#تجربه_من ۸۶۲
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#سزارین_چهارم_و_پنجم
#دوتا_کافی_نیست
#اشتغال
#سختیهای_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#معرفی_پزشک
#قسمت_اول
بنده متولد ۶۲ هستم. مادرم در حالی که ۴۶ سال سن داشتند، در ازدواج دوم شون منو باردار میشن و من با خواهر خودم ۱۲ سال اختلاف سنی دارم و تمام کودکی و نوجوانی رو به تنهایی و سختی گذراندم.
سال دوم تربیت معلم بودم که پدرم بیمار شدن و به رحمت خدا رفتند و من موندم با کلی بدهی و مادر بیمار و فوق العاده سخت گیر و حساس.
کارم رو که با معلمی شروع کردم همزمان تدریس خصوصی می گرفتم تا بتونم هزینه زندگی و بدهی ها رو بپردازم. دوران سختی بود ولی خوشحالم تو همون سختی تونستم مادرم رو حج و کربلا هم بفرستم، چون بیمه زندگی م شد و مدام منو دعا می کنه.
سال ۸۶ در حالی که من اصلا تو ازدواج سخت گیر نبودم و سپردم به خدا و همیشه این دعا رو می کردم که اونی که خودت دوسش داری رو نصیبم کن. اون موقع همسرم شغل مناسبی نداشت. ولی اخلاق و ایمان و صبر از سرمایه های مهمش بود. با یه عقد و عروسی ساده سال ۸۷ زندگی مون شروع کردیم.
همسرم دوست نداشت ما تا چند سال اول فرزندی داشته باشیم اما من ایشون رو به خاطر مشکلات احتمالی باروری راضی شون کردم، اون سال ها من دانشگاه رشته دوم تحصیلیم حقوق می خوندم.
سال ۸۷ دخترم زینب به دنیا اومد و تونستیم اون سال یه وانت بخریم. ما طبقه دوم خونه پدر همسرم که برامون ساخته بود، زندگی می کردیم.
همسرم با وانت تو آژانس کار می کردن که یه روز دستگاه کپی جا به جا می کنن وقتی اومدن خونه گفتن چقدر خوبه میشه من تعمیر این دستگاه ها رو یاد بگیرم و این رزق ما بود ما پیگیر آموزش و یادگیری ایشون شدیم و الان تنها مهندس شهرما هستند که تو کارش واقعا مهارت دارن به طوری که حتی از شهرهای دیگه هم مراجعه می کنن و همه اداره ها و مدارس و.. ایشون میشناسن. کلی اعتبار و احترام و عزت دارند و این فقط لطف خدای مهربون چون اون موقع که ما ازدواج کردیم همه اطرافیان می گفتن شما کارمندی چرا با ایشون ازدواج کردید اما من لحظه ای پشیمون نشدم حتی همون موقع که شغلی نداشتند چون به خدا سپردم و ایشون به بهترین شکل درست کرد.
فرزند دومم فاطمه سال ۹۱ و محدثه سال ۹۵ به دنیا اومد و همه رو سزارین شدم.
سر سومی دکتر گفتند اگه چسبندگی باشه می بندند و من موافقت کردم که خدا رو شکر مشکلی نداشتم. تو این سال ها من یه ارشد فلسفه هم گرفتم. بارداری چهارمم تو ۱۵ هفتگی تو خونه سقط شد که من به خاطر اینکه تونستم بخشی از درد زایمان درک کنم شاکرم.
فرزند چهارمم محمد حسین سال ۱۴۰۰ متولد شدن که دکتر به شرط عقیم سازی راضی به سزارین شدن که با به جود امدن مشکلاتی مسیر عوض کردن دکترم پیش اومد و ایشون معتقد به بستن نبودن و خدا رو شکر من درحالی سزارین چهارم شدم که امکان بارداری هنوز داشتم.
سال ۱۴۰۱ بود یه روز دوره هم عقب افتاده بود در حالی که از مسیر مدرسم می اومدم احساس تنگی نفس کردم یه لحظه شک کردم چون من سعی می کنم همیشه باشگاه برم و ورزش کنم و تو بارداری ها خیلی تنگی نفس می گیرم و این آغاز بارداری ششم بود.
اومدم تو راه بی بی چک گرفتم و وقتی رسیدم خونه زدم و دوتا خط قرمز و اشک شوق من چون خدا مهربون پاداش سالها مجاهدت منو دادند. مجاهدت من راضی کردن همسرم بود. خدا میدونه چقدر زحمت کشیدم چقدر دعا می کردم تا ایشون راضی میشدن اما حالا یه سوپرایز بود. ابتدا مقداری تو شوک بودن اما بعد کنار اومدن. حالا من بودم و سزارین پنجم دکتر قبلی که مدام خودش سرزنش می کرد چرا عقیم نکردم و بعضی دکتر ها هم به خاطر ریسک و شهر کوچک قبول نمی کردن.
یه دکتر که رفتم من مشکوک به چسبندگی بودم می گفتن همسرت می خواستند اینقدر بچه داشته باشید، وقتی گفتم اتفاقا ایشون مخالف بودن و من راضیشون می کنم، تعجب می کردند!! اما این لطف خدا بود که شامل مون میشد.
خلاصه بعد از کلی دکتر گردی خانم دکتر پریسا انصافی در گنبدکاووس راضی به سزارینم شدن، اتفاقا مخالف عقیم سازی و می گفتن که بستن کلی عوارض داره و شما بعد ۵تا سزارین درگیر مشکلات اون میشید این طوری شد که خدا مهربون طوری مسیر پیش بردن که محمد علی من تو جشن عید غدیر ۱۴۰۲ متولد شدن بدون عقیم سازی تا همبازی و یار برادرش باشن. دوران بارداری پنجمم از جهت اینکه فرزند قبلی کوچک بودن یعنی ۱۵ ماهه بودن که من باردار شدم مشکلات از شیر گرفتن و... بودن اما دخترها کمک می کردن. اما من سزارین هام خوب بودن از همون روز دوم از جا بلند میشم و کارهام می کنم. حتی حمام نوزاد رو هم خودم می برم کسی حتی یه شب واسه کمک پیشم نیست و من و همسرم با توکل به خدا می گذرونیم البته خدا رو شکر بچه هام هم خیلی اذیت نمی کنن.
ادامه 👇
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۸۶۲
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#سزارین_چهارم_و_پنجم
#دوتا_کافی_نیست
#اشتغال
#سختیهای_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_دوم
خوبه اینو بگم که سزارین چهارم و مخصوصا پنجم من فوق العاده راحت بودم واسه پنجمین تو اتاق عمل کلی با پرستارها بگو بخند داشتیم و دکتر از اینکه منو سزارین می کرد واقعا راضی بود شرایط دکتر رفتنم طوری شد که هر سزارین یه دکتر انجام داد و دکتر اخری می گفتن ششمی هم با خودم!!!
من و خواهرم که همسایه هستیم از مادر پیرمون مراقبت می کنیم، همه جوره براش وقت می ذاریم، غذا می بریم تو دهانش می ذاریم، از دکتر و .. حتی برای روحیه ش تو خونه اش روضه می گیریم و... البته دوتا بردار هم داریم که خدا هدایتشون کنه و دعای ایشون از مهمترین پشتوانه های من و خواهرم هست.
از جهت روزی هم خدا رو شکر تونستیم یه زمین بخیرم که در حال ساختش هستیم. خونه ای که مادرم ساکن هستن من و خواهرم خریدیم و در اختیار ایشون گذاشتیم که هم نزدیک مونه، هم مستاجر نباشه. الان هم به قدم محمد علی در حال خرید یه ملک تجاری هستیم.
ما خودمون رو زیاد تو فشار اقتصادی نذاشتیم، یه جورایی ملک که می خریدیم یا وامی که می گرفتیم خیلی با برکت میشد و الان من با پنج فرزند نسبت به خیلی از اطرافیانم با فرزند کمتر و درآمد حتی بیشتر در موقعیت بهتری هستم و واقعا بعضی از همکارا باورش سخته براشون. اما این خدای عزیز هستش که به وعده خودش عمل می کنه.
الان ها که من مرخصی هستم و مشغول خانه داری واقعا لذت می برم که فرصت گناه و غیبت و.. ندارم. و از اینکه فرزندانم هم دیگه رو دارن، خیلی خیلی شاکرم.
تو بحث تربیت واقعا واقعا من خیلی احساس راحتی می کنم به جای اینکه یه نکته و تذکر مثلا به یه فرزندم بگم و هی گیر بشه، کلی میگم همه می فهمند و رقابت بین شون کار رو درست می کنه. خدا رو شکر بچه ها مستقل هستند و از پس کارهایی بر میان که هم سن و سال هاشون نمی تونن.
وقتی سر کار میرم از مادر همسرم و مقدار کمی از مادر و خواهر خودم کمک میگیرم که مهد نذارمشون البته مرخصی و پاس شیر ها هم کمک می کنن اونها زیاد اذیت نشن. امسال هم میخوام با ۲۵ سال سابقه و ۴۱ سال سن درخواست بازنشستگی بدم و به بچه ها برسم.
در مجموع من زیاد رو کمک دیگران حساب نمی کنم الان که دخترام کمی بزرگ شدن واقعا کار برام راحت تره مثلا فرزند چهارمم یه جراحی کوچک داشت و من صبح تا شب بیمارستان بودم از محمد علی ۲ ماهه فاطمه که ۱۱ سالشه مراقبت کرد. خیلی اوقات خرید من و همسرم باهم میریم، حتی از چشمه آب سالم و گوارا واسه بچه ها و کلی وقت و کارهای دیگه که به خاطر تعداد و رزق زمان و... است
خیلی ها از سختی فرزند آوری میپرسن چون من خودم تو هر جمعی قرار میگیرم فوری بحث فرزندآوری پیش میکشم و شروع به تبلیغ می کنم. جوابی که میدم اینه که واقعا اگه سختی فرزندآوری نباشه یه سختی دیگه خواهد بود اما چه سختی قشنگ تر از بارداری و شیردهی میشه سراغ داشت. که اینقدر تو آسمونها تحویلت بگیرن. بماند در آینده و ایام سالمندی، شرایط و زندگی برای خانواده های خوش جمعیت ها آسان تر خواهد بود قاعدتا، روزی هم که دست خداست. التماس دعا
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
📌آداب خواستگاری...
همه میگن که قانع باشید و سخت نگیرید و دختر خانمها آسون بگیرند.
مامانم تو محله ای زندگی میکنه که تقریبا همه میشناسنش، روضه ی دهه اول محرم هر سال برگزار میکنه و نذری میده، بخاطر این دیگه از هرجا رد بشی، دوست و آشنایی باهات سلام و علیک داره☘
یه خواهر مجرد ۳۴ ساله دارم، با تعداد خواستگارای زیاد، فرزند آخره همه ازدواج کردیم و همگی بچه داریم☘ از بیست سالگی خواهرم خواستگارای مختلف از قشرهای فرهنگی مختلف داشته، اصلا سختگیر نیست و چون خیلی باهم خوبیم و درد ودلهاشو به من میگه( ازش ۹ سال بزرگترم)
از بازاری و حسابدار و کارمند ساده و فروشنده ،مغازه دار ، استاد دانشگاه.... خواستگار داشته ولی به دلایل مختلف قسمتش نشده، اولین معیارش نماز هست و روزه و صداقت که متاسفانه خیلی هاشون اولش میگن نماز میخونیم بعد جلسه دوم دروغ ها رو میشه...
خواستگاری داشتند که آقا پسر به ایشون گفته بودند طلا فروشم و مشروب میخورم و سگ دارم، دنبال دختر نجیب و با خانواده ام دست بردار هم نبود، خونه و ماشین و باغ و ویلا همه چی داشتند معیار خواهرم فقط پول نیست، میخوام بگم خواهش میکنم اگه دنبال دختر برای پسرهاتون هستید مثل خودشو پیدا کنید، هم کفو باشه، باعث ناراحتی و اذیت بقیه نشید.
