنزلةِ هارونَ مِنْ مُوسی، اِلّا أنـّه لانَبیّ بَعدی. شاعر :
شهر را تا خبر لطف کریمان برداشت همه‌ی میکده را دیده‌ی گریان برداشت گریه کردیم و خدا بر سر ما دست کشید باری از شانه‌ی هر عبدِ پریشان برداشت تا که گفتیم ببخشید، دلش زود شکست نام مارا خودش از دفتر خسران برداشت غصه خوردیم ولی غصه و غم‌ها را بُرد گفت: باید که غم از سینه‌ی مهمان برداشت! پارسال آمده بودم که دگر توبه کنم باغ اعمال مرا آتش شیطان برداشت بعد یک عمر به این خانه پناه آوردیم گرد و خاک از تَن ما با لب خندان برداشت کار ما خورد به یک مانع بسیار بزرگ تا که یک مرتبه گفتیم علی جان!برداشت دست در دست یداللهی مولا دادیم پای ما را علی از خار مغیلان برداشت من شبِ قدر فقط کرببلا می‌خواهم باید از کرببلا توشه فراوان برداشت من حسینی شده‌ام چون که خودش خواسته است کام مارا پدر از تربتِ جانان برداشت :: علی امشب به سر سفره‌ی زینب رفت و... طبق معمول عوضِ شیر و نمک، نان برداشت امشب از فاطمه خیلی به عزیزانش گفت... هرچه برداشت قدم، فاطمه‌گویان برداشت آخرین لقمه‌ی نان را به یتیمانش داد کوفه را زمزمه‌ی آهِ یتیمان برداشت امشب ای کوفه! علی پیش شما مهمان است صبح فردا وسط خونِ خودش غلتان است
بگیر ای مرگ! عالم را در آغوش که از فرق علی خون می‌زند جوش متاب ای مه! متاب ای مه! که امشب چراغ عمر مولا گشته خاموش به جز سجّاده و محراب خونین به هر جا بنگرم باشد سیه پوش در و دیوار مسجد را مشوئید! مبادا تا شود این خون فراموش چه سان باور کنم مرگ علی را گمانم باز مولا رفته از هوش سزای آن همه خوبی همین بود که خون در سجده ریزد از سر و روش کجا رفت آن‌که رنج عالمی را چو قوت مستمندان بُرد بر دوش صدای واعلیا واعلیا رسد امشب زهر ویرانه بر گوش چو اطفال یتیم کوفه (میثم) گرفته زانوی ماتم در آغوش
نَخْلى از اَشك تو سيراب نگرديد دگر از همان لحظه كه بر فرقِ تو شمشير آمد حوريان هم به عزاى تو سيه پوشيدند تا بِگوشِ فَلَكَتْ، نَعره ى تكبير آمد شير، تَجْويز به درمان سَرت كرد طبيب هر كه آمد به مُلاقات تو، با شير آمد صُحبت از شير شد و رَفت دلم كرب‌وبلا كه به ميدان، پسرى با پدرى پير آمد قَدْرِ يك جُرعه ازين شير، اگر داشت رُباب طفل مى‌مانْد، ولى حرمله با تير آمد
کعبه ز داغ تارک حیدر به هم ریخت کوثر بیا که ساقی کوثر به هم ریخت یکسو دوباره فاطمه دستش به پهلوست یکسو میان عرش پیغمبر به هم ریخت خون سرش پاشید تا که بین محراب مولا به یاد خونِ میخ در به هم ریخت دیگر توان راه رفتن در علی نیست جوری زده که فاتح خیبر به هم ریخت زیر بغل های امامم را گرفتند سربسته گویم سر که نه، پیکر به هم ریخت آمد به خانه بی کمک، از ترس زینب با دیدن وضع پدر، دختر به هم ریخت شمشیر تیزِ ابن ملجم بود کاری ای خاک عالم بر سر من، سر به هم ریخت ماندم بگویم یا نگویم، بین گودال در دستهای شمر دون، خنجر به هم ریخت ای‌کاش قبل از ذبح، خنجر تیز میشد با کندی خنجر ولی حنجر به هم ریخت آقای ما پنجه به روی خاک می‌زد از طرز دست و پا زدن، مادر به هم ریخت
