eitaa logo
دوتا کافی نیست
46.6هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
31 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۰۱۸ من متولد ۱۳۶۵ هستم. از یه خونواده پرجمعیت و شاد. البته اون سالها حال و هوای جنگ بود و برادربزرگم و عموم هر دو ۱۷ سالشون بود و با هم جبهه بودن و دلشوره های مامانم رو تا حدی یادمه. من در سال ۱۳۸۴ در سن ۱۸سالگی با یه مرد خیلی خوب ازدواج کردم از همون مردایی که همه دخترا آرزو دارن یه روز مرد زندگیشون سوار بر اسب آرزوها از راه برسه😊 نزدیک به یک سال دوران عقدمون طول کشید و من و همسرم بیش از پیش عاشق هم میشدیم. بعد از یه سال که رفتیم سر خونه زندگی مون من مدام به همسرم میگفتم که بچه میخوام، همسرم کمی ممانعت می کرد و می گفت حداقل دو سال بچه دار نشیم تا حسابی از زندگی دونفره مون لذت ببریم، مسافرت بریم و کلی حال خوش دو نفره داشته باشیم. ولی همیشه برای من جای سؤال بود چرا خوشی ها مون با وجود یه نی نی کوچولو بیشتر نشه. اون سالها به خاطر شغل همسرم مشهد زندگی می کردیم، تقریباً هفته ای ۳ الی ۴ بار حرم میرفتیم و من همیشه به زن و شوهر های جوونی که با بچه کوچیکشون میومدن حرم زُل میزدم و از ته قلبم از خدا بچه میخواستم، تا اینکه بعد از ده ماه از زندگی مشترک، باردار شدم. وای نمیدونید چه حس قشنگیه، وقتی فکر می کنی که یه موجود کوچولوی دوست داشتنی توی وجودت داره رشد می کنه، از خوش حالی میخوای بال در بیاری.😍 ولی خُب حال من تقریباً ۲۰ روز بعد از بارداری خیلی بد شد و یه ویار وحشتناک دامنگیرم شد😐 هر روز صبح که درس و دانشگاه داشتم وقتی میرسیدم خونه فقط جنازه ی من بر می‌گشت. هر تابلوی مرغ فروشی، مرغ سوخاری، بنرهای کبابی و... که توی راه میدیم حالمو به شدت بد می کرد با خودم فکر می کردم که تمام خوراکی های این عالم چندش آوره و میگفتم چرا مردم این چیزا رو میخورن😅 اصلاً چیزی نبود که من ازش خوشم بیاد، همش با خودم می گفتم پس توی این سریالا چی نشون میدن😄طرف هوس لواشک و... می کنه.😊 با خودم میگفتم کاش منم از چیزی خوشم بیاد(ولی دریغ از حتی یه چیز) 😅 روزهای بارداری من گذشت و بالاخره فرزند اولم که یه پسر دوست داشتنی بود با روش سزارین به دنیا اومد، خیلی روزهای قشنگی رو تجربه می کردم و پسرم بزرگ و بزرگ تر میشد و من فکر می کردم که خوشبخت ترین زن دنیا هستم. تا اینکه پسرم وقتی سه سالش بود فکر یه بچه دیگه به سرم زد، یعنی دلم تنگ شده بود واسه اینکه همسرم نازمو بخره، آخه وفتی باردار میشدم مثل یه بابای مهربون هوامو داشت و منو خیلی لوس میکرد😅 اون روزها در حال نوشتن پایان نامم بودم و من فرزند دومم رو باردار شدم. روز دفاعیه پایان نامه، کنارم کمی آجیل گذاشته بودم و آروم آروم می خوردم تا یهو حالم بد نشه. خلاصه فرزند دومم هم که یه دختر ناز و مهربون بود به دنیا اومد و من دیگه هیچ آرزویی نداشتم و با خودم فکر میکردم که یه همسر مهربون دارم یه پسر و یه دختر شیرین و دوست داشتنی هم دارم و دیگه هیچ آرزویی ندارم. تا اینکه وقتی دخترم شش سالش بود همسرم گفت فکر نمی کنی این خونه صدای خنده یه بچه رو کم داره. اولش کمی مقاومت