آنچه بخاطرش عضو کانال شدین.
✅داستان طلاق ناگهانی
https://eitaa.com/shayad_etefagh/144
✅ماجرای خواهرشوهر و شوهرم
https://eitaa.com/shayad_etefagh/4
✅داستان آغوش سرد بعد از طلاق
https://eitaa.com/shayad_etefagh/32
✅سرگذشت فیروزه پارت اول
https://eitaa.com/shayad_etefagh/3125
✅سرگذشت_بهار پارت اول
https://eitaa.com/shayad_etefagh/4020
✅#سرگذشت ترانه پارت اول
https://eitaa.com/shayad_etefagh/4280
✅#سرگذشت_ندا پارت اول
https://eitaa.com/shayad_etefagh/5767
✅داستان _عبرت_آموز_#تاوان
#سرگذشت_مهدی ازتهران پارت اول
https://eitaa.com/shayad_etefagh/6034
✅داستان زندگی #صبا
#منشی پارت اول
https://eitaa.com/shayad_etefagh/6310
✅#سرگذشت_سمیرا
#عاقبت_تهمت_و_افترا پارت اول
https://eitaa.com/shayad_etefagh/6740
✅#سرگذشت_ملیحه
#جبران_ناپذیر پارت اول
https://eitaa.com/shayad_etefagh/6961
✅#سرگذشت_راحیل
داستان#سلامتی_بدون_هیچ_قیمتی پارت اول
https://eitaa.com/shayad_etefagh/8062
✅#سرگذشت_سوری
#آهای_دنیا پارت اول
https://eitaa.com/shayad_etefagh/8169
✅#سرگذشت_سخت_افسانه
#عشقم_دخترام پارت اول
https://eitaa.com/shayad_etefagh/9319
✅#سرگذشت_مهران
#به_نام_مادرم پارت اول
https://eitaa.com/shayad_etefagh/9863
✅#بازی_با_سادگی_باور
#سرگذشت_نسرین پارت اول
https://eitaa.com/shayad_etefagh/10173
✅#سرگذشت_کوتاه_آوا
#بخاطر_بچم پارت اول
https://eitaa.com/shayad_etefagh/11237
✅#سرگذشت_پاییز
#به_جرم_دختر_بودن. پارت اول
https://eitaa.com/shayad_etefagh/11426
✅#سرگذشت_مهناز
#کابوس پارت اول
https://eitaa.com/shayad_etefagh/12712
✅#سرگذشت #پژمان
#تاوان(۲) پارت اول
https://eitaa.com/shayad_etefagh/13902
✅#سرگذشت #جاوید
#چشم_سوم پارت اول
https://eitaa.com/shayad_etefagh/14478
✅#سرگذشت#سمانه
#وابستگی پارت اول
https://eitaa.com/shayad_etefagh/15160
✅#سرگذشت_شیرین
#بگذار_برگردم_پدر پارت اول
https://eitaa.com/shayad_etefagh/15694
✅#سرگذشت_توحید
#ناامیدی_ممنوع پارت اول
https://eitaa.com/shayad_etefagh/16826
✅#سرگذشت_ایران
#اعتماد پارت اول
https://eitaa.com/shayad_etefagh/17679
✅#سرگذشت_خدیجه
#عبرت پارت اول
https://eitaa.com/shayad_etefagh/18276
✅#سرگذشت_الهام
#دعا_نویس پارت اول
https://eitaa.com/shayad_etefagh/19047
✅#سرگذشت_ساغر
#دروغ_به_چه_قیمت پارت اول
https://eitaa.com/shayad_etefagh/20149
✅#سرگذشت_آوا
#معجزه پارت اول
https://eitaa.com/shayad_etefagh/21104
✅#سرگذشت_نادر
#بزرگی_یا_اوباش پارت اول
https://eitaa.com/shayad_etefagh/21797
✅#سرگذشت_زیبا
#تاوان_سنگین پارت اول
https://eitaa.com/shayad_etefagh/22465
✅#سرگذشت_افسون
#قضاوت_ممنوع پارت اول
https://eitaa.com/shayad_etefagh/24586
✅#سرگذشت_رقیه
#سر_خور پارت اول
https://eitaa.com/shayad_etefagh/26245
✅#سرگذشت_بهنام
#تلنگر پارت اول
https://eitaa.com/shayad_etefagh/27255
✅#سرگذشت_سحر
#عذاب_وجدان پارت اول
https://eitaa.com/shayad_etefagh/28358