تعداد آقا پسرایی که اعتقاد به هیچی نداشتند هم کم نبود اصلا ظاهرشون با خانواده بنده جور در نمی اومد ولی خوب چون مادر و خواهر پسندیده بود دوست داشتند صاحب دختر پاک بشن☘🤨
یکی دو نفرم انگار پول پدر دختر بیشتر براشون اهمیت داشت درصورتیکه پدر من ثروتمند نیست ولی کاملا بی نیاز و زندگی عالی داره، ولی خوب انگار اونا کاخ میخواستند😂
چند نفری ام دنبال این بودند ایشون حتما باید بعد ازدواج سر کار بره در صورتیکه همون جلسه اول بهشون گفته بود من خانه داری را ترجیح میدم ( خواهرم دختر پر تلاش و تمیز و با سلیقه ای هست ۳ سالی هم مسئول سالن ورزشی فرهنگسرا بودند ) ولی چون به دلشون نشسته بود جلسات دیدار را طولانی کردند شاید راضی به شاغل بودن بشه 😳
چند نفریشون براشون اهمیت داشت ایشون ارشد بگیرند( چون زن برادراشون ارشد داشتند [جاریها]😂یا خواهرشون دکترا بودند انگار مسابقه است، ولی باز خواهرم میگفت همین لیسانس کافیه علاقه ای ندارم، زندگی مگه فقط درس و دانشگاهه...
و حتی خواستگار طلبه هم داشتند ولی اصرار داشتند که خواهرم چادر داشته باشه البته حجاب با مانتوشون کامل هست، بدون آرایش بدون تارمویی که دیده بشه ☘
خواستگارهایی که دوست داشتند ایشون به خارج از کشور برن، و مخالفت خواهرم که وطنم را با هیچ جایی عوض نمیکنم☘
وافرادی که اولش اذعان میکردند خونه داریم، ملک و زمین داریم یا فلان شغل را داریم بعد با جستجو و تفحص زمان خواستگاری همه اش دروغ و لاف الکی بود، در صورتیکه پدر و مادر من اصلا حرفی از مال و اموال نمیزدند سوالی نمیپرسیدند که پسر بخواد تحت فشار قرار بگیره😔
و متاسفانه چیزی که الان باب شده یه عده شون با اینکه خواستگاری رسمی انجام می دهند ولی میخوان پنج شش ماهی دوست بمونند شاید خوب و عالی به دلشون نشست و راضی به ازدواج بشن، و به راحتی میگن یکی دو ماه آشنایی کمه، الان این رسم ها از مد افتاده آشنایی باید بیشتر بشه😒 خوب به هرحال افرادی هم بودند که خواهرم به دلش نمی نشست البته به قسمت همراه با عقل خیلی معتقدم 😉
سرتونو درد نیارم اینها همشون پشت تلفن یا از طریق واسطه نود درصد شرایط را می پرسیدند ولی متاسفانه با حضورشون میخواستند شرایط را تغییر بدهند.
اگه شرایط دختر خانوم با شرایط آقا پسرتون جور نیست، وارد منزل نشید و همونجا بگید شرایط ما با شما جور نیست.
برای خواهر بنده هم دعا کنید خدا یه پسر خوب و شریف و خدا دوست و با اخلاق و کاری نصیبش کنه 🙏
خدایا عاقبتمون را ختم بخیر بکن اللهم عجل الولیک الفرج🌷
#موانع_ازدواج
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#سبک_زندگی_اسلامی
#خانواده_مستحکم
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
چند وقت پیش مجلس عروسی دعوت بودیم. بچه ها را گذاشتیم خونه خواهر شوهرم و ساعت ۹ شب با شوهرم رفتیم( آخه من تا سنی که بچه خوب و بدشو خودش بفهمه، عروسی نمیبرمش).
اونجا که بودم یه گوشه نشسته بودم و جماعت نیمه برهنه سالن را از زیر نگاهم رد میکردم و عروس و دامادی که مشغول بودن!🤐
تمام خاطرات عقد عروسیم تا نصف شب از جلوی چشمم رد شدن. از عقدی که میخواستم سر شهدای گمنام باشه ولی بزرگترا قبول نکردن و در نهایت سادگی در محضر بود و بعدش خودم و همسرم سر تپه نورالشهدا دعا گوش دادیم و نماز خوندیم و کلی صحبت کردیم و عکسای عجیب غریب منو دیدیم.(اونجا بود که شوهرم فهمید گیر چه آدم فوق وحشتناک شیطون افتاده😁) و دیگر هیچ. شوهرم رسوندم خونه.
عروسی هم به خاطر کنترل فامیل در آهنگ و عدم دخالتشون، تو تالار گرفته بودیم با مولودی البته با مقاومت بسیار خانواده و فامیل😁.
از لحظه ای که خواستیم وارد بشیم من مخالف ورود شوهرم تو مجلس زنونه بودم که به قول یکی از اساتید حتی وجود یک مرد مجلس را مختلط میکنه.🙄 دیگه با پا در میونی مامان و خواهر شوهرم راضی شدم شوهرم بیاد تو و سریع برگرده. بنده خدا ننشسته بیرونش کردم😅
با یه نوع غذا و یه نوع شیرینی. اون موقع ها سال ۹۳ مثل الان گرونی نبود ولی من خودم سادگی رو انتخاب کردم. البته بازم با مقاومت بقیه😁
باورتون شاید نشد ولی شوهر ناجوانمردم شامم تو مردونه خورده بود😂
مجلس که تمام شد از خجالتم سریع شنلمو روی لباس عروس کاملا پوشیدم، انداختم. بابام و داداشام میان ببرنم نبیننم🥲 خجالت میکشیدم ازشون با اون ریخت و قیافه😐 تازه خواستیم بیایم بیرون، چادر عروس عاریه ایه خواهرشوهرمم رو شنل انداختم😂 داشتم خفه میشدم اون زیر خدا رحم کرد🥴 و جلو پامم نمیدیدم چند بار نزدیک بود با کفشای پاشنه بلند عاریه ایه دوستم بخورم زمین😂😁
تو ماشین بودیم به شوهرم گفتم از جایی غیر مسکونی بره که مردم بوق میزنن کسی ساعت ۱۱ شب خواب باشه بیدار نشه😴
خیلی اون زیر اذیت بودم ولی می دونستم که همسرم دوست داره فقط مال اون باشم و بس.😇 یعنی رو ابرا بودم و به خودم میبالیدم به خاطر انتخابم و لبخند قشنگ رضایت همسرم رو حس میکردم.🥰
رفتیم تپه نور الشهدا به اتفاق حضار و زندگیمو سپردم دست شهدا. گفتم خودتون بیمه اش کنید🤲
رسیدیم خونه با سلام و صلوات🙂(مگه کسی جرات داشت آهنگ بذاره😁)
پا به خونه ی جدیدم گذاشتم برای شروع زندگی زیر سایه ی صاحب همون لبخند قشنگه😊 صبحم شوهرم لباس اجاره ای دست دوم و کیف عروس زن داداشمو برد تحویل داد و بقایای گل های دست ساخته ی برادرشوهرم رو از روی ماشین برداشت.
البته یه ضد حال هایی هم بود مثل سرک کشیدن بعضی فامیل ها به وسایل شخصیم. که باعث ناراحتیم شد و ....
هنوزم بعد از سالها از داشتن چنین عروسی بدون رقص و اختلاط و گناه، لبخند روی لبام میاد و اون لبخند قشنگه را ؛ تو خیلی از لحظات با حجاب بودنم با وجود نگاه پر تمسخر بعضیها و لحظات فرزندآوری ام در روزگاری که تعداد بچه زیاد و پشت سر هم عیب به نظر میرسد🤨، حس میکنم. اون لحظات احساس رضایت به خودم دارم.
ای امام زمان، ای صاحب همه انسان ها باز هم نظری به ما بینداز. زودتر بیا و دل همه ی مظلومان عالم را شاد کن.🥲🤲
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#سبک_زندگی_اسلامی
#ساده_زیستی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#قدردان_همسرم_هستم
تازه دلار ظرف چند روز، از ۱ تومن به ۳تومن رفته بود که تصمیم به ازدواج گرفتم و میگفتن تو این گرونی ازدواج اشتباهه!
😊۲۰ساله بودم و ۲سال بود که کار میکردم (از بعد از دیپلم) بدون پس انداز خاصی با یه خانواده طلبه و سادات وصلت کردم و با حقوق کارگری تو بازار تهران، زندگی رو تو یکی از اتاق های خونه پدرم شروع کردم و همون سال اول هم بچه دار شدیم که اونجا هم کلی حرف که تو این گرونی چرا بچه آوردید!
۲ سال بعدش بچه دوم اومد و ما به برکت دومی تونستیم ۱۵ میلیون قرض الحسنه بگیریم تا تو شهرری یه خونه کوچیک رهن کنیم و مستقل شیم.
ولی چیزی نگذشت تا خونه مسکن مهرمون رشد کرد و با فروشش به صورت شراکتی با مادرخانمم که ارث پدری بهش رسیده بود تونستیم یه خونه تو فلاح بخریم.
من سال ۹۴ تصمیم گرفتم بجای بازار تهران برم دنبال علاقه ام، و همین شد که رفتم درس طلبگی بخونم!!!
کنار طلبگی به کار نیمه وقت تو بازار ادامه دادم(که طبیعتا درآمدم نصف شد) و بچه سوم مون هم سال ۹۶ به دنیا اومد و من پایه ۲و۳ حوزه بودم!
😎با توجه به انگیزه و علاقه ام، تو ۶ سال دوره ۱۰ ساله طلبگی رو خوندم و قبول شدم و تموم کردم.
سال ۱۴۰۰ بچه چهارم مون به دنیا اومد، بعد از ۳پسر، حالا خدا به ما فاطمه خانم داده😍
با رتبه ۹۳ تو رشته ارشد فقه و حقوق یه دانشگاه دولتی قبول شدم و بعدش هم به برکت فاطمه خانم تو آزمون ماده ۲۸ استخدامی آموزش و پرورش هم قبول شدم و در سال سیزدهم زندگی مشترک مون تازه شغل ثابت پیدا کردم که معلمی هست و خیلی دوسش دارم😘
🤲 تو این سالها معجزات و دستگیری های بی شمار خدارو در زندگیم با گوشت و پوست و خونم درک کردم.
👌و الان خیلی راضی هستم از زندگیم و حس میکنم اون ۱ درصدی که به خدا اعتماد داشتم برام اینهمه خوشی و رضایت از زندگی داشته، اگه درصد اعتماد به خدای بالاتری داشتم دیگه چی میشد...
یه معجزه دیگه اینکه همه مذمت کنندگان از رو رفتن و دیگه نمیگن چه خبره اینهمه بچه! بلکه میگن پنجمی رو کی میارید😄
👈نکته جالب اینکه همکلاسی های دبیرستانم که باهاشون در ارتباطم و اون موقع منتقد ازدواج من بودن، الان با سی و خورده ای سال هنوز مجردن و میگن تو شانس آوردی اون موقع ازدواج کردی! الان دیگه هم از نظر اقتصادی خیلی سخته و هم از نظر پیدا کردن کیس مناسب(البته هنوزم من بهشون میگم اگه توکل کنید هر دوش حل میشه، همه شونم درآمداشون از من بیشتره و معتقدن نمیشه! )
پ.ن :
🙏البته باید از نقش حمایتی و آرامش بخش همسرم هم یاد کنم که در همه زمینه ها پایه من بود و همیشه با محبت و فداکاری با من رفتار کرده...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۸۸۳
#ازدواج_آسان
#سبک_زندگی_اسلامی
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#سختیهای_زندگی
#حرف_مردم
#قسمت_اول
الان که دارم ماجرای زندگیم رو مینویسم ۳۲ سال از پاییز زندگیم گذشته، اگه ۳یا۴سال پیش بود شاید با اشک و ناله بود، هرچند الان هم هاله ای از اشک جلوی چشم رو میگیره ولی خودمو کنترل میکنم.
الان بچه مدرسه ای هامو فرستادم مدرسه و با ۲تا بچه کوچیک خونه موندم و درام براتون مینویسم.