کردم و گفتم من دیگه بچه نمیخوام، دوماً اون ویارهای وحشتناک رو چیکار کنم😐 البته هر بار که باردار میشدم نسبت به دفعه قبلش از شدت ویار کم میشد. تا اینکه خودم هم بالاخره پذیرفتم که یه بار دیگه باردارشم و دوباره خداوند به من یه پسر خوش زبون و مهربون داد. حالا دیگه دوتا پسر و یه دختر داشتم البته سومی با تفاوت سنی نسبتاً زیاد. دیگه تصمیم گرفتم همین سه تا بچه رو به نحو احسن بزرگ کنم که انشاالله سرباز برای آقا باشن. روزها همین طور به خوبی می‌گذشت و بچه های من هم بزرگ و بزرگتر میشدن تا اینکه یه روز خیلی تحت تأثیر محتوای یه کلیپ در رابطه با فرزندآوری قرار گرفتم. احساس کردم یه وظیفه ای دارم که باید انجامش بدم. به همسرم گفتم که بچه میخوام ولی اینبار برای خودم نیست فقط وفقط به عشق امام زمان بچه میخوام. همسرم خیلی مخالفت می کرد و البته مخالفتش هم به خاطر خودم بود آخه دکتر گفته بود چسبندگی رحم دارم و نباید بچه دارشم. ولی من تصمیمم رو گرفته بودم و دوباره باردار شدم و فرزند چهارمم هم که یه دختر زیبا و دوست داشتنی بود، بی هیچ دردسری به دنیا اومد. حالا دیگه دوتا پسر دارم و دوتا دختر، و خیلی خدا رو شاکرم که منو لایق دونست و چهار فرزند بهم داد. البته اینو هم بگم که من اجازه ندادم لوله هامو ببندن و گفتم هنوز یه بچه ی دیگه هم میخوام😅 با خودم گفتم که بچه مو که از شیر گرفتم پنجمی رو توی سن ۴۰ سالگی باردار میشم. الان دخترم ۸ماهه ست. دعا کنید این لیاقت رو پیدا کنم🤲 شاید کمی فاصله سنی مون با بچه ها زیاد شد، ای کاش اینقدر فاصله نمیفتاد ولی در عوض مطمئنم که خدا و امام زمان از ما راضین. همین برام کافیه. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانواده سه نفره همدانی، هفت نفره شد.😍 👈 مادر این خانواده در دومین زایمان، چهار قلو به دنیا آورد. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
نسخه ای معنوی برای فرزندآوری... اذان بگو... ✨ 🔹یه شخصی آمد محضر علی بن موسی الرضا، عرض کرد: "یا ابن رسول الله من مدتهاست که تو زندگیم، گرفتاری های پیچیده ای به وجود آمده، هیچ راهی هم ندارم... فقیرم، اما گدا نیستم... درمانده ام تو کارهام... چندتا کسالت هم خودم و بچه ها داریم... ناراحتیم شدیدا... چه کار کنیم آقا جان؟! هم فقر و مریضی بیچاره مون کرده... هم اینکه دوست داشتیم دوتا بچه دیگه هم داشته باشیم... اما مدتی است که بچه دار هم نمی شویم، خواستم بچه دار هم بشیم ان شاء الله..." ✨ حضرت فرمودند:" برو و برای نمازهات اذان بگو ... همون تو خونه ات اذان بگو..." گفتم:"یا ابن رسول الله همین کافیه؟! " فرمودند:" بله همین کافی است. " طول کشید، کمتر از یک ماه، یا حالا بیشتر، آن شخص با امام رضا برخورد کرد و گفت: " یا ابن رسول الله، کارم درست شد، مریضی از خونه ام رفت، فقرمم اصلاح شد، کارم رو ارابه افتاد و خانواده هم باردار شد و داریم بچه دار میشیم... " برخی از بزرگان و علما، که شنیده بودم، وقتی می گفتند اولاد دار نمیشن و یا دیر میشن، می گفتند اذان بگید تو خانه... نرین بالا پشت بام فریاد بزنید!! نه همین تو خونه... هم تون از بین میره، هم تون رو از بین میبره ، همین که صاحب خواهید شد ان شاء الله... خیلی عالی است اذان گفتن... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
