#پارت58
🦋پر از خالی🦋
بدون اینکه نگاهش کنم گفتم
دارم در میارم.
لیستم را وارسی کرد و گفت
اینهایی که نوشتی دوماهه باشگاه نیومدن
اره اول مینویسم بعد میدم بهت که .....
صدایش را کمی بالا برد و گفت
خنگی مگه؟ اخرین ورودیشون به باشگاه و چک کن . مگه دیوونه ایی یه بار بنویسی بعد بشینی چک کنی
اخه داداش اونطوری قاطی میکنم
قاطی میکنی چون احمقی
از توهین او کفری شدم و گفتم
میشه تو کار من دخالت نکنی؟ از من لیست بیمه میخوای منم تا ظهر بهت میدم.
چهره اش را در هم کشیدو گفت
الان من علاوه بر اینکه برادر بزرگترتم صاحب کارت هم هستم تو......
کلامش را بریدم و گفتم
صاحب کار جان، مگه لیست نمیخوای برو بشین سرجات برات میارم.
اینجوری که تو داری مینویسی تا سال دیگه هم تموم نمیشه
الان تو ناراحت چی هستی؟ چند وقته بیمه نداشتی تا ظهر نمیتونی صبر کنی؟ یا دوست داری همه از مسیری که تو میگی رد شن
صدایش را بالاتر برد و گفت
تو اون کاری و میکنی که من میگم . از مسیری رد میشی که من میگم
سرم را پایین انداختم و گفتم
برو ارش داری اذیتم میکنی
کاغذم را از مقابلم مچاله برداشت و گفت
جوری لیست مینویسی که من میگم.
خودکارم را روی میز نهادم و گفتم
اصلا نمینویسم برو هر کار دلت میخواد بکن. دیگه هم اینجا نمیام. خونه موندن بهتر از تحمل کردن ادم عقده ایی مثل تو
سپس از میز فاصله گرفتم و روی صندلی نزدیک در نشستم.
عصبی و جدی گفت
بلند شو گمشو برو سر جات بشین الان همایون میاد ابروم میره، هرچند تو جلوی اون واسه من ابرو نگذاشتی
از لحن او دلم لرزید خودم را به پر رویی زدم و گفتم
نمیرم
تهدید چهره اش را پر کرد و گفت
کتی داری یه کار میکنی یه لگد بزنم پرتت کنم پشت میزها
اینقدر با اسب نشست و برخاست کردی ، رفتارت داره مثل اسب ها میشه میخوای جفتک پرت کنی ؟
جلوتر امدو با خونسردی از بازویم گرفت ، در حالیکه گوشت بازویم را میفشرد با دهان قفل شده گفت
کتک نخورده حرف گوش بده والا .....
با صدای باز شدن در فشارش را کم کرد چرخیدم و با دیدن میلاد شاکیانه گفتم
من نمیخوام اینجا باشم. منو ببر خونه
چی شده مگه؟
من نمیتونم با ارش یه جا باشم.
عسل 🌱
#پارت58 🦋پر از خالی🦋 بدون اینکه نگاهش کنم گفتم دارم در میارم. لیستم را وارسی کرد و گفت اینهایی
#پارت59
🦋 پر از خالی🦋
خودم را از او رهانیدم صدایم را لرزاندم و گفتم
از ازار من لذت میبره، تنها باشم اعصابم اروم تره تا با ارش باشم.
میلاد جلو امد دستم را گرفت همچنانکه کشان کشان مرا به طرف میزم میبرد وم گوشم میگفت
چرا لج کردی دیوونه، برو بشین کارتو انجام بده
اشکهایم رولن شدو گفتم
بخدا من کاریش ندارم
ارش تچی کردو گفت
گریه نکن الان همایون بر میگرده زشته با این قیافه ببینت
پشت میزم نشستم ، میلاد سرش را در گوشم خم کردو گفت
باهاش کل کل نکن ، بچسب به کارت به حرفها و حرکاتش اهمیت نده
ارش از اتاق خارج شد و تا ظهر نیامد ، من هم از فرصت پیش امده استفاده کردم و لیست بیمه را تهیه کردم ، روی میزش نهادم.
تمام فکر و ذکرم به همایون و حرفهایش بود. به اگر چه حق با الهه بود اما همایون هم بد جایی گیر کرده بود.
ارش وارد اتاق شد . نگاهی به من انداخت و گفت
لیست و در اوردی؟
سر تایید تکان دادم ، نگاهی به لیست انداخت و همچنانکه به ان نگاه میکردگفت
الان رویا بهم زنگ زد، میخواد به عمه ش خبر بده ، چی بهش بگم؟
بلافاصله گفتم
بگو نه
نفس پرصدایی کشیدو گفت
هرجور صلاحته .
پس فردا بابا میاد ، میخواهیم بریم خاستگاری برای امیر. فکرهاتو بکن تا بابا اینجاست.....
کلامش را بریدم و گفتم
فکرهامو کردم. جوابم منفیه
سرجایش نشست و گفت
به کسایی که گفتم زنگ زدی؟
لیستشو نوشتم میخوام بهشون اس ام اس بدم.
با چه خطی اونوقت؟
با خط خودت. پیام دادن بهتر از زنگ زدنه . امشب گوشیتو بده به من براشون میفرستم
در باز شد و میلاد با چند ظرف غذا وارد شدو گفت
همایون کو؟
خداحافطی کرد و رفت
براش غذا گرفته بودم.
سپس میز را چید ، نهارمان را که خوردیم به خانه بازگشتیم. شام را اماده نمودم غذایشان را که خوردند هرکس پی کار خودش رفت.
فکری به سرم خظور کرد باید امیر را از ازدواج با گیتی منصرف میکردم.
در زدم و او که میدانست فقط من در ان خانه به لحاظ تفاوت جنسیتی هنگام ورودم به جایی در میزدم گفت
چیه کتی؟
وارد اتاقش شدم و گفتم
میخوام باهات حرف بزنم
امیر که هنوز بابت ماجرای سیاوش از من دلخور بود لبش را با بی تفاوتی حرکت داد مقابلش نشستم و گفتم
امروز ارش بهم گفت قراره پس فردا شب برید خاستگاری گیتی
همچنانکه به من خیره بود سرتایید تکان دادو من ادامه دادم
اینکارو نکن امیر، من گیتی و خوب میشناسم اون به درد تو نمیخوره
از چه لحاظ
از همه لحاظ، تو ارومی ، ساکتی ، دنبال یه زندگی بی دردسر میگردی گیتی شر و شیطونه ، گیتی هرکاری دل خودش بخواد میکنه، اون اوایل هم که رویا و ارش نامزد کرده بودند یه بار تو تولد رویا داشت از دوست پسرش تعریف میکرد
امیر نگاهش را از من گرفت و گفت
اون موضوع و به خودم گفته، با یه اقایی اشنا میشه قصد ازدواج با هم داشتند که بعد از یه مدت دوستی میفهمن به درد هم نمیخورن . این که ایرادی نداره
#پارت60
🦋پر از خالی🦋
امیر به خدا گیتی اصلا خوب نیست ، من خیر و صلاحتو میخوام. اینهمه دختر تو حتما باید بری اونو بگیری
مگه چه ایرادی داره اخه
برات مهم نیست یکسال دوست پسر داشته؟
امیر نفس پرصدایی کشیدو گفت
اگر بنا باشه کسی و به خاطر اشتباه گذشته ش محکوم کنند تو خودت از همه بدتری کتی جان. تو خودتو همین الان اگر ما رها کنیم با هر اسمون جل و بی سر و پایی .......
زهر کلام امیر دلم را شکست بغض راه گلویم را بست و گفتم
مگه من به جز شما سه تا کی و دارم؟
امیر لبخندی عمیق زد و با مهربانی گفت
عزیز دلم من میخوام ازدواج کنم نمیخوام که تو رو از زندگیم حذف کنم.
ارش رفته یکی و گرفته که نه اون از من خوشش میاد نه من از اون ، این موصوع باعث کدورت بین من و ارش شده. یادته قبل از اینکه اون دختره نکبت و نامزد کنه چقدر من و دوست داشت؟ اصلا اینکارها رو با من میکرد؟ به من از گل نازک تر نمیگفت چه برسه به اینکه بخواد منو بزنه، الان همش دنبال بهانه س من یه کاری کنم منو کتک بزنه. همه اینها بعد از اومدن رویا شد. تو هم بری یکی و بگیری که من دوسش نداشته باشم . خود به خود تو هم از من فاصله میگیری. بعدشم هیچی دیگه لابد نوبته میلاده که بره به سلیقه رویا خانم زن بگیره و سه تاتون منو بندازید دور.
اشک از چشمانم روان شدو گفتم
من مادر ندارم. شماها باید منو بندازید دور؟
دستی به صورتم کشیدو گفت
کتی جان. تمام اینها که گفتی به خودت بر میگرده. رویا از اول با تو مشکلی نداشت اینقدر تو توی زندگیشون موش دووندی تا دستت براش رو شد. یادته توطئه میکردی رویا و ارش و می انداختی به جون هم ؟
امیر میفهمی اون ارش و از من گرفته بود یعنی چی؟ ارش اونهمه به من محبت میکرد منو بیرون میبرد . اگر یه اخم به ابروم میومد دیوونه میشد یه دفعه با ورود اون سلیته بی شرف منو بوسید گذاشت کنار.
امیر اشاره ایی کرد و گفت
هیس، میشنوه ناراحت میشه .
مکثی کرد و گفت
تو اگر گیتی و اذیت نکنی و کارهایی که با رویا کردی با اون نکنی این اتفاقات
عسل 🌱
#پارت60 🦋پر از خالی🦋 امیر به خدا گیتی اصلا خوب نیست ، من خیر و صلاحتو میخوام. اینهمه دختر تو حتما
#پارت61
🦋پر از خالی🦋
نمیفته
نه امیر جان، به خدا الان شرایط فرق کرده، الان دیگه رویا با من دشمن شده و گیتی از جبهه رویا داره وارد خانه ما میشه ، معلومه که اونها دوتایی بر علیه منن.
امیر خندیدو گفت
مگه جنگه دیوونه؟ این چه حرفیه که میزنی
اینهمه دختر تو شهره، تو حتما باید بری اونو بگیری؟
امیر پوفی کرد و به من خیره ماند صدای ارش امد که مرا صدا میزد امیر که بی اهمیتی م را دید گفت
جوابشو بده دیگه
ولش کن بزار دنبالم بگرده
امیر لپم را محکم کشیدو گفت
دست خودت نیست جنست خرابه
سپس بلند گفت
اینجاست، پیش منه
ارش وارد اتاق شدو گفت
چرا جواب نمیدی؟
به طرف او چرخیدم و گفتم
بله
کمی به چشمانم نگاه کرد و گفت
با تو ام ها میگم چرا جواب نمیدی؟
خوب الان دارم جواب میدم کارتو بگو
جلوتر امدو گفت
چرا گریه کردی؟
با کلافگی گفتم
کارتو بگو، چیکار به گریه من داری ؟
این چه طرز صحبت کردنه، تازگی ها داری از خودت در میای ها کتی؟
عسل 🌱
#پارت61 🦋پر از خالی🦋 نمیفته نه امیر جان، به خدا الان شرایط فرق کرده، الان دیگه رویا با من دشمن
#پارت62
🦋پر از خالی🦋
با کلافگی از او رو برگرداندم و گفتم
چی میگی ارش؟
من دارم میرم باشگاه . گوشی من دستت باشه برو اون پیام هایی که قرار بود بفرستی رو بفرست.