✅#سرگذشت_اکبر
#وابستگی_مادر پارت اول
https://eitaa.com/shayad_etefagh/29720
✅#سرگذشت_عباس
#فراز_و_نشیب_زندگی پارت اول
https://eitaa.com/shayad_etefagh/32229
✅#سرگذشت_سهیلا
#زندگی_سخته_اما_من_سخترم پارت اول
https://eitaa.com/shayad_etefagh/34219
✅#سرگذشت_پریا
#آرامش_از_دست_رفته پارت اول
https://eitaa.com/shayad_etefagh/35377
✅#سرگذشت_مهسا
#دست_زمونه پارت اول
https://eitaa.com/shayad_etefagh/36668
✅#سرگذشت_یکتا
#فرازونشیب_های_سخت_زندگی
پارت اول
https://eitaa.com/shayad_etefagh/38157
✅#سرگذشت_رعنا
#تاوان_سادگی
#پارت_اول
https://eitaa.com/shayad_etefagh/39549
✅#سرگذشت_مونس
#عاقبت_بخیر
#پارت_اول
https://eitaa.com/shayad_etefagh/41929
✅#سرگذشت_هورا
#تقاص
#پارت_اول
https://eitaa.com/shayad_etefagh/44982
✅#سرگذشت_حمید
#دست_تقدیر
#پارت_اول
https://eitaa.com/shayad_etefagh/46177
✅#سرگذشت_یاسمن
#بازی_سرنوشت
#پارت_اول
https://eitaa.com/shayad_etefagh/47290
✅#سرگذشت_لیلا
#درس_عبرت
#پارت_اول
https://eitaa.com/shayad_etefagh/49114
✅#سرگذشت_مریم
#کینه
#پارت_اول
سلام اسمم مریمه ...
https://eitaa.com/shayad_etefagh/51373
✅#سرگذشت_پروین
#چشم_و_هم_چشمی
#پارت_اول
https://eitaa.com/shayad_etefagh/52791
✅#سرگذشت_ریحانه
#اشتباه_محض
#پارت_اول
https://eitaa.com/shayad_etefagh/57263
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد
پیام اعضای محترم کانال در رابطه با داستان #جبران_ناپذیر سلام علیکم خوبید ؟ یه نکته مهم در داستان
عزیزان نظرات دوستان بسیار زیاده و متأسفانه مقدور نیست که همه ی نظرات در کانال درج بشه ،از همه ی شما عزیزان و همراهان کانال شاید برای شما هم اتفاق بیفتد کمال تشکر رو دارم انشاالله همگی همیشه سلامت و سربلند و خوشبخت باشین .
داستان جدید #سلامتی_بدون_هیچ_قیمتی تا دقایقی دیگه در کانال شروع به پارت گذاری میشه 🌹
#سرگذشت_راحیل
داستان#سلامتی_بدون_هیچ_قیمتی
#پارت_اول
سلام
اسم من راحیل بیست ساله از کرمانشاه هستم.میخوام سرگذشتم رو از زمان بچگی براتون تعریف کنم.
خانواده ی ما هفت نفره بودیم،مامان و بابام و داداش و خواهرام...
ماچهار تا خواهر و یک برادر داشتم، اسم برادرم حسین و اسم خواهرام، راحله، رکسانا و ساحل......
ما تو یک روستایی زندگی میکردیم که نه میشد بگی دور افتاده و نه نزدیک به شهری..
کسی تو روستای ما به دخترا علاقه نداشت ولی اینجوری هم نبود ک از دختراشون متنفر باشن، در حال از دختر خیلی خوششون نمیومد،پسر رو بیشتر ترجیح میدادن.
و خانواده ما هم ک فقط یک برادر یا پسر داشتیم.
از 4 سالگی یادم میاد. ما خانواده ای نبودیم که بخوایم هر چی رو بخوایم داشته باشیم ینی اینجور نبود که از گشنگی نتونیم بخوابیم و جوری هم نبود که هر چی دلمون میخواد داشته باشیم.
از چهار سالگی میاد که
مادر بزرگم هشت تا دختر داشت و یک پسر داشت، و اون یک پسرش هم پدر من بود و پدر من کشاورز بود همیشه کار زیاد میکرد تا بتونه شکم ما رو سیر کنه
ولی متاسفانه زیاد موفق نمیشدن و آدم باهوشی نبودن،
یک روز..