. 🚨فوت ۴۰ هزار ژاپنی، به تنهایی در خانه هایشان، در سال جاری....!! براساس گزارش آژانس پلیس ملی، از این تعداد، نزدیک به ۴ هزار نفر بیش از یک ماه پس از مرگشان کشف شدند و ۱۳۰ جسد برای یک سال قبل از پیدا شدن، ناپدید شدند. 👈 طبق گزارش سازمان ملل، ژاپن در حال حاضر پیرترین جمعیت جهان را دارد. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
. ⚠️آینده از آنچه فکر می کنیم به ما نزدیک تر است. 👈 روایت یک ایرانی ساکن ژاپن "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🚨آیا ایران نیز به سرنوشت ژاپن دچار خواهد شد؟! 👈 فقط چند سال فرصت داریم تا ایران را از سالخوردگی جمعیت نجات دهیم. در غیر اینصورت شرایطی به مراتب بدتر از ژاپن در انتظار ما خواهد بود. چون ژاپن بعد از توسعه یافتگی با سالخوردگی جمعیت مواجه شد اما ما توسعه نیافته به کشوری سالخورده تبدیل خواهیم شد. از طرفی کشور ما دشمنانی دارد که در صورت سالخورده شدن جمعیت، همچون کفتار به ما هجوم خواهند آورد. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۰۱۹ من اولین فرزند خانواده، متولد ۱۳۷۹ و همسرم متولد ۱۳۷۲ هستن، سال ۱۳۹۶ عقد کردیم. ۱۳۹۹ هم رفتیم خونه مون،ما ساکن مشهد هستیم. یک سالی حدودا خودمون بچه نمخواستیم بعدش به لطف خدا بعد از ۳و۴ ماه باردار شدم😍 همه چیز خوب بود شکرخدا... تمام آزمایش ها رو به موقع میرفتم تا رسید به سونو آنومالی، فقط خدا میدونه با چه ذوق و شوقی رفتم رو تخت دارز کشیدم که چشمم به ال سی دی افتاد، دیدم داره دست هایی کوچولو شو باز و بسته میکنه... دکتر گفت ببین داره میگه مامان خسته نباشی😍 تو همین حس شیرین بودم که دیدم دکتر روی یه نقطه هی دقت میکنه بعدش گفت تاحالا سونو نیومدین؟ گفتم با این‌بار، ۵ بار دیگه رفتم. مگه چی شده؟ گفت آروم باش چیزی نیست حالا باید برین سونو ۳ بعدی و... فردا صبح ساعت۷ به هرکجا که گفته بودن رفتیم، تمام دکترا گفتن باید سقط کنید اونم حالا که ۴ روز از وقت سقط قانونی گذشته، تمام دکتر میگفتن یه کیست خیلی بزرگ داخل کمرش هست که ممکنه بچه قطع نخاع بشه، ممکنه مغزش از کار بیوفته خلاصه هر کس یه چیز می‌گفت. تقریبا هرچی دکتر تو مشهد بود رفتم. دکتر هایی مجرب و حرفه ای تا مبتدی ها، تقریبا نظر همه روی سقط بود. منم فقط گریه میکردم. یاد باز و بسته کردن دست هاش میوفتاد. شوهرمم میگفت همه دکترا میگن سقط کن تو میگی نه، تو میدونی نگه داری بچه فلج یا مشکل مغزی چقد سخته؟ نظرش این بود که سقط کنیم. دوران کرونا بودیم و جایی همراه قبول نمیکردن، یه سونو بود که برای بار آخر میرفتم و یه اتاق جدا بود و همراه متونست از اونجا ببینه، رفتم داخل و همسرمم از اتاق کنار بچه رو دید. گفتم تا حالا همچین مواردی بوده؟ گفت تو این چند سال فقط حدودا یک یا دونفر بودن نادره بیماری گفتم اونا چیکار کردن؟