کشتی عالم ایجاد به موج خطر است چرخ را توطئه‌ای باز مگر زیر سر است؟! کوفه از نقشه‌ی شوم دگری باخبر است دل شب جانب مسجد شبحی رهسپر است تیغ در جامه نهان، جانب مسجد پوید گام گامش سخن از فاجعه‌ای می‌گوید شرر از فاجعه‌ی برق نگاهش ریزد تیره‌گی از دل تاریک و سیاهش ریزد خشم دادار ز تصمیم گناهش ریزد آسمان خون بنگر بر سر راهش ریزد با شتاب از همه‌جا روی به مسجد آرد نقشه‌ی ریختن خون علی را دارد کاش گردد ز سما صاعقه نازل امشب کاش از پنجه‌ی غم پاره شود دل امشب یا سر راه بگیرید به قاتل امشب یا علی را بنشانید به منزل امشب چه به تعجـیل ز ره مهر جهان‌تاب آید! نگذارید که مولا سوی محراب اید آسمان! ناله خدا را ز دل تنگ بزن شیشه‌ی عمر قدر را ز قضا سنگ بزن کوفه! آتش به‌خود از بردن این ننگ بزن حلقه‌ی در! به کمربند علی چنگ بزن مرغکان! سخت به‌منقار عبایش گیرید ورنه فردا همگی نوحه برایش گیرید شده نزدیک که طوفان همه‌جا را گیرد زلزله قامت ارکان هدی را گیرد موج خون، دامن محراب دعا را گیرد یک نفر نیست ره شیر خدا را گیرد منبر و مسجد و محراب! برآرید خروش آخر ای مسجدیان! از چه نشستید خموش عاشق این است که از شوق وصال یارش خصم را خواند و از خواب کند بیدارش خبر از سِرّ ضمیرش دهد و از کارش تا به تأخیر نیفتد شرف دیدارش زودتر از همه بشْتابد و قامت بندد نشود قامت او، دست قیامت بندد اوست آرام؛ ولی ارض و سماء می‌لرزد جز دل او همه عالـم به خـدا مـی لرزد مسجد و منبر و محراب و دعا می‌لرزد دست و تیغی‌ست که در موج فضا می‌لرزد جان حق در خطر افتاده خدا می‌داند یک نفر نیست که تیغ از کف او بستاند آسمان شعله، فضا دود، زمین زلزله شد عالم نامتناهی همه‌جا ولوله شد کوفه تنها نه! که در عرش به‌پا غلغله شد حامل وحی به‌فریاد در آن مرحله شد شاهد حُسن خدای ازلی را کشتند آه ای مسجدیان! آه! علی را کشتند ایـن نـظام اسـت که یکباره بهم افتاده یا وجود است که در بیم عدم افتاده لوح آغشته به خون گشته قلم افتاده علی از پای به شمشیر ستم افتاده رفته از هوش و همه دیده به‌سویش دارند شاید از اشک حسن، باز به هوشش آرند
  مرغ دل را به شوق راهی کن سوی ایوان طلا نگاهی کن چاره ای بهر روسیاهی کن قلب خود دور از تباهی کن رَهِ خود را رهی الهی کن باعلی باش و پادشاهی کن رهبرت گر ابوتراب شده نامه ات غرق در ثواب شده کار مولا بود حساب شده ذره از لطفش آفتاب شده رَهِ خود را رهی الهی کن باعلی باش و پادشاهی کن حب حیدر نشان ایمان است بغض او کفر و فسق و عصیان است ذکر او دارو است و درمان است باعلی مشکلات آسان است َرَهِ خود را رهی الهی کن باعلی باش و پادشاهی کن با علی میرسیم تا به خدا هرگز از او نمیشویم جدا زندگی با علی است غرق صفا نوکری اش "وَسیلَةُ السُّعَدا" رَهِ خود را رهی الهی کن باعلی باش و پادشاهی کن "نجف است این نجف که میپرسی عرش اینجا نشسته بر کرسی" جبرئیل آمده است پابوسی خادمش گشته موسی و عیسی رَهِ خود را رهی الهی کن باعلی باش و پادشاهی کن طبق قرآن علی است نفس رسول دین اسلام را علی است اصول هل اتی را علی است شان نزول این نصیحت ز من نما تو قبول رَهِ خود را رهی الهی کن با علی باش و پادشاهی کن هم که اول هم آخر است علی فاتح جنگ خیبر است علی جانشین پیمبر است علی مالک روز محشر است علی رَهِ خود را رهی الهی کن با علی باش و پادشاهی کن نیتم با ولاش خالص شد شعر من نذر ماهِ نرجس شد کین چنین نقل در مجالس شد ذکر هر صبح و شامِ (یونس) شد رَهِ خود را رهی الهی کن باعلی باش و پادشاهی کن سروده :