به چشمان اوخیره ماندم و گفتم
الان ساعت کاری منه؟
خنده اش را کنترل کرد و گفت
دیوونه، ما خواهر برادریم. تو به فکر ساعت کاری هستی؟
دستم را برکمرم زدم و گفتم
موقع تعیین حقوق ما خواهر برادر نیستیم؟ به منشی قبلیت پونصد بیشتر از من میدادی.
ارش گوشه لبش را گزید و گفت
من شاهرگمو به خاطر تو میدم. این چه حرفیه؟ حقوق هرچقدر دلت بخواد بهت میدم.
شاهرگت به درد من نمیخوره، اگر راست میگی به زنت بگو واسه من جبهه نگیره.
گوشی را در دستم نهادو گفت
تا از باشگاه اومدم انجامش داده باشی.
به ناچار گوشی را گرفتم ارش اتاق را ترک کرد ، امیر گفت
اگر خسته ایی بده من انجام بدم.
سرم را به علامت نه بالا دادم و برخاستم. به اتاقم رفتم دراز کشیدم و سرگرم فرستادن پیام شدم کارم که تمام شد . گوشی در دستم لرزید. صدای پیامک ارش بلند شد.
پیامش را باز کردم ، رویا بود .
همسر جان، فردا با دوستام قراره بریم نمایشگاه گل
شیطنتم گل کرد و برایش نوشتم
نخیر، هیچ جا نمیری
مدتی بعد نوشت
وا..... واسه چی؟
همینکه شنیدی، دوست بازی و رفیق بازی هات و جمع کن بشین سر زندگیت. یعنی که چی هرروز هر روز با دوستات بیرونی؟
ارش جان من کی هر روز با دوستام بیرون بودم؟
پاسخش را ندادم. کمی گذشت دوباره پیام داد
تازگی ها خیلی عوض شدی، اون از برخورد اونروزت جلوی رها با من. اینم از حرفهای الانت. باید یه فکر اساسی راجع به تو و زندگیمون بکنم.
ته دلم نور امیدی روشن شدو گفتم
حتما همینکارو بکن. چون منم میخوام یه فکر اساسی راجع بهت بکنم. نه از پوششت راضیم. نه از رفت و امدت.
پوشش من چه اشکالی داره؟
سر تاپاش ایراده.
پیامی نیامد صفحه را بالاتر کشیدم پیامهایشان را خواندم. چند روز پیش رویا به او پیام داده بود
وای ارش بدبخت شدیم. دیشب داشتم بهت پیام میدادم خوابم برده بابام اومده تمام چت هامونو خونده. رفته به مامانم گفته رویا هنوز با ارش صیغه س. اما انگار زیادی باهم راحتن. ابرومون رفت
#پارت63
🦋پر از خالی🦋
ارش برایش نوشته بود
چی ها رو خونده؟
اونروز که مامان بابام نبودن باهات هماهنگ کردم اومدی خونمون و فهمیده. دارم از خجالت میمیرم
ارش نوشته بود.
خنگی دیگه، صدبار بهت گفتم پیامها رو پاک کن.
فکری به ذهنم خطور کرد و برایش نوشتم
پیام ها رو پاک کن دوباره صبح پا نشی بگی بابای فضولم سرک کشیده تو گوشیم. بعد نگی باید عقد بشیم بابام پیا مها مونو دیده. تاتقی به توقی میخوره میگی عقد بشیم. بگذار ته حرفمو بهت بزنم. من تا مطمئن نشم تو اونی شدی که میخوام عقد بی عقد.
بلافاصله نوشت بله نیازی به گفتن تو نبود. خودم همه رو پاک کردم.
من هم پیامهایم را پاک کردم که رویا نوشت
ارش
پیش نمایش پیامش را در نوار وضعیت خواندم و ان را باز نکردم.
چرا جواب نمیدی؟
ان راهم باز نکردم رویا دوباره نوشت
الان مثلا خوابیدی که جواب نمیدی؟
خندیدم و از اینکه میدیدم منتظر است و ناراحت دلم قنج میرفت.
نوشت
به جهنم که جواب نمیدی، بیشخصیت.
الان گوشیمو خاموش میکنم.
به کوری چشم تو فردا با دوستام میرم هرجا دلم بخواد
ارایش هم میکنم
هرچی هم دوست دارم میپوشم.
تو هم اینقدر دنبالم بگرد تا جواب ندادنت حالیت شه.
تقصیر منه به توی بد اخلاق زیادی بها دادم
کارت به جایی برسه جواب من و ندی
با اون خانواده ترکیده ت
اون از بابای خانم بازه دو زنت
اون از داداش دوست دختر بازت.
اونم از ابجی خرابت
حالا جواب نده، بای
عسل 🌱
#پارت63 🦋پر از خالی🦋 ارش برایش نوشته بود چی ها رو خونده؟ اونروز که مامان بابام نبودن باهات هماه
#پارت64
🦋پر از خالی🦋
گوشی ارش را روی اپن نهادم و چراغ اتاقم را خاموش کردم. روی تختم ریلکس شدم. و به اسودگی دراز کشیدم. بعد از مدتها اینهمه ارامش باعث شده بود لبخند بزنم و چشمانم را خواب عمیقی بگیرد. صدای تق و تق در اتاقم خوابم را پراند.ارش لای در گاه در ایستادو ارام گفت
کتی
چشمم را گشودم و گفتم
بله
گوشی من و میدی؟
گذاشتمش روی اپن
نگران بودم یه وقت بد موقع اس ام اس ندی؟
نه، من پیامهارو فکر کنم ساعت نه و نیم فرستادم.
ممنون ، شبت بخیر.
در اتاق را بست.کرمی به جانم افتاده بود که دلم میخواست بدانم ارش سرگرم چه کاری است. و واکنشش چیست.
برخاستم به بهانه سرویس رفتن از اتاق خارج شدم. ارش گوشی را کنار گوشش نگه داشته بود. چشمانش پر از عصبانیت بود.
وار سرویس شدم. کمی بعد از انجا خارج شدم، نیمه نگاهی به ارش انداختم. نگاهش در من گره خورد بلافاصله گفتم
چیزی شده داداش؟
همچنان خیره به من ماندو گفت
نه چیزی نیست
به اتاق خوابم رفتم. و دراز کشیدم. اینقدر دلم خنک شده بود و غرق ارامش بودم که بلافاصله خوابم برد
راس ساعت هفت صبح از خواب بیدار شدم. در اتاقم را که باز کردم ارش هنوز همانجا نشسته بود و به گوشی اش خیره بود.
دلم خواست که برایش بسوزد اما بلافاصله یاد کارهایش افتادم و دلم را قرص کردم.
سلام و صبح بخیرم را ارام و سرد پاسخ داد. چای گذاشتم . میلاد و امیر هم بیدار شدند. صبحانه مان را که خوردیم. ارش رو به میلاد گفت
تو وکتی امروز برید باشگاه من کار دارم نمیام.
میلاد متعجب گفت
داداش امروز قراره دکتر بیاد ها
میلاد من یه خورده اعصابم بهم ریخته س، برو خودت کارهارو راست و ریس کن. به من کار نداشته باش.
با دلسوزی ساختگی رو به ارش گفتم
چی شده داداش؟ تو باشگاه با کسی حرفت شده؟ دیشب دیدم حالت خوش نیست. تو اصلا دیشب خوابیدی؟
به گوشه ایی خیره شدو گفت
نه، من خوبم. شما برید سر کار منم شاید اومدم.
به دنبال میلاد راهی شدم و با او به باشگاه رفتم. وارد دفتر کارمان شدم و پشت میزم نشستم. میلاد هم به کمک دامپزشکی که امده بود رفت. صدای تق و تق در امد و در باز شد. سرم را بالا گرفتم و با خانمی لاغر اندام با چشمان درشت عسلی که موهای فرفری داشت رو به رو شدم. لبخندی زدم و گفتم
سلام، خوش امدید.
سلام ببخشید عذر خواهی میکنم اقا ارش هستند؟
نخیر تشریف ندارند. میتونم اسم شریف شما رو بدونم؟
بنده الهه هستم.
ابرویی بالا دادم و به گرمی گفتم
همسر سابق اقای شرفی درسته؟
لبخندم را به گرمی پاسخ دادو گفت
شما منو میشناسید؟
من کتایون، خواهر ارش هستم. دیروز اقای شرفی اینجا بود. راستش اینقدر از تیپ و ظاهر و اخلاق شما به خوبی یاد کرد که من فکر میکردم حتما داره اغراق میکنه اما الان که دیدمتون میگم اقای شرفی چقدر کم لطفه که اینقدر کم در مورد خوبیهاتون گفته
لبخندش عمیق شدو گفت
ممنونم
قد و هیکل و چهرتون که خیلی عالی و جذابه، از اخلاق و رفتار خوبتون هم که دیگه نگم بهتره.
لبخندش عمیق تر شدو گفت
ممنون عزیزم.
میشه خواهش کنم بنشینید؟
راستش من به قصد دعوا امدم
#پارت65
🦋پر از خالی🦋
لبهایم جمع شدو با حالت لوسی گفتم
با من؟ دلت میاد؟
خندید مقابلم نشست و گفت
نه با ارش خان .
چرا؟
دیروز زنگ زده به من کلی در مورد زندگیم باهاش حرف زدم امروز دوباره همایون اومده جلو ور خونمون بهش میگم چرا اینجا اومدی میگه ارش دیروز به من گفته همه چیز درست شده که من اومدم. من میخوام به ارش خان بگم من کی به شما گفتم همه چیز درست شد؟
لبخندی زدم و رو به الهه گفتم
نمیخوای با اون مجنون بی لیلا اشتی کنی؟ به خدا داره دق میکنه.
چهره اش حرصی شدو گفت
حقشه، میدونی من چقدر عذاب کشیدم ولی اون به فکر مادرش بود؟
خوب مادرشو چی کار کنه بندازه دور؟
نه، دورنندازش، بهش احترام بگذاره اما جایگاه زنشو تو زندگیش حفظ کنه.
یعنی چی؟
یعنی اینکه به مادرش حالی کنه من زن دارم. زنم و دوست دارم و تو باید من و الهه رو باهم بخوای
اگر این جمله ها رو جلوی روت به مادرش بگه حاضری برگردی
الهه خیره به من ساکت ماندو من ادامه دادم
اگر با مادرش گل بگیرن بیان خونتون و اونجا با تو حرف بزنه و در حضور مادرش بگه من عاشق الهه هستم. مادرمم دوست دارم. اولویت زندگی من با الهه ست همچنانکه خدمتگذار مادرمم هستم. قبول میکنی؟
الهه فکری شدو من سکوت را ترجیح دادم. مدتی بعد گفتم
راست میگی که دیگه بچه دار نمیشی؟
اطرافش را نگاه کرد ابرویی به علامت نه بالا دادو گفت
میخوام حرصش بدم. دکترم دوستم بود یه پرونده الکی برام ساخت.
سر تایید تکان دادم و گفتم
کار خوبی کردی.
با حالت مرموزی گفتم
ساده نشی تا اشتی کردی زود باهاش عقد کنی ها. اول بگو چند ماه باید بدون محرمیت بری و بیای تا من ببینم رفتارت درست شده یا نه. بعد هم بگو تو شرایط ضمن عقد باید حق طلاق و به من بدی
الهه لبخندی زدو گفت
باید به حرفهات فکر کنم.
