عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #184 دیگه کم مونده بود که آرشام متن گزارش کار رو تموم کنه ساعت ۱
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#185
تو این مدت اخلاقش دستم اومده بود
میدونستم همچین پسر سواستفاده گری نبود
ولی میخواست من حرص بده و اذیت کنه
به طرف تخت رفتیم رو لبه تخت ایستادم
باز آروم گفتم:
_فاصله ات رو رعایت کن
باز خندید و درست وسط تخت خوابید
با حرص بهش نگاه کردم
اما چهره ی عادی به خودم گرفته بودم
تا جاسوس صمدی از چیزی بو نبره
همونطوری خیره بهش نگاه میکردم که یهو
آرشام همونطوری که به آغوشش اشاره میکرد گفت:
_خانومی بیا بغلم .....
وای خدا این چرا این حرکات جلف رو انجام میده
به زور روی تخت دراز کشیدم دست راست آرشام زیر سرم بود
و خیلی بهم نزدیک بودیم
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وبیست_وسه زن جوانی که پوشش عربی داشت و خودشو المیرا معرفی کر
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وبیست_وچهار
سمانه باخوشحالی ونیش باز گفت:
_آره بریم خرید کنیم..
عاقل اندرسفیهانه نگاهش کردم و روبه المیرا ادامه دادم؛
_اوکی پس اگه اجازه بدین من میرم توی اتاقم استراحت کنم..
باحرف من سمانه گل ازگلش شکفت و حرف منو دنبال کرد و چند دقیقه بعد به سمت اتاق هامون رفتیم..
_فکرنمیکردم بااون مغز فندقیت پیشنهاد به این خوبی بدی!
_متشکرم.. اما من پیشنهاد واسه خودم دادم توچرا اینقدر استقبال کردی؟
_راستش ازنگاه های اون دختر به تو خوشم نمیاد.. ترسیدم اگه بمونم چشمامو ببندم و دهنمو بازکنم!!
آهی کشیدم و آهسته گفتم:
_خودمم دارم اذیت میشم..
_وای صحرا فقط خدا میدونه چه عذابی کشیدم تا بتونم خودمو کنترل کنم و چیزی بارش نکنم!
لبمو گزیدم تا بغض بزرگ توی گلومو قورت بدم..
_بیخیالش.. بیا حرفشو نزنیم!
باسمانه رفتیم توی اتاق من وسمانه بادیدن تخت خواب بالبخند گفت:
_صبحی کارد میزدی میثم خونش درنمیومد، آرشا دیونه اش کرده بود.. تاخود صبح مسخره بازی درآورده بود و نذاشته بود بخوابه..
_کاش من نمیومدم.. اومدنم جز اینکه به خودم وشماها آسیب برسونم هیچ فایده ای نداشت..
_بازتو رفتی توفاز غم؟ اصلا ببینم توکی رفتی حموم؟
_صبح بعدازاینکه آرشا اومد..
یه دونه زد توی صورتش وبا لحنی بامزه گفت:
_خاک به سرم آرشاهم بود..
_میگم بقیه ی روزو توی آب نمک نخوابیدی؟ خانم خوش مزه اول اینکه ارشاخواب بود.. دوما موقع بیرون اومدن تشریف نداشتن هرچند اگرم بود چیزی تغییر نمیکرد چون از بچگی عادت دارم لباسامو توحموم تنم کنم!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #185 تو این مدت اخلاقش دستم اومده بود میدونستم همچین پسر سواستفا
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#186
با صدای آروم و خشه داری گفتم:
_این رفتار های جلف چیه از خودت نشون میدی؟
آرشام هم متقابلا مثل خودم گفت:
_چیکار کنم میخوام نقش زن و شوهر رو به خوبی بازی کنم دیگه
اخم کردم و حرفی نزدم
آرشام وقتی دید سکوت کردم سرم رو به خودش نزدیک کرد
و همونطوری که رو تخت دراز کشیده بودیم
با یه دستش بغلم کرد
چرا دروغ بگم یه حس شیرینی تمام وجودم رو فرا گرفته بود
میخواستم زمان بایسته و ما تو این وضعیت بمونیم
تپش قلبش با تمام وجود قلب بی قرارم رو آروم میکرد
چشام رو بستم به صدای نفس هاش گوش دادم
وقتی مامان و بابا از عشقشون به همدیگه حرف میزدن
همیشه میگفتم الان عشق وجود نداره .....
عشق پاک تو همون دوره های مامان و بابام مونده
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وبیست_وچهار سمانه باخوشحالی ونیش باز گفت: _آره بریم خرید کنی
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وبیست_وپنج
روی تخت کنارهم دراز کشیدیم و تاوقتی که چشم هامون گرم خواب شد از هردری حرف زدیم و ته حرف هامون به سوال پرسیدن من راجع به مهراد و پیچوندن وطرفه رفتن سمانه از جواب!!
وقتی بیدارشدم سمانه نبود.. به ساعت نگاه کردم.. 2ونیم ظهر بود وبااین حساب من 4ساعت مثل خرس خوابیده بودم..
باتاسف واسه خودم سرتکون دادم و ازجام بلندشدم...
راستش ته دلم ازخواب موندنم راضی بود.. اونقدر تنها زندگی کردم که دیگه تحمل جاهای شلوغ وجمعیت رو نداشتم..
آهی کشیدم و با فکری مریض به سمت پنجره حرکت کردم وپرده رو کنار کشیدم..
با دیدن منظره ی روبه روم چشمام برق زد و دهنم ازاون همه زیبایی باز موند..
بی نظیر بود دیدن صاحل زیبا وآرومی که چشم هامو نوازش میکرد..
تابحال دریایی به آرومی و زیبایی ندیده بودم..
چطور موقع اومدن متوجه اینجا نشده بودم..
البته دیشب هواتاریک بود وتمام حواس من درگیر مهراد بود..
باخودم فکرکردم.. طعم این ساحل واین آرامش رو فقط باید تنهایی چشید..
آرامش وخیال پردازی توی این ساحل می ارزیدبه غرغر های سمانه وچشم غره های زیر پوستی میثم!