پاییز (مهر) سال ۹۱ از طریق یکی از دوستای خواهرم با همسرم آشنا شدم البته برادر دوست خواهرم بودن. عید قربان با خانواده آمدن خواستگاری، خیلی ساده و بدون تشریفات هم خانواده ها آشنا شدن هم من و همسرم حرف زدیم.
عید غدیر روز جمعه با هم عقد کردیم. در کمال رضایت خانواده ها، چون همسرم طلبه بودن و سطح مالی آنچنانی نداشتن،
سخت گیری نشد و به اصرار من و همسرم مهریه ای ما شد ۱۴ سکه و برای عقدمون فقط خواهر و برادر ها حضور داشتند و کسی رو دعوت نکردیم.
ما ۶ماه عقد بودیم. توی این ۶ماه بدترین لحظه های زندگیمون رو گذروندیم. چون تو یه شهر کوچیک زندگی میکردیم، حرف و حدیث زیاد بود، مادرم در حین سادگی وسخت گیری حرف مردم رو باور میکرد با ساز هر کسی کوک میشد. مثلا همسایه ها میگفتن خوب طلبه هست که هست، عروسی آنچنانی بگیره، وضعش خوب نیست که نیست برا دخترت کم نذارن😔طلا بخرن، خرید بازار برن و...
و متاسفانه مادرم هم همه اینا رو سر من خالی میکرد، خیلی روزای سختی بود نه میتونستم چیزی به مادرم بگم نه میتونستم همسرم رو تحت فشار قرار بدم، چون واقعا هر دوتاشون برام ارزش داشتن و احترامشون رو نگه میداشتم.
ولی متاسفانه داشت کار به جاهای بدتر ختم میشد، نمیدونم بقیه چه جوری دوران نامزدی رو میگذرونن که براشون شیرین ترین دوران میشه، ولی من بعداز گذشت ۱۱سال با یادآوری اون روزا گریه ام میگیره، حتی کار به جایی رسید که مادرم رفت پیش دعا نویس تا منو نسبت به همسرم بی محبت بکنه🥺
همه اینها به دخالتهای بیجای دیگران بر میگرده و همون دیگران باعث شدن چندین سال اول زندگیم با ناراحتی سپری بشه.
با هزار بدبختی مادرمو راضی کردیم که بریم سر زندگیمون و فروردین سال ۹۲ با هزار مکافات و اشک و گریه راهی خونه خودم شدم.
برای اینکه خونه مادر شوهرم یکی از روستاهای نزدیک شهرمون بود اولش چون وضع مالی شوهرم خیلی بد بود، میخواستیم چند سال اول رو اونجا با مادرشوهرم زندگی کنیم تا وضعیتمون خوب بشه، ولی از ترس اینکه دخالتها ادامه دار بشه، شوهرم انتقالی گرفت به یه استان دیگه، یعنی واقعیتش ما فرار کردیم🥺😭
وارد زندگی شدیم در کمال نداری هر چی داشتیم که چی بگم یک میلیون پول پیش خانه دادیم و ماهی صد تومن اجاره، حالا خودتون حساب کنید که چه جور خونه ای بوده که راضی شدن به اون قیمت اجاره بدن.
ولی باز خداروشکر که سر پناه داشتیم.
با صدای زنگ هر تلفنی دلم میریخت😔
که نکنه باز زنگ زدن چیزی بگن. شاید گفتنش خیلی بد باشه حتی یارانه ۴۵تومنی که بود مادرم اجازه نداد اونم از سهم اونا جدا کنیم.
باز خانواده شوهرم از حساب خودشون بر میداشتند سهم شوهرم رو بهمون میدادن
ولی متاسفانه خانواده من نه حتی تا یک سال شناسنامه و سند ازدواج رو هم بهم ندادن.
روزایی بود که نون خالی میخوردیم.
به غیر از گوشت مرغ وسعمون نمیرسید که گوشت دیگه ای بخریم.
هر لحظه با استرس و مکافات روزها رو سپری میکردم. چند ماه بعد یعنی تیر ماه دوره ام عقب افتاد، بی بی چک خریدیم، در کمال ناباوری مثبت ش.
هم خوشحال بودیم، هم پر از استرس روزها میگذشت، در این مدت اجازه نداشتم خانه مادرم بروم و متاسفانه در این مدت دایی ام تصادف کرد و به رحمت خدا رفت. و همین باعث شد خانه پدرم رفت وآمد کنم، یک بار که خانه مادرم بودم کپی شناسنامه پدرم را دزدیدم😔🥺 برای جدا کردن یارانه کپی شناسنامه پدرم لازم بود. ولی بعد از زایمان به این کار اقدام کردیم.
بهمن ماه ۹۲ پسرم بدنیا آمد، از قدم پر برکتش این بود که یارانه مون رو جدا کردیم و شدیم خانواده ۳نفره.☺️
توی اون خونه و تو اون هوای سرد به زور خونه رو گرم میکردم. نه اینکه خونه بزرگ باشه در و پنجره داغونی داشت و پایین خونه پارکینگ بود که یه اتاق و یه آشپزخانه که فقط سینک ظرفشویی و آبچکان داشت.
هم از زیر زمین سرما میآمد، هم از درو پنجره، خلاصه که با جون کندن سرما رو تحمل کردیم.
فروردین نزدیک بود و موعد اجاره ما هم تموم میشد. مجبور شدیم چند ماه فرصت بگیریم تا هم خونه مناسب پول پیشمون پیدا کنیم هم اینکه بچه کوچیمون یه ذره جون بگیره، ما حتی وام ازدواجمون رو هم نتوانسته بودیم بگیریم.
اون زمان وام ازدواج واسه هر نفر ۳ملیون بود که نمیتوانستیم ضامن پیدا کنیم. که از بخت بدمون اونی که میخواست ضامن بشه فامیل ما بود اونم مادرم نذاشت که بعداً دیگه قید وام رو زدیم😔
ادامه 👇
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۸۸۳
#ازدواج_آسان
#سبک_زندگی_اسلامی
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#سختیهای_زندگی
#حرف_مردم
#قسمت_دوم
خرداد همون سال یه خونه پیدا کردیم با همون شرایط قبلی ولی خیلی بحثمون میشد، انقدر همدیگه رو دوست داشتیم که این بحث ها محال بود، شوهرم صبح ها میرفت حوزه و بعدازظهر تا شب میرفت سرکار.
همه چیز خونه پشت سر هم خراب میشد، مجبور میشدیم همه رو تعمیر کنیم، و شرایط خیلی سختی بود.
بعد از ۶ماه تصمیم گرفتیم که از اون خونه بلند بشیم. بعد از چند سال فهمیدیم که اون خونه ای که ما توش بودیم با نزول ساخته شده، بعد ما هم هیچکس مستاجر آنجا نشده و هنوز هم نیست😔 بحث و بگو مگوهای ما هم احتمال دادیم از همین قضیه بوده باشه که الحمدلله زودتر از اونجا رفتیم و تصمیم گرفتیم به یه شهر دیگه کوچ کنیم تا بتونیم کار کنیم.
شوهرم یک سال مرخصی گرفت و هردو با هم شروع به کار کردیم. من شب کار چون شبا بچم میخوابید زیاد به من نیاز نداشت، شوهرم هم روزا کار میکرد، ۶ماه تمام کار کردیم و پول هامون رو هم گذاشتیم تا، بریم برسیم به شهر مقدس قم، تمام پولی که تونستیم جمع کنیم ۶میلیون شد که با اون پول شهرک پردیسان قم طبقه ۴ یه خونه اجاره کردیم، خرداد ۹۴ وارد شهر قم شدیم.
روزهای گرم تابستان بود و زندگیمون گرم گرفته بود و شوهرم دوباره شروع کرد به درس خواندن. روزها میرفت و ظهر برمیگشت و با پسرم سرگرم بود.
ماه محرم همان سال اول برای تبلیغ گروهی، شوهرم با دوستانش به استان خودمان برگشتیم و همسرم روستای پدری خود را انتخاب کرد چون هم روحانی نداشت و هم خانه عالم اینطوری میتوانستیم خانه پدر شوهرم بمانیم.
با اتوبوس راهی شهر خود شدیم. صبح به مقصد رسیدیم، در آن زمان پدر شوهر و مادر شوهرم در روستا زندگی میکردند. آخرای پاییز بود هوا رو به سردی میرفت، همان روز چند روز مانده به ماه محرم حادثه ای اتفاق افتاد که ماجرایش خیلی طولانی است اگه بگویم خیلی وقت میبرد، باعث سر در گمی میشود فقط بگویم که شوهرم سه برادر هستند که هر کدام گرفتار شدند، در آن روزها نه تبلیغ رفت و نه از خانه بیرون آمدم.
بعد از چند وقت به قم برگشتیم، مجبور شدیم برای جبران خسارت پیش آمده دوباره کار کنیم. از آن خانه که طبقه ۴ بود جا به جا شدیم و به یک خانه مثل همان ولی طبقه همکف و با صاحب خانه با انصاف اسباب کشی کردیم. از ۶ملیون ۴ملیون را پول پیش دادیم و ۲میلیون باقی مانده را برای خسارت پیش آمده نگه داشتیم تا بقیه را هم جور کنیم.
برادر شوهرهایم وضع مالی خوبی داشتند برایشان مشکلی نبود ولی ما باز برای کار به شهر دیگر رفتیم. ولی اسباب و اثاثیه خود را نبردیم.
باز هم کار میکردم، پسرم وارد ۵ سال شده بود، کار میکردم و به فکر میرفتم که آخر ماجرا چه میشود، پسرم را دست یکی از اقوام که آنها هم در آن شهر کار میکردند می سپردم خودم کار میکردم و همسرم چند وقت کار کرد ولی چون سربازی نرفته بود بخاطر بیمه قبولش نمیکردند. مجبور میشد با پسرم در خانه بماند تا من سر کار بروم.
بعد از چند مدت همسرم برای اینکه بیکار نماند به قم برگشت تا هم درسش را بخواند، هم بعد از درس کار نیمه وقت پیدا کند،مرا سپرد به آنها و خود دوباره به قم برگشت، سر کار میرفتم و فکرم پیش پسرم بود و هم شوهرم که از من دور بود😔😔🥺
در ابن حین، دوره ام عقب افتاده بود، بی بی چک خریدیم و مثبت بود، خوشحال بودم ولی با این شرایط باید کار میکردم.
بلاخره باید از جایی درآمدی به دست میآوردیم که بتوانیم خسارت پیش آمده را جبران کنیم.
تا ۷ماهگی بارداریم کار کردم، برای اینکه از مرخصی زایمان استفاده کنم، ۲ماه از بارداری و ۴ماه از بعد زایمان، ولی متاسفانه مرا فریب دادند با اینکه بیمه تایید کرده بود شرکت با حقه و حیله از من امضای استعفا گرفت.
خرداد ۹۶ دخترم بدنیا آمد، از پا قدمش
رضایت خسارت به بار آمده با نصف پول گرفته شد.
تا سالی که کرونا شروع شد با آسایش زندگی کردیم بعداز آن خانه همکف به یک خانه دیگر اسباب کشی کردیم، که آن روزها پول پیش زیاد شده بود و با هزار مکافات وام جور کرده ۱۰میلیون پول پیش جور کرده بودیم و طبقه چهارم مستاجر بودیم که در اوج کرونا صاحب خانه گفت اگر تمدید کنم باید ۴۰میلیون دیگر بگذارید تا ۵۰ شود.
غم وغصه ما دوباره برگشت، نه پشتوانه ای داریم نه کسی را سراغ داریم کمکمان کند.
یکی از طبقه هایی که ما ساکنش بودیم یک قاضی زندگی میکرد که خانه مبله بود ولی خودش در تهران زندگی میکرد برای تفریح به آنجا میآمد، خدا خیرش دهد ما او را نمی شناختیم یکی را واسطه کردیم که اجازه دهد وسایلمان را آنجا بگذاریم تا بتوانیم خانه پیدا کنیم. وسایلمان را آنجا جمع کردیم و ساک به دست با ۲بچه از این کوچه به آن کوچه😔🥺
ادامه 👇
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۸۸۳
#ازدواج_آسان
#سبک_زندگی_اسلامی
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#سختیهای_زندگی
#حرف_مردم
#قسمت_سوم
یکی از آشنا ها ما رو دید و برد خانه مادر شوهرش گفت یک خانه دارند مبله هست که کاروان که از قم رد میشود آنجا میمانند. چند روز آنجا بمانید تا بتوانید خانه پیدا کنید، ۴روز تمام از ما پذیرایی کردند. خدا خیرشان بدهد. دیگر خودمان خجالت کشیدم آمدیم بیرون...