فکر کردن احتیاج نیست باور کن، من میگم الان تا نیست من باهاش صحبت کنم تلفن رو ایفن باشه خودت هم بشنوی
الهه دستانش را به هم سایید و گفت
والا چی بگم کتایون جان. شما خودت بریدی و دوختی و من و اشتی دادی
تلفن را روی حالت پخش گذاشتم و گفت
شمارشو بگو
الهه گفت و من گرفتم لحظاتی بعد گفت
جانم داداش
سلام. من کتایون هستم
سلام ، خوب هستید شما؟
ممنونم. راستش اقا همایون الان الهه خانم اینجا بود تازه رفته
متعجب گفت
الهه؟
بله، من دیروز ناخواسته حرفهاتون رو با ارش شنیدم و تا حدودی در جریان بود. امروز اومده بود از ارش گلایه کنه که من از نبود داداشم استفاده کردم و خودم باهاش حرف زدم. تا حدودی هم راضی شد.
همایون مثل بچه ها ذوق کرد و گفت
راضیش کردی واقعا؟ یعنی یه کادوی سنگین پیش من داری
ممنون. یه سری شرط و شروط براتون گداشت.
چه شرطی ؟
مثلا یکیش حق طلاق
همایون سکوت کرد و من ادامه دادم
میگه شما باید در حضور من و مادرت به مادرت بگی من زن دارم اولویت اول زندگیم با زنمه همچنان در خدمت مادرمم هستم و با جون و دل مراقبشم.
من اگر این و به مادرم بگم که سکته میکنه
سکته که خدا نکنه، اما بالاخره باید یه تصمیم بگیرید دیگه، میتونید خودتون فکر کنید و یه جمله بسازید که مادرتون ناراحت نشه مضمون جملتون هم این باه که زنم در اولویت اول زندگیمه
مردد شدو گفت
نمیدونم چی بگم؟ من برای الهه میمیرم. حاضر نیستم هیچ جوره به نبودنش فکر کنم، مادرم واقعا داره من و اذیت میکنه. من نمیدونم این چه مدل دوست داشتنشه که زجر من و داره با چشمش میبینه و بازم به این شرایط راضیه ، اما الهه راست میگه من اگر مادرمو مجبور کنم ببرم دنبال الهه اون میفهمه نباید زنمو اذیت کنه.
مکث کرد و سپس ادامه داد
کتایون خانم. یه لطفی کن به الهه زنگ بزن و بگو که چند روز مهلت بده با مادرم میام خونتون هرکار بگی انجام میدم فقط تورو خدا برگرد.
#پارت66
🦋پر از خالی🦋
نگاهی به الهه انداختم و گفتم
باشه باهاشون صحبت میکنم خبرشو به شما میدم.
ارتباط را قطع کردم الهه گفت
راستش من اصلا قصد برگشت ندارم کتی جون ولی شما داری منو زوری برمیگردونی
چرا نمیخوای برگردی؟ اقای شرفی خیلی دوستت داره، مشکل وابستگی به مادرشه اونم میخواد حل کنه دیگه.
اون موضوع حل نمیشه، مادرش از ازار من لذت میبره
من که نگفتم دوباره عقد شو ، یه اشنایی ساده، یه مدت باهم دوست باشید ببین تغییری در ش دیدی بعد باهاش عقد شو.
سر تتیید تکان دادو گفت
باشه ، ببخش مزاحمتون شدم. من باید برم.
الهه که از دفتر خارج شد، دلم میخواست از ارش خبری بگیرم. ترس از اینکه مبادا خبر گرفتنم از او باعث شود به من شک کند مانع از این شد که با او تماس بگیرم. سرگرم سرو سامان دادن به اوضاع نابسمان دفتر بودم . که در شتابان باز شد سرم را بالا گرفتم و با دیدن اقا رضا پدر رویا مبهوت ماندم. عصبی و بی اختیار بود. اخم هایش را در هم کشیدو با صدای بلند گفت
اون داداش بی همه چیزت کجاست؟
کمی به او خیره ماندم. این بهترین موقعیت بود که دست و پای رویا را برای همیشه از زندگی ارش جمع کنم. چشمانم راریز کردم . نگاهم به دوربین افتادو لبخندی زدم و گفتم
این چه طرز صحبت کردنه ، بی ادب ، بی همه چیز خودتی؟
اقا رضا لگدی به صندلی زد و گفت
اون بی ناموس کجاست؟
بی ناموس شمایی که دخترتو صیغه داداش من کردی و هر دقیقه تا خونمون و خلوت میبینی میفرستی تو بغل داداش من بلکه م یه تخم مول تو شکمش بکاره که جا پای دختر گدا گشنتو تو زندگی اعیونی ما سفت و محکم کنی.
اقا رضا که انگار از حرف من حسابی عصبی شده بود صندلی را برداشت و محکم توی شیشه کوباند با صدای مهیب شکستن شیشه واقعا ترسیدم جیغ کشیدم و گفتم
میلاد.
میلاد را از دور دیدم که به همراه دونفر دیگر دوان دوان به سمت ما می امدند.
فرصت را غنیمت دانستم زیر میز پنهان شدم شکل ترسیده ها را به خودم گرفتم و از شدت جوی که به خودم داده بودم اشکهایم را هم روی صورتم روان کردم. میلاد وارد دفتر شدو گفت
چی کار داری میکنی اقا رضا
اون داداش بی ناموست کجاست؟
این چه کاریه؟ من نمیفهمم شما چتونه؟
زنگ بزن به ارش بگو دختر من و برداره بیاره
سرم را از زیر میز بیرون اودم و با صدای لرزان گفتم
میلاد کمکم کن .
هراسان سراغم امدو گفت
تو چته کتی؟
صدای هق و هق از خودم در اوردم ، صدایم را لرزاندم و گفتم
می.....لاد اقا رضا میخو......است .......
سپس سرم را به بازوی او تکیه دادم و گفتم
من میترسم.....
میلاد به طرف اقا رضا چزخید و با عربده گفت
مرتیکه هیچی ندار به خواهر من چی گفتی؟
مابین حرفهای رکیک انها هیچ چیز نمیشنیدم جز صدای قدم های رویا که انگار زندگی چهار نفره من و برادرهایم را ترک میکرد. میلاد و اقا رَضا گلاویز هم بودند میلاد جوان تر و درشت تر بود و تا انجا که دوستانش با میانجی گری بی خودشان دخالت نکردند اقا رضا را کتک زد و کوبید. از این فرصت استفاده کردم و با پلیس تماس گرفتم.
دوستان ارش میلاد را نگه داشته بودند و اقا رضا با تکیه بر دیوار خون دهان و بینی اش را پاک میکرد.
میلاد رو به او گفت
به ما چه که رویا کجاست؟ مگه ارش باید پاسخگو باشه؟
اقا رضا صاف ایستادو گفت .
ازتون شکایت میکنم. از اون داداش بی غیرتت به جرم ادم ربایی شکایت میکنم. دختر من تا یک ساعت پیش داشت با من حرف میزد یکدفعه گفت بابا ارش اومده بعد باهات حرف میزنم. و گوشیش خاموش شد. دیشب دخترم ازش ناراحت بود . امروز بچه من و دزدیده برده
میلاد رو به من گفت
زنگ بزن به ارش بپرس ببین کجاست؟
تلفن را روی حالت پخش ءداشتمشماره ارش را گرفتم لحظاتی بعد گفت
بله
صدایم را صاف کردم و گفتم
سلام داداش
سلام کتی چی شده؟
هیچی، شما کجایی؟
من الان اومدم باشگاه اسب سواری دوستم کا دارم. چطور مگه؟
#پارت67
🦋پر از خالی🦋
نگاهم را روی میلاد قفل کردم وارام گفتم
اقا رضا اومده اینجا سراغ رویارو ازما میگیره
میلاد خودش را رهانید به طرف گوشی امدو گفت
چرا بهش نمیگی؟
سپس گوشی را از حالت پخش در اورد و گفت
بابای رویا اومده اینجا هرچی از دهنش در اومده به تو و من و کتی میگه ، زده شیشه دفترو شکسته الانم میگه ارش باید بیاد اینجا بگه رویا کجاست.
طوریکه صدایم به گوش ارش برسد و خودم را بی گناه جلوه دهم گفتم
اونطوری نگو زندگیشون میپاشه
میلاد رو به من گفت
به جهنم که میپاشه
اقا رضا از ان گوشه گفت
من کیسه زباله م را هم نمیدم به داداشت بزاره سر کوچه چه برسه به دخترم.
ادای خواهرهایی که به برادرشان توهین شده را در اوردم اخم کردم و گفتم
این چه طرز صحبت کردنه؟ همین الانم مثل اینکه برادر ما رو با مامور شهرداری اشتباه گرفتی که اون اشغالها رو بستی بهش، اصلا ببینم پیش ارش که نیست معلومه دخترت کدوم قبرستونیه؟
میلاد ارتباط را قطع کرد صدای اژیر پلیس امد. نگاه ها به ان طرف چرخید . گام به گام جلو رفتم و از دفتر خارج شدم و رو به پلیس گفتم
اون اقا اومده اینجا زده شیشه های مارو شکسته ابروی مارو هم در محل کارمون برده، به منم کلی فحش رکیک داده
میلاد جلو امدو گفت
#پارت68
🦋پر از خالی🦋
سلام، من به عنوان صاحب این باشگاه از ایشون شکایت دارم، اومده اینجا حیثیت مارو برده به خواهرم بی احترامی کرده و به ما خسارت هم زده
پلیس نگاهی به اقا رضا انداخت و گفت
چرا اینکارو کردی ؟
دختر من نامزد برادر بزرگتر اینهاست. دیشب باهم دعواشون شد صبح دخترم با دوستاش رفت نمایشگاه گل. داشتم باهاش حرف میزده یه دفعه گفت
بابا ارش اومد
بعد هم گوشیش خاموش شد. من اومده بودم دنبال دامادم ببینم دخترم کجاست؟
رو به اقا رضا گفتم
با فحش دادن به من و شیشه شکستن ارش پیدا میشد؟
من چه فحشی به تو دادم دختر؟
چشمانم را گرد کردم و گفتم
تو فحش ندادی؟
دخترمن معلوم نیست کجاست اونوقت تو داری.......
یه جور دخترم دخترم میکنی انگار خیلی با غیرتی؟ یادته بهت گفتم تو اون خونه بجز ارش دوتا پسر مجرد بزرگ هم هست اینقدر دخترت و نفرست خونه ما ، ارش و رویا میرن تو اتاق درو میبندن، این درست نیست ذهن بقیه منحرف میشه، دختر شما صیغه برادر منه اگر نظر داداشم برگشت و نگرفتش میخوای چیکار کنی؟ شما حرفهای منو صاف گذاشتی کف دست ارش
پلیس رو به اقا رضا گفت
شما باید با من تشریف بیارید
سپس رو به میلاد گفت
شماهم با ماشین خودت بیا کلانتری
سپس اقا رضا را سوار ماشین کردند و حرکت کردند میلاد هم به تنهایی به دنبال پلیس راهی شد.
نظافتچی امده بود و شیشه شکسته هارا جارو میزد که اتومبیل ارش وارد باشگاه شد . جلو رفتم و او هاج و واج نگاهی به شیشه انداخت و گفت
چی شده؟
هرچه بلد بودم پیاز داغش را زیاد کردم و ماجرا را گفتم
ارش مبهوت مانده بود . سپس گفت
نمیدونم رویا چرا اینطوری شده؟ صبح رفتم سراغش داشت با دوستاش میرفت نمایشگاه گل، یه وضعی لباس پوشیده بود که اصلا خوشم نیومد غرق ازایش بود بهش گفتم
این چه وضعیه جیغ و داد و هوار راه انداخت که الان زنگ میزنم به پلیس منم ازش فاصله گرفتم سوار ماشینش شد بهش زنگ زدم ببینم حرف حسابش چیه گوشیشم خاموش کرد.