جلوی آینه ایستادم و آرایش صبحمو تمدید کردم واین دفعه رژ لب گلبهی زدم وبرای کمرنگ کردن ومات نشون دادنش هم تلاشی نکردم...
لباس هامو پوشیدم وآماده شدم..
گوشیمو جا گذاشتم که آرامشو بهم نریزه این تکنولوژی مسخره وفتنه گر!
یواشکی عمارتو ترک کردم و باچشمم رد ساحل رو گرفتم..
انگار ازاون بالا نزدیک تربه نظرمیرسید چون تا رسیدن به ساحل چند دقیقه ای باید پیاده روی میکردم..
هوا اونقدراهم که المیرا میگفت گرم نبود...
هوا بخاطر ساحلی بودن محیط شرجی بود وچیز عجیبی نبود.. اما اونقدرا هم گرم نبود که نتونی بری بیرون وگرمارو تحمل کنی!!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
هدایت شده از خیمة الحسین (علیه السلام)
🌱کمک #ضروری به دختر بچه بیمار.
🏮این دختر خانم هشت ساله گرفتار #کمخونی شدید و کم کاری #تیروئیده
مادرش که مستاجره و سرپرست او و خواهر و برادرش است قادر به تهیه #داروهای او نیست و همیشه به علت مشکل #تغذیه و مصرف نکردن دارو دچار تب ، سرگیجه و تهوع میشه.
🍃برای تهیه بسته غذایی مناسب و داروهاش به کمک شما احتیاج داریم.
💳 شماره کارت #رسمی خیمةالحسین (ع)
(کپی با زدن روی کارت)👇
5041721113782578ارتباط مستقیم با خیمة الحسین علیه السلام👇 https://eitaa.com/joinchat/3680043285Cde2fa697c3 مبالغ اضافه صرف سایر امور خیر می شود.
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #186 با صدای آروم و خشه داری گفتم: _این رفتار های جلف چیه از خودت
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#187
الان همه ی حس ها تو هوس ختم میشن
اما الان میبینم که عشق هست
عشق یعنی حاضر باشی بدون منت جونت رو فداش کنی
عشق یعنی با وجود اینکه باهاش لجبازی میکنی اما وقتی ناراحت میشه دلت بگیره
برای اینکه حال دلش رو خوب کنی همه ی تلاشت رو بکنی
عشق هست اما عشق پاک کم وجود داره
دیگه مطمئن حسم نسبت به آرشام شده بودم
این حس چیزی جز عشق نبود
اما یه چیزی عذابم میداد....
اونم این بود که عشقم بهش یک طرفه هست
با این عشق یک طرفه چیکار باید میکردم؟
یعنی بعد از اینکه به ایران برگشتم این عشق از قلبم پاک میشه؟
با فکر به آینده کم کم چشام گرم شد و نفهمیدم کی خوابم برد...
*(آرشام)
وقتی سرش رو روی سینه ام گذاشت
ناخودآگاه چشام رو بستم
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وبیست_وپنج روی تخت کنارهم دراز کشیدیم و تاوقتی که چشم هامون
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وبیست_وشش
بالاخره به ساحل رسیدم و شوقی بچگانه توی دلم نشسته بود..
درست مثل بچه ای که برای اولین بار روی تاب نشسته باشه شوق توی دلم نشسته بود..
قدم میزدم و به نقاشی های خدا فکر میکردم..
برعکس بعضی نقاشی هاش که نمونه اش کشیدن زندگی زشت منه، بعضی هاشون اونقدر زیبا بود که بادیدنشون ساعت ها مات ومبهوت بمونی.. مثل اینجا.. مثل برکه ی پشت خونه ی نارگل!!
آخ نارگل.. نارگل مهربونم.. چقدر دلم واسش تنگ شده خدایا..
به خودم قول میدم توی اولین فرصت برم وبهش سر بزنم!!
همینطور مشغول فکر وخیال پردازی بودم وآروم آروم قدم میزدم که متوجه شدم ازعمارت دور شدم... به پشت سرم نگاه کردم..
تصویر ساختمان خیلی کوچیک شده بود واین نشون میداد زیادی دور شدم و باید برگردم..
همون طور آروم آروم مسیر بازگشت رو قدم زدم وبازهم مشغول ساختن آینده ای شدم که به رویا بودنش مطمئن بودم ومطمئن بودم که هرگز واقعیت پیدا نمیکنه!!
دختر بچه ای تقریبا 2ساله باموهای بور وکم پشت رودیدم داشت به طرف دریا خیلی بامزه میدوید که سرعتش بیشترشد، تعادلشو ازدست داد و افتاد زمین!
بی اراده به طرفش دویدم وبلندش کردم..
_با این عجله کجامیری آخه کوچولو؟
_خاک به سرم چی شد دخترم؟
به طرف صدا برگشتم.. زنی ریزه میزه خوش قیافه ای که ایرانی صحبت میکرد به طرفمون اومد وبچه رو از بغلم گرفت و به عربی گفت:
_خیلی خیلی ممنونم.. یک لحظه غافل شدم از دستم فرار کرد!
به ایرانی جواب دادم:
_خواهش میکنم کاری نکردم.. ماشاالله انرژی داره!
وقتی دید باهاش فارسی حرف میزنم خوشحال شد..
اسم دخترش پناه بود و اسم خودش پگاه... بخاطر موقعیت شغلی همسرش دبی زندگی میکردن..
پناه که انگار ازمن خوشش اومده بود باصداهایی بامزه ونافهموم خودشو انداخت توی بغلم ومنم تا تونستم صورت تپل وسفیدشو بوسه بارون کردم!
صدای اشنایی که اسممو صدا میزد باعث شد پناهو به مادرش برگردونم وبا تعجب به مهراد که عصبی داشت به سمتمون میومد نگاه کنم..
اینجا چیکارمیکنه؟
باپگاه خداحافظی کردم وبه طرفش رفتم..
_اینجا چیکارمیکنی؟
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وبیست_وشش بالاخره به ساحل رسیدم و شوقی بچگانه توی دلم نشسته ب
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وبیست_وهفت
_اینجا چیکار میکنی؟
این سوالی بود که همزمان از هم پرسیدیم..