لیله القدرت رسید، آدابِ امشب جالب است احترام هر گنهکاری که داری واجب است پیش مردم گرچه خورده طبل رسوایی من به همه گفتی که این رسوا مگر بی صاحب است! آسمان رحمتت ابری شد و باران گرفت سایه ی عفو تو بر دشت گناهم غالب است آبروی رفته ی من را بخر تا وقت هست گاه گاهی این ضرر کردن به نفع کاسب است گردن کج آمدم، گردن بگیر امشب مرا این فراری که زمین خورده، به جودت راغب است یک نفر العفو گویان از کنار من گذشت زود گفتی اینکه توبه هم نکرده تائب است شرم دارم! خیلی از مهدی خجالت می کشم آن امام حاضری که فکر کردم غائب است لیله القدر علی، چادرْ سیاه فاطمه است نور زهرا بر سیاهی های عالم حاجب است غیر حیدر، قدر زهرا را نمیداند کسی جسم زهرا و علی، یک روح در دو قالب است بستگی دارد به زهرا که علی هم بگذرد کار، دست مادر است و مرتضی هم کاتب است اینکه هرشب یاعلی بُرده دل ما را نجف... فاطمه زحمت کشیده... زحمت ما کاذب است حاجتم را، هم ندادی در حرم راهم بده این دل سرگشته امشب، کربلا را طالب است زیر قبّه با نمازت روضه ی کامل بخوان چون حسین بن علی آنجا امام راتب است شمر، اگر بالای ده ضربه زده بر گردنش تیرِ مانده در گلو، کار سنان غاصب است سر، هزاران دفعه از نیزه زمین افتاده است زخم های روی سر، زیر سر آن راکب است بردن او در تنور مطبخش با خولی و شستن خاکسترش با گریه، کار راهب است
هزار سال اگر اعتکاف بردارد نیامده است دل از اختلاف بردارد به مسجد آمد و شمشیر در عبا پنهان نداشت وقت که حتی غلاف بردارد علی شناس نبودند، با وجود علی بنا نبود که دین انحراف بردارد علی است رو به خدا ایستاده در محراب سزاست قبله بیاید طواف بردارد علی است اینکه حریفش نمی شود هرگز تمام کفر اگر ائتلاف بردارد ِشکافت کعبه برای علی، همین کافی است ز کینه فرق علی هم شکاف بردارد
به مسجد می رود معنا کند روح عبادت را به مسجد می برد با خود علی امشب شهادت را دلیل محکمی دارد اگر در داخل محراب فرادا می کند در سجده ی دوم جماعت را مگر اینبار در بستر بخوابد ساعتی آرام که سوزانده است عمری در فراقش خواب راحت را برای کشتنش از بدر تا محراب ، راه افتاد ندیدم هیچ جا از تیغ ، تا این حد سماجت را چنان آغوش واکرده است رفتن را که تا امروز میان مرگ با انسان ندیدم این قرابت را سحر ، در کمتر از یک لحظه ارکان هدی لرزید مگر گویاتر از این بود تفسیر قیامت را ؟! رها شد نغمه ی فزت و رب الکعبه در عالم علی می خواست دریابیم معنای سعادت را الستش را بلی گفتیم و اینک چارده قرن است به دوش شیعه می بینم غم بار امانت را
بشنوید ای عاشقان! احمد روایت می‌کند هر که می‌گوید علی، دارد عبادت می‌کند یا علی! شد بر تو نازل روح همراه ملک مطلع فجر از جبین تو روایت می‌کند لیله‌ی قدر است افضل از هزاران ماه اگر قدر، از زهرای تو کسب فضیلت می‌کند پاک می‌گردد دو گوشی کز ثنایت بشنود پاک می‌گردد زبانی کز تو صحبت می‌کند گر که خلقت جمع گردد بر تولایت، خدا شعله‌های نار را سرد و سلامت  می‌کند دوستش دارد خدا و دوستش دارد رسول هر که بر آل تو ابراز محبت می‌کند خیر هر کس را که می‌خواهد خداوند علیم دوستیِ تو به قلب او عنایت می‌کند آیه‌ی اکملت بر دوش نبی تکلیف بود دین به تأیید تو تکمیل رسالت می‌کند سه هزار و سه ملک بر تو سلام آورده‌اند در شبی که مشکِ آب تو سقایت می‌کند می‌شود فهمید که از بعد "منذر"، "هاد" کیست هرکس آیات برائت را قرائت می‌کند نان و خرما روی دوش و سنگ بستن بر شکم بین خلق و خود، علی این‌گونه قسمت می‌کند طشت رسواییِ باطل از سر بام اوفتاد چون علی در مسجد کوفه قضاوت