رو به ارش گفتم
الان باباش میگه دخترم گم شده ارش دزدیده ش، رفت کلانتری به جرم ادم ربایی ازت شکایت کنه
#پارت69
🦋پر از خالی🦋
خیره به او ساکت ماندم و او ادامه داد
کی به پلیس زنگ زد؟
همچنان ساکت بودم و او ادامه داد
ایکاش اینکارو نمیکردید.
من زنگ زدم ، اقا رضا به من فحش میداد میلاد عصبی شده بود ، کارشون به زد و خورد کشید ترسیدم میلاد کار دستمون بده.
لبش را گزید و گفت
الکی الکی سر هیچ و پوچ زندگیم بهم خورد.
من کوچکترم از اینکه بخوام تورو نصیحتت کنم. اما ارش جان یه کم به تصمیمت برای ازدواج با رویا بیشتر فکر کن.
خیره به من ماندو من ادامه دادم
من نمیدونم شما سر چی به اختلاف خوردید ولی رویا نزاکت خانوادگی نداره، متاسفانه پدرش هم از خودش بدتره، مگه تو قاتلی، یا دزدی که از دخترش خبر نداره حمله کنه به محل کارت خواهرت و فحش بده، شیشه دفتر دامادشو بشکنه، ابروی تو رو تو محل کارت ببره، خیلی راحت میتونه صبر کنه شب شه اگر از دخترش خبری نشد بیاد از تو بپرسه ببینه تو میدونی کجاست یا نه؟
به خودمم زنگ زدو با یه لحن بدی گفت دختر من کجاست؟ گفتم من نمیدونم گوشی و روی من قطع کرد و بعد هم اومده اینجا
الان چند ماهه شما باهم نامزد کردید مدام تو فکر اینن که رویا عقدت بشه، به جون خودت به خاطر مهریه س، همین الان اگر عقد بود به جای گم و گور شدن دادسرا بود که مهرشو بزاره اجرا
با کاری که کردن چهارده تا سکه بیشتر مهریه نمیکنم ، میخواد بخواد نمیخواد هم به سلامت.
یعنی تو واقعا میخوای دختر کسی و که به خواهرت فحش داده و به محل کارت حمله کرده رو بگیری؟
همچنان به من خیره بود و من گفتم
خودت میدونی اما بهتره یکم بیشتر فکر کنی
ته دلم از حرف ارش لرزید. بازهم به بودن با رویا میاندیشید ، البته گمان نمیکنم مهریه چهارده سکه را رویا قبول کند.
ارش به طرف ماشینش رفت نزدیکش رفتم و گفتم
کجا میری؟
کلانتری
میلاد اتشش تند تر بود و معمولا بیفکر تر عمل میکرد نباید اجازه میدادم ارش به کلانتری برود. هرطور شده باید مانعش میشدم. اگر ارش به کلانتری میرفت قضیه را فیصله میداد اما میلادی که من میشناختم اکنون در حال طرح شکایت نامه است.
دست ارش را گرفتم و گفتم
نه داداش ، تو نری بهتره بعدها شاید با رویا اشتی کردی، الان بری کلانتری بعد نمیتونی تو چشمای پدر زنت نگاه کنی.
ارش متوقف شدو سپس گفت
برو اماده شو بریم پیش امیر حالم خیلی خرابه، دارم داغون میشم.
عسل 🌱
#پارت69 🦋پر از خالی🦋 خیره به او ساکت ماندم و او ادامه داد کی به پلیس زنگ زد؟ همچنان ساکت بودم
#پارت70
🦋پر از خالی🦋
کیف و گوشی م را برداشتم و به دنبال ارش راهی شدم. وارد رستوران امیر که شدیم بغض راه گلویم را بست . یاد عشق پاکی که به سیاوش داشتم افتادم. دلم پرکشید برای ان روزها که با چه اشتیاقی به باغچه می امدم. نیما سینی به دست جلو امد با دیدن من جا خورد نگاهش را جمع کرد و سلام ریزی گفت از کنارم رد شد سلامش را با بغض پاسخ دادم. نگاهم به جایگاه خواننده افتاد انگار سیاوش ان بالا ایستاده بود و با تمام احساس اهای عالیجناب عشق را میخواند هر از چندگاهی هم با چشمانش دل من را میبرد.
راستش دلم نه برای سیاوش بلکه برای ان حالی که ان روزها داشتم تنگ بود. دنیا انگار پیش چشمانم پررنگ تر از الان بود. احساس میکنم ان روزها که حسی به نام عشق در وجودم ریشه داشت گلهای باغ خوشبوتر بودند .
اسمان ابی تر بود و همه چیز درخشش خاصی داشت اما اکنون انگار همه جا تیره و تار است.
امیر جلو امد انگارکه از دیدن من خوشحال نشده باشد رو به ارش گفت
سلام اینو چرا اوردی اینجا
شاکیانه گفتم
منظورت از این منم؟
نیمه نگاهی به منانداخت و گفت
همین چند ماه پیش بود که اون یه لا قبای اسمون جل اومد اینجا و به خاطر ایشون حیثیت منو برد.
احساس کردم در لحن ایشون امیر متلکی نهفته بود. نگاهی به ارش انداختم و رو به امیر گفتم
همین نیم ساعت پیش پدر زن این اقا اومد باشگاه کلی فحش هرزگی به من داد شیشه دفتر و هم زد شکست. چقدر هم فحش به مامان خدابیامرز داد. اونجا هوار میزد و میگفت ناموس ملکی ها رو فلان ........
ارش کلامم را بریدومتعجب گفت
خدا وکیلی اینطوری گفت؟
رو به ارش گفتم
فکر میکنی چرا میلاد زدش؟ اگر بچه های باشگاه نرسیده بودند که کشته بودش.
امیر رو به ارش با تعجب گفت
واقعا؟
رو به امیر شاکیانه گفتم
پس ارش هم دیگه باشگاه نره دیگه، این چه رفتاری بود که تو در بدو ورود من کردی؟ واقعا از ادب و تربیت به دوره
ارش با کلافگی گفت
ول کن دیگه کتایون
بغض ناشی از دلتنگی برای روزهایی که عاشق نامردی همچون سیاش بودم در گلویم ترکید. امیر را بهانه کردم اشک از چشمانم روان شد و گفت
این چه رفتاری بود که تو با من کردی؟ من خواهرتم بی معرفت. اشغال که نیستم.
امیر پشیمان از گفته اش دستم را گرفت و گفت
بیا بریم تو معذرت میخوام.
سر جایم صاف ایستادم و گفتم
نمیام.
رو به ارش ادامه دادم
سوئیچتو بده من تو ماشینت میشینم.
ارش با بی حوصلگی گفت
ول کن دیگه
اژانس میگیرم میرم خونه ها
#پارت191
🦋پر از خالی🦋
امیر دستم را کشید و گفت
غلط کردم بیا بریم تو
کشان کشان مرا به طرف دفترش برد. و گفت
تو که اینقدر نازک نارنجی نبودی حالا من نفهمیدم یه کلمه حرف زدم .
روی کاناپه دفتر نشستم. ارش که انگار حرفهای بابای رویا که بیشترش اب و تاب من بود حسابی به او برخورده باشد. دمق و پکر گوشه ایی نشست و حرفی نزد. نگاهی به امیر انداختم و از اینکه با اتفاق رخ داده به احتمال زیاد مراسم خاستگاری او هم برهم میخورد ته دلم جشنی بز پا شد. راستش این اتفاقات انقدر ارامم کرده بود که دلم میخواست رخت خوابی پهن شود و من یک دل سیر بخوابم
به سفارش امیر برایمان چای و میوه اوردند. ارش حسابی ناراحت و غرق استرس بود. دلم برایش میسوخت. اما این استرس ها برای نجاتش لازم بود. مثل تلخی دارویی که برای بهبود بیماری ت مجبوری تحمل کنی و بنوشی.
صدای زنگ موبایلم بلند شد هردو نگاهشان به طرفم چرخید ارش انگار که دزد گرفته باشدگفت
کیه؟
گوشی را از کیفم در اوردم و نگاهی به صفحه انداختم و گفتم
میلاده
دستش را دراز کردو گفت
بده ببینم چی میگه؟
اب دهانم را قورت دادم و گفتم
اگر با تو کار داشت خوب به تو زنگ میزد
ارتباط را وصل کردم و گفتم
جانم
بلافاصله و سریع گفت
اب دستتونه بزارید زمین بیایید کلانتری، از اقا رضا شکایت کردم بازداشت شده رویا و اوا اومدن اینجا دارن جیغ و هوار میکنند.
کمی فکر کردم و گفتم
پاشو بیا ما پیش امیریم.
میلاد مکثی کردو گفت
نمی ایید یعنی؟
نه میلاد جان بزار شر این قائله بخوابه، به هر حال یه طرف زندگیه ارشه تو بیا تا فردا ببینیم چی میشه
ارتباط را قطع کردم. ارش بلافاصله گفت
چی میگه؟
میگه رویا و اوا اومدن جلومو گرفتن دارن فحش میدن و جیغ و داد میکنند. منم گفتم ولشون کن بیا
ارش با عصبانیت گفت
کدوم گوری بوده حالا
خیره به او ساکت ماندم و امیر گفت
چشون شد یه دفعه
ارش که انگار حسابی کفری باشد گفت
نمیدونم دیشب من باشگاه بودم گوشیمو نبرده بودم. اومدم دیدم به من پیام داده من جواب ندادم شروع کرده به دری وری گفتن و فحش دادن که بابات اونجور، خواهرت اینجور، برادرت فلان کاره س ، زنگ زدم بهش خاموش بود صبح رفتم سراغش دیدم هرکاری من گفتم نکن و کرده با دوستاش راه افتاده بره نمایشگاه گل. تا من و دید شروع کرد به داد و بیداد الانم که باشگاه و زدن بهم و .........
کلامش را نیمه رها کردو گفت
دارم روانی میشم.
امیر حرف دلم را زدو گفت
بشین یکم روش فکر کن ببین به درد زندگی باهات میخوره؟
ارش نگاه تیزی به امیر انداخت و گفت
دقیقا الان ذهنم درگیر همین موضوعه
#پارت196
🦋پر از خالی🦋
هرچه نفوذ کلام داشتم در صدایم پاشیدم و رو به ارش گفتم
رویا همینه دیگه داداش، یه دختر بی حیای خودسر، تو چون دوسش داری کارهاش و نمیبینی. با رویا تو همیشه همینی فکر نکن میتونی تغییرش بدی، اون هربار که از دست تو عصبی بشه یا ناراحت باشه میخواد همین کارها رو بکنه و متاسفانه پدر مادرش هم دنبالشن.
در باز شدو میلاد وارد دفتر شد. از فرط عصبانیت کبود شده بود. ارش رو به او گفت
چیکار کردی؟
بازداشتش کردم.
ارش هینی کشیدو گفت
چی گفتی میلاد؟
میلاد رو به ارش گفت
شکایت کردم دیگه
تو پدر زن منو انداختی بازداشت؟
میلاد با عصبانیت رو به ارش گفت
اون که کتی و فحش میداد پدر زن شما بود؟ اون که شیشه باشگاه و اورد پایین پدر زنت بود؟
ارش با دندان قروچه به میلاد خیره ماندو سپس گفت
اصلا زندگی من برات مهم نیست میلاد؟ اینکه چهار روز دیگه من چطوری باید تو صورت خانواده زنم نگاه کنم.......