چند روزی خانه دوست شوهرم بودیم، ولی تا کی، دوباره به همان مکان قبلی که بودیم. مکان قبلی که بودیم زنگ زدیم و خواستیم چند روزی باز در آن خانه بمانیم، ولی در کمال ناباوری صاحب همون خونه گفت یه خونه دیگه کنار خونه ام داریم بیایید اگر پسندید من بگم کابینت بزنن.
خیلی خونه تمیزی بود و تو یه محله گرون قیمت بودن، ولی خدا خیرش بده گفت هرچه قدر داری بده، ما هم خونه ای که ارزشش ۱۰۰ ملیون پول پیش میشد ۱۵ ملیون پول پیش و سیصد تومن ماهانه اجاره کردیم.
خدا پسر جوانش رو رحمت کنه و به خودش و خانمش طول عمر با عزت بده، شاید باورتون نشه، من تو اون خونه نماز شب میخوندم، خونه با برکتی بود، هم خودشون نورانیت داشتند هم باعث بهتر شدن زندگیمون شدن، حتی یادمه اون روزی که ما داشتیم اجاره نامه مینوشتیم پسرشون که مدافع حرم بود، برگشته بود خونه، بعد از ۴۰روز، یه پسرجونشون هم در اثر ایست قلبی فوت کرده بوده🥺 مثل یه پدر و مادر بودن برامون، خدا ازشون راضی باشه.
ما بعد از گذشت چند وقت تصمیم گرفتیم به شهر خودمون برگردیم، آقام میگفت این همه نان امام زمان رو خوردیم، بریم یه خدمتی هم بکنیم، تا کی باید بشینیم اینجا. بلاخره آذر سال ۹۹ برگشتیم یکی از روستاهای اطراف شهرمون به عنوان روحانی مستقر.
که متاسفانه اون روزا هنوز کرونا تموم نشده بود، بعد از اینکه ساکن شدیم. ۲۰ روزی گذشت مادر شوهرم بر اثر کرونا فوت کرد، پدر شوهرم هم همون موقع که اولین سال قم بودیم، فوت کرده بودن.
چند روز ی از فوت مادر شوهرم گذشته بود که فهمیدم دوره ام عقب افتاده، بله من دوباره باردار بودم، خدا خواسته، مادرم هم نزدیک داخل شهر هستند و ما هم روستا های اطراف، به هیشکی نگفتم.
مادرم همش میگفت نمیای سر نمیزنی؟ همش گیر میداد، که چسبیدی به شوهرت نمیای کارای منو بکنی. منم مجبور شدم بگم.
چهلم مادر شوهرم گذشته بود که فهمید من باردارم. اون روز برادر شوهرم هم خونه ما بود. مادرم آمد خونه مون، هر چی از دهانش د آمد پیش برادر شوهرم به منو شوهرم گفت. رفت هر چی دق و دلی این چند سالی که از ما دور بود رو رو سرمون خالی کرد رفت، فقط ۲ماه بود که اسباب کشی کرده بودیم. پیش برادر شوهرم خیلی خجالت کشیدم، دریغ از اینکه یک کلمه بهش تو بگیم نه من و نه شوهرم. برادر شوهرم هم نگاه میکرد. آخر سر هم بلند شد بره، محکم به سرم زد که خاک برسرت چرا بچه آوردی؟!
من دوتا زایمان قبلی هیچ کدامش را به هیشکی خبر ندادم، بعد از ۳روز به همه خبر دادم و خدا رو هزار بار شکر که به هیشکی رو ننداختم و از هیچ کسی کمک نگرفتم.
بچه سومم مرداد ۱۴۰۰ بدنیا آمد. میلاد امام موسی کاظم ع، باز با اینکه نزدیک خونه مادرم بودم، باز به هیشکی رو ننداختم. چون ضربه هایی که بهم زدن خیلی قلبمو داغون کرده، البته بگم با اون کاری که مادرم کرد تو همون بارداری اما باز شوهرم گفت برو دیدن مادرت، تو رو از در هم بندازه از پنجره برو. هیچوقت بهش بی احترامی نکن و باز من رفتم پیشش...
ولی موقع زایمان بهشون نگفتم، ۴ روز بعد از زایمان گفتم و اینها گذشت. پسرم نه ماهه بود که باز هم دوره ام عقب افتاد و فهمیدم که دوباره باردارم برای بار چهارم...
از استرس تا ۳ماهگی به کسی نگفتم،تا حداقل این چند وقت سرزنش نشنوم. نیمه شعبان یعنی ۱۷اسفند ۱۴۰۱ ساعت ۳ بعدازظهر فرزند چهارم ما بدنیا آمد. بعد اینکه همه فهمیدن میگفتن واسه خاطر ماشین بچه آوردین، بعدش گفتن واسه خاطر اینکه زمین میدن بچه آوردین، ولی نه پولی داشتیم واسه بلوکه کردن و نه اینکه...
که الحمدلله با پا قدم فرزند ۴ هم تونستیم با وام زمین بخریم،چند وقت هم هست که شروع به ساختش کردیم. وام فرزند آوری رو برداشتیم.
خدایا هزاران بار شکرت. همیشه من و آقام میگیم ما روزیِ این بچه ها رو میخوریم. کجا بودیم به کجا رسیدیم. روزی رسان خداست، هر کدومشون پر برکت تر از همدیگه...
با دید و خواندن سرگذشت اعضای این کانال، تصمیم گرفتیم باز هم سربازی برای امام زمان بیاریم. هر چهارتا بچم خواست خدا بوده، بعد از این هم هرچی خدا بخواد☺️
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✅ به امید خدا...
خواستگاری ما خیلی ساده برگزار شد و حتی گل و شیرینی نگرفته بودند و خواهر بزرگتر من میگفت ببینید حتی گل و شیرینی نگرفتهاند؛ اما این حرفها برایم مهّم نبود، چرا که آقا مهدی در آن مراسم حرفهایی زدند که برای من از هر گلی زیباتر و از هر شیرینی شیرینتر بود، و وقتی به آقا مهدی میگفتم چرا من را انتخاب کردید میگفتند به خاطر حجاب شما، حجاب مسئله کوچکی نیست و خیلی باارزش است.
پدرشان در همان جلسه خطاب به آقا مهدی گفتند شما تازه ۲۰ سالت تمام شده و از سربازی برگشتهای، من الان این را در جمع میگویم که فردا از من طلب کمک نکنی، آقا مهدی هم گفتند من با توکل به خدا تصمیم گرفتهام زندگی کنم و تا آخر هم به امید خدا روی پای خودم میایستم، این حرف برای من خیلی زیبا بود و به من قوّت قلب میداد.
آقا مهدی دیپلم هم نداشت و در دانشگاه به من میگفتند که شاید شما موقعیتهای بهتری را داشته باشید، من با خیلیها مشورت کردم اما در نهایت با خودم فکر کردم که خداوند فردی را سر راهم قرار داده که با اخلاق و باایمان است و به خانواده اهمیّت میدهد و اهل نماز است و هر چه سبک سنگین کردم دیدم اینها بهتر از مدرک تحصیلی و ثروت است.
طولی هم نکشید که عقد کردیم، عقدمان همزمان با سالگرد ازدواج حضرت علی و حضرت فاطمه (ع) بود، من دوست داشتم مهرم به وحدانیت خداوند یک سکه باشد اما پدر شوهرم گفتند که ۵ سکه باشد و با اینکه زیاد راضی نبودم، قبول کردم.
پول محضر را خود آقا مهدی پرداخت کردند و فقط برای من یک چادر سفید ساده خریدند و برای خودشان هم رفتیم خیاطی و یک دست کت و شلوار تهیه کردند به همراه کفش. بعد از عقد، یکسال نامزد بودیم تا آقا مهدی پولی فراهم کنند و وسایل را تهیه کنیم، به من گفتند اگر برای شما طلا بگیرم دیگر هیچ وسیله دیگری نمیتوانم بخرم که من گفتم من طلا نمیخواهم و برای عروسی هم هیچ طلایی نداشتم و فقط همان حلقهای بود که برای من خریداری کرده بودند و چون میگفتند طلا برای مرد حرام است برای خودشان هم حلقه نخریدند و همزمان با عید غدیر هم مراسم عروسی برگزار شد که همراه با مولودیخوانی و خیلی ساده بود.
🔹شهید مدافع حرم " مهدی قاضیخانی" به روایت همسر شهید
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#ساده_زیستی
#سبک_زندگی_اسلامی
#قسمت_اول
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#مقام_معظم_رهبری
✅ گره های ازدواج را باز کنید...
📌عمده (موانع ازدواج)، موانع فرهنگی است؛ عادتها، تفاخرها، تکاثرها، چشم و هم چشمیها، تجمل طلبی ها، این ها است که یک مقدار نمی گذارد آن کاری که باید انجام گیرد، صورت پذیرد. باید شما و خانواده هایتان این گره ها را باز کنید.
✅ من از ازدواجهای دانشجویی که هر سال برگزار می شود، بسیار خشنود و خرسندم. اگر عادت کنند که ازدواجها را ساده، بی پیرایه و بی تشریفات انجام دهند، فکر می کنم که بسیاری از مشکلات حل خواهد شد.
📌اساس ازدواج در اسلام بر سادگی است. در اوایل انقلاب نیز همین طور بود، منتها متأسفانه این فرهنگ تکاثر و تفاخر و سرمایه داری، یک خرده کار را مشکل کرد. متأسفانه بعضی از مسؤولان هم با ازدواجهای کذاییِ خانواده هایشان، مشکلاتی را درست کردند.
۷۹/۱۲/۹
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#ساده_زیستی
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۰۱
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#سختیهای_زندگی
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#تحصیل
#قسمت_اول
یک دختر درسخوان در مدرسه و دانشگاه بودم، تک دختر خانواده به همراه دو برادر...
پدر نداشتم، مادرم بهترین مونس زندگیم در دوران مجردیم بود. از سن ۱۸ سالگی خواستگار داشتم ولی مادرم بدون اینکه به من بگه رد میکرد و میگفت دخترم میخواد درس بخونه، دوران دبیرستان رو با بهترین نمرات در رشته ریاضی فیزیک گذراندم و بعد از کنکور وارد دانشگاه شدم.
تو دانشگاه هم خواستگار داشتم اما فکرم تو درس بود و اصلا تو حال و هوای ازدواج نبودم، نمیگم اصلا حس عاطفی و غریزی نداشتم سعی میکردم تو دانشگاه حجب و حیا داشته باشم و فکرم بیشتر به درس و هدف اصلی در دانشگاه باشه نه چیز دیگه
برام خیلی اعتقاداتم مهم بود، همین دلیل برکت هایی بود که خدا تو زندگیم بهم عنایت کرده بود.
تو فامیل پدری و مادری خواستگار داشتم ولی مادرم میگفت نه البته منم خیلی ازدواجی نبودم 😂 البته این رو بگم واقعا زود ازدواج کردن خیلی برکات زیادی داره که الان میفهمم یعنی اگر هم علاقمند به درس باشی، میتونی هم درس بخونی و هم ازدواج آسان و به هنگامی داشته باشی این دوتا در کنارهم شدنی هستن😍
تا اینکه ترم ۵ لیسانس یه خوااستگاری اومد که از همکاران مادرم بود نمیدونیم چطور شد اما همه چیز انگار با قسمت پیش میرفت من اصلا اهل تشریفات نبودم، عروس اول خانواده شدم، همسرم هیچی نداشت نه خونه،نه ماشین،نه کار ثابت،تازه درسش تمام شده بود و به صورت نیمه وقت در اداره مادرم کار میکرد و تازه ۱ ماه بود آمده بود و من رو در اداره مادرم که برای انجام کاری رفته بودم دیده بود.