می‌کند هر قدم یک حج و در برگشت دو حج می‌شود آن مثالِ کعبه را هرکس زیارت می‌کند تا نجف را دید آدم، روی خاکش سجده کرد در بهشت آمد دوباره شکر نعمت می‌کند :: در عزایش قامت محراب‌ها از غم خمید در رثایش منبر از ناله قیامت می‌کند همچو خورشیدی شفق‌گون گشت در مغرب نهان آنکه با ایمای او خورشید، رجعت می‌کند نوحه‌خوانش جبرئیل است و میان آسمان نوحه از ویرانیِ رکن هدایت می‌کند ای مسلمانان! به مسجد حرمت قرآن شکست گریه‌ها ختم رُسُل بر این مصیبت می‌کند بر روی سجاده‌اش گلبرگ‌های لاله ریخت مسجد از خون خدا، کسب طهارت می‌کند
و امّا و امّا و امّا علی غریب است و مظلوم و تنها علی سحر شد - منادی - شنیدم که گفت دریغا دریغا دریغا علی به یک ضربه ارکان دین شد خراب جدا شد به یک لحظه از ما علی شب قدر، آیا چه باید سرود؟ به جز یاعلی یاعلی یاعلی؟ کجا می‌توان رفت غیر از نجف؟ مگر می‌توان بود جز با علی؟ مناجات، دیدی به جز ذکر او؟ غزل خوانده‌ای شاعر! الّا علی؟ علی گفتم و خواندم از فاطمه که مولاست زهرا و زهرا علی گرفته‌ست قرآن به سر مصطفی حسن گفته در حال احیا علی الهی! الهی! الهی! حسین خدایا! خدایا! خدایا! علی
يَا عَظِيمَ الْمَن! منم، آن بی حیا باز کن در را به رویم ای خدا دست‌ْخالی سوی اینجا آمدم گرچه دیر، اما خدایا آمدم بندگی را پای شیطان باختم حیف شد، قدر تو را نشناختم عمر من پای گناهان آب رفت وقتِ طاعت، چشم‌هایم خواب رفت قطره قطره معصیت‌ها رود شد نم‌نم این نفسم چنان نمرود شد عُجْب، دل را‌ از مسیرت دور کرد با حجابِ نور، آن را کور کرد عطر اخلاص از میان برچیده شد قبلِ بسم‌الله اسمم دیده شد غیر دنیا را نمی‌دیدم ببخش جای احسان، بُخل ورزیدم ببخش غفلت از حال یتیمان داشتم بیشتر از حق خود برداشتم بارالها من پشیمانم همین نه مرا ! قرآنِ بر سر را ببین لیلة‌القدر است احیا کن مرا در شب احیا مهیا کن مرا بر من و جسم نحیفم رحم کن جان زهرا من ضعیفم رحم کن ای که در دل مِهر خود را کاشتی پس بیا یک بار دیگر، آشتی رحمتت در من اُمیدی ساخته عَفوِ تو دل را طمع انداخت أَیْنَ سَتْرُک؟ أَیْنَ عَفْوُکَ؟ یا کریم یا عَظیمُ یا غَفُورُ یا رَحیم بر دلِ من رنگی از اعجاز ده عاشقان را تا نجف پرواز ده تا که حیدر هست، دلها منجلی‌ست مُهر عَفوَم دست مولایم علی‌ست از علی گفتیم و غم آغاز شد وای از آن فرقی که دیگر باز شد ای فلک، حال علی ناگفتنی‌ست گریه کن زینب که بابا رفتنی‌ست
فرقش شکافت رُکنِ زمین و زمان شکست یک ضربه زد ولی کمر آسمان شکست نالید فاطمه که نزن نانجیب  زد از فرق تا به اَبروی او ناگهان شکست راحت علی  به خاک نمی‌خورد ، میخ در... شمشیر شد که باز زد و استخوان شکست تا خورد بر زمین دلِ زهرا دو نیم شد قلب حسین قلب حسن توامان شکست فریادِ جبرئیل که پیچید ، دخترش بی اختیار  در  وسط آستان شکست خون پاک می‌کند زِ روی خویش مرتضی زینب دمِ در است ولی بی گمان  شکست اینبار روضه خواند علی پیشِ دخترش از تشنه‌ای که داغِ لبانش جهان شکست از تشنه‌ای که داغِ جوان  داغِ طفل دید در حلقه‌های هلهله‌ی این و آن شکست از تشنه‌ای که در وسط جمع گیر کرد با سنگِ بی مروتِ این کوفیان شکست وقتی رسید نیزه‌ی خود را دوباره زد وقتی که رفت نیزه‌ی خود را سنان شکست انگشت مانده بود و عقیقی... از آن بدن انگشت مانده بود ولی ساربان شکست