_من که به خودم مربوط میشه اما شما اینجا چیکار میکنید جای سوال داره!
کلافه یه دستشو به کمرش ودست دیگه روی لب هاش کشید..
میدونستم این حرکاتش از روی عصبانیته.. هرچی باشه این آدمی که روبه روی من ایستاده شوهرمن بوده و با تک تک رفتارهاش آشنا بودم...
_یه ملتو علاف خودت کردی اینم جواب دادنته؟
_ملت واسه چی باید اعلاف من باشن؟
دستشو به سمت راه برگرشت دراز کرد وبی حوصله گفت:
_بیا برو خودت میفهمی!
دلم نمیخواست برم.. دلم میخواست باهاش برای️ مدت کوتاهی هم که شده تنها باشم و به ساختن رویاهام کنار مهراد ادامه بدم!
_هروقت از️دریا خسته شدم برمیگردم..
پوزخندی زد وگفت:
_مگه توازدریا خسته هم میشی؟
یادش بود.. مردمن هنوزم یادش مونده بود عادت های بچگونه مو!!
لب گزیدم تا مانع لبخندی بشم که سرسختانه لب هامو هدف گرفته بود.. لبخندی از سر رضایت!
_نه خسته نمیشم.. اما برمیگردم.. شما میتونی بری!
اومد جلو.. توی یک قدمیم ایستاد.. چشماشو ریز کرد وپرسید:
_چرا با شوهرت نیومدی؟
میخواستم لب باز کنم و حرف هایی رو که روی دلم مونده بود وشبیه غده ای سرطانی سالها بامن زندگی میکرد روبهش بگم..
میخواستم بگم چون شوهرم درست زمانی که فکرمیکردم همه چی خوبه ولم کرد وطلاقم داد..
اما سکوت کردم.. نگاهمو به دریا دوختم وگفتم:
_من کنار دریا به آرزوهایی که بهشون نرسیدم فکرمیکنم، ترجیح میدم اینجوری جاهارو تنها برم! جاهای خوب لیاقت یاد آوری خاطرات خوب رو دارن!!
تک خنده ای سرد.. شایدم ازسرنفرت کرد وگفت:
_دریا اگه خوب بود که اسم زن روش نبود!
نفس عمیقی کشیدم.. مثل خودش تک خنده ای تلخ تراز پوزخند زدم وبا تعنه واشاره به کار هاش گفتم:
_هزاران زندگی سرهمین زن خراب شد وکسی ککش هم نگزید!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #187 الان همه ی حس ها تو هوس ختم میشن اما الان میبینم که عشق هست
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#188
دلم میخواست بغلش کنم و از حسم بهش بگم
دلم میخواست بهش نگاه کنم بگم که چقدر دوستش دارم
بهش بگم میخوام تا آخر عمر کنارم باشه
این عشق رو تو قلبم پرورش بده
اما همه ی این حرفا فقط چهره ی مادرم رو جلوی چشام میآورد
مادری که تمام امیدش من بودم
مادری که قلب شکسته اش وقتی آروم میگیره
که قلب عزیز ترین کس اون فرد رو بشکنم
مادری که ازم خواسته بود قلب یه دختر معصوم رو بشکنم و انتقامش رو بگیرم
اما من دلم رو باخته بودم به اون دختر
درگیر حسی شده بودم که تا الان احساسش نکرده بودم
این حس من عشق بود....
تو کدوم سرنوشتی نوشته شده که عاشق قلب معشوقش رو بشکنه ؟
رسم عاشقی این نبود رسم عاشقی شکستن
قلب یه دختر به خاطر کارهای خانواده اش نبود
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وبیست_وهفت _اینجا چیکار میکنی؟ این سوالی بود که همزمان از هم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وبیست_وهشت
نمیدونم چقدر گذشته بود که جفتمون بدون دعوا وبدون پرخاش کنارهم ایستاده بودیم وبه دریا چشم دوخته بودیم.. شاید مهراد هم مثل من به آرزوهایی که بهشون نرسیده بود فکرمیکرد ورویاهای محالش رو روی آب هامیساخت...
نگاهشو به پناه که مشغول آب بازی بود دوخت وگفت:
_چه دنیای قشنگی داره این بچه..
نگاهی به مهراد که باحسرت به پناه میکرد انداختم وبدون حرف به سمت پناه برگشتم..
دستمو واسش تکون دادم که باذوقی بچگانه بادست های کوچیکش به آب ضربه میزد.. بی اراده لبخند روی لبم نشست وبالذت پلک هامو روی هم گذاشتم..
_میتونست بچه ی خودت باشه..
قلبم به یک باره ریتم گرفت.. بچه ام.. بچه ای که بخاطر کار این مرد لعنتی وخودخواهی های من قربانی شد..
الهی بمیرم واسه قلبی که ضربانشو باخود خواهی ازش گرفتم!!
به مهراد نگاه کردم که چشم از پناه برنمیداشت..
دلم میخواست بکوبم توی صورتش وبگم همه چی تقصیر توبود اما سکوت کردم وقبل از اینکه دلم رسوام کنه راه برگشتو پیش گرفتم!!
قبل از اینکه قدم دومو بردارم مچ دستم اسیر دست هاش شد..
_کجا؟ عادت داری ازحقیقت فرار کنی؟
میلرزیدم.. سردم شده بود.. دست های همیشه داغ مهراد چرا اینقدر یخ بود؟
باصدایی لرزون که ازشدت بغض وغم بود به دستم نگاه کردم وگفتم:
_ولم کن.. بذار برم..
_تاکی میخوای از حقیقت فرار کنی؟ تاکی میخوای سرتو مثل کپک زیر برف کنی و...
میون حرفش پریدم وگفتم:
_بسه میگم.. بذار برم.. جوابی واسه نامردی هایی که درحقم کردی ندارم..
دستمو محکم کشید که باعث شد تعادلمو ازدست بدم وپرت بشم توی ب.غ.لش..
باچشم های گرد شده وپراز اشک به این حرکتش نگاه کردم وناباور به چشم هاش زل زدم..
_اما باید جواب بدی..