صبر کن ...صبر کن.... چی گفتی؟ برادر بزرگتری احترامت واجب اما حق اینکه پای رویا رو دوباره به زندگیمون باز کنی و نداری؟ بابای بی همه چیزش اومده اونجا خواهر و مادر و مارو کشیده به فحش اونوقت تو دوباره میخوای بری بگیریش؟
امیر رو به میلاد اشاره کرد که ارام باشد ، میلاد شاکیانه گفت
واقعا حرفت زشته ارش، یه جو غیرت و مردونگی داشته باشی این حرف و نمیزنی؟ گیرم امروز منم مثل تو اونجا نبودم. چه اتفاقی واسه کتایون می افتاد؟ رفتم دیدم از ترس مچاله شده زیر میز داره میلرزه زبونش بند اومده نمیتونه حرف بزنه مرتیکه هیچی ندار هم صداشو گذاشته روی سرش و داره اونچه که شایسته کس و کارشه نثار خواهر مادر ما میکنه.
صدای زنگ تلفن ارش بلند شد همه نگاه ها روی میز رفت و نام رویا روی گوشی ارش نمایان شد. ارش گوشی اش را برداشت و با خشم گفت
معلوم هست کدوم قبرستونی هستی و چه گهی داری میخوری؟
صدای مبهم رویا که میگریست در فضا پیچید. ارش گفت
من شکایت نکردم که من رضایت بدم. من باشگاه نبودم اومدم دیدم بابات شیشه هارو اورده پایین.....
ارش مکثی کرد و سپس گفت
باغچه امیرم. باشه بیا
ارتباط را قطع کرد، دوطرف گیج گاهش را مابین دستانش گرفت و گفت
داره میاد اینجا ازتون خواهش میکنم هر حرفی که زد غیر از من کسی جوابشو نده .
میلاد رو به امیر گفت
بگو یه قلیون واسه من بیارن.
امیر تلفنی سفارش میلاد را دادو مدتی بعد قلیان را مقابل میلاد نهادند. همه سرها پایین بود و همه در سکوت مرگباری فرو رفته بودند. فقط صدای قل و قل قلیان میلاد می امد که در بی مهابا باز شد. همه سرها یه طرف در چرخید و رویا وارد دفتر شد موهایش را دور تا دورش ریخته بود. و شال زرد رنگی وسط سرش انداخته بود. نگاهی به مانتوی چین و واچین زرد و سفیدش انداختم . و سپس به ارش نگاه کردم اوهم مشغول برانداز کردنش بود. رویا با گریه رو به ارش گفت
دستت درد نکنه، خیلی ادم نمک نشناس و بیچشم ک رویی هستی که بابای منو انداختی بازداشت .
میلاد رو به رویا گفت
اونوقت شماها خیلی نمک شناسید که .....
ارش رو به میلاد گفت
اجازه بده یه لحظه
سپس برخاست و رو به رویا گفت
بریم بیرون باهم صحبت کنیم.
رویا با گریه و جیغ گفت
چه صحبتی ارش؟ بابای منو انداختید بازداشت.......
ارش میان کلامش امدو گفت
بریم بیرون حرف بزنیم.
میلاد گفت
برو دیگه رویا خانم. برو بگذار مغز ماهم یه نفسی بکشه
رویا نگاهی به میلاد انداخت و رو به او گفت
اقا میلاد میشه دخالت نکنی؟
این دخالت نیست رویا خانم. پدر شما اومده خواهر و مادر خدابیامرز منو فحش داده شیشه باشگاه و شکسته منم شکایت کردم اومدی اینجا میری تو مخ ما که چی بشه؟
رویا نگاهی سرشار از تنفر به میلاد انداخت و گفت
تو چشم نداری زندگی من و ارش ببینی
ارش رویا به طرف در هل دادو گفت
برو بیرون باهم حرف بزنیم.
#پارت197
رویا با جیغ گفت
بزار حرفمو بزنم
حرکت ارش همه مان را شکه کرد. انچنان کشیده ایی به صورت رویا کوباند که محکم بهدر اثابت کرد تمام شیشه ها لرزید . دستش را روی صورتش گذاشت ومتحیر گفت
ارش
زهرمارو ارش از دیشب تاحالا سر هیچ و پوچ اعصاب و روان من و ریختی بهم. از صبحه به خاطر خودخواهی و لجبازیت زندگی خانواده منو تلخ کردی، دارم محترمانه ازت خواهش میکنم با میلاد دهن به دهن نزار میریم بیرون حرف میزنیم تو خفه نمیشی.
رویا در را باز کردو گفت
جواب سیلیتو بهت میدم.
ارش مچ دستش را گرفت و گفت
وایسا ببینم کجا داری میری
امیر مثل قاشق نشسته ها برخاست نزدیک ارش رفت و گفت
داداش ولش کن بزار بره الان هردوتون عصبی هستید یه حرفی میزنید که از این بدتر میشه و خودتونم پشیمون میشید
ارش دست رویا را رها کرد امیر رو به او گفت
اگر ماشین ندارید براتدن اژانس بگیرم.
ممنون
سپس از دفتر خارج شد. کلافه و عصبی شده بودم. امیر کار را خراب کرد. عصبانیت ارش اوج گرفته بود و اگر امیر دخالت نمیکرد کتک مفصل نوش جان میکرد
#پارت199
🦋پر از خالی🦋
آرامش زندگی چهار نفره قشنگ ما ، قطعی میشد.
رویا که از باغچه خارج شد ارش رو به میلاد گفت
مگه نگفتم هیچ کس حرف نزنه؟
میلاد شلنگ قلیانش را انداخت و گفت
باشه ما حرف نمیزنیم. هرچی ضره تو بزن هرچی گنده تو به بار بیار ، ماهم میگیم بزرگتره و اعتراضی نمیکنیم. این سلیته چیه که میخوای بگیریش؟
ارش رو به میلاد با تهدید گفت
حرف دهنتو بفهم ها
صدای میلاد بالا رفت و گفت
تو کارهاتو بفهم ارش، یه نگاه به قیافه و تیپ و ظاهرش انداختی؟ فقط بلد بودی موهای کتی و قیچی کنی بزیزی دور؟ چطور بلدی لباسهای کتی و بریزی وسط و خوب و بدشو جدا کنی حالیت نمیشه یا خودتو به نفهمی زدی که نامزدت هزار رنگ و لعاب راه میفته تو کوچه خیابون. ماها حیثیت و ابرو نداریم ارش خان؟
امیر بازوی ارش را گرفت و گفت
تو بیا بریم بیرون من کارت دارم
میلاد ادامه داد
یکی و بگیر که ادم روش بشه بگه این زن داداش ماست. میومدی تو کلانتری میدیدیش که برای ازادی باباش داشت دست به هرکاری میزد.
ارش امیر را هل داد دوگام به طرف میلاد امد برخاستم سد راهش شدم و گفتم
با میلاد دعوا نکن باور کن ما داره خیرو صلاحتو میگه. رویا از هیچ لحاظی به تو نمیخوره.
تو ساکت شو کتی از اب گل الود ماهی نگیر.
متعجب رو به ارش گفتم
من؟
بله تو، از اون روزی که من رویا رو گرفتم تو باهاش مشکل داشتی
بی معرفت چند بار بیرون رفتن ها تون من برات جور کردم؟ چند بار با اوا هماهنگ شدم بیاد پیشت بخوابه حالا من دارم از اب گل الود ماهی میگیرم؟
میلاد سرجایش نشست و گفت
اره ماهممون بدیم. اون سلیته خانم با اون خواهر هرجاییشو و پدر بی همه چیز و بی ناموسش خوبن.
ارش با صدای بلندتری گفت
میلاد حرف دهنتو بفهم.
امیر دست ارش را گرفت و گفت
بیا بیرون.
سپس رو به میلاد گفت
ادامه نده خواهشا
ارش و امیر که رفتند ، میلاد رو به من گفت
خیلی خاک برسری اگر یکبار دیگه واسه ارش دلسوزی کنی، هرکار دلش بخواد میکنه رو دوش هممون سوار میشه اخرش هم هممون ادم بده میشیم.
سرم را پایین انداختم الان وقت گریه کردن و از حال رفتن با ناراحتی بود. چند قطره اشک از چشمانم چکاندم و سپس به هق هق تبدیلش کردم میلاد گفت
چته کتی؟
از صبحه صد هزار تا فحش خوردم و جونم لرزیده به خاطر کسی که به من گفت از اب گل الود ماهی نگیر
همزمان در باز شد ارش و امیر وارد شدند هق هقم را به حالت تنگی نفس کش دادم با انگشت سبابه به ارش اشاره کردم و خودم را سست و لش کردم و پهن زمین شدم.
#پارت200
🦋پر از خالی🦋
ارش و امیر و میلاد شتابان به طرفم امدند مرا بلند کردند و روی صندلی نشاندند خودم را به بی حالی زدم و سرم را به طرفی کج کردم.
میلاد با غضب رو به ارش گفت
این چه حرفی بود به کتی زدی؟
ارش با بی گناهی گفت
چی گفتم مگه؟
از اب گل الود ماهی نگیر. نبودی ببینی این بدبخت از صبحه چه دلسوزانه داره در حق تو خواهری میکنه اونوقت تو.....
امیر کلامش را بریدو گفت
راست میگه ارش، حرفت خوب نبود
من منظوری نداشتم بخدا
صدای گردش قاشق در لیوان نوید از درست شدن یک لیوان اب قند میداد . میلاد ارام به صورتم زدو گفت
کتی
بی حال لای چشمانم را باز کردم و گفتم
ها
بیا این اب قندو بخور
لیوان را مقابل دهانم گذاشت و گفت
بخور عزیزم.
کمی از اب قندش را نوشیدم و گفتم
بسه
ارش مقابلم نشست و گفت
منو ببخش کتی، من اعصابم خورده یه چرندی میگم. تو به دل نگیر.
صدای تق و تق در توجه ها را به ان سمت جلب کرد.
با دیدن اعظم خانم مادر رویا همه شوکه شدند. امیر در را باز کرد و گفت
بفرمایید داخل
اعظم خانم وارد شد سلام و احوالپرسی سردی با ما کرد و رو به ارش با صدای لرزان گفت
من نمی دونم امروز بین تو و رویا چی گذشته که اینطوری بهم ریختید و خانواده ها رو هم درگیر کردید. فقط اومدم اینجا ازت خواهش کنم رضا رو ازاد کنی، شوهرم مریضه تو بازداشتگاه تلف میشه.
اشک از چشمانش جاری شدو گفت
به خاطر نون و نمکی که باهم خوردیم. یه امشب و رضایت بده. صبح خودم میارمش دادسرا جلو قاضی.
ارش سرش را پایین انداخت. امیر رو به میلاد گفت
میلاد جان سریع برو کلانتری رضایت بده قال قضیه کنده شه.
میلاد کمی به امیر خیره ماندو سپس گفت
پس تکلیف فحش هایی کع.....
امیر تچی کرد و گفت
تمومش کن. اعظم خانم جای مادر ماست. اومده اینجا ، نمیشه روشو زمین انداخت
میلاد سرش را پایین انداخت پوفی کرد و گفت
رضایت میدم اعظم خانم. اما بالا غیرتن دیگه این وصلت و فراموش کن.
اعظم خانم مبهوت ماندو سپس گفت
عسل 🌱
#پارت199 🦋پر از خالی🦋 آرامش زندگی چهار نفره قشنگ ما ، قطعی میشد. رویا که از باغچه خارج شد ارش
پارتی که دیشب جا انداخته بودم🌹🦋
عسل 🌱
#پارت200 🦋پر از خالی🦋 ارش و امیر و میلاد شتابان به طرفم امدند مرا بلند کردند و روی صندلی نشاندند خ
#پارت200
🦋پر از خالی🦋
یعنی چی فراموش کن، مگه احساس دختر من بازیچه بود؟
نه احساس و غیرت و ناموس داداش ما بازیچه س، همین الان دخترتون یه مدلی اومد اینجا که من شرمم شد بگم زن داداش منه
امیر به میلاد اشاره کرد ساکت شو.