گفت یه چیز بهت میگم دخترم، بذار بچه به دنیا بیاد اگه نموند حکمت خدا بوده که برده اگ موند که قسمتش بوده که بمونه ولی اگه الان خودت سقط کنی یه عمر به دلته که ممکنه به دنیا بیاد و خوب بشه. از اتاق اومدم، بیرون دیدم شوهرم گریه میکنه و میگه عیب نداره بریم حرم اگه معلولم بود من خودم ازش مراقبت میکنم خلاصه که از اینجا بود که تصمیم گرفتیم دیگه دکتر نریم و فقط نگه داریمش بچه رو، از امام رضا علیه السلام راه چاره ای میخواستم که فقط دلمو گرم کنه. همش میگفتم خدایا من به بچه ای که بهش روح دمیده شده رحم کردم، سقط نکردم تو هم به من رحم کن. رفتیم مهمونی، یکی از آشناهامون گفت بیا یه دکتر بهت معرفی میکنم برو پیشش، من گفتم تمام دکتر ها یه نظر داشتن من میخوام دیگه دکتر نرم و بچه رو نگه دارم. اصرار داشت یه نسخه برم پیش این دکتر، شب با همسرم مشورت کردم و نوبت گرفتیم و فرداش رفتیم. ساعت ۷ صبح رفتیم داخل بیمارستان گفتن خانم دکتر ساعت ۹ میاد، رفتم حرم، ماه رمضان بود. سر از سجده برداشتم دیدم یه دختر کوچولو داره شکلات میخوره، از بس ضعف داشتم خواستم بگم یه کوچولو بهم بده ولی خجالت کشیدم. سرمو بردم سجده گفتم یا امام رضا اومدم در خونه شما، اگه منو میبینی، اگه صدامو میشنوی، امروز تو حرم یکی یه خوراکی شیرین بهم بده. از جلوی ضریح بلند شدم، دیدم ساعت نزدیکه ۸، اومدم این طرف تر نشستم. دیدم خانم خادم میگه خانوم پاشو سر راه نشستی، پاشو گلم، چرا اینجور گریه می کنی؟ پا شدم گفت عه باردارم که هستی. گفتم آره، دیدم از جیبش دوتا شکلات در آورد داد، گفت اینجور گریه نکن بچت گناه داره، حس اون لحظمو هیچ وقت تو عمرم فراموش نمیکنم. زار زدم بغل خانومه، گفتم امام رضا صدامو شنیده... خادمه گفت اره عزیزم امام رضا کریمه، به حرف همه گوش میده مشکلت چیه براش تعریف کردم دیدم میگه مطمئن باش بچت خوب میشه، امام رضا مرده زنده کرده، برو پشتت گرم باشه... خدا میدونه از انرژی اینکه امام رضا بهم نظر کرده، تمام بارداریم پشتم گرم بود. دلم قرص شده بود از امام رضا بچه مو سالم خواستم و خوشحال رفتم پیش دکتر جدید... رفتم داخل دیدم با دقت تمام پرونده سونو هارو چک میکنن گفت یه کیست که به دنیا بیاد عمل میکنن خوب میشه تو چرا گریه میکنی و منی که قیافم اینجوری بود😳 گفتم بیشتر از ۳۰تا دکتر گفتم باید بچه سقط بشه، شما میگین اینجوری! گفت چیزی نیست بچه قلب و مغز کلیه مثانه همه چیزش سالمه به خاطر یه کیست مخوایی بکشیش؟! مگه چند تا بچه داری گفتم اولیه... گفت اصلااا استرس نداشته باش فقط ماهی دوبار بیا سونو اونم بیمارستان دولتی با هزینه یک دهم سونو وآزمایش هایی قبلیت... خانم دکتر سلمه دادگر الهی هرجا هستن خیر ببینن از جوانی شون، خلاصه آرومم کردن، بهم نوید دادن که بچم خوب میشه. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۱۹ هربار که میرفتم دکتر، دکتر بیشتر متعجب می‌شد، میگفت همچین کیست هایی رو به داخل رشد میکنن و اعضای داخلی بدن رو درگیر می‌کنن اما بچه ی شما کیستش رو به خارج رشد داره می کنه.