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_راحیل
داستان#سلامتی_بدون_هیچ_قیمتی
#پارت_دوم
اسم من راحیل بیست ساله از کرمانشاه هستم.میخوام سرگذشتم رو از زمان بچگی براتون تعریف کنم.
یک روز دایی پدرم، خدا رحمتشون کنه مرد خسیسی بود و سه تا همسر داشت، از جوونی شروع کرده بود به جمع کردن مال و منال، ولی متاسفانه هیچ موقع نتونست صاحب بچه بشه، بهخاطر همین بعد از فوت شدن ایشون، اینجوری شد که تمام داراییش، به پدر بنده رسید.
پدرم تصمیم گرفت که از کرمانشاه به تهران بره تا بتونن کارگاه قالی بافی دایی که یک حجره خیلی بزرگ در یکی از بهترین مناطق تهران، اونجا رو اداره کنن.
وقتی که از کرمانشاه رفتیم، خونه، زمین، ملک، تمام و کمال دارایی دایی
به پدرم رسیده بود.
دایی پدرم مرد سالار بود هیچی برای عمه های من به ارث نذاشته بود چون معتقد بود که نباید ثروت رو بدی دست داماد، و تمام ثروتش رو برای پدرم به ارث
گذاشت.
خوشبختانه پدرمم، وقتی که به کارگاه داییشون رفتن خودی خوبی از خودشون نشون دادن و همه چی داشت برای خانواده به خوبی رقم خورد .
خواهرام هر سه تاشون ترک تحصیل کردن..
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_راحیل
داستان#سلامتی_بدون_هیچ_قیمتی
#پارت_سوم
اسم من راحیل بیست ساله از کرمانشاه هستم.میخوام سرگذشتم رو از زمان بچگی براتون تعریف کنم.
البته دو تا از خواهرام که مدرسشون هنوز تموم نشده بود ترک تحصیل کردن،خواهر سومم تازه مدرسه رو شروع کرده بود که از نصفه سال اون هم ترک تحصیل کرد.
وقتی به تهران رفتیم دوباره مدرسه رو شروع کردن حتی منم مهد کودک گذاشتن.
روزهای خوب و درخشانی برای مادرم بود
چون همش زیور آلات و طلا و جواهرات می خرید و تو کل فامیل
پزش رو میداد..!!!
به زنداداش ها به خانواده پدری به خواهر شوهرها..
پدرم واقعا چیزی برای ما کم نمیذاشت
همه چی برای ما مهیا بود، واقعا روزهای عالی رو داشتیم میگذروندیم.
برادرم اون روزا که تقریبا هفده یا هجده سالشون بود
، به لطف مدرسه های بالاشهری و دوست شدن با چند تا پسر آدم حسابی به قول معروف، تصمیم گرفت که با دوستاش مهاجرت کنه و به آلمان بره....
وقتی که برادرم تصمیم به مهاجرت گرفت...!!!پدرم به شدت مخالفت کرد، بهش گفت:!!
تو ایران هیچ کم و کسری نداریم...
بعد از من تمام این ثروت و مال و منال من مال توئه.......
ولی برادرم گفت: که فقط برای تحصیل میره و مطمئن باشین بعد از تموم شدن درسم به ایران برمیگردم.
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_راحیل
داستان#سلامتی_بدون_هیچ_قیمتی
#پارت_چهارم
اسم من راحیل بیست ساله از کرمانشاه هستم.میخوام سرگذشتم رو از زمان بچگی براتون تعریف کنم.
پدرم یکم آروم شد و زیاد مخالفت نکرد دیگه، چون که برادرم قول برگشتن داده بود.
برادرم که رفت،نوبت به خواهرام
رسید..!!! من خیلی بچه تر از اون حرفا بودم که
بفهمم دنیا دست کیه.
برای خواهرام خواستگارای فوق العاده ای میومد، خواستگارهایی که ما حتی تو خوابمون هم نمیدیدیم.
برای خواهر بزرگم خواستگار اومد ولی خواهرم خوشبختانه یا متاسفانه تصمیم گرفت که باهاش ازدواج نکنه چون به طرز حیرت آوری طمع کورش کرده بود....
قصد داشت به هر طریقی که هست از
رو گرفته بوده فقط بره واقعا روزهای سختی بود تو خونمون......
پدرم کاملا مطمئن که خواهرم اگه از ایران بره و بیوفته تو اون به قول خودش اجنبی ها، از نظرشون خراب میشن...!!!