میلاد رو به امیر گفت
برو دوربین و بزن برگرده اعظم خانمببینه دخترش با چه سر و رویی اومده بود اینجا
یاد سیلی ایی که ارش به رویا زد افتادم. اعظم خانم باید ان صحنه را میدید تا بر بهم خوردن این ماجرا مهر تاییدی کوبیده شود.
امیر گفت
بس کن میلاد. راه بیفت برو رضایت بده
اعظم خانم گفت
خوب نشونم بده ببینم دخترم چطوری بوده که اقا میلاد اینقدر بهش برخورده
امیر که انگار دلش نمیخواست فیلم را نشان دهد گفت
نه اعظم خانم، ارش و رویا خودشون باید برای ادامه رابطشون تصمیم بگیرن به بقیه ارتباطی نداره
میلاد رو به امیر گفت
به من ربطی نداره نه؟ کتی که خواهرم هست. مادرم که مال من هست، من از اقا رضا به جرم فحش ناموسی و شکستن شیشه باشگاه شکایت کردم. رضایت نمیدم.
نگاهم به ارش افتاد که با بیچارگی به بحث گوش میداد. یاد ان روزها افتادم که مدیریت دعوا کردن من را به عهده گرفته بود. و من چه طور نگاه میکردم تا ببینم برایم چه تصمیمی میگیرد
اعظم خانم با گریه گفت
اقا میلاد شما رضایت بده من این وصلت و بهم میزنم.
سپس نگاهی به ارش انداخت، منتظر بود تا او در دفاع از حفظ رابطه اش حرفی بزند اما او سرش پایین بود. رو به ارش گفت
سیر شدی از دختر من؟
ارش سرش را بالا گرفت و رو به اعظم خانم گفت
ابرو و حیثیت برای من گذاشتید بمونه؟ رویا و اقا رضا دهن منو جلوی خانواده م بستن.
امیر دست میلاد را گرفت و گفت
اعظم خانم با اجازتون ما میریم کلانتری
اعظم خانم به دنبال انها راهی شد.
ساعت یک شب بود. راحت و اسوده روی تختم دراز کشیده بودم واز اینکه برادرم را از شر عفریته ایی همچون رویا راحت کرده بودم میاندیشیدم که نوری در حیاط روشن شد. ارام و اهسته پرده را کنار زدم و ارش را دیدم که چراغ الاچیق را روشن کرده و انجا نشسته . اول دلم برایش سوخت اما بعد از ان یاد شبهایی افتادم که از ناراحتی تا صبح نمیخوابیدم و هر لحظه با زخم زبانش دلم را بیشتر میشکست. یاد سر کوفت ها و کتکهایی که به من میزد افتادم. موهای بلندم که بیرحمانه قیچیشان کرد. لباسهای قشنگم که همه را دور ریخت.
صدای تق و تق در رشته افکارم را برید سرجایم نشستم و گفتم
بله
امیر لای در را باز کرداما داخلرا نگاه نکرد و گفت
کتی
بله داداش بیدارم
پاشو بیا بیرون.
برخاستم از اتاق خارج شدم و گفتم
جانم
ارش حالش خیلی بده. اگر خوابت نمیاد بیا بریم پیشش بشینیم.
اهی کشیدم و گفتم
به نظرم به تنهایی بیشتر احتیاج داره
رویا رو خیلی دوست داره، نمیتونه ازش دل بکنه
خودش باید تصمیم بگیره
#پارت201
🦋پر از خالی🦋
#پارت200
🦋پر از خالی🦋
به نظرم حق با تو ومیلاده رویا به درد ارش نمیخوره.
پوزخندی زدم و گفتم
منحرف بزنم به من میگن تو از اب گل الوده ماهی......
کلامم را بریدو گفت
توهم دست بردار دیگه
سرم را پایین انداختم و امیر گفت
من قرار فردا شب خاستگاریمو کنسل کردم
متعجب به امیر نگاه کردم و امیر ادامه داد
گیتی هم یکی مثل رویاست. حق با تو بود ، گیتی به درد ازدواج با من نمیخوره
خدارو شکر تو اینو فهمیدی لااقل
رویا هم به درد ارش نمیخوره. اما کاش بتونه با خودش کنار بیاد رویا رو فراموش کنه
یه مدته مدام به هر بهانه ایی اقا رضا و رویا میگن عقد کنید .به خدا اینها دنبال مهریه گرفتنن.
من با ارش صحبت میکنم.
اگر الان عقده ارش بود یا حداقل صیغه نامش محضری بود بیچارمون میکرد.
بیا بریم کنارش بشینیم.
من نیام بهتره، اون ذهنیت خوبی نسبت به من نداره، تو برو همین حرفها رو بهش بزن.
اتفاقا بر عکس، سر شب به من میگفت من فکر میکردم کتی یه ادم بیعقل وحسوده اما الان فهمیدم نه، اونطورهام که فکر میکردم نیست. خیلی از من و تو دانا تره
سپس دستم را گرفت و مرا به حیاط برد. ان شب تا صبح هر چهتوانستم ارش را پر کردم وطبق میل خودم ساختم . سپیده صبح که بالا زد به خانه امدیم و خوابیدیم. امیر باغچه را تا بعد از ظهر به نیما سپرد. ارش هم میلاد را راهی باشگاه نمود و هر سه خوابیدیم.
با صدای زنگ ایفن از خواب ناز و شیرین برخاستم شاسی ایفن را زدم با دیدن تصویر رویا متحیر ماندم.
همچنان که فکر میکردم در را باز کنم یا نه صدای ارش دلم را تکاند.
کیه کتی؟
به طرفش چرخیدم و گفتم
رویاست.
کمی به ایفن خیره ماند. من هم به ارش خیره ماندم. مدتی بعد گفت
باز کن درو ببینیم چی میگه
بلافاصله اطاعت امر کردم. رویا وارد خانه شد و تیز به طرف ساختمان امد ارش در را باز کرد و به او خیره ماند. رویا با دیدن ارش اواز گریه را سر دادو گفت
دیشب تا صبح پلک روی هم نزاشتم. من با تو دلی شروع کردم ارش، من اومده بودم که با تو بمونم نیومده بودم که به این زودی ازت جدا شم.
ارش سرش را پایین انداخت و گفت
دیگه راهی هم برای برگشت گذاشتی
اشکهایش بی امان جاری شدو گفت
من از همه جا رونده م ارش. تو منو نمیخوای، خانواده م به چشم یه ادم خرابکار نگام میکنند.بابام دیشب کلی با من دعوا کرده .مامانم چه سرکوفتهایی که به من نمیزنه.از همه بدتر اوا هم واسه من داره ادای عقلا رو در میاره.
ارش اهی کشیدو گفت
الان
#پارت146
🦋پراز خالی🦋
الان با وجود اینهمه گندی که به بار اوردی و خراب کاری هایی که کردی چه انتظاری از من داری؟
انتظار دارم منو ببخشی
ببین رویا جان، دیگه بحث بخشیدن من نیست. پدر شما اومده توی باشگاه و هرچی از دهنش در اومده به خواهر و مادر خدابیامرز من گفته
خود تو با یه سرو وضعی اومدز باشگاه که وقتی رفتی امیر و میلاد به من معترض شدند.الانمن به تنهایی نمیتونم تورو ببخشم. کل خانواده م باازدواج ما مخالف شدند.
رویا با هق و هق گریه گفت
من یه زنم، برای یه زن خیلی سخته که بیاد و عذر خواهی کنه و التماس کنه که ترکش نکنی ، اما من اینقدر دوستت داشتم که اومدم.غرورم و زیر پام گذاشتم و اومدم پیشت. من و تو این حالم ول نکن ارش، من خیلی داغونم.
تو به من بگو من جواب میلاد و چی بدم؟ دیشب به من میگه پدر زنت اومده و خواهر مارو تهدید کرده و فحش داده ،مادر خدابیامرز مارو هم.......
بابام عصبی بود فکر میکرده تو منو دزدیدی.....
مگه من ادم ربا هستم؟ مگه تا حالا خانواده تو از من بی ادبی دیدن که چنین فکری راجع به من کردند؟
به هرحال پدره دیگه، میدونست من و تو شب قبلش با هم دعوامون شده بود و من از سر لج بازی به تو رفتم بیرون وقتی من گفتم بابا ارش اومد خداحافظ گوشیم از بی شارژی خاموش شد و اونم فکر کرده که......
شب قبلش من با تو چه دعواییم شد. تو یه دفعه معلوم نشد فازت چیه و ......
رویا نگاهی به من انداخت و سپس رو به ارش گفت
میشه تنهاصحبت کنیم؟
نه عزیز نمیشه، با کاری که تو کردی تنها من نباید ببخشمت کل خانواده من تورو نمیخوان . و این مدل ازدواجی که خانواده طرف و نخوان بیشتر شبیه جنگه. و بی فایده س.
رویا اشکهایش را پاک کرد و گفت
اینها حرفهای اخرت بود؟
ارش سر تایید تکان دادو سپس گفت
اگر من و میخوای باید کتی و امیر و میلاد و راضی کنی .
نگاهی از گوشه چشم به من انداخت که ارش ادامه داد
البته راضی کردن کتی سخت نیست. چون از اول هم زیاد به برهم زدن نامزدی من و تو مصر نبوده. و از دیروز تاحالا سعی داره صلح برقرار کنه ، اگر میتونی برو میلاد و راضی کن.
رویا خانه ما را ترک کرد. هم دلم برایش میسوخت و هم کاری از من ساخته بود. باید میرفت. اما در عمق چشمانش میدیدم که قصد رفتن ندارد و دوباره باز میگردد.
سه روز گذشت . کم کم این ماجرا هم مثل ماجرای من و سیاوش در حال فراموشی بود و رفته رفته هم بجز ارش یادشان رفته بود که رویایی هم بود. البته ارش هم حق داشت که فراموش نکند به هر حال رابطه عمیقی بین او و رویا بود. داستان از نامزدی گذشته بود و شبیه زن و شوهر عقدی بود.
دم دمای غروب بود و همه دور هم جمع بودیم برای شام قورمه سبزی گداشته بودم و درحال درست کردن سالاد شیرازی بودم. صدای قل و قل قلیان میلاد در خانه میپیچید . زنگ ایفن توجه هر سه مان را جلب کرد.
ماتهران کسی را نداشتیم که به سراغمان بیاید امیر برخاست شاسی ایفن را زد و گفت
بابا اومده.
میلاد تیز برخاست قلیانش را به اشپزخانه اورد زغالها را در سینگ انداخت و گفت
کتی خاموششون کن دوان دوان به اتاق خوابش رفت و قلیانش را انجا نهاد ارش و امیر میخندیدند. پنجره ها را باز کردم و کمی اسپره خوشبو کننده در هوا زدم.
امیر در را گشود هر چهار تایی به استقبال بابا رفتیم. پیر تر و شکسته تر از قبل شده بود.
صورتمان را بوسید و وارد خانه شد.
امیر گفت
چرا میای اینجا مریم و با خودت نمیاری؟
بابا سر تاسفی تکان دادو گفت
ولش کن مریم و ...
کنجکاو شدم. مریم دختری از اهالی روستا بود که پنج شش سالی از من بیشتر سن نداشت. بعد از فوت مادرم هنوز سه ماه نگدشته بود بابا به کمک دوستش با مریم اشنا شد و به شرطی که هوای مادر شدن به سرش نزند زن بابام شد. و همین موضوع باعث شد که منو برادرهایم حسابی ناراحت شویم و به قصد اعتراض خانه بابا و شهرش لاهیجان را ترک کنیم و به خانه مامان و زادگاهش تهران بیاییم. باباهم به پسرهایش سرمایه های کلان داد تا زندگی را بسازند.