☺️ همه تعجب میکردن ولی من می‌دونستم بچه مو امام رضا بهم داده... خانم ها فقط کافیه ی از ته دل بخواین امکان نداره ندن👌 گذشت به من گفتن به خاطر وجود کیست هرچی که من تغذیه میکنم ۶۰درصد میره تو کیست، ۴۰درصد میره برا رشد بچه، به همین خاطر بچه احتمالا وزنش کم باشه. من می گفتم بچه با وزن کم مگه چقدر جون داره که به دنیا بیاد بخواد عمل هم بشه... اما وقتی رفتم تو اتاق زایمان، بی حس بودم فقط صورت بچه رو که بهم نشون دادن، دیدم تپل بود با مو های فر فری که حدودا ۳ونیم کیلو بود. خدایا قند تو دلم آب شد و تمام گریه ها و سختی‌ها یادم رفتم. از تو اتاق عمل بچه رو انتقال دادن به بیمارستان مجهز اطفال در مشهد، فردا ظهر من مرخص شدم و شبش به بیمارستان بچه ام رفتم. فقط دو روز از سزارینم گذشته بود که تو بخش مراقبت هایی ویژه، هر دو ساعت باید میرفتم به بچه شیر می‌دادم و فقط روی یک صندلی که حتی نمیشد دراز بکشم، خدا فقط کمکم کرد. پسرم عمل کرد و شکر خدا خوب شد با تمام مشکلات و انقدددد شیرین و دوست داشتنی بود که خیلی زود تو فامیل و خانواده خودشو پیشه همه عزیز کرد. حدودا یک ساله بود. یک شب خیلی تا صبح گریه کرد. رفتیم دکتر دارو دادن اومدیم خانه، بازم گریه، گریه هایی که تا حالا اینجور گریه ندیده بودیم ازش... دکتر سونو نوشت و متوجه شدیم که دوباره یه مقدار از کیست مونده و دوباره رشد کرده، خدا میدونه حالا که بچه رو دیده بودیم، دردمون هزار برابر بارداری بود. همه اش میگفتم خدایا چرا با بچم منو امتحان میکنی؟ رفتم حرم تنها، بابام خادمه، رفتم پیشش شیفتش بود. دیدم بابام از اتاق استراحت اومده بیرون، میگه بیا شیرینی بخور. گفتم شیرینی خریدی؟ گفت شب تولد امام جواده به همه شیرینی دادن تو اتاق ماهم زیاد بوده همکارای شیفت به من گفتن ببر برا خانواده🤩 دوباره چشام روشن شد. یاد بارداریم افتادم و گفتم پس هنوزم امام رضا حواسش به ما هست. مردم این آقا خیلی کریمه، هرچی بخواین بهتون میده، من امتحان کردم فقط کافیه باور کنیدشون... دیدم بله بازم شیرینی رسید. دلم قرص شد. با مشکلات زیاد جراحشو عوض کردیم. این‌بار با اینکه بچه بزرگ بود و حرکت میکرد سخت تر بود شرایط برای من ولی از لحاظ نحوه ی عمل و جراح بهتر بود شکر خدا، انقد شیرین بود این بچه، که بین دکتر و پرستار همه میومدن ازش عکس میگرفتن، خدا روشکر که کلا دفع شد و بچه ی من الان سالم، باهوش و خوشگل یعنی بهش نگاه میکنم، فقط میگم خدایا شکرت که نذاشتی سقط کنم. من بهت باور داشتم که تو مهربونی و توهم هیچوقت تنهام نذاشتی... در آخر میخوام بگم از امام رضا هیچ وقت غافل نشید، در خونه شو بزنید، دست خالی بر نمیگردین. امام رضا منتظر شماست که در بزنید تا بهتون شکلات بده🍬🍬🍬 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پناه بی پناهان... خدا رحمت کند، مرحوم آیت‌الله آقای فِهری را، آدم بزرگواری بودند. خدمات زیادی داشتند. آقازاده آقای بهجت نقل می‌کردند حدود پانزده، بیست سال پیش آقای فهری خانه ما آمد. آن موقع تقریباً هشتاد سالش بود. حرف‌هایی به پدرم گفتند که اشک پدرم را درآورد. بعد به ایشان گفت که آقا اگر الآن بگویید سراغتان بیایم که مثلاً دست من را بگیرید، دیگر برای من فایده ندارد. من دیگر پیر شده‌ام. حدود هشتاد سالم است. هر چه می‌خواستم بشوم شده‌ام. اما الان مهمانتان هستم. از خانه‌تان نمی‌روم تا یکی از عنایاتی که اهل‌بیت به شما کرده