eitaa logo
این عماریون
384 دنبال‌کننده
230.4هزار عکس
62.3هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
باري كه شد ماه سال 93. يعني ماه بعد از قاسم به رفت. به من نگفت به مي‌رود. فقط گفت بايد براي آموزشي به تهران بروم.😭 🍃🌷🍃 در طول مدت اين ماه مرتب با من تماس مي‌گرفت. من هم فكر مي‌كردم ايشان واقعاً تهران است. حتي موقعي هم كه از برگشت چيزي از در نگفت.😭 🍃🌷🍃 تا اينكه من از روي كه كنار زينب(س)🌷 و رقيه(س)🌷 گرفته بود، متوجه شدم كه به رفته بود.😭 🍃🌷🍃 تا مدتي بعد از در حال و هواي آنجا بود. شعر «با اذن رهبرم از جانم بگذرم در راه اين حرم…» را با صداي بلند مي‌خواند. 😭😭 🍃🌷🍃 من هم پيش خودم مي‌گفتم يعني واقعاً از جانش و از زندگي‌اش مي‌گذرد؟ الان هم هر وقت اين آهنگ را گوش مي‌دهم آن روزها در ذهنم تداعی میشه. 😭😭😭 🍃🌷🍃
به روایت از برادر : ما سه برادر بودیم خانواده بود، حسین یک دختر 14 ساله و یک پسر11 ساله دارد. 🍃🌷🍃 و همسرش از# سادات هستند که و از بودند که در قرارگاه سری نصرت و های دیگر مقدس را برای عملیاتی یاری می کردند. 🍃🌷🍃 از سال 85 بود و با بسیار زیاد توانست خودش را از زمینی به منتقل کند. 🍃🌷🍃 ایشان سال 92 اعزامش به بود.ولی در عراق تقریبا اخیر را کامل بود و برای به به می آمد. 🍃🌷🍃 از بچه های و پردل و جرات بود بچه های حشدالشعبی و سرایای خراسانی از و اش تعریف میکردند.😭 🍃🌷🍃 به منزل ما هم که آمدند، گفتند  به قدری در آنجا و ایجاد می‌کرد که ما از عراق فقط آمده ایم تا ببینیم خانواده این چه کسانی هستند. 🍃🌷🍃 خیلی تاکید بر رفت و آمدما به داشت هر چند اغلب در بود ولی پیگیر این بود وما در برنامه های محله که رضوان بود حضور پررنگی داشتیم. 🍃🌷🍃
در ایجاد و دوره برگزاری نمایشگاه شلمچه بسیار داشت و این از به و بود. 🍃🌷🍃 ما خانواده ای داشتیم و بسیاری از مسائل در خانواده حل شده بود حتی بخشی از زندگیش را در علمیه گذراند و هم داشت و در نهایت را انتخاب کرد. 🍃🌷🍃 رهروان خوزستان را با فاطمی اطهر راه اندازی کردند. و طبع بود و پیگیر دوستان ، مدام تماس می گرفت و جویای احوال رفقا می شد. 🍃🌷🍃 در اغلب اهواز حضور پیدا می‌کرد و بالغ بر 80# درصد اهواز را سرمی زد حتی اگر شده مرتبه به همین دلیل خیلی ها او را می شناختند. 🍃🌷🍃 در مورد# مسائل کاریش صحبت نمی کرد و شاید هیچ کس اطلاع نداشت چیه ، و هم و مسیری را انتخاب کرد که در بود و الحمدلله به خیر شد.😭 🍃🌷🍃