غریبم غریبم ، چه اقبالیه حرم رو ندیدن چه بدحالیه تو مسجد نشستم بیاد نجف شب قدری ، جامون حرم خالیه ... نشد قسمت ما زیارت بیایم نجف واسه عرض ارادت بیایم آدم انتظار از رفیقش داره رفیقت نبودیم ، عیادت بیایم تویی که دل از عاشقا می بری به وقتش مارو کربلا می بری حساب ما که آشناتیم سواست تو به قاتلت هم غذا می بری ... تو رفتی و مردی به نام تو موند تو کوفه، جوابه سلام تو موند هنوز بسته های معیشت به پاست خودت رفتی اما مرام تو موند سر سفرمون نون و خرما بزار هوای نجف رو به دلها بیار سلام دادم از دور ، چی میشه توام یه پابوسی واسم بزاری کنار یه خرده هوای حسین بسمه سحرها دعای حسین بسمه نیازی به معراج ندارم که من یه پایین پای حسین بسمه ... به حق عزیزی که آزردنش ... که ریز بود دمی که میاوردنش بیا بگذر امشب از این روسیاه به جسمی که روی عبا بردنش
. یابن الحسن بدون تو عیدم عزا شده دیگر بگو که حق به ظهورت رضا شده شبهای قدر آمده جای تو خالی است ای قدر ِما بدون تو دل بی بها شده ای قدر ِما تو گوشه ی صحرا چه میکنی شیعه چرا به هجر تو بی اعتنا شده کِی گوش شیعه پُر شود از صیحه ی ظهور ما بشنویم غربت تو انتها شده تنها دعای هر شب قدرم، ظهور کن دنیای بی تو مهد نزول بلا شده بر اَکثِرُالدُّعای تو لبیک گفته ام کارم برای آمدن تو دعا شده حق را قسم به خون سر مرتضی دهم اذن ظهور، حاجت ما از خدا شده قرآن به سر گذارم و حق را قسم دهم قرآن ناطق از چه به هر سو رها شده یا رب دگر به یوسف زهرا امان بده بنگر اسیر روضه ی صبح و مساء شده آقا ببین که فرق سر جدّ تو علی با تیغ ابن ملجم ملعون دو تا شده آقا بیا که خون علی مانده بر زمین محراب؛ غرق ناله ی مهدی بیا شده رنگی به روی حضرت حیدر نمانده است در قلب زینب از غم او خون به پا شده یک قطره خون به روی سرش دید ولطمه زد زینب کجا و یک سر ِاز تن جدا شده زینب کجا و بوسه به روی رگ حسین بی غسل و بی کفن تن پاکش رها شده زینب کجا و بزم می و چوب خیزران حق دارد او به مرگ خودش گر رضا شده (عبدالمحسن)
پيشانى عدل و عدالت را شکستند آن دسته اى که با على پيمان ببستند معصوم را ديدى که مظلومانه کشتند در سجده گاهى ناجوانمردانه کشتند يا رب چه صبحى در پى شب هاى او بود «فُزتُ وربّ الکعبه» بر لب هاى او بود تا کى شود بى حرمتى در اين ليالى وقت نماز و کشتن مولى الموالى اسطوره علم و ولايت را شکستند ديديد ارکان هدايت را شکستند ديگر اذان گويى نماند از بهر کوفه بگرفت رنگ خون تمام شهرکوفه ديگر که، نان و آب بر ايتام آرد ديگر که بر دامن، سر آنان گذارد ديگر ز سرها، هوش و از تن، عقل ها رفت شب زنده دارى در کنار نخل ها رفت آخر همان خار به ديده رفته اش کشت آن استخوان در گلو بگرفته اش کشت بانگ منادى را چو بشنيد ام کلثوم ديگر يتيمى گشتنش گرديد معلوم آن کس که اقضى الناس بود و اشجع الناس تاول زده بر دست زهرايش ز دستاس مهر و ولايش «اشعرى» در حشر کافى است مظلوم تر از فاطمه غير از على کيست
علیه السلام باز هم خانه و یک بستر خون آلوده زنده شد خاطره‌ مادر خون آلوده شیر مرد اُحد افتاده کجایی زهرا تا ببندی سر این حیدر خون آلوده این سروصورت خونین شده هم ارثی شد بعد از آن کوچه و نیلوفر خون آلوده ریشۀ هرچه بلا آن در و دیوار شده سینۀ مادر و میخ در خون آلوده مثل پهلو سر پاشیده زهم خوب نشد چه کند زینب و این پیکر خون آلوده دور زینب همه هستند همه مَحرم ها وای از کرببلا و پر خون آلوده با لبانی که ترک خورده به گودال آمد بوسه زد با قد خم حنجر خون آلوده درسرازیری تل روبروی شمر رسید چشمش افتاد به موی سرخون آلوده خوب شد خورد به تاریکی شب غارت ها جمع شد قافله ای دختر خون آلوده می فروشند در این کوفه سر بازارش گوشوار و سپر و معجر خون آلوده