ناباور به کنار شقیقه هاش چند تار موی سفید افتاده بود نگاه کردم..
متوجه شد دارم به چی نگاه میکنم چون گفت:
_سفیدی موهام ارزش شنیدن جوابوداره!
قطره اشکم چکید..
لبم لرزید وباسختی تونستم کلماتی رو به زبون بیارم..
_ولم کن نامرد!
_نامرد؟ پوزخند زد.. من نامردم؟ این همه آزادی و عشقت جدیدت رو از مردونگی من داری اونوقت هنوزم میگی نامرد..
انگار وقتش بود که حرف بزنم..
ازب.غ.لش خودمو بیرون کشیدم و صدامو بالا بردم وگفتم:
_آره نامرد.. نامردی چون بابی رحمی بهم حمله کردی و مجبورم کردی باهات زیریک سقف زندگی کنم..
نامردی چون جلوی چشم من جلوی همه نامزد کردی وعشقتو معرفی کردی..
نامردی مهراد چون بهم نارو زدی وجلو چشمم ع.ش... بازی کردی.. نامردی نامردی نامردی.. چون باتموم نامردی هات دوستت داشتم و ولم کردی.. درست زمانی که فکرشو نمیکردم بدترین کادوی عمرمو بهم دادی وطلاقم دادی..
مگه نامرد به کی میگن؟
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #188 دلم میخواست بغلش کنم و از حسم بهش بگم دلم میخواست بهش نگاه
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#189
خدایا چه کنم با این عشق؟
چه کنم با قلب دلباخته ام؟چه کنم با قلب شکسته ی مادرم؟
سرم رو به طرف پریا چرخوندم
خوابیده بود مثل یک فرشته آروم خوابیده بود
چهره ی معصومش قلبم رو میلرزوند
لبخندی به پهنای قلب بی قرارم زدم .......
دستانم رو ناخودآگاه به طرف صورتش بردم
و نوازش گونه روی صورتش کشیدم
بوسه ای بر روی موهاش زدم
چشام رو بستم و با تموم وجود این حس رو تو تک تک وجودم ثبت کردم
همونطوری که چشام رو بسته بودم گوشام رو تیز کردم بودم
که اگه جاسوس صمدی رفت متوجه بشم
نمیدونم چند دقیقه گذشته بود که صدای باز و بسته شدن در به گوشم رسید
دیگه مطمئن شده بودم که رفته
برای همین با خیال راحت نفس آسوده ای کشیدم
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وبیست_وهشت نمیدونم چقدر گذشته بود که جفتمون بدون دعوا وبدون
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وبیست_ونه
_بدترین کادو؟ میخوای بگی اون من بودم که ازخوشحالی اشک شوق میریختم؟ چی شد تلکیف عشق آقا عمادت؟ چرا الان کنارت نیست؟ چرا مردونه پای عشقش نموند؟ هوم؟
بانفرت وگریه میون دندون های کلید شده ام توی چند سانتی از صورتش گفتم:
_تویه بدبخت روانی هستی که هنوزم فکرمیکنی من وعماد باهم بودیم!
ترلان خانم توکجاست؟ چی شد عشق افسانه ایتون؟ ارزش خراب کردن زندگیتو داشت؟
اصلا واسه چی داری نبش قبرمیکنی مهراد؟ الان کالبد شکافی گذشته به چه دردی میخوره وقتی جفتمون زندگی های خودمونو داریم؟
بدون حرف به چشم هام که اشک هاش پیاپی گونه هامو خیس میکرد زل زده بود.. دستشو روی گونه ام کشید واشکمو لمس کرد..
_گریه نکن...
_مهراد؟
باشنیدن صدای فرشته مثل برق گرفته ها خودمو عقب کشیدم وازمهراد جدا شدم..
اونقدر ضربان قلبم بالا رفت که صداشو توی گلوم می شنیدم!
_اینجا چیکارمیکنی؟
تودلم گفتم الانه که با مشت ولگد بیوفته به جونم که کنار شوهرمن چیکار میکنی اما چیزی نگفت و فقط با نفرت نگاهم کرد وبه سمت مهراد رفت...
_نگرانت شدم عزیزم.. دلم طاقت نیاورد اومدم دنبالت..
_من خوبم.. بچه که نیستم!
بدون حرف از بغلشون رد شدم و قدم هامو هر لحظه تندوتند تر کردم..
حتی برای یک ثانیه هم به پشت سرم نگاه نکردم وتا خود عمارت به نوع نگاه فرشته فکرکردم و به خودم لعنت فرستادم!
سمانه بادیدنم کلی حرف های قشنگ بارم کرد ومیثم انگار میدونست کجا بودم وازم دفاع میکرد.. آرشا اما ساکت و بی تفاوت بود وبا تلفنش مشغول بود و انگار پشت اون گوشی هزاران حرف نگفته بود که آرشارو تا این حد گوشه گیرکرده بود
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #189 خدایا چه کنم با این عشق؟ چه کنم با قلب دلباخته ام؟چه کنم با ق
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#190
و کم کم خوابم برد
(پریا)*
با نور خورشید که تو چشام افتاده بود از خواب بیدار شدم
وقتی چشام رو باز کردم آرشام رو تو چند میلی متری صورتم دیدم
چقدر معصومانه خوابیده بود......
انگار اینی که خوابیده آرشام عصبانی و سخت گیر نیست
نا خودآگاه لبخند رو لبام نمایان شد
نمیخواستم این لحظه تموم بشه ...
با تموم وجود میخواستم زمان بایسته
ناخودآگاه دستم سمت صورتش رفت
آروم آروم صورتش رو نوازش کردم
انگار کارام دست خودم نبود
یهو آرشام لبخندی زد و چشاش رو باز کرد
وقتی دیدم چشاش رو باز کرد و خیره بهم نگاه میکنه ...
سریع خواستم دستم رو از روی صورتش بردارم که یهو دستم رو گرفت
با لبخندی که رو لباش بود گفت:
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
**
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وبیست_ونه _بدترین کادو؟ میخوای بگی اون من بودم که ازخوشحالی
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وسی
با اتفاق های اخیر اونقدر حالم خراب شده بود که هرچقدر المیرا و سمانه اصرار کردن برای خرید و گردش همراهیشون نکردم!