۷۰ دفاع مقدس، لشکر ویژه کربلا "رمضانعلی صحرایی" 🍃🌷🍃 درسال   ۱۳۳۰#  در رستمکلا ، شرقی ترین شهر مازندران در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد. 🍃🌷🍃 متاهل بود و  ۴ فرزند به یادگار دارد جواد ایشان بود که در داشت و مقدس بودند. 🍃🌷🍃 با اینکه زندگی در مناطق زده با سختی ها و دلهره های فراوانی همراه بود،ولی  در دوران جنگ به همراه همسر و 4 فرزندش از مازندران هجرت و در شهر اهواز ساکن شدند. 🍃🌷🍃 به همراه ، و 67 در های در کنار بزرگی چون ، ، ، ، ، ، و حضور داشت. 🍃🌷🍃
در فتح المبین محمد حسن روزی طلب کوچکترِایشان به رسید و پس از 15 در شیراز تشییع و به خاک سپرده شد. 🍃🌷🍃 ایشان چند ماه بعد که به تازکی به رسمی پاسداران پیوسته بود با عبدالحمید حسینی که در شیراز به عنوان زمان (عج)♡ معروف است، ازدواج کرد. 🍃🌷🍃 حاصل این ازدواج فرزند به نام های ، و محسن است در اسفند 1362#، محسن  خانواده  در 15# سالگی در خیبر و در مجنون به رسید. 🍃🌷🍃 ایشان در پاسداران های متعددی مانند و تیپ امام سجاد(ع)🌷  و پذیرش فارس را عهده دار شد. 🍃🌷🍃 از چهره ها در استان فارس بود که در مقابل نفاق سید علی محمد دستغیب در دهه 60# ایستاد و به خاطر این مورد و و شتم این باند قرار گرفت. 🍃🌷🍃 در سال 1365# و با مستقل 35 حسن (ع)🌷 پرسنلی این تیپ را بر عهده گرفت و در کربلای 4 شرکت کرد. 🍃🌷🍃
دفاع مقدس علیرضا خاکپور 🍃🌷🍃 در تاریخ  10 تير 1345 روستاى پيراوش سفلى ،از توابع علی آباد كتول گرگان در خانواده ای روستایی متولد شد. فرزند خانواده شان بود، پدرش كشاورز بود و از وضع اقتصادى متوسطى برخوردار بودند،در كودكى آرام بود و بيشتر در خانه به بازى می پرداخت‌. 🍃🌷🍃 در سال 1351# وارد دبستان قربان محمود (عنايتى كنونى) در روستاى پيراوش شدو پس از پنج سال (در سال 1356) دوره ابتدايى را با موفقيت پشت سر گذاشت. مراسم صبحگاهى مدرسه را اجرا می کرد و به فوتبال علاقه بسيار داشت. پس از  دبستان، دوره راهنمايى را در مدرسه راهنمايى نوده ملك آغاز كرد كه مصادف با انقلاب بود. در دوران جزء شاگردان بود و همكلاسيها را به انجام تشويق می کرد، در دوران انقلاب در و پخش ها شركت فعال داشت. 🍃🌷🍃 ایشان در كارهاى و زدن زمين به پدرش كمك می کرد و در اوقات فراغت به كتب و مى ‏پرداخت. 🍃🌷🍃 در سال راهنمايى تحصيل می کرد كه به رفت و درجه داری، مدتى از آموزشگاه به خانه نيامد،از آن جا فرار وبه رفته بود. 🍃🌷🍃
ایشان سال ۶۷# با پایان یافتن تحمیلی، حدود ۲۸ گونه در پاسداران ، رضا (ع)🌷مشهد  و نیشابور ، ، در های  خود از انقلاب  و اسلامی کرد. 🍃🌷🍃 و پس  از ۱۲ بانی و با تکفیری ها  و با  به هلاکت رساندن بیش از ۲۰۰# نفر از تکفیری با دیده بان ایشان به درجه رفیع رسید. 🍃🌷🍃 اسفند سال۹۴ شد، وپس از زیارت خود در زینب(س)🌷 و   رقیه (س)🌷با هواپیما به همراه   دوران دفاع مقدسش حصاری به سوی پرواز کرد. 🍃🌷🍃 به روایت از آقای علی هدایتی از همکاران : شمس آبادی به یکی از دوستان در یپیاده روی اربعین گفته بود: «در این زیارت سشهادت در سسوریه را از سامام حسین(ع)🌷 طلب کرده ام.» 🍃🌷🍃 ، ، اخلاقی، و ریایی از جمله ویژگی هایی بود که شمس آبادی را برازنده کرد. 🍃🌷🍃