است را به من بگویید. آقای بهجت که منقلب بود، گفت چیزی به تو می‌گویم. ایشان فرمود: من مشهد که رفتم خدمت امام رضا علیه‌السلام رسیدم. امام رضا ده چیز به من داد. من یکی از آن ده چیز را به تو می‌گویم. امام رضا علیه‌السلام به من فرمود: ✨ «فلانی! مگر امکان دارد کسی به ما اهل‌بیت پناه بیاورد، [ما] به او پناه ندهیم!» این‌ها مظهر رحمت خدا بودند. تمام رحمت خدا را جذب کرده بودند و با بندگان خدا بر این اساس برخورد می‌کردند. اگر کسی رابطه‌اش با اهل‌بیت قطع شد، هیچ[گونه] رحمت، ‌هدایت، ‌نورانیت و ‌رشد برایش به وجود نخواهد آمد. راه عنایت و رحمت خدا فقط از طریق این‌ها است. ابوالقاسم اوست. تقسیم کننده آن‌ها هستند. جای دیگر خبری نیست. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. سال ۹۸ پیام دادن و گفتن تصمیم داشتن فرزندان زیادی داشته باشن اما دچار بیماری صعب العلاج شدند... "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
. پیشنهاد کردم طبق روایت امام رضا علیه السلام داخل منزل شون اذان بگن... "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
. و حالا بعد از ۵ سال، این هم نتیجه اش... 😍👆 👈 خلاصه از نسخه های معنوی "دوتا کافی نیست" غافل نشین...🥲 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
برای دسترسی آسان به پاسخ سوالات مخاطبین در کانال "دوتا کافی نیست" از هشتگ های زیر استفاده کنید.👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۰۱۹ متولد اسفند ۶۹ هستم در تهران. بچگی من تا ۱۰ سالگی در شهرستانی کوچک و مذهبی (به خاطر شغل پدرم) گذشت. من فقط یک برادر دارم که یک سال از من بزرگتره و جالبه که پدر و مادر من فقط یک فرزند میخواستند و من خداخواسته به این دنیا پا گذاشتم. وقتی ۱۰ سالم شد، پدرم تصمیم گرفت مارو بیاره تهران و علیرغم میل مادرم، به هر سختی ای تن میداد ولی اعتقاد داشت که بچه هاش باید تو تهران بزرگ بشن. وقتی آمدیم تهران فضا خیلی متفاوت تر شد و از یک محیط کوچک مذهبی به محیطی باز و کمتر مذهبی وارد شدیم که خیلی چیزها از جمله بی حجابی در ذهن من تعریف نداشت. ولی متاسفانه تحت تاثیر دوستان و محیط من هم کم کم هم رنگ جماعت شدم و بیزار از قید و بند و حجاب ولی چون پدرم سخت گیر بودند، حجابم کم شد ولی برداشته نشد. دوران سخت بلوغ با کنترل شدید خانواده به پایان رسید و من پا به دانشگاه گذاشتم و لذت وصف ناشدنی استقلال سرمستم کرده بود. امان از شر شیطان که دایره روابطم روز به روز گسترده تر و متنوع تر میشد. دورانی که فکر کردن بهش آزارم میده. من مدت زمان زیادی رو در مسیر رفت و آمد به دانشگاه داخل مترو و اتوبوس بودم و همین باعث شد که تصمیم بگیرم در مسیر قرآن حفظ کنم که وقتم هدر نره. واقعا اعجاز قرآن رو در زندگی احساس کردم، با اینکه نمی فهمیدم دارم چی میخونم ولی شخصیتم روز به روز داشت تغییر میکرد. کم کم به حجاب تمایل پیدا کردم و با مطالعه کتب شهید مطهری و چند جلد دیگر سعی کردم کمی خودم رو جمع و جور کنم. اما امان از شر شیطان که هرکاری میکنی یه راهی برای نفوذ پیدا میکنه. من در رشته هنر تحصیل میکردم و یکی از