رو به بابا گفتم
مگه چی شده مریم؟
فیلش یاد هندستون کرده. تا چند سال قبل از جاده چالوس پایین تر نیونده الاک از من توقع سفر خارجی داره. بهش میگم بیا باهم بریم تهران میگه بچههات من و نمیخوان ، نمیام.
کار خوبی کرد که نیومد چون ما واقعا اونو نمیخواهیم.
بابا خندید و به دنبال او همه خندیدند. میلاد یک سینی چای اورد که بابا گفت
این داستان رویا و به هم خوردن نامزدی ارش چیه؟
هرچهارتایمان از حرف بابا شوکه شدیم.
#پارت147
🦋پر از خالی🦋
همه ساکت شدیم که بابا ادامه داد
دیروز به من زنگ زده و میگه ارش دیگه منو نمیخواد من دارم دق میکنم ، من عاشق ارشم. و از این حرفها
میلاد لب به سخن گشود و هر انچهرا که باید میگفت مو به مو برای بابا توضیح داد.
بابا پوفی کرد و گفت
تو چی میگی ارش؟
ارش دستانش را به علامت سر در گمی بالا اورد و گفت
من نمیدونم باید چیکار کنم.
اگر دلت باهاشه این حرفها رو بریز دور بابا، یکم که بگذره فراموش میشه.
ارش اهی کشیدو گفت
من رویا رو دوست دارم ولی کاری که باباش کرد خیلی بد بود. البته کارهای اونروز خودشم بد بود.
به نظرم بشین باهاش حرف بزن ، براش شرایط بزار، بهش بگو شش ماه دیگه نامزد میمونی ، اگر کارهاتو ترک کرده بودی عقدت میکنم. زیاد هم مهریه ش نکن بابا. بهش بگو با اتفاقاتی که افتاده
میلاد کلام بابا را برید و گفت
یعنی چی این حرفها .اومدند هر کار دلشون خواست کردند و هر چقدر دوست داشتن فحشمون دادند سه روز گذشته یادمون بره؟
تو عقلت نمیرسه میلاد جان ، اون دختره به ارش دلبسته،خدارو خوش نمیاد به خاطر یه اشتباه اینکارو باهاش بکنید. اون به من زنگ زده میگه ارش و دوست دارم. زندگی من و درست کن ، دختر مردم ابرو و حیثیت داره ما مرد بودیم رفتیم خاستگاریش، اینکار خیلی نامردیه که یه انگ بهش بزنیم و بعد یه مدت که اسم ارش روش مونده و دست ارش بهش خورده پسش بزنیم. شماها خودتون خواهر دارید.
از حرفهای بابا عصبی شدم . هرچه رشته بودم پنبه کرد. برای اینکه وجهه م در مقابل خانواده خراب نشود و من زندگی خراب کن معرفی نشوم گفتم
#پارت199
🦋پر از خالی🦋
از حرفهای بابا عصبی شدم . هرچه رشته بودم پنبه کرد. برای اینکه وجهه م در مقابل خانواده خراب نشود و من زندگی خراب کن معرفی نشوم گفتم
نظر من با بابا موافقه، ارش که رویا رو دوست داره، رویا هم که یه بار اومد اینجا و الانم بالا رو واسطه کرده از ادب به دوره که اون بابا ر واسطه اشتی کرده ماروشو زمین بندازیم.
ارش که انگار دلش به اشتی کردن رضا بود با اشتیاق به من خیره ماندو من برای سفتکردن جای پای خودم در دل ارش گفتم
طرف حساب ما ارشه، که الان هممون میبینیم ناراحته . برای شاد شدن دل برادر خودمون باید کوتاه بیاییم.
میلاد با غیض گفت
باز دوروز از یه ماجرا گذشت همه یادشون رفت
نگاه عاقل اندر صفیه ایی به میلاد انداختم و گفتم
نه عزیزم ، من یادم نرفته ، خیلی هماز دست رویا و خانوادش ناراحتم. ولی باید احترام بابا رو نگه داریم. به خاطر ارش کوتاه بیایم.
امیر سرفه ریزی کردو گفت
روز بله برون براش پونصد تا سکه بریدید . از کجا معلوم بعد عقد همچین بامبولی راه نندازه و سکه اجرا نزاره؟
در حال مزه مزه کردن حرف چهارده سکه بودم. که بگویم یا نه . ارش پیش قدم شدو گفت
اگر بخواد با من عقد کنه من چهارده تا سکه بیشتر مهریه ش نمی کنم. مگه نمیگه قصدش زندگیه و میخواد بیاد که بمونه پس مهریه نباید براش مهم باشه. مستقل هم نمیشم. منو میلاد و امیر و کتی با همیم. اگر قصد استقلال داره همینجا قید منو بزنه . اینجا رو با اجازه بابا میفروشیم یه چهار واحدی میخریم. هر کس برای خودش زندگی کنه.
بابا سریع گفت
البته هر کس متاهل بشه جدا زندگی میکنه. این نباشه چهار روز دیگه اسباب اثاثیه بریزید و بخواهید برید تو واحد های خودتون
همه به زمین خیره ماندیم. بابا رو به ارش گفت
من الان خودم بهش زنگ میزنم یه جاباهاش قرار میزارم تو هم بیا کدورت هارو کنار بزارید.
استرس وجودم را گرفت ترس از اینکه مبادا رویا از پیامک بازی ان شب حرفی بزندو دستم رو شود را داشتم فکری کردم و دلسوزانه گفتم
ارش جان، اتفاق خیلی بد و تلخی افتاد. به هیچ عنوان دیگه راجع به مسئله دعوا و چی شد که اینطوری شد صحبت نکن بزار تموم شه بره.
بابا ادامه داد
راست میگه، تا زمانیکه تو چی گفتی و من چی گفتم وادامه بدی قائله دعوا تمومی نداره
شور و شعف در چشمان ارش موج میزد. بابا تلفنی با او در کافه ایی قرار گذاشت و با ارش رفتند.
میلاد که از اوضاع پیش امده راضی نبود گفت
خاک برسر ارش دختره سلیته پاچه پاره رو یه جور دوست داره انگار......
امیر میان کلام اوامدو گفت
خوب زنشه
کدوم زن بابا، زن ادم اونیه که عقدته و داره باهات زندگی میکنه.
امیر پوزخندی زد و گفت
ایشالا به خیر بگذره
من با ارش صحبت میکنم از این به بعد اگر رویا رو میخواد بیارش اینجا ، قبلش بگه من برم بیرون.
عسل 🌱
#پارت199 🦋پر از خالی🦋 از حرفهای بابا عصبی شدم . هرچه رشته بودم پنبه کرد. برای اینکه وجهه م در مق
#پارت200
🦋پر از خالی🦋
بحث با انها بی فایده بود برخاستم و به حیاط رفتم. بعد از اینهمه تلاش و کوشش باز رویا برگشت. جای شکرش به این باقی بود که لااقل امیر حواسش جمع شد و دیگر قصد ازدواج با گیتی را نداشت.
کمی در حیاط قدم زدم این وضع و اوضاع زندگی نبود که من داشتم. یاید فکری اساسی به حال خودم کنم. یا درس و دانشگاهی یا حرفه و کاری ، این که هر روز بخواهم به این که رویا چه میکند و ارش چه میگوید فکر کنم . اینده ایی برایم در نمی اید تا بابا اینجاست باید مجوزی از او مبنی بر درس یا حرفه ایی بگیرم.
ساعت ده شب بود که بابا و ارش به خانه امدند. از رنگ و روی ارش پیدا بود که اوضاع بر وفق مرادش گذشته.
دست بابا رو گرفتم و گفتم
شبونه نری ها بابا، من دلم شور میزنه
مریم تنهاست بابا باید برم.
مریم که بچه نیست،خوب یه شب هم کنار ما بخواب.
نه بابا نمیشه الان که راه بیفتم سه و چهار میرسم. صبح هم کلی کار انجام نداده دارم.
وارد خانه شد. از بچه ها خداحافظی کرد . دستش را گرفتم دوباره اورا به حیاط اوردم و گفتم
هرکس دنبال زندگی خودشه، هرکس کار و بار و فعالیت خودشو ددره، اما این وسط اینده من داره حروم میشه
چرا حروم میشه بابا؟
نه درسی، نه حرفه و کاری......
یه خاستگار خوب برات اومده ، از فامیلای مریمه. پسره املاکی داره، تو کار خرید و فروشه.
نه بابا من نمیخوام ازدواج کنم
اهان. نمیخوای ازدواج کنی ، دوست داری راه بیفتی اینور و اونور دوست پسر پیدا کنی ابرو ببری؟
از حرف بابا جا خوردم و گفتم
من دارم با شما راجع به اینده م حرف میزنم.
منم دارم از ابروم دم میزنم.
خیره به او ساکت ماندم و او ادامه داد
همه کاره و اختیار داره تو ارشه. اگر اجازه داد درس بخونی یا دنبال کار و حرفه ایی بری، منم حرفی ندارم. اما اگر گفت نه هرچی اون امر کرد تو اطاعت میکنی .
اینها را گفت و از خانه خارج شد. اشک از چشمانم سرازیر شد. ارش به حیاط امدو گفت
چته کتی ؟
اشکهایم را پاک کردم و با هق هق گریه گفتم
هیچی.
دستم را گرفت و با نگرانی گفت
بابا ناراحتت کرد؟
سرم را به علامت نه بالا دادم و گفتم
ولش کن
از رفتنش ناراحتی؟
برای اینکه ارش بیخیتلم شود و دست از استنساقم بردارد سر تایید تکان دادم و گفتم
چرا زندگی ما باید اینطوری بشه. مامانمون اینقدر زود بمیره، بابامون بره زن بگیره حتی یه شب هم نخواد که باما باشه.
دستهایم را گرفت تلخ خندید و گفت
ولش کن. اونم اونطوری خوشه دیگه
مرا به داخل خانه برد دست و رویم را شستم. امیر رو به ارش گفت
اشتی کردید؟
ارش سر مثبت تکان دادو گفت
قرار شد دوماه دیگه عقد و عروسی مختصر بگیریم و بریم سر خونه زندگیمون. فردا هم میرم بنگاه اینجا رو برای فروش میگذارم.
میلاد گفت
مهریه چی؟
بهش گفتم من چهار ده تا سکه مهرت میکنم همون اول هم بهت میدم. اول یکم جا خورد و بعد قبول کرد. فقط هم روز عروسیمون، یا در مراسم های مهم من با پدرش رو به رو میشم. هروقت دلش خواست خودش تنها بره خاگه باباش و برگرده . اونم قبول کرد
#پارت200
🦋پر از خالی🦋
به اتاقم رفتم. غرورم اجازه نمیداد که موضوع دانشگاه و یا کار و حرفه را به ارش بگویم. چون میدانستم جوابش منفی است.
لب تختم نشستم و به اینده فکر میکردم. صدای تق و تق در امد ارش وارد شدو گفت
کتی جان بگیر بخواب عزیزم. فردا باشگاه کلی کار داریم. چند تا بیلبورد زدم اسب سوار بگیرم از فردا میان باید ثبت نامشون کنی
دراز کشیدم و گفتم
باشه داداش، چشم.
ارش از اتاق خارج شد. فعلا عاقلانه ترین کار نزدیک شدن به ارش بود. با داداش گفتن و جانم عمرم گفتن باید در دلش نفوذ میکردم.