سلامت کشور و ، خانعلی زاده 🍃🌷🍃 در تاریخ  ۳۰ اردیبهشت ۱۳۷۴ در  شهرستان رودسر، استان گیلان، درخانواده ای مهربان و مذهبی متولد شد. 🍃🌷🍃 ایشان بیمارستان در شهر رودسربود.   ۲۵ بود و نامزد داشت، قراربود دوسه ماه دیگه ازدواج کند. 🍃🌷🍃 از زبان  پدر : همچون‌ ، ، کشیدن و به بود. 🍃🌷🍃 را با و به دنبال می‌کرد و اگر به می‌کرد لبش به بود و را قاسم می‌دانست.😭 🍃🌷🍃
بعد از آن متوجه شدم قبل از آمدن به منزل، شده بود و حتی هفته در (عج)♡بستری بود. لباس زیاد می‌پوشید که من متوجه این موضوع نشوم.😭 🍃🌷🍃 باری که گفت می‌خواهد به برود ۳ طول کشید تا برگردد. بار گفت، برای ۸۰۰ به یزد می‌برد که بعدا متوجه شدم با همان شد.😭 🍃🌷🍃 من ماهه باردار بودم که گاهی در خانه حرف را می‌زد. می‌گفت: شاید برای به آنجا بروم. زیاد جدی نگرفتم. گفتم می‌رود و یک هفته‌ای برمی‌گردد. 🍃🌷🍃 هفته بعد آمد و گفت: حکمم را زدند و باید بروم ! گفتم احمد! من حالم خوب نیست با این وضعیتم تنهایم نگذار. می‌گفت: زهرا من هم نگرانت هستم، اما تو را به زینب (س)🌷سپردم.😭 🍃🌷🍃 به رفت و بعد از سه ماه تماس گرفت. می‌گفت: زیادی را پیاده آمده تا بتواند تماس بگیرد. نگران من و بچه بود.😭 🍃🌷🍃 مردم گاهی می‌زدند که شوهرت چطور دلش آمد در شرایط بارداری تنهایت بگذارد. یک روز پیام داد که به خانه می‌آید. سریع رفتم خانه‌مان. 🍃🌷🍃
علی قبل از پازوکی و است. با پازوکی دوست بودند، هر وقت با پازوکی از می آمدند در بودند. 🍃⚘🍃 این جا دم در 3،4 ساعت با هم صحبت می کردند می رفتند و می آمدند. از هم که اومد هر چی دوستانش نامه داشتند با خود می آورد و به خانواده هایشان تحویل می داد. 🍃⚘🍃 همش می گفت که من جا ماندم و من لیاقت ندارم. من بادمجان بم هستم من همه را می برم و یکی یکی می گذارم خودم باز برمی گردم.😭😭 🍃⚘🍃 سرانجام سید علی موسوی هم درتاریخ   ۱۳۷۱/۱/۹   در جریان در فکه به آرزویش که همانا در راه خدا بود رسید. 🍃⚘🍃 مزار دوبرادر در تهران ، بهشت حضرت زهرا سلام الله علیها⚘قطعه  ۵۳ 🍃⚘🍃
به روایت از سید یحیی رحیم صفوی: شوشتری ،، ، به و برای دیروز، امروز و فردای این بودند. 🍃🌷🍃 شوشتری به و و بلوچستان بود، بلوچ سیستانی را همچون و خود در .😔 🍃🌷🍃 و ذاتا یک انسان ، و بود. پاسداران یک ، و را در راه ، و به و بلوچستان کرد. 😭 🍃🌷🍃 من شوشتری را 58# و سال 59# در برای بار کردم. آنچه در اول برای من جلب می‌کرد ، و بود. 🍃🌷🍃 در از دست ، همچون شوشتری کردند و در این که سخت بود از خود زیادی نشان داد و به کرد. 🍃🌷🍃