داشتم میرفتم توی اتاقم که آرشا با اخم های توهم رفته سد راهم شد..
_چیزی شده؟
_صحرا من تورو آوردم اینجا که روحیه ات عوض بشه و آب وهوایی تازه کنی نیومدیم که زانو غم بغل بگیری و دربرابر خنده دار ترین مسئله ها لبخند ملیح بزنی!
اونقدرحال وروزت زاره که عذاب وجدان گرفتم وخودمو لعنت میکنم که چرا تورو تا اینجا کشوندم وباعث عذابت شدم!
_این حرفا چیه ارشا؟ تو مگه منو مجبور کردی؟ خودم با پای خودم اومدم واسه خودت قصه نساز لطفا..
ضمنا من همیشه همین بودم.. کدوم دفعه حالم خوب بوده که این دفعه دومش باشه؟
_من نمیخوام تواین وضعیت باشی لطفا خوش بگذرون و بذار بقیه باد دیدن خوشحالی تو ناخوش بشن و حسرت بخورن!
_چرا دو پهلو حرف میزنی؟ منظورت چیه؟
_منظوری ندارم اما شاد باش.. لطفا به ظاهرهم شده وانمود کن خوشحالی!
موشکافانه نگاهش کردم که کلافه چنگی به موهاش زد وادامه داد:
_میرم با بردیا یه کم کار دارم توهم به حرفام فکرکن... ورفت!
مغزم حوصله ی فکرکردن و دنبال سرنخ گشتن رو نداشت..
باشه ای آروم گفتم و وارد اتاقم شدم..
باهربدبختی که بود 2 روز از اومدنم به دبی میگذشت وتنها سرمی من شده بود بعداز ظهر ها با پناه کنار دریا بازی کنم و غرغرهای سمانه و چشم غره های آرشا رو تحمل کنم!
توی این 2روز هرکجا که مهراد بود ازاونجا دوری میکردم وسعی میکردم جلو چشمش آفتابی نشم!
فرشته هم باهام سرسنگین شده بود وهرچقدر منتظر شدم که برای موضوع اون روز حرفی بزنه چیزی نگفت واین بیشتر عذابم میداد!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #190 و کم کم خوابم برد (پریا)* با نور خورشید که تو چشام افتاده ب
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#191
_خانم محترم میشه ازتون بپرسم دستتون رو چرا رو صورت من گذاشتین؟
هول شده بودم .....
نمیدونستم چی بگم برای همین سرم روپایین انداختم
و با تته پته خواستم چیزی بگم که یهو
دستاش رو روی لبم گذشت
و با صدای دو رگه ای گفت:
_هیس نمیخواد چیزی بگی
بزار اول من حرفام رو بزنم
بعد تو چشام نگاه کرد مردمک چشماش میلرزیدن
با صدایی لرزان که معلوم بود از گفتن حرفش تردید داره شروع به حرف زدن کرد:
_نمیدونم چطوری حرفام رو بزنم چون تا حالا این تجربه رو نداشتم
یا بهتره بگم تا حالا به این اندازه ترس از دست دادان تو دلم نبوده
فقط اینو خوب میدونم اولین بار که دیدمت
با خودم گفتم قراره چطوری تحملت کنم
همش سعی میکردم خودم رو کنترل کنم
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وسی با اتفاق های اخیر اونقدر حالم خراب شده بود که هرچقدر الم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وسی_ویک
دلم نمیخواست فکر اشتباهی بکنه و منو آدم کثیفی تصورکنه!
بی حوصله وکلافه از این همه فکر خیال پوف کلافه ای کشیدم و جلوی آینه ایستادم..
امروزم اگه سمانه رو بپیچونم به قول خودش با تبر معروفش تیکه تیکه ام میکنه!
کرم پودرو برداشتم و برای پوشوندن چهره ی غمیگنم از هیچ لوازمی نگذشتم وآرایش غلیظی کردم!!
البته غلیظ شدن آرایش من توی زیاده روی از ریمل و رژلب خلاصه میشد..
آروم وباحوصله آرایش کردم.. موهامو که الان ریشه های مشکیش دراومده بود سشوار کشیدم همه رو به صورت کج ازشالم بیرون ریختم وبا گل سر قرمزم بستمش..
مانتو خنک مشکی وشلوار برمودای هم رنگش پوشیدم و شال حریر قرمز روی موهام انداختم..
کفش های چرمی لژ دار مشکی رنگمو پوشیدم و پابند طلامو که نگین های قرمز داشت به مچ پای چپم انداختم ..
خیلی خوب شده بودم.. آرایش زیاد قیافه ام رو عوض میکرد..
یک بار دیگه رژ لب قرمزمو روی لبم کشیدم و برای اطمینان توی کیفم گذاشتمش که همراهم داشته باشمش!
داشتم ادکلن میزدم که دراتاقم باز شد وآرشا وارد اتاق شد!
با دیدنم سوتی کشید وگفت:
_به به می بینم که دُمی به خُمره زدی بانو؟ چه خبره امشب؟
_توهنوز یاد نگرفتی وقتی وارد اتاقی میشی قبلش باید دربزنی؟
_ای بابا هرچقدرم خوشگل بشی اخلاق زشتت سرجاشه ها! گیرنده دیگه!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #191 _خانم محترم میشه ازتون بپرسم دستتون رو چرا رو صورت من گذاشتین؟
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#192
اما یکم که گذشت ....
سکوت کرد....
تپش قلبم به شدت بالا رفته بود
یه جوری که احساس میکردم الان قلبم از جاش میزنه بیرون
آرشام با کلافگی از جاش بلند شدو دستاش رو ،رو موهاش کشید
چرا ادامه حرفش رو نمیزد؟
منم رو تخت نشستم
وقتی رو تخت نشستم به طرفم چرخید و نگاهم کرد
یه حس آشنایی تو چشاش موج میزد
یه حسی که چند وقتی بود که خودم هم درگیرش بودم
اما یه غم عمیق هم تو چشمش بود
یه غمی که بیشتر به ترس شباهت داشت
با چشمانی سوالی بهش نگاه کردم
میخواستم بهش بفهمونم که ادامه حرفش رو بزنه
انگار متوجه منظورم شد برای همین دوباره شروع به حرف زدن کرد:
_اما یکم که گذشت فهمیدم....
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وسی_ویک دلم نمیخواست فکر اشتباهی بکنه و منو آدم کثیفی تصورکن
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وسی_ودو
چشمکی زد وادامه داد:
_خبریه امشب؟ مهراد کشون داریم؟
_نه خبری نیست قرارم نیست جلوی چشم اون آقا آفتابی بشم.. دارم با سمانه والمیرا میرم خرید!
_ع پس بگو اون 3نفر هم خوشگل کرده بودن قراره برین برین!
_کدوم 3نفر؟
_سمانه والمیرا وفرشته دیگه!
_فرشته؟
_آره قرارنبوده بیاد؟
عصبی گفتم:
_هیچ معلوم هست چی میگی؟ البته که قرارنبوده بیاد
با دست پاچگی دست به صورتش کشید و گوشه لبشو خاروند وگفت:
_انگار من همیشه گند میزنم.. شاید من اصلا اشتباه میکنم.. اصلا من میرم!
بی توجه به آرشا با عصبانیت به گوشیم چنگ زدم وشماره ی سمانه رو گرفتم..
_جونم؟
_نگو که اون فرشته ی از دماغ فیل افتاده هم قراره بامابیاد!
_اوهوم..
انگار نمیتونست حرف بزنه..
_همین الان بیا اتاقم..
_اوکی عزیزم...
گوشی رو پرت کردم روی کیفم وجیغ خفه ای کشیدم..
دستمو روی سرم که نبض گرفته بود گذاشتم و باحرص طول وعرض اتاقو قدم میزدم که در اتاقم به صدا دراومد..
_بیاتو!
سمانه اومد داخل وگفت:
_چته تو؟
_اونو واسه چی باخودتون میارین وقتی قراره منم باشم؟
_من دعوت نکردم بخدا.. خودش اومد گفت منم میام.. چی بگم؟ بگم نه نیا صحرا قراره بیاد وازتو خوشش نمیاد؟
_نه خوب کاری کردی سکوت کردی منم حوصله بیرون رفتن نداشتم!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #192 اما یکم که گذشت .... سکوت کرد.... تپش قلبم به شدت بالا رفته
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#193
دلم رو بهت باختم....
فهمیدم که کارات برام مهمه وقتی یه نفر بهت چپ نگاه میکنه میخوام همونجا بکشمش
بعد خیره تو چشمام ادامه داد:
_پریا من عاشقت شدم حتی حسم به تو فراتر از عشق هست
احساس میکردم نمیتونم نفس بکشم
زبونم بند اومده بود فقط به آرشام خیره شده بودم
انتظار نداشتم این حرف رو بزنه ....
خدایا یعنی واقعیته؟یعنی خواب نمیبینم؟
دیشب احساس میکردم حسم یه طرفه است
اما الان میبینم که آرشام خودش ،رو در رو به عشقش نسبت به من اعتراف میکنه
چند دقیقه ای گذشت و من همچنان حرفی نمیزدم
آرشام سوالی نگام میکرد
انگار تمام التماسش رو تو چشاش ریخته بود
سعی داشت بهم بفهمونه که ردش نکنم
چقدر چشماش معصومانه به خیره شده بودن
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وسی_ودو چشمکی زد وادامه داد: _خبریه امشب؟ مهراد کشون داریم؟
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وسی_وسه
با تعجب وچشمای گرد شده اسممو صدازد!
_صحرا؟ دیونه شدی؟ میخوای تنها بمونی توی عمارت؟ همه دارن همراه ما میان!
خودمم نمیدونم چطوری شد که یه دفعه همگی عزمشونو جزم کردن باما بیان!!!
باناراحتی گفتم:
_مهرادم میاد؟
شماتت بار نگاهم کرد وباحرص گفت:
_کی میخوای آدم بشی صحرا؟ کی؟
_من نمیام!
_3روزه اومدیم اینجا دلت نمیخواد بری بیرون نفسی تازه کنی یا اصلا ببینی اینجا چه خبره وخیابون هاش چه شکلین؟
_شما برین من میبرم میگردونمش!
باشنیدن صدای آرشا جفتمون برگشتیم وبهش نگاه کردیم!
بازم در نزده وارد اتاق شده بود!
_نمیخواد صحرا باما میاد بسه دیگه اینقدر ازخودش ضعف نشون داد!
_با آرشا میرم!
برگشت وبا اخم نگاهم کرد که گفتم:
_نمیخوام خاطرات تلخ واسه خودم درست کنم سمانه.. منو ببخش!
باشه ای زیرلب گفت ودلخور ادامه داد؛
_اگه حرف من واست ارزش نداره دیگه ادامه نمیدم!
_حرفت ارزش داشت که الان اینجام!
ارشا دستشو به هم کوبید وگفت:
_خب خب دیگه بریم پی کارمون یه کم دیگه پیش بریم همه غصه هام میاد جلو چشمم!
باحسرت پوفی کشیدم وبرای اینکه سمانه ازدستم دلخور نباشه گفتم:
_بیخیالش بریم.. منم میام!
با خوشحالی بغلم کرد و درمقابل چشمای گرد شده ی آرشا اتاقو ترک کردیم و همراه کم کم راه افتادیم..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #193 دلم رو بهت باختم.... فهمیدم که کارات برام مهمه وقتی یه نفر
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#194
چطوری بهش بگم که حسمون به همدگی متقابل هست
حرفی نمیزدم که یهو آرشام دستاش دو جلوی صورتم تکون داد
سریع به خودم اومدم ....
نگام رو ازش دزدیدم
اما آرشام دست بردار نبود
برای همین با لبخند گفت:
_منتظرم شما هم حرفاتون رو بهم بگین
پروردگارا ابن چرا انقدر جدی شده ؟
دوباره خواست چیزی بگه که یهو با شنیدن صدای در ساکت شد
با حرص از جاش بر خاست و به طرف در رفت
در رو باز کرد با دیدن مهران با چشم هایی خشمگین بهش نگاه کرد
مهران متعجب وارد اتاق شد و با ترس گفت:
_چی شده دوباره دعوا کردین ؟
از قیافه مهران خنده ام گرفته بود
آرشام چشم غره ای نثارش کرد و گفت:
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وسی_وسه با تعجب وچشمای گرد شده اسممو صدازد! _صحرا؟ دیونه شدی
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وسی_وچهار
توی مرکزهای خرید باشوق کاملا ظاهری لباس هارو نگاه میکردم و واسه هرکدوم یه بهونه میاوردم و اونقدر آروم آروم راه میرفتم که از جمع عقب بمونیم و چشمم به دست های قفل شده ی اون دو نفر نیوفته!
یه لحظه چشمم بهشون افتاد که جلوی یه لباس خواب فروشی ایستاده بودن و فرشته بانیش باز به لباسی اشاره میکرد..
بی اراده نفس هام تند شد و دستم مشت شد!
آرشا_میخوای ماهم بریم بخریم؟
_چی؟
به مغازه لباس خواب اشاره کرد وگفت:
_ازاونا دیگه!
باچشم غره واخم نگاهش کردم که گفت:
_یعنی نفهمیدی داره میمیره تا جلب توجه کنه وعصبیت کنه؟
بدو بریم مغازه روبه روش خرید کنیم اونا نمیخرن اما ما میخریم تا چشمشون درآد!
لبخند پلیدی روی لبم نشست و همراه آرشا رفتم وباهزار تا رنگ عوض کردن لباس خواب خیلی باز مسخره ای رو انتخاب کردم که آرشا هم درحالی که نیشش تا بناگوش باز️ بود عمدا لباسو بلند میکرد تا جلب توجه کنه!
انگار آرشا درست حدس زده بود چون مهراد و فرشته به سمت ما اومدن وارد مغازه شدن!
سریع خودمو جمع کردم و نگاهمو به آرشا دوختم!
لباسو خریدیم واومدیم بریم بیرون که به مهراد نگاه کردم..
با اخمی وحشتناک به مشمای دستم نگاه میکرد..
یه لحظه نگرانش شدم...
مردمو میشناختم.. خوب میدونستم این نوع نگاه ورنگ پریده اش اوج عصبانیتشه واگر قدرتشو داشت دنیا رو با این حجم عصبانیت به آتش میکشید!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #194 چطوری بهش بگم که حسمون به همدگی متقابل هست حرفی نمیزدم که یه
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#195
_نه خیر چیه تو چرا صبح به این زودی اومدی اینجا؟
مهران_یادتون رفته امروز چقدر کار داریم ؟
زودباشین آماده بشین پایین منتظرتونم
بعد بدون اینکه اجازه بده حرفی بزنیم از اتاق بیرون رفت
از فرصت استفاده کردم سریع به طرف اتاق لباس رفتم
آرشام با دیدنم لبخند زد و سرش رو تکون داد
سریع یه دوش گرفتم و لباسم رو عوض کردم
یهو یادم اومد ممکنه جاسوس صمدی دستگاه شنود یا دوربین تو اتاقمون وصل کرده باشه
برای همین سریع بعد از اینکه آماده شدم از اتاق بیرون رفتم
با ترس به طرف آرشام که رو مبل نشسته بود رفتم
با دیدن من لبخندی زد و گفت:
_چیه میخوای اعتراف کنی اینقدر هولی؟
چشم غره ای نثارش کردم و با صدای آرومی گفتم:
_میشه بیای تراس....
مشکوک یه تای ابروش رو بالا انداخت
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وسی_وچهار توی مرکزهای خرید باشوق کاملا ظاهری لباس هارو نگاه
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وسی_وپنج
سریع ازمغازه بیرون زدم و به آرشا گفتم:
_کارم اشتباه بود.. حالش خوب نیست.. بیا برگردیم.. جلو چشمش نباشم بهتره.. خندید وبا همون خنده گفت:
_دیونه اینجوری که بدتره فکرمیکنه رفتیم لباسه رو افتتاح کنیم! ازحق نگذریم عجب لباسی بود لامصب!
باعصبانیت از خنده ی بی موقع اش لباسو توی شکمش کوبیدم و گفتم؛
_هیچی نمیگم پررو نشو!
پا تند کردم سمت سمانه اینا و خودمو بهشون رسوندم!
سمانه انگار دنبال کسی میگشت که تاییدش کنه وبادیدنم شروع کرد به نظر پرسیدن و...
هوا تاریک شده بود وهوا حسابی سرد شده بود پاهای منم با اون کفش هادرد گرفته بودن خسته بودم، اما بقیه همچنان مشغول گشت وگذار بودن..
مهراد وفرشته هم که همون لحظه ازما جداشده بودن و خبری ازشون نبود..
نتونستم بیشترازاون تحمل کنم وآرشا منو رسوند به عمارت ورفت!
داشتم پله هارو میرفتم بالا که دراتاق مهراد اینا بازشد ومهراد با اخم های وحشتناک وصورتی که به کبودی میزد ازاتاق زد بیرون!
بادیدنش ترسیم و نگاهمو به زمین دوختم و به سمت اتاقم رفتم.. به ثانیه نکشید وارد اتاق شدم واومدم در رو ببندم که خودشو بهم رسوند و مانعم شد!
اونقدر شکه شده بودم که نفهمیدم چی شد مهراد اومد توی اتاق ودررو ازپشت قفل کرد..
آب دهنمو باصدا قورت دادم وباترس نگاهش کردم..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #195 _نه خیر چیه تو چرا صبح به این زودی اومدی اینجا؟ مهران_یادتون
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#196
بعد از جاش برخاست و پشت سر من وارد تراس شد
منتظر بهم چشم دوخت
بهش نگاه کردم و گفتم:
_جاسوس صمدی ممکنه شنود تو اتاقمون بزاره اگه شنود گذاشته باشن
نقشه مون لو میره .....
آرشام با خونسردی لبخندی زد و گفت:
_نگران نباش شب بعد از اینکه مطمئن شدم جاسوس رفته
با دستگاه همه جا رو چک کردم هیچ شنودی تو اتاق نیست
نفس عمیقی کشیدم وای خداروشکر فک میکردم لو رفتیم
لبخندی زدم و گفتم:
_خیالم راحت شد ممنون
خواستم دوباره به طرف اتاقم برم که یهو آرشام دستام رو گرفت
و فاصله اش رو باهام کم کرد
و با لبخند گفت:
_ببخشید خانم محترم احیانا شما چیزی رو فراموش نکردین ؟
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وسی_وپنج سریع ازمغازه بیرون زدم و به آرشا گفتم: _کارم اشتباه
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وسی_وشش
#سیصد_وسی_وهفت
_چی.. چیکار داری؟
اونقدر محکم کوبوندم به دیوار که حس کردم روده ام پاره شد..
زیرلب آخ آرومی گفتم.....
محکم فکمو توی مشتش گرفت وفشار داد.. میون دندون های کلید شده اش گفت:
_داری چه غلطی میکنی؟ هان؟
_چی میگی؟ آخ ولم کن.. مهراد دندونم شکست!
_ولت کنم؟ لباس خواب میخری؟ آره؟
درحالی که دلخوری توی صدام موج میزد با بغض گفتم:
_تو هم خریدی!
_من هرکاری کردم توهم باید بکنی؟ اونقدر کرم داشتی ومن خبرنداشتم؟
_به تومربوط...
حرفم تموم نشده بود که ...
مثل پرنده ای بی پناه میلرزیدم اما مقاومت نکردم..
به بودنو.. نفس کشیدن هاش کنار گردنم نیاز داشتم انگار..
سکوت کردم درمقابلش !
ازم جدا شد وسرشو توی گودی گردنم برد و باصدایی شبیه پچ پچ گفت:
صدای در اتاقم مانع ادامه حرفم شد..
باوحشت به دربسته نگاه کردم اما مهراد حتی تکون هم نخورد..
بی توجه به صدای در زمزمه وار گفت:
_شب بیرون عمارت همونجا که باپناه بازی میکردی منتظرتم..
_نمیام..
_میای.. باید بیای!
همونطور که خیره نگاهم میکرد عقب عقب رفت ولباس خواب روکه روی تخت گذاشته بودم وهنوز از مشماش در نیاورده بودم چنگ زد و باتکون داد سرش واخم وحشتناک روی صورتش اتاقو ترک کرد..
همزمان سمانه اومد داخل وگفت:
_مهراد اینجا چیکارمیکرد؟
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #196 بعد از جاش برخاست و پشت سر من وارد تراس شد منتظر بهم چشم دوخت
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#197
با حالت متعجب گفتم:
_نه مگه چیزی رو فراموش کردم؟
همونطوری که فاصله اش رو باهام کمتر و کمتر میکرد گفت:
_تا اونجایی که من یادمه چند دقیقه پیش من به شما اعتراف کردم
و حالا منتظرم که شما حرفی بهم بزنین
صدای تپش قلبم بالا رفت از شدت استرس نمیدونستم چی بگم
آرشام با شیطنت خیره بهم نگاه میکرد
و منتظر بود که چیزی بگم .....
با تته پته شروع با حرف زدن کردم :
_من...یعنی ...چطوری بگم ....من ا.....
هنوز حرفم رو کامل نزده بودم که یهو گوشی آرشام زنگ خورد
اما آرشام با بی اعتنایی همچنان خیره بهم نگاه میکرد
از فرصت استفاده کردم و سریع گفتم:
_فک میکنم تلفنت زنگ میزنه ...
آرشام همچنان با اون خونسردی که داشت گفت:
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وسی_وشش #سیصد_وسی_وهفت _چی.. چیکار داری؟ اونقدر محکم کوبوندم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وسی_هشت
قلبم اونقدر محکم توخودشو توی سینه ام میکوبید که توانی واسه حرف زدن وجواب دادن به سوال سمانه نداشتم..
روی زمین نشستم و سرمو توی دستام گرفتم..
سمانه که ترسیده بود اومد کنارم وبا صدای نگران پرسید:
_چی شده؟ اذیتت کرد؟
_نه..
_تواتاق تو چیکار میکرد؟ میشه بگی چی شده یا از نگرانی همینجا پس بیوفتم؟
_خودمم نمیدونم داره چه اتفاقی میوفته سمانه.. بخدا نمیدونم..
_اگه اذیتت میکنه بگو پدرشو دربیارم!
_نه.. نگران نباش..
_سمانه؟
باصدای میثم جفتمون بلند شدیم و به سمتش برگشتیم..
_چیزی شده..؟
اومد حرف بزنه سریع پیش دستی کردم و گفتم؛
_نه نه.. چیزی نشده.. داشتیم حرف میزدیم!
عاقل اندرسفیهانه نگاهمون کرد وگفت:
_پایین همه منتظرماهستن..
سمانه باگیجی پرسید:
_منتظر ما؟ واسه چی؟
_واسه شام دیگه.. بدویین بیاین پایین تموم کنید این رازهای مخفیانه رو.. معلوم نیست مشغول نقشه کشیدن واسه کدوم بخت برگشته ای هستین!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #197 با حالت متعجب گفتم: _نه مگه چیزی رو فراموش کردم؟ همونطوری ک
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#198
_میدونم ولی حرف تو برام مهم تره
ناخودآگاه با این حرفش لبخند رو لبم نمایان شد
اما خودم رو کنترل کردم و سریع ازش دور شدم
همونطوری که وارد اتاقمون میشدم گفتم:
_ممکنه رئیس باشه صددرصد حرفش هم خیلی مهمه
بعد لبخندی زدم و سریع وارد اتاق شدم
آرشام هم لبخندی زد و گفت:
_فرار کن ببینم تا کی میخوای فرار کنی
بی توجه بهش روی تخت نشستم
آرشام تلفنش رو جواب داد
و با حرص گفت:
_مهران خدا لعنتت کنه تا کی میخوای انقدر وقت نشناس باشی
_باشه باشه یه لحظه دندون رو جیگر بزار الان میخوایم بیایم
بعد سریع تلفن رو قطع کرد
وارد اتاق شد با دیدن من که آماده شده بودم
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