صبح شد . سرو صدای ارش بیدارم کرد. با همراهی او به باشگاه رفتم. انگار همایون شرفی زودتر از ما در باشگاه را باز کرده بود ارش به گرمی با او احوالپرسی کرد و سپس رو به من گفت
شما خوبی کتایون خانم؟
سر تایید تکان دادم و گفتم
ممنون
با الهه صحبت کردید؟
راستش اونروز تلفنم که با شما تمام شد یه اتفاقی افتاد که ما تا دیشب درگیرش بودیم.
کنجکاو گفت
چرا؟مگه چی شده؟
خدارو شکر به خیر گذشت.
.سر تایید تکان دادو گفت شکر خدا
عسل 🌱
#پارت200 🦋پر از خالی🦋 به اتاقم رفتم. غرورم اجازه نمیداد که موضوع دانشگاه و یا کار و حرفه را به ارش
#پارت201
🦋پر از خالی🦋
من با مادرم صحبت کردم. به هیچ عنوان حاصر نیست که دنبال الهه بره
کمی لبم را جویدم و گفتم
چرا فراموشش نمیکنی؟
ابروهایش را متعجب بالا دادو گفت
چی؟
الهه رو فراموش کن برو دنبال زندگیت. اون به درد شما نمیخوره اگر برگرده هم دوباره همون اش و همون کاسه س، دوباره جنگ و جدل و بحث
همایون خیره به من ماندو گفت
نه من مادرمو راضی میکنم.
والا اقا همایون منم اگر جای الهه بودم..... البته ببخشیدا.
همایون سرش را پایین انداخت و گفت
حق باشماست.
شما باید بری مشکلتو با مادرت حل کنی ، نه الهه هر کس دیگر رو هم بگیری با وجود مادرت و اخلاقهاش نمیتونی باهاش زندگی کنی
شما میگی الان من با مادرم چیکار کنم.
برو بهش بگو من اینقدر سن دارم. دختر مورد علاقه م هم الهه س، میخوام باهاش زندگی کنم. همچنانکه در خدمت تو هستم ولی چون متاهلم باید شرایط منو درک کنی.
همایون خیره به من گفت
امشب بازم باهاش حرف میزنم.
در باز شد و دو دختر با ظاهری جلف و غرق در ارایش وارد شدند.
همایون و ارش روی کاناپه ها نشستند. به من سلام کردند و من هم پاسخ شان را دادم.
برای ثبت نام کلاس اومدیم.
لبخند روی لب هایم انداختم و گفتم
مبتدی یا حرفه ایی؟
مبتدی ، تا حالا اموزش ندیدیم.
سر تتیید تکان دادم و به یکی از انها که نگاه خیره و به نظرم هیزش روی ارش بود گفتم
شماهم مبتدی؟
سر تایید تکان دادو من گفتم
اصلا تاحالا اسب سوار شدی؟
سرش را به علامت نه بالا دادو من گفتم
تا حالا از نزدیک اسب دیدی؟
خنده جلفی کرد وگفت
بگم نه مسخره م میکنی؟
پوزخندی زدم و گفتم
از اسب ترس نداری؟
نمیدونم.
ارش برخاست و گفت
تا همایون حرفهاشو با تو تموم کنه من این خانم ها رو میبرم داخل اسطبل و یه اسب اموزشی میدم سوار شن.
ناز چشمی امدم و گفتم
بله، بفرمایید.
عسل 🌱
#پارت201 🦋پر از خالی🦋 من با مادرم صحبت کردم. به هیچ عنوان حاصر نیست که دنبال الهه بره کمی لبم را
#پارت202
🦋پر از خالی🦋
ارش به همراه ان دو خانم از دفتر خارج شدند ، اینقدد ذهنم درگیر انها بود که از حرفهای همایون چیزی متوجه نشدم کلافه با خودم گفتم
تو چی میگی پسره ی بچه ننه، حیف از الهه نباشه با تو زندگی کنه، منم اگر جای الهه بودم از تو جدا میشدم.
سپس سرفه ریزی کزدم و گفتم
اقا همایون، شما الهه رو واسه چی میخوای برگردونی؟ مادرت که اونو نمیخواد، اونم که باهات کنار نمیاد ، شماهم که مادرت و ترجیح میدی پس واسه چی میخوای اونو برگردونی، برای خودت جنگ روانی درست نکن .
نه، این حرف و نزن کتی خانم. من الهه رو دوست دارم. چون مادرم ناراحتی قلبی داره نمیخوام ناراحتش کنم.
پوزخندی به همایون زدم و گفتم
حالا تلاشتو بکن دیگه، الهه شرط و شروطش و بهتون گفته. خدا شاهده که اصلا راضی به برگشت نبود اینقدر من اصرار کردم این شرایط رو گذاشت.
صدای زنگ گوشی همایون نجاتم داد . برخاستم و از دفتر خارج شدم اهسته اهسته به طرف اسطبل رفتم و از دور نظاره گر انها شدم. صدای قهقهه خنده انها همه جا را پر کرده بود. ان زکی برای بالا رفتن از اسب از بازوی ارش استفاده میکرد. و انگار ارش هم بدش نیامده بود.
دلم میخواست جلو برم و هر دو انها را با ناخن هایم تکه تکه کنم.
صدای میلاد کمی ریز مرا ترساند
چی کار میکنی
تکانی خوردم و گفتم
اون دو تا برای ثبت نام اومدن ، ارش و نگاه کن
میلاد کنارم ایستاد لبخند عمیقی روی لبهایش بود. سپس رو به من در حالیکه ته صدایش خوشحالی بود گفت
الان اگر من اینکارو میکردم چی به من میگفت؟ هر از چندگاهی من اون دختره رو میارم اینجا اسب سوار شیم ارش از دماق من در میاره
نگاهی به میلاد انداختم و با پوزخند گفتم
من اگر اینکارو میکردم چی به من میگفتید؟
حالت جدی به خودش گرفت و گفت
برگرد برو دفتر.
با کلافگی گفتم
نه، اقای شرفی اونجاست مخمو خورد بسکه حرف زد.
میلاد خندیدو گفت
چرا؟
مرتیکه بچه ننه. هم خدا رو میخواد هم خرما رو ، الهه که از سرش زیادیه، یه دختر چوپون از ته یه روستای دور افتاده هم با اون زندگی نمیکنه .
میلاد خندیدو گفت
برو تو دفتر مواظب اونجا باش
راهم را کج کردم و به طرف دفتر رفتم
#پارت
🦋پر از خالی🦋
به دفتر بازگشتم اقای شرفی با گوشی اش سرگرم بود به احترام من برخاست و گفت
ارش کجاست؟ من میخوام برم ، بیاد خداحافظی کنم
الان میاد ، رفت اون خانم هارو راهنمایی کنه.
صدای زنگ تلفن ارش بلند شد با دیدن نام رویا لبم را گزیدم ارتباط را وصل کردم و گفتم
جانم
مکثی کرد و گفت
سلام. من شماره ارش و مگه نگرفتم؟
متوجه نیش کلامش شدم نفس پرصدایی کشیدم و گفتم
بله، ولی ارش نیست .
اهان، اونوقت کجا تشریفدارن؟
گوشیش تو دفتره خودش رفته به کار اموزهای جدیدش اسب هارو نشون بده.
مکث رویا مرا به شک انداخت . سپس گفت
کتی جان
بله
کار اموزهاش کین؟
گوشه لبم را گزیدم و گفتم
تو قطع کن. من الان گوشیشو میبرم میدم دستش.
باشه خداحافظ
ارتباط را قطع کردم و برخاستم از دفتر خارج شدم و به اسطبل رفتم از دور صدای خنده هایشان می امد. جلوتر رفتم دختری که روی اسب نشسته بود روسری برسرش نبود. و ان دوتای دیگه یکی همگام با ارش قدم میزد و ان یکی در حال فیلمبرداری از دوستش که روی اسب نشسته، بود.
جلوتر رفتم ارش نیشش تا بنا گوشش باز بود و با دختر همگام شده اش صحبت میکرد . در دلم گفتم
ارش خاک برسرت کنند. چشمت به سه تا دختر افتاده از خودت در اومدی.
با دیدن من نیشش را بست و گفت
جانم.
نگاهی به ان سه انداختم و گفتم
خانمت زنگ زد کارت داشت گفت گوشی و ببر بده به ارش.
دختر کنار دستیش اوهی کشید و با قهقهه گفت
پس اقا متاهلن .
سپس هر سه شان خندیدند. جلوتر رفتم دهنه اسب را از دست ارش گرفتم گوشی را به دستش دادم و اسب را سرجایش بردم و گفتم
لطفا پیاده شید. واگر قصد ثبت نام دارید با من بریم دفتر.
هرسه شان به دنبال من راهی شدند ارش هم گوشی به دست سرگرم صحبت با رویا بود. در میانه راه فکری به ذهنم خطور کرد و گفتم
شما برید دفتر من الان میام.
مسیرم را از انها جدا کردم و به سمت پشتدفتر رفتم . این موجود تو مخی همایون دست بردار من نبود . هرجا که میرفتم گویا زودتر از من انجا را فتح کرده و به نام خودش زده.
تا خواست حرفی بزند اشاره کردم
هیس
به سمت پشت دفتر رفتم و گوشه ایی نشستم از پنجره نیمه باز دفتر گوش ایستادم یکی از انها گفت
فیلمو برای رویا فرستادی؟
نه هنوز .
یکم صبر کن از اینجا بریم بعدا
ان یکی که روی اسب بود گفت
ساکت شید یه وقت اینجا شنود داشته باشن.
از دفتر فاصله گرفتم. الان اگر به ارش جریان را بگویم حرفم را باور نمیکند . به ناچار به دفتر رفتم و گفتم
خوب خانم ها ثبت نام نمیکنید؟
ان یکی که فیلم را میگرفت گفت
من که نمیتونم ، اسب هاخیلی بلند بودند من میترسم.
نگاهم به گوشی در دستش افتاد ان را داخل کیفش نهاد که من گفتم
الان اقا میلاد و صدا میکنم شما رو ببره اسب های نژاد پونی رو ببینید، اونها چون کوتاه تر هستند فکر کنم خوشتون بیاد.
سپس با تلفن باشگاه شماره میلاد را گرفتم و گفتم
میلاد جان، عزیز یه لحطه بیا این خانم ها رو ببر اسب های پونی را نشونشون بده
همونها که الان با ارش بودند؟
اره دیگه نوبتی نیست مگه ؟
میلاد قهقهه ایی زد و گفت
الان کدهارو برات اس ام اس میکنم.
کد چی؟
بیا خانم ها منتظرن.
ارتباط را قطع کردم و برای میلاد نوشتم
حواستو جمع کن اینها از طرف رویا اومدن.
مدتی بعد میلاد وارد دفتر شد سلام کرد و انها پاسخش را دادند. نگاهی به دخترها انداختم. میلاد به نسبت ارش جذاب تر و جوان تر بود. و معمولا خوش لباس و معطر میگشت . با خوشرویی انها را به دنبال خود دعوت کرد که من گفتم
اگر موافق باشید منم باهاتون میام.
همه نسبت به امدن من بی میل بودند. برخاستم و با انها راهی شدم. تمام حواسم به گوشی خانم فیلمبردار بود . باید هر طور شده ان را بدزدم.
وارد اسطبل شدند. میلاد اقایی در کار کردن را خیلی دوست داشت . با صدای بلند کارگرش را صدا زد تا اسبی را بیاورد. و خودش مثل جنتلمن ها ایستاده بود. یکی از دختر ها گفت
شما حتما خودتون بیشتر وقتتون رو سرگرم اسب سواری هستید که اینقدر خوش استیل هستید درسته؟