از فرق سرم خون مدام آمده است انگار که آخرالزمان آمده است تاناله زدم فزت ورب الکعبه زهرا زبهشت قدکمان آمده است
چه می گویند در پاسخ ، هواداران آن دینی که خال المؤمنینش کُشته أُم المؤمنینش را زنی که نامِ علی بود آتشِ جگرش به من مگوی که او مادر است و من پسرش! ز همسریّ پیمبر چه افتخار آن را که بود نزد پیمبر، نفوذیِ پدرش؟ خدا که خار کنارِ گل آفریده به باغ عجیب نیست که این شد زنِ پیامبرش از او ستاند مدالش، علی که نفسِ نبی‌است اگر به فرض، نبی کرده بود مفتخرش به غیرِ موکبِ او در قفای مرکب او شتر که دید هزاران مریدِ گاو و خرش؟! به حکم «حربک حربی» که مصطفی فرمود جمل، بود اُحُد و اوست هندِ فتنه‌گرش اگر شهادتِ کفرش ز من قبولت نیست بخوان به سورۀ تحریم و نصّ معتبرش بر او، به حکمِ خدا، حدّ قذف واجب بود حواله کرد نبی با امامِ منتظرش قبولیِ عمل انبیا به حبّ علیست از آن ضعیفه چه گویی و فضل و کرّ و فرش؟! اگر «علیٌّ خیر البشر» فرو خواندی دگر ز یاد مبر «من أبی فقد کفر»ش کسی که زخم زبان زد به مادرم زهرا ـ تو و عقیدۀ تو ـ من نمی‌شوم پسرش منوش از خُمِستان غیر آن سبو را که لب تر کند، خشک دارد گلو را . تو در ظلمت و اوست در روشنایی چه نسبت به شب می‌دهی ماه‌رو را؟ . بلاهت رها کن! بلاغت به پا کن! بجوی ای سراسیمه‌گو نکته جو را . چه امّید بستی به راهی به جز او مخوان از سر جهل «لا تقنَطوا» را . جنابت نمی‌يابد این‌سان طهارت بهل ای تن‌آسوده این شست‌وشو را . وضویی که بی حبّ حیدر بسازی به اسراف نسبت دهند آن وضو را . حذر کن! که با شیر نسبت مبندی به تمثیل خود کودک نق‌نقو را . کجا جمع گردد دلم با کسی که ندانست فرق پدر با عمو را . 🔴نخواهم من آن مادری را که در دل تــــــحمّل نکرده‌ست راز مـــــــــگو را . همان زن که با فتــــــــنه‌ی گاه‌گاهش نــبی جای خود، رنج داده‌ست شو را . همان زن که با مادر ما خــــــدیجــــه ز نـــــسبت فقـــط داشت نام هوو را . تو پیمانه‌ای را که نامش غدیرست اگر ریـــــختی، ریـــــختی آبرو را . کجا می‌دهم در قبال سوی اللّٰه ایا دست تقدیر! یک لحظه او را . همان او که از تخت و تاج کیایی گُزین می‌کند گیوه‌ی پررفو را . علی، آنکه در شام معراج، یزدان به لحنش بنا می‌نهد گفت‌وگو را . علی، آنکه از جان به ایتام کوشد علی، آنکه در دل شناسد عدو را . خدا را که ما را بخواند موالی که در دل نمیرانَد او آرزو را . بنوشند بی او حَمیمًا جَحیما بنوشیم با او شرابًا طهورا . مرا «جوهرِ» اعتقادی‌ست ثابت رقم می‌زنم نکته‌ی مو به مو را علیست محور حق تا که با علی بد کرد مرا مراتب ایمان او مردد کرد به خویش گفتم او همسر پیمبر ماست که سب و لعنت و نفرین او نباید کرد کدام زن چه زنی احترام و حرمت که؟ زنی که خون به دل حضرت محمد کرد؟ زنی که با پدرش بعد قتل پیغمبر تمام مردم را در سقیفه مرتد کرد؟ زنی که مثل زن نوح بی لیاقت بود زنی که مثل زن لوط ظلم بی حد کرد جمل،شتر که زمین خورد زیر لب گفتم خدا به خیر کند با حسن چه خواهد کرد! مدینه...تیر و تابوت....کینه ای شتری و در ادامه ی این شعر گریه باید کرد...