شوشتری انسانی و اهل و بود. با آغاز تحمیلی، زیادی از به آمدند که بیشترین آنها را می‌کرد. 🍃🌷🍃 که این در آن بودند تصرف «ارتفاعات الله‌اکبر» در شمال شهر بود که این در آن بسیار درخشیدند و در زمان بنی‌صدر محسوب می‌شد. 🍃🌷🍃 که در آن مین را کردند و اول را و بودند و به همراه شوشتری در آن بسیار کردند. 🍃🌷🍃 شوشتری ، ، و بود.هیچ از نداشت و بیش از  ۷ هم شد و بعد از نیز آسوده نبود. 30 عمر پس از خود را ، و کردند. 🍃🌷🍃 بسیار ولی می‌کرد و حتی از می‌توانست کند که در اتفاقی می‌افتد. 🍃🌷🍃
ایشان مثل هر فرزندانش بود. ولی فقط به خودش و خانواده‌اش فکر نمی‌کرد، نمی‌توانست بنشیند تا 🌷 به خطر بیفتد، تروریست‌ها مسلمانان را بکشند و بی‌تفاوت بنشیند و زندگی‌اش را بکند. 🍃🌷🍃 برای بار روز 28# آبان ماه با امام رضا(ع)🌷 رفت و با حسن عسگری(ع)🌷 به رسید. 🍃🌷🍃 حدوداً دو سال پیش بود که از طرف به ایشان اطلاع دادند که امکان وجود دارد. خود هم رفتن بود. کرد و شد. 🍃🌷🍃 سرانجام مجید عسگری هم درتاریخ   ۱۳۹۹/۹/۶#  در  در حسن عسكری(ع)🌷 به آرزویش که همانا در راه 🤍 بود رسید. 🍃🌷🍃 مزار : گلزار شهر قم. 🍃🌷🍃
💜 🌸🍃 زنها یک حافظه عجیب برای نگهداری وقایع  دارند، هیچکدام از حرف‌هایت یادشان نمی‌رود. •حتی می‌توانی تشریح لحظه‌ای را که با یک جمله‌ات دلشان شکست با جزییات دقیق، دو سال بعد از دهانشان بشنوی....! 👈 وعده‌ها و قول‌هایت را طوری یادشان می‌ماند که هیچ رقمه نتوانی زیرش بزنی... 👈 ساعت و روز دقیق اولین دوستت دارم گفتنت 👈 لباسی که در قرار ملاقاتتان به تن داشتی... 👈 لرزش انگشتانت وقتی برای اولین بار دستشان را گرفتی... 👈 حالت وقتی اولین دروغ را از تو شنیدند... 👈 حتی به راحتی می‌توانند بگویند فلان دروغ را فلان روز گفته‌ای و واقعیت ماجرا را از خودت بهتر توضیح می‌دهند...! ✅ میدانی ، زن‌ها موجوداتی هستند که در عمق رابطه شنا می‌کنند. 👌 پس هیچوقت سعی نکنید دروغ بگویید و صداقت برجسته ترین ملاک پایداری زندگی شماست. ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌ ‌ ┈┈•°.⤳❁ ♥️ ❁⬿.°•┈┈
سال   ۱۳۵۷#   کلاس اول بود که وارد علیه رژیم شاه شد. 🍃🌷🍃 ایشان لحظه‌ای آسایش نداشت، از و امام و مبارز گرفته تا و در ، مردم به و … بود. 🍃🌷🍃 آموزان کاشمر رژیم خون‌خوار پهلوی در ۵۷# توسط ایشان و دوستانش و شد. 🍃🌷🍃 اسلحه‌ مزدوران رژیم را به غنیمت گرفت و به نظامی پرداخت، در و ، عمده‌ای داشت و ایشان از مردمی این بود. 🍃🌷🍃 در تمام این اوقات، همیشه با خاصی، مراقب نفوذ افراد فرصت‌طلب و انقلابیون بعد از انقلاب، در نهادها بود و با افشاگری، مردم را به از انقلاب و طرد فرصت‌طلبان دعوت می‌کرد. 🍃🌷🍃 قبل از انقلاب،ایشان و دوستانش با موتور برای کردن (ره) در شهر تردد می‌کردند و به خاطر اینکه همیشه لباس مبدل می‌پوشیدند،مأموران نمی‌توانستند  شناساییش کنند. 🍃🌷🍃