ولی ذهنیت کورکورانه ای بود.
خواهرم وقتی مدرسش رو تموم کرد میخواست مهاجرت کنه که
به لطف پول پدرم و آشناهای گردن کلفتش، خیلی سریع کارای مهاجرتش شروع شد....
در حدی که بعد از اینکه درسش تموم شد، قبل از اینکه پاییز برسه
اونم آلمان بود.
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_راحیل
داستان#سلامتی_بدون_هیچ_قیمتی
#پارت_پنجم
اسم من راحیل بیست ساله از کرمانشاه هستم.میخوام سرگذشتم رو از زمان بچگی براتون تعریف کنم.
با برادرم یک خونه گرفته بودن واونجا زندگی میکردن....
این شروع مهاجرت خانواده ما بود...
تا اینکه خواهر دومم تصمیم به رفتن گرفت پونزده سالش بود و حتی درسش هم تموم نکرده بود.
اصرار شدیدی داشت که حتما برای تموم کردن درسش از ایران بره، انگار اونم هوای خارج خیلی به طبعش نشسته بود.
اون موقع من کلاس دوم بودم که
خواهرم تصمیم به رفتن گرفت، باز هم پدرم واقعا برای اونم مخالفت کرد ولی انگار چون با تهران اخت گرفته بود آب دیده شده بود تصمیم گرفت اجازه رفتن به خواهرم رو بده.
و در آخر من و یک خواهر دیگم موندیم...خواهر سومم هم تصمیم داشت بره، و تنها کسی که هیچ تصمیمی نداشت و وابسته به مامان بود من بودم
چون خیلی بچه تر از اونی بودم که بتونم ترکش کنم وگرنه شاید منم میرفتم از ایران...
خلاصه من و خواهر سومم مونده بودیم
زمان گذشت وهر سال خواهرام یا برادرم یا ما میرفتیم اونجا یا اونا میومدن پیش ما، تابستون رو پیش هم بودیم
و به خاطر همین تصمیم گرفتیم با مامانم که
یک تابستون کاملا رو بریم پیش اونا...
پدرم با ما نیومد کار زیادی داشت.
من و مامانم رفتیم، خیلی همه چی خوب و خوش میگذشت، و یکی از بهترین خوش گذرونی از ته قلبم بود..
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_راحیل
داستان#سلامتی_بدون_هیچ_قیمتی
#پارت_ششم
اسم من راحیل بیست ساله از کرمانشاه هستم.میخوام سرگذشتم رو از زمان بچگی براتون تعریف کنم.
بعدش کم کم وقتی برگشتم ایران
بیماری هام شروع شد...
یک بیماری قلبی ارثی از طرف خانواده مادریم و بیماری تنفسی از خانواده پدریم ولی خیلی شدیدتر به من ارث رسید...
تا کلاس پنجم هر روز تو تهران مونده بودم.ولی بعد از کلاس پنجم که آخرین خواهرمم از ایران رفت با اینکه اونم سنش خیلی پایین بود ولی بازم رفت چون خواهرام معتقد بودم تو ایران
آدم ذهنش مریض میشه.....
فقط من موندم و وقتی رفتم دکتر،
بهم تاکید کرد که هوای تهران صد در صد میکشتم، حتی هوای شهری هم برام سمی بودش .پس باید تو روستا زندگی میکردم، مجبور شدم برگردم روستا پیش مادربزرگ و پدر بزرگم....وقتی برگشتم پیش مادربزرگ و پدر بزرگم واقعا کم طاقتی میکردم.. به هر حال به آزادی تهران،
به مدرسش به دوستام تهران عادت کرده بودم.....
زمانی که اومدیم روستا خیلی وضع خوبی داشتیم،حتی خیلی از آدم های اطرافمون وضع چندان خوبی نداشتن..
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_راحیل
داستان#سلامتی_بدون_هیچ_قیمتی
#پارت_هفتم
اسم من راحیل بیست ساله از کرمانشاه هستم.میخوام سرگذشتم رو از زمان بچگی براتون تعریف کنم.
من همیشه جیبم پر پول بود، و مامانم هر ماه میاد پیشم و خودش من رو پیش دکتر میبره.....
من هیچ مشکلی مالی نداشتم، آدما همیشه دنبال پول میگردن، وقتی که بچه بودم پول نداشتیم
با خواهرام و برادرم سر صد یا دویست تومن دعوا میکردیم...
