🔴 #من_عامل_اصلی_مشاجرات
💠 به این جملات دقت کنید!👇
چرا به #من سلام نکردی؟ چرا به #من احترام نگذاشتی؟ چرا برای #من هدیه نخریدی؟ چرا #من برایت مهم نیستم؟ چرا حق #من را نمیدهی؟ چرا برای #من غذا درست نکردی؟
💠 در همه جملههای بالا کلمهی #من محوریت دارد.
💠 این فرمول #الهی را بدانیم اگر در زندگی به دنبال اثباتِ #من نباشیم و توقعات منفعت طلبانهی #من را حذف کنیم اکثر #مشاجرات و بگومگوهای زن و شوهری حذف خواهد شد.
💠 هرقدر در حذف #من موفق شوید در کسب آرامش، #محبوب شدن و لذت بردن از زندگی پیشروی خواهید کرد.
🆔 @haram110
🌷بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌷
💠 #فضائل #امیرالمؤمنین علی علیه السلام از #کتب #شیعه و #سنی💠
#فضیلت_شمـاره(۱)
#امیـرالمـؤمـنان_عـلی_علیه_السـّلام فرمودند:
تمام دانش ها در لابه لای کتا ب های چهارگانه آسمانی است و همه ی علوم آن در قرآن است وآنچه در قرآن است در سوره ی "حمـد" است و آنچه در سوره ی حمــد است در
((بِسْمِ اللّٰهِ الرّحمٰنِ الرّحیم )) جمع شده است و آنچه در((بِسْمِ اللّٰهِ الرّحمٰنِ الرّحیم)) است در
"بــاء" آن است و همه ی اسرار بــاء در "نقطه" آن است و #مـــن نقطه ی زیر "بــاء" هستم.
توضیحـات:
میتوان از این روایت سه برداشت نمود.
#اول همان برداشت خود حدیث است.
#دوم میتوان گفت:ممکن است مقصود آیت الله اعظم امیرالمؤمنان از نقطه زیر بـاء این باشد که زمانی حرف "بـاء" معنا پیدا میکند و قابل خواندن می شود که "نقطه" در زیر آن قرار بگیرد و این "نقطه" است که باء را معیّن می کند.
پس مقصود "#حقیـقت_امـام_است" که حامل اسم الهی است و آن را در عالـم ظاهـر کرده و معیّن نموده اسـت.
#سوم میتوان گفت:این نقطه است که حرف "بـاء" را از سایر حرف ها ازجمله(تاء،یاء،ثاء)جـدا می کند.بنابراین می توان گفت #امیرالمؤمنان یگانه است که که دیگری با او در علوم و معجزات و حالات عجیب او شرکت ندارد.
📚منبع:
مصابیح الأنوار:۳۹۴/۲
الأنوارالنعمانیّه
المشارق:۲۱
قطره ای از دریای فضائل اهل بیت علیهم السّلام(ترجمه کتاب نفیس القطره)تألیف:آیه اللّه علاّمه سید احمد مستنبط.ج۱
قرآن به جز از وصف علی آیه ندارد
ایمان به جز از حب علی پایه ندارد
گفتم بروم سایه لطفش بنشینم
گفتا که علی نور بود سایه ندارد
#یاعلی_علیه_السلام
#اللهم_العن_الجبت_و_طاغوت
➖➖➖➖🔹🔸🔹🔸➖➖➖➖
⚠️ #مخلص_باش⚠️
بعضی وقتا جملاتی رو میگیم که ناخواسته از اجرِ خوبیامون کم میکنیم!
مثلا وقتی کسی ازمون صدقه میخواد، میگیم:
🔻ما خودمون جای دیگه کمک میکنیم!
تا بحث قرض دادن میشه، میگیم:
🔺قبلا فلان مبلغ به خیلیا دادم، بهم ندادن!
تا حرف از نماز شب میشه، و فلان مستحب میشه، میگیم:
🔻خوندنش کاری نداره، خودم اکثر شبا میخونم!
یا مثلا میگیم:
🔺فلانی رو #من به راه راست کشوندم!
و...
کافیه تو این مواقع، یاد حدیث #امام_رضا (ع) بیفتیم که فرمودند:
✅یک كار نيك #پنهانی، با هفتاد کار_نیک [علنى] برابرى مى كند.
(📘ثواب الأعمال : 213/1)
⚠️باید بپذیریم که هر کی به یه جایی رسیده، قبلش مَنیّت رو توی خودش کُشته.
✔️امثال محسن_حججی ها، شهید طهرانی مقدم ها و احمدی روشن ها رو کسی تا قبل شهادتشون نمیشناخت! سَرِ زبونا نبودن.
نکنه یه روزی دچار #ریا و #منیت بشی رفیق❗️
📣یادت نره ارزش اعمالت به اخلاص و گمنامیتِ ، نکنه باشعار و جارزدن ارزششو بیاری پایین!!📣
مخلص باش😉
🍃✨⚘🍃⚘﷽⚘🍃⚘✨🍃
✿↶ #حـــسآرامـــشنـــــابــــــ ↷✿
❀✵نـیــایـــش بــا خــ♡ــدا✵❀
در هر تپـش قلبـم
حضـور معبـودی ست ڪه
بی منت برایم خـدایی میکنـد
بی منت میبخشـد
و بی منت عـطا میکنـد
ای همـه هستـی...
ای همـه شکـوه...
ای همـه آرامـش....
امـواج متلاطم درونـم را
ساحلی نیست جز یـادت
و غوغای روح بی پنـاهم را
پنـاهی نیست جز حضـورت
وجودم را با ذڪر نامـت آذین میبندم
و جانم را با یـادت متبـرک میکنـم
و عاشقانه تمنـایت میکنـم
🍃🍁 خـدایـا
بہ مـن بیامـوز دعـا کنـم
عمـل کنـم و شجـاع باشـم
بہ مـن بیاموز تا دشواریهای راه را بپیمایم
و سرانجام در نـور بیکران تـو محو شوم
آنجا ڪه #مـن ناپدید میگردد
و فقط #تـو بر جای میمانی
در خاموشی بہ سـوی تـو میآیـم
سکـوت ستـایش مـن است
سکـوت نیـایش مـن است
سکـوت، آیـههای ستایشی است
ڪه بـرای تـو میخوانـم
تـو صـدای سکوت مـرا میشنـوی
و پاسـخ تـو سکوت است
سکوتی پـر معنـا و روشـن
گر تـو بـر همـه چیـز آگاهی
پس باشـد ڪه مـن نیـز
بہ اقیانوس آگاهی روحـت بپیوندم
#آمیـنیـاربالـعـالـمیـن
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
❤️🍃❤️
#همسران_محترم
لطفاً به یکدیگر👇👇
👈❌ #توهین_نکنید❌👉
♨️همه عصبانی می شوند، اما وقتی به همسرتان توهین می کنید یعنی اوضاعتان خوب نیست و باید کاری کنید.
👈❌ #توهین بهترین پیشگویی کنندۀ #طلاق است. 😱😭
👈❌ #توهین
یعنی
👈❌#من از #تو_بهترم!❌👉
‼️اگر روی همسرتان اسم می گذارید(خپل، خنگ، گیج، ساده لوح، زشت، بچه ننه و...)،
‼️اگر او را مسخره می کنید یا طعنه می زنید، یعنی در حال #توهین_کردن به او هستید.
🌸شاید گاهی موقع بازی و شوخی، سر به سر همسرتان بگذارید که خوب است؛
‼️ اما اگر متوجه شدید قصد آزار و اذیت او را دارید و دست روی حساسیت های او می گذارید نشانه ای از تحقیر و توهین است.
حرم
🌷بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌷 🌺🌸 #خاطرات_غدیر_خم ( حوادث اخرین سال زندگی پیامبر صلی الله علی
🌷بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌷
🌺🌸 #خاطرات_غدیر_خم ( حوادث اخرین سال زندگی پیامبر صلی الله علیه و اله )
#بخش_نهم
#من كاسه #داغ تر از آش #هستم! ▪️▪️◼️
پيامبر از كوه مروه بالا مى رود و رو به مردم مى كند و مى گويد: «جبرئيل به من دستور داده است تا به شما بگويم كه مقدارى از موى سر خود را كوتاه كنيد و از احرام بيرون بياييد و هر كس كه مانند من همراه خود از ميقات، قربانى آورده است بايد در احرام بماند».۳۱
مردم به سخن پيامبر عمل مى كنند و با كوتاه كردن موى سر خود از احرام بيرون مى آيند.
همسفر خوبم!
تو كه همراه خود قربانى از ميقات نياورده اى؟
پس بيا از احرام خارج شويم.
اين اعمالى كه ما انجام داديم، اعمال عمره است و ما بايد نزديك روز عرفه، يكبار ديگر لباس احرام به تن كنيم و به سوى سرزمين منا برويم و در آنجا گوسفند يا شترى خريدارى نماييم و آن را قربانى كنيم.
مبارك باشد! خدا از تو قبول كند!
در منطقه اَبطَح، چادرهاى زيادى بر پا مى شود و همه، لباس هاى احرام را از تن بيرون آورده، بدن خود را شسته، لباس هاى معمولى خود را به تن مى كنند.۳۲
امّا پيامبر هنوز لباس احرام به تن
دارد، و در خيمه خود استراحت مى كند، اين حكم خداست كه هر كس با خود قربانى آورده است بايد در احرام باقى بماند.
در اين ميان صدايى به گوشم مى رسد، يك نفر با مردم سخن مى گويد: «اى مردم! شما خجالت نمى كشيد؟ پيامبر هنوز در لباس احرام است و شما لباس هاى زيبا بر تن كرده ايد؟! ».۳۳
خداى من! اين كيست كه اين گونه سخن مى گويد؟
چرا او هنوز لباس احرام به تن دارد؟
آيا او را مى شناسى؟ او #عُمر بن خطّاب است.
پيامبر از خيمه خود بيرون مى آيد، او را صدا مى زند و مى گويد:
چرا هنوز لباس احرام به تن دارى؟ مگر تو همراه خود قربانى آورده اى؟
نه.
پس چرا از احرام خارج نشدى؟ مگر من نگفتم هر كس قربانى از ميقات با خود نياورده است، از احرام خارج شود؟
اى رسول خدا! آخر چگونه من از احرام خارج شوم در حالى كه شما هنوز لباس احرام به تن داريد؟ ۳۴
امّا مثل اينكه #عُمَر بن خطّاب تصميم دارد هر #طور شده است حرف #خودش را به #كرسى بنشاند.۳۵
مگر نبايد همه ما تسليم دستور پيامبر باشيم؟ ما مى توانستيم از ميقات با خود قربانى بياوريم و اكنون مانند پيامبر در احرام باقى بمانيم، امّا الآن كه اين كار را نكرده ايم بايد به دستور پيامبر عمل كنيم.
📚منابع:
۳۱.تفسير العيّاشي، أبو النضر محمّدبن مسعود السلمي السمرقندي المعروف بالعيّاشي (ت ۳۲۰ ه)، تحقيق: السيّد هاشم الرسولي المحلاّتي، طهران: المكتبة العلميّة، الطبعة الاُولى، ۱۳۸۰ ه.
۳۲.تفسير القمّي، علي بن
إبراهيم القمّي، (ت ۳۲۹ ه)، تحقيق: السيّد طيّب الموسوي الجزائري، قمّ: منشورات مكتبة الهدى، الطبعة الثالثة، ۱۴۰۴ ه.
۳۳.تفسير نور الثقلين، عبد عليّ بن جمعة العروسي الحويزي (ت ۱۱۱۲ ه)، تحقيق: السيّد هاشم الرسولي المحلاّتي، قمّ: مؤسّسة إسماعيليان، الطبعة الرابعة، ۱۴۱۲ ه.
۳۴.التلخيص الحبير، أحمد بن علي بن حجر العسقلاني (ت ۸۵۲ ه)، تحقيق: محمد الثاني، الرياض: أضواء السلف، ۱۴۲۸ ه.
۳۵.التمهيد لما في الموطّأ من المعاني والأسانيد، يوسف بن عبد اللّه القرطبي (ابن عبد البرّ) (ت ۴۶۳ ه)، تحقيق: مصطفى العلوي ومحمّد عبد الكبير البكري، جدّة: مكتبة السوادي، ۱۳۸۷ ه.
❤️آقا امام زمان(عج):❤️
💎پروردگارا، #شیعیان ما از ما هستند، از زیادی گِلِ ما خلق شدهاند و به آب ولایت ما عجین گشتهاند، خدایا آنها را بیامرز و گناهانشان را عفو فرما.
💎پروردگارا، آنها را روز قیامت در مقابل چشم دشمنان ما مؤاخذه مفرما چنانچه میزان گناهانشان بیشتر و حسناتشان کم است از اعمال #من بردار و به حسنات آنها #بیفزای.
📚:بحارالانوار، ج ۵۳، ص ۳۰۲
میشود عاشقش نشد؟
🆔️ @haram110
#كودك انساني به دليل اینکه:
❌نادان، ناتوان، نيازمند و اشتباهكار است و فكرهاي بد مي كند در سه سالگي به اين نتيجه مي رسد كه من بدم!
و فقط تنها كاري كه پدر و مادر مي توانند انجام بدهند اين است كه ميزان اين احساس بد بودن او را كم كنند. يعني آنقدر با او به درستي برخورد كنند كه بچه در سه سالگي بگوید: من كمي بدم!
و بعد بين سه تا هيجده سالگي، اگر پدر و مادر روزي پنجاه بار به موقع، بجا، درست و به اندازه، اين پيام را به فرزندشان بدهند كه: تو خوبي، اين اميد هست كه بچه در هجده سالگي به اين نتيجه برسد كه من خوبم!
‼️به همين جهت هست كه هفتاد درصد مردم دنيا، ته وجودشان نوشته شده:❌#من بدم
#كودك انساني به دليل اینکه:
❌نادان، ناتوان، نيازمند و اشتباهكار است و فكرهاي بد مي كند در سه سالگي به اين نتيجه مي رسد كه من بدم!
و فقط تنها كاري كه پدر و مادر مي توانند انجام بدهند اين است كه ميزان اين احساس بد بودن او را كم كنند. يعني آنقدر با او به درستي برخورد كنند كه بچه در سه سالگي بگوید: من كمي بدم!
و بعد بين سه تا هيجده سالگي، اگر پدر و مادر روزي پنجاه بار به موقع، بجا، درست و به اندازه، اين پيام را به فرزندشان بدهند كه: تو خوبي، اين اميد هست كه بچه در هجده سالگي به اين نتيجه برسد كه من خوبم!
‼️به همين جهت هست كه هفتاد درصد مردم دنيا، ته وجودشان نوشته شده:❌#من بدم
هدایت شده از حرم
⚠️ #مخلص_باش⚠️
بعضی وقتا جملاتی رو میگیم که ناخواسته از اجرِ خوبیامون کم میکنیم!
مثلا وقتی کسی ازمون صدقه میخواد، میگیم:
🔻ما خودمون جای دیگه کمک میکنیم!
تا بحث قرض دادن میشه، میگیم:
🔺قبلا فلان مبلغ به خیلیا دادم، بهم ندادن!
تا حرف از نماز شب میشه، و فلان مستحب میشه، میگیم:
🔻خوندنش کاری نداره، خودم اکثر شبا میخونم!
یا مثلا میگیم:
🔺فلانی رو #من به راه راست کشوندم!
و...
کافیه تو این مواقع، یاد حدیث #امام_رضا (ع) بیفتیم که فرمودند:
✅یک كار نيك #پنهانی، با هفتاد کار_نیک [علنى] برابرى مى كند.
(📘ثواب الأعمال : 213/1)
⚠️باید بپذیریم که هر کی به یه جایی رسیده، قبلش مَنیّت رو توی خودش کُشته.
✔️امثال محسن_حججی ها، شهید طهرانی مقدم ها و احمدی روشن ها رو کسی تا قبل شهادتشون نمیشناخت! سَرِ زبونا نبودن.
نکنه یه روزی دچار #ریا و #منیت بشی رفیق❗️
📣یادت نره ارزش اعمالت به اخلاص و گمنامیتِ ، نکنه باشعار و جارزدن ارزششو بیاری پایین!!📣
مخلص باش😉
✍ نداشتهها
گهگاهی برای نداشتههامون باید خدا رو #شکر کنیم، چون؛↶
👨🎓#مدرکی که به خاطرش مغرور بشیم بدرد نمیخوره❗️
💰#مالی که به خاطرش نتونیم فقرا رو درک کنیم بدرد نمیخوره❗️
🙆♀ #زیبایی که به خاطرش مغرور بشیم بدرد نمیخوره❗️
👑 #مقام پدری که به خاطرش بتونیم دست به بیتالمال دراز کنیم بدرد نمیخوره❗️
👇👇👇
🕋 رَبِّ أَوْزِعْنی أَنْ أَشْکرَ نِعْمَتَک الّتی أَنْعَمْتَ عَلَی وَعَلی والِدَی وَأَنْ اَعْمَلَ صالِحاً تَرْضیهُ وَأَدْخِلْنی بِرَحْمَتِک فی عِبادِک الصّالِحینَ(نمل/۱۹)
⚡️بارالها، به من الهام کن نعمتهایی را که به #من و به #پدر و #مادرم دادهای سپاس و شکر بگذارم، کارهای نیک که مورد پسند تو باشد انجام دهم و از سر لطف و رحمت خود، مرا در زمره بندگان نیکوکارت قرارده.
🔚 برای همون چیزی که الان هستیم و داریم خدا رو شکر 🤲😌
✅خیلیها وقتی به #قدرت، #ثروت، #شهرت و.. میرسند طغیان میکنند❗️
خدایا؛
☜ به خاطر #پدرِ بیپست و مقاممان تو را شکر 🤲😌
☜ به خاطر تمام نداشتههایمان تو را شکر🤲😌
هدایت شده از حرم
⚠️ #مخلص_باش⚠️
بعضی وقتا جملاتی رو میگیم که ناخواسته از اجرِ خوبیامون کم میکنیم!
مثلا وقتی کسی ازمون صدقه میخواد، میگیم:
🔻ما خودمون جای دیگه کمک میکنیم!
تا بحث قرض دادن میشه، میگیم:
🔺قبلا فلان مبلغ به خیلیا دادم، بهم ندادن!
تا حرف از نماز شب میشه، و فلان مستحب میشه، میگیم:
🔻خوندنش کاری نداره، خودم اکثر شبا میخونم!
یا مثلا میگیم:
🔺فلانی رو #من به راه راست کشوندم!
و...
کافیه تو این مواقع، یاد حدیث #امام_رضا (ع) بیفتیم که فرمودند:
✅یک كار نيك #پنهانی، با هفتاد کار_نیک [علنى] برابرى مى كند.
(📘ثواب الأعمال : 213/1)
⚠️باید بپذیریم که هر کی به یه جایی رسیده، قبلش مَنیّت رو توی خودش کُشته.
✔️امثال محسن_حججی ها، شهید طهرانی مقدم ها و احمدی روشن ها رو کسی تا قبل شهادتشون نمیشناخت! سَرِ زبونا نبودن.
نکنه یه روزی دچار #ریا و #منیت بشی رفیق❗️
📣یادت نره ارزش اعمالت به اخلاص و گمنامیتِ ، نکنه باشعار و جارزدن ارزششو بیاری پایین!!📣
مخلص باش😉
✍ نداشتهها
گهگاهی برای نداشتههامون باید خدا رو #شکر کنیم، چون؛↶
👨🎓#مدرکی که به خاطرش مغرور بشیم بدرد نمیخوره❗️
💰#مالی که به خاطرش نتونیم فقرا رو درک کنیم بدرد نمیخوره❗️
🙆♀ #زیبایی که به خاطرش مغرور بشیم بدرد نمیخوره❗️
👑 #مقام پدری که به خاطرش بتونیم دست به بیتالمال دراز کنیم بدرد نمیخوره❗️
👇👇👇
🕋 رَبِّ أَوْزِعْنی أَنْ أَشْکرَ نِعْمَتَک الّتی أَنْعَمْتَ عَلَی وَعَلی والِدَی وَأَنْ اَعْمَلَ صالِحاً تَرْضیهُ وَأَدْخِلْنی بِرَحْمَتِک فی عِبادِک الصّالِحینَ(نمل/۱۹)
⚡️بارالها، به من الهام کن نعمتهایی را که به #من و به #پدر و #مادرم دادهای سپاس و شکر بگذارم، کارهای نیک که مورد پسند تو باشد انجام دهم و از سر لطف و رحمت خود، مرا در زمره بندگان نیکوکارت قرارده.
🔚 برای همون چیزی که الان هستیم و داریم خدا رو شکر 🤲😌
✅خیلیها وقتی به #قدرت، #ثروت، #شهرت و.. میرسند طغیان میکنند❗️
خدایا؛
☜ به خاطر #پدرِ بیپست و مقاممان تو را شکر 🤲😌
☜ به خاطر تمام نداشتههایمان تو را شکر🤲😌
حرم
* 💞﷽💞 📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈 #قسمت_صد_ودوم _سلام عزیزم _هدیه هات کجان؟ -تو ماشین.پیش ما
* 💞﷽💞
📚 رمان زیبای
#هرچی_تو_بخوای 🌈
#قسمت_صد_وسوم
-من نمیخوام اذیتت کنم،نمیخوام ناراحت باشی وگرنه جز تو هیچکس نیست که دلم بخواد تو اون مواقع کنارم باشه.
-من میخوام تو سختی ها کنارت باشم.اینکه ازم پنهان میکنی اذیتم میکنه.
مدت طولانی ساکت بود و فکر میکرد.بعد لبخند زد و گفت:
_باشه،خودت خواستی ها.
چهار ماه گذشت...
دخترهام پنج ماهشون بود.مدتی بود که وحید سه روز کامل خونه نمیومد،دو روز میومد،بعد دوباره سه روز نبود.
دو روزی هم که میومد بعد ساعت کاری میومد.من هیچ وقت از کارش و حتی مأموریت هاش #نمیپرسیدم.چون میدونستم #نمیتونه توضیح بده و از اینکه نتونه به سؤالهای من جواب بده اذیت میشه.ولی متوجه میشدم که مثلا الان شرایط کارش خیلی سخت تر شده.اینجور مواقع بسته به حال وحید یا #تنهاش میذاشتم تا مسائلشو حل کنه یا بیشتر بهش #محبت میکردم تا کمتر بهش فکر کنه.تشخیص اینکه کدوم حالت رو لازم داره هم سخت نبود،از نگاهش معلوم بود.
وقتی که نبود چند بار خانمی با من تماس گرفت و میگفت وحید پیش منه و من همسرش هستم.از زندگی ما برو بیرون...
اوایل فقط بهش میگفتم به همسرم #اعتماد دارم و حرفهاتو باور نمیکنم...زود قطع میکردم.من به وحید اعتماد داشتم.
اما بعد از چند بار تماس گرفتن به حرفهاش گوش میدادم ببینم حرف حسابش چیه و دقیقا چی میخواد.ولی بازهم باور نمیکردم.چند روز بعد عکس فرستاد.
عکسهایی که وحید کنار یه خانم چادری بود.
حجاب خانمه مثل من نبود،ولی بد هم نبود، محجبه محسوب میشد.تو عکس خیلی به هم نزدیک بودن.
وحید هیچ وقت به یه خانم نامحرم اونقدر نزدیک نمیشد. ولی عکس بود و #اعتمادنکردم.
اونقدر برام بی ارزش و بی اهمیت بود که حتی نبردم به یه متخصص نشان بدم بفهمم واقعی هست یا ساختگی.
بازهم اون خانم تماس گرفت.گفت:
_حالا که دیدی باور کردی؟
گفتم:
_من چیزی ندیدم.
تعجب کرد و گفت:
_اون عکسها برات نیومده؟!!!
-یه عکسهایی اومد.ولی آدم عاقل با عکس زندگیشو بهم نمیریزه.
به وحید هم چیزی از تماس ها و عکسها نمیگفتم.
دو روز بعد یه فیلم فرستادن....
تو فیلم تصویر و صدای وحید خیلی واضح بود.اون خانم هم خیلی واضح بود.همون خانم محجبه بود ولی تو فیلم حجابش خیلی کمتر بود.اون خانم به وحید ابراز علاقه میکرد،وحید هم لبخند میزد....
حالم خیلی بد شد.
خیلی گریه کردم.نماز خوندم.بعد از نماز سر سجاده فکر کردم.بهتره زود #قضاوت نکنم..
ولی آخه مگه جایی برای قضاوت دیگه ای هم مونده؟دیگه چه فکری میشه کرد آخه؟ باز به خودم تشر زدم،الان ذهن تو درگیر یه چیزه و ناراحتیت اجازه نمیده به چیز دیگه ای فکر کنی.
گیج بودم.دوباره #نماز خوندم.ولی آروم نشدم. دوباره #نماز خوندم ولی بازهم آروم نشدم.نماز حضرت فاطمه(س) خوندم.به حضرت #متوسل شدم،گفتم کمکم کنید.بعد نماز تمام افکار منفی رو ریختم دور ولی چیز دیگه ای هم به ذهنم نمیرسید....
صدای بچه ها بلند شد.رفتم سراغشون ولی فکرم همش پیش وحید بود.
با وحید تماس گرفتم که صداش آرومم کنه.گفت:
_جایی هستم،نمیتونم صحبت کنم.
بعد زود قطع کرد.اما صدای خانمی از اون طرف میومد،گفتم بیاد خب که چی مثلا.
فردای اون روز دوباره اون خانم تماس گرفت. گفت:
_حالا باور کردی؟وحید دیگه تو رو نمیخواد. دیروز هم که باهاش تماس گرفتی و گفت نمیتونه باهات صحبت کنه با من بوده.
خیلی ناراحت شدم ولی به روی خودم نیاوردم. گفتم:
_اسمت چیه؟
خندید و گفت:
_از وحید بپرس.
با خونسردی گفتم:
_باشه.پس دیگه مزاحم نشو تا از آقا وحید بپرسم.
تعجب کرد.
خیلی جا خورد.منم از خونسردی خودم خوشم اومد و قطع کردم.
گفتم
بدترین حالت اینه که واقعیت داشته باشه، دیگه بدتر از این که نیست.حتی اگه واقعیت هم داشته باشه نمیخوام کسی که از نظر #روحی بهم میریزه #من باشم.
سعی کردم به خاطرات خوبم با وحید فکر کنم. همه ی زندگی من با وحید خوب بود.
یاد پنج سال انتظارش برای پیدا کردن من افتادم.
یک سالی که برای ازدواج با من صبر کرده بود.
نه..وحید آدمی نیست که همچین کاری کنه...
من همسر بدی براش نبودم.وحید هم آدمی نیست که محبت های منو نادیده بگیره..ولی اون فیلم....
دو روز گذشت و فکر من مشغول بود....
ادامه دارد...
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی
✿❀قسمت ۲
این را به اقاجون هم گفته بودم...
وقتی داشت از #مشکلات_زندگی با #جانباز میگفت اقاجون سکوت کرد..
سرم را گرفت و پیشانیم را بوسید، توی چشم هایم نگاه کرد وگفت:
_بچه ها بزرگ میشوند ولی ما بزرگتر ها باور نمیکنیم
بعد رو ب مامان کرد و گفت:
_شهلا انقدر بزرگ شده است که بتواند در مورد زندگیش تصمیم بگیرد از این ب بعد کسی ب شهلا کاری نداشته باشد
ایوب گفت:
_من #عصب دستم قطع شده و برای اینکه ب دستم تسلط داشته باشم گاهی دست بند اهنی میبندم... عضله بازویم از بین رفته و تا حالا چند بار #عملش کرده اند و از جاهای دیگر بدنم ب ان گوشت پیوند زده اند
ظاهرش هیچ کدام انها را ک میگفت نشان نمیداد... نفس عمیقی کشیدم و گفتم :
_برادر بلندی اگر قسمت باشد ک شما #نابینا بشوید.. چشم های #من میشوند چشم های #شما
کمی مکث کرد و ادامه داد:
_ #موج_انفجار من را گرفته است
گاهی #به_شدت عصبی میشوم،وقت هایی ک عصبانی هستم باید #سکوت کنید تا ارام شوم
من_اگر منظورتان عصبانیت است ک خب #من_هم عصبی ام
_عصبی بشوم شاید یکی دوتا وسیله بشکنم
اینها را میگفت ک بترساندم. حتما او هم شایعات را شنیده بود ک بعضی از دخترها برای گرفتن #پناهندگی با جانباز ازدواج میکنند...و بعد توی فرودگاه خارج از کشور ولشان میکنند و میرودند .
گفتم:
_اما شما این جزئیات را درباره جانبازیتان به #خانواده من نگویید #من باید از #وضعیت شما باخبر میشدم که شدم.
گفت:
_خب حاج خانم نگفتید #مهریه تان چیست؟؟
چند لحظه فکر کردم و گفتم:
_ #قران
سریع گفت:
_مشکلی نیست.
از صدایش معلوم بود ذوق کرده است.
گفتم:
_ولی یک شرط و شروطی دارد!
ارام پرسید:
_چه شرطی؟؟
من:
_نمیگویم یک جلد #قرآن!👉 میگویم 👈"ب" بسم الله قرآن تا اخر زندگیمان #حکم بین من و شما باشد. اگر اذیتم کنید ،به همان " #ب " بسم الله #شکایت میکنم.اما اگر توی زندگی با من خوب باشید، #شفاعتتان را به همان "ب" بسم الله میکنم.
ساکت بود از کنار چادرم نگاهش کردم.
سرش پایین بودو فکر میکرد... صورتش سرخ شده بود... ترسانده بودمش.
گفتم:
_انگار قبول نکردید.
_ نه قبول میکنم ،فقط یک مساله می ماند!
چند لحظه مکث کرد.
_شهلا؟
موهای تنم سیخ شد...از صفورا شنیده بودم ک زود گرم میگیرد و صمیمی میشود.
ولی فکر نمیکردم تا این حد باشد. نه به بار بود و نه به دار ،انوقت من را به اسم کوچکم صدا میزد..
ادامه دارد...
✿❀
حرم
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 #حرمت_عشق 💞 قسمت ۳۶ _مسخره..! خ
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حرمت_عشق
💞 قسمت ۳۷
مرضیه خانم_ شرمنده آقایوسف نمیتونم.