۷۰ دفاع مقدس، لشکر ویژه کربلا "رمضانعلی صحرایی" 🍃🌷🍃 درسال   ۱۳۳۰#  در رستمکلا ، شرقی ترین شهر مازندران در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد. 🍃🌷🍃 متاهل بود و  ۴ فرزند به یادگار دارد جواد ایشان بود که در داشت و مقدس بودند. 🍃🌷🍃 با اینکه زندگی در مناطق زده با سختی ها و دلهره های فراوانی همراه بود،ولی  در دوران جنگ به همراه همسر و 4 فرزندش از مازندران هجرت و در شهر اهواز ساکن شدند. 🍃🌷🍃 به همراه ، و 67 در های در کنار بزرگی چون ، ، ، ، ، ، و حضور داشت. 🍃🌷🍃
مدافع حرم علیرضا قلی پور🍃⚘🍃 در تاریخ ۱۳۶۴/۲/۲۵ در شهر قیروکارزین در استان فارس در خانواده ای متدین و مذهبی متولد شد. شهید مدافع حرم قیروکارزین. 🍃⚘🍃 تحصیلات خود را تا مقطع کارشناسی در رشته ی الهیات ادامه داد. سال دوم دانشگاه بود که در نیروی دریایی سپاه جزیره ی ابو موسی دوره ی پاسداری را گذروند. 🍃⚘🍃 متاهل بود. سال ۱۳۸۶ ازدواج کرد که ثمره ی آن ، دو فرزند دختر بود که زمان   ایشان فاطمه ۷ ساله و ریحانه ۸ ماهه بودند. 🍃⚘🍃 به همسرش گفت : سعی کن فاطمه و ریحانه را طوری تربیت کنی که با و واقعی حجاب ، حجاب را رعایت کنند. 🍃⚘🍃 وصیت به دخترش: فاطمه جان سلام بابا جان ! خیلی دوست دارم. درسهایت را مرتب بخوان و به حرف مادرت گوش کن. و یادت نره. 🍃⚘🍃
عاشق پدر و مادر و خانواده بود و احترام رو بهشون می گذاشت. 🍃⚘🍃 به روایت از یکی از همرزمان : نزدیک یک هفته بود که بودیم.  موقع ناهار و شام که می شد غیبش می زد. بهش گفتیم : مشکوک می زنی ، کجا میری ؟ گفت : وقتی شما مشغول ناهار خوردن هستین من میرم به فاطمه و ریحانه ( دخترام ) زنگ می زنم ... 🍃⚘🍃 شب رفتیم توی خانه هایی که خالی شده بود تا از اونجا به دفاع از شهر پرداخته و جلوی نفوذ دشمن به شهر رو بگیریم. فرماندمون گفت : می تونین از وسایل خانه ها مثل پتو استفاده کنین. شب که خواستیم بخوابیم دیدم پتو و ملحفه توی خوابید. گفتم چرا از ملحفه استفاده نمی کنی ؟ گفت : شاید خانه راضی نباشه ...  🍃⚘🍃 نماز شب می خوند. نفر بود که بلند می شد می گفت و جماعت برگزار می کرد. قرآنمون بود. شبها می اومد و می گفت : بیایم سوره ی ذاریات بخونیم ...  🍃⚘🍃 آماده شد بریم ... توی راه یکی از بچه ها بهش آجیل تعارف کرد. علیرضا گفت : من فقط بادوم می خورم می خوام وقتی دشمن حمله کرد کم نیارم ... 🍃⚘🍃
دفاع مقدس ، بسیجی شهید علیرضا مالمیر در سال ۱۳۴۱ در شهر ری ، محله ی شهدا ، در خانواده ای متدین و مذهبی متولد شد. ۱۹ ساله بود و مجرد. محله ی آنها جایی بود که « بیت الشهداء » یا « دخمه ی » معروف در آنجا قرار داشت ، جوانهای بسیاری از آن محله ، لباس رزم بر تن کردند و در همان نوجوانی با ملائکه هم پرواز شدند. ایشان هم یکی از آنها بود و جزء اولین رزمنده‌های شهر ری بود که به جبهه رفت. آنقدر دلاور و نترس بود که یاران نزدیک چمران شد. هر کجا درگیری سخت و سینه به سینه با دشمن بود ، یکی رزمنده‌ های پا به‌ رکاب بود. پسر شاخ شمشاد پدر و مادرش بودکه خیلی هم شر و شور بود و همه ازش حساب میبردند و بعد از انقلاب هم یکی از بسیجیهای مسجد صاحب‌ الزمان (عج)♡ شد. به روایت از دوست دوران بچگی هایش : چند سالیه که یک تصویر جدید از چمران منتشر شده و مورد نظر مخاطبان قرار گرفته عکاس این تصویر زیبا بهرام محمدی‌ فرد است. خیلیها این عکس رو دیدند. ابر مرد فرماندهان دفاع مقدس « شهید مصطفی چمران » را با نیروهای بسیجی اش به نظاره نشسته اند.
ازم طلبیدند، دلم لرزید،اشک توی چشمام حلقه زد😭، ولی ثانیه هم به فکر نمیکردم.😭 طلبید ولی من نتونستم بطلبم.😭 🍃🌷🍃 دلم راضی نمیشد حتی یک در صد به نبود فکر کنم، بغلم کرد منو بوسید یه خنده مهربون کرد 😭و بهم اطمینان داد تا دنیا دنیاس حواسش به من هست و رفت ...😭😭 🍃🌷🍃 برادر بزرگترم آقا مجتبی خبر سعیدم رو بهم دادن روز 8 ساعت 8# صبح بود و من خونه یکی از اقوام بودم.😭 🍃🌷🍃 با ناباوری داشتم حرفای داداش مجتبی رو می شنیدم ولی اصلا حرف هایش برام قابل درک نبود؛ میگفت شده ولی من اصلا متوجه نبودم. ؟؟؟؟ من؟؟؟😭😭 🍃🌷🍃 چیزی که به خطور کرد این بود که من تا وقتی توی این هستم رو نخواهم دید به شدت به بابام وابسته بودم بیشتر از خواهر و برادرم بودم.😭😭 🍃🌷🍃 ماه ۹۴# رفت و ۲۸# روز بعد در# ششم در به رسید. ۹ هم آمد.😭😭 🍃🌷🍃
سلامت کشور و ، خانعلی زاده 🍃🌷🍃 در تاریخ  ۳۰ اردیبهشت ۱۳۷۴ در  شهرستان رودسر، استان گیلان، درخانواده ای مهربان و مذهبی متولد شد. 🍃🌷🍃 ایشان بیمارستان در شهر رودسربود.   ۲۵ بود و نامزد داشت، قراربود دوسه ماه دیگه ازدواج کند. 🍃🌷🍃 از زبان  پدر : همچون‌ ، ، کشیدن و به بود. 🍃🌷🍃 را با و به دنبال می‌کرد و اگر به می‌کرد لبش به بود و را قاسم می‌دانست.😭 🍃🌷🍃
ایشان برای بار ماه 1394# به رفت و آنجا بود. موضوع را فقط به من گفته بود وهیچ کس در جریان سفر ایشان به قرار نداشت. 🍃🌷🍃 از آنجا که بیشتر اوقات در بود، خانواده شان متوجه رفتن به نشدند. زمانی که از بازگشت، بنر «زیارت قبول» زدیم و گوسفند قربانی کردیم. آنجا بود که اطرافیان متوجه شدند ایشان به رفته اند. 🍃🌷🍃 آن روزها خبرهای خیلی بدی از می شنیدیم. خیلی نگران شدم. سلیمانی آن زمان و گردان «امیر» بود. به من گفت «نگران نباش، به صورت مستشاری و برای آموزش نیروهای سوریه ای به این ماموریت می روم.» 🍃🌷🍃 از آنجا که در داشت، از ایشان خواستند که برای یک ماهه به برود. در بود. 🍃🌷🍃 زمانی که از ایشان خواستند که به برود، بود اما زمانی که موضوع را با من در میان گذاشت، حال عجیبی پیدا کردم. پاهایم سست شد، آنجا فهمیدم که این سفر . 😭😭 🍃🌷🍃