هیچ وقت حتی فکرش رو نمیکردم
روزی برسه که انقدر پولدار باشیم که سرتا پامو بتونم از طلا بگیرم
ولی همیشه یک کپسول اکسیژن باید کنارم باشه، هر روز باید یک مشت قرص بخورم....
و همیشه باید درد بکشم و هیچ وقت هنوز برام عادی نشده و حتی درمانی وجود نداره...
یک دختر کلاس پنجمی، یازده ساله تک و تنها از خانواده جدا افتادم با یک درد شدید تو قفسه سینم..
پدرم نمیتونست بخاطر کارگاه و حجره
با ما بیاد برگردیم روستا و مامانم هم نمیتونست بابا رو تنها بذاره و متاسفانه فقط من اومدم روستا
خواهرم با برادرم یک مدت میخواستن ببرن آلمان ولی حتی هوای اونجا هم برام بد بود...
خیلی وضعیت بد و سختی رو داشتم میگذروندم،
هر موقع که میرم خرید حالا بیرون روستا یا هر جای دیگه، مجبورم فقط ماسک اکسیژن بزنم یا حتی چند تا ماسک چند لایه هم نمیتونم بزنم چون نفس کم میارم
همینطوری گذشت....
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_راحیل
داستان#سلامتی_بدون_هیچ_قیمتی
#پارت_هشتم
اسم من راحیل بیست ساله از کرمانشاه هستم.میخوام سرگذشتم رو از زمان بچگی براتون تعریف کنم.
خیلی تو روستا خواستگار برام پیدا شده بود و میومدن و فکر میکردن
به خاطر بیماری قلبی یا مریضی های دیگم، بتونن منو فقط بخاطر اینکه یک دختر پولدار بودم به قول خودشون رو هوا بزنن..
من حتی اگه بیماریمم خوب بشه
هیچ موقع نمیتونم بچه دار هم بشم.....
چون میکشتم حتی نمیتونم بچه رو به دنیا بیارم میمیرم.
خیلی دردناکه از کلاس پنجم تا الان که بیست ساله شدم دارم درد میکشم واقعا نمیدونم گناهم چی بود...
ولی چند وقته دارم کارای پاسپورت و ویزا رو درست میکنم از ایران برم که حالا نمیدونم
یک درمان قطعی یا نیمه قطعی در آلمان برام پیدا شده
از ستاره جان خواهش میکنم ک اگه سرگذشت منو گذاشتن این قسمتش هم بذارن که از هرکسی که سرگذشتم رو میخونه برام دعا کنه... 🙏🏻
واقعا آدم میتونه شب گشنه خوابت ببره..
یا زیر سقفی که چکه چکه میکنه خوابت میبره...
یا بین پتو های کثیف هم میشه خوابید، از بی پولی مجبور بشی روز تا شب کار کنی بازم شبا از خستگی خوابت میبره....
ادامه در پارت بعدی👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_راحیل
داستان#سلامتی_بدون_هیچ_قیمتی
#پارت_آخر
اسم من راحیل بیست ساله از کرمانشاه هستم.میخوام سرگذشتم رو از زمان بچگی براتون تعریف کنم.
ولی وقتی قلبت بگیره و نفست بالا نیاد
اصلا نمیتونی بخوابی....
خواهش میکنم قدر سلامتیتون رو بدونین...
حتی با اینکه اومدم روستا و از همه ی خانواده ام دور افتادم چندین ساله، ولی هنوز نمیتونم نفس بکشم...
هنوز نمیتونم بدون ماسک اکسیژن
از در خونه بیرون بزنم
و خواهش میکنم همیشه وقتی دارین به خدا میگین خدایا شکرت بابت تمام نعمت هایی که داده ای و نداده ای و قبل از اینکه از خدا پول بخواین سلامتیتون رو بخواین....
من حتی اگر الان برم آلمان حتی اگر درمان بشم که احتمالش پنجاه درصده
به احتمال صد درصد نمیتونم باردار بشم
چه برسه که بخوام به زور باردار بشم و به کسی چیزی نگم....
بازم میگم خواهش میکنم قدر سلامتیتون رو بدونین .
اول از همه از ستاره جان مدیر محترم کانال ممنونم.. .
عالی هستین، و بهترین کانالی هستین که
در ایتا پیدا کردم، خیلی ممنونم
خدانگهدار..
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد