eitaa logo
کانال عشق
316 دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
10.6هزار ویدیو
95 فایل
الله کانالی عمومی بافرهنگ معنوی خاصان ان شاالله اللهم عجل لولیک الفرج ❤️🍎عشق یعنی : به ؛ خدای حسین رسیدن خدای حسین راداشتن خدای حسین راچشیدن خدای حسین رابه ادراک نشستن و... ♥️ارتباط با ادمین خادم عزیزان دل @eshgh_14
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد جلسۀ ششم، 20 رجب 1439 زینت بلا [1] (قسمت اول) دانستیم که عاشق بندگانش است و این عشق ایجاب کرده مسیر و را برای تزکیۀ انسان‌ها باز کند. اما علاوه بر این، امتیاز ویژه‌ای هم برای کسانی که با اختیار در مسیر سلوک می‌روند، قرار داده است؛ کسانی که حتی شده، یک لحظه طعم الهی را چشیده‌اند و در پی باطن و حرکت درونی رفته‌اند. اما این امتیاز ویژه و توفیق خاص، برخلاف آنچه ما تصور می‌کنیم، نه راحتی و اوضاعِ بر وفق مراد است و نه استجابت و ؛ بلکه بردن در کورۀ عشق است تا بتوانند از زواید و ناخالصی‌ها پاک و رها شوند. بر این اساس، محال است کسی خدا را چشیده باشد و در میدان ابتلاها نیفتد. اما بسیاری از مردم، محبتشان در حدّ دوست داشتن است و عشق را نمی‌یابند. برای همین، از این توفیق ویژه و این زمینۀ آماده برای پاک‌سازی محروم‌اند. گفتیم پاک‌سازی و دفع زواید، لازمۀ حیات و سلامت است، حتی در ؛ و بدون آن، روند تکامل، نه در و نه در معنا به درستی اتفاق نمی‌افتد. تمام هستی، این است. حتی دانه‌ای که می‌خواهد رشد کند و ثمر دهد، باید مرحله به مرحله، پوسته، جوانه، شکوفه و سایر زواید را کنار بزند؛ وگرنه نمی‌تواند میوه شود. حتی اگر پس از میوه شدن، خراب و فاسد شود، قابلیت رسیدن به مرتبۀ بالاتر را از دست می‌دهد و انسان، آن را نمی‌خورد. ما هم اگر در دنیا زواید جانمان را دفع نکنیم، با قلبی کر و کور و بدون ظهور استعدادهای وجودمان به خدا می‌رسیم. پس باید کورۀ بلای عشق را بپذیریم تا ما را در این امر یاری کند. وقتی عاشق با درک درونی فاصلۀ خود از معشوق، می‌خواهد به درجۀ بالای وجودش برسد، این بلاها او را یاری می‌کند. پس در مسیر محبت، هر و محنتی به ما برسد، درواقع عین مهربانی و عطا و است. اینجاست که می‌گویند: «هرچه از دوست رسد، نیکوست»؛ زیرا احکام امتیازی را از عاشق جدا می‌کند. احکام امتیازی چیست؟ مثلاً خدا عین قدرت و بقاست و بی حدّ و نهایت؛ ولی ما ضعف و فنا داریم و محدودیم. یا اینکه خدا یگانه است و تغییر و تبدّل ندارد؛ ولی ما از صبح تا شب، هزار بار حالمان عوض می‌شود، حتی با نزدیک‌ترین اطرافیانمان. این‌ها از وجوه تمایز ما با خداست که باید کنار رود. چگونه؟ برخی با انتخاب درست و حرکت در جهت و ؛ و وقتی کم‌کم عشق در دلمان تابید و نفسمان تغییر کرد، با یاری خدا و قرار گرفتن در کورۀ ابتلاها. .......... [1] ابن‌فارض، شاعر بزرگ مصری در قرن ششم هجری، قصیدۀ معروفی به نام تائیه دارد که کاملاً عرفانی است و شروح بسیاری بر آن نوشته شده است. بخشی از این بحث، به ابیات آن قصیده ناظر است. ادامه دارد... @Lotfiiazar
سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد جلسۀ ششم، 20 رجب 1439 زینت بلا (قسمت دوم) چون اصل در ، خواستن است. کافی است بخواهیم در جاذبۀ قرار گیریم؛ ما را می‌برد. گفتیم وقتی ما با آگاهی خواستیم و تغییر کردیم، خدا هم تغییرمان می‌دهد؛ حتی اگر ساعتی به مرگمان مانده باشد. یعنی حتی اگر در بستر مرگ بودیم و دیدیم اطرافیان و فرزندان، همه، ما را رها کرده و دنبال سهم میراث خویش‌اند و آن‌وقت از همه بریدیم و منقطع شدیم، خدا هم ما را از دامن به جمالش می‌برد. البته نه اینکه برزخمان آسان باشد؛ بلکه آن‌قدر فشارهای سخت را متحمّل می‌شویم تا جانمان نیز پاک و رها گردد. فشارهایی که به بیان ، حاضر می‌شویم همۀ عزیزان و هرچه را داریم، بدهیم تا از عذاب آن نجات یابیم. اما پس از این عذاب‌ها و فشارها، عاقبتمان خیر و جمالی می‌شود و خدا را درک می‌کنیم. کسی که این سننِ خلقت را بشناسد، در بند تعلقات نمی‌ماند و همین جا با عشق، وجوه امتیازش را از دست می‌دهد تا وجوه اتحاد یعنی اوصاف الهی از او ظهور پیدا کند. آن‌وقت دنیا را آب ببرد، او را خواب می‌برد؛ یعنی هیچ شرایط بیرونی در درون و جانش تأثیر نمی‌گذارد. برای همین هر رنج و آسیبی در عشق، به انسان برسد، به جای شکایت، شکر دارد؛ چون مقتضیِ رسیدن به اتحاد است. پس معلوم می‌شود چرا حبیب خدا، پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) باید بیشترین اذیت و فشار را در این راه متحمّل شود؛ چون قربش بیشتر و درجۀ توحیدش بالاتر است. البته شاید در حساب جزئی، این فشارها ظلم باشد. اما ، همین است و خدا چون جلواتش را دوست دارد، نمی‌خواهد آلوده و ناخالص باشند و نتوانند او را نشان دهند. محنت‌ها نشانۀ این است که او خودش می‌خواهد جلواتش را به خود نزدیک کند. واقعاً اگر این فشارها نبود، این‌همه خودبینی و خودخواهی و اوصاف رذیله را چگونه می‌خواستیم از بین ببریم؟ مسئله اینجاست که اگر اینجا این وجوه امتیاز را از دست ندهیم، فردا به زور، همه چیز را از ما می‌گیرند. طوری که حتی پوست و گوشت و استخوانمان را هم نمی‌توانیم با خود ببریم. آن‌وقت خدا را ظالم می‌بینیم و از او بدمان می‌آید! اما اگر داشته باشیم، در از دست دادن‌ها، عشق او را می‌بینیم و با می‌دهیم. ببینید؛ ما هرچه شأنمان بالا می‌رود، برای خود، حد و حدود بیشتر می‌گذاریم و کمتر می‌توانیم با دیگران ارتباط برقرار کنیم. چه شأن در مال و و چه عُجب و خودپسندی در دین و معنا یا و طلب‌کاری از خدا. پس همان بهتر که خدا هرچه به ما می‌دهد، بگیرد و نگذارد در محدودیتش بمانیم. زیرا آنچه در مسیر سلوک از دست می‌دهیم، باعث انکسار و شکست خودی‌ها می‌شود و دل از آن خالی می‌گردد. ما از خدا ممنونیم که سیستم بدنمان را طوری تنظیم کرده که زواید را از ما بگیرد. اما چرا وقتی می‌خواهد زواید شأن و روحیه‌مان را بگیرد، اعتراض و شکایت می‌کنیم؟! بدانیم اگر زواید را از دست ندهیم و بگذاریم در درونمان برود، دیگر به وحدت نمی‌رسیم؛ چون چیزهایی داریم که خدا ندارد. بیایید مثل خدا باز باشیم؛ دست و دل و فکرمان را باز بگذاریم. وقتی خدا از طریق مخلوقات و جلواتش می‌خواهد چیزی از ما بگیرد، با عشق بدهیم. از چه می‌ترسیم؟ اگر به او بسپاریم، وقتی گرفت، به جای ناراحتی تشکر می‌کنیم که سبک‌تر شده‌ایم. دیگر هم دنبال باعث بیرونی این اتفاق نمی‌گردیم. وقتی همه چیز را به خودش بدهیم، می‌بینیم که درونمان خالی می‌شود. تا جایی که حتی اگر کسی به شئونی که برای خود قائل شده‌ایم، توهین کند، نه خودمان ناراحت می‌شویم و نه از او ناراحت می‌شویم. نه اینکه فقط با حرف‌های دیگران درونمان تکان بخورد و فشار بکشد! دیگر چه رسد به اینکه کاری هم علیه ما بکنند! مگر ما که هستیم که یک «بالای چشمت ابروست»، به پر قبایمان بربخورد؟! ادامه دارد... @Lotfiiazar
سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد جلسۀ ششم، 20 رجب 1439 زینت بلا (قسمت سوم) ما که نمی‌توانیم خودمان رها شویم؛ بگذاریم او رهایمان کند. شاکر باشیم؛ که اگر داشته‌هایمان را از دست نمی‌دادیم، به آن‌ها دل می‌بستیم و می‌کردیم. اصلاً اگر خدا هرچه می‌داد، نمی‌گرفت، ما فقط روی حجاب می‌آوردیم. تصور کنید همین اگر نبود، چه می‌شد؟ در راه ، از دست دادن، قشنگ است؛ حرکت و شدن است، لازمۀ است. پس کاری به بیرون نداشته باشیم و ببینیم در درونمان چه می‌گذرد و این‌ها با جانمان چه می‌کند. وقتی عشق قدیم خدا - که "نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي"، "هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ" و "نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ" [2] - در درون با ماست، در بیرون هر بلایی برسد، بهترین ذخیره را داریم و احدی نمی‌تواند به عشقمان آسیب برساند. کسی که در مسیر سلوک می‌رود، اول از دین‌دارانی ضربه می‌خورد که سطحی و ظاهری می‌اندیشند. پس از آن هم کارشکنی بی‌دینان است. او اگرچه ابتدا از این سختی‌ها ناراحت شود، غیرت عشق نگهش می‌دارد. کم‌کم می‌فهمد حتماً گیری در درونش دارد که در بیرون سرزنشش می‌کنند و آن گیر، این است که به خاطر خودش عمل و مجاهده کرده و بُعد جدیدی از حجاب یعنی خودبینی و عُحب در درونش شکل گرفته است. برای همین سعی می‌کند در درون و با نفس خود بجنگد تا این حجاب را کنار بزند، نه اینکه با افراد بیرونی بجنگد. وقتی در بلاهایی که به ما می‌رسد، می‌کنیم، کم‌کم به بردباری می‌رسیم و حلم خدا را می‌چشیم. پس می‌بینیم که بلاها دلیل بر زیبایی خدا و جای و ستایش اوست. به همین ترتیب وجوه امتیاز ما یکی‌یکی کنار می‌رود و با تخلق به اوصاف خدا، شیرینی آن‌ها را می‌یابیم؛ چون او مطلق است و برای یافتن و ظهورش باید همۀ قیدها را برداریم. این بلاها زینت است و فاصلۀ بین ما و او را برمی‌دارد. اگر طالب اوییم، باید فشار بکشیم؛ وگرنه زمین و زمان را استخدام می‌کند و همه چیز به ما می‌دهد و ما همچنان در بند زواید و تعلقات خود اسیر می‌مانیم! اگر در مقابل سوختن‌ها مقاومت کنیم، جای سوزش‌ها زخم می‌شود و درد می‌گیرد و ما از کسی که سوزانده، بدمان می‌آید. بنابراین حجابمان بیشتر می‌شود. اما اگر سوختن را بپذیریم، او همچون مادری مهربان، ما را گرم در آغوش می‌گیرد؛ طوری که عین التیام است و دیگر زخمی نمی‌ماند. این موجب شدت عشقمان می‌شود. خدا شراب عشق را از ازل به ما نوشاند. اما بنیاد عشق را زمانی گذاشت که امر به هبوط کرد و انسان را از احسن‌تقویم به اسفل‌سافلین فرستاد. یعنی بنیاد عشق، با دوری و مفارقت بنا نهاده شده است. او عشق را به انسان چشانده و از او "بلی" گرفته [3]؛ اما بعد او را از خود و از جنّت اسمائش دور کرده است. چرا؟ چون می‌خواهد عاشق را هم معشوق و محبوبِ زمین و آسمان کند؛ وگرنه عشق و عاشقی برای عاشق، کمال نمی‌شود. .......... [2] سورۀ حجر، آیۀ 29: از روح خود در او دمیدم ؛ سورۀ حدید، آیۀ 4: او با شماست، هرجا باشید ؛ سورۀ ق، آیۀ 16: ما از رگ گردن به او نزدیک‌تریم. [3] اشاره به آیۀ 172، سورۀ اعراف ؛ آیۀ الست. ادامه دارد... @Lotfiiazar
سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد جلسۀ ششم، 20 رجب 1439 زینت بلا (قسمت چهارم) هرکس فکر کند در باید راحت به همه چیز برسد و اگر دچار درد و محنت شود، از عشق محروم شده است، بداند که همین فکر، سبب و نشانۀ محرومیت اوست؛ و درد و محنت، برعکس نشانۀ عشق است. مقتضای عشق، این است که عاشق را محو و مات خود کند. درنتیجه مدام تعلقات را از دل او می‌گیرد. اگر هم لازمۀ دل کندن او این باشد که در بیرون از دست بدهد، در بیرون هم از او می‌گیرد؛ به شرط اینکه داشته باشد. البته منظور از عشق، خدا و کمال و وجود است، نه حالات نفسانی یا شهوانی در ماده یا معنا. وگرنه معشوق از این حالات نفسانی بیزار است و از افرادی که این‌گونه‌اند، فاصله می‌گیرد. کسانی که بدون حرکت درونی فقط و نگاه و دیدار می‌خواهند و از او گله می‌کنند که حاجتشان را نداده است. شاید بگوییم پس چرا حضرت از خدا خواست زنده شدن مردگان را ببیند؟ پاسخ این است که او اگر به ملکوت رسید، پس از کلی طی طریق و امتحانات سخت بود؛ تا نهایتاً خواست، وجه امتیاز خود را بردارد و اسم «مُحیی» خدا را بچشد تا قلبش مطمئن شود. این خواسته، طلب احساسی یا طلب حاجت نبود؛ طلب مانع‌برداری بود. درک دوری از خدا و اظهار عجز نزد او بود که: «این فاصله را نمی‌توانم تحمل کنم؛ اما خودم هم نمی‌توانم آن را بردارم.» اینجا بود که خدا کمکش کرد و پاسخش داد. خلاصه اینکه عشق، راحت‌طلبی نیست. طلب معشوق هم نیست. خدا عشقش را به ما داده؛ ولی خودش را هرگز نمی‌دهد. اصلاً معشوقی که رایگان خود را در اختیار عاشق بگذارد، خودش نقص و ذلت دارد و نمی‌تواند خیری به برساند. جلسۀ قبل گفتیم، در عشق حقیقی هیچ‌گاه عاشق به معشوق نمی‌رسد؛ که اگر وصال حاصل می‌شد، حرکت عاشق هم متوقف می‌شد. اما اینجا عاشق همواره برای رسیدن به معشوق حرکت می‌کند و این سیر مدام، وجود او را تا فانی شدن در معشوق، بالا می‌برد، بدون اینکه او اسیر جلوات معشوق شود؛ چون وقتی با معشوق باشد، همه چیز با اوست؛ «چون که صد آمد، نود هم پیش ماست». با دو قبله در ره معشوق نتوان رفت راست یا رضای باید یا هوای خویشتن پایان @Lotfiiazar
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران 8 رمضان 1439 هستی، مظهر رب (قسمت اول) گفتیم درحقیقت از فرعونیت و نشانه‌های فرعونی فرار کرد. اکنون با مقدماتی، این موضوع را روشن‌تر می‌کنیم. هر پدیده و اتفاق، علل و اسبابی دارد که برخی از آن‌ها نزدیک هستند و برخی دورند؛ یعنی از دید و درک انسان دورند، نه که واقعاً دور باشند. نوع در امور گوناگون، اسباب نزدیک را می‌بیند و از سبب دور که همان سبب‌ساز یا خداست، غافل می‌شود. یعنی مطابق آنچه می‌بیند و می‌شنود، تصوراتی می‌کند و امور را به اسباب نزدیک، نسبت می‌دهد؛ بعد تحلیل می‌کند و نتیجه می‌گیرد که برای رسیدن به مقصود خود، کدام سبب را بگذارد یا بردارد و کدام را کم و زیاد کند و کلاً درباره‌شان چه تصمیم‌هایی بگیرد. اما درواقع با این روند، کار را خراب می‌کند. به عنوان مثال، ما اگر ماری ببینیم، پا به فرار می‌گذاریم. گمانمان این است که چون می‌ترسیم ما را نیش بزند، از ترسِ مرگ فرار می‌کنیم. اما درحقیقت، علت فرار ما شوق نجات و حبّ بقاست، نه ترس از مردن. این ترس در نگاه ما غالب است؛ چون اسباب نزدیک یعنی مار را می‌بینیم و اصلاً در آن لحظه، خبری از حقّ و بقا و نجات در ذهنمان نیست. اصلاً هم نمی‌اندیشیم که مار، نه ما را می‌میراند، نه زنده می‌کند و مرگ یا نجات ما، هردو به دست خداست. برای همین از ترس، فرار می‌کنیم و آن مار را هم از خود می‌ترسانیم و تحریک می‌کنیم که به ما آسیب بزند. تمام زندگی ما همین است؛ و «تو خود، حدیث مفصّل بخوان از این مجمل» که با چه فکری زندگی می‌کنیم، چقدر اسیر اسبابیم و چقدر اسباب نزدیک، ما را از سبب‌ساز دور کرده است! اما اولیاء خدا چنان حق را در همه چیز می‌بینند، که از مار و شیر و پلنگ نمی‌ترسند. مار و شیر و پلنگ هم در مقابل آن‌ها می‌ایستند و آسیب نمی‌رسانند. این که سهل است. غلیان شهوت و غضب هم در مقابل آنان زانو می‌زند؛ چنان‌که در مقابل حضرت یوسف و امام کاظم(علیهم‌السلام) در زندان ایستاد. ترس حضرت موسی هم از کشته شدن نبود؛ او از ظلم فرار کرد. درواقع از اسباب نزدیک به سوی حق گریخت؛ چون به شهود خدا رسید و دید که نه خودش و نه ، کاره‌ای نیستند. چگونه؟ وقتی برای دفاع از مظلوم، مشتی به ظالم زد و ظالم مُرد، دریافت که حتی نیت خوب و کار خیر هم باید به ربوبیت خدا باشد، وگرنه از شیطان است. این بود که فرار کرد تا بیش از آن، اسیر دستگاه ظلم فرعونی نشود. این یعنی در هر کاری باید ربوبیت خدا را پیدا کنیم و اگر پیش از آنکه به یقین برسیم از جانب اوست، آن کار را انجام دهیم، به ربوبیت خود عمل کرده‌ایم. خدا هم خیلی اوقات، این نقصمان را برایمان رو می‌کند تا بفهمیم و از آن فرار کنیم؛ ولی ما باز می‌خواهیم با ربوبیت خود، بر آن سرپوش بگذاریم! اما منظور از ربوبیت خدا و خود چیست؟ ادامه دارد... @Lotfiiazar
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران 8 رمضان 1439 هستی، مظهر رب (قسمت دوم) باید بدانیم علم خدا دو وجه دارد. یکی علم ذاتی که غنی از همه چیز است و مبدأ و غایت هستی و اول و آخر همۀ اشیاء است. اما این حقیقت علمی، در لباس مظاهر ظاهر می‌شود و آن گنج مخفی الهی، ظهور خود را در اعیان بیرونی به می‌نشیند؛ که کمالش همین است. همان‌گونه که انسان هنرمند، کمالش این است که هنرش ظهور پیدا کند و وقتی ظهور پیدا کرد، لذت و نشاط برای او می‌آورد؛ اما اگر هنرش به ظهور نرسد، او را تحت فشار قرار می‌دهد. البته خداوند از این انفعالات و لذت و فشارها منزّه است. اما به طور کلی کمال هر کمال، این است که ظهور پیدا کند و اثر هرکس نمودار حقیقت عینی اوست. در عالم وجود نیز حقایق علمی می‌خواهند به عینیت برسند و خدا با ظهور فعلش آن‌ها را به عالم عینیت می‌آورد. هر شیئی، کمال خود را دارد که همان صورت حقیقی و وجودش است و این صورت را پیوسته از جریان الهی و ظهور فعل خدا می‌گیرد. پس می‌توان گفت: وجود، مساوی ظهور در مظاهر است؛ که این ظهور، همان اوست. اگر در بررسی کنیم، می‌بینیم کفّار و مشرکان هم الوهیت و خالقیت خدا را قبول داشتند [1]، اما ربوبیت او را انکار می‌کردند؛ چون می‌دیدند خودشان هم قدرت بدنی دارند، هم عقل و تشخیص و خود را در ربوبیت و تدبیر زندگی خود، مستقل می‌دیدند. حتی هم ادعای الوهیت نکرد؛ بلکه می‌گفت: "أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى" و بر هم منّت گذاشت که: "قالَ أَلَمْ نُرَبِّكَ فينا وَليداً..."! کلاً مشکل بیشتر انسان‌ها در پذیرش ربوبیت خداست. حال، برخی مثل فرعون، جلی دارند و آشکارا ربوبیت را از خود می‌بینند. برخی هم دچار شرک خفی هستند؛ یعنی به خدا اعتقاد دارند، اما در مقام عمل، مدیریت، برنامه‌ریزی، تصمیم‌گیری و حرکت در زندگی را کار خود می‌دانند و ربوبیت خدا را جریان در زندگی‌شان نمی‌بینند. این مسئله، ریشۀ عملی نشدن دین در همۀ زمان‌ها و طولانی شدن دوران غیبت است. اینکه علل و اسباب درونی و بیرونی، آن‌قدر افراد را محاصره می‌کند و در ذهن آن‌ها اصالت می‌یابد که خدا و دین، به حاشیۀ ذهن و بایگانی اعتقاداتشان رانده می‌شود! درنتیجه نمی‌توانند دست تربیت خدا را ببینند و در مقابل او بی چون و چرا بنشینند. خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: "فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى..." [2]؛ یعنی چه پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) و چه سپاه او، اگر تیری انداختند یا دشمنی را کشتند، خودشان نبودند؛ خدا بود که از مجرای آن‌ها ظهور پیدا می‌کرد. این آیه از جهتی دربارۀ همۀ ما صادق است و اصلاً هرچه در هستی است، مظهر علم و قدرت و سایر اسماء خداست. این باور و این نگاه، ما را به عینیت اعتقاد و علمی که نسبت به ربوبیت خدا داریم، می‌رساند. .......... [1] ازجمله در آیۀ 25، سورۀ لقمان: "وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ..."؛ اگر از آنان بپرسی چه کسی آسمان‌ها و زمین را آفریده، هرآینه می‌گویند: الله! [2] سورۀ انفال، آیۀ 17. ادامه دارد... @Lotfiiazar
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران 8 رمضان 1439 هستی، مظهر رب (قسمت سوم) ما انبیاء و اولیاء خدا را می‌شناسیم و به اوصاف آن‌ها علم داریم. حتی دوست داریم مثل آن‌ها همیشه وظیفه‌مان را تشخیص دهیم و عمل کنیم، خوش‌اخلاق باشیم و هیچ کدورتی به دل نگیریم و...؛ اما این فقط در علم ماست و در شخصیتمان عینیت ندارد. پس معلوم می‌شود علممان ذهنی است، نه حضوری و شهودی؛ و نمی‌تواند تأثیرگذار باشد. نسبت به خدا و او نیز همین هستیم و اگر می‌خواهیم از علم به عین برسیم، اول باید از داشته‌ها و دانسته‌ها و پیش‌زمینه‌های ذهنی رها شویم. چنان‌که شرط اسلام آوردن هم شهادتین است، نه و . باید "أشهد" بگوییم، نه "أعلم" یا حتی "أعتقد"؛ و شهادت یعنی حمل و دریافت حقیقت مشهود. اما متأسفانه ما اغلب با فهم و اعتقاد زندگی می‌کنیم. خدا در اعتقادمان به عنوان خالق هست؛ اما به عنوان ربّ در زندگی‌مان حضور ندارد. این، اصل غفلت دین‌داران است. فقط هم به نگاه مربوط می‌شود، نه عمل. آن‌که علم و اعتقادش را به عینیت رسانده، ربوبیت خدا را می‌بیند و نمی‌تواند در مقابل او پایش را از گلیم خودش درازتر کند. اما آن‌که در علم و اعتقاد مانده و عینیت ندارد، خودش را می‌بیند و هزار گلیم برای خود می‌بافد! اولی قدرت خدا را می‌بیند که از دست او ظهور کرده؛ درنتیجه دست خودش پیش خدا بسته است. اما دومی خدا را در ذهنش می‌شناسد و در بیرون، خود را می‌بیند؛ درنتیجه دست و پا و چشم و گوش و قلب و فکر و همه چیزش یله است و گاه به ربوبیت خدا کار می‌کند، گاه به ربوبیت خود. اولی در همین دنیای پر از کثرت، با وحدت زندگی می‌کند؛ اما دومی وحدت را از یاد می‌برد و اسیر کثرت می‌شود. علم و اعتقاد، کافی نیست. ربّ، دیدنی است. چنان‌که حضرت علی(علیه‌السلام) می‌فرماید: "مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ" [3]؛ ربّی را که نبینم، بندگی نمی‌کنم! گفتیم علم ذاتی خداوند در تمام هستی ظهور کرده و جزئی شده است. پس در جزئی‌ترین حرکات ما نیز مظهر و نمونه گذاشته و دیدنی است. به عنوان مثال، دست ما مظهر قدرت اوست و بدون آن قدرت نمی‌تواند کار کند. پس وقتی در هر حرکتی قدرت حق را ببینیم، نمی‌توانیم با دستمان به احدی ظلم کنیم. همین‌طورند چشم و گوش و سایر اعضا، که اگر تحت ربوبیت خدا باشند، نورانی و متعادل‌اند. اما اگر به ربوبیت توهّمی خود کار کنند، هم به خود ضرر می‌رسانند و هم دیدنی‌ها و شنیدنی‌ها و... را به هم می‌ریزند. ما از بس با اعتقادات ذهنی زندگی کرده‌ایم، خدایی برای خود ساخته‌ایم که قرار است دم یا در قیامت، ملاقاتش کنیم. حال آنکه ربوبیت خدا همین جا و همین اکنون در وجود ما جاری و با ماست و می‌توانیم او را ببینیم و بچشیم؛ چه در آگاهی‌های کلی که از عالم دنیا یا عالم معنا داریم، چه در ظهور و عینی کردن آن علوم در جزئیات زندگی. اگر هم علم درونی خود را به عینیت نرسانیم، مطمئن باشیم که همیشه خلأ داریم و به نمی‌رسیم. کودکان از دو سه سالگی دوست دارند روی دیوار خط بکشند؛ چون این آگاهی و استعداد در درونشان است و می‌خواهد به عینیت برسد. آن‌ها آن‌قدر خط‌خطی می‌کنند تا بزرگ می‌شوند و می‌توانند خطوط معنادار بنویسند. ظهور آگاهی‌های ما نیز همین است. اگر به بلوغ رسیده بودیم، دیگر با دست و چشم و گوش و قلبمان این‌همه خط‌خطی نمی‌کردیم؛ بلکه همان چیزی را می‌نوشتیم که ربّمان می‌خواهد. اصلاً می‌گذاشتیم او بنویسد، از مجرای ما. .......... [3] كافی، ج1، ص98. ادامه دارد... @Lotfiiazar
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران 8 رمضان 1439 هستی، مظهر رب (قسمت چهارم) علم ذاتی خدا، قدیم و ازلی است و اول و آخر ندارد. اما این علم، پیوسته در عالم ظهور کرده و می‌کند که همان فعل خداست. انسان در حرکت هماهنگ با این دو بُعد است که به کمال می‌رسد. آرامش او در پذیرش کامل خداست، نه فقط ذکر و نماز صوری و بدون حضور و معنویت. وقتی توانست کلّ و صفات خدا را که به وجود او تعلیم شده، به عینیت برساند، آرام می‌شود. اهل ، صفات خدا را در محدودۀ دنیا به عینیت می‌کشانند؛ اما این را از ربوبیت خدا نمی‌بینند و از خود می‌بینند. برای همین هم هرچه علم و صنعتشان پیشرفت می‌کند، جز ضرر و حیرانی برای انسان به بار نمی‌آورد و گره‌ها، بن‌بست‌ها، فشارها و بیماری‌های او را افزایش می‌دهد. حال آنکه ظهور و عینیت علم، کمال است و باید موجب شود! اهل نیز در طول تاریخ، با اینکه در دوره‌هایی حکومت و معتقد داشتند، نتوانستند سلامت ، سلامت و سلامت اقتصادی و سیاسی را در جوامع خود حاکم کنند؛ چون خدا را نیافتند و اگر دنیاداران در دنیا، خود را ربّ می‌بینند، این‌ها در نماز و روزه و...، خود را ربّ دیدند و این عبادات برایشان عُجب و خودبزرگ‌بینی آورد! این‌گونه بود که 72 فرقه شدند و هرکدام خود را محق دیدند و دیگران را قبول نداشتند. پس با این وضع دنیا و معنا چگونه منتظر امام زمان(عجّل‌الله‌فرجه) هستیم؟ آن حضرت می‌آید تا ربوبیت تامّ خدا را ظاهر کند؛ اما چه کسی پذیراست؟ هرکس برای خود، ربّی شده و حتی اگر از دنیا گذشته باشد، با معنویات در مقابل امام می‌ایستد. مثلاً کلی حدیث می‌آورد که: «ببینید این‌ها شما را چطور معرفی کرده‌اند؛ باید این‌گونه باشید!» چون اعتقاد و ذهنش این‌ها را گرفته و با عینیت امام، ارتباط ندارد که بتواند او را بشناسد. همان‌گونه که در مقابل سایر ائمه(علیهم‌السلام) نیز با شمشیر دین ایستادند و آن‌ها را به شهادت رساندند! پس چرا این‌قدر ساده گرفته‌ایم؟ مگر از وضع موجود، ناراضی نیستیم؟ چرا ریشۀ این خرابی را پیدا و برطرف نمی‌کنیم؟ فرار کنیم از ربوبیت‌های فرعونی خود؛ اگرچه ادعای فرعونی نداریم! می‌دانیم و می‌گوییم: ربّمان خداست؛ اما خدا از ما ظهور ربوبیت خود را می‌خواهد، نه فقط اعتقاد ذهنی. موحّد بودن، این است که او را در ظهور کثرات، یکی ببینیم؛ وگرنه خودش که معلوم است یکی است! اگر به این نگاه برسیم، رها می‌شویم؛ یعنی می‌بینیم که ما فقط مظهریم و می‌گذاریم او ظهور کند. چگونه؟ نگاهمان را از خود و از غیر برمی‌داریم. این همان پذیرش ربوبیت خداست. نیز همین است. شاید بگوییم: «خب وقتی در ظاهر می‌بینم خودم هستم، چطور بگویم ربوبیت خداست؟» خب نگوییم! اما به تجربه ببینیم تا به حال که با این نگاه زندگی کرده‌ایم، چه به دست آورده‌ایم؟ از ربوبیت خود و علل و اسباب، چه خیری دیده‌ایم؟ دیگر بیاییم راه دیگری را امتحان کنیم؛ کنار بنشینیم، شاید ربوبیت خدا را دیدیم که ظهور پیدا می‌کند! آن‌وقت مثل حضرت به می‌رسیم. خیلی سخت نیست؛ اما برای ما سخت است، چون همه چیز را وارونه کرده‌ایم و اکنون باید این وارونگی را برگردانیم. پایان @Lotfiiazar
سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران خلاصۀ #جلسۀ_ششم، 6 #محرم_1441 #قیامت_کبری چه عجیب است که یک پیر هنوز در حساب و کتاب امور دنیا باشد! عقلش فعال شده و دقیق‌تر کار می‌کند؛ اما با این سنّ و سال، دیگر به او مربوط نیست دنیایش چه می‌شود و به چه کسی می‌رسد. او دیگر در شکم #برزخ است و باید حساب و کتاب برزخی داشته باشد؛ آن هم فقط در عالم خودش است و کاری به بیرون ندارد که با بقیه دربیفتد. پس طبیعی است اگر... متن کامل در لینک زیر: http://saehat.ir/comment/2865 @Lotfiiazar
سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران خلاصۀ ، ، 30 (بصیرت و علوی) موضوعی که بايد به آن توجه کنيم اين است که در ميدان فتنه‌ها، عليه مذهب يا عليه فطرت ايستاده است. چنانکه در جريان امام علی(عليه‌السلام) با مارقين و ناکثین و قاسطين يا در کربلا يا شهادت امام حسن(عليه‌السلام) و يا حتی در مدينۀ زمان شهادت حضرت رسول(صلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم) همين اتفاق رخ داد. آنچه این افراد را... متن کامل در لینک زیر: saehat.ir/خلاصه-دروس/بصیرت-فاطمیه/بصيرت-ويقين-علوی @Lotfiiazar