eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد
37.2هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
1 فایل
اتفاقات عبرت آموز زندگیتون رو بگین به اشتراک بزاریم👇🏻☺️ هر گونه کپی و ایده برداری از کانال وبنرها و ریپ ها حرام و پیگرد قانونی دارد .... تبلیغات 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1587085673C0abe731c1e مدیر @setareh_ostadi
مشاهده در ایتا
دانلود
آنچه بخاطرش عضو کانال شدین. ✅داستان طلاق ناگهانی https://eitaa.com/shayad_etefagh/144 ✅ماجرای خواهرشوهر و شوهرم https://eitaa.com/shayad_etefagh/4 ✅داستان آغوش سرد بعد از طلاق https://eitaa.com/shayad_etefagh/32 ✅سرگذشت فیروزه پارت اول https://eitaa.com/shayad_etefagh/3125 ✅سرگذشت_بهار پارت اول https://eitaa.com/shayad_etefagh/4020 ترانه پارت اول https://eitaa.com/shayad_etefagh/4280 پارت اول https://eitaa.com/shayad_etefagh/5767 ✅داستان _عبرت_آموز_ ازتهران پارت اول https://eitaa.com/shayad_etefagh/6034 ✅داستان زندگی پارت اول https://eitaa.com/shayad_etefagh/6310 پارت اول https://eitaa.com/shayad_etefagh/6740 پارت اول https://eitaa.com/shayad_etefagh/6961 داستان پارت اول https://eitaa.com/shayad_etefagh/8062 پارت اول https://eitaa.com/shayad_etefagh/8169 پارت اول https://eitaa.com/shayad_etefagh/9319 پارت اول https://eitaa.com/shayad_etefagh/9863 پارت اول https://eitaa.com/shayad_etefagh/10173 پارت اول https://eitaa.com/shayad_etefagh/11237 . پارت اول https://eitaa.com/shayad_etefagh/11426 پارت اول https://eitaa.com/shayad_etefagh/12712 (۲) پارت اول https://eitaa.com/shayad_etefagh/13902 پارت اول https://eitaa.com/shayad_etefagh/14478#سمانه پارت اول https://eitaa.com/shayad_etefagh/15160 پارت اول https://eitaa.com/shayad_etefagh/15694 پارت اول https://eitaa.com/shayad_etefagh/16826 پارت اول https://eitaa.com/shayad_etefagh/17679 پارت اول https://eitaa.com/shayad_etefagh/18276 پارت اول https://eitaa.com/shayad_etefagh/19047 پارت اول https://eitaa.com/shayad_etefagh/20149 پارت اول https://eitaa.com/shayad_etefagh/21104 پارت اول https://eitaa.com/shayad_etefagh/21797 پارت اول https://eitaa.com/shayad_etefagh/22465 پارت اول https://eitaa.com/shayad_etefagh/24586 پارت اول https://eitaa.com/shayad_etefagh/26245 پارت اول https://eitaa.com/shayad_etefagh/27255 پارت اول https://eitaa.com/shayad_etefagh/28358 پارت اول https://eitaa.com/shayad_etefagh/29720 پارت اول https://eitaa.com/shayad_etefagh/32229 پارت اول https://eitaa.com/shayad_etefagh/34219 پارت اول https://eitaa.com/shayad_etefagh/35377 پارت اول https://eitaa.com/shayad_etefagh/36668 پارت اول https://eitaa.com/shayad_etefagh/38157 https://eitaa.com/shayad_etefagh/39549 https://eitaa.com/shayad_etefagh/41929 https://eitaa.com/shayad_etefagh/44982 https://eitaa.com/shayad_etefagh/46177 https://eitaa.com/shayad_etefagh/47290 https://eitaa.com/shayad_etefagh/49114 سلام اسمم مریمه ... https://eitaa.com/shayad_etefagh/51373 https://eitaa.com/shayad_etefagh/52791 https://eitaa.com/shayad_etefagh/57263