وقتی خواستگاری آمد مادرم گفت ایمان و صداقت مهمترین چیزی هست که من ملاک اصلی برای ازدواج دخترم میدونم
و این رو از ته دلش میگفت. مادرم میگفت اگر ایمان به خدا داشته باشه و توکل به خدا و ائمه همه ی مشکلات و موانع حل میشه،راست هم میگفت.
همسرم انسان صادق و باایمانی بود و یه جورایی بین برادر و خواهراش سرآمد بود، من بله رو بعد از طی چند نوبت رفتن و آمدن آشنایی بیشتر گفتم و حالا دیگه ترم ۶ دانشگاه بودم و دوست داشتم ۷ ترمه دانشگاه رو تموم کنم و همینطور هم شد.
ما یکسال عقد بودیم، من ۷ ترمه لیسانس گرفتم و با استعداد درخشان بدون کنکور وارد مقطع ارشد شدم. بعد از یک سال عقد و فراز و نشیب های بسیار، عروسی گرفتیم.
عروسی هم خیلی خوب پیش رفت. من در خانه پدر شوهرم در یکی از واحدها، زندگی مشترکم را با کلی آرزو و خوشبختی شروع کردم. خانه پدرشوهرم سه واحد بود و یک واحد را به ما دادن. چون شوهرم پولی برای خرید و یا اجاره خونه نداشت.
ناگفته نماند، بعد از عقد به گفته ی خود همسرم برکت مالش زیاد شده بود واقعا یکی از درهای رحمت خدا بعد از ازدواج باز میشه و به دنیا آمدن هر فرزند روزی مادی و معنوی چند برابر خواهد شد. این ها افسانه نیستن، واقعیتهای زندگیم هستن و تک تک این عنایتهای رو در وجودم و زندگیم احساس کردم.
یک ماه بعد از عروسی همسرم از مکانی که کار میکرد بنا به دلایلی بیرون اومد و تا ۵ ماه بیکار شد البته تو این مدت سعی و تلاش خیلی زیادی کرد برای کار، سعی میکرد از حرفه ای که داشت استفاده کند تا روزی مون رو در بیاره با تمام وجودم میگم که این رو هم حکمت خدا میدونستم.
مطمئن بودم کنار این اتفاقات و سختی ها قطعا قراره رشد زیادی داشته باشیم، من اعتقاد دارم هر کدوم از این حکمتهای خدا باعث رشد زیاد تربیتی و اخلاقی در زندگیمون میشه، کافیه بهش اعتماد کنیم.
ادامه 👇
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۰۱
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#سختیهای_زندگی
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#تحصیل
#اشتغال
#قسمت_دوم
من دقیقا با شروع زندگی مشترکمون در مقطع ارشد پذیرفته شدم. نداشتن پول در بعضی از روزهای زندگی، خیلی برای یک تازه عروس سخت بود، سخت میگذشت. گاهی وقتها یک هزار تومانی هم تو جیب مون پول نبود، من و همسرم هیچ وقت نه به خانواده خودم نه به خانواده همسرم نمی گفتیم پول نداریم اصلا دوست نداشتیم ازشون کمک یا پول بگیریم. اخلاقمون بود و هست.
سخت میگذشت ولی توکل داشتیم به همون خدایی که همیشه کنارمون بود و هست، حتی با اینکه در یک ساختمان زندگی میکردیم اما هیچ وقت نمی ذاشتیم خانواده همسرم بفهمه ما کمی و کسری داریم، همیشه همیشه شکرگزار بودیم.
یک سال بعد از عروسیمون تصمیم گرفتم برم سر کار، خیلی دنبال کار گشتم. همزمان درس هم میخوندم. اولش همسرم مخالف بود ولی بعدش راضیش کردم تا اینکه در یکی از مدارس شروع به کار کردم. هم درس میخواندم وهم کار میکردم. شرایطمون خیلی بهتر شد.
من ارادت خیلی زیاد به امامان و اهل بیت دارم و همیشه با نذورات و توسل به این بزرگواران حاجتم رو میگیرم.
دانشگاه رفتن و همزمان کار کردن و رسیدن به پایان نامه، خیلی خستم کرده بود، طوری که منی که عاشق درس بودم به خاطر زندگیم و همسرم دقیقا زمانی که تمام درسهام رو پاس کرده بوده بودم و نوبت پایان نامم شده بود، دیگه بریدم چون پایان نامم رو باید خیلی وقت می ذاشتم، هم صبح و هم عصر، چون سرکار میرفتم دیگه توان نداشتم و با کمال ناباوری درسم رو رها کردم. خیلی ناراحت بودم، ولی چون برام هدفم تغییر کرده بود و دوست داشتم کمک همسرم باشم.
در مدت ۲ سالی که از زندگی مشترکمون میگذشت خانواده همسرم مدام میگفتن بچه اما منو و همسرم چون شرایط مالی خوبی نداشتیم، عقب میانداختیم. چون من هم درس میخواندم و هم کار میکردم وقتی برای بچه نبود. ناگفته نماند که اشتباه میکردیم. من فکر میکردم باید حتما اوضاع مالی مون مطلوب بشه، بعد بچه بیارم اما خدا در تمام شرایط حواسش به ما هست کافیه بهش اعتماد کنیم.
البته اطرافیان بویژه خانواده خودم هم بی تاثیر نبودن اونا اصلا موافق نبودن بچه بیارم، حتی مستقیم بهم میگفتن بچه نیار بچه میخواهی چه کار کنی و ...
بعد از ۲سال و نیم، تصمیم به بچه گرفتیم شرایط مالی مون خیلی بهتر شده بود. در حالی که یادم میاد یک روز برای نماز مغرب رفتیم مسجد بعد از نماز از کنار یک مغازه عبور کردیم به همسرم گفتم یه پفک هوس کردم برام میخری؟ همسرم گفت بیا برات ضرر داره، نگو هیچی پول نداره نمیخواد به من بگه اما من فهمیدم.
میخوام بگم روزهای سخت برای همه هست، مهم اینکه کنار همسرت باشی و اون رو تنها نذاری و هدفهای زندگیت رو با توجه به شرایط زندگیت عوض کنی اگر من همراه همسرم نبودم و اگر قناعت نداشتم هیچ وقت به این مرحله ای که الان توش هستیم نمیرسیدم.
بعد از دوسال و نیم از زندگی مشترکمون با وجود اینکه خیلی از اطرافیان هنوز مخالف بچه دار شدن ما بودن و مدام بهم میگفتن حیف هم این همه استعداد، برو درست رو ادامه بده اما من و همسرم تصمیم جدی برای بچه داشتیم با وجود اینکه بدنم خیلی ضعیف شده بود و دکتر زنان بهم گفته بود ممکن هست دیر بچه دار بشی اما من بعد از دوماه بچه دار شدم و خدا یک دختر زیبا در ماه رجب بهم عنایت کرد.
یه دختر زیبا و پر روزی، واقعا بعد از تولد دخترم روزی مادی و معنوی مون چند برابر شد و این رو با تمام وجود احساس میکردیم. دخترم هنوز یکسال نشده بود که خونه خریدیم و رفتیم خونه خودمون و همزمان با رشد و بزرگ شدن دخترم، من هم رشد میکردم. از لحاظ صبوری و حس مادری و...
مادرم چون کارمند بود، من بعد از ده روزگی دخترم، تنها شدم و واقعا دست تنها بودم، خانواده همسرم هم، مادرشوهرم اصلا کمکم نبود، من هم اصلا بهش رو نمی نداختم.
مادرم انقدر به دخترم وابسته شده بود که مرخصی میگرفت، می اومد خونه مون کمک میکرد. من اوایل تجربه کافی نداشتم و خیلی اذیت میشدم ولی با توکل به خدا کم کم همه چیز رو به راه شد. خانواده همسرم دخترم رو خیلی دوست داشتن و دارن اما اهل اینکه کمک حالم باشن نبودن حتی در دوران بارداری سر کار میرفتم تا ۹ ماهگی بارداریم اما اصلا مادرشوهرم نمیگفت امروز ناهار بیایید خونه مون حالا سرکار بودی خسته ای امروز من ناهار درست میکنم، با اینکه در یک ساختمان زندگی میکردیم. من هم هیچوقت بدون دعوت خونه شون نمیرفتم خلاصه با تمام سختی ها گذشت.
ادامه 👇
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۰۱
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#سختیهای_زندگی
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#غربالگری
#توکل_و_توسل
#قسمت_سوم
دخترم سه سالش شد، من دچار کیست زنان شدم، به طوری درد های وحشتناکی داشتم و دکترم گفته بود اگر عمل کنی دیگه بچه دار نمیشی، اگر هم عمل نکنی با وجود کیست اصلا بچه دار نمیشی.
با وجود درهای شدید انواع داروهای گیاهی رو مصرف کردم و ۸ ماه دردهای شدید داشتم چون اصلا دوست نداشتم عمل کنم تا اینکه قصد زیارت امام رضا رو کردیم.
رفتیم پابوس آقا و ازشون خواستم از شر این مریضی من رو نجات بدن. وقتی از مشهد برگشتیم بعد از ۱۰ روز علایم بارداری رو تو خودم دیدم. اما باور نمیکردم باردار باشم، آخه دکترا گفتن امکان نداره باردار بشم، آزمایش دادم و مثبت بود.
دوران بارداری سختی داشتم. چون با بزرگ شدن بچه ممکن بود کیستم پاره بشه اما مثل همیشه با توکل به خدا و توسل به ائمه دوران سخت بارداری رو گذراندم و و دختر زیبای دومم به دنیا اومد و همزمان با تولدش کیست هم عمل کردم.
در دوران بارداری دومم از همون ابتدا خیلی سختی کشیدم به خاطر شرایط کیستم وقتی که غربالگری دکتر بهم گفت ریسک بالایی برای تولد این بچه هست، انگار دنیا روی سرم خراب شد و باید آمینیو سنتز کنی من اصلا قبول نکردم خدا میدونه که چقدر استرس داشتم. چقدر غصه می خوردم تا اینکه تصمیم گرفتم با همون آزمایش سل فری نتیجه رو به خدا بسپارم. خدایی که خودش این هدیه رو بهم داده بود.
واقعا دکترم بهم استرس میداد میگفت اگر نری آزمایش آمینیو سنتز، خیلی خطرناک هست اما من زیر بار نمیرفتم توکل کردم به خدا و توسل کردم به حضرت علی ع چون ماه مبارک رمضان بود تا اومدم جواب آزمایش خیلی نگران بودم اما یه چیزی ته قلبم میگفت هیچی نیست نگران نباش ،حتی مسئول آزمایشگاه بهم گفت اینقدر نگران نباش هر کی تاالان اومده آزمایش مرحله دوم رو داده مثل شما اولش نگران بوده ولی نتیجه هیچ مشکلی نداشته، مطمئنم بچه شما هم سالمه...
الحمدلله دخترم سالم به دنیا اومد. از لحاظ مادی و معنوی هر دوتا دخترای گلم خیلی پر روزی هستند و من و همسرم خیلی رشد زیادی در زندگیمون داشتیم.
وجود هر فرزند در خونه برکت زیادی به همراه داره این رو با تمام وجودم میگم میدونم از لحاظ اقتصادی و تربیتی سخته اما هیچ جهادی راحت نیست هر قدمی که برای تربیت سربازان امام زمان برمیدارید، بسپارید به خود حضرت و خدا، مطمئن باشید نتیجه خیلی خوب میگیرید.
با وجود این کانال ارزشمند من هم انگیزه پیدا کردم انشالله دخترم بزرگتر بشه انشالله برای سومی اقدام کنم. ناگفته نمونه در دوران بارداریم خیلی قرآن و دعا میخوندم، وقتی بچه ات رو نذر سربازی امام زمان عج میکنی، مطمئن باش اهل بیت هم در تربیت اونها به شما کمک خواهند کرد. و همه از وجود فرزندان شما لذت میبرن...