_خب... چرا!! ؟؟
علی_مرضیه خانم راست میگه. اگه ما کاری کنیم برا هردوتون بد میشه.
مرضیه خانم_ به اندازه کافی حرف و حدیث پشت سرشما دوتا هست. با پشتیبانی من هم کار برا شما سخت تر میشه و هم تهمت ها و حرفها بیشتر میشه.
یوسف رویش را برگرداند. بسمت در رفت.
علی_حالا خدابزرگه. نگران نباش.
با ناراحتی از پایگاه بیرون زد...
اولین تاکسی به مقصد خانه، سوار شد.
حوصله پیاده روی نداشت. زودتر از چیزی که فکر میکرد به خانه رسید.
باید تکلیفش را یک سره میکرد. نمیتوانست ببیند، حتی تصورش هم امکان نداشت که...
ریحانه اش همسر کسی دیگر شود.
پدرومادرش، خانه بودند...
سلامی کرد. کوروش خان روی مبل مقابل تلویزیون نشسته بود به تماشا. فخری خانم در آشپزخانه بود. چای میریخت.
یوسف رو به پدرش کرد.
_بابا
_بگو
_میخام باهاتون حرف بزنم
کوروش خان، بدون اینکه نگاهش را تغییر دهد. گفت:
_میشنوم
_بابا از اول من بهتون گفته بودم فقط ریحانه. شما گفتین #نه. #شرط گذاشتین. از ارث #محرومم کردین.حالا دیگه چرا نمیذارین...؟!
فخری خانم سینی چای را روی میز مقابل همسرش، گذاشت. روی مبل نشست.
_خب معلومه چون هنوز دلمون راضی نیست. چون خوشم نمیاد ریحانه عروسم باشه. زوره؟؟
_ولی مامان با این کارتون دارین آینده منو خراب میکنین!
باغصه گفت:
_اگه ریحانه نشد.دیگه تا اخر عمر ازدواج نمیکنم.اینو خودتون هم میدونین. ولی فقط یه سوال دارم اگه قانعم کردید قبوله منم حرفی ندارم.
فخری خانم خوشحال شد. که یوسف از موضع خود پایین آمده.
_خب بگو
_از چه اخلاقی، از چه حرکتی از ریحانه دلگیر شدین.اصلا مگه چکار کرده که شما اینهمه ازش بیزارید..!؟
فخری خانم حرفی برای گفتن نداشت. سوال پسرکش، منطقی بود و بجا. سکوت کرد... کوروش خان، فنجان چای را برداشت. نگاهی به یوسف کرد.
_تصمیمت قطعیه!؟
_خب معلومه. یعنی شما تو این مدت ندیدید؟؟ قبل از عید تا حالا..!!!
_خب پس خوب گوش کن ببین چی میگم... اینو که میگم خوب روش فکر کن الان نمیخاد جوابمو بدی.
_باشه چشم. بفرمایین.
_من راضی میشم. مادرتم با من. ولی به دوشرط..
کوروش خان، نگاه از تلویزیون گرفت، با عتاب، انگشتهایش را بالا آورد.
✓یک} حق پول گرفتن نداری نه از #من و نه از #مادرت.و تمام خرج و مخارج خودت و زنت با خودت از وقتی #محرم میشی #تاآخرعمرت..! ✓دو} خاستی خونه اجاره کنی، زنتو ببری شیراز، هرکاری میخای بکن ولی روی کمک ما #هیچ حسابی باز نکن...!!
با نگاهی پر از غصه به دهان پدرش زل زده بود.
_فهمیدی کامل... یا تکرار کنم؟
_ولی بابا این بی انصافیه..!! مگه منـ...
_همینی که هست..!
_ماشینم چی... اونمـ...!!! ؟؟
فخری خانم_ ماشینت برا خودت. با پول خودت خریدی.
یوسف _باشه قبول... چشم هرچی شما بگین... فقط مامان الان یه زنگ بزنین به طاهره خانم، یه قرار بذارین.
_الان نمیزنم.. بذار برا بعد.!
کوروش خان _نمیخوای بیشتر فکر کنی؟! الان ببین #یاشار تو #نازونعمت داره زندگی میکنه.. اونوقت #تو..!!
کوروش خان سری با تاسف برای پسرش تکان داد. و یوسف بدون جوابی به پدرش، خودش بلند شد. تلفن را آورد و بدست مادرش داد.
_مامان...بزنین دیگه..!
ادامه دارد...
✨✨💚💚💚✨✨
✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار
💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