به عشق حیدر کرار در کفم قلم است قلم اگر فقط از او نوشت محترم است تمام عمر اگر گویم از علی بس نیست و جز سرای علی هیچ‌ جا مقدّس نیست علیست نقطهٔ پرگار آسمان و زمین علیست محور افلاک و جاودانه ترین علی کسیست که آیینه دار ایزد بود نبی که نه ولی از معجزات احمد بود غلط نگفته ام این بی نظیر ، معجزه است به عرش و فرش تو باشی امیر ، معجزه است علیست ماه شب چارده ، ابوالحسنین برای فاطمه او عین نور و‌ نور دو عین علی اگر که نبود این همه کمال نبود بدون روی علی حرفی از جمال نبود بدون عشق علی دین خلق کامل نیست حسود کور که بینای این فضائل نیست من از تبار غدیرم علی امام من است به دشمنش ندهم دست این مرام من است همیشه حیدری ام از سقیفه بیزارم ز هر که جای علی شد خلیفه بیزارم دلیل غصب ریاست به جز خیانت نیست کسی به غیر علی لایق خلافت نیست هزار آیه قرآن اسیر عین علیست بدان که دین خدا نیز زیر دین علیست علی ز کودکی اش شیر مرد میدان بود دلیر بود ولی قوت غالبش نان بود برای احمد مختار ، ذوالفقار ، علیست برای لشکر اسلام افتخار علیست علیست فاتح احزاب و نهروان و حنین یکیست ضربت او با عبادت ثقلین همیشه فتح و ظفر از امیر ساطع بود همیشه تک یل میدان بلا منازع بود ولی چقدر به مولای ما جفا کردند چقدر فتنه و جنگ و جدل به پا کردند دوباره جنگ به پا گشت و اقتدار نمود چه زود فتنه ملعونه را مهار نمود ! چه فتنه ای که هدایت نمود غافل را چه فتنه ای که جدا کرد حق و باطل را سوار ناقه شد و بذر فتنه را پاشید مقابل ولی الله او صف آرایید نفاق داشت ولی ظاهرا مسلمان بود برای جنگ ، به دستش لباس عثمان بود زنی که کینه او از علی قدیمی بود زنی که بر غم زهرا همیشه می افزود زنی که باعث جنگ و نزاع و بلوا شد زنی که باعث سردرگمی دلها شد چقدر غصه و غم ریخت او به جان علی هزار لعنت حق بر مخالفان علی همین که ناقهٔ بد عاقبت به راه افتاد همین که ولوله ای در دل سپاه افتاد صدا زدند که بر ناقه مادر آمده است همه به گوش ، عیال پیمبر آمده است برای شیر نبرد این عمل که چیزی نیست سوار فیل بیا این جمل که چیزی نیست علی خودش اسد الله و شاه و بت شکن است ولی به معرکه این بار نوبت حسن است محمدحنفیه اگر چه‌ پور علیست نمیرسد به قَدَر قدرتی که سبط نبیست حسن کسیست که مثل علی جگر دارد فقط خداست که از جرأتش خبر دارد حریف میطلبد یکه تاز و شیر و یل است ز هیبتش همه گفتند فاتح جمل است اشاره کرد و به اندام خصم لرزه فتاد به گونه ای که عدو نام خویش برد از یاد حسن به اذن خدا و به اذن فرمانده گرفت نیزه به دست و شدند درمانده به نعره گفت که من بچه شیر فاطمه ام منم که یک تنه حالا حریف این همه ام همه به یاد رجزهای حیدر افتادند همه به یاد تب و تاب خیبر افتادند نمود حمله به اصحاب آن زن گمراه صدا زد اشهد ان علی ولی الله طریق فاصله را مثل صاعقه طی کرد رسید و ناقهٔ ملعونه را زد و پی کرد چقدر دست ز پیکر جدا شد و افتاد تمام خدعه و نیرنگِ خصم ، رفت به باد عیان نمود که ختم نبرد با حسن است شکستِ این بت ملعونه ، کار بت شکن است علی به زیر لبش گفت به چه عالی بود و جای فاطمه امروز حیف خالی بود ...   آن زن که هوس، مست غرورش می‌کرد حِقد و حسد از عاطفه دورش می‌کرد از بعد نبی چه فتنه‌هایی که نکرد! ای کاش پدر زنده به گورش می‌کرد! جنگیدن با خلیفه را در سر داشت بر عکس کلام نبوی  پا بر داشت آن زن که خروج کرده  با جنگ جمل میپرسم از او    اجازه از شوهر داشت ؟
تب گرفته تمام جسم مرا همه‌جا را سیاه میبینم کاش زهرا عیادتم بکند! او بیاید برای تسکینم گرچه بستند باز میریزد خون دل از شکاف زخم سرم زخم شمشیر قاتل من نیست داغ ناموس مانده بر جگرم سهم من از تمام این دنیا غصه و حسرت و بداقبالیست دور بستر حسین هست و حسن جای محسن کنارشان خالیست من که مرد نبردها بودم یک جراحت مرا ز پا انداخت وای از فاطمه که حوریه بود پنجه بر گونه‌هاش جا انداخت برو قنبر میان هرکوچه! بگو از حال و روز غمبارم! کودکان یتیم کوفی را با خبر کن که کارشان دارم! این حسین است چهره‌ی او را ای پسربچه ها نگاه کنید! سر رخت و لباس او نکُند کشمکش بین قتلگاه کنید! سنگ از روی بام‌ها نزنید هر زمان که اسیر آوردید صدقه دست زینبم ندهید کودکانی که شیر آوردید آه و نفرین من به کوفه اگر از سَری مَعجری ربوده شود وسط ازدحام جمعیت نکند دختری ربوده شود! صاحبان تنور بعد از این به سر آفتاب رحم کنید! اهل کوفه وصیتم این است به عروسم رباب رحم کنید!