همسر و مادر بزرگوار ایشان از اولین کسانی بودند که کنار پیکر حاضر می شوند.💔 🍃🌷🍃 تصویر از پیکر در معراج تهران، درروز دوشنبه دوم خرداد ماه. 🍃🌷🍃 سرانجام حسن صیاد خدایی هم در ساعت ۱۶ یکشنبه _یکم خردادماه_ در حوالی خیابان مجاهدین اسلام تهران توسط دو موتور سوار با شلیک گلوله وبه رسید. 🍃🌷🍃 # پیکر از تشییع باشکوهی که انجام شد در قطعه ۵۰ بهشت زهرا (سلام الله علیها)🌷 خاکسپاری شد در هادی طارمی حاج قاسم سلیمانی) 🍃🌷🍃
حدود 150 متری با این و خاردارها فاصله داشتیم كه سمت چپ ما محور عاشورا لو رفت. چهار لولی كه روی سكوی روبروی ما بود تمام توجهش به عاشورا جلب شد و چرخید و مرتب به همان سمت می‌كرد. ما هم از فرصت به دست آمده استفاده كردیم و خودمان را كشیدیم به سمت راست تا به خاردار برسانیم. هنوز 30 متری فاصله داشتیم كه عراقی‌ها متوجه حضور ما شدند، آتش را به سمت ما گرفتند. همه هیجان زده داخل آب می‌دویدیم تا به برسیم و عبور كنیم. هنوز بچه‌های فرصت كردن را پیدا نكرده بودند كه خودش را روی انداخت و فریاد می‌زد از روی من شوید😭 🍃⚘🍃 مگر كسی می‌توانست به خودش این اجازه را بدهد و نفری باشد كه از روی رد شود. 😭 را همه دوستش داشتند و خیلی برایمان عزیز بود.😭 🍃⚘🍃
حضرت زینب(س)⚘ شهید مدافع حرم حجت الاسلام سعید بیاضی زاده 🍃⚘🍃 در تاریخ پنجم تیر ماه سال ۱۳۷۳ در کرمان ،در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد.   ایشان شهیدمدافع حرم استان کرمان هستند. ۲۲ساله  ومجرد. مقطع ابتدایی را در روستای لطف آباد گذراند و پس از پایان دوره پنجم دبستان در مقطع راهنمایی به شهر  انار رفت و در آنجا ادامه تحصیل داد. شاگرد منظم و درس خوانی بود. برای همین پدرشان به شهیدگفتند ،اگر می خواهی به حوزه علمیه قم راه پیدا کنی باید نمراتت بالا باشد.  همت کردو توانست نمرات بالایی را در مصاحبه ورودی حوزه کسب کند،و به این طریق وارد حوزه علمیه قم شد. از نوجوانی اهل مسجد، خواندن زیارت عاشورا و دعای توسل بود و گاهی اوقات برای اقامه نماز  تکبیر هم می گفت. از زمانی که نماز به ایشان واجب شد تمام  سعی   براین بود که نمازهایش را در مسجد بخواند. قرآن حفظ می کرد. صبح ها بعد از زیارت عاشورا در مسجد صبحانه می‌دادند. دیده بود، ظرف برای مربا کم دارند به خانه می  آمد و ظرف های کوچک که در خانه داشتند را به مسجد برد.