انشاالله خداوند خودش حافظ و نگهدار همه ی بچه ها باشه و الهی که خدا چراغ دل مادران عزیزی که در انتظار فرزند هستند رو روشن کند.
الهی آمین .
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۰۷
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#قسمت_اول
شهریور سال ۹۰ بود تازه ماه رمضان تموم شده بود که همسرم اومدن خواستگاری، از دوستان قدیمی پدرم خدابیامرزم بودن.
من ۲۲ سالم شده بود و آرزوم این بود که همسرم فردی مذهبی و متدین باشند و به غیر این به چیز دیگه ای فکر نمیکردم، من تو اوج جوانی با خدا عهد بسته بودم که چشم و گوشم رو برحرام میبندم و خدا هم خودش یه همسر خوب که خودش میپسنده برام انتخاب کنه.
من از ۱۳ سالگی خواستگارای زیادی داشتم بیشترشون هم خوب و مذهبی ولی چون خواهر بزرگ داشتم لحظه ای به ازدواج فکر نمیکردم. خواهرم که ازدواج کردن منم اعلام آمادگی کردم برای ورود خواستگار.
خلاصه که همسرم اومدن خواستگاری و منم که از ایشون و خانواده محترم شون شناخت کامل داشتم، تو همون جلسه اول خواستگاری به آقامون بله رو گفتم.
همسرم شنبه اومده بودن خواستگاری همون شب وقتی رفتن خونه زنگ زدن گفتن شما درخواست تون رو بنویسید الان آقا داماد میاد میگیره، ما هم شروع کردیم به نوشتن و ایشون اومدن از در خونه مون گرفتن و بعد ده دقیقه زنگ زدن و گفتن ما موافق هستیم، روز بعد اومدن کاغذ نویسی و روز بعدش رفتیم آزمایش و روز بعد هم عقد کردیم😍
من و همسرم که دوسال از خودم بزرگتر هستن با توکل به خدا و با ۱۴ سکه و یه جهیزیه سبک و بدون تجملات خطبه عقدمون رو خوندیم و محرم شدیم.
۸ ماه از دوران عقدمون گذشته بود و قرار بود یک سال عقد باشیم و بعد بریم سر زندگیمون. چند روزی بود که حالم یکم ناخوش بود با مادرم رفتیم دکتر عمومی ببینیم از چیه که دکتر بعد از اینکه گوشی پزشکی رو روی قلبم گذاشت گفت برو نوار قلب بگیر.
رفتیم نوار قلب گرفتیم و خانم پرستار با تعجب گفت چرا نوار قلب تو اینطوریه دخترم😢 منو فرستادن اکوی قلب
و بعد مشخص شد که قلب من سوراخِ مادرزادی داشته و طی این ۲۳ سال اون سوراخ بزرگ شده بود و الان اندازه قلبم سه برابر یه انسان معمولی شده بود.
دکتر گفت سریع باید عمل قلب باز انجام بشه و سوراخ بسته بشه.
با مادرم از مطب اومدیم بیرون، نمیدونستیم باید چکار کنیم و چطور به همسرم که تازه اول آشنایی مون هم بود بگم😢
دکتری که اکو گرفت یه دکتر بهمون معرفی کرد و گفت ایشون کارش عالیه الان رفته آلمان عمل انجام بده تا دو سه روز دیگه برمیگرده،خلاصه که دو سه روز گذشت و ما با دست خط اون دکتر که معرفی کرده بود و ذکر کرده بود اورژانسی، تونستیم از این دکتر وقت بگیریم.
هر وقت یادم میاد، دعاش میکنم واقعا که در حق من پدری کرد، وقتی رفتم پیشش گفت دخترم شما یه عمل خیلی ساده و مختصر داری، من و مادرم هم خوشحال و امیدوار برگشتیم خونه.☺️
من دلم طاقت نیاورد و همون شب به همسرم گفتم، وقتی تعریف کردم شوکه شده بود و فقط اشکهاش میریخت. گفت حتما اشتباهی شده ولی من گفتم نه اکوی قلبم هم همین رو میگه.
خلاصه که من هفته بعدش با مادرم و همسرم و پدرهمسرم راهی بیمارستان شدم و بستری شدم برای عمل قلب باز🥺
همسرم خیلی روحیه شون به هم ریخته شده بود و نگران بود ولی من همش میگفتم این یه عمل ساده ست چرا نگرانی؟ خبر نداشتم که ایشون تو اینترنت جستجو کردن و متوجه شده بود که عمل قلب باز خیلی عمل سنگینی هست و قفسه سینه کامل شکافته میشه و از زیر گلو تا نزدیک ناف شکاف میخوره و این من بودم که از این موضوع بی خبر بودم.😅
خلاصه که من با پای خودم و حال خوب رفتم اتاق عمل، وقتی چشمم رو باز کردم دیدم پرستار داره میگه بچه ها این دختر گلمون به هوش اومد، پرستارا همه خوشحال شده بودن و میگفتن خانواده ت زنگ بیمارستان رو خراب کردن اینقدر زنگ زدن.
من از صبح زود که بیهوش شده بودم، شب به هوش اومدم، روزهای سختی بود برای همه، خانواده همسرم واقعا به سر من منت گذاشتن و بهترین رفتار رو با من داشتن، مادر همسرم به مادرم میگفتن ببخشید من توان ندارم وگرنه من باید می اومدم بیمارستان جای دخترم می موندم، فاطمه الان دختر ما هم هست.
خلاصه که من مرخص شدم و حالم روز به روز بهتر شد ولی دکتر گفت نباید تا یک سال باردار بشی.
عقد ما نزدیک به سه سال طول کشید.
از همون دوران عقد به همسرم میگفتم من بچه زیاد دوست دارم و خیلی نگران بودم که داره دیر میشه و وقتمون کم میشه برای فرزندآوری.
ما با یه مجلس ساده و بدون خرید عقد اضافی و تجملات و با یه مهمانی که بزرگترها بودن رفتیم خونه خودمون که طبقه بالای خونه مادرشوهرم بود.☺️
ادامه 👇
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۰۷
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#قسمت_دوم
از همون اول برای بارداری عجله داشتم، همسرم هم خداروشکر موافق بودن، بعد از سه ماه تصمیم گرفتیم به بارداری و من باردار شدم ولی بعد از یه مدت کوتاه دچار لکه بینی شدم، دکترهای زیادی رفتم و دارو مصرف کردم ولی در آخر تو ماه دوم بارداری نینی خودش تو خونه سقط شد، خیلی درد شدیدی کشیدم. خیلی روزهای ناراحت کننده ای بود، من جز خانواده خودم به کسی چیزی نگفتم که بقیه ناراحت نشن.
بعد از چهار ماه دوباره اقدام کردیم و باردار شدم😍ولی بازم ماه سوم بارداری همش تهوع شدید داشتم فکر میکردم که ویار دارم ولی یه شب حالم بد شد، وقتی رفتم سونو گفت خانوم جنین یک ماه میشه که ضربانش قطع شده و چون خیلی از اون موقع گذشته جنین دفورمه و متلاشی شده 😭 خیلی حالم خراب بود، ما که عاشق بچه بودیم خیلی برامون سخت بود.
نیمه ماه رمضان بود شب ولادت امام حسن (ع) دکتر برام پنج تا قرص دادن و گفت تا صبح دفع میشه، من اون شب از شدت درد بین زمین و آسمون بودم دردی بی امان و طاقت فرسا😢
بعد از دفع جنین، سونو دادم که گفتن باقی مانده داره، خلاصه که من دوباره راهی بیمارستان شدم و کورتاژ شدم.😢
چه شب و روزهای سختی بر ما گذشت.
و من خیلی دلم بچه میخواست همسرم که خیلی انسان فهمیده ای هستند، همش میگفتن حتما صلاح نبوده، خدا به موقعش به ما بچه میده ولی من حالم خیلی خراب تر از این دلداری ها بود.😢
خیلی دکتر عوض کردم، میگفتن چون دوتا سقط داری احتمال داره نتونی بچه دار بشی، خیلی شرایط سختی بود و تصورش هم منو داغون میکرد، گذشت و از طریق یکی از دوستان با یه قابله آشنا شدم، رفتم پیشش و تا دست زد به شکمم گفت دخترم شما نافت افتاده و خونرسانی به بچه نمیشه، من نافت رو جا میندازم برو باردار شو.
دهه فاطمیه شده بود و من هر روضه که میرفتم به خانوم حضرت فاطمه (س) التماس میکردم که به ما فرزندی سالم و صالح عنایت کنند. بعد از دهه فاطمیه باردار شدم و دختر گلم فاطمه زهرا خانومم آذر ماه ۹۵ و در روز ولادت پیامبر عزیزمون حضرت محمد (ص) با روش سزارین به دنیا اومد😍
من خیلی آرزو داشتم که طبیعی زایمان کنم و دردهای مادر شدن رو بچشم و برام افتخار بود ولی متاسفانه هرچقدر پیاده روی و ورزش و تدابیر انجام دادم دهانه رحم باز نشد و بعد از سونوی آخر دکتر تشخیص به بستری و سزارین دادن.
دخترم خیلی ناز و آروم بود و خیلی هم برامون برکت معنوی داشت، یک سال و سه ماهه که بود حضرت ارباب❤️ ما رو طلبیدن و راهی کربلا شدیم و چه سفر خاطره انگیزی شد برامون و چقدر روحمون رو صفا داد.
دخترم رو که از شیر و پوشک گرفتم اقدام کردیم برای دومی و من باردار شدم 😍همزمان با اصرار من تصمیم گرفتیم که مستقل زندگی کنیم و در ماه دوم بارداری برخلاف رضایت خانواده همسرم رفتیم مستاجری و البته خدا که از نیت مون خبر داشت یه خونه مناسب برامون پیدا شد.😊
آخه ما پنج سال اونجا نشسته بودیم و اون بندگان خدا از ما کرایه نمیگرفتن، و چون بچه بزرگ دیگه تو خونه داشتن هزینه هاشون زیاد بود. ما بلند شدیم که بتونن اجاره بگیرن☺️
و خداروشکر بعد از یه مدت کوتاهی خانواده همسرم ناراحتی شون از من تموم شد و خونه رو هم به مستاجر داده بودن.
این بارداری هم داشت سپری میشد، من تو هر بارداری تا آخر ماه چهار تهوع شدید داشتم و از همون ابتدا درد زیر دل و کمر داشتم بعد هم که از ماه پنج تهوع بهتر میشد باز سنگین میشدم🤪 طوری که از ماه پنج هرکس میدید میگفت إن شاالله آخراشی دیگه😁
اینو هم بگم من اهل سونو و غربالگری نبودم و درحد یکی دوتا سونو برای سلامتی و جنسیت و اکوی قلب و اجازه متخصص قلب برای زایمان و...🤪 دیگه دکتری نمیرفتم.
گذشت و ابتدای ماه نهم بارداری یه روز احساس کردم حالم عادی نیست، رفتم بهداشت و ماما گفت ضربان جنین رفته بالا باید بری بیمارستان. منم دخترم رو سپردم به خواهرم و با مادرم و همسرم رفتیم بیمارستان.
نوار قلب گرفت و گفت وضعیت بچه خوب نیست برو زایشگاه برای زایمان 😢☺️
پسرم محمدامین بهمن ماه ۹۸ در هفته ۳۷ بارداری و در شب ولادت بانوی دوعالم حضرت فاطمه (س)❤️ به دنیا اومد و چشم و دلمون رو روشن کرد😍
این رو هم بگم که دکتر برای دو تا سزارینم بی حسی رو انتخاب کرد، موقع دخترم خیلی تجربه خوبی داشتم و خیلی سریع دکتر دخترم رو برداشت و گذاشت تو بغلم.
ولی موقع پسرم دکترم نیومد و دکتر شیفت عمل رو قبول کرد، من رو بی حس کردن و من تا گردن بی حس شدم، دکتر حرف نمیزد، فقط کارش رو انجام میداد کم کم نگران شدم خدایا چرا بچه رو در نمیاره، همش من رو تخت رو به شدت تکون میداد ولی از گریه نینی خبری نبود، داشتم از شدت استرس غالب تهی می کردم.