خیره به آسمان شده این دیده ی ترم مظلومِ بی قرینه ی تاریخ، حیدرم یک روز آب خوش به گلویم نرفته ست از ابتدا غریب مرا زاد مادرم امشب فقط به فاطمه ام فکر میکنم آغوش باز کرده در این شام آخرم افطارِ تلخِ من به نمک باز میشود خرما چرا گذاشته زینب برابرم ای کوفه خوش بخواب علی رفتنی شده راحت شدید از من و فریاد منبرم وقت اذان شده است مهیای رفتنم شمشیرتان کجاست بکوبید بر سرم الله اکبر! اَشهَدِ حیدر بلند شد یارب گواه باش که پُر گشته ساغرم فزت و ربّ کعبه! سرم غرق خون شده این را برای فاطمه سوغات میبرم من را رها کنید خودم راه میروم حالا که ایستاده دَمِ خانه دخترم زینب بمان به خانه که خانه ست جای تو.. این کوچه نیست جای تو ای بانوی حرم از کوچه رد شدن به تو یک روز میرسد از حال و روزِ کوفه ی آنروز مضطرم فریاد میزنند ببینید اسیر را فریاد میزنی که خدا وای معجرم فریاد میزنند که خیراتشان دهید فریاد میزنی که ز نسل پیمبرم فریاد میزنند که زینب حسین کو؟ فریاد میزنی که به نیزه است دلبرم سید پوریا هاشمی
آلوده دامن خود را رساندم بر روی شانه بارم کشاندم اما همیشه ، ردم نکردی من نامه ی خود با گریه خواندم یا ربی العفو سرخورده برگشت ، عبد فراری آورده ام بی تو ، بدبیاری در خانه بگذار من هم بمانم این بنده شاید ، آمد به کاری دست گناهان بالم گرفته اشکی ندارم ، حالم گرفته مهدی که از من دارد گلایه انگار قلب عالم گرفته یا ربی العفو حال خرابم ، بسته به مویی باید چه کرد از بی آبرویی با روی بازت گفتی بیایم گفتم بیایم من با چه رویی کو سر به زیری ، کو سر به راهی افتاده ام از چاله به چاهی حالا رسیدم در محضرت با موی سفید و روی سیاهی یا ربی العفو ناز علی را نوکر خریده بار گدا را حیدر خریده با گریه عمری شب های جمعه گفتم حسین و مادر خریده مظلوم حسینم از خیمه می کرد زینب نظاره بر مادر خود می کرد اشاره می گفت مادر گرچه می آمد شمشیر و نیزه بر جسم پاره آن دم بریدم ، من از حسین دل کامد به مقتل ، شمر سیه دل او می برید و من می بریدم او از حسین سر ؛ من از حسین دل مظلوم حسینم
علیه‌السلام 🔹امیرالمؤمنین🔹 چه در هیبت، چه در غیرت، چه در عشق، اولین هستی میان بهترین اولاد آدم، بهترین هستی جهان عمری‌ست درمانده‌ست در تردید و شک، اما تو خود عین‌الیقین، روح‌الیقین، حق‌الیقین هستی من از فتحِ درِ خیبر به دستان تو فهمیدم که تو دست توانمند خدا در آستین هستی سرِ در چاه را باور کنم یا ذوالفقارت را؟ که گاهی آن‌چنان هستی و گاهی این‌چنین هستی بگو از استخوان در گلو، از خار در چشمت که پر از خطبه‌های ناتمام آتشین هستی بگو چشم نبی روشن، بگو چشم حسودان کور؛ برای فاطمه تنها تو در عالم قرین هستی... از آن روزی که چشمم باز شد، در گوش من خواندند: «که تو تا لحظۀ آخر، امیرالمؤمنین هستی»