اساتیدم که اعتقاد دارم خود ابلیس بود من رو باز از راه درست دور کرد. این موضوع باعث شد مدت زمان زیادی بیزار باشم از مرد و ازدواج و تعهد .... در حالی که احساس تنهایی همیشه آزارم میداد و خواستگار زیادی هم داشتم. خدارو شکر چیزی که هیچ وقت تو زندگیم ترک نشد نماز و دعا بود که مدیون پدر و مادرم هستم. کم کم به افسردگی دچار شدم. روزی برادرم که در رشته روانشناسی تحصیل میکرد، ازم دعوت کرد که یک سری دوره های خودشناسی رو بگذرونم و من رو از اون چاه تنهایی و افسردگی در آورد. من توبه کردم و زندگی جدیدی رو شروع کردم. من با گذراندن این دوره ها بزرگ میشدم و شاد و امیدوار. بعد از یکی از دوره ها تصمیمم رو باید در مسائل اساسی زندگی قطعی میگرفتم و یکیش که برای من بزرگترینش بود، حجاب بود. من چادر رو انتخاب کرده بودم و ازاونجایی که اگر یک قدم به سمت خدا برداری خدا صد قدم به سوی تو برمیداره حسابی برام جبران کرد. من با انتخاب چادر از طرف تمام دوستان طرد شدم و تازه فهمیدم فاجعه دردناکیست که زنانگی و زیبایی یک زن وسیله خوشگذرانی و لذت دیگران باشه. اون روزها از خواستگار آمدن و سرنگرفتن وصلت خسته شده بودم و یک روز از خدا خواهش کردم هیچ خواستگاری نیاد به این خونه مگر کسی که همسر منه. یک روز وقتی با تعدادی از بستگان رفته بودیم پیک نیک، به طرز عجیبی من به چشم برادر همسرم که یکی از فامیلهای دور سببی ما هستند آمدم و ایشون بیشتر من رو به خاطر حجابم برای برادرشون پسند کردند. آخه هم من و هم همسرم دارای بستگانی هستیم که خیلی باز و مختلط و راحت هستند متاسفانه. و خدا مزد حجابم رو برام همسری فرستاد که گلیست از گلهای بهشت، راحت بگم تاریخ مثل شو کم دیده... ما در مراسم خواستگاری به توافق رسیدیم. ایشون از لحاظ مالی به من گفتند صفر هستند و تاکید کردند حتی از پدرشون کمک نمیگیرند و من قبول کردم چون مردانگی و مذهبی بودنش به دلم نشسته بود و تمام معیارهامو داشتند. خیلی زود نامزد کردیم و بعد ۴ ماه در سال ۹۳ عروسی گرفتیم و در اطراف تهران در یک خانه نقلی اجاره ای زندگیمون رو شروع کردیم. روز به روز به لطف خدا زندگیمون عاشقانه تر می شد. همسرم عاشق بچه بود و من میگفتم تا خونه نخریدیم بچه بی بچه. ولی ازونجایی که مهره مار داره راضیم کرد😁 و پسر اولم سال ۹۵ به صورت طبیعی و با شرایطی سخت به دنیا آمد. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۱۹ پا قدم پسرم بود که بعد از مدتی تصمیم گرفتیم هرچی داریم بفروشیم و سپرده کنیم و خونه بخریم. ما سپرده کردیم ولی تو همین مدت خونه شد ۳برابر اون پولی که ما داشتیم و ما مجبور شدیم بریم ساوجبلاق تا با مبلغ کم بتونیم خونه بهتری بخریم. اما دیگه پول پیش نداشتیم و مجبور شدیم چند روز خونه مادرم باشیم و چندروز منزل مادر همسر. حالا تو این شرایط پسر دومم رو باردار بودم با شرایط مالی افتضاح که خدا نخواد برای کسی. انقدر گرسنگی و نداری کشیدم تو اون بارداریم که نگم براتون. خلاصه گذشت و ما خونه رو تحویل گرفتیم و رفتیم داخلش و پسر دومم سال ۹۸ به دنیا آمد. ازونجایی که ان مع العسر یسری هست، بعد از یک سال خانه را فروختیم و آمدیم