ادامه 👇
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۰۷
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#قسمت_سوم
خلاصه بعد از یه زمان طولانی صدای گریه آروم و خسته نینی رو شنیدم. پسرم رو بردن و من تا سه ساعت به شدت میلرزیدم.😬
پسرم رو که آوردن تو بخش پیشم آروم گرفتم ولی بعد از چند دقیقه کف بالا آورد و دوباره بردنش، پنج ساعت نه پرستاری اومد و نه خبری شد و من هم که بی حس بودم روی تخت فقط کارم گریه بود و دعا .... 😭 خداروشکر پسرم رو بعد از چند ساعت آوردن و دیگه مشکلی پیش نیومد.☺️
در پنج ماهگی پسرم، مادرم یه خونه که برای ما دخترها بود و پدر❤️عزیزتر از جانم خدا رحمتشون کنه برامون گذاشته بودن رو فروختن و به ما ارث رسید و ما خونه دار شدیم. البته چون خونه که خریدیم دور بود ما همچنان مستاجر موندیم.
پسرم رو از شیر و پوشک گرفتم و برای سومی اقدام کردیم.😍 من باردار شدم و این بار هم تهوع و ..به شدت خیلی بیشتری اومد سراغم،با این تفاوت که این بار دوتا کوچولو هم تو خونه هستند که باید مواظبت کنم، این بارداری هم با تمام سختی هاش شیرین بود و من مثل دوبار قبلی خیلی تلاش کردم که بتونم زایمان طبیعی رو تجربه کنم، خیلی پیاده روی میرفتم با بچه ها، با اینکه تو هر بارداری خیلی سنگین و پنگوئن😁 میشم ولی باز دست از تلاش برنداشتم ولی این بار دیگه خیلی شکمم اومده بود پایین و خودم احساس میکردم شاید بچه اذیت باشه، چند روزی بود که دردهام زیاد شده بود، دکتر تاریخ زایمانم رو ۱۲ فروردین زده بود ولی من دوست داشتم این فرزندم هم تو یه روز خوب به دنیا بیاد، ۱۶ اسفند بود عصر شب نیمه شعبان و من دردهام زیاد شده بود، به همسرم گفتم بریم بیمارستان من نگران بچه هستم حرکاتش عادی نیست 😥
رفتیم و بله درست بود باید بچه به دنیا می اومد و اوضاع خوب نبود، شب نیمه شعبان، در شب ولادت میوه ی دل حضرت علی(ع) و حضرت زهرا(س) آقا جانمون امام زمان مون (ع)، پسرم محمدمهدی به دنیا اومد 😍
ولی چشمتون روز بد نبینه سر زایمان دکتر تا تونست منو دعوا کرد و فقط مونده بود بزنه 😂 میگفت خانوم هم دختر داری هم پسر چه خبره ببند دیگه😁 بذار من الان برات ببندم😳 خودت بیا این تو رو ببین چه خبره، همه جات به هم چسبیده 😅 به همکارش میگفت نگا نگا توروخدا چرا این مردم این کار رو با جون شون میکنن! و بعد گفت خانوم اون کسی که سزارین قبلی رو انجام داده، مثانه رو کشیده بالا و به رحم دوخته اگر غیر از من هرکس عملت میکرد باید تا آخر عمرت سوند با خودت راه می بردی چون مثانه رو برش میداد. منم تا می اومدم حرف بزنم میگفت بسه حرف نزن، خلاصه که سر این زایمان هم داستانها داشتم.
محمدمهدی که به دنیا اومد پرستارا گفتن صداش غیر طبیعیه باید بره برای معاینه، منو آوردن تو بخش ولی از آوردن بچه خبری نبود 😢 بعد از چند ساعت دلواپسی و دعا و انابه پرستار اومد گفت خانوم بچه ت مشکل داره و باید إن آی سیو بستری بشه😭 اون شب چقدر اشک ریختم، مادرم چقدر اشک ریخت و تو سالن بین زایشگاه و إن آی سیو چقدر رفت و اومد😭 فداش بشم 😭
صبح شده بود و من پاهام تازه به حس اومده بود به سختی با کمک مادرم خودم رو رسوندم به إن آی سیو، پسر ناز و کوچیکم که تو ۳۶ هفته به دنیا اومده بود تو دستگاه بود و کلی سیم و... بهش وصل بود.
دکتر گفت تنفس تند داره و خیلی از بچه ها بعد زایمان دچارش میشن، بعد از سه روز خوب میشه و میتونی ببری خونه.
از یه طرف دلم پیش این طفلم بود که اینقدر معصومانه تو این دستگاه شیشه خوابیده بود، از یه طرف این دوتا بچه م تو خونه منتظر من و برادرشون بودن.😔
یک هفته ی سخت با اشک و آه پیش پسرم تو إن آی سیو موندم دیگه درد بخیه و کمرم برام ناچیز بود و فقط فکرم پسرم بود. بچه ها هم خونه خاله ها و دایی ها و مادربزرگها بودن.
شوهرم هم هر روز صبح میومد تا شب تو حیاط بیمارستان مینشست که نزدیکم باشه و اگر کمکی خواستم باشه، دلش بند نمی اومد بره خونه...
تو إن إی سیو که بودم با چند تا مادر که طفل های معصومشون اونجا بستری بودن آشنا شدم، یه روز یه کدوم شون داشت با ناراحتی میگفت دکترم سر زایمان گفته تو دیگه نباید بچه بیاری، دکتر قبلی مثانه رو به رحم دوخته اگر کسی غیر از من عملت میکرد ...🙄 چقدر دلم روشن شد یه دفعه گفتم حتما اصرار هم کرده که خانوم لوله هات رو ببند، اون خانوم گفت شما از کجا فهمیدی؟!😳
بله درسته، دکتر الکی ما رو ترسونده بود که دیگه بچه نیاریم، چون هر دومون در سونو مشکل چسبندگی نداشتیم.
ادامه 👇
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۰۷
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#قسمت_چهارم
اینو هم بگم که منو همسرم هربار که متوجه بارداریم میشدیم، نذر عقیقه میکردیم که إن شاالله بچه مون سالم به دنیا بیاد و ما تو ده روز اول تولد بچه عقیقه رو انجام میدادیم، سخت بود چون پس انداز چندانی نداشتیم ولی خیلی تاثیر داشت و بهمون آرامش میداد.
خلاصه که بعد از یه هفته خداروشکر پسرم خوب شد و عنایت خدا دوباره شامل حالمون شد.❤️
الان پسرم ده ماه و نیم داره، دخترم کلاس اولی هست و برادر دیگه ش نزدیک ۴ سال داره، از دست این دوتا داداش مشق هاش رو همیشه روی اُپن مینویسه 😂
تو زندگی همیشه تنها پناهمون ائمه اطهار و خداوند بوده و هر وقت رو زدیم دست خالی برنگشتیم، شاید سختی ها زیاد باشه ولی دنیا که جای راحتی نیست، همین سختی ها هست که انسان رو رشد میده، من و همسرم تو این سختی ها خیلی بزرگ شدیم و طاقت مون بالا رفت، خدای مهربان و کریم برای بنده هاش بهترین رو میخواد حتی اگر گاهی درد داشته باشه.
بعد از زایمان دکتر گفت دیگه حق نداری بارداری بشی چون با جونت بازی میکنی ولی راستش ما از بعضی دکترها حرفها زیاد شنیدیم و ما فقط توکل مون به خدای بالای سرمونه👌
بچه ها رو همیشه میبریم مسجد و عاشق مسجد هستن، همه شون از وقتی باردار بودم تو مسجد بودن بعد هم نوزادی تا بزرگ بشن، بچه اگر تو مسجد بزرگ بشه با روح پاکی که داره، معنویات رو دریافت میکنه و همیشه درون قلبش مثل چراغ راه روشنه🌟
دخترم همیشه آرزوی خواهر داره، ماهم قول دادیم براش بیاریم و إن شاالله اگر خدای مهربون صلاح دونست بهش خواهر زیاد میده 🙏
ما از خدا میخوایم توان بده تا بتونیم خیلی نسل شیعه رو زیاد کنیم. این برای ما جهاد نیست بلکه افتخاره 😌 ما حداقل شش تا بچه رو میخوایم 😍 توکل بر خدای حکیم و مهربان و دانا ❤️
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مقام_معظم_رهبری
📌در تطبیق زندگی مون با ارزش های اسلامی عقبیم.
#ازدواج_آسان
#ساده_زیستی
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
✅ ازدواج آسان دو پزشک جوان...
👌مهریه عروس خانم ۳۱۳ عمل جراحی رایگان برای نیازمندان
#ازدواج_آسان
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توضیحات حاج حسین یکتا بنیان گذار جمعیت امام رضایی ها در رابطه با وساطت ازدواج در آدم و حوا
دعوت می کنم از همه دختر و پسرهای خوبمون، همه عزیزانی که واقعا امر ازدواجشون تاخیر افتاده یا به دنبال هم کفو و هم شأن و همسان خودشون میگردن، در آدم و حوا ثبت نام کنن. ان شاء الله در آدم و حوا خانواده هایی شکل بگیره که سرباز برای امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف تربیت کنن. ان شاء الله زودتر زندگی زیباتون شکل بگیره و خستگی از تن همه ما در بیاره...
✅ با اشتراک این پست بین آشنایان و مخاطبان و گروه ها، شما هم در ثواب بسیار زیاد وساطت در امر ازدواج شریک شوید.
نصب اپلیکیشن آدم و حوا 👇
https://eitaa.com/adamvahava_org/1309
https://eitaa.com/adamvahava_org/1309
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#سبک_زندگی_اسلامی
#واسطه_گری_ازدواج
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۴۷
#ازدواج_آسان
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#رزاقیت_خداوند
#سبک_زندگی_اسلامی
بنده ۳۰ سالم هست و ماه رمضان امسال بود که بعد از مدتها تعریف خانواده ام از یکی از دخترای نجیب فامیل و البته طی کردن یه پروسه حفاظت اطلاعاتی، قانع شدم که ایشون مورد مناسبی برای زندگی هستن.
دوست داشتم به امر رهبرم و قول خودم توی سامرا عمل کنم، ولی دلم قرص نبود و میترسیدم از اینکه وارد یه مرحله جدید از زندگی بشم.
البته از اونجا که خدا هوامو داشت یه بنده خدایی بهم توصیه کرد: پسرجان برو وضو بگیر، دو رکعت نماز بزن به اون کمرت بعد از نماز هم دستتو بالا بگیر و بگو خدایا هرچی که میدی بهم از حلال، بهش نیاز دارم. منم همین کار رو کردم و واقعاََ جواب داد...
فرداش که میشد دهم ماه مبارک به خواهرم گفتم: آبجی توکل به خدا زنگ بزن به خونه شون...
ایشون هم زحمت مادری رو برام کشیدو روز هجدهم ماه مبارک شماره مادر همسرم رو بهم داد و گفت بیا زنگ بزن و صحبت کنید.
بنده هم روز نوزدهم توکل کردم به خدا یاعلی گفتم و عشق آغاز شد، با هزار زحمت یه سلام من فلانی هستم نوشتم و ارسال کردم تا این که قرار شد بعد از عید فطر با خانواده بریم خواستگاري...
روزی که بنا شد با خانواده بریم خواستگاری پول یه دسته گل تو جیبم بود و شیرینی رو هم نسیه گرفتم ولی الحمدلله خدا بازم هوامو داشت و نفهمیدم از کجا و چجوری بهم پول رسوند که یخچال و تلویزیون و لباسشویی و فرش و موکت و کابینت رو خریدم و خونه رو رنگ زدم و کمی کاشیکاری نیاز داشت اونو انجام دادیم و این وسط هدیه روز دختر و عید قربان و شب چله رو هم آبرومندانه تونستم تقدیم همسرم کنم.
از نظر من تنها مشکلی که پیش اومد فوت کردن مادربزرگم بود که عروسی ما رو عقب انداخت که اونم مطمئناََ حکمتی توش پنهان شده...
میخوام به همه مجردها توصیه کنم از ترس مشکلات اقتصادی ازدواج رو عقب نندازید.
اگر اهل کار هستید و کسی رو بهتون معرفی میکنن معطل نکنید. زندگی مثل یه فیلم روی پرده سینماست ولی هیچ وقت نمیشه به یه دکمه به عقب برگشت! من هر روز دارم حسرت میخورم که چرا وقتی چند سال قبل ترش، همسرم رو بهم پیشنهاد دادن نه آوردم و طفره رفتم و هر روز حسرت اون چند سال رو میخورم...
از همه اعضای کانال خواهش می کنم برای همه زوجهای جوان که دوره نامزدی رو طی میکنن و البته برای من و همسرم هم دعا کنن که زندگی ای داشته باشیم که توش بتونیم چندین تا سرباز برای ولایت و البته حضرت حجت(عج) تربیت کنیم تا فردای ظهور بتونیم تو چشمای حضرت حجت(عج) نگاه کنیم.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۵۱
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#تحصیل
#رزاقیت_خداوند
#ساده_زیستی
من متولد سال ۸۰ هستم و سال ۹۷ علیرغم مخالفت شدیدم برای ازدواج قسمت شد و خانواده همسرم برای خواستگاری اومدن. تا قبل از اون اگر خواستگاری هم بود من خبردار نمیشدم و از طرف خانواده رد میشدن اما وقتی یک بعدازظهر تابستونی واسطه ازدواج ما، تماس گرفت با مادرم، من خونه بودم و متوجه شدم. پدرم برعکس همه مواقع گفت من دلم روشنه و حس میکنم خوبن پس اجازه میدیم بیان و اینطوری شد که اولین خواستگار رسمی که از اقوام دورمون بودن اومدن خونه ما...
با اینکه هنوز قصد ازدواج نداشتم ولی معیارهای انتخاب همسر آینده ام رو مشخص کرده بودم و وقتی که با ایشون صحبت کردم خداراشکر همه ملاک های منو داشتن و نه تنها دلیلی برای رد کردن نداشتم بلکه دلمم ناخواسته رفته بود😅
خلاصه شهریور سال ۹۷ در حالی که خودم هنوز ۱۷ سالم تمام نشده بود و همسرم ۲۱ سالشون بود و دانشجو بودن باهم عقد کردیم و یک جشن ساده با مولودی خوانی گرفتیم 🥰
دوران عقد ما ۲ سال و پنج ماه طول کشید و با اینکه همسرم دانشجوی شهر دور بودن و ماهی یکبار همدیگرو میدیدیم، خیلی دوران خوب و خاطره انگیزی شد برامون و هنوز غیر از قسمت های دوری و دلتنگی راه دور به خوشی از اون دوران یاد میکنیم.
در دوران عقد یک بار سفر مشهد رفتیم(ازدواج دانشجویی) و یکبار پیاده روی اربعین که از طرف دانشگاه همسرم بود هر دو این سفرها به ما خیلی چسبید از بهترین خاطرات ما شد.
بهمن سال ۹۹ درحالی که هنوز کرونا فراگیر بود با یک شام و دورهمی ساده با اقوامی که ساکن شهر خودمون بودن راهی زندگی مستقل شدیم.
به خاطر دانشگاه همسرم، ساکن شهر یزد شدیم و هر دو از خانواده هامون دور بودیم. اوایل زندگی برای منی که تک دختر خانواده بودم، خیلی سخت میگذشت اما خداراشکر همسرم همراه خوبی بودن برام و تا حد زیادی این سختی قابل تحمل میشد.
تا اینکه برای بار دوم کنکور دادم و دانشگاه یزد قبول شدم. با شروع درس و دانشگاه زندگی دانشجویی ما روی روال افتاده بود.
همسرم هنوز درس میخوندن و مشغول پروژه ارشد بودن و تا دو سال اول زندگی با شغل آزاد پاره وقت و سرمایه گذاری های کوچک با طلاها و پس انداز هامون و کمک های مالی گه گدار پدرشوهرم پیش میرفتیم و میانگین درآمد ماهیانه همسرم شاید به سه چهار تومان هم نمیرسید اما خداراشکر با قناعت کردن و خرج های الکی نکردن سعی میکردیم پس انداز مون بیشتر کنیم.
وقتی یک سال و نیم از عروسیمون میگذشت، تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم هرچند هردومون خیلی بچه دوست داشتیم ولی صبر کردیم یکم شرایطمون بهتر بشه(البته بیشتر از نظر معنوی و آمادگی تربیت فرزند)
شش ماه گذشت تا بالاخره باردار شدم... هم از طرف خانواده خودم هم همسرم نوه اول بود و همه ذوق داشتن خودمون بیشتر از بقیه... اما متاسفانه در هفته دهم به خاطر عدم ضربان قلب جنین بستری شدم و با قرص سقط شد😭
خیلی روحیه ام از دست داده بودم و هروقت یادش می افتادم گریه میکردم... شوهرمم مثل من ناراحت بود اما خیلی نشون نمیداد و بیشتر امید میداد به من و آرومم میکرد.
تا اینکه چهار ماه بعد از سقط اولین فرزندمون دوباره اقدام کردیم و به لطف امام حسین علیهالسلام باردار شدم😍
خیلی خوشحال شدیم و دعا میکردیم سالم بمونه
از اونجایی که دانشجو هستم اوایل بارداری را یک ترم به صورت غیرحضوری خواندم و این ترم را هم مرخصی زایمان گرفتم و انشاءالله از مهرماه درس و دانشگاه را ادامه میدم(البته اونم غیرحضوری چون قانونی در راستای حمایت از جوانی جمعیت هست که غیبت مادران باردار و مادرانی که فرزند زیر دوسال دارن مجاز میشه)
خلاصه خداراشکر بعد از نه ماه چشم انتظاری ۲۲ فروردین دختر قشنگم بعداز دو روز بستری بودن به دلیل عدم پیشرفت زایمان طبیعی، سزارینی دنیا اومد و الان کنارمه🥰
در مورد اینکه میگن بچه روزیش با خودش میاره، وقتی اولین بار باردار شدم، همسرم در شرکت یکی از اساتیدشون به صورت پاره وقت مشغول به کار شدن و خب دیگه کمتر مجبور به انجام کار آزاد(اسنپ) بودن
وقتی هم که دخترم باردار شدم همسرم ارشدشون دفاع کردن و از طریق استعداد درخشان مقطع دکتری قبول شدن... بعد از سونوی آنومالی هم که فهمیدیم بچه مون دختره رسمی استخدام شدن و روز به روز به عینه میدیدیم که چقدر برکت به زندگیمون اومده
انشاءالله هرکسی که بچه نداره اول خدا لیاقت بچهدار شدن بهش بده و دامنش سبز بشه و الهی این فرشته های کوچولو هر روز زیادتر بشن😍
منم از همه شما میخوام دعا کنید بتونم توی شهر غریب، بچه مو صالح و سالم تربیت کنم و بچه های خوب دیگه ای هم دنیا بیارم انشاءالله
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📢 فراخوان کانال «دوتا کافی نیست»
🔰طرح به اشتراک گذاری تجربیات
شما میتونید #تجربیات خودتون رو برای ما بفرستین، تا بقیه هم استفاده کنن... قطعا شما تجربیاتی دارید که تو هیچ کانال و کتابی پیدا نمیشه...
✅موضوعات مورد نظر:
#فرزندآوری
با تولد فرزندان زندگی مشترک پر از نشاط و هیجان میشه، حضور بچه ها، تجربیات و نکات ارزنده ای رو برای پدرها و مادر ها به ارمغان میاره، که می تونه برای سایرین جالب و شنیدنی باشه
واکنش ها و عکسالعمل های مثبت و منفی سایرین نسبت به فرزندآوری، نیز می تونه، عبرت آموز و قابل تامل باشه
#اشتغال_زنان_و_مادری
کم نیستند، مادرانی که برای مراقبت و توجه و محبت بیشتر به بچه هاشون، از کاری که داشتند، چشم پوشی کردند. و یا هم زمان با اشتغال، از فرزندان خود مراقبت و نگهداری کردند. از مادرانه هاتون برامون بنویسید.
#ازدواج_آسان
برای برخی از جوانان، ازدواج به موقع و آسان، به یک رویا تبدیل شده، اما مطمئنم، کم نیستند کسانی که با توکل به خدا و با چشم پوشی از برخی رسومات، ازدواج ساده و موفقی داشتند.
با اشتراک گذاری تجربیات خود، کمک کنید تا این موضوع برای سایرین باور پذیرتر بشه
#تربیت_فرزند
در مسیر تربیت صحیح فرزندان، تجربیات ناب و ارزشمندتون رو با ما به اشتراک بگذارید. از بایدها و نباید ها که در این مسیر به کار گرفتین برامون بنویسید.
#بارداری
دورانی شیرین و خاطره انگیز، که با سختی های خاص خودش همراه است. از احساسات خود در این دوران برای ما بنویسد. از نکات کلیدی و کاربردی که دوران بارداری رو لذت بخش تر و راحت تر می کنه. از لحظات شیرین که باخبر شدین، به زودی مادر خواهید شد، بنویسید.
#سقط_جنین
سالانه بیش از ۲۵۰ هزار سقط جنینِ غیر قانونی در کشور اتفاق می افته، با بیان تجربیات و شنیده ها ی خود، به کاهش آن کمک کنید.
#غربالگری
متاسفانه آزمایش های غربالگری که در دوران بارداری انجام میشه، در ایران به صورت افسار گسیخته انجام میشه و برای مادران با استرس های زیادی همراه است. و بعضا به سقط جنین غیر قانونی ختم میشه. تجربیات خود را در این زمینه با ما به اشتراک بگذارید.
#اقتصاد_خانواده
با توجه به شرایط اقتصادی حاکم بر جامعه و کاهش قدرت خرید مردم، مدیریت صحیح درآمدها و هزینه ها، امری اجتناب ناپذیر است.
به کدام یک از نیاز های خود اولویت میدهید؟!
صرفه جویی در هزینهها، با وجود داشتن چند فرزند چگونه امکان پذیر است؟!
چگونه فرزندانی قانع و مقتصد تربیت کنیم؟!
✍متن ارسالی باید:
🔸کاربردی و مفید باشه
🔹قابل پخش باشه😊
🔸در ابتدا یادداشت، هشتک مربوط به موضوع نوشته بشه
⬅️ نکته: تجارب شما میتونه هم #تلخ باشه هم #شیرین!
👈 آیدی ارسال تجارب:
@dotakafinist3
@dotakafinist3
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#مقام_معظم_رهبری
💥مسابقه تجمل...
📌عادات غلطی در بین ما مردم وجود دارد که با اینها بایستی برخورد کرد. با نصیحت و توصیه و راهحلهای جزئی نمیشود کار کرد، یک کار تحوّلی لازم است؛ مثلاً فرض کنید قضیّهی اسراف. در کشور ما اسراف وجود دارد؛ اسراف آب، اسراف موادّ غذائی، اسراف برق.
📌مسابقهی تجمّل؛ که حالا ما اشرافیگری را نفی کردیم و زشت شمردیم که به جای خود مطلبِ کاملاً درستی است لکن مشکل اینجا است که ریختوپاشهای اشرافیگرانه به طبقات غیراشرافی هم در واقع سرایت کرده و متأسّفانه مسابقهی تجمّل در ازدواجها، در خانوادهها و کارهای گوناگون وجود دارد و باید با آن مبارزه کرد.
📌یا بالا رفتن سنّ ازدواج، یا پیری جمعیّت کشور و همین مسائلی که در بیانات بعضی از دوستان هم بود. همهی اینها حوزههای لزوم تحوّل است، در همهی اینها بایستی تحوّل به وجود بیاید.
«دیدار با نمایندگان تشکلهای دانشجویی،۱۴۰۰٫۲٫۲۱»
#سبک_زندگی_اسلامی
#ساده_زیستی
#ازدواج_آسان
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#بحران_جمعیت
#فرزندآوری
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌مسائل جزئی ازدواج جوانان...🥲
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#ساده_زیستی
#حرف_مردم
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075