افسانه هستم ۳۰ ساله از استان کرمان ...از همون زمانی که تونستم خوب و بد رو از هم تشخیص بدم از زندگیم متنفر بودم با وجود یک بابای معتاد و یک مادر رنجور که تمام زحمت و هزینه زندگی برگردن خودش بود مادرم کارمند یک اداره بود و همین باعث سو استفاده پدرم شده بود و تو خونه فقط میخورد میخوابید و میکشید ،همیشه حسرت زندگی هم کلاسی هام را داشتم در صورتی که خودم چهره زیبایی داشتم(پوستم سفید ووچشم هام درشت و عسلی بود)و از نظر هوشی در سطح بالایی بودم و درسم عالی بود همیشه معلم ها ازم راضی بودن این سطح توقع مادرم رو از من خیلی بالا برده بود انگاری از شوهر خیر ندیده بود دوست داشت حداقل من زحماتش رو جبران کنم زمان می گذشت ومن به کنکور نزدیک میشدم این در حالی بود که طی این همه سال من و مادرم از تمامی مهمانی ها عروسی ها ،عید دیدنی ها محروم بودیم چون پدرم دستش کج بود و خونه رو که خالی میدید بلافاصله وسایل رومی دزدید... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
افسانه هستم ۳۰ ساله از استان کرمان سال کنکورم بود که پدربزرگم به خانه ما آمد و به مادرم گفت افسانه را برای علی که پسر دایی ام بود در نظر گرفتیم کنکور تمام شد نامزد میکنن مادرم هم از خداش بود که من عروس دایی بشم خودم هم بدم نمی یومد از این زندگی راحت بشم و با علی ازدواج کنم اما ته دلم دلشوره مادرم را داشتم، هر وقت علی را میدیدم خجالت می کشیدم اونم بهم لبخند میزد و این یک عشق رو در دل من به وجود آورده بود و در دلم رویای ازدواج با علی را میدیدم حتی چند بار خواب اورادیدم ، روزها گذشت و من با روحیه کمی که ناشی ازدعواهای پدر و مادر بود درس میخوندم تا بهترین دانشگاه و رشته قبول بشم اما خیلی افت کرده بودم چون متوجه شده بودم بابام به شیشه اعتیاد پیدا کرده و مادرم از من پنهان میکرد تا لطمه روحی نخورم حتی گاهی در نماز مرگ‌پدرم را از خدا میخواستم واقعا هیچ درکی از کلمه پدر نداشتم... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
افسانه هستم ۳۰ ساله از استان کرمان کنکور با تمام سختی تمام شد اینقدر استرس داشتم سه بار سر جلسه بلند شدم و با مراقب به دستشویی رفتم همین باعث شد وقت کم بیارم و وقتی نتایج رو دیدم رتبه خوبی را کسب کرده بودم و در دانشگاه کرمان روزانه قبول شدم و این باعث خوشحالی مادرم شد.اما چند هفته بود که مادرم حال خوشی نداشت رنگ صورتش زرد شده بود و همش خواب بود در بیداری هم همش میگفت انگار تراکتور تو سرم روشن میکنن از بس درد داره و پر از سر و صداس ، بعد از ام ار ای و آزمایشات متوجه شدیم مادرم سرطان خون داره و متاسفانه تو کل بدنش نفوذ پیدا کرده .وقتی فهمیدم کل دنیا جلوی چشام تیره و تار شد غم عجیبی وجودم رو گرفت زانوهایم شل شد و قدرت حرکت نداشت واقعا خبر تلخی بود تمام دلخوشی من مادرم بود ، به سرعت کل فامیل پیچید بعدها فهمیدم دکتر به خاله ام گفته بود که مادرم تا ۴۰ روز دیگر بیشتر زنده نیست اما به من چیزی نگفتن شیمی درمان مادر شروع شد.. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