نزدیک محل کار همسرم. واقعا رزق و روزی مادی و معنوی خوبی داشت پسر دومم. وقتی آمدیم منزل جدید، ماشینمون رو فروختیم ولی راضی بودیم چون به پدر و مادرهامون نزدیک بودیم. من کار کیک و شیرینی خانگی رو شروع کرده بودم و حسابی داشتم مشتری جمع میکردم. دقیقا اسفند ۱۴۰۱ بود که میدیدم هرچه میپزم حالم داره ازش بهم میخوره و البته دوره ام هم عقب افتاده بود. ولی این رو از فشار کار میدونستم چون قنادی اونم اسفند ماه شلوغترین زمان کار هستش. خلاصه حالم بد بود ولی چون جلوگیری داشتیم اصلا فکر نمیکردم باردار باشم. بی بی چک زدم مثبت شد و من شوکه شده بودم اما راستش خیلی خوشحال شدم چون علاقه داشتم به فرزندآوری ولی جرات نداشتم و همسرمم میگفت دوتا کافیه. اما بنازم لطف خدا رو که مثل همیشه بهتر ازون چیزی که فکرشو میکردیم نصیبمون کرد. من یه چله گرفته بودم برای ام البنین که ماشین بخریم و سر ۴۰ روز نشده بود متوجه شدم باردارم و از زمانی که دخترم رو باردار شدم، نعمت های مادی و معنوی بود که به زندگیمون سرازیر شد و با وام فرزندآوری ماشین هم خریدیم. الان دخترم ۲ماهشه و من هرروز میگم ایکاش زودتر به دنیام می آمدی و این حس رو بعد از به دنیا آمدن همه شون داشتم چون همیشه توهمات منفی و بیهوده من رو از بچه دار شدن دور می‌کرد. ولی الان میبینم چه لذت عمیقی رو از خودم دور کرده بودم و میگم ایکاش بتووم براش یک خواهر بیارم تا مثل من انقدر تنها نباشه. متاسفانه فرهنگ عمومی جامعه هنوز روی فرزند کمتر زندگی بهتر گیر کرده و من از وقتی باردار شدم انقدر برخورد های بد دیدم که حد نداره. الانم فامیل همش میگن دیگه نیاری هاااااا و من با روی خوش میگم انشاالله چهارمی😁 الان با وجود ۳تا بچه زمانم هم برکت کرده حتی توانم و سلامتیم و روحیه ام و انقدر فعال هستم که هیچکس باورش نمیشه که من انقدر سفارش میگیرم، بچه کلاس اولی دارم، شب بیداری نوزاد دارم و دایم دارم کار میکنم. نترسید که ترس آفت جان و روح و ایمان انسان است. خدا وقتی فرزند هدیه میده عشقشم میده، ما سر بچه سوم یه جوری ذوق مرگ بودیم که انگار بچه اولمونه. با به دنیا آمدن دخترم زندگی ما متحول شد. شوهرم بعد از ۲۰ سال کار، تازه رسمی شد و واقعا از زمانی که دنیا آمده انگار فقر از خونه مون رفته بیرون و خیلی راحت تر داریم زندگی میکنیم به لطف پروردگار. هرچه دارم از صدقه سر بچه هامه. شکر خدا که هرچه شکر کنیم کم کردیم. 🤲 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👌سربازانی برای امام زمان عج...😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
ازدواج های ماندگار... پيامبر اكرم ص اصرار داشتند دخترها و پسرها زود ازدواج كنند البته با ميل و اختيار خودشان. ما هم بايد در جامعه خودمان اين را رواج دهيم. جوانها وقتى از دوران جوانى خارج نشده اند، در همان حال گرمى و شور و شوق، بايد ازدواج كنند. اين برخلاف تلقى خيلى از افراد است كه خيال مى كنند ازدواج هاى دوران جوانى، ازدواج هاى ماندگار نيست! اگر درست صورت بگيرد، ازدواجهاى بسيار ماندگار و خوبى هم خواهد بود. ٢٣/١٢/٧٩ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075